در این زمان محمد میرزا ولیعهد در تبریز بود. او با کمک میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی که در تعلیم و تربیت محمد شاه نقش عمده ای ایفا کرده بود، آماده مقابله با ظل السلطان شد و توانست با جلب حمایت و پشتیبانی دولت های روش و انگلیس در خاموش کردن شورش ظل السلطان توفیق یابد و پس از آن در سال 1250 هـ. ق تاجگذاری نماید. با آغار فعالیت محمد شاه، در گوشه و کنار ایران افراد دیگری هم دست به تحرک و ناامنی زدند که می توان از حسین علی میرزا فرمان فرما حاکم فارس و حسن علی میرزا شجاع حاکم کرمان نام برد. تحرک این افراد هم با درایت میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی از بین رفت و این افراد مجازات شدند. بعد از مرگ محمد شاه دامنه شورش ها افزایش یافت. در کتاب امیرکبیر و ایران مرحوم فریدون آدمیت، مشکلات و شورش های بعد از مرگ محمد شاه قاجار که بعضاً به دوران صدارت امیرکبیر نیز سرایت کردند به شرح زیر آمده است:
شورش آقا خان محلاتی پسر شاه خلیل الله در کرمان و بلوچستان، سرکشی سیف الملوک میرزا پسر اکبر میرزای ظل السلطان در قزوین، شورش مردم بروجرد بر جمشید خان ماکوئی، طغیان اهالی کرمانشاه بر محب علی خان ماکوئی، انقلاب کردستان و عصیان رضاقلی خان اردلان بر خسروخان گرجی والی و علی خان سرتیپ فراگوزلو، شورش فارس به سرکردگی رضای صالح بر حسین خان نظام الدوله، بلوای کرمان و نزاع فتحعلی خان بیگلربیگی با عبدالله خان صارم الدوله، طغیان اشرار یزد علیه دوست علی خان حاکم آن جا، غوغای اصفهان، شورش خوانین بختیاری و طوایف کرد، فتنه شیخ نصر، حاکم بند بوشهر، انقلاب حاکم بندرعباس، خودسری قبایل بلوچ در سیستان و بلوچستان و فتنه سالار در شرق ایران و خراسان (2).
قضایای فوق و دهها مورد دیگر که تقریباً اکثر نقاط ایران را با ناآرامی مواجه نموده بود، یک روی سکه به شمار می رفت. روی دیگر سکه به هم ریختگی ارتش و سیستم نظام دفاعی کشور و آشفتگی دربار، جنگ و دندان تیز بیگانگان برای دست انداختن به منابع سرشار ایران، نفاق و سخن چینی و ریاکاری درباریان برای حذف و بیرون راندن دیگران از صحنه حکومت و قدرت و ورود خود و افراد مورد نظر به عرصه سیاست و حکومت، نابسامانی وضع خزانه و بذل و بخشش های مالی، تضییع حقوق مردم، رشوه خواری، فساد و ناامنی و مشکلات و موانع و ناسازگاری های رنگارنگ دیگری بود که بعد از مرگ محمد شاه و اوایل حکومت ناصر الدین شاه قاجار، افکار و اندیشه میرزا تقی خان امیرکبیر را به خود مشغول کرده بود. مردی که با تفکر و بینش و سیاست اصلاحات پایه به عرصه نهاد و تصمیم داشت به گونه ای عمل نماید که با اقدامات خود بتواند ضمن سامان دهی وضع فعلی، سیاست و کشورداری و حکومت را در دوره های بعد از خودش به شیوه ای مناسب و قابل قبول نهادینه کند و پایداری و اصول ارزشی را در حکمت ایران عرضه نماید.
در این زمان اکثر دولت مردان قاجار در گرداب فساد غرق شده بودند، ظلم و ستم آن ها نسبت به مردم بیداد می کرد. حاکمان پست و فرومایه برای مردم ارزش و اعتباری قائل نبودند، وضع معیشت، بهداشت و درمان مردم در شرایط نامساعدی قرار داشت، وضع فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی با بحران مواجه بود، از نظر سیاسی جایگاهی مناسب برای ایران و ایرانی نبود، صداقت و حقیقت و واقعیت های کشورداری و مردم داری جای خود را به حیله و نیرنگ و دسیسه داده بود، فقر و نداری روز به روز سایه بیشتری بر زندگی مردم می افکند و بین صاحبان قدرت در دستگاه حکومت و بزرگان مذهب فاصله ها بیشتر و وسیع تر شده بود. در هر صورت مشکلات عدیده ای که بسیاری از آن ها در گذشته آغاز و همچنان لاینحل مانده بود، نیاز به برنامه ریزی و حل و فصل و اصلاح داشت که بعضی از آن ها به زمان صدارت امیرکبیر نیز رسید.
1. مسأله هرات
در تشکیلات سیاسی ایران، هرات جزء ایالت خراسان به شمار می رفت و کلید فتح افغانستان شناخته می شد. انگلیسی ها در رابطه با مسأله هرات سیاست دوگانه ای داشتند. آن ها به استناد بعضی از معاهدات، هرات را متعلق به ایران می دانستند ولی پس از شکست ناپلئون، تغییر موضع دادند و حتی فکر تسخیر هرات را در سر پروراندند و افغان ها را بر ضد ایران تحریک کردند. فیروز میرزا هم از فرصت استفاده کرد و از پرداخت خراج به دولت ایران خودداری نمود، اما سپاه فتحعلی شاه، هرات را مورد حمله قرار داد و آن را تصرف کرد و فیروز میرزا را مجبور به پرداخت بدهی های معوقه ایران نمود (3).در سال 1233 هـ. ق محمود شاه حاکم افغانستان که از سوی برادرش شجاع الملک زندانی شده بود از حبس گریخت و فیروز میرزا را دستگیر و از هرات به کابل فرستاد. فتحعلی شاه بار دیگر حسن علی میرزا فرمان فرما را مأمور فتح هرات کرد. این سپاه موفق به شکست محمود خان شد و سلطنت او در افغانستان خاتمه یافت. پس از او، دوست محمدخان سلطنت افغانستان را به دست آورد و امارت مستقل هرات را در سال 1245 هـ. ق تشکیل داد و پسرش کامران میرزا را امیر هرات کرد. این شخص هم از پرداخت خراج سالانه به ایران خودداری کرد ولی فتحعلی شاه، عباس میرزا را مأمور رسیدگی به این کار نمود. عباس میرزا، حاکم هرات را تحت فشار قرار داد، اما تأثیری نداشت و کامران میرزا حاضر به پرداخت خراج نشد. سرپیچی حاکم هرات، خشم عباس میرزا را برانگیخت و پسرش محمد میرزا را در رأس سپاهی مأمور فتح هرات کرد. این بار انگلیسی ها مانع نفوذ سپاه ایران به داخل هرات شدند و به صورت پنهانی از کامران میرزا حمایت کردند و سرانجام، تلاش های محمد میرزا سودی نداشت. موضوع دیگر، دخالت روس ها در اوضاع ایران بود. آن ها علاقه مند بودند تا ایران به هرات حمله کند. علت علاقه انگلیسی ها هم این بود که اگر ایران به هرات حمله می کرد، در شرق کشور مشغول می شد و زمانی برای فکر کردن به نواحی شمالی کشور که توسط روس ها اشغال شده بود، نداشت و گذشته از آن حمله ایران به هرات و افغانستان، انگلیسی ها را نیز از تفکر توسعه طلبی در ایران محروم می کرد. سیاست انگلیس مؤثر افتاد و محمد میرزا در سال 1249 هـ. ق ضمن تصرف سرخس، کامران میرزا را در آستان شکست قرار داد ولی ناگهان عباس میرزا درگذشت و به دنبال آن قائم مقام فراهانی وزیر محمد میرزا پیمان صلحی با کامران میرزا بست و بر اساس آن حاکم هرات متعهد گردید، خراج دولت ایران را پرداخت نماید(4).
در زمان امیرکبیر حکومت کابل با دوست محمدخان بود. این شخص به پشتوانه انگلیس، اندیشه تسخیر قندهار و هرات را در سر می پروراند. حاکم هرات یار محمدخان و حاکم قندهار هم کهندل خان برادر دوست محمد خان بود که از طرف ایران حمایت می شد. سیاست امیرکبیر در مورد هرات، سیاست روش و مشخص بود و از درخشان ترین فصول زندگی سیاسی او به شمار می رود. امیر حاکمیت را تثبیت کرد و هرات را در داخل تشکیلات خراسان قرار داد، (5) ولی بعد از او نتیجه زحماتش از بین رفت.
یار محمد خان در سال 1268 هـ. ق درگذشت و پسرش صید محمد خان از سوی ناصر الدین شاه به حکومت هرات رسید. انگلیسی ها از این موضوع عصبانی شدند و از دولت آقاخان نوری که بعد از امیرکبیر صدراعظم شده بود، خواستند تا سندی مبنی بر عدم دخالت ایران در امور هرات امضاء کند. آقاخان هم که خود دست پرورده استعمار بود بدون هیچ گونه اندیشه ای خردمندانه و عاقبت نگری، ناصر الدین شاه را راضی کرد تا سند مورد نظر را امضاء کند. این سند یک سال بعد از مرگ امیرکبیر در سال 1269 هـ. ق امضاء و انگلیسی ها برای نفوذ بیشتر در امور ایران، یک گام به جلو نهادند. به موجب این سند، ایران تعهد کرد تا در هرات هیچ دخالتی نداشته باشد مگر آن که هرات از سایر مبادی مورد حمله قرار گیرد. البته انگلیسی ها هم تعهد کردند در تا هرات هیچ دخالتی نداشته باشند. دولت انگلیس از روابط دوستانه ایران با حاکم هرات نگران بود و به همین دلیل، شورش هایی بر ضر صیدمحمدخان ترتیب داد که به مرگ وی انجامید و دوست محمدخان با نیروهای خود به هرات نزدیک شد. در این هنگام ناصر الدین شاه، سلطان مراد میرزا حسام السلطنه والی خراسان را مأمور هرات نمود ولی از برخورد سپاه ایران با مردم و اوضاع شهر، ناراضی شد و پرچم انگلیس را روی قلعه هرات به اهتزاز درآورد و حسام السلطنه و سپاهش را از هرات راند. حمله دوباره تکرار شد، ولی این بار حاکم هرات تسلیم شد و بعدها حاکم بعد از او بنام عیسی خان هم تسلیم شد. انگلیس مخالفت ورزید و با نیروی دریایی خود جزیره خارک را تصرف نمود و موفق شد ایران را در فارس و خوزستان شکست دهد. با این شکست ها ایران در وضع نامطلوبی قرار گرفت. دولت روس و فرانسه با مشاهده ناتوانی ایران، از ناصر الدین شاه خواستند تا نیروی خود را از هرات خارج کند. او به پیشنهاد آن ها پاسخ مثبت داد و متعاقب آن تقاضای صلح کرد. انگلیسی ها از فرصت بدست آمده و ناتوانی و عجز شاه ایران سوء استفاده کردند و شرایط سنگینی برای صلح پیشنهاد نمودند که مورد موافقت و پذیرش ناصر الدین شاه قرار نگرفت و مجبور شد به آمریکا متوسل شود. آمریکایی ها هم با مشاهده وضعیت ایران و نظرات سایر دولت ها، حاضر به میانجی گری نشدند. ناصرالدین شاه که از این راه نیز مأیوس گردید، متمایل به فرانسه شد. ورود فرانسه به صحنه اختلافات ایران و انگلیس سبب شد تا این کشور بتواند بین آن دو روابط صلح آمیزی برقرار کند. در پی صلح، انگلیسی ها مناطق اشغالی ایران، شامل بوشهر و خارک و اهواز و دیگر شهرها را تخلیه کردند و ایران هم از هرات خارج شد. بعد از آن دوست محمد خان که افغان ها او را به امیرکبیر ملقب کرده بودند، هرات را به صورت قطعی و رسمی ضمیمه خاک افغانستان نمود و خود افغانستان هم بعدها تحت الحمایه انگلیس درآمد (6).
2. فتنه سالار
با توجه به اهمیت این موضوع و نقش امیرکبیر در خاموش کردند فتنه، سوابق مربوط به آن جامع تر بیان خواهد شد. فتنه سالار در اوایل سال 1262 هـ. ق و هم زمان با حکومت محمد شاه قاجار اتفاق افتاد. حسن خان سالار پسر الهیار خان آصف الدوله (7) بود. آصف الدوله هم داماد فتحعلی شاه قاجار و در ضمن صدرالعظم وی به شمار می رفت. او مدتی از صدارت بر کنار و حاکم خراسان شد، ولی در این مدت، همواره برای کسب مجدد مقام صدارت می کوشید، تا این که کم کم به دلیل پیری، حکومت خراسان را رها کرد به عنوان تولیت آستان قدس رضوی مشغول بکار شد و اداره امور خراسان را به پسرش حسن خان معروف به «سالار» واگذار نمود. برادر دیگر حسن خان، الهیار خان نام داشت و در دربار محمد شاه سمت حاجبی را عهده دار بود. نفوذ الهیار خان در دربار سبب شد تا وقایع و مسائل و مشکلات مختلف آن را به صورت دقیق و مستمر به آصف الدوله گزارش دهد و از بی برنامگی ها و کم کاری ها و بی کفایتی ها و بی تدبیری های حاج میرزا آقاسی که صدر اعظم محمد شاه بود، اطلاعات قابل ملاحظه ای به پدرش بدهد. علت اصلی این موضوع اختلافات آصف الدوله و حاجی میرزا آقاسی بود.آصف الدوله به بهانه اصلاح امور و در حقیقت برای تحکیم موقعیت خود و فرزندش، دیدار با محمد شاه را بهانه قرار داد و برای ملاقات او به تهران سفر کرد و موفق گردید، مقام تولیت آستان قدس رضوی را برای پسرش حسن خان سالار و حکومت خراسان را برای پسر دیگرش، اللهیار خان از محمد شاه بگیرد. از سوی دیگر، حاجی میرزا آقاسی در افکار شاه نفوذ کرد و نظر محمد شاه را نسبت به آصف الدوله و فرزندانش تغییر داد و بالاخره محمد شاه، آصف الدوله را به مکه تبعید کرد.
به دنبال تبعید آصف الدوله، پسرش حسن خان سالار طی مذاکره ای که با دو تن از سرداران به نام های «نجف قلی خان بزنجردی شادلو» و «جعفر قلی خان شادلوی ایلخانی(8)» داشت، آن ها را تحریک کرد تا محمد حسین خان نردینی (9) را از بین ببرند. این دو سردار شبانه به خانه حسین خان ریختند و او را به همراه اطرافیانش قتل و عام کردند. خبر این ماجرا به تهران رسید و محمد شاه خواستار پایان بخشیدن به این غائله شد، ولی آصف الدوله راضی به این کار نبود و همان طور که گفته شد از سوی محمد شاه تبعید گردید.
محمد شاه با راهکشایی های حاجی میرزا آقاسی، حاج میرزا محمد خان، برادر بزرگ حسن خان سالار معروف به بیگلربیگی (10) را به حکومت خراسان گماشت و مقرر کرد تا از طریق نصیحت و مذاکره، حسن خان سالار را آرام کند. سالار با سوء استفاده از مقام و مسوولیت بیگلربیگی دوران تازه ای را آغاز کرد و پر توان تر از گذشته، سپاه مجهزی تدارک دید. اقدامات او برای محمد شاه بسیار نگران کننده بود و به دنبال راه حل ها و چاره جویی هایی می گشت که بتواند فتنه سالار را از بین ببرد، بنابر این با دو نفر از سرداران آذربایجان (11) صحبت کرد و آن ها را برای مقابله با فتنه سالار به خراسان اعزام نمود ولی آن ها کاری از پیش نبردند. محمد شاه بیگلربیگی را از حکومت خراسان عزل کرد و برادر خودش بنام حمزه میرزا حشمت الدوله (12) را همراه با سپاه بزرگی برای دفع سالار به خراسان فرستاد. وقتی حسن خان سالار از این ماجرا اطلاع یافت، یکی از سرداران خود بنام جعفر قلی خان شادلو را با دوازده هزار نفر به مقابله با حشمت الدوله فرستاد. نیروهای اعزامی سالار در محلی که به میامی معروف است از نیروهای حشمت الدوله شکست خوردند. این خبر در همه نیروهای سالار تفرقه ایجاد کرد. حسن خان با قوای خود صحبت نمود و سپاهی تشکیل داد و قریب یک سال در قلعه کلات، مقابل نیروهای حشمت الدوله ایستاد. حشمت الدوله یارای مقاومت و مقابله و دفع سالار را نداشت و برای مدتی به سرکوب ایلات اطراف پرداخت، زیرا فکر می کرد آن ها باعث تقویت سالار می شوند. سالار در این مدت که حشمت الدوله متوجه ایلات شده بود، زمینه را مساعد دید و مشهد را به محاصره درآورد، در صورتی که توان دفاعی سپاه حشمت الدوله مانع نفوذ او به مشهد شد و شکست خورد و عقب نشینی کرد.
دیری نگذشت که محمد شاه فوت کرد و سالار از موقعیت بدست آمده نهایت استفاده را کرد و کار به جایی رسید که حشمت الدوله مجبور شد مشهد را ترک کند و سالار آن را به محاصره در آورد و از حاکم هرات کمک خواست. یار محمد خان حاکم هرات موافق کمک به او بود. سالار در نظر داشت تا با سپاه خود و سپاه هرات که خود یار محمد خان فرماندهی آن را بر عهده داشت، حشمت الدوله را نابود کند، ولی حشمت الدوله پیش دستی کرد و بین راه، یار محمد خان را با وعده های گوناگون خرید و رأی او را برای همکاری با سالار تغییر داد، آن گاه سپاه یار محمد خان به پشتیبانی از حشمت الدوله به همراه سپاه وی به مشهد حمله کردند و چندین ماه نزاع و درگیری بین سپاه سالار و حشمت الدوله برقرار بود. در این عملیات، امیرکبیر نقشه عمومی عملیات نظامی را تحت نظر داشت و مرتب سپاه و سلاح مورد نیاز را می فرستاد و زمانی فرمان حمله نهایی را صادر کرد که به پیروزی اطمینان کامل داشت (13). در این زمان امیرکبیر، حشمت الدوله را به تهران فراخواند و حکومت آذربایجان را به وی سپرد و از یار محمد خان هم تشکر کرد و عموی ناصر الدین شاه قاجار (14) را برای خاموش کردن فتنه سالار به خراسان اعزام و نامه محبت آمیزی نیز برای سالار نوشت و توسط حاکم جدید خراسان فرستاد. امیر نامه های دیگری هم برای علمای مشهد نوشت و ارسال نمود. او در واقع با این سیاست، سالار را غافلگیر کرد و باعث شد تا دست از تحرکات و شیطنت های خود بردارد، اما سلطان مراد میرزا با کمال دقت و طبق برنامه برای تحقق اهداف مأموریتش می کوشید و همین کوشش ها سبب گردید تا وقتی سپاه وی به خراسان و محل زندگی سالار رسید، او را به راحتی محاصره و دستگیر کرد. سلطان مراد میرزا در نوروز سال 1266 هـ.ق خراسان را فتح نمود. امیرکبیر طی فرمانی که برای او ارسال نمود، تأکید کرد سپاهش مراقب خان و مال و ناموس مردم باشد و ستمی بر کسی وارد نشود. ناصر الدین شاه هم دستور قتل سالار را صادر کرد (15) و بدین وسیله فتنه سالار پس از حدود پنج سال خاتمه یافت.
دولت روس و انگلیس، همیشه ضمن مذاکره با ایران خواهان سازش میان سالار و دولت بودند. ولی امیرکبیر زیر بار این مسأله نمی رفت و با ایستادگی در مقابل آن ها حاضر به مداخله آنان در امور ایران نبود. امیرکبیر اوضاع خراسان را همواره مد نظر داشت و پس از ختم غائله سالار به سلطان مراد میرزا حسام السلطنه، حاکم جدید خراسان سفارش نمود که به رموز کارهای ولایت «بصیر و بینا (16)» باشد.
کار و سیاست امیرکبیر در برخورد با فتنه سالار بسیار حائز اهمیت است. این موضوع نه تنها توان مندی او و دولتش را در حل مسایل سیاسی نشان می دهد، بلکه کار او و سیاست ها و استدلال های دقیق و محکم و منطقی اش، بیگانگان را به زانو درآورد و لحن عنایت آمیز آن ها را عوض کرد و برخوردشان به دوستی گرایید. امیر در خاتمه دادن به فتنه سالار قدرت حکومت مرکزی ایران را افزایش داد و یاغیان و سرکشان، یکی پس از دیگری سر تعطیم فرود آوردند (17).
امیرکبیر در رابطه با فتنه سالار در مشهد و نظرات روس و انگلیس مبنی بر صلح دولت با حسن خان سالار و نفوذ و دخالت آنان در حل این معضل سیاسی چنین گفته است:
« اگر بیست هزار سرباز ایرانی در این ماجرا تلف شود، بهتر از این است که این امر با دخالت بیگانگان حل و فصل گردد (18)».
3. فتنه باب
شیخ احمد احسایی (19) رییس فرقه شیخیه بود. وی در اوایل حکومت فتحعلی شاه عقاید خود را در رابطه با اصول دین مطرح کرد. شیخ احمد به سه اصل توحید، نبوت و معاد معتقد بود و اصول عدل و امامت را قبول نداشت و در عوض معتقد به یک نایب بود. نایب از نظر او کسی بود که رابط بین امام غایب و مردم محسوب می شد. او خود را نماینده معرفی می کرد و می گفت، من «باب» یا واسطه امام زمان هستم. چندی بعد شیخ احمد احسایی درگذشت و شاگردش سید کاظم رشتی با همان سمت و عقیده مسوولیت وی را عهده دار گردید. سید کاظم هم که این کار را در سال 1242 هـ. ق پذیرفته بود، در سال 1259 هـ. ق از دنیا رفت. در این زمان طرفداران شیخیه دو گروه شدند. عده ای از آن ها به محمد کریم خان کرمانی قاجار پیوستند و بعضی دیگر نیز حاج میرزا شفیع تبریزی را پذیرفتند. بنیان گذار فرقه بابی گری در ایران سید علی محمد باب است که در محرم سال 1235 هـ. ق و در دوران زمامداری فتحعلی شاه قاجار در شیراز متولد شده است (20) وی از خلاء زمان مرگ سید کاظم رشتی و دو دستگی میان پیروان او سوء استفاده کرد و در حالی که طرفداران سید کاظم در صدد یافتن «رکن رابع (21)» بودند، او شب جمعه پنجم جمادی الاول سال 1260 هـ. ق در سن 25 سالگی ادعای بابیت کرد (22). اندیشه شیخیه و اعتقاد به وجود باب اساس دعوت سید علی محمد شیرازی قرار گرفت و مدعی شد که او همان «قائم موعود» و «مهدی منتظر» است! مدتی بعد، اوضاع تغییر کرد و کار دعوت به دست شاگردان سید علی محمد افتاد. شاگردان وی، ملاحسین بشرویه ای بالقب «باب الباب» ملا محمد علی بار فروش بالقب «قدوس» و ملا محمد علی زنجانی معروف به «حجت» بودند. آنان برای ضربه زدن به دولت مصمم شدند و معتقد بودند که با سرنگونی دولت، حکومت باب را در سراسر دنیا تشکیل خواهند داد و دین جدید را برای همه مردم جهان به ارمغان خواهند آورد. این مسأله هم زمان با مرگ محمد شاه و روی کار آمدن ناصر الدین شاه و صدر اعظمی میرزا تقی خان امیرکبیر بود.اعتقاد پیروان باب بر این بود که تفکر آن ها به زودی در سرتاسر جهان گسترش می یابد و به اصطلاح عالم گیر می شود و اظهار می داشتند، «کتاب بیان: را خواهند آورد و این کتاب، جای کتاب های قبلی را خواهد گرفت. دولت محمد شاه برای این عقیده عکس العمل چندانی از خود نشان نداد ولی اقدام افراد فوق به منظور براندازی حکومت برای شاه سنگین درآمد و جهت مبارزه با این موضوع و جلوگیری از ایجاد مشکلات برای دولت، تصمیماتی گرفت. وقتی باب از مکه برگشت و عقیده و دعوی خود را آشکارا مطرح نمود، به دنبال جذب طرفداران جدید و بیشتر بود، اما حاکم شیراز او را از بوشهر به شیراز آورد و باب از اقدامانی که انجام داده بود، عذرخواهی کرد. بعدها امیرکبیر هم به حمزه میرزا حشمت الدوله دستور داد تا او را به ماکو تبعید کنند (23). ورود باب به ماکو باعث نگرانی روسیه شد و به همین دلیل به دستور امیرکبیر باب را به «قلعه چهریق(24)» در نزدکی ارومیه منتقل و سپس به تبریز بردند و باب اظهار پیشمانی و توبه کرد و احساس عجز و ناتوانی نمود.
احساسات مذهبی مردم نیز با عقاید بابیه سازگاری نداشت و بنابراین درگیری های زیادی بین پیروان باب و دولت درگرفت که منجر به مرگ سه نفر از رهبران بزرگ بابیه شد و خود سید علی محمد بابا هم دستگیر گردید و او را با طناب بستند و در ماه شعبان سال 1266 هـ. ق در میدان ارک تبریز اعدام کردند.
سیاست امیرکبیر در برخورد با فتنه باب قابل تعمق است. او در برخورد اول به فکر نابودی باب نبود و تصمیم گرفت طوری عمل نماید که از نظر روانی باب را در اذهان و انظار مردم تحقیر کند. امیرکبیر با تیزبینی و هوشیاری خود به فتنه باب خاتمه داد، ولی پیروان باب همیشه گینه او را بر دل داشتند و حتی نقشه قتل او و ناصر الدین شاه را کشیدند. آن ها معتقد بودند که رهبر آن ها به دستور امیرکبیر زندانی شده و با بهره گیری از این دیدگاه، کشتن امیر را حق قانونی خود می پنداشتند و دست به کار شدند و توطئه ای راه انداختند تا او را نابود کنند، اما توطئه آن ها خنثی شد و چند نفر از آنان هم محکوم به مرگ شدند (25) بابی ها پس از صدارت امیرکبیر بار دیگر بر علیه ناصر الدین شاه قاجار دست به توطئه زدند و قصد ترور او را داشتند ولی در این راه توفیقی حاصل نکردند و قتل و عام بابیون هم بعد از همین موضوع آغاز شد. کشتار طرفداران باب، اعتراض روس ها و انگلیسی ها را برانگیخت، ولی این اعتراض در ایران جایگاهی نداشت و آن ها از شکوائیه خود نتیجه ای نگرفتند. میرزا یحیی صبح ازل به عنوان جانشین باب به عراق رفت و برادرش میرزا حسین علی هم بنا به توصیه روس به او پیوست. اتحاد طرفداران باب تا سال 1280 هـ. ق پابرجا بود، ولی از زمانی که میرزا حسین علی مدعی جانشینی باب شد، اختلاف میان طرفداران باب هم شعله ور شد و بابیان به دو گروه تقسیم شدند. گروه اول «ازلی» و گروه دوم،«بهایی» بودند (26).
دکتر فووریه (27) یکی از علت هایی را که دولت ایران در ابتدای ظهور بابیون، مخالفتی با آن ها نمی کرد، کاهش نفوذ روحانیون دانسته و معتقد است در دوران جلوس ناصر الدین شاه، تعداد آن ها زیاد شد و زنجان از مراکز عمده آنان بود و وقتی روحانیون درصدد آزارشان برآمدند، بابی ها هم بر ضد دولت قیام کردند (28).
4. قیام آقاخان محلاتی
سید ابوالحسن خان کهکی قمی در دوره زندیه رهبر فرقه اسماعیلیه بود. این شخص علاوه بر مسؤولیت مذکور، حکومت کرمان را نیز بر عهده داشت. وی پس از عزل از این حکومت، وارد محلات شد و چندی بعد درگذشت و پسرش شاه خلیل الله، رهبری فرقه اسماعیلیه را به دست گرفت. وی در سال 1232 هـ. ق به دست افراد متعصب دینی به قتل رسید. پس از او پسر شاه خلیل الله به نام حسین علی شاه (29) ملقب به آقاخان محلاتی مورد تکریم فتحعلی شاه قرار گرفت و یکی از دختران خود را نیز به وی داد و رهبری فرقه اسماعیلیه هم به او واگذار شد. آقاخان بعدها در زمان محمد شاه با استفاده از موقعیت بدست آمده، طرفداران زیادی را دور خود جمع کرد و در بم کرمان دست به شورش زد ولی کاری از پیش نبرد. او علی رغم شکست، خود را تسلیم محمد شاه نکرد و با پادر میانی حاکم فارس مورد عفو محمد شاه قرار گرفت. چندی بعد، دوباره با صدور فرمان های جعلی خود را حاکم بم خواند و طرفداران قابل توجه ای هم گرد او حضور یافتند. آقاخان لشکری تدارک دید و در سال 1252 هـ. ق به شهر بابک کرمان حمله کرد و برادرش را نیز با خود همدست ساخت، در صورتی که نتیجه ای جز شکست عاید او نشد.شکست های پی در پی آقاخان محلاتی سبب شد تا دولت انگلیس وارد قضیه شود و برنامه ها به شیوه ای طراحی و سامان دهی گردید که آقاخان بار دیگر از فرصت های بدست آمده استفاده کرد و نیروهایی را در قالب یک سپاه گرد آورد و به کرمان حمله ور شد و دو تن از سرداران (30) فضل علی خان حاکم کرمان را شکست داد و سردار دیگری که برادر حاکم کرمان بود و اسفندیار خان نام داشت کشته شد. بعد از این واقعه راه برای پیشروی آقاخان محلاتی هموار گردید و موفق شد تا بردسیر پیش روی نماید. فضل علی خان از این موضوع بسیار خشمگین شد و به بردسیر یورش برد و آقاخان و سپاهش را تا بم پور تعقیب کرد و آن ها را پراکنده و تار و مار ساخت. در پی تعقیب هایی که صورت گرفت، آقاخان محلاتی به هند رفت و کم کم ناآرامی ها و ناامنی های کرمان و نواحی اطراف آن که با تحریکات آشکار و پنهان آقاخان محلاتی انجام شده بود، آرام شد و وضعیت عادی به خود گرفت.
پس از فرار آقاخان به هند، محمد شاه به موجب معاهده سال 1299 هـ. ق استرداد وی را طلب کرد. انگلیسی ها که آقاخان را از اعمال خود می دانستند و معتقد بودند که او آن ها را کمک کرده، از تحویل دادنش به دولت ایران خودداری نموده، به محافظت او پرداختند و طی مذاکراتی که بعدها صورت گرفت قرار شد دولت ایران از موضوع استرداد آقاخان صرف نظر کند و هندوستان هم متعهد گردید که برای جلوگیری از تحرکات و فتنه های بعد آقاخان، وی را از بمبئی به کلکته ببرد، در صورتی که این کار را انجام نداد و آقاخان با کمال آزادی در بمبئی روزگار گذرانید و در سال 1262 هـ. ق وی را مأمور در تصرف بلوچستان کردند. آقاخان محلاتی با کمک برادرانش باعث ناامنی مناطق مذکور شد و حکمرانان آن منطقه را به طغیان و سرپیچی از حکومت ایران فرا خواند (31).
حاجی میرزا آقاسی صدراعظم محمدشاه مراتب نگرانی و اعتراض دولت ایران را به انگلیسی ها ابلاغ کرد ولی سودی نبخشید، تا این که مدتی بعد حکومت هند تصمیم گرفت آقاخان را از راه کرمان و بلوچستان به ایران اعزام کند. مسیر مورد نظر هند مورد اعتراض حاجی میرزا آقاسی قرار گرفت، چون وی معتقد بود که ممکن است آقاخان در این مسیر دست به تحرکات و ناامنی های جدید بزند و اظهار می داشت که باید وی را از راه فارس به ایران اعزام نمایند. گذشته از این خود آقاخان هم دوست نداشت که او را مانند یک مسافر عادی به ایران بفرستند و ساکت و آرام وارد ایران شود و بدون هیچ گونه تشریفاتی در گوشه ای از ایران ساکن گردد. مایل بود که دولت او را مورد استقبال گرمی قرار دهد و پس از ورود به ایران، مصدر کاری قرار گیرد.
در همین ایام محمد شاه درگذشت و دوران صدارت حاجی میرزا آقاسی هم خاتمه یافت و زمینه انتقال آقاخان محلاتی از بمبئی به کلکته فراهم گردید. در کلکته آقاخان با میرزا تقی خان امیرکبیر مکاتبه کرد و از او خواست تا زمینه ورودش را به ایران فراهم سازد. همین سفارش و توصیه را دولت انگلیس هم با امیرکبیر در میان گذاشت، امیر موافق ورود محترمانه آقاخان به ایران نبود و می گفت، او به مردم و مملکت خیانت کرده و باید طوری به ایران وارد شود که تحقیر گردد و درس عبرتی برای دیگران باشد. روی همین اصل و اعتقاد بود که طی نامه ای به دولت انگلیس اعلام کرد که «باید آقاخان به مثابه فردی فراری در مرز تحویل مأمورین ایرانی شود (32).» ولی این کار انجام نشد و آقاخان موفق شد وارد ایران شود. بعد از امیرکبیر، انگلیس بار دیگر آقاخان را مورد حمایت خود قرار داد و حکومت هند از او جانبداری کرد و هواداران دیگری بدست آورد و موفق شد ثروت فراوانی نیز برای خود تدارک ببیند و کار به جایی رسید که طرفداران وی تاکنون نیز رهبری فرقه اسماعیلیه هند را بر عهده دارند. نسبت او به «رکن الدین خورشاه» آخرین امیر اسماعیلیه الموت می رسد (33).
پی نوشت ها :
1.این بازوبند الماس خالص بوده و 40 گرم وزن داشته و دریای نور نامیده می شده است.
2. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 232 و 233.
3. تاریخ روابط خارجی ایران، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات امیرکبیر، ص 245.
4. همان، ص 247.
5. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 616.
6. تاریخ روابط خارجی ایران، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات امیرکبیر، ص 278.
7. وی دایی محمد شاه قاجار بوده است.
8. ایران در دوره سلطنت قاجاریه، علی اصغر شمیم، انتشارات علمی، ص 153.
9. یکی از حکام محلی بود که محمد شاه وی را برای سرکوب ترکمانانی که به خراسان یورش برده بودند، اعزام کرد. او در این مأموریت پیروز گردید و همین امر باعث شد تا مورد حسادت حسن خان سالار قرار گیرد.
19. وی داماد محمد شاه قاجار بود.
11. سرتیپ محمد علیخان ماکویی و ابراهیم خلیل ماکویی.
12. پیشینه ایرانیان، عبدالعظیم رضایی، ج2، انتشارات دُر، ص 970.
13. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 238.
14. سلطان مراد میرزا که پس از قتل سالار حاکم خراسان شد و به پاس خدمات شایان خود به لقب حسام السلطنه مفتخر گردید و یار محمد خان نیز با لقب ظهیر الدوله به حکومت هرات رسید.
15. رابرت گرانت واتسن در صفحه 356 کتاب تاریخ ایران می نویسد، وسیله ای که سالار را با آن به قتل رساندند، تیر و کمان بوده است.
16. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 247.
17. همان، ص 237.
18. جامعه شناسی نخبه کشی، علی رضا قلی، نشر نی، ص 142.
19. احساء از بلاد شبه جزیره عربستان بوده است.
20. بابی گری و بهایی گری، محمد محمدی اشتهاردی، کتاب آشنا، ص 39.
21. منظور همان رابط میان امام غایب و مردم است.
22. بابی گری و بهایی گری، محمد محمدی اشتهاردی، کتاب آشنا، ص 45.
23. تاریخ ده هزار ساله ایران، عبدالعظیم رضایی، ج4، انتشارات اقبال، ص 108.
24. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 446.
25. تاریخ ایران، رابرت گرانت واتسون، انتشارات امیرکبیر، ص 358.
26. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 455.
27. طبیب مخصوص ناصرالدین شاه.
28. سه سال در دربار ایران، دکتر فووریه، ترجمه عباس اقبال، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران، ص 79.
29. تاریخ ده هزار ساله ایران، عبدالعظیم رضایی، ج4، انتشارات اقبال، ص 103.
30. اسفندیار خان و عبدالله خان قراگوزلو.
31. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 258.
32. ناصر الدین شاه، محمد احمد پناه سمنانی، انتشارات نمونه، ص 76.
33. تاریخ ده هزار ساله ایران، عبدالعظیم رضایی، ج4، انتشارات اقبال، ص103.