نویسنده: مهدی مطیع عضو هیأت علمی گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه اصفهان
چکیده
مفهوم اندیشه در دیدگاه قرآن کریم، مانند بسیاری دیگر از مفاهیم این کتاب آسمانی نه مفهومی انتزاعی و صرفاً ذهنی و نه مفهومی عرضی و فقط مادی است. قرآن کریم در برنامه رشد و تربیتی که برای رسیدن انسان به کمال نهایی و قرب الهی تدوین کرده است شرط اصلی رسیدن را طی مراتب اندیشیدن می داند.از دیدگاه این نوشتار چهار مرحله «تفکر»، «تعقل»، «تدبر» و «تفقه» به ترتیب مراحل سیر تکامل اندیشه در قرآن است.
«تفکر» که امری جزئی نگر و تک بعدی است باعث تبدیل دانش ها و معلومات به دانایی و به نوعی درونی شدن آگاهی می شود.
«تعقل» نگاهی کلی نگر و نظام مند و سیستمی دارد و برون داده های تفکر را در ارتباط و چینشی معنا دار قرار داده و به حکمت یا خرد تبدیل کرده و قانونمندی های هستی را کشف می کند.
«تدبر» که رسیدن به فضای حاکم بر قانونمندی هاست. در حقیقت دیدن کارگردانی پشت پرده برنامه هستی است و باعث تبدیل حکمت به بصیرت می شود.
و بالاخره «تفقه» فهم عملی است و باعث نفوذ و سریان دانسته های حاصل از مسیر فوق و به عمل آوردن آنها در عرصه زندگی می شود و علم، حکمت و بصیرت را به عمل و حرکت در می آورد.
بدین گونه معلوم می شود که رشد اندیشه در قرآن حاصل و همراه با رشد وجودی و معنوی و طی مراتب کمال است و کسی نمی تواند صرفاً با فعالیت ذهنی در مراتب اندیشه رشد یابد.
کلید واژه ها: اندیشه، تفکر، تعقل، تدبر، تفقه، قرآن کریم
میدان معناشناختی اول
واژه شناسی
تفکر: به اعتقادی مغلوب «فکر» است به معنای جست و جو و اصطلاحاً به معنای نیرویی که علم را با ایجاد صورتی در قلب به معلوم تبدیل می کند (راغب، 384) و در تعریف منطقی حرکتی معنادار از مبادی به معانی و از معانی به مراد و مقصود فهم است. (خوانساری، 20)در قرآن کریم ساختارهای گوناگون آن 19 بار به کار رفته است، که به جز 1 مورد (مدثر:18) در باب تفعیل (تفکیر) و همه با بار معنایی مثبت و ستودنی و در باب تفعل (تفکر) به کار رفته اند، که در اکثر آنها نوعی دعوت و تشویق به تفکر دیده می شود. تعقل: از ریشه عقال به معنای افسار و بستن است که به دلیل کنترلی که بر قوای وجودی دارد و ثبات حرکتی آدمی در سیر کمال را وظیفه دار است، گویی بر نیروهای دیگر افسار می زند، تا آنان را در مسیر صحیح براند، با ریشه اش مناسبت پیدا کرده است.
عقل اصطلاحاً به معنایی نیرویی که آماده پذیرش دانایی است به کار می رود. عقل در تقسیم بندی منقول از امیر المؤمنین علی (ع) به عقل طبیعی یا فطری و عقل اکتسابی تقسیم شده است. طبعاً کسی که عقل طبیعی یا فطری نداشته باشد، امکان تربیت عقل و به دست آوردن عقل اکتسابی را نیز نخواهد داشت. (راغب، 341)
در قرآن کریم ساختارهای گوناگون آن 49 بار و همه به صورت ثلاثی مجرد به کار رفته است، که میزان دعوت و تحریض به آن نسبت به فکر به وضوح شدت می یابد، تا آنجا که قرآن به آنان که اهل «عقل» ورزیدن نیستند نهیب می زند. (برای نمونه نک:حج:46؛ فرقان:44 و... )
هم نشینی عقل با علم (عنکبوت:29) و عقل با قلب (حج:49) و بالاخره جانشینی عقل با سمع (ملک: 10؛ فرقان: 44؛ یونس:43) از بزنگاه های اندیشه در قرآن کریم است.
تدبر: مصدر باب تفعل از ریشه «دبر» به معنای پشت و ظهر است و در لغت به معنای پشت چیزی را کاویدن و پرده از بخش های پنهان کنار زدن و اندیشیدن در باطن امور است. (راغب، 165).
در قرآن کریم ساختارهای باب تفعل چهار بار به کار رفته است که در دو مورد «ت» مصدر با «د» ادغام شده است. (مؤمنون:68؛ ص:29)
بدون استثنا در همه موارد، تشویق و تحریض به تدبر و تعجب و باز خواست از عدم تدبر به چشم می خورد. هم نشینی تدبر با قلب در آیه 24 سوره محمد از بزنگاه های اندیشه در قرآن کریم است.
فقه: به معنای نوعی تحلیل عقلی و رسیدن از معلومات مشهود به معلومات نامشهود است که منجر به اثرگذاری در حوزه عمل و برنامه ریزی شود. (راغب، 384) ساختارهای مختلف آن در قرآن کریم به صورت مجرد 19 بار و در باب «تفعل» یک بار (توبه:12) و مجموعاً 20 بار به کار رفته است.
در این مفهوم نیز همنشینی فقه با قلب (اعراف:176؛ توبه:87، 127؛ منافقون:3؛ انعام: 25؛ اسراء:46؛ کهف:57) و همچنین با «قول» با تراکم بسیار بیشتر نسبت به مفاهیم قبلی (هود: 91؛ طه:28؛ کهف:93) از بزنگاه های اندیشه در قرآن کریم است.
از میان ساختارهای واژه فقه در قرآن کریم 1مورد استفاده شده در باب تفعل معنایی خاص دارد که امر به تفقه در دین است و مؤلفه های معنایی واژه را تغییر می دهد. اختلافات محسوسی در مؤلفه های معنایی این واژه با 3 واژه دیگر مشهود است که گویی این واژه را نه در امتداد 3 واژه قبلی که در ارتباطی معنادار با همه آنها مفهوم می کند.
دو واژه دیگر در قرآن کریم دامنه میدان اول معنایی اندیشه را گسترده می کنند. یکی واژه «آیه» که با 4 کلید واژه اصلی مطرح شده و همنشینی دارد و به ویژه با تفکر و تعقل در آیات بسیار تأکید شده است و دیگری اصطلاح «اولواالالباب» به معنای صاحبان خرد است، که تنها کسانی اند که از دیدگاه قرآن با حوزه معنایی اندیشه ارتباطی برقرار می کنند.
«لب» در لغت به معنای هسته و درون مایه است (راغب، 446) و مناسبت انتخاب این واژه برای اولوالالباب نشان می دهد که خردمندان کسانی اند که درون مایه وجودی دارند و شخصیتشان چیزی فرای پوسته ظاهری زندگی دنیایی با بشر بودن صرف است، بلکه دارای باطن و محتوایی وجودی اند که می توانند با عمق و باطن هستی و لایه های باطنی وجود، قانونمندی ها و آیات الهی ارتباط برقرار کنند.
این واژه همواره به صورت جمع «اولوالالباب» به کار رفته است که وقتی آن را در کنار واژه «قوم» که برای اهل تفکر، تعقل، تدبر و تفقه به کار رفته است قرار دهیم، تأکید بر جمعی بودن اندیشه در قرآن از آن حاصل می شود.
میدان معنا شناختی دوم
واژه شناسی
در دومین میدان معنا شناختی با واژگانی روبه رو می شویم که بیشتر ابزارهای اندیشه، از منظر قرآنند:مهمترین و مرکزی ترین مفهوم در این میدان «قلب» است که با عقل، تدبر و فقه ارتباط برقرار می کند، جایی که مرکز همه فهم های آدمی است. (آیات آن گذشت)
«سمع» دومین واژه در این میدان است که به عنوان جانشین قلب مطرح می شود و اگر کسی نتواند «قلب» زنده ای داشته باشد لااقل باید «سمع» داشته باشد. (اعراف:100؛ حج:46؛ فرقان:44 و... )
و بعد «بصیر» یا (شهادت) است که گاهی مستقل و گاهی با سمع همراه می شود و با هم جانشین «قلب» و فهم قلبی می شوند. (هود:20؛ ق:50)
که هر دو استعداد و نیرویی بالقوه برای اندیشه و فهمند که احتیاج به تربیت و رشد دارند.
«اُذن» و «عین»
ارتباط اذن با سمع، و عین با بصر به عنوان دو کلید واژه دیگر این حوزه، معنایی جالب توجه دارد، هر اذنی نمی تواند به سمع برسد و هر عینی به بصر، در حقیقت اذن و عین به عنوان دو عضو از اعضای ادراکی اند که اگر تربیت نشوند لزوماً به نتیجه نمی نشینند و نقش خود را بازی نمی کنند. (اعراف:179، 165؛ حج:46)در عین حال ممکن است کسی فاقد این اعضا باشد اما بتواند به سمع و بصر برسد، یعنی این دو نیرو بُعد باطنی و درونی فهم اند، نه اعضای ظاهری و خارجی، و اگر کسی این نیروها را از دست دهد، یا بتواند آنها را بارور کند در آخرت نیز که ظهور باطن وجود است، فاقد آنها خواهد بود. «و مَن کانَ فی هذهِ أَعمی فهوَ فی الآخرهِ أَعمی و أَضلُّ سبیلاً». (اسراء:72)
در تضاد معنایی با این میدان ها واژگان «صم» و «بکم» و «عمی» به معنای گنگ، کور و کر مطرح است و مطلقاً به معنای از بین رفتن سمع، نطق و بصیرت در لایه های درونی و باطنی است نه از دست دادن اعضای جسمانی و اندام این احساس است. (بقره:18 و 17؛ انعام:39؛ انفال:22 و... )
«فؤاد» در لغت به معنای گوشت پخته شده (راغب، 386) و در اصطلاح قرآنی به نیروی ادراکی که با احساس و تمایل همراه است و در مؤلفه معنایی آن شوق و محبت دیده می شود و جایگاه مهرورزی و علاقه مندی با اثرپذیری بالا از محرک های خارجی و به نوعی مکمل نقش سمع و بصر است گفته می شود. (هود:120؛ فرقان:32؛ ابراهیم:37). گویی قرآن دعوت می کند علاوه بر فهم نوعی ارتباط درونی همراه با میل و شوق با دیدگاه ها، اعتقادات و عملکرد الهی برقرار شود.
آنچه از نظر قرآن مهم است، «مسؤول» بودن همه این توانمندی هاست (اسراء:39)، به خاطر اینکه فرصتی استثنایی در اختیار بشر بوده و شکر آن لازم است و شکر آن به ثمر نشاندن و به کار گرفتن آن است. (نحل:78؛ مؤمنون:78؛ سجده:9؛ احقاف:26؛ ملک:23)
به جای مقدمه
قرآن کریم خود را کتابی «مثانی» معرف می کند، کتابی که دو جنبه و دو بعد از هر امر و مسأله انسانی را لحاظ می کند و برای همین احسن الحدیث است (زمر:23). از نظر قرآن، هم تزکیه و هم تعلیم دارای اهمیت اند (بقره:129، 151؛ آل عمران:164؛ جمعه :2). و برای حصول این دو بعد مهم هم عصمت لازم است و هم طهارت و کسی نمی تواند بدون آن به حقیقت معنوی کتاب و معرفت و آگاهی دست یابد که «لاَّ یمسُّهُ إِلاَّ المطهَّرونَ». (واقعه:79)پیامبر گرامی اسلام (ص) در دعوت خود آشکارا اعلام می کنند که تبعیت از من و همراهی با من جز با بصیرت و بینش روا نیست:«أَدعو إِلی اللهِ علی بصیرهٍ أَنا و مَن اتَّبعنی»(یوسف:108) و این سیره همه پیامبران عظام الهی بوده است.
این در حالی است که شیوه طاغوت در مقابل این اعطای شخصیت و بالا بردن شخصیت انسانی و لحاظ کرامت وجودی مخاطبینش، سخیف کردن و گوسفند صفت کردن آنها برای اطاعت و تبعیت است. «فاستخفَّ قومهُ فأَطاعوهُ». (زخرف:54)
آنچه انتظار قرآن کریم و اهل بیت (ع) است، جمع هر دو ویژگی پاکی و معرفت است. در تشبیهی می توان پاکی و عصمت را به آبی زلال مانند دانست که باعث زلالی وجود آدمی است و معرفت و آگاهی را به ظرفی بزرگ و وسیع دانست که باعث امتداد وجودی و پهنای حرکت آدمی می شود و فقدان هر کدام بُعدی از وجود را به مخاطره می اندازد. ظرف کوچک، هر چند پاک باشد، آب قلیلی بیش در خود نمی گیرد که در معرض از دست دادن طهارت است و ظرف بزرگ اگر پاک نباشد، مردابی بیش نیست، عفن و یدبو.
برای همین در ادبیات دینی ما و به تعبیر امام صادق (ع) هم جاهل متنسّک و هم عالم متهتّک حضوری زیان بار دارند و آنچه مورد رضای خداوند و ایده آل برنامه تربیتی قرآن و سنت است. عالمی متنسّک است که هم بندگی کند و هم معرفت داشته باشد، هم پاک باشد و هم آگاه. (مجلسی، 1/ 208)
متأسفانه در طول قرون اسلامی یا به خاطر ترس از جسارت های لازم آگاهی، حوزه اندیشه محدود می شود و وسعت وجودی جامعه اسلامی به تنگنای رفته است و حاصل آن ایجاد جو قشری گری و تنسّک بدون علم در فضای تربیتی جامعه بوده است و یا به بهانه اندیشه و تطورهای ذهنی و عقل، حدود الهی و التزام به بندگی حق شکسته می شده است و جامعه را از طهارت خارج می کرده است، که حاصل آن بی انضباطی دینی و اخلاقی در جامعه بوده است و پیداست که ریشه آن به «بَل یریدُ الإِنسانُ لیفجرَ أَمامهُ»(قیامت:5) باز می گشته است.
تلاش انبیای الهی و ائمه هدی و اولیای الهی همواره بر ایجاد تعادل و تناسب این دو بال پرواز به نقاط کمال و قرب الهی است.
در این نوشتار، با همین انگیزه و به تناسب موضوع، فقط بعد اندیشه و آگاهی را در تلاشی معناشناختی در سیمای قرآن کریم به نظاره می نشینیم و سعی در یافتن سیر تکامل معنایی اندیشه در این کتاب هدایت الهی داریم.
تفکر
تنها موعظه قرآن کریم و تنها پندی که پیامبر الهی مأمور به اعلام آن به بندگان خدا شده است، یک چیز است:«قُل إِنَّما أَعظکم بواحدهٍ أَن تقوموا للهِ مثنی و فرادی ثمَّ تتفکَّرُوا. ... »(سباء:46) برخیزید و بیندیشید.بر پاخاستن و همه نیروها و عزم ها را جزم کردن تنها موعظه و پند قرآن است، کافی است کسی فقط برخیزد و از خواب غفلت چشم باز کند، دیگر نمی تواند بماند و برگردد، زیرا در می یابد که چه سیر سخت، چه راه طولانی و چه کار مهمی در پیش دارد.
در این برخاستن سه ویژگی لحاظ شده است، نخست آنکه الله باشد و هدف و کانون توجهش رسیدن به حق و رضایت الهی باشد.
دیگر مثنی و فرادی باشد، یعنی می تواند جمعی یا فردی باشد، هم روحیه انسان ها متفاوت است و اکثراً احتیاج به همراه در سیر الهی دارند و هم با هم بودن نیروها را تشدید می کند و امکان و سطح بیداری را بالا می برد و البته اولویت با مثنی است. اما اگر کسی نتوانست همراهی بیابد، باز دلیل بر خوابیدن نیست، باید فرادی برخیزد که«قُوا أَنفسکم و أَهلیکُم ناراً» (تحریم:6)و «لا یضرُّکم مِّن ضلَّ إِذا اهتدیتُم»(مائده:105). اگر کسی به راستی برخیزد حتی اگر تنهای تنها باشد باز خدا او را یاری می کند و بالاخره دو دیگر ویژگی آیه، القای معنای هدفمندی بیدار شده است،«ثمَّ تتفکَّروا»برخیزید تا بیاندیشید.
پس معلوم می شود تا کسی به تفکر نرسد، اصلاً بیدار نشده و بر نخاسته است و تفکر تنها عامل و نشان بیداری است و هدف قرآن از موعظه و پند، بیدار شدن و برخاستن تفکر است.
پیامبر اکرم (ص) فرمودند:«النّاس نیّام فاذا ماتوا انتبهوا»(نوری،4 / 43) بیداری واقعی خروج از عالم مان و چشم باز کردن در عالم معناست، یعنی گذر مفهومی از پل مرگ و تفکر موجب این اتفاق بزرگ می شود و تحقق امر مولا علی (ع) است که «موتوا قبل ان تموتوا»(مجلسی، 66/ 317) بمیرید قبل از آنکه بمیرانندتان. پس تفکر در سیر معنوی و رشد وجودی آدمی، یعنی آنچه هدف اصلی تربیت قرآن است، نقش بسیار پش برنده دارد. از این رو است که یک لحظه تفکر معادل کاربردی و اثر بخشی عبادت هفتاد سال دانسته شده است،«تفکر الساعه خیر من عباده سبعین سنه» (مجلسی،66/ 299)، چون اثر درونی و خاصیت پیش برندگی تفکر قابل مقایسه با عبادات و اعمال ظاهری نیست چرا که هر امری درونی تر و عمیق تر باشد مؤثرتر و پیش برنده تر است.
از همین رو است که قرآن مجید دعوت به تفکر در خویشتن خویش می کند. أَولَم یتفکَّروا فی أَنفسهِم... (روم:8) همچنین که دعوت به تفکر در هست، خلقت و آفاق می نماید:«و یتفکَّرونَ فی خلقِ السَّماواتِ و الأَرضِ». (آل عمران:191)
پس گسترده تفکر در قرآن کریم بسیار وسیع است. کلید واژه ای که در بسیاری موارد با مفهوم تفکر همراه است واژه آیه است که یا به صورت جمع آیات در اکثر موارد و یا آیه در دو مورد (نحل:11 و 69) با واژه تفکر همراه شده است.
آیه یا نشانه، آن است که ما را به مقصد و مدلول خود می رساند، آیات الهی نشانه رسیدن به خدایند، تفکر در آیات خواندن و کشف بعد نشانه ای یا مدلول نمادین و پیدا کردن جهت و سیری است که آنها نشان می دهند، برای رسیدن به مقصود و بدون تفکر در آیات با گستره وسیعی که قرآن مطرح می کند امکان دستیابی به هدف و جهتی که نشان می دهند، ممکن نیست.
علاوه بر این از نظر قرآن تفصیل آیات هدایت کتب آسمانی (یونس:24)، قصه ها و عبرت ها (اعراف:176) و امثال قرآن (حشر:21) برای تفکر است. یعنی وسعت موضوعی و همه جانبه بودن و چند سطح و لایه بودن موضوعات، هم در کتاب تکوین و هم در کتاب تدوین.
از این رو نشانه ها و آیات قرآن نیز جزء با تفکر به مقصود مطلوب نمی رسد و فهم نمی شود. پس ارزش انسان ها به همین تفکر است که باعث خروج از کوری و خواب به بیداری و بینایی می شود. «قُل هل یستوی الأَعمی و البصیرُ أَفلا تتفکَّرونَ»(انعام:50) و تنها بیدار دلان روشن چشمی که توان تفکر دارند می توانند در میان هر چیز نشانه الهی را یافته و او را جستجو کنند «إِنَّ فی ذلکَ لآیهً لِّقومٍ یتفکَّرونَ»(نحل:69؛زمر:42؛جاثیه:13؛رعد:3 و... »یعنی جز با تفکر نکته و رمز و نشانه و راز آیه و کدی که اجزا و اتفاقات هستی دارد کشف نمی شود.
همنشینی ذکر با فکر در آیات قرآن کریم (آل عمران: 191؛ نحل:44) بیش از هر چیز معنادار کردن تفکر در سیر معرفت الهی است، چنانکه ذکر باعث پاکی و عصمت و فهم و معرفت می شود و همراهی این دو با هم، رسیدن به نتیجه است که در مقدمه بدان پرداختیم. از سوی دیگر فکری می تواند نورانی و رشد آفرین باشد که در فضای ذکر و یاد خدا باشد، ذکر حضور خدا در زندگی و قلب آدمی است و اگر با فکر همراه شود عمیق و وسیع می شود.
پس مفهوم فکر و جریان ذکر از دیدگاه قرآن باعث رشد وجودی و درونی می شود. علاوه بر آن تفکر خود یکی از اهداف بسیاری از امور زندگی است.
در آیه 21 سوره روم هدف از آرامش منتج از مودت و رحمتی که خداوند بین همسران قرار داده است، تفکر است. چرا که ناآرامی و اضطراب مانع تفکر و اندیشیدن است. مودت و رحمتی که خداوند در ازدواج قرار داده و باعث سکونت و سکونت مقدمه تفکر است، از این رو اگر کسی نتواند در آرامش ازدواج تفکر را دریابد، نتوانسته است نشانه ای که در ازدواج است را در یابد. معلومات و دانش های بشری و حتی الهی مانند غذایی هستند که اگر هضم نشود، نه تنها نیروبخش نیست؛ بلکه باعث تورم در پشت دیوار گوارش معنوی می شود. نقش تفکر، هضم این معلومات و دانش هاست و باعث تبدیل دانش به دانایی می شود، یعنی امر بیرونی را به درونی تبدیل می کند.
دانش ــــــــ تفکرـــــــ دانایی
تعقل
بر خلاف تفکر که امری تک بعدی و جزئی است و به یک امر متعلق می شود. عقل چند بعدی و سیستمی نگر و نظام مند است و به چند امر متعلق می شود. قرآن کریم در آیات 11 تا 13 سوره نحل در انتخابی معنادار، همراه با فکر و ذکر در آیات 11 و 13 سوره از واژه آیه استفاده می کند اما در آیه 12 از واژه آیات همراه با عقل استفاده می کند. همین جا مرحوم علامه طباطبایی تفاوت ذکر و فکر با عقل را همین تک بعدی بودن در مقابل چند بعدی بودن می داند.گویی مجموعه و حاصل فکرها در کنار هم قرار می گیرند و در یک نظام و سیستم معنادار، تعقل حاصل می شود. (طباطبایی،8/ 216)
هر چند در جاهایی نیز واژه آیه کنار تعقل نشسته است، اما این معنا وقتی حاصل می شود که بافتار یا context سوره نحل را در نظر بگیریم.
پس تفکر مقدمه تعقل است و تعقل نظام مند کردن و کنار هم چیدن معنادار برون داده های تفکر و نگرش نظام مند به هستی و آیات الهی منجر به دست آوردن قانونمندی های حاکم بر هستی می شود. فهم و معرفت و به دست آوردن فرمول قانونمندی ها نیز باعث کنترل عمل و تصحیح حرکت آدمی است. چرا که وقتی کسی آگاه به قانونمندی ها باشد، بر اساس آنها عمل می کند و همواره نگران این است که با حرکتی اشتباه بازخورد یا نتیجه ای نامطلوب در سیر کمال به دست آورد. از این رو این نوع عقل و فهم منجر به خشیت می شود.
از کنار هم قرار دادن آیات شریفه «إِنَّما یخشی اللهَ مِن عبادهِ العلماء»(فاطر:28) و «ما یعقِلُها إِلاَّ العالمونَ»(عنکبوت:43) معلوم می شود که اولاً کسانی به تعقل می رسند که به دانایی رسیده اند: ثانیاً فقط این دانایان، از خداوند دارند، زیرا به قانونمندی های هستی آگاهند و با این حساب همواره نگران و مراقب درست عمل کردن خویش، پس آنچه به واقع خشیت و مراقبت همواره را ایجاد می کند، تعقل است.
تعقل باعث تبدیل دانایی حاصل از تفکر به حکمت و خرد است، یعنی هر چیزی را در جایی خود دیدن و از نظر قرآن حکمت خیر کثیر است، «و مَن یُؤتَ الحکمهَ فقد أُوتیَ خیراً کثیراً». (بقره:269)
از نگاه اسلامی، صرف دانش نمی تواند انسان را از جهل برهاند، بلکه اگر دانش در سیر تفکر و تعقل خویش در آید، روشنی بخش و نجات دهنده است، اما علی (ع) می فرماید:«ربّ عالم قد قتله جهله» (مجلسی، 2 / 110) و جالب است بدانیم که در ادبیات روایی- اسلامی عقل مقابل جهل است و نه علم، یعنی درونی شدن و در سیستم آمدن دانش ها منجر به خروج از جهل و نادانی است. (کلینی، ج1)
از این رو از نظر قرآن، جایگاه تعقل در وجود آدمی قلب است که مرکز همه اتفاقات معنوی آدمی و کنترل کننده اصل وجود است، «فتکونَ لهم قلوبٌ یعقلونَ بها»(حج:46) همچنین کنار هم نشینی سمع و عقل در قرآن کریم قابل توجه است (ملک:10؛ یونس:42؛فرقان:44). قرآن مجید، سمع و عقل را راه هدایت می داند، سمع راهی با واسطه و تحمل راهی بی واسطه است، سمع بیرونی و عقل درونی است. برای همین اگر کسانی که به عقل و تعقل برسند به دلیل اشتراک های دورنی، احساس همرنگی و همدلی و همراهی می کنند و پیوندی عمیق میانشان برقرار می شود. اما دلیل تشتت قلوب و تفرقه بی عقلی است:«تحسبُهُم جمیعاً و قلوبُهُم شتَّی ذلکَ بأَنَّهُم قومٌ لاَّ یعقلونَ». (حشر:14)
پس از دیدگاه قرآن تنها عاقلان می توانند با هم پیوند، جمعیت، اتحاد و انسجام پیدا کنند و بقیه با هم بودنشان اعتباری و خیالی است.
بدترین بندگان، بلکه جنبدگان در نزد خدا آنانند که تعقل نمی کنند :«إِنَّ شرَّ الدَّوابَّ عند اللهِ الصُّمُّ البکمُ الَّذینَ لا یعقلونَ»(انفال:22). همین جا معلوم می شود که گوش و چشم و زبان راه های دریافت داده هایی برای تعقل است پس کسانی که تعقل نمی کنند، چون درونشان از نور فهم و معرفت و آگاهی تازه نمی شود، همواره ناپاک و زشت است و «یجعلُ الرِّجسَ علی الَّذینَ لا یعقلونَ» (یونس:100) پاکی تعقل باعث ادب و رفتاری شایسته در محضر پیامبر (ص) و سایر اولیای الهی است و بی عقلان و بی ادبان «إِنَّ الَّذینَ یُنادونکَ مِن وَراء الحجُراتِ أَکثرهُم لا یعقلونَ»(حجرات:4) می باشند.
برای همین در اکثر آیات قرآن که اختتام آنها با مفهوم دعوت به تعقل است، صدر آیه مشحون از نمونه های متنوعی از آیات الهی و بویژه با رابطه هایی علّی- معلولی و پیچیده بین آیات، مفاهیمی مثل خلقت، گردش زمین و آسمان، ارسال ابر و نزول باران و پیچیدگی های زندگی آدمی و بالاخره آیات الهی قرآن کریم ( زخرف:3) سایر کتب آسمانی و حیات اخروی پس از مرگ (اعراف:169) ارتباط با خدا (قصص:60) است اما مهمترین چیزی که با تعقل همراه می شود، هدایت است. (بقره:170)
دانایی ـــ تعقل ـــــ خرد (حکمت)
تدبر
تبدیل دانش به دانایی و دانایی به خرد حاصل سیر تفکر و تعقل است. اما تدبر، فضایی متفاوت است، هر چند قرآن مجید، تدبر را به قلب نسبت می دهد (محمد:24)، اما مفهوم تدبر در یک جهش معنایی به لایه ای عمیق می رود و نوعی فهم همراه بصیرت را حکایت می کند.عقل، هر چند معرفت قانونمندی های هستی است، اما هنوز این قانونمندی ها در پرده غیب است و هنوز مشهود ندارد، از سویی در نقطه قانون هاست نه در نقطه قانون گذاری، اما تدبر هم برداشتن پرده هاست و نزدیک شدن به مشهود و هم نزدیک شدن به نقطه قانون گذاری و کشف فضای حاکم بر تن است.
از این رو است که بدون استثنا، موضوع تدبر در قرآن فقط قرآن کریم است. زیرا قرآن لایه ای معنایی و تأویلی دارد و در مراتب نزدن خود، در هر لایه و سطح، بطنی دارد و تدبر بالا رفتن از این مراتب نزول برای رسیدن به نقطه اصلی و مرکزی نزول است.
قرآن کریم در نزول بی تجلی از نقطه احکام که خالی از لفظ و تفصیل است و تراکمی معنایی است به فضای تفصیل که با لفظ و نشانه ها بیان می شوند (هود:3) و تنها نقطه احکام نزد «حکیمٍ علیمٍ» (نمل:6) است و نقطه تفصیل نازل شده برای همه بشریت. (نساء:105)
تدبر نزدیک شدن به فضای احکام است، نفطه ای که طرح قرآن بر اساس اذن الهی بسط پیدا می کند و به شکل مصحف و کتاب بر پیامبر نازل شده است. این نقطه همان «امّ الکتاب» است.
بنابراین تدبر قرار گرفتن در نقطه تدبیر هستی است و باعث بصیرت یافتن می شود و در حقیقت حکمت را تبدیل به بصیرت می کند.
تعقل ـــــــتدبرــــــ بصیرت
تفقه
تفقه درونی ترین مفهوم در سیر اندیشه است، برای همین بیشترین هم نشین را با «قلب» در قرآن دارد (7 مورد) و اصل فقه با قرآن است. از سویی فقه در قرآن کریم با «قول» همراه می شود (هود:91؛ کهف:93؛طه:28) و جایی نیز با حدیث (نساء:78) و همین همراهی معنای فقه را به اثر پذیری کلام و آمدن در عرصه عمل بیان می کند.از سویی دیگر راه نفوذ کلام برای اثر پذیری قلب را گوش (اذن) می داند و اگر کسی گوشش سنگین باشد (وقر) با بر قلبش پرده ای افکند (اکنه) نمی تواند راهی به تفقه داشته باشد. (انعام:25؛ اسراء:45؛ کهف:57)
از سویی دیگر به دلیل درونی بودن مفهوم تفقه، منافقان از آن محرومند (منافقون:7) زیرا منافقان علی رغم ظاهرشان که قشری از دین دارند در درون خالی از ایمان اند و چون فقه احتیاج به درون مایه و زنده بودن قلب دارد، منافقان از آن بی بهره می شوند.
هم نشینی فقه با تسبیح در آیه 44 سوره اسراء «و إِن مِّن شیءٍ إِلاَّ یسبِّحُ یحمدهِ و لکن لاَّ تفقهونَ تسبیحهُم» باز بر این نکته صحه می گذارد که دریافت فقهی از نوع شنیدن ظاهری نیست، بلکه نوعی فهم در دریافت وجودی است.
تصریف (انعام:65)و تفصیل آیات (انعام:98) نیز برای فقه است و به نظر می رسد کسی که نتواند تفقه کند کارگردانی امور از دستش خارج می شود و به گونه ای وارونه حقیقت را در می یابد.
وقتی فهم به سطح فقه برسد، امکان به عمل آمدن و در عرصه زندگی حضور پیدا کردن آن میسر می شود، می دانید که بسیاری از افراد دانش و فهمی دارند اما نمی توانند آن را به عرصه عمل آورند حتی ممکن است راهنمایی های خوبی به دیگران ارائه دهند، اما نمی توانند آنچه می دانند، پیاده کنند. بهترین مشاوران و راهنمایان نیز کسانی هستند که کمک کنند دانسته های بیشتر به عمل تبدیل می شود و زیرا می دانیم که در عملی که به آن عمل نشود خیری نیست.
بلکه تدبر، تو هّم دانایی ایجاد می شود و نه فرد می تواند از دانش های خویش راه به جایی برد و نه دیگر احساس نیاز و زیبایی نسبت به معرفت و فهمی جدید می کند. برای همین، نه خود راه می رود و نه با راهبری راه می رود.
قرآن کریم این اتفاق را حبط عمل می داند. (توبه:69؛ حجرات:2)
امیرالمؤمنین (ع) فرمودند:«چه بسا کسی از روزه جز تشنگی و از بیداری شب جز خستگی حاصلی عایدش نشود». (آمدی، 175- 176)
حبط در ریشه شناسی واژه به عدم هضم غذایی که چهارپایان می خورند و باعث تورم و احساس انباشتگی دستگاه گوارش آنان می شود بی آنکه نیرو و گوشتی به آنان بیفزاید گویند، به نحوی که با مثلاً ذبح حیوان چیزی برای استفاده نمی ماند اما وزنش زیاد و شکل ظاهری اش فربه است. (راغب، 106)
تفقه باعث ورود و نفوذ هر سه مرحله تفکر، تعقل و تدبر در زندگی و تبدیل آن به نیرو، حرکت و رشد الهی می شود و بدون آن بقیه مراحل ناکار آمد و ابتر خواهند بود. پس مرحله آخر و پایانی سیر تکاملی معنایی اندیشه در قرآن، ظهور و تحقق آن در مرحله عمل و زندگی است و تفقه حلقه آخری این سیر رشد درونی و طولی است. (1)
پی نوشت ها :
1. در زندگی اجتماعی نیز بسیار دیده ایم مثل معلمانی و اساتیدی که علی رغم دانش زیاد نتوانستند آن را بیان کنند چه در زبان چه به قلم چه در سطح زندگی خویش چنانچه بسیاری از دانشمندان دانش فراوان دارند، اما تحلیل و نظریه ای ندارند که این به دلیل عدم تفکر در امور صرفاً انباشته کردن دانشها و معلومات است. شبیه این در رفتارهای اجتماعی و خانوادگی نیز زیاد است مانند همسرانی که یکدیگر را دوست می دارند اما توان بیان و اظهار آن را ندارند.
کتابنامه:1. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم و دررالکلم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1366.
2. خوانساری، محمد، منطق صوری، تهران، سمت، 1371.
3. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، تهران، مرتضوی، بی تا.
4. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، تهران، اسماعیلیان، 1370.
5. مجلسی، محمد، بحارالانوار، بیروت، الوفا، 1404 ق.
6. نوری، محدث، مستدرک الوسیله، قم، آل البیت، 1408 ق.
منبع: مجموعه مقالات بیست و چهارمین دوره ی مسابقات بین المللی قرآن کریم (1386) جلد چهارم