امید به رحمت خدا

با وسوسه های شیطان، تردید در دلم لانه کرده بود. با خود می گفتم:« مگر چقدر باید برای برآورده شدن حاجتی دعا کرد؟ دیگر ناامید شده بودم.
جمعه، 20 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امید به رحمت خدا
 امید به رحمت خدا

 

نویسنده: سهیلا بهشتی



 

حکایاتی از امام رضا علیه السلام

با وسوسه های شیطان، تردید در دلم لانه کرده بود. با خود می گفتم:« مگر چقدر باید برای برآورده شدن حاجتی دعا کرد؟ دیگر ناامید شده بودم. گفتم پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام، بروم، شاید مشکلم را بر طرف سازد. نزد امام رفتم و گفتم: چند سال است حاجتی دارم و بسیار هم دعا کرده ام، ولی دعایم مستجاب نمی شود. در دلم شک راه یافته است، چه کنم؟ امام، نگاه تندی به من کرد و فرمود:« ای احمد بن محمد! مراقب باش که شیطان بر تو پیروز نشود و تو را از رحمت پروردگارت نا امید نسازد. مگر نمی دانی گاه پرودگار، برآوردن نیاز مؤمن را به تأخیر می اندازد تا او بیشتر به راز و نیاز بپردازد؛ چرا که خداوند بزرگ، گفت و گوی بندگان را با خود دوست دارد. به خدا سوگند! دیر برآورده شدن نیازهای بندگان که از خدای خود چیزی خواسته اند، برای آنان بهتر از زود بر آورده شدن نیازهایشان است. دنیا چه ارزش دارد که مؤمن، برای آن از خدای خود ناامید شود؟! نیکوست که نیایش او در حال آسایش و دوری از مشکلات، همانند نیایش او در سختی ها باشد و اگر (حاجتش) نیز برآورده نشد، سبب ناامیدی او نشود، پس افسرده نشو که دعا در پیشگاه پروردگار بزرگ و بلند مرتبه، بسیار ارزشمند است.
بردبار باش و برای به دست آوردن روزی حلال بکوش! به پیوند با بستگانت پایبند باش و به کسی ستم مکن؛ زیرا ما خاندانی هستیم که حتی بریدن از بستگان را به کسی که از او بریده اند، سفارش نمی کنیم. هر که به ما بد کند به نیکی پاسخش را می دهیم، به خدا سوگند! از این روش، جز خوبی و نیکی نمی بینم.
بدان کسی که در این دنیا از نعمت های بی شمار بهره مند است، اگر درخواستی از خدا کند و دعایش برآورده شود، بر اثر آزمندی و فزون خواهی، بیشتر در خواست می کند و این سبب می شود که دیگر از نعمتی سیر نشود و بیشتر بخواهد، پس آنگاه که به نعمت های او افزوده شد، حقوقی که باید ادا کند، افزایش می یابد.
بنابراین، از شکر این همه نعمت، ناتوان می ماند و به آزمایش و بلا مبتلا می شود و به خطر می افتد. بنابراین، دل بستگی ات را به پروردگار استوارتر ساز و در دل خود نسبت به او شک و تردید راه مده و درازه دلت را به روی چیزی به جز خیرو نیکی مگشا! بدان که این، تنها راه آمرزیده شدن و برآورده شدن دعاهاست». (1)

نسپردن کار به مهمان

امام رضا علیه السلام با احترام، مهمان خود را به داخل خانه آورد و پس از پذیرایی از او، با وی به گفت و گو پرداخت. در میان سخن، باد چراغ را خاموش کرد. مهمان، بی درنگ از جای خود برخاست تا چراغ را روشن کند، ولی امام دست او را گرفت و اجازه نداد از جا برخیزد. سپس خود حضرت برخاست، چراغ را روشن کرد و برای اینکه مهمان ناراحت نشود، با لبخند به او فرمود:« ما خاندانی هستیم که دوست نداریم مهمان خود را به کار گیریم و او را به زحمت بیندازیم.»(2)

لزوم بستن قرارداد با کارگر

برای کاری نزد امام رضا علیه السلام رفته بود. ساعتی در محضر آن حضرت نشست. وقتی از امام اجازه خواست از محضر ایشان مرخص شود، امام به او فرمود:« امشب را نزد ما برای شام بمان و مهمان ما باش!.» دعوت امام را پذیرفت و به اتفاق هم به خانه حضرت رفتند. تعدادی از غلامان مشغول بنایی در حیاط خانه ایشان بودند و دیواری می ساختند. امام به آنها سلام کرد. در میان آنها غلامی ناشناس را دید که مشغول کار بود. حضرت از یکی از غلامان پرسید:« این کیست؟» پاسخ داد: به ما کمک می کند. پس از پایان کار چیزی به او خواهیم داد. امام پرسید:« مزد او را تعیین کرده اید؟» عرض کرد: نه سرورم! این کار لازم نیست. هرچه به او بدهیم، راضی می شود. امام برآشفت و با ناراحتی گفت:« مگر من بارها نگفته ام هر کس را برای کار می آورید نخست مزد او را تعیین کنید و با او قرارداد ببندید و سپس او را به کار گیرید. کسی که بدون قرارداد قبلی کارمی کند، اگر سه برابر مزد هم به او بدهید، ممکن است او گمان کند مزدش را کم داده اید، ولی اگر مزدش را پیش تر تعیین کنید، وقتی مزدش را بپردازید، از شما خشنود خواهد شد؛ زیرا به وعده خود عمل کرده اید و اگر بیش از مقدار قرارداد، چیزی به او بدهید، هرچند کم و ناچیز باشد شاد می شود و سپاسگزار خواهد بود.»(3)

احترام به کارگر

اهل بلخ بود و امام رضا علیه السلام را در سفرش از مدینه به خراسان همراهی می کرد. هنگام ظهر، امام دستور داد کاروان برای اقامه نماز ظهر و غذا خوردن توقف کند. پس از اتراق، امام به نماز ایستاد و همه در پی آن حضرت نماز ظهر و عصر را به جا آوردند. سپس سفره ای گستردند تا غذا بخورند. امام دستور داد همگی سر یک سفره بنشینند. همه همراهان امام حتی سیاهان و غلامان سر آن سفره نشستند. مرد بلخی با دیدن این منظره، به آرامی به امام گفت:« فدایت شوم! بهتر است برای اینان سفره ای جدا انداخته شود.» امام از سخن مرد بلخی ناراحت شد و فرمود:« هرگز! پروردگار همه ما یکی است و پدر و مادرمان نیز یکی است و پاداش هر فرد به عمل او بستگی دارد.»(4)

پی‌نوشت‌ها:

1.ابوالفضل هادی منش، در قلمرو آفتاب، داستان هایی از سیره اخلاقی پیشوایان معصوم علیهم السلام، صص 12-10
2.همان، ص 230
3.همان، صص 109 و 110
4.همان، ص 110

منبع:ماهنامه اشارات شماره 126



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط