ولایت مدارى و مطالبات بر زمین مانده

هر جامعه اى، آنگاه در مسیر پیشرفت و تکامل خود گام برمى دارد که تحت هدایت اندیشه اى ژرف و اراده اى مستحکم و نگاهى بلند قرار داشته باشد. بسیارى کشورها از داشتن چنین سرمایه اى
شنبه، 22 مهر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ولایت مدارى و مطالبات بر زمین مانده
ولایت مدارى و مطالبات بر زمین مانده

نویسنده: ایزدی حسین



 
 
 

مقدمه:

1- هر جامعه اى، آنگاه در مسیر پیشرفت و تکامل خود گام برمى دارد که تحت هدایت اندیشه اى ژرف و اراده اى مستحکم و نگاهى بلند قرار داشته باشد. بسیارى کشورها از داشتن چنین سرمایه اى محروم اند. برخى همه این ویژگى ها را در افرادى متعدد دارا هستند و اندک اند جوامعى که در آن ها، ظرفیتى به این عظمت در فردى معین جمع شده باشد که مصالح جامعه اش (و نه خود و خانواده اش) براى او اولویت داشته و از سویى توانمندى تشخیص این مصالح و مفاسد را داشته باشد.
2- هر "رهبرى" هر قدر بزرگ و فرزانه و مدبّر ، بدون پشتوانه درک و همت جامعه خویش، نمى تواند هر آنچه از سرمایه وجودى که در خود انباشته است در مسیر سعادت آن کشور هزینه کند؛ حتى اگر رهبر امیرمؤمنان(ع) باشد اگر مردمان على را به حق او نشناسند، در صفین مقابل او مى ایستند و به قرآن صامت در برابر قرآن ناطق سر تعظیم فرود مى آورند.
4- با اندک تأملى در روند کشور، مناسبات بین (ره بر) و (مردمان، متفکران و مدیران) و میزان پایبندى عملى آن ها به اندیشه هاى رهبر و نیز مرور سخنان و گلایه هاى ایشان، چنین فهمیده مى شود که (ره بر) آن چنان که بایسته تبعیت نمى شود.

نمونه هایى از رهنمودهاى اجرا نشده

1. روساى قواى سه گانه و مبارزه با مفاسد اقتصادى:
روزگارى که از جنگ تحمیلى فارغ شدیم و گام در مسیر سازندگى نهادیم، زمینه هاى فعالیت طیف خاصى در عرصه هاى اقتصادى بیشتر مى شد. از سویى سلامت اقتصادى حاکمان یک حکومت اسلامى، از شرایط اصلى و اجتناب ناپذیر تحقق آرمان هاى اسلامى است. رهبرى از همان زمان، نکته هایى در این زمینه گوشزد کردند؛ اما این تذکرها به دیده عمل نگریسته نشد، تا مفاسد اقتصادى در سطح گسترده به وقوع پیوست. حدود 10 سال بعد فرمان 8 ماده اى مبارزه با مفاسد اقتصادى از سوى رهبرى ابلاغ گردید و به ظاهر سران سه قوه از آن حمایت کردند. اما این فرمان 8 ماده اى سرنوشتى بهتر از توصیه هاى سال هاى پیش رهبرى نیافت و قریب به ده سال بعد، اهمال کارى در این زمینه موجب شد تا در سال 1390، پرده از بزرگترین اختلاس تاریخ جمهورى اسلامى برداشته شود. رهبرى در این هنگام تذکر دادند که اگر همان توصیه ها عملى مى شد، شاهد چنین رویداد تلخى نبودیم. اتفاقى که پیامدهاى ناطلوب متعددى به همراه دارد. اعتماد زدایى از بدنه اجتماعى نسبت به سلامت اقتصادى نظام، مخدوش شدن وجهه بین المللى جمهورى اسلامى و ده ها مورد دیگر.

2. اندیشمندان حوزه و دانشگاه و کرسى هاى آزاداندیشى:

سال 1379 جمعى از اندیشمندان در نامه اى به رهبرى، از ضرورت یک تحول علمى و شکل گیرى عزمى جدید و جدى در عرصه اندیشه ورزى سخن گفتند. پاسخ رهبرى به این نامه، مطلعى بود براى فصلى جدید از انتظارات، رهبرى از جامعه نخبگان ساماندهى گفتمان کلان اندیشه ورزى و آزاد اندیشى براى تولید علم مورد نیاز کشور و حاکمیت فضاى نقد و نوآورى بر جامعه علمى را خواستند. رهبرى هر سال با عنوان تازه اى، از این ضرورت یاد کردند و عدم تحقق این رخداد را به منزله به قتلگاه رفتن انقلاب اسلامى بر شمردند. نهضت نرم افزارى، تحول و نوآورى، تحول در علوم انسانى، کرسى هاى آزاد اندیشى،و... برخى عناوین متعدد براى اشاره به هدفى واحد بودند؛ اما در نهایت پس از گذشت 10 سال از این امر رهبرى در جمع اساتید دانشگاه فرمودند: بنده قریب به صد بار از این مطلب سخن گفتم؛ اما کرسى هاى آزاد اندیشى، نه در حوزه و نه در دانشگاه محقق نشد.

3. حوزه هاى علمیه و تحول در حوزه:

تحول در حوزه هاى علمیه در راستاى شکل گیرى کارآمدى و روزآمدى بیشتر، متناسب با نیازمندى هاى جدید انقلاب و جهان اسلام، فصلى دیگر از دغدغه هاى رهبرى بود که بارها با حوزویان، اعضاى جامعه مدرسین، شوراى عالى حوزه در میان گذاشته شد. همایش ها و جلسات متعددى در این زمینه، از سوى حوزه شکل گرفت، سخنان رهبرى در قالب کتاب چاپ شد و تبلیغات وسیعى درباره تحول صورت گرفت؛ اما در نهایت در دیدار جمعى از فرهیختگان حوزه در سال88 با رهبرى، در برابر بسیارى پیشنهادها و به اصطلاح ایده هاى تحول خواهانه نخبگان حوزه، رهبرى پاسخى واحد سر دادند و آن اینکه این دست پیشنهادها را بنده قریب به ده، پانزده سال پیش مطرح کردم و هنوز خبرى از تحقق و پیگیرى آن ها وجود ندارد.
این موارد، نمونه هایى از تعاملات طبقه هاى مختلف جامعه با رهبرى بود که نکته واحد در همه آن ها، عدم تحقق خواسته هاى رهبرى در آن زمینه خاص، در عین استقبال گسترده دست اندر کاران از سخنان رهبرى بوده است. براى بررسى علت عدم تحقق هر یک از موارد ،مى توان به دو دسته دلیل اشاره کرد. دلیل خاص که به ویژگى هاى یک مسئله مربوط است و از مختصات آن به شمار مى آید و دلیل عام که در همه این موارد به چشم مى خورد و ما در این مجال از مواردى سخن مى گوییم که ردى از آن، در همه مناسبات با رهبرى، از سوى هر یک از طیف هاى مختلف به چشم مى خورد.
پرسش این است که چرا (ره بر) با وجود این حضور پرشور مردم و متفکران و مسئولان همچنان تنهاست و رهنمودهایش جامه تحقق به تن نمى کند؟!
اگر به واکاوى تام و استیفاى تمامى فروع مسئله بپردازیم، بحث به درازا کشیده و هدف اصلى ناپدید مى شود، لاجرم به قسمتى از مسئله که البته مهمترین بخش آن نیز به شمار مى رود، مى پردازیم.
مشکل جامعه ما در این نیست که به (ره بر) عشق نمى ورزد؛ اما در سطوح مختلف، این عشق ورزیدن اقتضا خاص خود را دارد که بدلیل عدم التزام به آن لوازم رهبر در سطح بایسته حمایت حقیقى نمى شود.
نوع نگاه و تلقى ما از جایگاه رهبرى و سپس سطح نگاه و افق ما در فهم و برداشت از ایده هاى وى، و نیز نحوه اقدام به اجراى هر رهنمود، سه عاملى است که بر تحقق رهنمودهاى ایشان اثر مى گذارد.
گاه اصلاً درک صحیحى از جایگاه واقعى رهبر نداریم.
گاه على رغم درک صحیح از جایگاه رهبر، در افق اندیشه او نیستیم.
گاه با فرض فهم جایگاه و درک افق دید، موانعى از جنس تدبیر و نوع اقدام، مانع از حرکت در راستاى اندیشه رهبرى مى گردد. در ادامه به سه دسته آسیب کلان در مناسبات ما (مردمان، متفکران، مدیران) و (ره بر) اشاره مى کنیم. آسیب هایى که به نوع نگاه ما به جایگاه رهبرى ارتباط دارد؛ آسیب هایى که به نحوه فهم و برداشت ما از سخنان رهبرى مربوط بوده و آسیب هاى مرحله اجرایى و عملیاتى کردن هر ایده.

1- آسیب هاى عرصه فهم و برداشت ما از جایگاه حقیقى (رهبرى)

1/1 رویکردهاى نبایسته:
یکى از عوامل تأثیرگذار بر نسبت یک جامعه با رهبر آن، عامل برداشت و نوع برداشت آن جامعه از جایگاه رهبر است. تعامل یک جامعه با رهبرى که براى او نحوه اى از (تقدس) قائل است، بسیار متفاوت است با جامعه اى که رهبر خود، داراى برخى اوصاف ناپسند، چون (دیکتاتورمآبى ، ظلم پیشه اى و ...) مى داند. تراکم اوصاف مثبت و پسندیده از رهبر در نگاه جامعه به دنبال خود، یک پذیرش و اعتماد اجتماعى پدید آورده و درصور متعالى آن، رنگ احساسات نیز به خود مى گیرد و محبت توده هاى مردمى را در پى خواهد داشت البته این شناخت فرع آن است که در حقیقت نیز چنین اوصافى (أعم از پسندیده یا ناپسند) بر رهبر قابل صدق هست یا خیر؟
به هر حال، این شناخت، نقش تعیین کننده اى در مناسبات (أمت و امام) مى آفریند و هر نوع عدول از آن پیامدهایى ناگوار به همراه دارد. با چشم پوشى از درصد اندک کسانى که در اصل جایگاه و مقام ولى فقیه تردید و با آن مخالفت دارند، باید گفت، توده مردمان جامعه ما رویکردى مثبت، توأمان با عشق و محبت به رهبر خویش دارند؛ اما این حالت هر چند لازم به نظر مى رسد؛ اما کافى نیست.
سخن در این نیست که نباید به رهبر عشق ورزید، بلکه منشاء این عشق ورزى و عامل اساسى اى که تبعیت از رهبرى را ایجاب مى کند، مهم است. چه عاملى است که عقلا و شرعا، یک انسان و در پى آن یک جامعه را به پیروى فرد اول آن جامعه وا دارد. نوع وجنس این الزام، به تبعیت در ماندگارى، فوریت یافتن، جدیت و اهتمام ویژه تأثیرى مستقیم دارد. برخى دلایل و رویکردها براى پیروى از یک رهبر، آن چنان فاخر و مستحکم نیست، تا به سبب آن بتوان امتى را در پى رهبرى گسیل کرد یا از آن ها انتظار تحقق کامل فرامین رهبر را داشت. در ادامه ابتدا به برخى رویکردهایى اشاره مى شود که گاه مبناى تعاملات برخى اقشار با رهبرى قرار گرفته و با دیدگاه اسلامى ناب فاصله داشته و خروجى عملى مناسبى نیز در پى ندارد و در نهایت تفاوت آن ها با نگاه بایسته بیان مى گردد.
الف. نگاه به رهبر به عنوان شخصیتى کاریزماتیک(رویکرد کاریزمایى)
در ادبیات سیاسى، رهبر کاریزماتیک به شخصیتى اطلاق مى شود که داراى ارزش هاى شخصى منحصر به فردى است که از او، مردى استثنائى و داراى قداست، قدرت فوق طبیعى، فوق بشرى، یا دست کم غیر عادى پدیدآورد.(1)
در این نوع نگاه و در برخى صور کاریزما، مردم بدلیل آن ویژگى هاى خاص و فوق العاده، گرد رهبر جمع شده و او را ستایش و تقدیس مى کنند که در جاى خود از ارزش و اهمیت برخوردار است.
مشابه این نسبت میان مردمان و حاکمان در کشورهایى چون (کوبا، آلمان، مصر) و در دوران حاکمیت (فیدل کاسترو، هیتلر، جمال عبدالناصر) به چشم مى خورد. همان طور که به نظر مى رسد، این رویکرد عمومیتى در دیگر کشورها دارد و اگر در جامعه اى اسلامى نیز چنین نسبتى بین مردم و حاکم برقرار باشد، نمى توان آن را برخاسته از اندیشه هاى اسلامى و وجه ممیز رویکرد اسلام در مناسبات مردم و حاکمیت به شمار آورد.
ب. نگاه به رهبر به عنوان حاکم ملى (رویکرد ناسیونالیستى)
یکى دیگر از عوامل ایجاد نسبتى خاص که داراى اوصاف شیفتگى و عشق ورزیدن و بالیدن مردم به حاکمان خویش است، عامل ملیت و کشور دوستى یا ناسیونالیستى است. در این نگاه، هرچند حاکم داراى ویژگى هایى فراتر از حالت عمومى دیگر حاکمان نباشد؛ اما از آن جایى که به عنوان (مدیر و مسئول شماره یک) این کشور خاص با ملیتى خاص به شمار مى آید، مورد ستایش و حمایت است.
ج. رویکردهاى عامیانه
در رویکرد عامیانه، آنچه موجب علاقه به حاکم و رهبر مى شود، امورى است که هرچند در مرتبه اى، خود داراى ارزش است اما باز هم با نگاه بایسته فاصله اى جدى دارد. رویکردهاى عامیانه، امورى چون (عالم دینى بودن حاکم) ، (از سلسله سادات به شمار آمدن وى) ، (کهولت سن و ارسال لحیه ) و (سابقه دار بودن در امر کشوردارى و مبارزات انقلابى) را اصل دانسته و به یکى از علل مذکور، رهبرى را دوست دارند.
همان طور که ملاحظه مى شود، هیچ یک از قیود و امور پیش گفته، تعیّن آفرین نبوده و وجه ممیز رهبر به شمارآید چه آنکه بسیارند کسانى که هم از سلسله جلیله سادات اند، هم از عالمان برجسته دینى یا اینکه سن و سالى از آن ها گذشته و در انقلاب نیز سابقه اى طولانى و حتى درخشان دارند؛ اما براى امر راهبرى یک ملت، شرایط کامل را دارا نیستند.
با این منطق، باید تن به رهبرى بسیارى افراد داد و گردن به متابعت آن ها خم کرد در حالى که این امور الزام عقیدتى ایجاد نکرده و تنها توان تحریک و تهییج احساسات را دارند.

د. رویکردهاى حقوقى

در این نگاه فرد از طبقه اى است که در خود الزام به تمکین قانون حاکم بر کشور را اصل دانسته و چون شخص اول مملکت، ولى فقیه و رهبر است، به او اداى احترام مى کند. این رویکرد، هرچند در بدو أمر بسیار مورد توجه و تقدیر است اما به آنچه در اعتقادات اهل تسنن به چشم مى خورد شباهت بسیارى دارد، که در آن رویکرد شخصیت حقیقى و حقوقى حاکم به کلى از هم تفکیک شده و هر آنکه نام خلیفه و حاکم بر او نهاده شود، وجوب متابعت و لزوم پیروى مى یابد.
از همین روى تحولات سیاسى و انقلاب هاى اجتماعى در جهان عرب، کمتر به چشم خورده یا با فاصله هاى زمانى بلند به وقوع مى پیوندد، چرا که تا از این زاویه به نسبت مردم و حاکم نگریسته شود، سخنى از جهاد و مجاهدت با طواغیت، حتى در لباس حاکم به میان نمى آید و این نشأت گرفته از فهم ناقص از آموزه هاى دینى و به بیانى، در قامت دین تحریف شده است.
در نگاه حقوقى، هرچند اصل تمکین فرد نسبت به رهبرى وجود دارد؛ اما این اصل برخاسته از یک میل قلبى و اطمینان درونى نیست و در بزنگاه خطر، نقش تعیین کننده ایفا نمى کند و الزام باطنى به وجود نمى آورد.

2/1رویکرد بایسته:

الف) تفاوت رهبر، حاکم و امام و ولى:
× در معناى حاکم تنها وظیفه اى از سنخ مسئولیت کشورى نهفته است و مى توان آن را کشوردارى و اداره اجرایى کشور به اضافه لوازم آن که حکم راندن بر مردمان است، به شمار آورد؛ فارغ از این که این حکمرانى و این سکان دارى اجرایى کشور، از کدام چارچوب و پارادایم فکرى پیروى مى کند و حتى شاید در نگاه اولیه، با توجه به حالت غالب جهانى و مدل غربى آن به ذهن بیاید.
× اما (ره بر)، ویژگى اى تکامل یافته تر از حاکم دارد. »ره بر« براى کسى به کار برده مى شود که وجود یک راه و مسیر در مقابل او مفروض و توقع هدایت آن جامعه و پیش بردن آن مردمان در قالب آن مسیر متوقع است. از این رو راهبرى جامعه و مردمان به عهده رهبر است و شاید بتوان گفت که هدف اولیه در چنین نسبتى، تنها (کشوردارى) نیست، چه آنکه در مورد حاکم که مأموریت او حاکمیت و حکمرانى بود، چنین به نظر مى رسید، بلکه در وراى آن، هدفى والاتر به چشم مى خورد و آن هدایت جامعه در مسیر سعادت اوست که کشوردارى یکى از مقدمات به سعادت رسیدن به شمار مى آید؛ اما همچنان در این معنا نحوه راهبرى و مدل مورد تبعیت آن پیدا نیست و مى تواند برخاسته از مدل ها و مبانى فکرى سکولار یا دینى باشد.
× اما »امام و ولى« که هر دو ریشه اى عربى داشته و از ادبیات دینى به دست آمده اند و در آن بستر رشد و نمو کرده و از بستر معنایى خاص خود، داراى شرایط و مختصات خاص فرهنگى و مفهومى شده اند، جامعیتى در تعبیر پدید آورده اند که این تعریف، بدون درنظر گرفتن فرهنگ پیشینیان آن، ناقص و بلکه اشتباه خواهد بود.
(با پرهیز از ورود به مباحث طویل لغوى باید گفت:)
در فرهنگ دینى، جامعه همچون فرد داراى اهمیت، حیات و اصالت است و هر موجود برخوردار از حیات، سرنوشت و عاقبتى خواهد داشت که یا سعادت است یا شقاوت، و این دو در گرو نحوه سلوک آن موجود است که مثبت یا منفى بودن آن سلوک بسته به انتخاب صحیح و سقیم آن جامعه و افراد است.
عنصر تعیین کننده در حرکت، تعیین مسیر، پشت سرگذاشتن انتخاب هاى اساسى و سرنوشت ساز، سکان دارى است که به مصالح و مفاسد آن جامعه و امت آگاه است که از آن به »امام یا ولى« یاد مى شود.
تفاوت این نوع رویکرد در موارد زیر است:
1. جامعه و فرد هر دو داراى اصالت و حیات هستند.
2. هر موجود برخوردار از حیات، داراى سرنوشتى است بین سعادت یا شقاوت.
3. سعید یا شقى شدن آن جامعه در گرو نحوه سلوک و نوع انتخاب هاى آن جامعه است.
4. جامعه براى پشت سر گذاشتن عقبه هاى هولناک انتخاب، نیازمند سکان دارى با وصف هادى و هدایت گرى است.
5. این سکان دار که از آن به (امام یا ولى) یاد مى شود، باید داراى أوصافى چون تقوا، عدالت، علم و فقاهت(دین شناسى)، شجاعت، تدبیرگرى، توان مدیریت و... باشد.

ب. منطق تعیین نسبت صحیح مردم و رهبر:

در مقام جمع بندى و بیان، بهترین حالت در مناسبات مردمان و حاکمان، از میان حالات و رویکردهاى پیش گفته، باید به معیارهایى دست یافت تا از طریق آن ها، به انتخابى روشمند رسید.
اگر جامعه رو به رشد را به لحاظ یکى از ویژگى هاى آن، داراى هماهنگى خاص میان مردم و حاکم بدانیم، این هماهنگى و تبعیت مردم از حاکم، باید داراى مختصاتى باشد:
1. پذیرش اجتماعى و اعتماد توده ها نسبت به حاکم.
2. حس گرایش، علاقه، ستایش و شیفتگى مردم نسبت به حاکم.
3. تبعیت و حمایت همه جانبه از حاکم.
اما به لحاظ منطقى و عقلایى چه پشتوانه اى باید وجود داشته باشد، تا مردمانى نسبت به حاکم خود چنین نسبتى برقرار کنند؟ آیا در حالت عادى هیچ ضمانت اجرایى و ضرورت عقلانى و عقلائى، مردم را ایجاب مى کند که نسبتى این چنین با حاکم خود برقرار کنند؟
نکته مشترک میان رویکردهاى پیش گفته این است که هیچ یک از اوصاف کاریزماتیک بودن رهبر، رهبر ملى بودن و...، ضرورتى درونى و تام براى مردمان در موافقت و تبعیت از حاکم خود نمى آفریند؛ هرچند که مرجح چنین امرى را داشته باشد؛ اما هیچ ضرورت عقلایى و عقلانى و ضمانت اجرایى براى آن وجود ندارد.
×3 نکته در تعیین رویکرد صحیح به رهبر اساسى است:
به لحاظ عینى داراى وجوه تمایز جدى و تعیّن آفرین؛
به لحاظ دینى الزام آفرین (چه آنکه مانند قیود احترازى، قدرت خارج کردن بسیارى را از تعریف خود داشته باشد)؛
به لحاظ خارجى در مواقع خطر و خطیر خضوع آفرین باشد.
اما در نگاه و رویکرد مورد نظر که همان نسبت »امام و امت و یا ولى و مولى« باشد، به جهت شرایط خاص حقیقى و حقوقى، شخص امام و ولى مردمان قلباً خود را ملزم به برقرارى نسبت هاى سه گانه فوق در تعامل با رهبر نمى دانند.
به لحاظ حقوقى: دین براى پیشبرد جامعه در مسیر تعالى و تکامل و سعادت آن جامعه و عدم انحراف و تفرقه اهل آن، سلسله اى از راهبران الهى را تعیین کرده که مى توان آن را به سلسله »رسالت، امامت و فقاهت« نامگذارى کرد که عنصر مشترک (ولایت) موجب مى شود، ولایت در مورد فقیه در امتداد ولایت »رسول و امام« باشد. جایگاهى حقوقى در دین براى آن تعریف شده است که هیچ الزامى از این قوى تر به چشم نمى آید. اگر معناى صحیح ولایت در منظومه اعتقادى تشیع تصور گردد، در پى آن، تصدیق به محورى بودن این عنصر، در مجموعه اعتقادى به دست مى آید.
به لحاظ حقیقى:با توجه به اینکه فقاهت در امتداد سلسله رسالت و امامت دیده مى شود و جایگاه آن چنان تصویر گردیده، لذا هر شخصى صلاحیت تصدى آن را نخواهد داشت.
بلکه باید أشبه الناس به »امام و رسول« در هر زمان باشد و این شباهت، هم در علمیات است و هم عملیات؛ البته در حد مقدورات بشرى که غیرمعصوم است . در روایات به این اوصاف اشاره شده که از این قرار است:صائناً لنفسه، مخالفا لهواه، مطیعاً لأمر مولاه ...
باید توجه داشت که این اوصاف خود نوعى برجستگى در شخصیت، و به تعبیرى کاریزماتیک آفرین است.
اگر دو عنصر کلیدى محبت و تبعیت در مناسبات میان رهبر و مردم وجود نداشته باشد، جامعه به سمت آرمان ها، شتابان و سریع حرکت نخواهد کرد.
عنصر محبت موجب مى شود، مردمان در برابر رهبر خضوع درونى یافته و کاستى ها و ناراستى هاى اداره کشور را کم اهمیت شمارند و تنها به افق هاى دوردست بنگرد.
اما این عنصر به تنهایى همه مناسبات بایسته را سامان نمى دهد و تبعیت تام به وجود نمى آورد. تا تبعیت نباشد، کارها به پیش نرفته و دستورات، جامه تحقق به تن نمى کنند.

ج. نقد و بررسى رویکردهاى چهارگانه فوق

چه عاملى تبعیت و الزام آفرین است؟!به چه دلیل باید از رهبر پیروى تامّ داشت؟! آیا رویکردهاى پیش گفته در مناسبات مردم و حاکم کارآمدى لازم را دارد؟ و همان طور که گذشت، تبعیت تامّ عامل اساسى رشد هر جامعه اى است. در این مرحله چند عامل تصوّر دارد:
1. عامل زور و دیکتاتورى؛
2. عامل قانون هاى مدنى؛
3. عامل عقلى؛
4. عامل عاطفى(در قالب رویکردهاى کاریزمایى، ناسیونالیستى، عامیانه)؛
5. عامل شرعى.
با نگاهى گذرا مى توان دریافت:
× اگر (جبر و دیکتاتورى) جامعه اى را به تبعیت از حاکم مجبور کند، تجربه تاریخى و تحلیل روحیات انسانى نشان داده است که این تبعیت، دیرى نمى پاید که به رودررویى و مقابله بدل مى شود چه آنکه (الملک یبقى مع الکفر و لایبقى مع الظلم)
× سرگذشت جوامع غربى در یک قرن أخیر، حکایت از آن دارد که قوانین مدنى، به دلیل تکیه بر پشتوانه هاى فکرى بشرى، ره به جایى نبرده و پس از اندک زمانى، کاستى هاى خود را نمایان مى کنند و دلزدگى و پژمردگى را بین مردمان به ارمغان مى آورند، پس این دسته قانون ها هم در بلندمدت، از کارآیى لازم در متقاعد کردن جوامع به تبعیت از حاکمان برخوردار نیستند.
× عنصر (عطوفت و محبت) به خودى خود به وجود نمى آید، بلکه با شکل گرفتن فضا و شرایطى خاص در رهبر، به قلب مردمان جارى مى شود.
گاه آن عامل، کاریزماتیک بودن فرد است؛ گاه تجلى یکى از صفات و آرمان هاى انسانى در اوست؛ مثل ظلم ستیزى یا عدالت خواهى، گاه قدرت بیش از حد معمول یا ذکاوت و نبوغ در اوست و گاه دلبستگى هاى ناسیونالیستى و امورى از این دست.
همه این امور که محبت آفرین اند و مایه عشق ورزیدن مردم به حاکم مى شوند، از پشتوانه عقلانى تامّ و مدت اعتبار زمانى زیادى برخوردار نیستند.
چرا که از یک سو، در صورت بروز مشکلات در چنین جامعه اى، این محبت کم کم رنگ باخته و الزام خود به تبعیت را از دست مى دهد چرا که مردم در روزمره خود با رنج و دشوارى مواجه هستند و از سوى دیگر این حاکم که از صفات انسانى برخوردار است، به جهت نقصان هاى درونى، قطعاً به مرور زمان دچار خطا و کج روى شده و پشتوانه عاطفى خود را از دست مى دهد.
× عنصر (عقل) نیز در جایى خیمه مى زند که بستر آماده و مقدمات لازمه اى را فراهم ببیند. سه عامل پیش گفته (جبر، محبت، قانون مدنى) از چنان قوتى برخوردار نیستند که حمایت عقل از خود را در پى داشته باشند و (عقل) در جایى به تبعیت حکم مى کند که مصالح تامّه خود را در آن جا فراهم ببیند و در هر سه فضاى پیش گفته مصلحت یا مفقود است یا زودگذر.
× به طور کلى هر یک از چهار رویکرد کاریزمایى، ناسیونالیستى، قانون مدارانه و عامیانه از توان ایجاد مناسبات ویژه میان مردم و رهبر برخوردار نبوده و تنها مدت زمان کوتاهى تاریخ مصرف دارند، و در فرض پاى بندى دائمى یک جامعه به رهبر خود از هر منظر، از رویکردهاى پیش گفته، عقل تایید تام و تمامى بر این رویه نخواهد داشت. پس باید در پى رویکردى بود که حمایت عقل را کامل در پى داشته باشد.
× عنصر (شرع، دین و مذهب) به جهت پیشینه تاریخى، قدیمى ترین أنیس بشریت در تنهایى و تنگناها بوده و بیشترین میزان مقبولیت و پذیرش را همراه داشته است.
هرچند در قرون أخیر سعى شد، تا با تردید در منشاء الهى دین و اتصال آن به منبع لایزال علم الهى ریشه هایى این جهانى براى آن دست و پا کنند و جهل و ترس و فقر و ... را عوامل زایش و پیدایش دین به شمار آورند؛ اما این حقیقت از چنان صلابتى برخوردار است که همچنان در عصر تمدن مدرن نیز جایگاه یگانه خود را از دست نداده است.
تنها عاملى که مى تواند، یقینى مستحکم در پى داشته باشد و عقل را به تأیید و تبعیت سوق دهد، شرع است و صدالبته شرع و شریعتى که دست بشر به آموزه هاى آن تعرض نکرده باشد و تحریف را پذیرا نشده باشد و سلامت حین دریافت از وحى را تا مقصد ابلاغ به مردم حفظ کرده باشد.
اگر تأیید شرع در میان باشد، قلب به طمأنینه رسیده و محبت و عطوفت در پى مى آید و عقل که به کاستى هاى خود واقف است، به حمایت از منبع نامتناهى وحى پرداخته و راهنمایى او را تایید مى کند، پس در این مرحله چون که صد آید، نود هم پیش ماست.
چون وقتى شرع باشد عقل و محبت و قوانین مستحکم فردى و اجتماعى، همه در پى آن روان مى گردند.
در یک جمع بندى گذرا باید گفت، تنها عاملى که مى تواند، به صورت حقیقى الزام آفرین باشد، تا مردمان به آن دلیل، خود را پاى بند تبعیت از یک حاکم ببینند، عامل شرع است که شرع با همان معناى صحیح ما حکم به العقل نیز خواهد بود. و دیگر عوامل برشمرده در حمایت جوامع از یک حاکم حتى عقلاً الزام آفرین نیستند و تنها یک الزام روانى کاذب را به همراه دارند.

د. تبیین رویکرد بایسته و ویژگى هاى آن:

با اندیشه در مقدمات پیش گفته، روشن مى شود که انسان آزاده، تنها جایى مى تواند الزام به حمایت و تبعیت را در خود نهادینه کند که عنصر شرع الزام آفرین بوده باشد.
منطقى ترین رویکرد به رهبر جامعه اسلامى و شکل گرفتن تبعیت درونى از وى، در حالتى است که او را »رهبرى الهى« بدانیم.
در حقیقت »ولى فقیه« نه تنها حاکمى است که مردم خواسته اند، او حکومت کند یا شخصیتى داراى ویژگى هاى ممتاز فردى و شخصیتى است، بلکه »ولایت« در این میان ادامه سلسله پرعظمت و جلالت رسالت و امامت است.
سلسله رسالت، امامت و فقاهت یک حاکمیت واحده در طول هم اند که از یک سرچشمه سیراب مى شوند و آن چشمه، حکمت و معرفت ربوبى است.
اگر ولى فقیه و ولایت او را ادامه این سلسله بدانیم، دیگر مناسبات ما در نظر و عمل متفاوت مى شود.
× ویژگى هاى این رویکرد:
اگر ولایت ولى فقیه را ادامه ولایت رسولان و امامان بدانیم دیگر قلب به همان دلیل که به خضوع در برابر رسول و امام مى رسید، در این میانه هم خاضع و تابع خواهد شد.
از سوى دیگر، در این نگاه، دیگر تخطى از فرمان ولى نه یک تخلف ساده در نقض قانون کشور که یک تخلف شرعى و معصیتى عملى است.
و حتى وضع دشوارتر از این است. خاطى در این عرصه، نه تنها یک گناه کار به شمار مى آید که در رتبه بندى درجات ایمانى و مراتب ولایى، دچار نقصان است؛ یعنى دیگر نمى توان او را یک شیعه واقعى به شمار آورد، چرا که شیعه کسى است که پاى جاى پاى ولى خود مى گذارد و لحظه اى درنگ در اجراى فرامین او را مجاز نمى شمارد.
پس اگر درجات ایمانى نیز به این معیار وابسته باشد، کسى که در پى تعالى و کمال است، لحظه به لحظه خود را در رصد مناسبات خود و رهبر مى بیند و چشم به اشارات او دوخته، تا به رهنمودها و فرامین او جامه عمل بپوشد.
×پیامدهاى هر دو رویکرد:
× در انواع رویکردهاى نبایسته، پس از گذشت مدتى برخوردها و مناسبات میان مردمان و حاکم، چهره تظاهر به خود گرفته و کم کم سر از برخوردهاى تشریفاتى و صورى در مى آورد.
نشاط و حیات در تعاملات اجتماعى رو به کاستى مى گذارد.
نقصان ها و کمبودها غیرقابل تحمل مى شود. کوچک ترین مشکلى در قامت یک بحران جلوه مى کند. نوآورى و شکوفایى رخت برمى بندد.
تمامى این آثار، پیامدهاى عدم الزام واقعى و قلبى به تبعیت از حاکم آن جامعه است.
× در رویکردبایسته نسبت میان جامعه و ولى، نسبت (امام و امت) است.
× در معناى امام در فضاى دینى این معنا نهفته است که به بالاترین مصالح مردم و جامعه آگاه است و کمال و سعادت، در گرو پیروى از رهنمودهاى اوست و امت در صورت متابعت صحیح و تام از امام، راه سعادتمندى راپویند.
× اما نگاه دیگرى نیز وجود دارد که جامعه دینى، خود داراى آرمان است که این آرمان و هدف بلند در افق هاى انسانى و اسلامى جلوه گر مى شود. اصلاح اجتماعى، عدالت گسترى، انسانیت افزایى، کمال خواهى و توحیدگسترى، آرمان هاى دینى و انسانى و اسلامى است که حاکمیت اسلامى براى تحقق آن ها در دل خود و گسترش آن در سطح جامعه جهانى شکل گرفته است. پس این حاکمیت، تنها به دنبال تأمین رفاه مادى و دنیاى مردمان خود نیست و آنچه در اولویت است، رویکرد آرمان خواهى و توحیدگسترى است، پس مى توان به مجموعه حرکت این جامعه، عنوان نهضت را اطلاق کرد. نهضت از ریشه نهض، به معناى به پا خواستن است. به پاخواستن همگانى براى تحقق اهداف و ایده هاى انسانى و آرمانى در مقیاس جهانى.
× در این رویکرد، بسیارى نگاه ها در مردم، باید تغییر یابد. مناسبات ما با دیگر کشورها، تنها براساس سودمحورى نیست. تا تنها به کشورهاى قدرت مند و ثروتمند روى خوش نشان دهیم. در این نگاه گاه دوستى ما با یک کشور فقیر، اما مسلمان یا پاى بند به آرمان هاى انسانى چون ظلم ستیزى و آزادى خواهى و عدالت طلبى، به مراتب بیشتر و عمیق تر از نسبت ما با یک کشور استعمارى است؛ هرچند به ظاهر این تعاملات، هزینه هاى اقتصادى و حتى سیاسى دربرداشته باشد؛ اما چون جامعه طرف خود را در چارچوب ادبیات دنیایى و بشرى تعریف نکرده است، به این نوع تعامل خوش بین بوده و در برابر کاستى ها و ناملایمات روى خوش نشان مى دهد.
× مردمان چنین جامعه اى، در چنان افق دوردستى مى اندیشند و در چنان مسیر بلندى گام برمى دارند که به تخیل مردمان دنیادوست و دنیاپرست دنیاى مدرن نمى آید و حتى در اتوپیاى غربى، اثرى از آن دیده نمى شود.
× از سوى دیگر، مردم چون خود را سربازان یک نهضت جهانى، با آرمان هاى انسانى و انقلابى مى دانند، رهبر را فرمانده نهضت مى دانند و علاوه بر نگاه امت و امام، دیگر با چشم (فرمانده و سرباز) به این تعامل خود و رهبر نظر مى کنند و روشن است که ادبیات تعامل فرمانده و سرباز، داراى مختصات ویژه اى است.

2. آسیب هاى مرحله فهم اندیشه رهبرى

همواره جامه عمل نپوشیدن سخنان رهبرى، معلول عدم ولایتمدارى ما نیست، بلکه گاه عدم فهم و ارتباط برقرار نکردن با عمق اندیشه است که مانع از اجراى واقعى آن مى شود. یکى از مشکلات جدى ما عدم درک صحیح و عمیق اندیشه رهبرى است. از این رو نوع عملکرد ما تناسبى با منویات وى نداشته و آنچه در نهایت رخ مى دهد، محقق نشدن فرامین رهبرى است. این عدم ارتباط با اندیشه رهبرى، خود نشأت گرفته از عواملى است که در پى به برخى آن ها اشارت مى رود.
2/1. هم افق و هم زبان نبودن ما و رهبرى:
سعه وجودى هر فرد در نوع نگاه، آرمان و اهداف او اثرى مستقیم و شگرف مى گذارد.
هر قدر شرح صدر یک فرد بیشتر، گرفتار آمدن او در حصارها و حجاب ها کمتر.
دیگر به کم و کوچک و فانى راضى نمى شود و چشم به باقى، عالى و بزرگ مى دوزد.
رهبرى به نگاه ملى و به مرزهاى اعتبارى جغرافیایى محدود نمى شود و در افق جهانى مى نگرد. به نگاه مادى و رشدهاى دنیایى بسنده نمى کند و در پى تعالى انسانى و معنایى است. به انقلاب، به چشم یک حادثه در تاریخ معاصر ایران نمى نگرد، بلکه آن را نقطه عطفى در تاریخ شیع و تاریخ جهان مى داند.
و در این نگاه، آرمان و مقصد نهایى به اهتراز درآوردن پرچم »لااله الا الله« برفراز قله جهان است. در این نگاه، ایران اسلامى مقدمه اى براى برپایى حاکمیت مهدوى است.
در این افق، دیگر بگومگوهاى جناحى و منافع شخصى و حزبى و سر تعظیم در برابر ظالمان و فروآوردن، جایى ندارد.
آنچه ما مهم مى شماریم، در این منطق فرعى است و آنچه ما حیاتى مى دانیم، در این نگاه جنبى است. اولویت ها همه تغییر مى کند و افق ها جابه جا مى شود و مدیریت یک کشور، به مدیریت یک نهضت و حرکت جهانى بدل مى گردد.
در این میانه، آن هایى که در این عظمت روحى زیست نمى کنند و به اولویت هاى مادى و خودساخته و نفس پرستانه دل خوش داشته اند، هیچ گاه نمى توانند، ذره اى از ادبیات رهبرى را درک کنند.
این هم افق نبودن و هم زبان نبودن، جلوه هاى خود را در عرصه هاى گوناگون مدیریت کشور نشان مى دهد و هر آن جا که رهبرى با ادبیات نهضتى و جهانى سخن مى گوید، فهم هاى منطقه اى و محصور و محدود، آن را در حد اندک بضاعت خویش تقلیل مى دهند و ثمره آن این مى شود که مى گوییم سخنان رهبرى عملى نمى شود. با این نگاه است که بسیارى نسبت به سخنان رهبرى، احساس غرابت مى کنند. انگار که این زبان، ادبیات و منطق را نمى فهمند، شاید لحظه اى از آن به وجد و طرب آیند؛ اما پس از اندکى سرد شده و انگشت حیرت در دهان مى گیرند و این همان معظله و مشکله ناهم زبانى ما و رهبرى است.
با این تحلیل، تا سطح افق ها و زاویه ها ارتقاء نیابد. هیچ گاه آن اتفاق بایسته و مبارک جلوه گر نمى شود. اساسا رهبرى در فرازى از تحلیل و رصد حوادث زمانه ایستاده است که از تیر رس دیدهاى کوته بین ما دور است. او براى غایت و نهایتى برنامه و راهبرد مى دهد که ما چون آن افق را نمى بینیم، در عمل آن را انکار مى کنیم و اصلا شوقى در ما نقش نمى بندد که گامى در مسیر بگذاریم.
از سوى دیگر، آنچه افق دید رهبرى را گستره اى وسیع مى بخشد، قرائتى ناب و جامع و دقیق از اسلام است. اسلام شناسى عالمانه و مبتنى بر فهم ناب و خالص، افقى از هستى شناسى را پیش روى انسان مى گستراند که در آن درک هاى ضعیف و ناکارآمد جایى نداشته و به کار نمى آید.
2/2. هم زمان نبودن ما و رهبرى:
در تاریخ بسیار بوده اند کسانى که از زمان خود جلوتر بوده و بزرگ تر و پیشروتر مى اندیشیده اند. فراتر از زمان سخن گفتن، ترجمه دیگرى است از پیش تر بودن از هم قطاران، در سطح فهم از هر لحظه و در هر مقطع کلى از زمان.
هر مقطع از تاریخ، مرتبتى از درک و فهم دارد که مردمان در آن چارچوب مى فهمند و مى گویند و مى اندیشند و اگر کسى از آن جلوتر، مترقى تر و بلند مرتبت تر بیندیشد، به تاریخ خود تعلق ندارد، از این رو مى توان گفت (به همان دلیل که در قسمت قبل - هم افق نبودن- گذشت) ما و رهبرى هم زمان نیز نیستیم.
چرا که او هر حادثه در هر مقطع از زمان را با نگاهى کلان و در جریان کلى حوادث تاریخ و به عنوان مقطعى از حرکت نهضت نظاره و تحلیل مى کند و در نسبت آن با این روند مى اندیشند و مبتنى بر این تحلیل، راهکار ارائه داده و به تنظیم راهبردهاى نهضت و مناسبات ملى و جهانى ما مى پردازند.
2/3. هم درد نبودن ما و رهبرى:
این عنوان هر چند ترجمان دیگرى از عنوان نخست است؛ اما به جهت اهمیتى که در خود داشت، جداگانه نیز مطرح شده است.حقیقت این است که به یک بیان، ما و رهبرى هم درد نیستیم، تا در عرصه عمل همراه باشیم.
او درد دین دارد و ما درد دنیا.
او درد جهان دارد و ما درد ایران.
او درد انسان دارد و ما درد جان.
او درد امام دارد و ما درد خودمان.
به بیان دیگر، اصلاً ما اهل درد نیستیم، چرا که شاخصه هاى افراد اهل درد را نداریم. دردمند کسى است که سر راحت به بالین نمى گذارد و دغدغه، همواره با زندگى او عجین است.
منطق تصمیم سازى و تصمیم گیرى او (درد و دغدغه) اوست.
ما که تن به عافیت و راحت سپرده ایم کجا و دردمندى کجا.
دردمندى حیاتى عالى رتبه، در بالاترین مراتب حیات انسانى است.
درد تحقق همه جانبه اسلام، به ثمر نشستن ادعاى انقلاب، مبنى بر توان اسلام براى مدیریت همه شئون حیات انسان، دستیابى به تمدن اسلامى، بیرون رفتن دیگر ملل اسلامى و غیر اسلامى از زیر سلطه استعمار، نابودى استعمار بین المللى، به کمال رسیدن انسان ها و....
2/4. عدم درک جنس سخنان رهبرى:
یکى از ضرورت هاى مدیریت علمى و مبتنى بر اندیشه یک جامعه، نظریه پردازى براى آن جامعه است؛ اما این نوع (نظریه پردازى) مختصات ویژه اى دارد و هر نوع اندیشه اى راه گشا نخواهد بود.
نظریه پردازى براى اداره یک جامعه، داراى دو مولفه است.
1. داراى پشتوانه هاى تئوریک و متناسب با فرهنگ و اقتضائات آن جامعه؛
از یک سو این نوع نظریه باید کاملاً داراى ویژگى ها و بن مایه هاى علمى (مقصود از علمى معناى مستهجن و رایج علمى در قرن اخیر به معناى (Since) نیست) باشد؛ یعنى داراى امکان و کاشفیتى از واقع و نحوه اى واقع نمایى و حقیقت گرایى.
از سوى دیگر، این علمیت در راستاى اقتضائات و مبانى فرهنگى آن جامعه باشد، تا هم پذیرش اجتماعى را در پى داشته باشد و هم به انحراف آن جامعه از خطوط اصیل فرهنگ و مبانى خود منتهى نشود.
2. ناظر به نیازمندى هاى واقعى و عینیت باشد.
از سویى این نظریه نباید، کتابخانه اى صرف و محصول تأملات منقطع از عینیت و در کنج اتاق مطالعه اندیشمند باشد؛ چه آنکه در این صورت، گره اى را باز نخواهد کرد.
مع الاسف امروزه بسیارى تولیدات علمى که وصف نظریه را با خود یدک مى کشند، به یکى از عارضه هاى پیش گفته مبتلا است:
یا بن مایه اى علمى نداشته و ضمانت اجرا ندارد یا در تعارض با مبانى و فرهنگ دینى و بومى ماست یا نظرى و بریده از عینیت است.
در این میان جنس ایده هایى که رهبرى در طول بیست سال ولایت مبارک خویش بر جامعه اسلامى ارائه کرده اند، با هر آنچه تاکنون دیده ایم متفاوت است.
هم پشتوانه هاى علمى و نظرى دارد و هم ریشه در فرهنگ ناب دینى داشته و هم به نیازهاى واقعى و جارى نظام اسلامى نظر دارد.
پس مى توان گفت، نظریه هاى رهبرى از جنس (تلفیق بین نظر و عمل) است؛ هرچند که به تناسب شرایط و موضوعات مختلف، گاه ابعاد نظرى یک نظریه اهمیت بیشترى یافته و گاه ابعاد عینى و عملى آن.
در این میان ما با عدم درک صحیح از جنس و نوع اندیشه رهبرى و عدم دقت در نقطه ثقل آن، سخنانى از جنس نظر را با راه کارهاى عملیاتى و اجرایى پى گیرى مى کنیم و ایده هایى از جنس عمل را در سالن هاى همایش و نشست ها و کارگروه ها تحقق مى بخشیم.
واقعیت آن است که در بسیارى عرصه ها، هرچند حرکت هاى در خور تقدیر و توجهى صورت گرفته، و پیش فرض بسیارى عمل در راستاى تحقق منویات رهبرى بوده است؛ لیکن این حرکت ها در حد و اندازه هایى که رهبرى خواست نبوده است و این ناهماهنگى در اجرا، از تأکیدات و تذکرات مکرر ایشان در هر عرصه به سهولت قابل فهم است.

3. آسیب هاى مرحله اجرایى کردن اندیشه رهبرى

تاکنون آسیب هاى رویکردى، معرفتى و مربوط به فهم اندیشه رهبرى بیان شد. هر یک از این امور به تنهایى مى تواند به عنوان مانعى در اجراى این اندیشه ها به شمار آید؛ اما دسته دیگرى آسیب در مرحله اجرا قابل تصویر است که با فرض نبود دو آسیب پیش گفته، خودنمایى کرده و مانع تحقق رهنمودهاى رهبرى مى گردد.

عدم تئوریزه کردن اندیشه ها:

آنچه بر عهده یک راه بر و ایدئولوگ و تصمیم ساز در عرصه کلان مدیریت کشور است، بیان خطوط کلى و سیاست هاى کلان حرکت در عرصه هاى گوناگون است. نه ورود به جزئیات امور، و آنچه بر عهده طبقات بعدى مسئولان و متفکران است، تعیین، تکمیل، گسترش، بیان پیش فرض ها و مبانى آن اندیشه است.
اساساً یک آسیب جدى عدم نگاه به اندیشه رهبرى، به عنوان توصیه هایى برخاسته از اندیشه و کار تخصصى است، بلکه آن ها را توصیه هایى پدرانه مى پنداریم که الزاماً پشتوانه تئوریک ندارد؛ اما با تأمل و توفیق در عمل به این توصیه ها، بن مایه هایى قوى از اندیشه هاى ناب اسلامى در چشم مى خورد که نیاز به پردازش و تئوریزه شدن دارد.
تئوریزه کردن یک اندیشه، به معناى تکمیل، توضیح، بحث و گفت وگو پیرامون آن اندیشه و تبیین ابعاد نا پیداى یک تفکر است. بسط مفهومى یک اندیشه موجب مى شود که زمینه فهم همگانى و در نتیجه اجرایى شدن آن فراهم آید؛ اما اگر رهبر که در مقام بیان خطوط اصلى حرکت نظام و نهضت است، ایده اى را مطرح کند و آن ایده در فضاى مخاطبان خود مورد گفتگو و پردازش قرار نگیرد، اساساً از عرصه دغدغه هاى جمعى مخاطبان حذف شده و به فراموشى سپرده مى شود.
از سویى، نه ممکن است و نه صحیح است که هر ایده اى را رهبرى خود کامل و جامع تبیین و توصیف کند، چرا که در این صورت یا از دیگر شئون باز مى ماند یا جامعه مخاطبان زمینه اندیشه ورزى را از دست داده و به مصرف گرایى صرف عادت مى کنند.
بسیارى سخنان و ایده هاى ایشان که بر تحلیل هایى دقیق و بر اساس مطالعاتى در گستره تاریخ و تمدن بشر استوار است، به بیان و روشن شدن پشتوانه هاى محتوایى و مبانى فکرى و دینى نیاز دارد.
اساساً هر چه یک اندیشه به صورت کلى و کلان باقى بماند امکان عملیاتى شدن را از دست مى دهد. تئوریزه کردن یک اندیشه، هم ابهام زدایى مفهومى را در پى دارد و هم خرد شدن و قابل پیگیرى کردن یک مفهوم کلى را.

تبدیل نشدن به گفتمان

پس از هر موج از سخنان رهبرى، به جاى آنکه از ابزارهاى گوناگون کمک گرفته شود، تا آن اندیشه به گفتمان غالب عرصه خود بدل شود، به برخوردهایى تشریفاتى بسنده مى گردد.
گفتمان سازى براى یک اندیشه این ظرفیت را ایجاد مى کند که به یک خواست اجتماعى بدل گردد. مطالبه و خواست اجتماعى شدن یک ایده و اندیشه، سرعت و قوام بیشترى به شکل گیرى و تحقق آن مى بخشد و از سوى دیگر، جلوى برخوردهاى تشریفاتى را نیز سد مى کند.
گفتمان سازى ظرافت هایى دارد که باید در اتاق هاى فکر و اندیشکده ها، روى چگونگى آن تأمل و تمرکز کرد و به سادگى تحقق نمى پذیرد.
در زمینه گفتمان سازى و تئوریزه کردن یک اندیشه، جریان روشنفکرى از ابتکار عمل بالایى برخوردار است و سخنان رهبران خود را به سرعت به گفتمان غالب تبدیل مى کند.
براى تحقق یک ایده و تفکر در مقیاس اجتماعى، بهترین ابزار تبدیل کردن آن به گفتمان و خواست اجتماعى است، چرا که از یک سو، همه اراده ها را در یک مسیر واحد سامان مى دهد و زمینه تحقق جدى تر را فراهم مى آورد و هم موانع احتمالى را کم اثر مى کند. دیگر مانعى توان ایستادگى در برابر یک اراده عمومى را نخواهد داشت. گسترش اجتماعى یک اندیشه و آرمان، امکان همه فهمى آن را نیز فراهم آورده و به طور طبیعى، تا پایین ترین طبقات اجتماعى داراى برداشت از آن خواهند شد و نیز دیگر امواج موازى در برابر آن را کم اثر مى کند.

عدم تبدیل به مدل هاى عملیاتى:

بسیارى اندیشه ها براى به صحنه عمل درآمدن و خارج شدن از توصیه صرف، باید به مدل هاى عملیاتى و دستورالعمل هاى اجرایى تبدیل شوند که این امر، امروزه خود چون رشته اى و حرفه اى مستقل است.
مدل سازى اندیشه، یعنى لایه میان نظر و عمل را پر کردن. در برخى تعابیر از این امر، به لایه منطقى یاد مى شود. لایه منطقى نقشه عملیاتى تحقق یک ایده ذهنى در عرصه عینیت و کنش خارجى است. بسیارى از ایده هایى که امکان تحقق خارجى نمى یابند، نه از آن سو است که خود داراى نقصان معرفتى و کاستى هاى تئوریک هستند، بلکه نبود یک نقشه راه براى اجرا و عملیاتى کردن است که مانع تحقق آن ها مى گردد.

پی نوشت ها :

1.نگاه کنید: ژولین فروند، جامعه شناسى ماکس وبر، صص240-243-

منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 2

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.