نیلس بور: روح مکتب کپنهاگ

بی طرفی دانمارک در جنگ جهانی اول به نیلس بور امکان داد که با فیزیکدانان هر دو طرف کشورهای متخاصم رابطه برقرار کند. اندکی بعد اوجگیری فاشیسم باعث شد که
سه‌شنبه، 31 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نیلس بور: روح مکتب کپنهاگ
نیلس بور: روح مکتب کپنهاگ





 
بی طرفی دانمارک در جنگ جهانی اول به نیلس بور امکان داد که با فیزیکدانان هر دو طرف کشورهای متخاصم رابطه برقرار کند. اندکی بعد اوجگیری فاشیسم باعث شد که بسیاری از اندیشمندان صاحب نام آلمانی و اروپای مرکزی به دانمارک مهاجرت کنند.
دانمارک کشور کوچکی است و نسبت به نفوذ فرهنگی کشورهای همسایه ی بزرگ و متوسطی که با آنها روابط نزدیکی دارد، (مثل سوئد و نروژ در شمال)، انگلستان و هلند در غرب و کشورهای ژرمنی در جنوب و کشورهای اسلاو در شرق) فوق العاده حساس است.
در میان شاگردان متعدد و فیزیکدانان مهمانی که طی سالهای 20 و30 با انستیتو کپنهاگ همکاری داشته اند، می توان از دانشمندان زیر نام برد: ماکس دلبروک، جیمز فرانک، ورنر هایزنبرگ، فردریش هوند، رودولف پایرلز (1) و کارل فرردیش فون وایتساکر (2) که از آلمان آمده بودند. پُل اِهرنفست (3)، اوتوفریش، ولفگانگ پائولی، ویکتور ویسکوف (4) از اتریش، هندریک کازیمیر (5) و هندریک کرامرس از هلند: لئون روزنفلد از بلژیک، پل. آ. ام. دیراک، و. ن. مات (6) از انگلستان، اُسکارکلاین (7) از سوئد، جورج گاموف (8) و لیف داویدویچ لانداو (9) از اتحادجماهیر شوروی، فلیکس بلوخ (10) از سویس، ادوارد تلر (11) و جورج دوهِوسی از مجارستان و اس. روسلاند (12) از نروژ، یوشیو نیشینا (13) از ژاپن و بالاخره جی. رابرت اُپنهایمر (14) و جی. سی. اسلاتر (15) و آر. سی. تولمان (16) از ایالات متحده ی آمریکا. بور توانسته بود از همین ایام روابطی با فیزیکدانان شوروی و ژاپن برقرار سازد و آن را حفظ کند.
انستیتو کپنهاگ از کشورهای لاتینی مخصوصاً از فرانسه بازدید کننده ی زیادی نداشت. شاید زبان و فرهنگ در این غیبت، نقشی داشته اند، اما (به استثنای پل لانژون و شاگردانش) در این میان پاره ای گرایشهای تکروی و بی اعتنایی فیزیک نظری فرانسه در فاصله ی دو جنگ جهانی به آنچه در خارج می گذاشت، بی تأثیر نبوده اند.
ضمن برقرار کردن رابطه با بقیه ی دنیا، دانمارک عموماً و بور خصوصاً، توانستند سنت فرهنگیشان را حفظ کنند. و از این مراوده ی علمی و فرهنگی، شاگردان و همکاران خارجی و فیزیکدانان دانمارکی متقابلاً به غنای تجربیاتشان می افزودند. در کپنهاگ دوست داشتند بگویند: «آنچه به موجب تولد، حق دانمارکیهاست، به موجب قوانین مهمان نوازی حق همه است».
مهمانان انستیتو کپنهاگ برای دوره های بلند یا کوتاه مدت، گاهی هم فقط برای شرکت در یک کنفرانس یا یک جلسه ی کار، می آمدند. بعضیها مرتب رفت وآمد داشتند، اما فیزیکدانهای مقیم، خیلی کم بودند. سمینارها پی در پی تشکیل می شد و آخرین نتایج تحقیقات در آنجا عرضه می گردید، تفسیر می شد و گاهی هم در جوّی سرشار از نیک نفسی و حسن خلق، بحثهای تندی درمی گرفت. هیچ کس در خانه اش کار نمی کرد، هر کس، هر ساعتی که دلش می خواست، می توانست در انستیتو کار کند. هیچ کس تمام روز پشت درهای بسته در اتاق کارش نمی ماند. محققان، اغلب در اتاق کار یکدیگر، در برابر تخته ی سیاه یا روی ورقی کاغذ، در حال بحث بودند. بور به پژوهشگرانش سر می زد و درباره ی پیشرفتهای به دست آمده پرس وجو می کرد.
هایزنبرگ جوان روایت می کند، وقتی در 1924 به کپنهاگ رسیدم، از دیدن آن همه فیزیکدان جوانی که از چهارگوشه ی عالم آمده و اطراف بور را گرفته بودند، شگفت زده شدم. «اغلب آنها به چند زبان خارجی حرف می زدند، در حالی که خود من، حتی به یک زبان خارجی حرف نمی زدم؛ آنها دنیای خارج را می شناختند، با فرهنگ و با ادبیات ملتهای گوناگون آشنا بودند. آنها با مهارت، آلات گوناگون موسیقی را می نواختند و علاوه بر همه ی اینها، خیلی بهتر از من فیزیک اتمی جدید را می فهمیدند.»
اغلب روزهای یکشنبه، بور گروه کوچک محققان خودش را به جنگل شمال شهر می برد و با آنها از آنچه که در دنیا می گذشت، صحبت می کرد. او همیشه در دسترس بود، مهربان و نیک نفس بود، به مسائل شخصی یکایک شاگردانش علاقه نشان می داد و از زندگی آنها در کشورهای متبوعشان می پرسید و اگر لازم می شد از هیچ گونه کمکی کوتاهی نمی کرد. او باز بود و اهل مدارا، همیشه برای شنیدن فرضیه های جدید آمادگی داشت، و از دیدگاههای خودش سرسختانه دفاع می کرد. او پرشورترین ایده ها را با صدای پایین، گاه حتی نامشخص، شرح می داد و هیچ وقت نمی فهمیدی او به دانمارکی حرف می زند یا به آلمانی یا به انگلیسی. با وصف این، کنفرانسهایش همیشه مسحورکننده بود.
نیلس بور: روح مکتب کپنهاگ
در یکی از سمینارهایش که طولانی حرف زده بود و جایش را به فیزیکدان بعدی می داد، بور از او خواست بلندتر صحبت کند که همه صدایش را بشنوند؛ پائولی که در جلسه حاضر بود گفت «بعد از شما هرکس حرف بزند این تصور را القا می کند که بلند حرف می زند!» باری، این سبک خانوادگی سرشار از صمیمیت شاگرد و استاد در انستیتو بود.
روزی از برادرش هارالد (17) که ریاضیدان بزرگی بود پرسید، چگونه است که تو روشن و واضح حرف می زنی، در حالی که حرفهای برادرت بور را مشکل می توان فهمید. او پاسخ داد: «علتش این است که من همیشه از چیزهایی حرف می زنم که قبلاً توضیح داده ام، اما نیلس عادتاً از چیزهایی حرف می زند که قصد دارد بعداً توضیح دهد.»
فیزیکدان بزرگ دانمارکی شخصاً روی این نکته مزاح می کرد و دوست داشت داستان مشهور خاخامی را روایت کند که جوانی روستایی در شهر موعظه هایش را شنیده بود. در بازگشت به ده خود مرد جوان به هم ولایتیهایش گفت: «خاخام سه بار صحبت کرد؛ بار اول خیلی درخشان بود، روشن و ساده. من همه ی کلمات صحبتش را فهمیدم. بار دوم، بهتر از اول بود. عمیق و دقیق؛ من چیز زیادی نفهمیدم. اما خاخام همه را فهمید، بار سوم، عالی بود. خاطره اش را هرگز فراموش نمی کنم؛ نه من چیزی فهمیدم، نه خود خاخام چیز زیادی دستگیرش شد.»
از وقتی که دانشمند دانمارکی در انستیتو خود مستقر شد، دیگر هیچ وقت به تنهایی کار نکرد، بلکه با همکاری با فیزیکدانان دیگر کار می کرد. و. ویسکوف بعدها روایت کرد: « هر بار که می خواست به مسئله ی تازه ای حمله کند، در میان جوان ترین فیزیکدانانی که در انستیتو بودند یک «قربانی» انتخاب می کرد. این شخص خوش اقبال، از این امتیاز برخوردار بود که شب و روز با او کار کند. بور سعی می کرد ایده هایش را برای قربانیش خوب توضیح بدهد تا موضوع برای هر دوشان روشن بشود. مهم ترین بخش همکاری، نوشتن مقاله ای مشترک درباره ی آن موضوع بود. قربانی باید جملاتی را که بور دیکته می کرد بنویسد. روزها می گذشت؛ روی هر جمله آن قدر کار می شد تا دقیقاً اندیشه ی موردنظر را بیان کند. در جریان این تلاشها برای بیان موضوع بود که اندیشه ها شکل واقعی خود را پیدا می کردند.» در مرحله ای از پیشرفت کار، مقاله ماشین، سپس در چند مرحله تصحیح می شد، هنوز گرفتار وسواس بود و تصور می کرد همه ابعاد مسئله را چنان که باید و شاید استدلال نکرده است. روی متن ماشین شده، اصلاحاتی به عمل می آمد، آن قدر که دیگر قابل خواندن نبود، مقاله دوباره ماشین می شد. کار تصحیح مقاله تا روی نمونه های چاپی مکرر چاپخانه، ادامه می یافت.
این تردید و دودلی را دانشمند دانمارکی در سایر اوقات زندگی هم داشت. تعریف می کنند، در موقع افزودن یک بال جانبی به ساختمان انستیتو، استاد بنایی که همراه بور بود به او گفت: «اگر می خواهید باز هم جای این دیوار را تغییر دهید، زودتر به من بگویید، چون تا چند ساعت دیگر سیمان، خودش را می گیرد.»
کوران (18)، ریاضیدان و دوست قدیمی خانواده حکایت می کند که نیلس و زنش ماگرته (19) می خواستند یک کالسکه ی بچه بخرند؛ در انتخاب مدل کالسکه با هم اختلاف سلیقه داشتند، هرکدام یک مدل را پسندیده بودند. سرانجام ماگرته تسلیم نظر شوهرش شد و آنها مدل موردپسند نیلس را خریدند. در بقیه ی ساعات آن روز نیلس، گرفته به نظر می رسید؛ زنش از او می پرسد چرا خوشحال نیستی؟ حالا که به میل تو انتخاب شده. او پاسخ می دهد، این طور برنده شدن را اصلاً دوست ندارم. موافقت زبانی او را خرسند نمی کرد، خواستار موافقتی از روی رضای دل بود.

«نباید در خردمندی بور تردید کرد»

لطیفه های زیاد دیگری درباره ی دانشمند دانمارکی نقل می شود. روایت می کنند روزی پیپ به دهن و کبریت به دست در حال بحث دور یک میز می چرخد و برای روشن کرن پیپ، مرتب کبریت می کشد و کبریتها در دستش خاموش می شوند، سرانجام زیرسیگاری از چوپ کبریت سوخته پر می شود، ولی پیپ هنوز روشن نشده است.
در طی یک کنفرانس در 1932، او روی تخته ی سیاه، گزارش اکتشافی بسیار مهمی را ارائه می داد؛ در یک دست گچ در دست دیگر تخته پاک کن، نگارش معادلات را هنوز تمام نکرده تخته را پاک می کند. ناگهان در میان جمع پُل اِهرِنفست با صدای بلند می گوید: «بور، این تخته پاک کن را بده به من». با لبخندی غمگنانه بور دستور را اجابت می کند.
همچنین روایت می کنند وقتی او به مراسم توزیع جایزه های نوبل به حضور پادشاه سوئد می رسد، متن خطابه ای را که باید قرائت می کرد در هتل جا گذاشته بود.
کارل فون ویتساکر روایت می کند وقتی که خیلی جوان بود به تقاضای بور مقاله ای نوشته بود. بور محقق را می پذیرد، دستنویس مقاله را از میان انبوه کاغذها بیرون می کشد و می گوید «خیلی خوب، حالا همه چیز روشن است. امیدوارم که شما آن را بزودی منتشر کنید». فیزیکدان آلمانی فکر کرد بور هنوز وقت نکرده است متن مقاله را بخواند، اما بور در ادامه ی سخنانش افزود: «اما فقط برای روشن شدن مطلب، معنای فرمول صفحه فلان چیست؟» بعد: «آه: فهمیدم، اما در صفحه بهمان شما می خواهید بگویید که...؟» و همین طور الی آخر به مدت دو ساعت. در پایان، بور با حالتی ظفرمند، اما ظاهراً بدون هیچ بدخواهی می گوید: «حالا همه چیز را می فهمم. همه چیز درست خلاف آن چیزی است که شما نوشته اید!»
فیزیکدان همیشه، حتی وقتی هم که کاملاً مخالف بود، خیرخواه و مؤدب بود. همکارانش به شوخی برخی از جمله هایش را تکرار می کردند:
«نمی خواهم از شما انتقاد کنم، اما آنچه که شما گفته اید بی معناست.» روزی، به پائولی می گوید: «اما ما با یکدیگر بیشتر از آنچه شما فکر می کنید توافق داریم!» به سه مناسبت، فیزیکدانان انستیتو کپنهاگ، روزنامه ی کوچکی به نام روزنامه ی فکاهی فیزیک (20) منتشر کردند. در یک شماره از این روزنامه، قصه ای از هندریک کازیمیر درج شده است که با این بیت خاتمه می یابد:

«دانش خیر و شر از اول بر ما معلوم بود
خردمندی بور جای تردید نبود.»

(توضیح تصویر): نمایشنامه ی تقلید از فاوست که فیزیکدانان انستیتو کپنهاگ در 1932 به مناسبت یکصدمین سال درگذشت گوته ارائه کردند. سمت چپ فرشتگان مقرب اسرافیل، جبرئیل و میکائیل در هیئت اختر فیزیکدانان: آ. س. ادینگتون (21)، جی. اچ. جینز (22) و ا. آ. میلن (23).
سمت راست، شیطان در هیئت و. پائولی.
در 1932، فیزیکدانهای انستیتو کپنهاگ، به مناسبت یکصدمین سال مرگ گوته، به تقلید از فاوست، نمایشنامه ی طنزآمیزی نوشتند. متن نمایشنامه را ماکس دلبروک با کمک اِ. تلر، ف. بلوخ و ک. ف. ویتساکر نوشته بود. اِهرِنفست در نقش فاوست ظاهر می شد، نیلس بور به عنوان «خدا ــ پدر» ظاهر می شد که نقش اورال. روزنفلد بازی می کرد.
ــ خدا: «بیش از این چیزی نداری به ما بگویی؟ آیا شده هیچ وقت جز برای شکایت کردن نزد ما بیایی، و به نظر تو هیچ چیز خوبی در فیزیک نیست؟»
ــ شیطان: «هیچ، خدایا، کارها در فیزیک مثل همیشه خراب است.»
برای جوان بازدید کننده ای که از مشاهده ی شوخیهایی که در انستیتو می شد و از روال گاهی غیرمؤدبانه بحثها تعجب می کرد، بور توضیح می دهد: «گاهی وقتها چیزها به قدری جدی هستند که فقط با شوخی می توان با آنها طرف شد.»
روزی بور به مناسبت برگزاری سمیناری در انستیتو پ. کاپیتسا (24) در مسکو، در مصاحبه ای شرکت کرد و لیف لانداو، فیزیکدان روسی، از او می پرسد، چه سرّی در اوست که آن همه فیزیکدان جوان پراستعداد را دور خودش جمع کرده است. بور پاسخ می دهد: «هیچ سرّی در میان نیست، جز اینکه من هیچ وقت از آن ترسی نداشته ام که در نظر جوانان نادان جلوه کنم». اِ. لیفخیتز (25) که سخنان بور را به روسی ترجمه می کرد، در ترجمه اشتباه کرد و گفت: «... جز اینکه من هیچ وقت ترسی نداشته ام که به جوانان بگویم که کودن هستند.» حاضرانی که انگلیسی می دانستند شلیک خنده را سر دادند، و لیفخیتز جمله را اصلاح کرد. پ. کاپیتسا متوجه شد که این اشتباه، معنادار است، زیرا در شرایط مشابهی ممکن بود پاسخ لانداو چنین باشد، چون او به سختگیری و پرخاشگری شهرت داشت.
بور اغلب اوقات فیزیکدانان را به اقامتگاهش در کارلسبرگ یا به خانه ی ییلاقیش در تیسویلد (26) دعوت می کرد. او همه رقم مهمان داشت: همکاران دانشگاهی در سایر رشته ها، مقامات دولتی دانمارک، هنرمندان، سیاستمداران. خانه اش درست مثل یک آکادمی یونانی بود. مکالمات از فیزیک به فلسفه، از هنر به تاریخ و از سیاست به رویدادهای روزمره کشیده می شد.
در تیسویلد، بور برای مهمانانش، محققان انستیتو، از رویدادهای تاریخ کشورش یا از افسانه های کهن صحبت می کرد. همچنین می توانست تبر به دست بگیرد و هیزم بشکند. همکارانش را برای گردش به جنگل می برد و دَم به دَم در برابر این یا آن گیاه، این یا آن جانور، زبان به تحسین می گشود. بور برای مهمانانش این لطیفه را حکایت می کرد: «روزی به خانه ی دوستی رفتم که بالای سردر ورودی خانه اش نعل اسبی کوبیده بود، من تعجب کنان پرسیدم «نمی دانستم که خرافاتی هستی؟» دوستم پاسخ داد: «من خرافاتی نیستم. اما ظاهراً این نعل اسب، حتی برای کسانی که به آن معتقد نیستند، خوشبختی می آورد.»
او شنا را دوست داشت، و هایزنبرگ روایت می کند، روزی به اتفاق هم در دریا خیلی پیش رفته بودیم و جریان مخالفی ما را می کشید و چیزی نمانده بود که هر دومان هرگز بازنگردیم که درست به موقع به یک تپه ی ماسه برخوردیم.
دانشمند در شهرش سرشناس بود. ویسکوف روایت می کند که شامگاهی بور را تا ایستگاه اتوبوس همراهی می کردم. فیزیکدان دانمارکی در حال استدلال قضیه ای بود که اتوبوس رسید. یک دست به دستگیره یک پا روی رکاب اتوبوس، او همچنان به سخنانش ادامه داد. چند دقیقه ای حرف زدن او در همین حالت ادامه یافت. نه مسافران اتوبوس و نه راننده، حوصله شان سر نرفت: «عجله نکنید آقای بور».
به مناسبت یکصدمین سال تولدش در 1985، از پیکره ی نیم تنه ی دانشمند، روبه روی دانشگاه قدیمی، در مرکز کپنهاگ، پرده برداری شد. برای فیلمبرداری تلویزیونی، دوچرخه ی کهنه ای را که بور برای رفت وآمد در شهر سوارش می شد آوردند و آن را سهل انگارانه به پایه ی مجسمه تکیه دادند. عابری که از ماجرا بی خبر بود، خواست دوچرخه را که به نظرش مجسمه را از جلوه می انداخت بردارد که اعتراضهای جمعیت حاضر او را متوجه کرد.

هرچند وقت به چند وقت بحثهایی و گاه تجربیاتی درباره ی بنیادها و خصلت کامل مکانیک کوانتومی، صورت جدید از مناظره ی قدیمی اینشتین ــ بور، زنده می شود. ل. لانداو روزی به دانشجویانش گفت: «مکانیک کوانتومی را لازم نیست فهمید، باید به آن عادت کرد.» از مکانیک کوانتومی با موفقیت زیاد ابتدا برای توصیف اتمها و مولکولها، سپس برای هسته ها و آنگاه برای ذرات بنیادی استفاده شد و به برکت آن، شناختهای جدیدی به دست آمد.
شمار زیادی از شاگردان و از همکاران بور، که به خاطر تحقیقات شخصیشان سرشناس بودند، استادان بزرگی شدند و به نوبه ی خودشان مکتبهایی تأسیس کردند.
یکی از پسران نیلس بور به نام ایج بور (27) با همکاری فیزیکدان امریکایی بن موتلسون (28)، زمانی که هنوز پدرش زنده بود، در انستیتو کپنهاگ، مدل هسته ای جدیدی موسوم به مدل جمعی را بسط دادند که اجازه می دهد به طرز رضایت بخشی حالات هسته های تغییر شکل یافته را توصیف کرد.
ورنر هایزنبرگ در کشورش، پیش از کشانده شدن در گردباد نازیسم و جنگ، استاد عالیمقامی شد.
ولفگانگ پائولی، با روحیه ی انتقادی همیشه بیدار، در زوریخ به تدریس اشتغال داشت. پدر اصل طرد (اصل پائولی) و نوترینو در سالهای 1950 به اتفاق و. هایزنبرگ نظریه ی جدید ذرات بنیادی را که به یک معادله ی واحد منتهی می شد بسط دادند. پائولی درباره ی این نظریه در اوایل سال 1958 در دانشگاه کلمبیا گزارشی داد که سخنانش را با این جمله به پایان رساند: «ممکن است شما فکر کنید که این اندیشه ها دیوانگی است» از بور که در جمع حاضران بود نظرش را پرسیدند، گفت: «متأسفانه این اندیشه ها برای یک نظریه ی جدید بنیادی خیلی هم دیوانگی نیست.»
ماکس دلبروک به زیست شناسی رو آورد و تحقیقات جالبی در ایالات متحده ی آمریکا روی ویروسهای باکتری خوار به عمل آورد.
هندریک کازیمیر نقش بسیار مهمی در توسعه ی فیزیک در هلند ایفا کرد.
نیلس بور: روح مکتب کپنهاگ
لیف لانداو پس از آنکه چند سالی را در خارکف گذراند، رئیس بخش فیزیک نظری انستیتو پ کاپیتسا در مسکو شد. او که به خاطر کلیات فیزیک نظریش سرشناس است، مکتب مشهور فیزیک نظری را در اتحاد جماهیر شوروی تأسیس کرد. برای کسب عنوان «شاگرد لانداو»، داوطلب باید از «حداقل نظری»، مجموعه آزمونهای فوق العاده دشواری که خودش وضع کرده است، موفق بیرون آید.
رودولف پیرلز به انگلستان بازگشت، ابتدا در دانشگاه بیرمنگام، سپس در اکسفورد، در فیزیک نظری عده ی زیادی تئوریسین تربیت کرد.
ویکتور رویسکوف در ایالات متحده ی آمریکا، استاد انستیتو تکنولوژی ماساچوست (ام. آی. تی.) شد؛ تحقیقات او در فیزیک هسته ای شهرت دارند و چند سال مدیر «مرکز اروپایی پژوهشهای هسته ای» در ژنو بود.
(توضیح تصویر): نیلس بور با دوچرخه اش به انستیتو فیزیک نظری کپنهاگ می رسد، اوت 1945، پس از بازگشتش از ایالات متحده ی امریکا.
خردمند، خردمندان دیگری تربیت کرده بود.

پی نوشت ها :

1. R. peierls.
2. C. von Weiszacker.
3. p. Ehrenfest.
4. V. F. Weisskopf.
5. H. B. G. Casimir.
6. N. Mott.
7. O. Klein.
8. G.Gamow.
9. Lev Landau.
10. F. Bloch
11. E. Teller.
12 S. Rosse land.
13.Y. Nishina.
14. j. R. Oppenheimer.
15. J. K. Slater.
16. R. C. Tolman.
17. Harald Bohr.
18. Courant.
19. Magrethe.
20. Journal of Jocular Physics.
21. A. S. Eddington.
22. J.H.Jeans.
23. E.A Milne.
24. P. Kapitsa.
25. Lifchitz.
26. Tisvilde.
27. Aage Bohr.
28. Ben Mottelson.

منبع: سرگذشت اتم، شماره 2034

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.