شهید
راوی: حمید پارسااشاره: سردار شهید حاج «یدالله کلهر»، جانشین لشکر «10 سید الشهدا(ع)»، در عملیات «والفجر 8» (فاو) بهشدت از ناحیة کمر و دست راست مجروح شد و مدت شش ماه در بیمارستان «بقیتالله(عج)» بستری شد.
وی پس از بهبودی نسبی، درحالیکه بهسختی حرکت میکرد و دست راستش هم از کار افتاده بود و باید زیر نظر پزشک، تا بهبودی کامل، درمان خود را ادامه میداد، با شروع عملیات «کربلای 2» در شهریور سال 65، خود را به منطقة عملیاتی «حاجعمران» (شمالغرب) رساند. پس از آن، لشکر برای انجام عملیات بعدی به منطقة جنوب منتقل شد و ایشان هم با همان وضعیت بهعنوان قائممقام لشکر 10 سیدالشهدا(ع) مشغول خدمت خالصانه شد و در عملیاتهای «کربلای 4» و «کربلای 5» شرکت کرد.
در این تصویر، شهید کلهر در قرارگاه تاکتیکی لشکر در شلمچه ـ منطقة عملیاتی کربلای 5، جادة شهید «اسکندرلو» ـ حال نامساعدی دارد و زیر سرم است. چند روز بعد، شهید کلهر هنگام عزیمت از خط مقدم بهسمت قرارگاه، در بین راه بر اثر برخورد ترکش گلولة توپ به سر، در کنار نهر جاسم به درجة رفیع شهادت نائل آمد و در جوار شهدای کربلای معلا قرار گرفت.
حاج «یدالله کلهر» در زمان حضور مستمرش در جبههها، همرزمان عزیزی چون سرداران «مهدی شرعپسند، حمید گلکار، ابراهیم همت و احسانینژاد» را از دست داد. آخرین آنها هم حاج «حسین میررضی»، فرمانده طرح و عملیات لشکر 10 سیدالشهدا(ع) بود که در مرحلة دوم عملیات کربلای 5 در تاریخ 20/10/1365 به شهادت رسید. حاجیدالله در گوشهای از پنج ضلعی با پیکر مطهر او روبهرو شد و از آن لحظه بود که حالتی مغموم یافت و آثار آن با گریه علنیاش آشکار شد.
حاج «علی فیروزگاه»، جانشین مخابرات لشکر، دراینباره میگوید: «پس از انتقال پیکر مطهر حاجحسین میررضی، حاجیدالله که بیتاب شده بود، در کنار جادة اهواز ـ خرمشهر، مقر پل هفتی، هشتی (موقعیت شهید «عیسی کَرهای») در جمع عدهای از فرماندهان، در جلسه شرکت کرد و در پایان جلسه، یکی از برادران به مداحی و ذکر مصیبت پرداخت. حاجیدالله حال عجیبی داشت و بهشدت منقلب و گریان بود؛ طوریکه من به حال او گریه میکردم، نه ذکر مصیبت. حالتی مغموم و دلشکسته، همراه با ناله داشت. من که تا آن روز حاجی را اینچنین ندیده بودم، خود نیز دلشکسته شدم و به حال او گریه کردم.»
در آن ده روزِ پس از شهادت حاجحسین، او خود را جامانده از قافلة شهیدان میدید و حالش چون مسافری آمادة سفر بود؛ انگار برای باز شدن درهای قفس و لحظة پرواز لحظهشماری میکرد.
حاج «احمد شجاعی»، بیسیمچی حاجیدالله میگوید: «حاجیدالله پس از شهادت حاجحسین، لبخند به لبهایش ننشست و پیوسته در خطوط منطقة عملیاتی مشغول هدایت عملیات بود. آن شب سرد آخرین، تا صبح با حاجی در کنار کانال پرورش ماهی حضور داشتیم. صبحهنگام، اول بهمن سال 65، پس از نماز که هوا مقداری روشن شد، یک رزمندة بسیجی بهطرف حاجیدالله آمد و گفت: برادر کلهر! من دیشب خواب حاجحسین میررضی را دیدم که سرِ راهی ایستاده است. جلو رفتم، سلام کردم و گفتم: حاجحسین! مگر تو شهید نشدهای؟ اینجا چه میکنی؟
او جواب داد: چرا! من شهید شدهام و منتظر کسی هستم.
پرسیدم: منتظر چه کسی؟
پاسخ داد: قرار است حاجیدالله کلهر بیاید، من منتظر او هستم.
حال حاج یدالله دگرگون شد. او که پس از حاجحسین لبخندی به لب نیاورده بود، خندهای شیرین بر لبانش نشست و دست چپش را که سالم بود، دور گردن بسیجی حلقه زد و بوسهای به پیشانیاش زد.»
آن روز، ظهر نشده بود که در قفس شکسته شد و قامت رشید علمدار لشکر 10 سیدالشهدا(ع) به خاک و خون غلطید. او که عنان اختیار از دست داده بود، به ملکوت اعلا پر کشید.
منبع ماهنامه امتداد شماره 61