ابوالأسود دئلی

حضور ناگهانی انبوه ایرانیان در عراق و حجاز و ازدواج بسیاری از اشراف با دختران ایرانی و
يکشنبه، 15 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابوالأسود دئلی
 ابوالأسود دئلی(2)

 

نویسنده: سید رسول علوی



 
ابوالأسود و علم نحو
در مورد اینکه واضع علم نحو کیست؟ اقوال متفاوتی وجود دارد که مجموعاً به پنج نظر می رسد:
1. یحیی بن یعمر.
2. عبدالرحمن بن هرمز.
3. نصر بن عاصم.
4. حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام).
5. ابوالاسود دئلی، که اکثراً قائل به این قول می باشند.(1)
اما در مورد انگیزه پیدایش « علم نحو» هیچ اختلافی نیست و در همه روایات موجود در این زمینه به یک چیز تکیه و تأکید شده و آن، لحن و لغزش در گفتار و به عبارت دیگر، اشتباه در بیان جملات بود؛ زیرا حضور ناگهانی انبوه ایرانیان در عراق و حجاز و ازدواج بسیاری از اشراف با دختران
ایرانی و تصدی برخی از پست ها توسط ایرانیان نو مسلمان و به طور خلاصه امتزاج شدید اعراب با عجم ها، باعث بروز خطاهایی در این زبان گردید که عرب های اصیل و فصیح را نگران کرده بود.
اینکه اولین موضوعات نحوی که ابوالاسود نوشت یا علی (علیه السلام) به او توصیه کرد، چه بوده است؟ احتیاج به پژوهشی گسترده و عمیق دارد که ما در اینجا تنها به بعضی از روایاتی که در این باب وجود دارد، اشاره می کنیم و بحث در صحت و سقم هریک را به محل خود واگذار می کنیم.
1. حضرت امیرمؤمنان (علیه السلام) شنید که مردی آیه «انّ الله بریءٌ من المشرکین و رسولهُ» را به کسر لام در ‌« رسوله» می خواند و معنی را دگرگون می کند. بسیار ناراحت شد؛ فلذا ابوالاسود را امر کرد تا «علم نحو» را تدوین نماید و کلیات آن را نیز بدو گفت. بعد از آنکه ابوالاسود آن را نوشت و تکمیل کرد، به خدمت امام عرضه داشت و حضرت فرمود:« ما احسن هذا النحو الذی نحوت؛ همین نحو که تو انجام داده ای، خوب است» و از آن روز به بعد، به این علم « علم نحو» اطلاق شد(2).
2. اغانی می نویسد: به ابوالاسود گفتند: این علم را از کجا آوردی؟ گفت:‌اخذت حدوده عن علی (علیه السلام)(3).
3. روایت شده که ابوالاسود در پی جنازه ای می رفت، کسی به او گفت:«‌من المتوفی»؟ که مرادش این بود که این مرده کیست؟ ولی اشتباهاً به صیغه فاعل گفت؛ یعنی چه کسی او را میراند؟ ابوالاسود جواب داد: الله. بعد این خبر را به علی (علیه السلام) داد و حضرت، علم نحو را اساس و پایه گذاری کرد(4).
4. یکی از دختران خویلد اسدی در انباط ازدواج کرد و گفت: « إن ابوی مات و ترک علیّ مال کثیر؛ پدرم مرد و مال زیادی را برایم به جا گذاشت» ولی از نظر لحنی و عبارتی باید این گونه می گفت:« إن ابای مات و ترک علیّ مالاً کثیراً». چون خبر به گوش ابوالاسود رسید، نحو را وضع کرد(5).
5. علامه مجلسی می نویسد: فعلی ایّ حال کان، دفعه علی (علیه السلام) الی ابی الاسود و قال:« ما احسن هذا النحو، احش له بالمسائل»، فسمّی نحواً(6).
6. نقل است که ابوالاسود گوید:‌من خدمت علی (علیه السلام) رسیدم، دیدم در فکر فرو رفته است، گفتم: یا امیرمؤمنان! به چه فکر می کنید؟ فرمود: من در شهر شما لحنی را شنیده ام که غلط بود؛ لذا قصد دارم کتابی در اصول علم عربیت بنویسم.
پس از چندی به خدمتش رسیدم، ورقی را به من داد که در آن نوشته شده بود:
« الکلام کلّه اسم و فعل و حرف. فالاسم ما انبأ من المسمی. و الفعل ما انبأ من حرکة المسمی، و الحرف ما انبأ عن معنی لیس باسم و لافعل؛ هر کلامی، یا اسم است یا فعل و یا حرف. اسم،‌ آن است که از مسما خبر می دهد و فعل، دلالت بر حرکت و کاری که مسمّا می کند، می نماید و حرف، خبر از معنایی غیر از معنای اسم و فعل می دهد.»
سپس به من فرمود:‌« از این پیروی کن و آنچه می دانی، بر آن بیفزا».
من هم مطالبی را جمع کردم و خدمت حضرت عرض کردم(7).
7. روایت شده که زیاد بن ابیه در بصره حکومت می کرد که ابوالاسود نزد او آمد و گفت: ای امیر! عرب ها با عجم ها مخلوط شده اند و زبانشان نیز تحت تأثیر قرار گرفته و تغییر کرده است؛ آیا اجازه می دهی که علمی را وضع کنم تا کلامشان را با آن درست کنند؟ زیاد گفت: نه.
بعد از مدتی زیاد از عربی، جمله ای غلط شنید؛ لذا ابوالاسود را احضار کرد و به او گفت: همان چیزی که از آن نهی ات کرده بودم را وضع کن. ابوالاسود نیز علم نحو را وضع نمود(8).
8. اصفهانی می نویسد: ابوالاسود نزد دخترش در بصره میهمان بود، دختر به او گفت:« ما اشد الحرّ؛ هوا چقدر گرم است!» ولی به غلط حرّ را به رفع خواند و جمله را استفهامیه کرد، ابوالاسود جواب داد: ماه صفر از همه ماه ها گرم تر است. دختر گفت: پدر! من از تو سؤال نکردم که پاسخ من را می دهی.
بعد از این جریان، ابوالاسود نزد علی (علیه السلام) آمد و گفت: از آن وقتی که عرب ها با عجم ها مخلوط شده اند، زبان عربی از بین رفته است؛ می ترسم به همین زودی ها هیچ چیزی از زبان عربی باقی نماند! حضرت علت را پرسید و ابوالاسود حکایت دخترش را برای وی نقل کرد. حضرت به ابوالاسود امر کرد تا صحیفه ای را به یک درهم بخرد. وقتی ابوالاسود ورق را تهیه کرد، حضرت فرمود: بنویس«‌الکلام کلّه لا یخرج عن اسم و فعل و حرف...» و در ادامه، اصول نحو را بیان فرمود(9).
9. ابن ندیم می نویسد: ابوالاسود از علی (علیه السلام) علم عربی را فراگرفت ولی به هیچ کس حرفی نزد و آن مطالب را با کسی در میان نگذاشت تا اینکه زیاد او را احضار کرد و گفت: چیزی را درست کن تا مردم با آن راهنمایی شوند و کتاب خدا را بفهمند. ابوالاسود از این کار عذر خواست و آن را انجام نداد تا اینکه در جایی شنید که یک قاری، آیه « ان الله بریءٌ من المشرکین و رسولهُ» را به غلط می خواند؛ با خود گفت: فکر نمی کردم کار مردم به اینجا بکشد! لذا نزد زیاد رفت و گفت: من کاری را که امیر گفته بود، انجام می دهم؛ کاتبی به من بده تا شروع کنم.
زیاد، کاتبی از عبدقیس به ابوالاسود داد ولی ابوالاسود راضی نشد و کاتبی دیگر مطالبه کرد. زیاد کاتب دیگری از همان قبیله که فصیح بود را به ابوالاسود داد. ابوالاسود کار با کاتب را شروع کرد، به این نحو که به کاتب گفت:
« هرگاه دیدی من لبم را باز می کنم، نقطه ای بالای کلمه بگذار و هرگاه لبم را کوچک کردم و بستم، یک نقطه کنار آن بگذار و اگر دهانم را پایین دادم، دو نقطه بگذار». و این نقطه ها را« نُقَط ابوالاسود» نامیده اند(10).
10. بنابر روایتی ابوالاسود نزد عبیدالله بن زیاد آمد و از او اجازه خواست که علم عربی را وضع کند ولی او اجازه نداد تا اینکه قومی نزد عبیدالله آمدند، یکی از آنان گفت:« اصلحک الله مات ابانا و ترک بنوة» و ابانا را به نصب خواند و در لحن و اعراب اشتباه کرد، عبیدالله نیز به ابوالاسود گفت: ضع العربیة(11).
در هر حال، اینها گوشه ای از حکایات و روایاتی بود که در باب وضع علم نحو به دست ما رسیده است که بسط و شرح آن را به جای خود واگذار می نماییم و در اینجا فقط به یک نکته اشاره می کنیم و آن، کیفیت انتقال نحو از ابوالاسود است که به این کیفیت نقل کرده اند:
ابوالاسود، عنبسة الفیل، میمون اقرن، عبدالله حضرمی، عیسی بن عمر، خلیل، سیبویه، اخفش(12).
ابوالاسود و جنگ جمل
در فتنه عایشه، ابوالاسود دئلی در چند جا نقش آفرین بود.
طبری و دیگران می نویسند:وقتی عایشه از مدینه به طرف بصره حرکت کرد، در نزدیکی بصره اقامت گزید. چون خبر به بصره رسید، عثمان بن حنیف( حاکم وقت بصره)‌ابوالاسود دئلی شیعه را همراه عمران بن حصین سنّی، نزد عایشه فرستاد تا بداند چرا به طرف بصره آمده و آیا قصد جنگ دارد؟
آن دو در منطقه حضیر نزد عایشه رفته، سلام کردند و گفتند: ما را امیرمان فرستاده تا از سبب آمدنت مطلع شویم. آیا به ما خبر می دهی؟ عایشه نیز قصد خویش را که انتقام از خون عثمان بود، بازگو کرد. سپس نزد طلحه و زبیر رفتند و آنان نیز مدعی شدند برای خونخواهی عثمان آمده اند. آنگاه آن دو نزد عایشه رفته تا با او خداحافظی کنند و به بصره برگردند. عایشه با عمران وداع کرد و خطاب به ابوالاسود گفت:
ای ابوالاسود! ایاک ان یقودک الهوی الی النار؛ مبادا هوس تو را به جهنم ببرد. و این آیه را تلاوت کرد:« کونوا قوامین لله شهداء بالقسط»؛ « برای خدا قیام کنید و به انصاف گواهی دهید».
آن دو به بصره نزد عثمان بن حنیف آمدند، ابوالاسود گفت:
یابن حنیف قد اتیت فانفز
و طاعن القوم و جالدوا صبر
وابرز لهم مستلئماً و شمّر
ای ابن حنیف! قوم به مخالفت آمده اند، با آنان مقاومت کن و پایمردی نشان بده.
عثمان بن حنیف گفت: انا لله و انا الیه راجعون. قسم به خدای کعبه! جنگ بین مسلمانان اتفاق افتاد(13).
ابراهیم ثقفی در الغارات می نویسد:
معاویه قبل از جنگ جمل، عبدالله حضرمی را به بصره فرستاد تا مردم را به خونخواهی عثمان تشویق نماید. حضرمی وارد بصره شد و در منزل سنبیل، بنی تمیم فرود آمد و از تهیمیان و گروهی از تیره های مختلف مضر را دور خود جمع کرد.
زیاد که جانشین عبدالله بن عباس در بصره بود، جریان را به ابوالاسود گفت و از او کمک خواست و گفت: متوجه هستی که اهل بصره گوش به سخنان معاویه داده اند و من امیدی به قبیله ازد ندارم. ابوالاسود گفت: اگر قبیله ازد را از دست بدهی، از تو یاری نخواهند کرد ولی اگر نزد آنها بروی، از تو حمایت می کنند و زیاد، همان شب به محله ازدیان رفت و با سیاست و کیاست ابوالاسود توانست بصره را حفظ نماید(14).
فعالیت های اجتماعی و سیاسی
بنابر نوشته اغانی، ابوالأسود در زمان عمر و عثمان و علی (علیه السلام) دارای منصبی در حکومت بوده و به کار مشغول بوده است(15).
ابن سعد می نویسد: در زمان عثمان، عبدالله بن عامر مدتی حاکم بصره بود. وقتی برای جنگ از بصره خارج شد، ابوالاسود را به امامت مسلمانان گذارد(16).
در زمان علی (علیه السلام) نیز ابتدا عثمان بن حنیف انصاری والی بصره شد، بعد که حضرت امیر (علیه السلام) به بصره آمد، ابن عباس والی آنجا شد.
ابوالاسود در رکاب علی (علیه السلام) در جنگ جمل شرکت نمود(17) و بعد از بازگشت، از طرف ابن عباس، قاضی بصره گردید(18) تا اینکه در سال 36 هجری(19) ابن عباس برای شرکت در جنگ صفین از بصره خارج و ابوالاسود را در رأس امور شهر قرار داد(20).
وقتی ابن عباس در ذی حجه سال 37 به فرمان امام علی (علیه السلام) به عنوان امیر حجاج به مکه رفت(21). حکومت بصره را به زیاد با مشارکت ابوالاسود سپرد، که شرح این ماجرا در بخش بعدی می آید. مدتی بعد از آنکه ابن عباس در سال 38 به بصره برگشت، از حکومت کناره گیری نمود و ابوالأسود حاکم بصره شد و تا شهادت علی (علیه السلام) این منصب را عهده دار بود(22).
اصفهانی، ابوالاسود را کاتب ابن عباس در بصره می داند(23) ولی اکثراً او را قاضی دانسته اند(24). بعد از شهادت امیر موحدان علی (علیه السلام) ظاهراً او با دربار معاویه مراوده و رفت و آمد داشته است و از موقعیت خوبی برخوردار بوده است. ابن عساکر در تاریخ دمشق می نویسد:« کان ابوالاسود الدؤلی من ابرّ الناس عند معاویة و اقربهم منه مجلساً»(25).
ابوالاسود و حکومت بصره
امیرمؤمنان (علیه السلام) عبدالله بن عباس( والی بصره) را به عنوان متولی امور حج انتخاب کرد و به او فرمان حرکت به سوی حجاز داد. ابن عباس قبل از خروج از بصره، زیاد را به مشارکت ابوالأسود به حکومت بصره گذارد و کارها را بین آن دو تقسیم نمود؛ به این کیفیت که ابوالأسود را به برپایی نماز و امامت مسلمین گمارد و زیاد را نیز در مهمات ملکی و مالی قرار داد(26).
مدتی از رفتن ابن عباس نگذشته بود که کدورتی بین زیاد و ابوالاسود ایجاد شد و ابوالاسود،
زیاد را در شعری هجو کرد، زیاد نیز به خشم آمد و او را دشنام داد. ابوالاسود هجوی دیگر برای او سرود.
اختلاف آن دو زیادتر شد و هرچه بزرگان بصره سعی کردند تا آن دو را به هم نزدیک کنند، سودی حاصل نشد تا هنگامی که ابن عباس از حج بازگشت و توسط زیاد از جریان مطلع شد و ابوالاسود را توبیخ کرد و در آخر گفت: برخیز از پیش ما برو و هرکجا می خواهی بروی، برو.
همین امر، باعث آزرده خاطر شدن ابوالاسود گردید؛ لذا طی نامه ای از ابن عباس به امام علی (علیه السلام) شکایت کرد و در آن نوشت که: عبدالله دست اسراف به بیت المال دراز کرده و هزار درهم از آن را برداشته است(27).
امام علی (علیه السلام) در پاسخ فرمود:
« اما بعد فقد فهمت کتابک و مثلک نصح الامامة و الامة و والی علی الحق و فارق الجور و قد کتبت الی صاحبک فیما کتبت الی فیه من أمره و لم أعلمه بکتابک الی فیه فلا تدع اعلامی ما یکون بحضرتک مما النظر فیه للامة صلاح فإنک بذلک محقوق و هو علیک واجب. و السلام؛ اما بعد، نوشته ات به دستم رسید و بر حسن سیرت تو وقوف پیدا کردم و از تو و امثال تو چنین توقع می باشد که طریق امانت حفظ کنید و هیچ لحظه ای از نصیحت فروگذار نکنید و آنچه شما را معلوم می شود، در مصالح مسلمانان از امام و مقتدای خویش پوشیده ندارید و بگویید. همانا از آنچه نوشته بودی، پسر عمّ خویش ابن عباس را مطلع کردم ولی در نامه ام از تو نامی نیاوردم و اکنون منتظر جواب او خواهم بود».
حضرت نامه ای نیز به ابن عباس نوشته، او را توبیخ کرد. ابن عباس به واسطه این اتهام، از بصره خارج و به طرف حجاز رفت.
ابوالاسود با قومش نخست مانع خروج ابن عباس شدند ولی چون خوف نزاع بود، به شهر برگشتند و جریان توسط ابوالاسود به امام علی (علیه السلام) اطلاع داده شد و حضرت نیز ابوالاسود را به ولایت بصره گماشت(28).
بنابر قولی، امام (علیه السلام) نامه محبت آمیزی به ابن عباس نوشت و او را از استعفا دادن منصرف کرد؛ لذا طبری در وقایع سال چهلم هجری می نویسد:
« والی بصره در این سنه، عبدالله بن عباس بود و از طرف علی (علیه السلام)، قاضی بصره، ابوالاسود بود»(29).
برگی از زندگی ابوالاسود
رخدادها و نکات گوناگونی در زندگی ابوالاسود وجود دارد که برخی را متذکر می شویم:
1. از جمله کارهای علمی که به ابوالاسود نسبت داده شده است، نقطه گذاری قرآن مجید می باشد. چون در آن زمان، قرآن به خط کوفی و بدون نقطه بود، ابوالاسود به دستور زیاد، قرآن را نقطه گذاشت و جلوی بسیاری از تصحیف ها و اشتباهات در قرآن را گرفت.(30)
2. ابوالاسود دوستی داشت از قبیله بنی تمیم به نام مالک بن اصرم. وی با کسی در مورد منزلی نزاع کرد و با آنکه غاصب بود، گفت: نزد حاکم برویم. طرف دیگر گفت: من می دانم که ابوالاسود قاضی، دوست توست و به نفع تو حکم می کند ولی اشکال ندارد، نزد او برویم تا حکم کند.
چون به محکمه نزد ابوالاسود وارد شدند و ادله خود را بیان کردند، ابوالاسود به ضرر دوست خود حکم کرد و حق را به حقدار رساند. دوستش خطاب به او کرد و گفت: به خدا دوستی من و تو، مبارک نیست و من از علم و فقه تو هیچ نفعی نبردم، تو بر من ظلم کردی و به غیر حکم کردی؟! ابوالاسود در همان جا اشعاری را سرود که در کتب محفوظ می باشد(31).

3. ابوالاسود به ربذه رفته و در خدمت ابوذر بوده است. وی می گوید: من مایل بودم با ابوذر دیدار کنم تا علت رفتن او به ربذه را جویا شدم؛ لذا نزد او رفتم و به او گفتم: به من نمی گویی آیا به میل خود از مدینه خارج شدی یا مجبورت کردند که از آنجا خارج شوی؟
ابوذر پاسخ داد: من در شهر مرزی، شهری از شهرهای مسلمانان بودم بی نیاز از آنها، سپس به مدینه فرستاده شدم. با خود گفتم اشکالی ندارد، سرزمین هجرت و دیار یاران است ولی از مدینه هم به اینجا که می بینی؛ یعنی ربذه فرستاده شدم(32).
اگر وفات ابوالاسود را سال 69 هجری در سن 85 سالگی و تاریخ تبعید ابوذرغفاری را در سال 30 هجری بدانیم، باید بگوییم سن ابوالاسود در هنگام تبعید ابوذر، حدود 46 سال بوده است.
بنابر نقل طبری و دیگران، تاریخ وفات ابوذر در سال سی و سه هجری بوده است؛ پس ابوالاسود بین سال های 45 تا 50 سالگی عمرش به ربذه نزد ابوذر رفته است.
با مطالعه دقیق اشعار ابوالاسود، می توان به بسیاری از مسائل زندگی او پی برد که به بعضی از آنها اشاره می کنیم.
4. ابوالاسود زنی از بنی حنیفه (33) و همسری به نام فاطمه بنت دعمی از قبیله عبدقیس و همسری نیز به نام او عوف قشیریة از قبیله بنی قشیر داشته است.(34)
5. ابوالاسود غلام هایی به نام ابوالصباح(35)، مُلم- که برای تجارت بود- زید و کنیزی به نام لطیفه داشته است(36).
6. ابوالاسود مدتی در قبیله بنی قشیر سکونت داشت و آنان از طرفداران عثمان بودند؛ لذا ابوالاسود را که از علویان محسوب می شد، آزار و اذیت فراوان می کردند و شب ها سنگ به او پرتاب می نموده و می گفتند:
خداست که این سنگ ها را به تو می زند.
ابوالاسود در پاسخ می گفت:
اگر خدا سنگ بزند، هرگز خطا نمی رود ولی سنگ های شما به خطا می رود.
مدتی به همین منوال بود تا ابوالاسود رحل سفر بربست و به محله قبیله هذیل کوچ کرد و در آنجا سکنا گزید. وی اشعاری در این باب سروده است که چند بیت آن را در اینجا می آوریم:
یقول الارذلون بنوقشیر
طول الدهر لانسی علیاً
احبّ محمداً حبّاً شدیداً
و عباساً و حمزة الوصیا
چون اشعار سروده شده ابوالاسود به دست معاویه رسید، طی نامه ای به ابوالاسود گفت: من در تو شک کردم. و او در جواب نوشت: هیچ شک نکن، من همان را می گویم که خداوند متعال در قرآن فرموده است:« إنا او ایاکم لعلی هدیً او فی ضلالٍ مبین»(37).
7. وی در اواخر عمر، سفری به فارس، جندی شاپور، جی و اصفهان کرده است.
8. در منابع، تنها از دو فرزند ابوالاسود ( ابوحرب و عطا)‌نام برده شده که ابوحرب، خود شاعر و محدث بوده است و احادیثی از وی نقل شده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. فهرست ابن ندیم، ص 69؛ تاریخ دمشق، ج25، ص 188؛ دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی، ج5، ص 185.
2. الاغانی، ج12، ص 348.
3.بحارالانوار، ج40، ص 162.
4. همان.
5. همان.
6. سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 84.
7. همان؛ الاغانی، ج12، ص 349؛ تاریخ دمشق، ج25، ص 189.
8. الاغانی، ج12، ص 347.
9. فهرست ابن ندیم، ص 70؛ سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 83؛ تاریخ دمشق، ج25، ص 189.
10. تاریخ دمشق، ج25، ص 189.
11. بحارالانوار، ج40، ص 161؛ سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 83؛ فهرست ابن ندیم، ص 72.
12. تاریخ طبری، ج2، ص 14؛ الجمل، ص 274.
13. الغارات، ص 213.
14. الاغانی، ج12، ص 346.
15. طبقات، ابن سعد، ج5، ص 46.
16. تهذیب الکمال، ج33، ص 38.
17. تاریخ طبری، ج3، ص 125؛ شذرات الذهب، ج1، ص 297؛ تاریخ خلیفه، ص 151؛ مرآة الجنان، ج1، ص 144.
18. تاریخ خلیفه، ص 144.
19. تاریخ طبری، ج3، ص 125.
20. تاریخ خلیفه، ص 152.
21. الاغانی، ج12، ص 350.
22. رک: منابع شماره 18.
23. تاریخ دمشق، ج25، ص 202.
24. انساب الاشراف( ترجمه امیرالمؤمنین (علیه السلام))، ص 202؛ الجمل، ص 421.
25. تاریخ یعقوبی، ج2، ص 205.
26. الفتح، ص 238-240؛ تاریخ طبری، ج3، ص 154؛ انساب الاشراف(ترجمه امیرالمؤمنین (علیه السلام))، ص 78.
27. تاریخ طبری، ج3، ص 163.
28. تحفه الاحباب، ص 232؛ الاغانی، ج12، ص 347.
29. الاغانی، ج12، ص 356.
30. ابوذر غفاری، وجدان بیدار آدمیت، ص 106.
31. الاغانی، ج12، ص 367.
32. همان، ص 378.
33. همان، ص 379.
34.همان، ص 382.
35. تاریخ دمشق، ج25، ص 199؛ المنتظم، ج6، ص 98؛ اعیان الشیعه، ج7، ص 404.( اشعار با اندکی تفاوت آمده است).
36. الاغانی، ج12، ص 358.
37. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج5، ص 182.

منبع:نشریه فرهنگ کوثر، شماره 85.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما