میرزا تقی خان امیرکبیر که پس از مرگ میرزا محمد خان زنگنه، مسؤولیت امور نظامی را عهده دار شده بود، برای تمهید مقدمات جلوس ناصر الدین میرزا تلاش زیادی کرد. ابتدا بعضی از فرماندهان نظامی را که به آنان اعتماد و اطمینان کافی نداشت و ممکن بود در غیاب او اوضاع را متشنج کنند، از کار برکنار کرد و افراد مورد اطمینان خود را به کار گماشت و شرح مأموریت های هر یک را ابلاغ نمود.
امیرکبیر برای انتقال ناصرالدین میرزا به تهران بر اساس عهدنامه گلستان (1)، مذاکراتی نیز با روس ها انجام داد. ناصرالدین میرزا چند روز بعد از مرگ محمد شاه، پادشاهی خود را در تبریز اعلام کرد و بعد به همراه میرزا تقی خان از آذربایجان عازم تهران شد. «در دوران قاجار، آذربایجان از نظر ثروت و جمعیت یکی از ایالت های معروف و مهم ایران بود و به دلیل همجواری با کشور روسیه، نفوذ این کشور در آن جا با قوت و قدرت بیشتری اعمال می شد و هر چه ولیعهد یا حاکم آذربایجان ضعیف تر و بی اراده تر بود، نفوذ روس ها عمیق تر و پررنگ تر می شد. و در صورتی که حاکم این ایالت قوی و کاردان و شایسته بود، نفوذ دولت روس کم رنگ تر و ضعیف تر می شد. از این رو رسم بر این بود که پس از انتخاب ولیعهد توسط شاه، او را به حکومت ایالت آذبایجان مأمور می ساختند (2).»
در هر صورت اردوی ناصرالدین میرزا در تاریخ بیستم ماه ذی القعده سال 1264 هـ. ق تهران رسید و مورد استقبال سران و بزرگان کشور قرار گرفت. مدعیان صدارت که از مدت ها قبل خود را آماده کرده بودند و خواهان خوش خدمتی و اعلام موجودیت و ریاکاری بودند، از همان ابتدا ناامید شدند، زیرا برخورد ناصر الدین شاه با امیرکبیر را مشاهده نمودند و فهمیدند که شاه جدید برای احراز پست صدارت از وجود آن ها استفاده نخواهند کرد.
پس مرگ محمد شاه و قطعی شدن موضوع پادشاهی ناصرالدین میرزا، خود وی برای آغاز کار دست به اقداماتی زد، ولی با توجه به تجربه کاری و سنی که داشت توفیق چندانی حاصل نکرد. از جمله با توجه به وضع نامساعد خزانه و نیاز مبرم به وجوه نقدی برای سفر از تبریز و حضور در تهران، موفق به تهیه و تأمین نیازهای مالی نشد و از وزیرش خواست تا مبلغی پول برای پرداخت بدهی ها و هزنیه های سفر به تهران تهیه نماید، اما وزیر هم موفق نگردید. ناصرالدین میرزا موضوع را با میرزا تقی خان که علاوه بر وزیر نظامی، مسؤولیت نظامی را هم بعد از مرگ میرزا محمد خان زنگنه به عهده داشت، در میان گذاشت. میرزا تقی خان این مسأله را پذیرفت و موفق شد خواسته پادشاه جدید را با کمال دقت و سرعت انجام دهد، ولی با توجه به اسناد تاریخی، میرزا تقی خان فرهانی امیر نظام، تذاکرات قابل توجه ای نیز به ناصر الدین شاه داد. یکی از این تذاکرات این است که به شاه گفت:
« شاه از این به بعد مرکز قدرت کشور است و نباید در مقابل مسائل بزرگ یا کوچک و مخصوصاً از نوع تهیه مبلغی پول، اظهار عجز و ناتوانی کند و قول داد که اگر به نصایح و راهنمایی های او توجه کند، تمام مشکلاتی را که در راه سلطنت وجود دارد از میان برخواهد داشت و راه را برای پیشرفت هموار خواهد ساخت. شاه جوان از این اظهارات درخود احساس اطمینان کرد و بنا به تقاضای میرزا تقی خان فرمانی به نام او صادر نمود تا برای تهیه پول مورد نیاز به روشی که شاه و حکومت زیر سؤال نرود، اقدام نماید و بتواند خودش سندها را از سوی شاه امضاء کند (3).»
تهیه پول مورد نیاز شاه برای امیرکبیر کار ساده ای به شمار می رفت. کافی بود امیر موضوع را با سفرای روس و انگلیس در میان بگذارد تا آن ها شاه و امیر را کمک کنند. در صورتی که هدف مورد نظر امیر این گونه نبود. او نمی خواست در ابتدای کار، زیر سلطه و منت بیگانگان برود و این موضوع با اعتقادات و ویژگی های امیر سازگاری و هم خوانی نداشت. او همیشه در ذهن خود به قطع ایادی بیگانگان و دشمنان ایران می اندیشید، حالا چه طور می توانست اعتقادات و انگیزه های اساسی و آرمانی خود را زیر پا بگذارد و برای رفع معضل موجود، از بیگانگان پول بگیرد و دست نیاز به سوی آنان دراز کند؟ اندیشه مبارزه با استعمار و سلطه اجنبی ها در خون او جریان داشت و برای انجام این گونه امور نیازی به اجانب نداشت. بنابراین مشکل مذکور را با مساعدت بعضی از تجار و بازرگانان برطرف ساخت و با کاروان شاه راهی تهران شد.
از زمان حرکت کاروان حامل ناصر الدین شاه قاجار از تبریز تا ورود آن به تهران، در طول مسیر اتفاقات زیادی افتاد که با ذکر بعضی از آن ها نظر بر این است تا مختصری از اقتدار و پای بندی امیرکبیر به نظم و قانون و توجه به حاکمیت ملی و استقلال کشور و همچنین مبارزه با سلطه بیگانگان و سیاست های استعماری و استثماری آنان بیان شود:
1. ارمنی های تبریز
این موضوع زمانی اتفاق افتاد که ناصر الدین شاه قصد عزیمت به تهران داشت. وی طی فرمانی از همان ابتدای کار حفاظت ارمنی های تبریز را به روال گذشته به انگلیسی ها سپرد. مفهوم این کار این بود که دولت ایران توانایی حفاظت از این افراد را ندارد و به عبارت دیگر به اقلیت های مذهبی علاقه مند نیست. تصمیم شاه در آغاز حکومت، تصمیم درستی نبود. امیرکبیر از تدبیر و چاره اندیشی شاه به شدت ناراحت شد و عکس العمل شدیدی از خود نشان داد که حکایت از تعهد وی و تفکر صادقانه و اندیشه وطن دوستی او و بیگانه ستیزیش داشت. امیرکبیر اظهار داشت:« برازنده یک دولت مستقل نیست که اصلاح امور اتباع خود را به دست عمال یک دولت خارجی بسپارد و این حق را از خویش سلب نماید (4)» این سخن علاوه بر اعلام نظر امیرکبیر در رابطه با بیگانگان، نشان می دهد که او حمایت از اقلیت های دینی ایران را نیز در برنامه کار خود دارد و به زندگی آنان و تأمین نیازها و آزادی های قانونی اقلیت ها اهمیت خواهد داد.
2. صدور فرمان برای ایجاد نظم و امنیت
برای امیرکبیر به تجربه ثابت شده بود که بضی از مأموران و نظامین حکومت و بسیاری از درباریان برای برآورده شدن خواسته های خود و تأمین مخارج هنگفت زندگی تجملاتی، مردم را به زحمت می اندازند و برای نیل به اهداف و آرزوهای خود ممکن است جنایات جبران ناپذیری هم انجام دهند. به ویژه سفرهای طولانی و پر جمعیت که در گذشته کمتر قابل کنترل بود، زمینه ساز موارد فوق و در واقع عامل تحقق خواسته های اشخاص سوء استفاده کننده به شمار می رفت. به همین جهت امیرکبیر قبل از حرکت و روانه شدن به سمت تهران، فرمان قطعی صادر کرد و برای همه همراهان کاروان شاه و افرادی که در غیاب او و ناصر الدین شاه در تبریز عهده دار اداره امور می شدند، قرائت نمود. موضوع فرمان به زودی در همه جا پیچید و آگاهی همه از محتوای آن سر و صدایی بین نظامیان و مردم و مسوولان به وجود آورد. عده ای که فرمان را مخالف منافع و سیاست های خود می دانستند، از اقدام امیرکبیر و مضمون فرمانش آشفته شدند. مردم مظلوم که به پشتوانه فرمان به سمت آسایش و رفاه و آزادی و خروج از زیر بار ظلم و ستم قدم بر می داشتند، از تصمیم امیر و صدور فرمان قانونی و امنیتی و مردمی او خرسند شدند، و در مجموع همه به این نتیجه رسیدند که امیرکبیر برای پیشرفت کارها و آسایش و رفاه همه مردم و حرکت بر مدار صحیح حکومت داری و اداره کشور، با کسانی که قانون را نقض می کنند و باعث سلب آسایش مردم خواهند شد، هیچ گونه ملاحظه کاری و اغماضی نخواهد داشت.صدور فرمان رسمی از سوی امیرکبیر سبب شد تا سفر کاروان شاه در کمال آرامش و نظم و انضباط انجام شود. در طول مسیر تبریز تا تهران هیچ کس مورد تعدی مأموران قرار نگرفت. مزارع و مراتع کشاورزی و اموال عمومی و خصوصی مردم آسیب ندیدند و در شهرها و روستاهای مسیر تردد شاه همه احساس آرامش و امنیت داشتند. این سفر در طول دوران حکومت قاجاریه بی سابقه بود و حتی نزدیکان شاه که کم و بیش در سفرهای گذشته به همراه حاکمان دیگر حضور داشتند، انگشت حیرت به دهان گرفتند و نظم و آرامشی که با فرمان امیرکبیر برقرار شده بود، باعث تعجب و شگفتی آن ها گردید.
3. بازگشت میرزا آقاخان نوری از تبعید
میرزا نصرالله خان معروف به میرزا آقاخان نوری یکی از مدعیان صدارت بود. وی که در زمان محمد شاه و صدارت حاجی میرزاآقاسی از سمت خود «وزارت کشور» عزل و به همراه برادرش به کاشان تبعید شده بود، بعد از مرگ محمد شاه با همکاری مادر ناصر الدین شاه (5) و سفارت انگلیس به تهران آمد و قصد داشت خود را برای صدارت شاه جدید آماده کند. این موضوع در حین سفر تبریز- تهران به اطلاع امیرکبیر رسید و امیر از این خبر بسیار ناراحت شد و دستور داد تا مجدداً میرزا آقاخان نوری را به کاشان برگردانند. اما مهد علیا و دولت انگلیس با طرح دلایل جدید از امیرکبیر درخواست کردند که از تصمیم خود منصرف شود و امیر موضوع را به حال خود گذاشت و این زمانی اتفاق افتاد که هنوز به صدارت نرسیده بود. عکس العمل امیرکبیر در قبال تصمیمات مهد علیا و دولت انگلیس برای بازگشت آقاخان نوری به تهران، پیام های گوناگون داشت و حداقل آن این بود که همه درک کردند، او در کشورداری و اجرای قانون اهل سازش و مدارا نیست.سرانجام ناصر الدین شاه پس از ورود به تهران، روز بیست و یکم ذی القعده سال 1264 هـ. ق تاجگذاری کرد و میرزا تقی خان فراهانی را نیز به دلیل استعداد و لیاقت هایی که از خود نشان داده بود با لقب «اتابک اعظم» به صدارت برگزید و وی را ملقب به «امیرکبیر» نمود. او صدراعظمی بود که از پایین ترین طبقات جامعه برخاست و پله پله راه ترقی را پیمود و سرانجام به مقام صدارت رسید. مؤلف کتاب در دوره سلطنت قاجار نوشته است که پس از برگزیده شدن امیرکبیر به مقام صدارت، ناصر الدین شاه میرزا آقاخان نوری را از کاشان احضار و او را به لقب «اعتمادالدوله» مفتخر و به سمت معاونت امیرکبیر برگزید (6). مدت صدارت امیرکبیر حدود سه سال و سه ماه طول کشید.
در زمان امیرکبیر موقعیت صدارت با دوره های قبل تفاوت زیادی کرد. ناصر الدین شاه همه امور مربوط به وزارت جنگ و دفاع و به طور کلی امور لشکری و کشوری را به امیرکبیر سپرد و مفهوم «دوالریاستین» و «امیر لشکر» و «وزیر کشور» هم که به امیرکبیر اطلاق شده از همین مسأله و مسؤولیت های امیر بوده، و سبب شده تا دستگاه صدارت در زمان او از قدرت زیادی برخوردار شود (7). ناصر الدین شاه در حکم خود امیرکبیر را مسوول «هر خوبی و بدی» می داند. در دست خط شاه به امیر آمده است:
« امیر نظام، ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسوول هر خوبی و بدی که اتفاق افتد، می دانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران قرار دادیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم، کمال اعتقاد و وثوق داریم و به جز شما به هیچ شخص دیگری اعتقادی نداریم و به همین جهت این دست خط را نوشتیم (8).»
امیرکبیر در هیچ شرایطی از اطمینان شاه نسبت به خودش سوء استفاده نکرد و همواره در محدوده وظایف خود و قانونی که به آن اعتقاد داشت، در همه زمینه ها با ناصر الدین شاه مشورت می کرد و تصویب و تأیید شاه را در اجرای طرح ها و برنامه های خود می گرفت و پیشرفت و نتایج کار و گزارش وقایع و فعالیت ها را به صورت کامل و واضح به اطلاع او می رساند. او علی رغم قدرتی که داشت و اختیارات کاملی که شاه به او داده بود، شخص شاه را مصدر همه امور می دانست. شاه نیز به او علاقه زیادی داشت و واقعاً از او مطمئن و راضی بود و می دانست که امیرکبیر با اقدامات خود قصد پیشرفت کشور و تداوم حکومت را دارد و به قدری صدراعظمش را می ستود که اظهار می داشت، « به این قدرت، پشتکار و وزیر ابداً به ایران نیامده بود (9).»
مرحوم دکتر فریدون آدمیت در مورد صدارت قائم مقام و امیرکبیر معتقد است که محمد شاه و ناصر الدین شاه برای این دو تن حکم رسمی صدارت صادر نکردند و می نویسد:
« وقتی قائم مقام فراهانی به صدارت رسید، محمد شاه به نام او حکم صدارت صادر نکرد و او به همان عنوان قائم مقامی بسنده نمود. برای امیرکبیر هم هیچ گاه حکم صدارت صادر نشد و وی نیز به همان عنوان «امیر نظامی» قناعت کرد، ولی اختیارات رسمی و قانونی امیرکبیر، قدرت سیاسی، اجرایی و حکومتی بالایی به او داده بود (10).»
تعلیم و تربیت ناصر الدین شاه و نقش امیرکبیر در اداره ایران
بررسی های به عمل آمده از تاریخ دوره قاجاریه نشان می دهد که ناصر الدین شاه از تعلیم و تربیت پدرش بهره ای نبرده است. او پس از تولد تحت تعلیم میرزا عیسی قائم مقام فراهانی و میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی قرار گرفت (11). کودک نوپا و بی دست و پایی بود که ولیعهد شد. در این زمان سه ساله بود که از سوی پدرش «محمد شاه» به ولیعهدی رسید و اختلافاتی میان دو طایفه «قوانلو و دولو (12) » آغاز شد و بنای مخالفت با ولیعهدی ناصر الدین میرزا از سوی این طوایف اعلام گردید. میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی، پس از مشاهده اختلافات و درگیری های بین دو طایفه، محمد شاه را مجاب کرد تا حکم ولیعهدی ناصرالدین میرزا را امضاء کند. وی سه سال بعد به همراهی هیأتی برای دیدار رسمی با امپراطور روسیه و خوش آمدگویی به وی انتخاب و به همراه امیرکبیر عازم سفر شد.محمد شاه پس از ازدواج ناصرالدین میرزا او را به آذربایجان فرستاد و در مدت اقامتش در این منطقه، تحت تربیت امیرکبیر قرار گرفت، به نحوی که رفتار و کردار امیرکبیر تأثیر زیادی در شکل گیری شخصیت ناصر الدین میرزا گذاشت و برخوردهای امیر راه و رسم زندگی را به وی آموخت.
نویسنده کتاب امیرکبیر و ایران، جنبه های خاصی را در مورد رابطه امیرکبیر و ناصر الدین شاه مطرح می کند. وی معتقد است که رابطه و مناسبات آن ها دو جنبه کاملاً متفاوت داشت. اول، جنبه رسمی و دولتی، دوم، جنبه تربیتی و دایگی، که هر دو جنبه در جای خود حائز اهمیت هستند. از نظر جنبه رسمی و دولتی باید گفت که امیرکبیر کلیه کارها را با مشورت ناصرالدین شاه انجام می داد و همان گونه که قبلاً اشاره شد، گزارش امور را نیز به صورت کتبی و شفاهی و در زمان معین به شاه منعکس و نقاط قوت و ضعف برنامه های مربوط به داخل یا خارج کشور را به او یادآور می شد، حتی بسیار اتفاق می افتاد که پیش نویس بعضی از برنامه ها را به رؤیت شاه می رساند و با او بحث و تبادل نظر می نمود.
از نظر جنبه تربیتی و دایگی هم در مناسبات و روابط آن دو حالت استثنایی وجود داشت که مانندش را کمتر می توان یافت، زیرا نه به رابطه متعارفی صدراعظم و پادشاه در نظام سیاسی ایران شبیه بود و نه به عالم پیرو مردیدی حاجی میرزا آقاسی و محمد شاه می ماند و نه شبیه وضع تحکم آمیز و خشک صدراعظم مقتدری چون قائم مقام فراهانی نسبت به محمد شاه بود. دقیق ترین بیانی که می توان اذعان داشت این است که در مناسبات شخصی امیر و ناصرالدین شاه یک نوع حالت پدری و فرزندی وجود داشت.
ناصرالدین شاه از پدرش محبتی ندید و حتی در دوران ولیعهدی هم مواجب درستی به او نمی رسید. از مادرش هم دل خوشی نداست و از او بدش می آمد. این عوامل سبب گردید تا به امیرکبیر روی آورد و او را پشت و پناه و یار و یاور خود بداند. امیرکبیر هم در برآورده ساختن خواسته های روانی ناصر الدین شاه کوشید و این مسأله، صمیمیت و همدلی متقابلی بین آن ها ایجاد کرد (13).
امیرکبیر به منظور آگاهی دادن به ناصر الدین شاه از شیوه های مختلفی استفاده می کرد. صرف نظر از ملاقات های حضوری و گفت و گوهای رودررو، طی نامه هایی آن چه را ضرورت داشت متذکر می شد و ناصر الدین شاه هم به او اعتماد کامل داشت و تذکرات و سخنان امیرکبیر را به نفع خود می دانست. از این نامه ها بر می آید که امیر، لطیف ترین محبت های پدری را در حق ناصرالدین شاه ابراز داشته است. وی در بخشی از یک نامه اش به شاه که بیمار بوده، می نویسد:
« نمی دانم فردا چه خواهند کرد، ان شاء الله پرهیز را خوب نگاه خواهند داشت. نه مثل ناپرهیزی که در اول این ناخوشی کرده اند، نباشد، زیرا صحت مزاح مبارک شما باعث آسایش هجده کرور نفس است (14).»
این کلمات حاکی از آن است که امیرکبیر در جزئی ترین امور نیز مراقب ناصر الدین شاه بوده است. وحتی در بیماری او نیز کوشیده که شاه برای کسب سلامتی در خوردن و آشامیدن، زیاده روی نکند. رابطه آن دو در ابتدای دوران صدارت امیر بسیار حسنه بوده و شاه هم علاقه زیادی به امیر داشته است، همه جا امیر را ستایش نموده و به وجود چنین صدراعظمی افتخار می نماید. ناصر الدین شاه معتقد بود که «سعادت سلطنتش بسته به وجود امیر نظام است (15)».
اعتقاد و علاقه زیاد شاه به امیر سبب شده بود تا همیشه به فکر او باشد، همیشه سراغ امیر را می گرفت و حالش را می پرسید. حتی در شکار هم او را یاد می کرد و سهم امیرکبیر را از کبک های شکار شده جدا می ساخت. امیرکبیر هم می کوشید تا فنون پادشاهی و کشورداری را به شاه بیاموزد و حتی گاهی در این آموزش ها، مطالبی را با جرأت و جسارت و شجاعت به شاه تذکر می داد.
آن طور که از نامه های روزانه امیرکبیر به ناصر الدین شاه بر می آید، وی حتی در بعضی مکاتبات خود، شاه را تشویق کرده است تا بعضی از کارها را انجام دهد، گاهی بعضی از موارد را به صورت سربسته در نامه ها ذکر کرده تا فقط خود شاه متوجه شود و دیگران از آن موضوع که از حساسیت ویژه ای برخوردار بوده، اطلاعی کسب نکنند. دکتر پلاک (16)، پزشک مخصوص شاه اظهار داشته است:
« امیر نظام آن چه را که لازمه سلطنت بود، به شاه می آموخت و خطابه های شاه که باید در مواقع سلام بخواند، را تهیه و تصحیح می کرد (17).»
پی نوشت ها :
1.به موجب مفاد بخش چهار این عهدنامه، روسیه متعهد گردیده بود که ایران را در رساندن ولیعهد به تاج و تخت پادشاهی کمک نماید.
2. مستخدمین بلژیکی در خدمت دولت ایران، آنت دستره، ترجمه منصوره اتحادیه (نظام مافی)، نشر تاریخ ایران، ص 3.
3. امیرکبیر یا قهرمان ملی مبارزه با استعمار، اکبر هاشمی رفسنجانی، دفتر تبلیغات اسلامی، ص 38.
4. همان، ص 40.
5. مادر ناصر الدین شاه، مهدعلیا نام داشت که پس از مرگ محمد شاه و تا رسیدن ناصر الدین میرزا به تهران، اداره امور کشور را بر عهده داشت. وی با امیرکبیر دشمنی داشت و یکی از افرادی است که زمینه قتل امیر را فراهم نمود.
6. ایران در دوره سلطنت قاجار، علی اصغر شمیم، انتشارات علمی، ص 154.
7. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 203.
8. همان، ص 197.
9. همان، ص 205.
10. همان، ص 203.
11. میرزا عیسی معروف به قائم مقام اول و میرزا ابوالقاسم معروف به قائم مقام دوم است.
12.ناصر الدین شاه، محمد احمد پناهی سمنانی، انتشارات نمونه، ص 59.
13. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 657.
14. امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت، انتشارات خوارزمی، ص 675.
15. همان، ص 658.
16. ناصر الدین شاه، طبیب دیگری نیز داشته که نام وی «دکتر فووریه» بوده است. او در اولین برخورد با شاه وقتی معارفه شد، ناصر الدین شاه به او دست داد و با توجه به آموزش های قبلی که داشت فقط چهار کلمه به زبان فرانسوی به دکتر فووریه گفت که ترجمه آن «شما طبیب من هستید» می باشد « به نقل از کتاب سه سال در دربار ایران همین دکتر ص 5.»
17. همان، ص 662.