آفرينش انسان از ديدگاه قرآن
نويسنده:فاطمه رمضاني
منبع:روزنامه رسالت
منبع:روزنامه رسالت
اشاره:
در قرآن کريم، کتاب آسمانى و تحريف نشده ما مسلمانان راجع به خلقت انسان در آيات مختلف تغييرات گوناگونى دارد. قرآن خلقت انسان را در اين مراحل بيان کرده است:
الف) تراب: از خاک آفريده شده است ب) طين: از گل آفريده شده است ج) صلصال من حماء مسنون: از گل و لاى گنديده آفريده شده است د) صلصال کالفخار از گل خشکيده صدادار (مانند سفال) آفريده شده است. اينها مراحلى از خلقت انسان است که سعى ما در اين مقاله کوتاه بر آن است که آنها را باتوجه به تفاسير شيعه و کتبى چند از نويسندگان شرح دهيم؛
ترجمه: اى مردم اگر درباره قيامت در شک هستيد ما شما را از خاک، سپس از نطفه، سپس از خون بسته، سپس از پاره گوشت صورت گرفته و صورت نگرفته آفريديم تا براى شما بيان کنيم و آنچه بخواهيم در رحمها قرار دهيم تا زمان معين.
يعنى دليل معاد اين است که اصل آدم از خاک است، کسى که بتواند خاک را به صورت انسانى زنده درآورد، مىتواند استخوانهاى پوسيده را زنده کند و اموات را برگرداند. ثم من نطفه: سپس اولاد آدم را از نطفه که در رحم مادران قرار مىگيرد و قسمتى از آن پدر و قسمتى از مادر است آفريديم. ثم من علقه: سپس نطفه را علقه - که خون بسته است - کرديم. ثم من مضغه: تشبيه مىکند به گوشت جويده، يعنى خون بسته به صورت پارهگوشت جويده در مىآيد. مخلقه و غير مخلقه: گوشت جويدهاى که خلقت آن تمام و ناتمام است. برخى مىگويند: يعنى صورت يافته و صورت نيافته. چنين پاره گوشتى هنوز داراى خطوط و نقشها و صورت نيست. لنبين لکم: براى اينکه قدرت خود را براى شما بنمايانيم که شما را به اين صورتها درآوردهايم، يا اينکه براى شما بيان کنيم که هرکه قادر به ابتدا است قادر بر بازگرداندن و اعاده نيز هست يا اينکه براى شما چيزى بيان کنيم که شک و ترديد شما را از بين ببرد.
ترجمه: و همانا آدميان را از خلاصهاى از گل آفريديم. پس آنگاه او را نطفهاى کرديم و در قرارگاهى محفوظ قرارش داديم آنگاه نطفه را علقه و علقه را مضغه (چيزى شبيه به گوشت جويده) کرديم و سپس آن مضغه را استخوان کرديم، پس بر آن استخوانها گوشتى پوشانديم پس از آن خلقتى ديگرش کرديم پس آفرين بر خدا که بهترين آفرينندگان است.
ولقد خلقنا الانسان من سلاله من طين: کلمه سلاله اسم براى هر چيزى است که از چيزى کشيده و بيرون آورده شود. مراد به انسان نوع بشر است که در نتيجه شامل آدم و همه ذريه او بشود و مراد به خلق، خلق ابتدايى است که در آن آدم را از گل آفريده و آنگاه نسل او را از نطفه قرار داده و آيه و بعد از آن در معناى آيه: او بدء خلق الانسان من طين، ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين، نخست خلقت انسان را از گل آغاز کرد و سپس نسل او را از خلاصهاى از آبى خوار قرار داد(الم سجده: 8) است و مويد اين ظاهر، قول خداى تعالى بعد از اين جمله است که مىفرمايد: (ثم جعلناه نطفه)، چرا که اگر مراد به انسان فرزندان آدم بود و بس و شامل خود آدم نمىشد و مراد به خلقت انسان از گل اين بود که نطفه فرزندان آدم هم بالاخره در آغاز گل بوده، بايد به قول بعضىها مىفرمود: (ثم خلقناه نطفه ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه خلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما انشاناه خلقا آخر، الخ.
با اين بيان روشن مىشود اينکه بعضى از مفسرين گفتهاند: مراد به انسان جنس بنى آدم است و قول بعضى ديگر که مراد به آن خود آدم(ع) است صحيح است.
کلمه: (خلق) به طورى که گفتهاند، در اصل به معناى تقدير و اندازه گيرى بوده، مثلا وقتى مىگويند: (خلقت الثوب) معنايش اين است که پارچه را براى بريدن اندازهگيرى کردم، پس معناى آيه اين مىشود که ما انسان را در آغاز از چکيده و خلاصهاى از اجزاى زمين که با آب آميخته بود اندازهگيرى کرديم.
ثم جعلناه نطفه فىقرار مکين؛ نطفه به معناى آبى اندک است که بسيار اطلاق مىشود بر مطلق آب: و کلمه قرار مصدرى است که از آن معناى قرارگاه اراده شده، تا مبالغه را برساند و مراد به اين قرارگاه مکين رحم زنان است که نطفه در آن قرار مىگيرد، و کلمه مکين صفت رحم است و اگر رحم را به مکين توصيف فرموده از اين جهت است که تمکن نگهدارى و حفظ نطفه را از فساد و هدر رفتن دارد و يا از اين باب است که نطفه در آن تمکن زيست دارد و معناى اين جمله اين است که: سپس ما انسان را نطفهاى کرديم که در رحم متمکن باشد، همچنانکه آن را در اول از خلاصهاى از گل درست کرديم و اين تعبير مىرساند: که طريق خلقت انسان را از آن شکل به اين شکل مبدل نموديم.
ثم انشاناه خلقا آخر: کلمه انشاء به طورى که راغب مىگويد به معناى ايجاد چيزى و تربيت آن است، همچنان که (ن ش ء) و نشاءه به معناى احداث و تربيت چيزى است و از همين جهت به جوان نورس مىگويند: “ناشيء” در اين جمله سياق را از خلقت به انشاء تغيير داده فرمود: (ثم انشاناه خلقا آخر) با اينکه ممکن بود بفرمايد: (ثم خلقناه) الخ، و اين به خاطر آن بود که دلالت کند بر اينکه آنچه به وجود آورديم چيز ديگرى و حقيقت ديگرى بود، غير آنچه در مراحل قبلى بود، مثلا، علقه هرچند از نظر اوصاف و خواص و رنگ و طعم و شکل و امثال آن، با نطفه فرق داشت، الا اينکه اوصافى که نطفه داشت از دست داد، و اوصافى همجنس آن به خود گرفت، خلاصه اگر عين اوصاف نطفه در علقه نبود، همجنس آن بود، مثلا اگر سفيد نبود قرمز بود و هر دو از يک جنسند به نام رنگ، برخلاف اوصافى که خدا در آخر به آن داد و آن را انسان کرد، که نه عين آن اوصاف در مراحل قبلى بودند، همجنس آن، مثلا، در انشاء اخير، او را صاحب حياه و قدرت و علم کرد، آرى به او جوهره ذاتى داد (که ما از آن تعبير مىکنيم به من) که نسخه آن در مراحل قبلى يعنى در نطفه و علقه و مضفهو عظام پوشيده به لحم نبود، همچنان که در آن مراحل اوصاف علم و قدرت و حياه نبود، پس در مرحله اخير چيزى به وجود آمد که کاملا مسبوق به عدم بود، يعنى هيچ سابقهاى نداشت.
ضمير در (انشاءناه - به طورى که از سياق بر مىآيد به انسان در آن حالى که استخوانهايى پوشيده از گوشت بود بر مىگردد، چون او بود که در مرحله اخير خلقتى ديگر شد، يعنى صرف مادهاى مرده و جاهل و عاجز، سپس برگشت و موجودى زنده و عالم و قادر شد، پس ماده بود، صفات و خواص ماده داشت، سپس چيزى شد که ذات و صفات و خواص مغاير سابقش بوده و در عين حال اين همان است که همان ماده است، پس مىشود گفت آن را به اين مرحله درآورديم، و در عين حال غير آن است، چون نه در ذرات با آن شرکت دارد و نه در صفات و تنها با آن نوعى اتحاد و تعلق دارد تا آن را در راه رسيده به مقاصدش به کار بزند. مانند آلتى که در دست صاحب آلت است و در انجام مقاصدش استعمال مىکند مانند قلم براى نويسنده، پس تن آدمى هم آلتى است براى جان آدمي.
تمامى آيات قرآنى از جمله آيات بالا که از خلقت آدم از ترابو يا گل و يا امثال آن خبر مىدهد طبق نظر علامه طباطبايى به ما مىفهماند که خلقت او آنى و بدون گذشت زمان و بدون پدر و مادر بوده وگرنه براى آدم خصوصيتى نمىماند که تنها خلقت او را در آيات ديگر به رخ ما بکشد، و بفرمايد من او را از خاک يا گل خلق کردهام، چون در اين صورت تمامى حيوانات و انسانها نيز خلقتشان به گل و خاک منتهى مىشود. پس نتيجه آنکه اين آيات به ما مىفهماند که خلقت آدم با خلقت ساير افراد بشر و ساير جانداران فرق داشته است.
ترجمه: و چون پروردگارت به ملائکه گفت: مىخواهم بشرى از گلى خشکيده و از لايهاى سياه خلق کنم. پس چون از کارش بپرداختم و از روح خود در او دميدم بايد که برايش سجده افتيد. ملائکه همگى و تماميشان سجده کردند. مگر ابليس از اينکه با سجده کنندگان باشد امتناع ورزيد خدا به او فرمود اى ابليس چرا تو با سجده کنندگان نيستي. ابليس گفت: من هرگز براى بشرى که او را از خاک خشکيدهاى که از گل بدبويى گرفته شده است آفريدهاى سجده نخواهم کرد.
و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون: راغب در مفردات گفت: اصل معناى صلصال عبارت است از صدايى که از هر چيز خشکى چون ميخ و امثال آن به گوش برسد و اگر گل خشکيده را هم صلصال گفتهاند که در قرآن هم آمده “من صلصال کالفخار - از کلوخى چون سفال”و “من صلصال من حماء مسنون از گل خشکيدهاى از لايهاى متعفن” بدين جهت است که وقتى روى آن راه مىروند صدا مىکند.
بعضى گفتهاند صلصال به معناى گل متعفن است، که از (صلاللحم = گوشت گنديده) گرفته شده.
راغب درخصوص کلمه حماء گفته حماء گلى سياه و متعفن است و درباره آيه قرآن: “من حماء مسنون” گفته: بعضىها گفتهاند يعنى لايهاى متغير و درخصوص “لم يتسنه” گفته: معنايش اين است که “لم يتغير= متغير نشده باشد.)
در قرآن کريم، کتاب آسمانى و تحريف نشده ما مسلمانان راجع به خلقت انسان در آيات مختلف تغييرات گوناگونى دارد. قرآن خلقت انسان را در اين مراحل بيان کرده است:
الف) تراب: از خاک آفريده شده است ب) طين: از گل آفريده شده است ج) صلصال من حماء مسنون: از گل و لاى گنديده آفريده شده است د) صلصال کالفخار از گل خشکيده صدادار (مانند سفال) آفريده شده است. اينها مراحلى از خلقت انسان است که سعى ما در اين مقاله کوتاه بر آن است که آنها را باتوجه به تفاسير شيعه و کتبى چند از نويسندگان شرح دهيم؛
الف) تراب:
“يا ايهاالناس ان کنتم فى ريب من البعث فانا خلقنا کم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه(1) مخلقه و غير مخلقه لنبين لکم”(2)ترجمه: اى مردم اگر درباره قيامت در شک هستيد ما شما را از خاک، سپس از نطفه، سپس از خون بسته، سپس از پاره گوشت صورت گرفته و صورت نگرفته آفريديم تا براى شما بيان کنيم و آنچه بخواهيم در رحمها قرار دهيم تا زمان معين.
يعنى دليل معاد اين است که اصل آدم از خاک است، کسى که بتواند خاک را به صورت انسانى زنده درآورد، مىتواند استخوانهاى پوسيده را زنده کند و اموات را برگرداند. ثم من نطفه: سپس اولاد آدم را از نطفه که در رحم مادران قرار مىگيرد و قسمتى از آن پدر و قسمتى از مادر است آفريديم. ثم من علقه: سپس نطفه را علقه - که خون بسته است - کرديم. ثم من مضغه: تشبيه مىکند به گوشت جويده، يعنى خون بسته به صورت پارهگوشت جويده در مىآيد. مخلقه و غير مخلقه: گوشت جويدهاى که خلقت آن تمام و ناتمام است. برخى مىگويند: يعنى صورت يافته و صورت نيافته. چنين پاره گوشتى هنوز داراى خطوط و نقشها و صورت نيست. لنبين لکم: براى اينکه قدرت خود را براى شما بنمايانيم که شما را به اين صورتها درآوردهايم، يا اينکه براى شما بيان کنيم که هرکه قادر به ابتدا است قادر بر بازگرداندن و اعاده نيز هست يا اينکه براى شما چيزى بيان کنيم که شک و ترديد شما را از بين ببرد.
ب) طين:
“ولقد خلقنا الانسان من سلاله من طين. ثم جلعناه نطفه فى قرار مکين. ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحماثم انشاناه خلقنا آخر فتبارک الله احسن الخالقين”(3)ترجمه: و همانا آدميان را از خلاصهاى از گل آفريديم. پس آنگاه او را نطفهاى کرديم و در قرارگاهى محفوظ قرارش داديم آنگاه نطفه را علقه و علقه را مضغه (چيزى شبيه به گوشت جويده) کرديم و سپس آن مضغه را استخوان کرديم، پس بر آن استخوانها گوشتى پوشانديم پس از آن خلقتى ديگرش کرديم پس آفرين بر خدا که بهترين آفرينندگان است.
ولقد خلقنا الانسان من سلاله من طين: کلمه سلاله اسم براى هر چيزى است که از چيزى کشيده و بيرون آورده شود. مراد به انسان نوع بشر است که در نتيجه شامل آدم و همه ذريه او بشود و مراد به خلق، خلق ابتدايى است که در آن آدم را از گل آفريده و آنگاه نسل او را از نطفه قرار داده و آيه و بعد از آن در معناى آيه: او بدء خلق الانسان من طين، ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين، نخست خلقت انسان را از گل آغاز کرد و سپس نسل او را از خلاصهاى از آبى خوار قرار داد(الم سجده: 8) است و مويد اين ظاهر، قول خداى تعالى بعد از اين جمله است که مىفرمايد: (ثم جعلناه نطفه)، چرا که اگر مراد به انسان فرزندان آدم بود و بس و شامل خود آدم نمىشد و مراد به خلقت انسان از گل اين بود که نطفه فرزندان آدم هم بالاخره در آغاز گل بوده، بايد به قول بعضىها مىفرمود: (ثم خلقناه نطفه ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه خلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما انشاناه خلقا آخر، الخ.
با اين بيان روشن مىشود اينکه بعضى از مفسرين گفتهاند: مراد به انسان جنس بنى آدم است و قول بعضى ديگر که مراد به آن خود آدم(ع) است صحيح است.
کلمه: (خلق) به طورى که گفتهاند، در اصل به معناى تقدير و اندازه گيرى بوده، مثلا وقتى مىگويند: (خلقت الثوب) معنايش اين است که پارچه را براى بريدن اندازهگيرى کردم، پس معناى آيه اين مىشود که ما انسان را در آغاز از چکيده و خلاصهاى از اجزاى زمين که با آب آميخته بود اندازهگيرى کرديم.
ثم جعلناه نطفه فىقرار مکين؛ نطفه به معناى آبى اندک است که بسيار اطلاق مىشود بر مطلق آب: و کلمه قرار مصدرى است که از آن معناى قرارگاه اراده شده، تا مبالغه را برساند و مراد به اين قرارگاه مکين رحم زنان است که نطفه در آن قرار مىگيرد، و کلمه مکين صفت رحم است و اگر رحم را به مکين توصيف فرموده از اين جهت است که تمکن نگهدارى و حفظ نطفه را از فساد و هدر رفتن دارد و يا از اين باب است که نطفه در آن تمکن زيست دارد و معناى اين جمله اين است که: سپس ما انسان را نطفهاى کرديم که در رحم متمکن باشد، همچنانکه آن را در اول از خلاصهاى از گل درست کرديم و اين تعبير مىرساند: که طريق خلقت انسان را از آن شکل به اين شکل مبدل نموديم.
ثم انشاناه خلقا آخر: کلمه انشاء به طورى که راغب مىگويد به معناى ايجاد چيزى و تربيت آن است، همچنان که (ن ش ء) و نشاءه به معناى احداث و تربيت چيزى است و از همين جهت به جوان نورس مىگويند: “ناشيء” در اين جمله سياق را از خلقت به انشاء تغيير داده فرمود: (ثم انشاناه خلقا آخر) با اينکه ممکن بود بفرمايد: (ثم خلقناه) الخ، و اين به خاطر آن بود که دلالت کند بر اينکه آنچه به وجود آورديم چيز ديگرى و حقيقت ديگرى بود، غير آنچه در مراحل قبلى بود، مثلا، علقه هرچند از نظر اوصاف و خواص و رنگ و طعم و شکل و امثال آن، با نطفه فرق داشت، الا اينکه اوصافى که نطفه داشت از دست داد، و اوصافى همجنس آن به خود گرفت، خلاصه اگر عين اوصاف نطفه در علقه نبود، همجنس آن بود، مثلا اگر سفيد نبود قرمز بود و هر دو از يک جنسند به نام رنگ، برخلاف اوصافى که خدا در آخر به آن داد و آن را انسان کرد، که نه عين آن اوصاف در مراحل قبلى بودند، همجنس آن، مثلا، در انشاء اخير، او را صاحب حياه و قدرت و علم کرد، آرى به او جوهره ذاتى داد (که ما از آن تعبير مىکنيم به من) که نسخه آن در مراحل قبلى يعنى در نطفه و علقه و مضفهو عظام پوشيده به لحم نبود، همچنان که در آن مراحل اوصاف علم و قدرت و حياه نبود، پس در مرحله اخير چيزى به وجود آمد که کاملا مسبوق به عدم بود، يعنى هيچ سابقهاى نداشت.
ضمير در (انشاءناه - به طورى که از سياق بر مىآيد به انسان در آن حالى که استخوانهايى پوشيده از گوشت بود بر مىگردد، چون او بود که در مرحله اخير خلقتى ديگر شد، يعنى صرف مادهاى مرده و جاهل و عاجز، سپس برگشت و موجودى زنده و عالم و قادر شد، پس ماده بود، صفات و خواص ماده داشت، سپس چيزى شد که ذات و صفات و خواص مغاير سابقش بوده و در عين حال اين همان است که همان ماده است، پس مىشود گفت آن را به اين مرحله درآورديم، و در عين حال غير آن است، چون نه در ذرات با آن شرکت دارد و نه در صفات و تنها با آن نوعى اتحاد و تعلق دارد تا آن را در راه رسيده به مقاصدش به کار بزند. مانند آلتى که در دست صاحب آلت است و در انجام مقاصدش استعمال مىکند مانند قلم براى نويسنده، پس تن آدمى هم آلتى است براى جان آدمي.
تمامى آيات قرآنى از جمله آيات بالا که از خلقت آدم از ترابو يا گل و يا امثال آن خبر مىدهد طبق نظر علامه طباطبايى به ما مىفهماند که خلقت او آنى و بدون گذشت زمان و بدون پدر و مادر بوده وگرنه براى آدم خصوصيتى نمىماند که تنها خلقت او را در آيات ديگر به رخ ما بکشد، و بفرمايد من او را از خاک يا گل خلق کردهام، چون در اين صورت تمامى حيوانات و انسانها نيز خلقتشان به گل و خاک منتهى مىشود. پس نتيجه آنکه اين آيات به ما مىفهماند که خلقت آدم با خلقت ساير افراد بشر و ساير جانداران فرق داشته است.
ج) صلصال من حماء مسنون
“و اذ قال ربک للملائکه انى خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون. فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين فسجد الملئکه کلهم اجمعون. الا ابليس ابى ان يکون مع الساجدين. قال يا ابليس مالک ان لاتکون مع الساجدين. قال لم اکن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون”.(4)ترجمه: و چون پروردگارت به ملائکه گفت: مىخواهم بشرى از گلى خشکيده و از لايهاى سياه خلق کنم. پس چون از کارش بپرداختم و از روح خود در او دميدم بايد که برايش سجده افتيد. ملائکه همگى و تماميشان سجده کردند. مگر ابليس از اينکه با سجده کنندگان باشد امتناع ورزيد خدا به او فرمود اى ابليس چرا تو با سجده کنندگان نيستي. ابليس گفت: من هرگز براى بشرى که او را از خاک خشکيدهاى که از گل بدبويى گرفته شده است آفريدهاى سجده نخواهم کرد.
و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون: راغب در مفردات گفت: اصل معناى صلصال عبارت است از صدايى که از هر چيز خشکى چون ميخ و امثال آن به گوش برسد و اگر گل خشکيده را هم صلصال گفتهاند که در قرآن هم آمده “من صلصال کالفخار - از کلوخى چون سفال”و “من صلصال من حماء مسنون از گل خشکيدهاى از لايهاى متعفن” بدين جهت است که وقتى روى آن راه مىروند صدا مىکند.
بعضى گفتهاند صلصال به معناى گل متعفن است، که از (صلاللحم = گوشت گنديده) گرفته شده.
راغب درخصوص کلمه حماء گفته حماء گلى سياه و متعفن است و درباره آيه قرآن: “من حماء مسنون” گفته: بعضىها گفتهاند يعنى لايهاى متغير و درخصوص “لم يتسنه” گفته: معنايش اين است که “لم يتغير= متغير نشده باشد.)
ادامه دارد...