
چکیده
میرزا احمد نی ریزی، این هنرمند گرانمایه در زمان شاه سلیمان زاده شد و در سال 1155 در دوره ی نادرشاه درگذشت.فارس در این دوره، در ابتدا با سیستم استبدادی و سپس با بی لیاقتی شاه سلطان حسین، حمله ی افغانان به ایران و هفت سال زجر و سختی پیامد آن و سرانجام دفع آنان با لشکر کشی های نادرشاه مواجه بوده است. والیان مستبد به همه ی مسایل این دوره جلا می بخشند.
در این مقاله سعی شده کلیه کتاب های موجود مطالعه و واقعیت های تاریخی بررسی و اوضاع فارس را آن چنان که بوده تشریح نماید. ذکر این نکته هم ضرورت دارد که تاکنون مقاله ای در این زمینه منتشر نشده است.
تردیدی نیست که در این دوره ی وانفسا که قتل و غارت و گرسنگی و قحطی، روزمرگی در پی داشته، استاد هنرمند، میرزا احمدنی ریزی به نوشتن قرآن مجید توسل می جسته و آرامش می یافته است.
واژگان کلیدی: فارس، گرمسیرات، افغانان، بلوچان، درگزینی ها، کمپانی هند شرقی، کمپانی هند شرقی هلند (واک).
فارس در دوره ی شاه سلیمان
در سال 1078 (1666 م.) (1) شاه عباس دوم از سلسله ی صفویه در می گذرد و صفی میرزا فرزند وی به نام شاه سلیمان به تخت می نشیند. پس از دو سال که از پادشاهی وی می گذرد، ابتدا قحطی در ایران ایجاد می شود و سپس طاعون انتشار می یابد.[کمپفر، 52: 1360] حکومت ایران در زمان او ضعیف شده بود.[فلور، برافتادن، 1365: 13].گرچه اطلاعات کمتری از پادشاهی شاه سلیمان در دست است و فارسنامه ای به نام ریاض الفردوس خانی توسط محمد میر ک بن مسعود حسینی منشی، در سال 1082 نوشته شده است اما از اوضاع اجتماعی سیاسی و اقتصادی فارس ابداً بحثی نکرده است و فسایی هم از 27 سال پادشاهی او فقط به ذکر انتصاب و عزل و الیان فارس بسنده کرده است.
کمپفر [همان: 157] که خود در زمان این پادشاه در ایران بوده، می نویسد: «فارس یکی از پنج ناحیه یا ایالت بود که به 20 حوزه تقسیم می شد و بزرگ ترین حوزه، شیراز و اطراف آن بود».
این پادشاه در 1105 درمی گذرد. وی سه پسر داشت که اولی را خود کشته بود و دومی از ترس کشته شدن سربه صحرا گذاشت و کسی از سرنوشت وی اطلاع نداشت. سومین فرزند وی سلطان حسین بود.
دوره ی شاه سلطان حسین (1135-1105)
شاه سلطان حسین در 14 ذیحجه 1105 (1694 م.) به تخت نشست.[لکهارت، چ2، 42: 1364]این پادشاه درمدت 30 سال پادشاهی خود، هیچ آگاهی از کشورداری نداشت و حتی توجهی هم به ارتش نمی کرد.[لکهارت، چ2، 10: 1357]
این ضعف و عدم آگاهی سبب سقوط دولت و حکومت پر اقتدار صفوی شد.
در ابتدای پادشاهی شاه سلطان حسین راه ها ناامن شده بود و راهدارها ظلم، بیش از حد می کردند.[همان، چ2ف 51: 1364] پس از شش سال سلطنت به مشروب خوری و زن بارگی رو آورد.[همان: 55-54]، به تدریج قدرت وی رو به ضعف نهاد.
بروین (Bryun) سیاح فرانسوی که در سال 1115 در ایران بوده، نوشته است:
«ایرانیان معتقدند از شاه فقط اسمی برای آن ها باقی مانده است».
ولینسکی، سفیر مسکو که در زمان این پادشاه برای عقد قرارداد تجاری به ایران آمده بود، این چنین اظهارنظر کرده است:
«وی رعیت رعایای خویش است و کمتر ابلهی مثل وی را می توان در میان مردم عادی نیز پیدا کرد».
دکتر عبدالحسین نهالی می نویسد: که هرچه از او می پرسیده اند، به ترکی می گفته:«یاخشی دُر» (یعنی خوب است) و بد در ضمیر وی وجود نداشته است و از این جهت به «یاخشی در» شهرت داشته و حتی برایش چنین سروده بودند:
آن ز دانش تهی ز غفلت پر- شاه سلطان حسین باخشی [ابنا و مکاتبات سیاسی ایران، 3: 1365]
همه ی این عیب ها سبب سقوط او و سلسله ی صفویه می شود و در نتیجه جنگ های افغانان، قتل و غارت آنان و قحطی، طغیان ها، بیماری ها و همه و همه مردم را فقیر و ضعیف می کند.
فارس در دوره ی شاه سلطان حسین
تردیدی نیست که همه گرفتاری های بالا گریبان گیر مردم فارس هم بوده است، که البته غیر از این هم نمی تواند باشد.سفیر پرتغال، به نام گرگوریو پریرافیدالگو که در سال های 1108-1107 (1697-1696 م.) در ایران بوده، در شرح سفر خود چنین می نویسد:
[11 اوت/ شهریور] «... تا روز پانزدهم سپتامبر در شیراز ماندم و این توقف نه تنها به علت تهیه و فراهم کردن وسایل لازم جهت ورود به اصفهان بود بلکه بیماری شدیدی که عارض خودم و همراهانم گردید، موجب توقفم گردیده بود. در آن موقع به حدی بیماری در شیراز شیوع داشت که روزی بیش از صد نفر به هلاکت می رسیدند، از این روی با وجود نقاهت شدید با کمال شتاب به مسافرتم ادامه دادم».[پریر افیدالگو، 46: 1357]
گرچه این سفیر از نوع بیماری منتشره در فارس بحثی نمی کند اما وصف این چنین خبری و پیامدهای آن در منابع دیگر نیامده است.
در این جا لازم است ذکر شود که در منابع موجود اطلاعاتی تا پیش از حمله ی محمود افغان درباره ی ایران نداریم و فقط به ذکر دو سمت اداری فارس در دوره شاه سلطان حسین بسنده می کنیم:
سال 1105 میرزا محمد مؤمن (خواهر زاده موالی پیشین به نام میرزا ابوطالب) به سمت والی گری فارس منسوب می شود.[مسایحی، ج1: 491]
در سال 1113 والی فارس، ایمانی بیگ (2) در می گذرد و محمد باقر بیگ الشیک آقاسی باشی، جانشین وی می شود.[همان]
در سال 1123 محمد باقر بیگ معزول و کلب (3) علی خان جایگزین او می گردد.
در سال 1125 کلانتری فارس به میرزا شرف جهان ثانی، فرزند والی سابق فارس واگذار می شود.[همان491]
در منابع موجود نیز از قاضی القضات های فارس بدین صورت بحث می شود:
در سال 1106 شیخ الاسلام صالح بحرانی به این سمت منصوب می شود.
در سال 1112 با درگذشت صالح بحرانی، شیخ الاسلام مولانا محمد شفیع جانشین او می شود.
در سال 1115 میرزا مهدی حسنی حسینی نسابه به سمت قاضی القضات فارس منسوب می شود.[همان].
ضمناً در سال 1133 اعراب مسقط وجواسم، به جزایر و بنادر خلیج فارس حمله کرده و آن جا را تسخیر می کنند و در این تردیدی نیست که ضعف حکومت مرکزی سبب چنین عملی شده است.
لطف علی خان بیگلربیگی، والی فارس با لشکر به بندرعباس حمله می کند و آن جا را تسخیر و در همان جا متوقف می شود.[همان: 496].
فارس در دوره ی افغان ها
محمود افغان واشرف افغان، مجموعاً هفت سال و 40 روز از سال 1135 تا 1142 در ایران پادشاهی کردند.این مدت کوتاه در تاریخ طولانی ایران، جزو دو سه مورد بسیار وحشتناک است که نظیر ندارد.
گرچه تعداد معدودی منابع فارسی وجود دارد اما منابع خارجی ارزشمندی در بعد ازانقلاب منتشر و ترجمه شد که زوایای بیشتری از این دوره نکبت بار را شرح می دهد.
در دوره ی صفویه دو شرکت تجارتی خارجی در ایران فعالیت داشتند که کمپانی هند شرقی از بریتانیا یکی از آن دو بود که البته هنوز گزارش های آن منتشر نشده یا حداقل مربوط به این دوره را من ندیده ام.
شرکت دیگر، کمپانی هند هلند خاوری از هلند بود که در سال 1617 م (1025) شعبه های خود را در شیراز و اصفهان تأسیس کرد و در سال 1623م.(1032) شعبه ی بندرعباس را گشود.(لکهارت،چ2، 412: 1364 و 414]
گزارش های سودمند کمپانی هند هلند خاوری (واک) درباره ی ستم هایی که به مردم فارس و از جمله شهرهای بندرعباس، لار، جهرم، و شیراز رفته است، تاریخ این مقطع فارس را به نحو احسن بازگو می کند. ما در این جا از تمام منابع موجود بهره گرفته ایم.
حمله ی محمود افغان
مادر این جا از ریشه یابی علل حمله ی محمودافغان به ایران چشم پوشی می کنیم و فقط به صورت مختصر حوادث خارج از فارس را بازگو می کنیم:محمود افغان در اواخر تابستان1719 (1131) با11 هزار نیرو برای سرکوبی ابدالی ها به سیستان رفت.[الکهارت، چ2، 128: 1364] (4)
والی کرمان نیروی کمی داشت و ناگزیر به تسلیم شد. محمود نه ماه در کرمان بود و چون فتنه ای در قندهار رخ داده بود به آن جا بازگشت.[همان: 130-129] پیش از رفتن محمود دولت ایران برای رویارویی با محمود، نیرویی به سرداری لطفعلی خان با 9000 نفر فرستاد اما شکست خورد و چون محمود کرمان را ترک کرد، کرمان به دست ایرانیان افتاد.[همان: 130]
اوضاع فارس
گرچه برخی از منابع می نویسند که محمود به سوی یزد رفت و ممکن است اواسط فوریه 1722 به حوالی یزد رسیده باشد و چون در یزد ناموفق بود به سوی اصفهان رفت.[همان 152-150]اما گزارش های واک وقعه ی دیگری را این چنین شرح می دهد:
پس از دهم نوامبر 1719 (1131) محمود با گروهی از لشکریان خود از کرمان به سوی لار رفت و آبادی خسناباد (Ghosnabadie) را گرفت و بیشتر مردان این روستا را کشت و بقیه ی مردان و زنان و کودکان را اسیر کرد. راه بندرعباس را در دست 200 نفر بلوچ قرار داد و راه های شیراز و یزد مورد تاراج لشکریان محمود بود.[فلور، برافتادن..، 48: 1365]
در همین زمان واک گزارش از بندرعباس داد که افغان ها وبلوچان تا حدود جهرم و لار را تاراج کرده اند.[همان49:).
یان اوتس (Ian Oets) رییس کمپانی واک، در یکم نوامبر نامه ای از اصفهان دریافت کرد که 15 اکتبر 1721 (1133)نوشته شده بود و در آن از نزدیک شدن هشت هزار بلوچ به حوالی شیراز و لار خبر می داد و چون کاروانی از این شرکت می خواسته به اصفهان برود، دستور می دهند در شیراز توقف کند.[همان: 85]
پس از سقوط کرمان در ششم نوامبر 1721 گفته شده بود که نزدیک هشت هزار افغان و بلوچ از کرمان گذشته، سه بخش شدند: یکی روستای نی ریز در چهار منزلی شیراز را (چهار روز راه) غارت کرده (5)، گروه دوم به سوی شیراز و گروه سوم به سوی لار می رود.(همان: 77]
در 13 دسامبر 1721 (1131) مردم شهر لار از خبر غارتگران بلوچ در هراس بودند. گوست (یکی از کارمندان واک) در روستای کاهو (Kahu) از روستاهای لار شنیده بود که بلوچان در بالای لار در نزدیکی مورن (Meuren) دیده شده اند و اهالی آبادی های بریز به تحکیم کاروانسرای خود پرداخته و با همه دارایی خود به کاروانسرا پناهنده شده اند [همان: 60]
در همان روز (13 دسامبر 1721) به گوست خبر رسید که بلوچان در راه لار هستند و در نزدیکی روستای هوردن (Horden)، آن سوی دستگرد که نخستین منزل کاروان رو در راه بندرعباس بود، دیده شده اند. دو نفر که توسط بلوچان زخمی شده بودند، به نزد حاکم لار آمده بودند تا خبر بدهند.
کمی بعد دو قاصد از سوی کلانتر خرموت (Khumut) برای حاکم لار خبر آوردند که 400 بلوچ از خرموت گذشته اند. بلوچان در جستجوی شتران بودند و متوجه شده بودند که مردم، شترها را در کوه ها پنهان کرده بودند.
در 14 دسامبر 1721 خبر رسید که بلوچان روستای صرافیه (Sarafiya/ Serrefiia) را غارت کرده اند و 500 تا 600 نفر از آن ها به سوی جهرم در حرکت هستند.
گوست از صبح تا عصر پناهندگانی را می دید که به لار می آیند، از این نظر یک نفر را نزد محمد علی بیگ، فرستاد تا بپرسد که شایعات راست است یا نادرست. وی پاسخ می دهد درست است و به او سفارش می کند گوست در لار بماند تا نه نفر چاپاری که حاکم برای خبرگیری فرستاد، بازگرداند. در 15 دسامبر 1721 ساربانی از بندرعباس آمد و خبر داد که بلوچان بر همه ی راه ها تا نزدیک کورستان (Kavarestan) چیره اند. کمی بعد نه چاپار خبرگیر بازگشتند و برای گوست خبر آوردند که در نزدیکی تزرگ (Tesiek) و ثروان (Tharvan) دست کم 500 بلوچ به سوی جهرم در حرکت هستند [همان: 61-60] نوراله خان حاکم لار 200 نفر به همراه یک نایب را تا گذرگاهی نزدیک جویم فرستاد تا راه را نگهبانی کنند. نزدیک به 400 نفر بایستی راه پهن دستگرد وخورموت را نگهبانی کنند.
هنگام عصر از بندر عباس برای گوست خبر رسید که تمام راه های بندرعباس مانند میناب تا حدود کورستان و جهرم به آتش کشیده شده و بلوچان در راه دستگرد می باشند.
کمی بعد کلانتر روستای دهکده با گروهی زخمی وارد لار شد و خبر داد که بلوچ ها روستای او را غارت کرده اند. قبلا بلوچ ها تا کاروانسرای هردن (Horden) آمده بودند.
این اخبار، مردم لار را به وحشت انداخت و همه به قلعه ی شهر پناه بردند.[همان: 62]
همان روز حاکم لار، کلانتر دهکوه را به روستای خود برگرداند و گفت اگر باز نگردد، سراز تنش جدا می کند.
در 17 دسامبر گوست دو قاصد به خرموت نزد یکی از آشنایان به نام محمد علی فرستاد تا از بلوچ ها، اخباری به دست بیاورد. به او خبر رسید که بلوچ ها، کلانتر دهکو را شکنجه و آزار داده اند تا دفینه های خود را نشان دهد. پس از این که نشان داده، او را کشته اند. ضمناً عده ی زیادی را کشته اند و زنان و کودکان را به اسیری برده اند.
نایینی که حاکم لار برای نگهبانی راه فرستاده بود به دهکو وارد می شود، چند نفر مردمی که از دست بلوچ ها جان سالم به در برده بودند، به او می گویند که بلوچ ها همین حالا از روستا دور شده اند، بیا به دنبال آن ها برو و آن ها را دستگیر کن. نایب می گوید که مالتان ازدست رفته و من هم جانم را به خاطر اسباب و اثاثیه ی شما به خطر نمی اندازم. سپس نایب به بریز می رود تا از بلوچان جلوگیری کند.[همان: 63]
مردم لار سخت در حال ساختن استحکامات بودند و شهر را تخلیه کرده و به قلعه هجوم برده بودند. در این حالت نوراله خان نمی توانست تصمیم بگیرد که چه کند.
در 18 دسامبر دو قاصد از خرموت بازگشتند و خبر آوردند که این روستا با خاک یکسان شده است و در راه هیچ کس را ندیده اند.[همان: 64]
بلوچان به لار حمله کردند در 27 دسامبر 1721 کوچه پس کوچه های لار پر از کشته بود. این کشته شدگان از مردم شهر و نیز بلوچ بودند.
گوست می نویسد: اگر او و آدم هایش در برابر بلوچ ها ایستادگی نمی کردند وضع از این بدتر می شد. اینان با شهادت 256 بلوچ را کشتند و یک کشته که آن هم از سربازان نوراله خان بود، داشتند. اما تفنگ های آنان به تعمیر نیاز داشت و از تشنگی و گرسنگی و سرما سخت آزار دیده بودند. بلوچ ها تقریباً تمام درهای خانه ها را از جا کنده بودند و تنها سه خانه در مجاورت کاروانسرای بانین ها و قلعه ی شهر لار محفوظ مانده بود.[همان: 67]
«حالا دیگر نوراله خان در میان مردم لار آبرویی نداشت و هیچ گونه پایمردی در این فاجعه نسبت به آن ها انجام نداد».[همان: 68]
در 18 ژانویه 1722 خبر رسید که بلوچ ها پس از غارت خرموت و مدده، از آن جا بیرون رفته اند. هم چنین آنان روستای فراغ (Fedag) [90 کیلومری غرب لار] سه منزلی لار و آبادی های نزدیک آن را غارت کرده اند. اما کشاورزان روستای خمیره، یک شب به فداغ حمله کرده و از گروه 200 نفری آن ها 176 نفر را کشته اند. هم چنین خبر رسید که آن ها شهدادخان، سردار بلوچ ها، را ناگزیر به فرار کرده اند. چون این دهاتیان باروت و گلوله کم داشتند از نوراله خان درخواست یاری کردند. نوراله خان قول داد 200 نفر به سرکردگی محمد علی بیگ، چماقدارش به کمک آن ها بفرستد.[همان: 69]
در 29 ژانویه محمد علی بیگ با 500 نفر برای کمک به دهاتیانی که با بلوچ ها جنگیدند از لار به گودو رفت. این دهاتیان بیشتر تازی تبار بودند و از بندر کزگ به آن جا آمده اند.[همان: 70]
ظاهراً محمد علی به آن جا نرفته بود چون شنیده بود لشکر سه هزار نفره ی ایرانی به جهرم رسیده وظرف سه روز آینده به لار می رسد. درفوریه، 70 تا 80 سوار نیمه مسلح از داراب برای کمک، به لار رفتند.
در همین ضمن نوراله خان که حکومت لار و بندرعباس را به مدت یک سال داشت، از کار برکنار شد.
ضمناً مایحتاج مردم لار گران و کمیاب شده بود، علوفه هم گران بود از این نظر تمام چارپایان را ازشهر بیرون برده بودند.[همان: 71]
جنگ اصفهان
محمود با لشکریان خود از یزد به سوی اصفهان رفت و درشرق شهر اصفهان اردو زد. لشکر ایران به مقابله با او رفت و جنگ در هفتم مارس 1722 (اول جمادی الاخر 1134) آغاز شد .[هانوی، چ2، 94: 1377] نیروی ایران در این جنگ شکست خورد و اصفهان محاصره شد.[لکهارت، چ2، 146: 1364]هانوی [چ2، 132: 1377] می نویسد که در این شرایط و اوضاع، حاکم کهگیلویه با ده هزار نفر برای مقابله با افغان ها به سوی اصفهان حرکت کرد و انتظار نداشت که مورد حمله ی افغان ها قرار گیرد اما چنین شد و دوهزار سرباز از دست داد و با بقیه ی سربازانش به سوی فارس بازگشت.
تسخیر شیراز
سرانجام محاصره ی اصفهان به پایان رسید و افغانان اصفهان را تسخیر کردند و محمود افغان در آن جا به تخت نشست.در سال 1135 محمود افغان پس از استقرار در اصفهان، گروهی را برای تسخیر شیراز معین کرد. میرزا عبدالکریم، درویش شیرازی باخبر شد. او روابط درویشی با محمود داشت و از این طریق به محمود متوسل شد. چون محمود دست توسل به او داد، به محمود گفت: شیراز خاک اولیا است و مردمی فقیر و درویش دارد. چند نفر با یک حاکم به شیراز بفرستید، مردم از او تبعیت خواهند کرد. ضمناً میرزا عبدالکریم نامه به مردم شیراز نوشت و آن ها را از وخامت اوضاع با خبر کرد.
از آن سوی محمود با مشورت میرزا عبدالکریم، آقاخان و امام قلی خان شاملو دو نفر قزلباش را به فارس و حکومت لارستان فرستاد.
اینان به شیراز وارد شدند. هنوز چند روزی نگذشته بود، شیخ الاسلام میرزا مهدی نسابه، عده ای را گرد کرد و به خانه ی این دو فرستاد و آنان آن دو را خجالت دادند و تخت کلاه (6) کردند.[میرزا ابراهیم کلانتر، 4: 1325 و فسایی، ج502: 1-501]
در گزارش های وک[فلور، برافتادن..، 279: 1365] آمده است که:
«نوراله خان به پیتر اتلام (Piter Tlam)، رئیس موقت کمپانی واک در گمبرون آگاهی داد که شاه طهماسب او را حاکم گمبرون و وزیر شیراز ساخته است. پیتر اتلام پاسخ داد:«من به شما این افتخار را تبریک می گویم ولی شما از آزار فیلیپوس شراب ساز کمپانی دست برداشته او را یاری دهید». اما با وجود وعده های نوراله خان، فیلیپوس گزارش داد که:«چون نوراله خان و کلانتر شیراز از دست اندرکار تهیه سپاهی برای جنگ با افغانند مرا و نماینده ی انگلیس و اهالی شیراز را برای گرفتن پول و کالاهای دیگر زیر فشار گذشته اند. من و نماینده ی انگلیس و اهالی شیراز را برای گرفتن پول و کالاهای دیگر زیر فشار گذشته اند. من و نماینده ی انگلیس هر یک به ناچار می بایست دویست تومان بپردازیم».
همه این قضایا در دو ماه فوریه و مارس 1723 رخ داد».
بدین ترتیب مشخص است که شیرازیان و فارسیان بعد ازعمل شیخ الاسلام پیش بینی جنگ را می کردند.
محمود پس از آن گام دوم خود را برای تسخیر فارس در نظر گرفت چون مردم شیراز رفتار اهانت آمیز با مأموران وی نموده بودند از این نظر در اواخر تابستان (7)1723 (1135)نصراله، سردار خود را با لشکری به فارس فرستاد.[لکهارت، انقراض...،چ2، 233: 1364]
در مورد این لشکر اعزامی به فارس نظریات مختلفی ارایه شده است:
کروسینسکی[72: 1363] سه هزار افغان و شش هزار در گزینی ذکر می کند.(8) هانوی[127: 1367] می نویسد محمود قسمت بزرگ لشکر خود را فرستاد. گزارش های واک [فلور، برافتادن...، 279: 1365]
بیانگر آن است که فقط 700 افغانی و بقیه روستاییان درگزینی بودند و آقا محمد ناظر محمود افغان همراه آنان بود. میرزا ابراهیم کلانتر[4: 1325] می نویسد شامل افغان ها وزرتشتیان کرمان بودند و افزون برنصراله خان، زبردست خان قندهاری هم فرماندهان این نیرو بودند. لکهارت[انقراض..، چ2، 233: 1364] آن ها را افغانی وعشایر درگزینی ذکر می کند.
میرزا ابراهیم کلانتر[همان] می افزاید در فارس تفنگچیان سمغان (9) کازرون، جویم، بلوک فنج، فیشور ولارستان (همگی شافعی مذهب) که با افغان ها دارای یک مذهب بودند به این نیرو پیوستند. در مورد نصراله خان، میرزا ابراهیم کلانتر [همان] او را زرتشتی کرمانی می داند. کروسینسکی[همان] می نویسد:«اصل او از طایفه ی کعب هندوستان و در میان عجم بزرگ شده و به دلاوری و بهادری و شجاعت شهرت یافته، در میان افاغنه بختی گشاده داشت. او را ایلدرخان می گفتند و در بیرون اصفهان هر وقت که افاغنه از قزلباش شکست می یافتند، به امداد افاغنه مبادرت کرده، قزلباش را شکست می داد. در هیچ جنگ مغلوب نشد. افاغنه معتقد [به] او و قزلباش از او ترسناک بودند».(10) و (11)
هانوی[200: 13687-199] می نویسد که نصرالله بلند/ قد و ناموزون بود و چون همواره یک چشم خود را می بست به کورسلطان مشهور بود. راهزنی و کشتار را درجوانی تجربه کرده بود و فنون نظامی را یاد گرفته بود از این نظر او را مشهور کرده بود. وی دارای اخلاقی ملایم بود و اگر قولی به شکست خوردگان می داد، به آن عمل می کرد.
هانوی[همان] می نویسد که نصراله خان همه روستاها وشهرهای سرراه اصفهان به شیراز را بدون جنگ و مقاومت تسخیر کرد.(12) علت عدم جنگ و برخورد این بود که مردم از شنیدن نام نصراله خان وحشت داشتند.
کروسینسکی[همان] می نویسد که نصراله خان در این سفر غروری بی نهایت داشت و گمان می کرد که به زودی قلعه ی شیراز را تسخیر خواهد کرد.
او شهر شیراز را محاصره کرده بود و از تهور بیش از حد به شیراز حمله کرد. وی در پیش لشکرخود ایستاده بود که گلوله ای تفنگ شیرازیان به او خورد و او را کشت. لشکر وی از دیدن این واقعه دست کشیدند و از دور، شهر شیراز را محاصره کردند.[کروسینسکی، همان، میرزا ابراهیم کلانتر، 4: 1325 و هانوی 200: 1367-195 و 179]
در گزارش های واک[فلور، برافتادن...، و 247: 1365] آمده است که: اکتبر 1723 شیراز خوب از خود دفاع کرد. نصراله خان و آقا محمد، سرداران افغانی و بسیاری از سپاهیان آن ها کشته شدند.
محمود از کشته شدن نصراله خان بسیار ناراحت شد چون او یک سردار ارزنده از نظر او بود. ارامنه و زرتشتیان از مرگ وی متأسف شدند چون او برایشان بسیار رئوف بود.[لکهارت، 234: 1364]
شکستی که افغان ها در شیراز تحمل کرده بودند با تعقیب و شکنجه و آزار بیشتر مردم اصفهان تلافی کردند.[همان: 248]
«البته شیراز ثابت کرد که لقمه ی راحت الحلقوم نیست و خوب از خود دفاع نمود، در17 اوت اسخاورز [یکی از کارمندان واک] از اصفهان گزارش داد که : نصراله خان مرده و سپاه افغان در لشکرکشی شیراز ناکام و با شکست روبرو شده است». در 12 اکتبر نیز گزارش داد که آقا محمد درگذشته است».[همان:280]
محمود افغان، زبردست خان را به جانشینی نصراله خان منصوب و او را به فارس اعزام کرد [کروسینسکی، همان: 72 و هانوی، همان: 196]
مرگ نصراله خان که در فارس انتشار یافت، مردم فارس اسلحه به دست گرفتند. زبردست خان از هیچ گونه اقدامی برای تسخیر شیراز و رسیدن به والی گری فارس کوتاهی نمی کرد. قصد محاصره ی شیراز را کرد اما از آن سوی، والی فارس از فنون نظامی آگاهی نداشت و برای این کار، میرباقر برادر والی خوزستان که در این امر شهرتی داشت دعوت کرد و او با سربازانی که به دور خود گرد کرد وارد شیراز شد (13)
در این حال میرباقر وضع استحکامات شهر شیراز را بررسی کرد، وضع دیوارها بد نبود و در بعضی جاها استحکاماتی به وجود آورد.
در این شرایط حملاتی که از داخل شهر به افغان ها می شد، آن ها را نومید می کرد.
از سوی دیگر والی فارس به سربازان دستور داد که از کنار دیوارها عقب نروند و این اشتباهی جبران ناپذیربود، چه شوق و ذوق و تحرک سربازان کم شد و با کم شدن غذا، سربازان فرار می کردند و دشمن هم اجازه ی خروج به آن ها می داد چون به سود خودشان بود.
زبردست خان قصد داشت از محاصره ی شیراز به دلیل کمبود آذوقه دست بردارد چون روستاهای اطراف به دلیل این که از حمله ی افغان ها دفاع می کردند از لحاظ قحطی وضعی بدتر از شهر شیراز داشتند.[همان: 200-195]
قحطی که در شیراز کولاک می کرد، سبب شد میرباقر تصمیمی سخت بگیرد. او با شش هزار نفر از شهر شیراز بیرون رفت و ناگهان به افغان ها حمله کرد و آن ها را پراکنده نمود. پس از چندی آماده شد که با کاروانی از آذوقه، وارد شهر شود اما با افغان ها مواجه شد و با این وصف که تعداد افغان ها کمتر بود شکست خورد. میرباقر بسیار شجاع و جوانمرد بود و سرانجام با 200 نفر همراه خود جنگید و شرافتمندانه شهید شد.[همان: 200-195]
کروسینسکی[همان: 73-72] می نویسد:
[زبردست خان] «جنگ های نمایان کرده و به شیراز ظفر نیافت، چرا که خان شیراز مردی عاقل و مدبر بود. به سواحل بحرفارس فرستاده، از جانب عرب به جای عبدالباقی خان نام، زرفرستاده از او لشکر و امداد طلبید. خان شیراز و اهالی آن جا به این امید هشت ماه شیراز را نگاه داشته و افاغنه ی بسیار تلف شدند. یک روز وقت عصر عبدالباقی خان شش هزار عرب وقدری از سپاه قزلباش وذخیره ی بی حساب به امداد شیرازیان آمد. افاغنه خبردار شدند. در میانه جنگی عظیم در پیوست، سیاه غزلباش بسیارش طعمه ی شمشیر شدند و حاجی عبدالباقی خان با دویست نفر عرب در میدان ماند و او مردی جسور وغیور بود. روی از جنگ برنتافت تا آن که کشته شد. زبردست خان ذخیره ی آن ها را به اردو حمل و نقل نمود، افاغنه را وسعت و فراخی حاصل و همه غنی شدند.
با تسخیر کاروان آذوقه توسط افغان ها، آن ها به ادامه ی محاصره ی شیراز تشویق شدند و از آن سوی گرسنگی در شیراز سبب شد که عده ای تلف شوند و والی فارس نماینده ای برای مذاکره نزد زبردست خان فرستاد و افغان ها متوجه شدند که ایرانی ها دست از حفاظت پاسگاه های شان برداشته اند. از این نظر نماینده ی والی فارس را زندانی کرد.[همان] زبردست خان به اهالی شیراز امان داد [کروسینسکی، همان: 73] و ناگاه به حمله ی گسترده ای دست زدند و مردم شیراز زیاد مقاومت نکردند و شهر شیراز تسلیم شد.[هانوی، همان: 200-195] میرزا محمد کلانتر [4: 1325] می نویسد زبردست خان با مردم شیراز با رافت رفتار کرد.
کروسینسکی [همان: 73] می نویسد زبردست خان «قتل [را] قدغن و از تاراج ویغما قدغن نکرد».
اما هنوی [همان] می نویسد که افغان ها در شیراز هرکه را با اسلحه می دیدند می کشتند و خانه ها را غارت کردند. به عبارت دیگر یکی از شهرهای مشرق زمین با هشت ماه قحطی توسط افغان ها تسخیر شد.(14) حدود دو هزار نفر درجنگ های شیراز، از افغان ها و در گزینی ها کشته شدند. تعداد کشته شدگان ایرانی ها بیشتر از مردگان قحطی در شیراز نبودند.(هانوی، همان] (15)
میرزا ابراهیم کلانتر [4: 1325] تعداد کشته شدگان شیراز را 100 هزار نفر ذکر کرده است و می افزاید چون زبردست خان در اصل اصفهانی بود و در قندهار بزرگ شده بود، با مردم خوش رفتاری کرد.(16)
در حین غارت خانه های شیراز، افغان ها خانه ای را کشف کردند که مقدار زیادی گندم در آن احتکار کرده بودند. افغان ها صاحب خانه را به تیری در همان خانه بستند تا از گرسنگی مرد.
زبردست خان مالیات شیراز را درهمان اندازه که پادشاهان پیشین می دادند دریافت کرد و دستور به نواحی فارس صادر کرد که آذوقه گردآوری کنند و برای مردم اصفهان که نیاز داشتند بفرستند.
این سردار افغان، به یکی از افسران محمود به نام حسین آقا، دستور داد که با 400 نفر برای غارت نواحی جنوبی فارس بروند. اینان بدون هیچ مقاومتی وارد لار شدند، لار را غارت کردند ولی ارگ [قلعه] مقاومت کرد حسین آقا به سوی بندر عباس رفت.
افغانان برای دومین مرتبه بندر عباس را غارت کردند اما هنگامی که خواستند به کمپانی هندشرقی انگلستان و کمپانی هند هلند شرقی حمله کنند، با دادن تلفات بسیار عقب نشینی کرد. آنان به سوی جزیره ی هرمز رفتند. در آن جا کاری از پیش نبردند. لکهارت [همان: 235] می نویسد مردم بندرعباس به جزیره ی هرمز فرارکردند.
مردم بندرعباس به محض این که حرکت افغان ها را مشاهده کردند سریع اشیاء قابل حمل را برداشتند و فرار کردند. افغان ها قبول کردند که مقداری آذوقه بگیرند و به آن ها حمله نکنند. پس از آن، افغان ها به سوی شیراز رفتند تا به نیروی زبردست خان بپیوندند اما در راه بیماری به آنان سرایت کرد و فقط 50 نفر از آن ها به شیراز بازگشتند.[کروسینسکی، همان: 73 وهنوی، همان]
خبر پیروزی زبردست خان در شیراز سبب شادی بسیاری ازافغانان و محمود دراصفهان شد. از این نظر، محمود در ماه ژوئن 1724 (1136) نیرویی 30 هزار نفره برای تسخیر کهگیلویه که در ده منزلی پایتخت به سوی بصره است، فرستاد.(17)
اینان مورد حملات اعراب واقع شدند و با کمبود آذوقه روبرو شدند و آب و هوای آن منطقه، سبب شد که نیمی از آن ها به اصفهان بازگشتند. (هانوی، همان و لکهارت، چ2، 1364، 236) (18)
گزارش های واک درباره ی محاصره و تسخیر شیراز اطلاعاتی دارد که درمنابع فارسی وجود ندارد لذا به صورت کامل در زیر می آوریم:
«با وجود این شکست های دلسرد کننده سپاه افغان تسلیم نشد و محاصره ی طولانی شیراز را به فرماندهی محمود خان که بیشتر او را زبردست خان (19) می خواندند آغاز کرد (او از این رو زبردست خان نامیده می شد که جنگاوری دلیر و بسیار بی باک بود.) مقامات محلی محاصره را دستاویزی برای گرفتن پول از مردم ساخته و کدخدایان به زور پول و چیزهای دیگر از مردم می گرفتند. پس از تقریباً پنج ماه محاصره، کمبود نیازمندی های زندگانی آشکار گشت. کدخدایان ظاهراً برای تمرکز توزیع از تمام خانه های مردم شهر چیزی می گرفتند، هرچند درباره ی این تمرکز گزارشی نشده است. حاجی امین که پسر یکی از مشتریان عمده ی کمپانی هلند در شیراز بود به نوراله خان حاکم شهر گفت که فیلیپوس در خانه اش شکر دارد، اگر شکرهای او را برای ساختن شیرینی به من بدهید من به جای آن به شما گندم و جو برای خوراک سپاهیان خواهم داد (ظاهراً کدخدایان از مردمان دارا و با نفوذ شهرچیزی نمی گرفته اند)، نایب الحکومه شهر نزد فیلیپوس فرستاده شد تا از او شکر بخواهد فیلیپوس انکار کرد و نایب الحکومه او را ناگزیر ساخت که می باید چندین لنگه شکربدهی و اگر تسلیم نشوی اوباش شهر را وادار خواهم کرد که خانه ات را چپاول کنند. فیلیپوس ناچار 12 لنگه شکر وهفت، هشت لنگه فلفل به او داد. کمی بعد نایب الحکومه یک برگه رسید برای فیلیپوس فرستاد به این مضمون که بهای لنگه های شکر وفلفل به وام گرفته شده تا دو ماه دیگر به بهای هرمن هفت محمودی در گمبرون و به شما پرداخته خواهد شد. تا آن زمان هیچ کس نمی دانست که فیلیپوس درخانه ی خود شکر دارد. اما اینک دیگر او در آرامش و امنیت نبود. از این رو بر آن شد که ازشر شکر خود را خلاصی بخشد و چون حاجی عبدالغنی در 1722 دویست تومان نزد کمپانی به ودیعه نهاده بود، فیلیپوس دویست لنگه شکر به او داد که بهای آن از طلب او کسر شود. چهارده لنگه دیگر هم به کسان دیگری فروخت. سی تا سی وچهار لنگه آن را هم درجای امنی پنهان ساخت.(اما در این زمان همه فکر می کردند که فیلیپوس دیگر شکر ندارد)
روز سه شنبه 25 فوریه 1723 فیلیپوس از نماینده ی کمپانی انگلیس درشیراز به نام منوک (Manoek) نامه ای دریافت کرد به این مضمون:«درمیان محاصره کنندگان یکی از کارکنان کمپانی هلند به نام فرهاد از شما چیزهایی برای محاصره کنندگان افغان می خواست. من به شما پیشنهاد می کنم که این درخواست را مشترکاً برآورده کنیم» فیلیپوس به این درخواست پاسخ نه داد و گفت: اگر کسی به نام فرهاد جزو کارکنان کمپانی می بود می بایست من آگاهی داشته باشم وحال آن که من خبری ندارم و چنین کسی را نمی شناسم. منوک درنهان نامه ای به فرهاد نوشته از او خواست که از سران افغانی رقمی بگیرد مبنی براین که اگر شیراز به تصرف افغانان در آید، از آزار نماینده ی انگلیس خودداری کنند. فرهاد در پاسخ این درخواست دو تعلیقه فرستاد یکی برای منوک و دیگری از برای فیلیپوس. اما فرمانده ی یکی از توپخانه ها چاپار منوک را بازداشت کرد و آن را با نامه هایی که داشت نزد نوراله خان فرستاد. فیلیپوس به خانه ی نوراله خان فرا خوانده شد و چون به آن جا رفت، منوک را آن جا یافت. این هردو به دستور حاکم به چوب و فلک بسته شدند.
نوراله خان می خواست شکم های فیلیپوس و نماینده ی انگلیس را پاره کند و سر از تنشان جدا کند و درحقیقت دستور داد سرچهار سید را در رابطه با این امر از تنشان جدا کردند. اما بر اثر استشفاع از خون فیلیپوس چشم پوشید. در واقع کمپانی نیز که درباره ی رفتار کارکنان خود آغاز به بررسی کرد و درباره ی آن چه که قبلا رخ داده بود پرسش می کرد در این چشم پوشی نوراله خان موثر شد. این است که فیلیپوس زندانی گشت. نوراله خان در کمپانی هلند را مهر وموم کرد و دو روز پس از آن همه ی چیزهای گران بهای خانه را مانند شکر، قند، آذوقه و خواربار وبیست، سی تومان پول نقد از خانه بیرون برد آن گاه فیلیپوس سندی خواست مبنی بر این که او در مکاتبه ی منوک با افغانان به هیچ وجه دست نداشته است و فیلیپوس این سند را داد. کسی به فیلیپوس گفته بود که نوراله خان از آن روز از دست تو ناخشنود وخشمگین است که تو در روز نوروز شکری را که خواسته بودند نداده ای و گفته ای از آن کمپانی است.
بامداد روز چهاردهم آوریل 1724 (پس از هشت ماه ونیم محاصره) افغانان شیراز را تسخیر کردند (چگونگی تسخیر شهر را فیلیپوس گزارش نداده است) نامه ای از لار رسید که براساس نامه هایی از جهرم و دیگر جای ها نوشته شده بود به این مضمون که تسخیر شیراز از آن رو برای افغانان میسر گشت که مردم شهر در پی قحط و غلا و گرسنگی کشیدن طولانی ناتوان شده بودند.
درهمین نامه آمده است که: در نخستین ایلغار افغانان به شیراز بسیاری از مردمان به خاک هلاک افتادند اما پس از آن که مدافعان شهر سلاح های خود را تسلیم کردند سرکرده ی لشکر افغان اهالی را از کشته شدن معاف ساخت.
مطلب بالا با نامه ای که سر کرده ی افغان به پیتر اتلام رییس کمپانی هلند در گمبرون نوشته تأیید شده، در این نامه سرکرده ی مزبور می نویسد:«من شیراز را در 14 آوریل 1724 یا 19 رجب ...تسخیر کردم و به جان مردم بخشودم و به سپاهیان خود دستور دادم که متعرض احدی نشوند».
از نامه ای که فیلیپوس در 25 آوریل یا 14 روز پس از تسخیر شیراز نوشته گونه ای تسلیم صلح آمیز استنباط می شود. وی می نویسد: بعداًزظهر 14 آوریل فرهاد- یاد شده در بالا- به دیدن من آمد و نزد من ماند. در این زمان وضع آذوقه شیراز رو به بهبود می رفت و از همه سو خواربار به شهر سرازیر بود و زبردست خان سخت نظم شهر را زیر نظر داشت و دستور داده بود که همه ی دکان های بازار باز باشد و همه ی اهالی سلاح های خود را تسلیم کنند.
در 17 آوریل فرهاد به من پیشنهاد کرد پیش کشی به زبردست خان بدهم و من این کار را کردم. در بیستم آوریل هم ارمغانی همراه با گل برای زبردست خان فرستادم. زبردست خان به من قول داد که کسی متعرض من نخواهد شد و افزود: راه ها دوباره به شما باز خواهد شد و کالاها و پول هایی که نوراله خان از شما گرفته دوباره به شما پس داده می شود. سپس زبردست خان نامه ای به من داد که برای رییس کمپانی در گمبرون بفرستم و از من سند گرفت که پاسخ نامه اش را از رییس کمپانی بخواهم سپس زبردست خان فرهاد را با یک افغانی دیگر فرستاد تا مهر و موم خانه کمپانی را بشکند و باقی مانده دارایی کمپانی را توسط این دو ضبط کرد. فرهاد به زبردست خان گفت: این کار درست نیست و او پاسخ داد: من فهرستی از این کالاها فراهم کرده پول آن ها را خواهم پرداخت. چیزهایی که زبردست خان از خانه ی کمپانی برده به قرار زیراست:
دو اسب، یک دست جامه ی زربفت، پارچه های زربفت، یک دستار، یک قبا، آن افغانی که همراه فرهاد بود نیز چیزهای زیادی برای خود برداشت از جمله مقداری پارچه (که در سیاهه نوشته نشد) سپس فرهاد هرچه داشتم دزدید حتی قبای مرا که بر روی بند رخت آویزان بود برداشت و برد و به افغانان داد. با این همه هنوز می خواست به من کمک کند چون هرروز بی آن که کامیاب شود نزد زبردست خان می رفت. من دیگر عقلم به جایی نمی رسد و از شما (رییس در گمبرون)یاری می خواهم چون می ترسم افغانان هرچه هست ببرند «تقاضا دارم به نامه ی من بی درنگ پاسخ دهید».
در این اثنا شمار سپاهیان ایران افزایش می یافت و یکی از سرداران طهماسب میرزا به دهکده ی بناد (Bunad) آمد تا عملیات جنگی را علیه افغانان رهبری کند. شمار سپاهیان او هرروز افزایش می یافت. چون از همه ی جهات مردم به سوی او هجوم برده و در زیر پرچم او گرد می آمدند.
در پایان ماه مه نزدیک بیست هزار سپاهی است و به آبادی خیسردمندست (Cheysered-mandast) رسیده بود. وی هم چنین چشم به راه آمدن سران کهگیلویه و شوشتر که به ترتیب به نام های بیژن خان و ابوالفتح خان نامیده می شدند بود و گفته می شد که بیست هزار مرد مرکب از تازی، شوشتری، دوراق (20) وسپاهیانی از نقاط دیگر در اختیار دارند.
در پایان ماه مه اینان به شهر کازرون رسیده بودند.
افغانان سپاهی مرکب از چهار، پنج هزار مرد به سرکردگی ناظر بیوتات محمود شاه به نام محمد بیگ تبریزی به جنگ سپاه ایران فرستادند. در این سپاه افغان فقط پانصد افغانی وجود داشت، بقیه ی آن ها قزلباشان خیانتکار و پست نهادان دیگری بودند. سپاه ایران این نیروی مختلط را شکست داد و اینان به شیراز عقب نشستند. اما زبردست خان در آوریل 1725 به اتلام نوشته است که:«من خود به میدان آمدم و شورشیان از جمله بیژن خان بیگلربیگی را شکست دادم».
در ضمن سردار طهماسب میرزا (21) به بزرگان لار پیامی فرستاد دایر بر این که: کازرون را در برابر تاخت و تاز افغانان برای طهماسب شاه نگه دارید و افغانان را به اسارت بگیرید. اگر افغانان را اسیر کردید سرهای شان را بریده برای من بفرستید. اگر سپاهیان قزلباش داخل شده در سپاه افغان را اسیر گرفتید آن ها را زنده نزد من بفرستید چون شنیده بود که مردمان نقاط ساحلی می خواهند به افغانان تسلیم شوند. به بزرگان لار پیام داد که اگر تسلیم افغانان شدید آن جا آمده همه ی شما را از دم تیغ خواهم گذراند و شهر لار را نابود خواهم ساخت.
تنها نشانه ای که از این رویدادها در شیراز به دست ما رسید در نامه ی مورخ 6 ژوئن 1724 فیلیپوس است که می نویسد: یکی از شاطران را به گمبرون فرستاده بودم او پس از آن که به دست سپاهیان ایرانی اسیر و لخت شده بود در 20 مه به شیراز بازگشت. شاطر دیگر نیز در 30 مه بی آن که کاری کرده باشد به شیراز آمد.
در این گیرودار افغانان برای نواحی ساحلی حاکمانی تعیین کرده بودند، خسروبیگ، نایب پیشین گمبرون بنا به یک روایت به مقام بیگلربیگی لار و فارس رسید. شاید این روایت نادرست باشد چون وی کمی بعد نایب گمبرون شد حاکم دیگر کسی بود به نام ابراهیم بیگ شماخی (روشن نیست که وی به حکومت کجا برگماشته شده بود اما احتمال می رود که این نقطه لار بوده است) این هردو تن در اواخر ماه مه در فسا بودند ولی تا خبر شکست افغانان را در برابر ایرانیان شنیدند به شیراز گریختند.
در 17 مه شاطری همراه با یک ارمنی به نام آقابائب (B.Baueb) از اصفهان آمد. این مرد درخواست نامه ی بازرگانان ارمنی جلفا را که برای محمود نوشته بودند نشان داد که در آن اجازه خواسته بودند یک بسته الماس مفقود شده ی خود را در شیراز جستجو کنند. ظاهراً یکی از نمایندگان بازرگانان ارمنی جلفا به نام بائب خان که با چهار بسته الماس از هندوستان می آمده در میان راه در شیراز درگذشته است . این خبرها در شیراز بهت و حیرتی عظیم پدید کرد چون چیزهایی که از بائب خان مرحوم در شیراز مانده بود یک صندوقش پیش منوک و صندوق دیگرش نزد فانوس گله دار (Fanus Galdaer) نماینده ی یک بازرگان ارمنی به نام یعقوب خان بود. این دو مرد را نزد زبردست خان بردند ولی درصندوق هایی که آن ها داشتند الماسی دیده نشد، فیلیپوس خدا را سپاس گفت که در این مساله دخالت نداشته است. آن گاه زبردست خان دستور داد که در نامه ها و ورق های بائب جان در گمبرون نوشته شده بود و در آن ازالماس ها هم سخنی به میان آمده بود.
افغانان دچار تردید شدند که آیا الماس ها در گمبرون است چون در شیراز نبود. سپس زبردست خان همه ی کسانی را که در این کار اندک دستی داشتند به غل وزنجیر بسته، زندانی ساخت اما فرهاد گفت که چون از فیلیپوس در نامه سخنی نرفته است دلیل ندارد که زندانی شود. زبردست خان پاسخ داد که این کار به دستور او انجام نگرفته بلکه بنا به دستور شاطر سلطنتی است که از اصفهان آمده است. خوشبختانه فیلیپوس پس از یک روز و دوشب که در زندان ماند با دادن دو تومان و یک طاقه شال آزاد شد. منوک و یعقوب خان هنوز در زندانند و ممکن است برای تحقیقات بیشتر به اصفهان گسیل شوند.
در 25 مه زبردست خان از مردمان شیراز چهار، پنج تومان خراج خواست. کدخدایان مامور گردآوری این پول شدند و برای ارمنیان سهمیه ای تعیین کردند. برای نمایندگان کمپانی های انگلیس و هلند هم هر یک سهمیه ای تعیین کردند که به ترتیب 150 و دویست تومان بود و به جز 11 درصد حقوق گمرکی معمولی، این پول به زور گردآوری شد. فیلیپوس نزد زبردست خان رفت و گفت: مردمان شیراز باید این باج ها را بپردازند نه من که نماینده ی یک کمپانی خارجی ام.زبردست خان پاسخ داد: شیراز باید بپردازد، حال این پول چگونه باید گرد شود، این وظیفه ی من نیست وظیفه ی کدخدایان است.
از این رو فیلیپوس به دیدن کدخدایان رفت، به یکی از کدخدایان تازی نژاد که سید محمد نام داشت از سهمیه ی خود شکایت برد. کدخدا به او گفت:«اگر مخالفی سهمیه ات را به هزار تومان افزایش می دهیم» سپس دستور داد فیلیپوس را به چوب فلک بسته تازیانه زدند و او را ناگزیر کرد سندی را دایر بر این که سهمیه را خواهد پرداخت امضاء کند. در عین حال به او اجازه داده شد که به اصفهان نامه بنویسد تا اگر شاه، کمپانی هلند را از پرداخت این سهمیه معاف کند فیلیپوس چیزی نپردازد.
فیلیپوس با نومیدی محض افزود که نامه ای به اسخارور در اصفهان نوشته ام که: از جانم می ترسم زیرا اگر این پول را ندهم مرا خواهند کشت، زود به من پاسخ دهید.
زبردست خان شگفت زده بود که هنوز مردم گمبرون نمی دانند او شیراز را تسخیر کرده. او زمانی به این حالت دچارشد که فیلیپوس، واقعه ای را که برای شاطران رخ داده بود برای زبردست خان تعریف کرد. این شاطران را فیلیپوس با نامه ی زبردست خان به گمبرون فرستاده بود. بنابراین زبردست خان نامه ی جدیدی برای گمبرون نوشت که در 19 ژوئن به آن جا رسید. در این نامه خطاب به رییس کمپانی هلند نوشت: من شیراز را تسخیر کرده ام و شما باید برای محمود شاه نامه ای نوشته مراتب بندگی و فرمانبرداری خود را ابراز دارید. من به شما پیشنهاد می کنم که این نامه را توسط من بفرستی تا با تأییدیه ای به حضور محمود بفرستم تا کمپانی هلند از امتیازات بیشتر برخوردار شود. ضمنا به بازرگانان آن جا یادآور شوید که باز داد و ستد و بازرگانی پیشین را با اصفهان و شیراز از سرگیرند. درباره ی اختلافی که با شاه بندر گمبرون داشتید نگران نباشید چون من به مقامات آن جا دستور داده ام که با کارمندان کمپانی هلند درصلح و صفا به سر برند. در پایان برای این که مراتب توجه خود را به کمپانی هلند نشان داده باشم، در ضمن محاصره شیراز امان نامه ای برای کارمندان کمپانی فرستادم و نوراله خان را به واسطه ی رفتار زشتی که با کارکنان کمپانی کرده بود مؤاخذه کرده ام.
پیتراتلام در 23 ژوئن به نامه های زبردست خان و فیلیپوس پاسخ داد. پاسخ نامه زبردست خان را به گونه ای نوشته بود که برای او تعهدی پدید نیاورند. زیرا هنوز درباره ی استواری حکومت افغانان تردید داشت و نمی خواست خود را در اختیار رژیم محمود یا رژیم پیشین (صفوی) قرار دهد. شاطر به سبب ناامنی راه ها در هفتم ژوئیه با این نامه ها به شیراز آمد و بی درنگ در دروازه ی شهر بازداشت و روز بعد نزد حاکم برده شد، در آن جا فیلیپوس هم حضور داشت. چون زبردست خان بیمار بود آن ها نزد خواهرزاده اش صفی قلی بیگ برده شدند وی نامه ها را گشود، هم نامه ی هلندیان هم نامه ی انگلیسیان را. نامه ی انگلیسیان مهرو موم شده و در یک کیف بنددار طلایی نهاده شده بود و نامه ی هلندیان بی آن که مهروموم شده باشد در یک کیف معمولی آبی رنگ و در نامه باز بود. صفی قلی بیگ از فیلیپوس پرسید چرا در این نامه باز است؟ او پاسخ داد: برای این که در میان راه مهروموم آن را نشکنند آن گاه صفی قلی بیگ دستورهای اکید داد که به جای نوشتن نوراله نام او را با تجلیل ذکر کرده و نوراله خان بنویسند.
نامه ی اتلام به فیلیپوس سرزنش و تنبیه آمیز بود. او از آه وناله ی فیلیپوس خوشش نیامده بود، ولی آگاهی هایی درباره ی چشم انداز بازرگانی، سران افغان و جز آن خواسته بود. نیز خواسته بود بداند که اسخارور از فیلیپوس انجام دادن چه کارهایی را خواسته است و در پایان نوشته بود: تنها از دستور های من پیروی کن نه از دستورهای نمایندگی اصفهان.
اسخارور در 19 مه نامه ای نوشته بود. به این مضمون که :«شراب هایی که قرار است به اصفهان فرستاده شود به این مضمون که:«شراب هایی که قرار است به اصفهان فرستاده شود به گمبرون بفرستید و فهرستی از همه چیزهایی که نوراله خان برده است فراهم کنید و نیز تعدادی شیشه ی چای به اصفهان بفرستید» که فیلیپوس دستورهای او را انجام داد.
اسخارور نامه ای نیز به زبردست خان نوشته از او خواسته بود که به فیلیپوس یاری دهد. ولی این نامه مؤثر واقع نشد چون زبردست خان هنوز نمی خواست که فیلیپوس را از پرداخت 200 تومان سهمیه ی خراج شیراز معاف کند.
با این که اسخارور در آغاز محاصره ی شیراز نامه ای به فیلیپوس درباره ی فرهاد نوشته و یادآور شده بود که اگر فرهاد نزد تو آمد او را یاری کن و همه ی کالاهای کمپانی را با او به اصفهان بفرست، فیلیپوس بهتر آن دیده بود که پیش از انجام دادن دستور اسخارور به اصفهان نامه ای نوشته نظر آن ها را بخواهد. زیرا او فرهاد را که هنوز با او می زیست خوب نمی شناخت.
فیلیپوس درپاسخ سرزنش هایی که اتلام رییس کمپانی در نامه ی خود به او کرده بود نوشت: من جرأت ندارم که درباره ی سران افغان سخنی بنویسم زیرا آن ها نامه ها را سانسور کرده، می خوانند ولی آگاهی های لازم را شفاهاً به شاطر می دهم که به شما بگوید. درباره ی دستورهایی که مربوط به باتاویا (22) و جاهای دیگر است خواهم کوشید که آن ها را انجام دهم. از این شهر دیگر چیزی برجای نمانده جز نامی و دیوارهایش و همه ی دانه ها و غلات در طول محاصره خورده شده و همه ی کالاهای بازرگانی از میان رفته. اینک از هر دانه.... و غله ای بیش از یک چارک نمی توان به دست آورد، درصورتی که سابقاً نزدیک پنجاه، شصت دکان را با گونه گون کالاها گشوده می دیدی. اگر باز راه ها گشوده شود من 120 کارگا (23) گلاب خواهم فرستاد اما نمی توانم شراب بفرستم. راه هایی که به اصفهان می رود ناامن است و نتوانستم شاطری بیابم که نامه ای برای اسخارور به اصفهان برد».[فلور، برافتادم...، 1365: 289-281]
صفی میرزای دروغین
شخصی به نام صفی میرزا از طایفه ی کرانی در بختیاری در سال 1136 ادعای شاهزادگی پسر شاه سلطان حسین را نمود. مردم را به دور خود گرد کرد و به شوشتر و از آن جا به کهگیلویه رفت و ایلات آن سامان را تحت تأثیر قرار داد و مقر خود را در دهدشت انتخاب کرد.این خبر در مشهد به شاه طهماسب رسید و نامه نوشت که او دروغگو می باشد، اورا بکشید. این چنین کردند.[استرآبادی، مهدی (میرزاخان)، 1370 ه. ق: 12]
سید احمد
در سال 1336 سیداحمد نواده ی سید داوود، متولی آستان قدس رضوی به سوی ابر کوه رفت و فرمان معجولی با مهر شاه طهماسب به مردم ارایه کرد که اختیار کرمان و فارس را به او واگذار کرده اند.[همان: 12، مروی، محمد کاظم، 1364، ج49: 1و فسایی، حسن (میرزا)، 1367، ج502: 2] گروهی به گرد او جمع شدند، به سوی بوانات ومرودشت رفت.در اسناد کمپانی هند شرقی هلند (واک) گزارش هایی درباره ی سید احمد وجود دارد از جمله می نویسد که سید احمد اوایل سال 1137 (پایان 1724 م) به جهرم رسید و عبدلفنی بیگ، حاکم جهرم که سازمان مقاومت علیه افغان ها را تشکیل داده بود، به سید احمد پیوست.
والی افغانی فارس 900 نفر را برای بیرون راندن سید احمد فرستاد. اینان شهر جهرم را محاصره کردند و به سبب دفاع سرسختانه ی مردم جهرم، افغان ها ناموفق بودند و با وصف این که شش ماه جهرم محاصره بود، چون محمود افغان درگذشت و اشرف به جای او نشست. افغان ها محاصره را رها کردند و رفتند. سید احمد به آن ها حمله کرد و برخی را کشت. سید احمد در رمضان 1137 (ژوئن 1725) از جهرم بیرون رفت و در آن نواحی به گردآوری سپاه پرداخت و در شهرهای داراب، نی ریز، استهبان، فسا و خفر نزدیک شش هزار نفر نیرو جمع کرد.
در آغاز همان سال، طهماسب میرزا از اقدامات خائنانه ی او با خبر شده بود. ولی محمد خان شاملو وشاهوردی خان چنگی کرد را به مقام بیگلربیگی وسپهسالاری فارس ارتقا داد. شاه طهماسب، سیداحمد را شورشی و غاصب نام برده و از او خواست خود را به شاهوردی خان چنگی تسلیم کند.
سیداحمد پس از پیروزی درجهرم به سوی لار رفت و به نظر می رسید که تا پایان ژوئن 1725 (1137) در این شهر بماند.[فلور، ویلم، شرف، 36: 1367 و 40]
براساس همین گزارش ها، شایع می شود که سید احمد خان و ولی خان اختلاف از بین بردند و لشکری حدود 15 تا 16 هزار نفر جمع کردند. این عمل امکان داشته چون سید احمد، کاروانی از شرکت انگلیسی را نزدیک جهرم غارت کرده و مبالغ هنگفتی پول همراه داشته است.(24) [همان: 16]
در این حال زبردست خان از طرف محمود افغان، والی فارس بود و با لشکری به سوی سید احمد رفت. در محل پل خان مرودشت، بین این دو جنگ درگرفت و سید احمد شکست خورد و به ابرکوه بازگشت. مردم آن شهر از دروغگویی وی باخبر شدند، او را دستگیر و زندانی کردند.
ولی بعد از دو ماه از زندان فرار کرد و به جهرم رفت. در آن جا مردم را به دور خود گرد کرد.(25)
سید احمد با نیروهایش به کرمان رفت و پس از چندی در 14 ربیع الاول 1140 تاج گذاری کرد و سکه ضرب نمود و خطبه به نام خود خواند.(26) [استرآبادی، همان]
لکهارت می نویسد پس از تاج گذاری قرار بود به کسی که نام سلطان محمود میرزا را بر خود گذاشته بود حمله کند [ج2، 4و 475: 13]
در این حال اشرف افغان، گروهی را مأمور دستگیری وی نمود. اینان او را در قلعه ی حسن آباد دستگیر کردند و به اصفهان بردند و به دستور اشرف افغان او را گردن زدند.[استرآبادی، همان: 12]
حکام جدید
در سال 1137 لارستان را به خداداد افغان و حکومت بندرعباس را به باروخان افغان دادند.[فسایی، ج1، 506: 1367]مرگ محمود افغان
در سال 1726 (1138) محمود افغان در می گذرد و اشرف افغان روی کار می آید و چهارسال و نیم پادشاهی می کند.[لکهارت، چ2، 243: 1364و242]وقایع پس از مرگ محمود
در 31 مه 1727 (1139) تعدادی شتر که بار آن ها آرد گندم و جو بوده و از شیراز به سوی اصفهان می رفته، در هزار دره توسط 500 افغان گرفته می شود.[فلور، برافتادن...، 166: 1365]در28 ژوئیه 1727 مقداری کالا از بازرگانان شیرازی مقیم اصفهان که از شیراز به اصفهان می رفته توسط افغان ها تصاحب می شود.[همان]
درتابستان 1727 یک مین باشی افغان، ابرکوه و جهرم را تسخیر کرد اما طولی نکشید که افغان ها را بیرون راندند و سیاهیون آن ها را در فسا شکست دادند.[فلور، اشرف...، 216: 1367]
در پنجم ژوئیه 1727 نامه ای از مدیرشرکت واک در بندرعباس به شرکت واک در اصفهان می رسد که دو قاصد به نام میرزا (Mirzakar) وگنجعلی تعریف کرده اند که در میانه ی راه لار وشیراز به نام های سید محمد باقر و جعفر پیرشفتی برضد شاه[اشرف] شوریده اند. سید محمد باقر بارها در آن ناحیه دست به دزدی و راهزنی زده و آن دیگری سال های پیش مدعی پادشاهی بوده است. از این لحاظ پادشاهی شاه [اشرف] دست خوش تشویق بیشتری شده و پنداشته می شود که این فتنه به آسانی پایان نگیرد.[فلور، برافتادن...، 185: 1365]
درمورد این دو نفر خبر بعدی در دست نیست.
دردفتر ثبت وقایع گمبرون از 21 دسامبر 1729 (1141) و یا اول ژانویه 1730 (1141) از اسناد واک چنین آمده است که در این مدت به انگلیس ها و هلندی های مقیم بندرعباس خسارتی وارد نشده است اما تجارت و بازرگانی به دلیل وضع آشفته ی بی حدوحساب مملکت به حال وقفه و رکود در آمده است.
انگلیسی ها وهلندی های مقیم شیراز چنین شانسی را نداشتند. پس از اغتشاشات شیراز در اثر تسخیر شیراز، تجارتخانه های هند شرقی بریتانیا و هند خاوری هلند غارت شد و به تجارتخانه ی انگلیس معادل هفت هزار تومان خسارت وارد آمد، پس از آن افغان ها کارمندان هر دو شرکت را دستگیر کردند، لخت نموده و نماینده ی تجاری انگلیس را کتک زدند. پاره ای از ارامنه که توانسته بودند خود را نجات دهند، به دام افتادند و از هستی ساقط شدند. در نتیجه انگلیسی ها وهلندی ها با این ارامنه به تپه های اطراف شیراز فرار کردند اما از آن جایی که غذا همراه نداشتند، ناگزیر شدند شب از تپه ها پایین بیایند و در روستاهای اطراف دست گدایی دراز کنند. در نتیجه در این دوران سخت به انگلیسی ها و هلندی ها گزندی نرسیده [لکهارت، چ2، 481: 1364]
ظهور شاه طهماسب و نادر
در سال 1141 شاه طهماسب و نادر به پیروزی هایی در خراسان دست یافتند. چون این خبر به شیراز رسید، افغان های مقیم شیراز از مشوش این خبر خوشحال و تصمیم گرفتند با شیرازی ها دوستی کنند پس با شیرازیان قرار گذاشتند که اگر اشرف افغان شکست خورد، شیرازیان به آن ها کاری نداشته باشند و آنان به افغانستان بروند و اگر برعکس شد، افغانان آزاری به مردم شیراز نرسانند.برای این کار ده نفر از شیرازیان و ده نفر از افغانان به بارگاه شاهچراغ (ع) رفتند و برای این پیمان قسم خوردند.
شکست و فرار اشرف افغان
پس از شکست افغان در مورچه خورت اصفهان اشرف ازاصفهان فرار کرد.در فرار از اصفهان خانواده ی خود و خانواده ی محمود افغان را با 300 شتر با بار طلا ونقره و وسایل گران بهای سلطنتی و تمام شاهزاده های خاندان پادشاهی را به همراه خود برداشت و چون مادر شاه طهماسب را نمی شناخت او را نبرد.[فره وشی، بهرام (دکتر)، 121: 1371]
اشرف افغان جمعیت نیرویش ده هزار نفر بودند و زبردست خان والی فارس هم جزو سردارانش بود.[مروی، 1364، ج121: 1]
در این حال خبر به نادر می رسد که اشرف افغان گروهی از اعراب سمقانی [سمغانی] وهوله و باقی عشایر فارس گرد کرده و از راه ابرکوه و مشهد مادر سلیمان [پاسارگاد] به شیراز رفته است.[استرآبادی، 1307 ه. ق: 58]
فرهاد بیگ وارد شیراز می شود و خبر شکست افغان را به مردم شیراز می دهد، در نتیجه اختیار از دست شیرازیان بیرون رفت و قتل وغارت افغان ها در شیراز شروع شد.
از آن سوی، افغان های مقیم شیراز به قلعه ای که اشرف افغان در شیراز ساخته بود پناه بردند وروز بعد با طایفه ی سمغانی و درگزی[درگزینی] دو گروه شدند و به شهر شیراز حمله کردند وشیراز را تسخیر و قتل و غارت را شروع کردند و کاری کردند که مغول در حق ایرانیان نکرد.
مردم هم بدون هیچ گونه وسیله ای به بقاع متبرکه و خانقاه ها پناه بردند. در همین ضمن برف و باران مدام می بارید و مردم فقیر شده بودند- بدون بالا پوش و زغال وهیزم- در همین ضمن بیماری و با منتشر می یابد و سبب می شود که 30 هزار نفر از مردم شیراز تلف شدند.
از آن سوی، اشرف افغان به شیراز وارد شد و «افاغنه عراق و کهگیویه و کرمان و یزد ولار» را در شیراز گرد کرد و آماده ی جنگ بود که خبرآمدن نادر از اصفهان به شیراز رسید. اشرف فرمان داد در شیراز جار بزنند که هر مرد شیرازی با خانواده و یا بدون خانواده از شیراز بیرون رود و الا کشته می شود.[کلانتر، 5: 1325-3]
نادر در اصفهان شاه طهماسب را به تخت نشاند و دستورهایی صادر کرد و در طی چهار یا پنج روز سپاه آماده حرکت شد و در آخر در دسامبر 1729 (1141) (آذ رو دی) از اصفهان خارج شد.
کشیشان فرانسوی نوشته اند که ایرانیان دوست ندارند در زمستان جنگ کنند اما نادر همیشه جنگجو بود و در برف و باران و یخ راهی برای خود باز می کرد و اسب و سرباز زیادی از دست می داد.[فره وشی، 123: 1370 وهنوی، 226: 1367] در این سفر نادر سه هزار نفر از نیروی خود را به دلیل برف و سرما از دست داد.[فریز، 71: 1363]
نادر به راه ادامه می دهد در نزدیکی (از شهرستان مرودشت) میرزا محمد حسین، دایی میرزا محمد کلانتر به خدمت نادر می رسد و می گوید تولیت شاهچراغ (؛) به من می رسد لطف فرموده به من بازگردانید نادر می گوید شیراز درتصرف من نیست و مناسب نیست که منصب و خدمت آن جا را به کسی بدهم، دعاکن، پس از تسخیر شیراز آن را به تو واگذار می کنم.[کلانتر، 5: 1325-3]
نادرسرانجام پس از 20 روز به افغان ها رسید و با وصف این که جای افغان ها از لحاظ سوق الجیشی برتر بود در 15 ژانویه 1730 به لشکر اشرف افغان حمله کرد.(فره وشی، 123: 1370 و هنوی، 51: 1367]
استرآبادی (1307 ه. ق: 61-58)می نویسد اشرف افغان شکست خورد و لشکر نادر دو فرسخ (12 کیلومتر) به دنبال آن ها رفت.(27) جسمی فریزر [71: 1363] می نویسد: یک ساعت جنگ به درازا کشید که لشکراشرف شکست خورد و خزانه و کودکان خود را جا گذاشت و با 1500 نفر فرار کرد.(28) حزین [چ3، 118: 1357] می نویسد که اشرف که به فارس آمدبا دادن طلا و انعام به اجام و الوات لشکر جمع کرد و نادر که آمد «تا چهار روز هنگامه کارزار بود و جماعتی از رؤسای افاغنه زنده دستگیر شده به سیاست رسیدند از آن جمله میاچی پیر و مرشد محمود و ملا زعفران و امثال آن». لکهارت [چ2، 1364:] می نویسد اشرف عقب نشست و نادر 10 هزاراسیر گرفت. کلانتر [5: 1325] می نویسد پس از اشرف، 15 روزه لشکر نادر به زرقان می رسد و با پیروزی براشرف، 10 هزار نفر اسرای اصفهانی و غیره را آزاد کرد.
پس از پیروزی نادر در رجب 1142، بزرگان افغان چون ملا صدیق، ملا زعفران و سیدان در زرقان به خدمت او می رسند و اظهار ندامت می کنند. نادر اظهار می دارد درصورتی پذیرفته می شود و نجات می یابید که اسرایی که از شاه سلطان حسین دارید همه را تسلیم کنید و سران شما در خدمت باشند. آن ها را مرخص کرد و افزود اگر اشرف را تسلیم نکنند، همه ی افغان ها را از دم تیغ می گذارند.
ملا صدیق و ملا زعفران، مهد علیا با خواجگان را آوردند و تسلیم کردند و رفتند که اشرف را مطمئن سازند و بیاورند اما سیدان در اردوی نادر متوجه شد که منسوبانس در ارگ قزوین زندانی هستند از این نظر رفت و اشرف را فراری داد.[استرآبادی، 1307ه. ق: 61-58]
اما نادر، اشرف را دنبال کرد. افغان ها در شمال شیراز گذرگاهی را انتخاب کردند که از خود دفاع کنند و سربازان خود را به دسته های گوناگون تقسیم کردند و چند مرتبه به ارتش نادر حمله کردند و سرانجام چون نتوانستند جلو ارتش نادر را بگیرند به شهر شیراز فرار کردند.
آن شب اشرف فرار کرد و افغان ها هم گروه گروه شدند و این عمل، دنبال کردن آن ها را سخت می کرد. نادر عده ای از لشکر خود را به دنبال افغان ها فرستاد. گروهی از آن ها، به پل فسا که سه فرسخی شیراز (18 کیلومتری) بود رسیدند. جنگ درگرفت. اشرف از رودخانه پل فسا گذر کرد اما بسیاری از لشکریانش کشته شدند. ایرانی های جزو لشکرش فرار کردند. مروی [1364: ج1، 124-123] می نویسد نادر از اسیران و از عیال و کودکان اشرف پرسید که گفتند در پل فسا هستند و نادر رفت و جنگ کرد و آن ها را شکست داد و 6 هزار زن اسیر کرد و به شیراز برد.(29) در همین حال که اشرف فرار می کرد «ناچیزترین روستا که می توانست ده نفر تفنگچی » آماده کند، راه را بر آن ها می بست و در هیچ گردنه ای نبود که افغان ها کشته نداشته باشند. ضمن آن که دسترسی به آذوقه نداشتند ناگزیر زن و بچه های خود را می کشتند تا به دست ایرانی ها نیفتند.[استرآبادی، همان: 61-58، فره وشی، 125: 137 وهنوی، 229: 1367-226] (30)
ورود نادر به شیراز
نادر وارد شیراز شد و باقی مانده ی افغان ها را کشت. وی حدود دو ماه در شیراز ماند تا سربازانش استراحت کنند.[هنوی، همان]نادر در شیراز متوجه گردید«این شهر همان منظره ی وحشتناکی را که قبلا در اصفهان دیده شده بود به خود گرفت. به زودی کوچه ها از جسدهای بی جان افغانانی که نتوانسته بودند با دیگران بگریزند پر شد. هیچ جایی نبود که بتوانند پناهگاهی برای آن ها به کار رود. به هیچ کس جز به سه یا چهار نفر از آن ها نبخشودند».[فره وشی، 126: 1370]
نادر آرامگاه حافظ را تعمیر می کند و 1500 تومان برای تعمیر بارگاه شاهچراغ (ع) می پردازد و یک عدد قندیل طلا به وزن یک من و دویست و ده مثقال با زنجیر نقره به این بقعه متبرکه اهدا می کند.(31) و به قول خود وفا می کند و تولیت آن جا را به میرزا محمد حسین می دهد.
از عجایب روزگار آن که در این زمستان که نادر هم در شیراز بود، باران های شدید «هفت شبانه روزی» در شیراز بارید و همه ساختمان ها را خراب کرد.
نادر نیز تغییر و تحول اداری به وجود آورد و از جمله محمد علی خان پسر اسلان خان قوللرآقاسی را والی فارس و تقی که مستوفی فارس بود و در جنگ زرقان خدماتی انجام داده بود، وزیر فارس کرد.[مروی، 125: 1364]
و دستور احداث باغ در شیراز داد و حدود 30 هزار درخت سرو و کاج و چنار در شیراز کاشتند.[کلانتر، 5: 1325 و فسایی، 1367، ج551: 1] نادر نیز دستور داد اشرف به هرکجا رسید مردم همه ی افراد او را بکشند. نادر با قصد همدان، در بهار از شیراز (در شعبان1142) به سوی کازرون و به روستای سمغان رفت وچون مردم آن جا در کشتار و قتل وغارت مردم شیراز به سبب هم مذهبی با افغانان شرکت کرده بودند، تلافی کرد و آن ها را به مکافات رساند.
حاکم کهگیلویه در این سفر در رکاب نادر بود. در آن جا نادر هرکس را که مفسد بود به سزا رساند و چون خوانین آن جا تسلیم افغانان نشده بودند، مورد عنایت قرار گرفتند.[استرآبادی، همان: 62 و فسایی، ج1: 516-515]
اشرف افغان در لار
اشرف با 22 هزار نیرویش به سوی لار رفت اما از ترس قزلباشان آرام نداشت و شبگیر می رفت. تمام روستاییان سر راه لار که 15 روز راه بود خبر فرار او را شنیده بودند، با آن ها جنگ می کردند و آن ها را می راندند. افغان ها هم از ترس جان مجال آن را نداشتند که درنگ کنند و با کسی جنگ کنند و حتی قرص نانی هم نمی توانستند به دست بیاورند لذا ناگزیر بودند به گوشت اسبان وخران خود معاش کنند، گروهی از آنان از گرسنگی مردند. جالب آن که از شیراز تا لار جسد افغانان هم چنان ریخته بود ضمن آن که در هر مرحله گروهی از پیران، کودکان و بیماران که از رفتن عاجز می شدند افغانان آن ها را می کشتند.اشرف چون به شهر لار رسید تلاش کرد که در آن جا توقف کند و از روسیه کمک بخواهد، از این نظر فوجی را با برادر خود با نفایس بسیار به قصد رومیه از راه دریا و بصره فرستاد. این فرستاده چون حرکت کرد، روستاییان اطراف لار بر سر او ریختند، او را کشتند و اموال را بردند.
در همین حال، روزی کوتوال قلعه ی لار که یک افغانی بود از قلعه به زیرآمده و به سلام اشرف رفت. در این قلعه 25 نفر از اعیان لار زندانی بودند زمانی که از رفتن کوتوال آگاه شدند، از اتاق های زندان خود بیرون آمدند و چهل نفر افغانی را که در قلعه بودند به ضرب شمشیر کشتند و در قلعه را بستند و با چند قبضه تفنگ که در خانه ی کوتوال بود به نگهبانی از قلعه پرداختند و از برج های قلعه فریاد دوست شاهی سر دارند.(32)
اشرف هر تمهیدی به کار بست که آن ها را رام کند و قلعه را تصاحب کند موفق نشد. ناگزیر پس از نه روز توقف راه فرار را به سوی قندهار پیش گرفت و هرشب گروهی ازلشکریانش جدا شدند و در سر راه گرمسیر مردم از کشتار و گرفتن اموال آن ها دریغ نمی کردند.
گروهی از لشکریان اشرف به خلیج فارس رفتند، عده ای دردریا غرق شدند و برخی که به ساحل لحسا، عمان وهند رسیدند، شیخ بنی خالد مالک لحسا آن ها را گرفته، می کشت و برخی که التماس می کردند از خونشان می گذشت و لخت می کرد و در بیابان رها کرد.(33)
اشرف به بلوچستان رسید و پسرعبدالله بروهی بلوچ او را با دو سه نفر از یارانش دید، آن ها را کشت و سرش را با قطعه الماسی که به بازوی اشرف بود به نزد شاه طهماسب برد. شاه طهماسب همان قطعه الماس را به او خلعت داد.(34) [حزین، چ3، 121: 1357-118]
و بدین ترتیب طومار افغانان در ایران پیچیده شد.
وضع فارس بعد از افغانان
نادر زمانی که در شیراز بود، طهماسب خان را با 12 هزار نفر نیرو به لار و گرمسیرات می فرستد تا سرکشان را به اطاعات درآورد. وی به لار رفت، چند روزی در آن جا اقامت کرد و سپس به گرمسیرات رفت. در این زمان اکثر طایفه های فیلی و غیره سر از اطاعت پیچیده و عصیان و طغیان کرده بودند. طهماسب خان شروع به قتل و غارت این طایفه ها نمود. ناگزیر سر از اطاعت درآوردند، آن ها را جریمه کرد و در عرض دو ماه حدود 300 هزار تومان از آن گروه ها دریافت نمود و متمردان را سرکوب نمود.سپس در بندر کنگ وبندرعباس از مداخل کشتی ها و قایق ها بادبانی حدود 100 هزار تومان گرفت و حاکمان آن جا را تعیین نمود و بازگشت.[همان: 126-125]
در این زمان یعنی سال 1142 به دلیل وضع آشفته ی بی حد و حساب مملکت، تجارت به حالت وقفه در آمده بود.[لکهارت، چ2، 481: 1364]
حزین[همان: 124-123] پس از رفتن به تهران و شش ماه ماندن در اصفهان به شیراز می آید وی حدود یک سال پس از افغانان به شیراز وارد می شود. او می نویسد که کسی از دوستانش بر جای نمانده بود و تنها یک نفر از آن ها را دیده که گوشه گیری و عزلت را پیشه کرده بود. او می افزاید غارت زدگان شیراز به نزد او می رفتند و شرح حال خود را بازگو می کردند که او را «دل از جای رفت و به آن حال در میان ایشان ماندن دشوار نمود».
حزین به لار می رود و زمستان را در آن جا به سر می برد. وی می نویسد:
«در آن حدود هم استقامتی نبود. مملکت خراب و ضوابط و قوانین ملکی در آن چند ساله ی فترت همه از هم ریخته » [و پاشیده بود].
طغیان طغیان حاکم جهرم و کلانتر لار
میرزا مهدی خان استرآبادی [همان: 117] می نویسد که غنی خان حاکم جهرم با امیر خان بیگ، نایب فارس مخالفت کرد. از آن سوی میرزاباقر، کلانتر لار نیز گروهی از اعراب قلعه اوز که مسکن شیخ احمد مدنی بود، گرد کرد و برسر محمد ولی خان بیگدلی، حاکم لار ریخته، او را می کشند و اموال او را غارت می کنند و به گرمسیرات به نزد شیخ احمد مدنی می رود. سرکردگان هویزه و کرمان به اتفاق امیرخان بیگ مأمور سرکوبی آن ها می شوند. و آن ها را می کشند. این واقعه در سال 1142 رخ می دهد.(35)اما مشروحه واقعه را محمد علی حزین که کتاب خود را در سال 1154 نوشته و مشهور به سفرنامه ی حزین شده [چ3، 135: 1357-133] این چنین نوشته است:
حاکم جهرم، عبدالغنی خان، از دوستان حزین و از نیکان بوده است. وی به حسن تدبیر، مردانگی، رعیت پروری و عدالت مشهور بود. وی نیز شهر جهرم را از شر افغان ها دور نگه داشت و آبادان کرد. اما زمانی که محمد خان سردار به شهر جهرم رسید، هر کارکرد که از جهرم برود حاضر نشد و محمد رضا و نیرویش دست تعدی دراز کردند و عبدالغنی خان ناچار دیوار شهر جهرم را محکم کرد و با سپاهی که داشت به نگهبانی شهر پرداخت. از آن طرف محمد رضا خان شهر را محاصره کرد و هر چه عبدالغنی خان پیغام داد که مدارا کند و جنگ نکند، نشد.
از آن طرف، لاریان که طبیعتی بی پروا و مردانگی دارند و از رفتار حاکم و همراهان وی به تنگ آمده بودند، از رسیدن محمد خان سردار ترس داشتند. حاکم که از لاریان بیمناک شده بود، سپاه و متعلقات خود را برداشت و در اندورن منزل خویش جای داد.
بر حسب تصادف حاکم لار، روزی از کلانتر لار رنجیده خاطر می شود و به دستور او، کلانتر را چوب می زنند و به زندان می اندازند و چند نفری از اعیان لارکه به سلام کلانتر حاضر می شوند را تهدید به قتل می کند.
مردم شهر به نزد حزین می روند و راه چاره می جویند و حزین آن ها را به صبر تشویق می کند. حزین واسطه می شود، به نزد حاکم می رود. اعیان شهر بارها به نزد حاکم می روند و بر بی گناهی خود دلیل می آورند ولی فایده ای نداشته.
حاکم روزی به نزد حزین می رود. حزین باز خواهش می کند که کلانتر را از زندان رها کند و حاکم او را رها می کند به شرطی که کلانتر درشهر نماند.
کلانتر در شرف ترک شهر بوده که حاکم از کرده ی خود پشیمان می شود و اراده ی دستگیر کردن او را می نماید، مردم لار وحشت زده می شوند و شب تصمیم می گیرند که شر حاکم را از سر خود بازکنند.
بامدادن لاریان با کلانتر به خانه ی حاکم حمله می کنند، حاکم و چند نفر از غلامانش را می کشند. سپاهیانش هم فرار می کنند وعده ای به خانه ی حزین پناهنده می شوند. به سبب این که سپاهیان حاکم بر مردم ظلم بسیار کرده بودند، مردم به حزین مراجعه می کنند که از آن ها انتقام بگیرند اما حزین وساطت می کند و کلانتر و مردم از تقصیر آنان در می گذرند و سپاهیان از شهر می روند.
حاکم معزول پیشین لار که از این حوادث جان سالم به در برده بود از شهر بیرون رفت. نگهبانان قلعه ی لار هم که با مردم شهر همراه نشده بودند در قلعه ماندند اما در شهر لار، آشوب فتنه بالا گرفت و کسانی که با هم دشمنی داشتند هم دست درازی کردند و چند نفر کشته شد.
حاکم آتش فتنه را خوابانده شد و هزار نفری که از روستاهای اطراف لار بودند و حاکم آن ها را آورده بود به مکان های خود رفتند.
محمد خان سردار فارس که از اخبار لار آگاه شد، حاکم شیراز را با گروهی به محاصره ی جهرم وا داشت و خود با گروه بی شماری به سرعت به سوی لار رفت و در لار شروع به قتل وغارت کرد و مردم به محافظت خود پرداختند و چون محمد خان سردار متوجه شد که موفقیتی ندارد و تسخیر جهرم مهم تر است، نایبی را در قلعه گذاشت تا هنگامی که مردم اطمینان پیدا کنند به شهر بیاید و حکومت نماید.
کلانتر هم هدیه ی مختصری به سردار داد و به شهر بازگشت و چون مردم به نایب اعتماد نداشتند و نایب به مردم بدرفتاری می کرد، اعیان شهر با خانواده به تدریج شهر لار را ترک کردند و به روستا رفتند.(36)
حزین از سرنوشت حاکم لار (نایب) و محاصره ی جهرم بحثی نکرده است.
تغییر سلطنت
از سقوط اشرف تا سال 1145 شاه طهماسب پادشاه ایران بود. در این سال نادر ترتیبی می دهد که شاه طهماسب از پادشاهی خلع و فرزند او را به نام عباس با عنوان شاه عباس سوم به پادشاهی برمی گزیند و نادر، خود همه کاره ی ایران می شود و سرانجام در سال 1148 خود پادشاه ایران می شود و تا سال 1160 که کشته شود، پادشاهی می کند.وقایع فارس از سال 1145 تا سقوط نادرشاه
در سال 1145 محمد رضا قوللرآقاسی، والی فارس و محمد خان بلوچ، حاکم کهگیلویه با سپاهی بزرگ به اصفهان می روند تا به اردوی خراسان بپیوندند.[فسایی، ج518: 1]درهمین سال، والی فارس را به سمت سفیرایران در هندوستان منصوب می کنند و به جای او امیر خان بیگ قرقلوی افشار را والی فارس می کنند [همان: 520]
طغیان محمد خان بلوچ
در سال 1145 محمد خان بلوچ، حاکم کهگیلویه شد. پس از آن امیر خان بیگ قرقلو را نایب فارس نمودند و محمد خان بلوچ با لشکر کهگیلویه و فارس مأمور اردو و همراه نادر شدند. از همدان، احمد سلطان کهرلوی مروی را به فارس و قاسم بیگ قرقلوی افشار را که رتبه ی مهرداری داشت به کهگیلویه منصوب و روانه کرد.[استرآبادی، مهدی (میرزا- خان) 1307 ه. ق: 115] محمد خان بلوچ با اردوی کهگیلویه و فارس در راه همدان بود که خبر این انتصاب را شنید و رنجیده خاطر گشت و به کهگیلویه بازگشت و عصیان کرد.(37) و (38) [فسایی، حسن (میرزا)، 1367، چ524: 1]محمد خان بلوچ به جایی در لرستان رفت و اخبار نادرست انتشار داد و این اخبار را به قاسم بیگ قرقلوی مهردار که در قلعه دزفول بود رساند اما او باور نکرد، قاسم بیگ به بهبهان رفت، کلانتر بهبهان از او پذیرایی کرد ولی محمد خان بلوچ او و همراهانش را گرفت و زندانی کرد و برای شوشتر و هویزه حاکم منصوب کرد و کهگیلویه را به شیخ آل کثیر داد و به شیراز آمد و روستای مسجد بردی (39) اردو زد.[فسایی، همان: 526]
احمد سلطان مروی، نایب فارس با لشکر خود (40) از شهر شیراز بیرون رفت و با لشکر محمد خان بلوچ مشغول جنگ شد. در حین جنگ جنگجویان خراسانی سخت می جنگیدند ناگهان عده ای، لشکر احمد سلطان به لشکریان محمد خان بلوچ پیوستند و عده ای دیگر با سرداران خود به آن ها ملحق شدند. از این نظر احمد سلطان مروی، قاسم بیگ جلایر و بیرام علی خان بیات وقتی این پیوستن به محمد خان بلوچ را دیدند ناگزیر فرار کردند و خود را به قلعه ی شیراز رساندند ودر آن جا متحصن شدند.(41) [مروی، همان: 339]
محمد رضا خان بلوچ وارد شهر شیراز شد. اعراب بنادر فارس از جمله رؤسای آن ها یعنی شیخ جباره کنگانی و شیخ احمد مدنی اوزی برای اتحاد مذهبی با او موافقت کردند و مردم شیراز او را پادشاه خطاب کردند و لشکر او از ده هزار نفر بیشتر شد.[استرآبادی، همان: 117 و فسایی، همان: 528-526]
بعد از چندی بزرگان سپاه خراسانی واسطه ی بین محمود خان بلوچ وسلطان احمد خان مروی شدند که سلطان احمد خان مروی خود را تسلیم کند که او حاضر نمی شد. محمد خان بلوچ اطراف قلعه ای که سلطان احمد خان مروی در آن پناهنده شده بود، بین سرداران خود تقسیم کرد و دستور کندن نقب و کشیدن دیوار چوبی دور قلعه را داد و توپ و امر کرد که خمپاره شلیک کنند.
از طرف دیگر سپاهیان بیات که داخل قلعه محاصره شده بودند از توپ و خمپاره و گرسنگی به سبب نبود آذوقه، ناگهان در قلعه را گشودند و بیرون آمدند. محاصره ی 13 روزه پایان یافت.
محمد خان بلوچ پس از آن به ارگ رفت و بدون صلاح اندیشی با احمد خان چند نفر از سرکردگان مانند نجف قلی بیک و بودان بیگ و هزار نفر از سپاهیان خود را همراه کرده از ارگ بیرون رفت اما پیروان محمد خان بلوچ به ارگ رفتند و آن جا را تسخیر کردند.
سلطان احمدخان به شدت ترسیده بود . در این حال گروهی از ملازمان محمد خان بلوچ رفتند و وی را با قاسم علی بیگ جلایر و جمعی از سران سپاهش گرفته و به نزد محمد خان بلوچ بردند. او دستور داد سلطان احمد خان و صد نفراز جنگجویان خراسانی را در دو فرسخی شیراز در قصبه ای زندانی کنند.(42)
در این بین احمد خان چند روزی در آن ولایت اقامت کرد و حدود پنج هزار نفر از ایلات فارس را گردآورد و به سوی گرمسیرات رفت.[مروی، همان: 340-339]
از آن سوی نادر در این زمان بغداد را محاصره کرده بود که از وقایع فارس با اطلاع شد.(43) از این نظر سپاهی 12 هزار نفره مأمور فارس نمود و طهماسب قلی خان جلایر با لشکر عجم (قسمت مرکزی ایران) را مأموریت به فارس داد و دستور داد در دشتستان متوقف شود.[استنرآبادی، همان: 117، و فسایی، همان: 528]
در همین ضمن خبرچینان برای محمد خان بلوچ خبر آوردند که قاسم خان قرخلو [قرقلو] با ده دوازده هزار نفر از جنگجویان کهگیلویه و همدان به زودی با لشکرهای عراق عجم و لرستان خواهند رسید و اوضاع شما را خراب می کنند (44).[مروی، همان: 340]
محمد رضا خان بلوچ برای رفع و دفع قاسم خان قرقلو با سپاهی 15 هزار نفره به جانب وی حرکت کرد و پیام برای روسای لرها فرستاد و آن ها را تشویق کرد که درصورت همراهی، با آن ها امتیازاتی خواهد داد.[فسایی، همان: 528 و مروی، همان: 340]
از سوی دیگر نزدیک چهار پنج هزار نفر که در نواحی کرمانشاه، نادر اسب و اسلحه ی آن ها را گرفته بود نامه به محمد خان بلوچ نوشتند و موافقت خود را با او اعلام داشتند و به او پیوستند.
در اثنای جنگ بین محمد خان بلوچ و قاسم خان قرقلو عده ای از جنگجویان کهگیلویه، پشت به نادر کردند و به محمد خان بلوچ پیوستند .
در همین حال اردوی قاسم خان قرقلو از هم پاشیده شد و محمد خان بلوچ به سران لران کهگیلویه دستور داد او را گرفته و به نزدش بیاورند. این چنین کردند و قاسم خان قرقلو را در اردو زندانی کرد و سپس به جایی که سلطان احمد خان مروی زندانی بود فرستاد و زندانی کرد.(45) [مروی، همان: 331]
قبلا نوشتیم نادر به سوی دشتستان نیرو فرستاد.این نیرو بر عهده ی طهماسب قلی خان جلایر (46) وجعفر سلطان زعفرانلو وشاه قلی سلطان قاجار سروی، حاکم کازرون و گروهی از امرای خراسان مأموریت داد و اظهار داشت که اگر قدرت رویارویی با محمد خان بلوچ ندارید خبردهید تا نیرو اعزام کنم.
محمد خان بلوچ از روی غرور نامه ای با مفهوم زیر برای نادر می نویسد و می فرستد:
«تو در اوایل حال، مردی بودی حقیر و درمیان ابنای جنس خود فقیر، هرگاه با دویست سیصد خانوار افشار داعیه سلطنت و فرمانروایی داشته باشی و نواب کامیاب شهزاده، عالمیان ماب مرتضوی انتساب را که آبا و اجداد عالی مقدار آن حضرت در استقرار امر سلطنت و دارایی ایران فرمانروا بوده اند عزل نموده، خود را دخیل و مختارالسلطنه ساخته، پادشاهی و اورنگ نشینی ایران از خاطر خطور می نماید در این صورت بنده ی درگاه که صاحب هشتاد هزار خانوار بلوچ است. که از نواحی بنادر الی سر حد هندوستان محل سکنای ایشان است، چرا ادعای فرمانروایی ننمایم»؟
محمد خان بلوچ، یکی از بستگان خود را با هشت هزار نیرو به سوی طهماسب قلی خان جلایر فرستاد. حدود بهبهان جنگ در گرفت و تا غروب ادامه داشت اما طهماسب قلی خان جلایر چون اعتمادی به لشکر عراق عجم نداشت در همان حدود بهبهان متوقف شد و نامه برای نادر فرستاد و ناتوانی لشکر را اعلام نمود.
نادر با خواندن آن نامه ی از محمد خان بلوچ غضبناک شد. محاصره بغداد را رها کرد به لرستان رفت و چند روزی متوقف شد تا بنه و جنگجویانش برسند.(47) در آن جا شنید اهالی هویزه و شوشتر برای لشکر محمد خان بلوچ سیورسات گردآوری می کنند. وی گروهی از جنگجویان را به شوشتر فرستاد و خود با لشکرش به سوی هویزه رفت و قلعه ی آن جا را محاصره کرد. در آن جا عده ای خود را از دیوار قلعه به زیرانداختند و فرار کردند و گروهی هم که مورد بی مهری محمد خان بلوچ واقع شده بودند در قلعه را شکستند و نیروی نادر وارد شهر شد و گروهی را که در ساختمان ها متحصن شده بودند، گرفتند و کشتند. نادر، حاجی خان کرد را حاکم آن ولایت کرد.
نادر به شوشتر رفت. هنوز مردم شوشتر از طرفداران محمد خان بلوچ بودند و رؤسای اعراب وقتی نزدیک شدن لشکر نادر را شنیدند از ترس شمشیرهای خود را بر گردن آویخته به نزد او آمدند اما غضب نادری آن قدر شدید بود که وقتی وارد شوشتر شد، مردم را از دم تیغ گذراند، وی جعفر سلطان زعفرانلو را حاکم شوشتر کرد.(48)
در این جا بود که نادر شنید یحیی خان با هشت هزار نفر به نواحی بهبهان آمده است. سریع به آن سوی رفت و بامدادان آماده ی کارزار شد که گروهی از لشکریانش به یحیی خان پیوستند و نادر با شتاب جنگ را آغاز کرد و یحیی خان زخمی شد.
با زخمی شدن یحیی خان لشکرش فرار کرد تا دو میلی آن ها را دنبال کردند و اسیر زیاد گرفتند و وقتی به نزد نادر آوردند، فرمان قتل آنان را صادر کرد. یحیی خان هم با گروهی اندک فرار کرد.
از آن سوی محمد خان بلوچ باور نداشت که نادر جبهه ی بغداد را رها کرده باشد و به سوی فارس بیاید.
نادربه سوی لشکر محمد خان بلوچ که در بند فهلیان ممسنی اردو زده بود حرکت کرد و در آن جا منزل کرد و با عده ای از جنگجویان خود بر بلندای تپه ای رفت و اردوی محمد خان بلوچ را بررسی کرد و دید در دره ای می باشند. از این نظر دستور داد توپچیان در ورودی دهنه ی دره مستقر شوند و چهار پنج هزار نفر را برای صحنه ی نبرد آماده ساخت. ضمناً اسماعیل خان خزیمه را با تفنگچیان نخی و لالوی و لالوی را از یک سمت کوه و از سمت دیگر جزایر چیان خراسانی را از سمت پایین به بالای کوه حرکت داد و ازقلب لشکر، نامدران کرد و مروی تعیین و جنگ شروع گردید.
محمد خان بلوچ آن روز سخت پایداری کرد تا این که تفنگچیان خزیمه و نخی در بالادست محمد خان بلوچ قرار گرفتند. در این حال نادر دستور داد سپاهیان خراسانی و سیستانی دور آن ها را بگیرند و نگذارند کسی از این میان به در رود و خود با چند نفر از شاطران آماده ی حمله شد.
محمد خان بلوچ وقتی خود شخصاً نادر را دید متوجه ی محاصره شد، فرماندهان خود را گرد کرد و بدون این که حرکتی برای جنگ کند گفت که دولت اقبال من به سر آمده، جان خود را نجات دهید و خود با عده ای به سوی گرمسیرات فرار کرد.(49) [مروی، همان: 247]
اما لشکر نادر به جان باقیمانده ی لشکر محمد خان بلوچ افتاد و تمام را کشتند و هرچه اسیر گرفتند به دستور نادر کشته شد و اموال آن ها بین جنگجویان تقسیم شد و از سی هزار نفر لشکر محمد خان تعداد معدودی نجات یافتند.(50) [همان]
نادر چند روزی در همان حوالی استراحت کرد و به سوی شیراز حرکت نمود و روز 26 شعبان 1146 وارد شیراز شد.
با ورود به شیراز، گروهی که با محمد خان بلوچ همکاری کرده بودند کفن پوشیده و قرآن به دست به جلوی وی رفتند. نادر آن ها را بخشید و دستور داد این بخشش را در شهر جار بزنند.[همان: 348]
اما هنوی [چ2، 139: 1377] می نویسد نادر مردم شیراز را تنبیه کرد و طرفداران محمد خان بلوچ که خود را شاه طهماسب خوانده بود، به مجازات رساند و اموال آن ها را مصادره کرد.(51)
میرزا محمد حسن شریفی نزد نادر شکایت کرد که میرزا ابوطالب کلانتر در زمان چیرگی محمد خان بلوچ موجب خسارت من شده و تولیت شاهچراغ را از من گرفته است و نادر دستور داد کلانتر را چوب بزنند و تولیت را به او برگرداندند. شریفی، نادر با سرداران و بزرگان شیراز را در روز عید رمضان در شاهچراغ مهمان کرد. نادر به زیارت شاهچراغ نیز رفت و دویست تومان هم برای تعمیر این بقعه ی متبرکه داد.[فسایی، 1367، ج528: 1]
در حین رفتن که دکان ها، مدرسه ها، مسجد و خانقاه ها را در اثر خرابی بلوچ ها ویران دید، دستور تعمیر آن ها وساخت باغ هایی را داد و مردم شیراز را مورد شفقت قرار داد و سپس به کاخ شاهی رفت.
در این احوال خواجه محمد رضا کازرونی که از معتبرترین افراد این منطقه بود و از یاران مشفق محمد خان بلوچ، در خانه ای پنهان شده بود، دستگیر کردند به نزد نادر بردند و نادر دستور کشتن او را داد.[همان: 349] شاهقلی بیگ مروی را مجدداً حاکم کازرون کرد.
گروهی هم که در فسا از زندانیان یعنی سلطان احمد خان مروی و قاسم خان قرقلو محافظت می کردند، به سوی گرمسیر فرار کردند و مردم فسا، زندانیان را به نزد نادر آوردند واو آن ها را حاکم فارس و کهگیلویه کرد.
نادردر شیراز شنید که محمد خان بلوچ در قلعه ی شیخ احمد مدنی متوقف شده و گروهی را به دور خود گرد کرده و نامه به بلوچستان فرستاده که نیروی کمکی برایش بفرستید. بلافاصله ده هزار جنگجوی خراسانی و عراق عجم را به سرپرستی طهماسب خان وکیل الدوله و احمد خان مروی به دنبال فرستاد و دستور داد موافقان او را هر جا دیدند بکشند.[مروی، همان: 350-341]
نادر پس از رتق و فتق امور، در روز 14 ذیقعده 1146 ا زشیراز، از راه سرحد چهاردانگه به سوی اصفهان رفت.[استرآبادی، همان: 228 و فسایی، ج1، 529]
در سال 1148 والی فارس را مأمور تسخیر بحرین می کنند و این والی فوجی از سپاه دشتی و دشتستان را برای تسخیر بحرین معین می کند. این نیرو وارد بحرین می شود. آن جا را تسخیر می کند و بحرین جزو مملکت فارس می شود. برای والی هم خلوت می فرستند.[فسایی، ج1، 539]
محمد علی حزین که در سال 1154 شرح خاطرات و سفرهای خود را نوشته و شرایط اجتماعی این دوره را، زمانی که از حجاز به بندرعباس می آید می نویسد:
«در آن وقت به سبب انقلاب دولت و تغییر قوانین سلطنت و تعدی و تحمیلات زیاده برطبقات خلایق آن مملکت به هم برآمده اضطراب و آشوب تمام بود که خلقی را که اصناف حوادث وبلیات رسیده پایمال چندین ساله دشمنی مثل افاغنه ظالم بودند. اصلاً تاب و توان تحمل تعدی وستم نبود و با این حال گماشتگان دیوان و عمال بر هر کس به وجوه مختلفه اصناف تحمیل و تحصیل زر در پیش داشتند، عذر عجز و لابه کسی مسموع نبود و هرکس به حال خود درمانده، دادرسی درمیان نه».[حزین، چ3، 130: 1357-126]
حزین [همان، 131-130] مجدداً می نویسد:
«از بندرعباس حرکت کرده... تا به بلده لار در آمدم. شدت ایام زمستان و بارش بود. چند روز توقف کردیم و اوضاع آن شهر خراب نهایت ابتر بود. حاکم سابق به مصادره گرفتار و حاکم جدید چهار صد کس سپاه همراه و جمعی دیگر خدمه و وابستگان داشت و از غرایب این که مقرر چنان شده بود که اخراجات یومیه خود را روز به روز ز مردم شهر بگیرند و از خارج به سبب خرابی و ناامنی، اجناس به آن شهر نمی رسید و تسعیرات بالا گرفته مأکولات کمیاب بود و معدودی از بیچارگان که از آن همه حوادث بازمانده بودند به فلاکت تمام روزگار به سر می بردند. حاکم و سپاه در اخذ مایحتاج یومیه خود عنف و اشتلم داشتند و امیر دیگر برای تعداد نخیلات آن ولایت آمده اضعاف معمول مطالبه و در آن مبالغه تمام داشت و بر سایر اشجار نیز خراجی که هرگز در آن ممالک رسم نبوده اختراع نموده وی نیز سرکاری علیحده فروچیده بر سر مردم افتاده بود و از جمیع نواحی که دسترس ایشان بود خراج و متوجهات سال آینده رانیز محصلان شدید گماشته تحصیل می نمودند و از هر خانه رعیت یک نفر سپاهی یا یراق و سامان می خواستند که در رکاب حاکم حاضر بود بی مرسوم و مدد خرجی تا باشد خدمت نمایند و مقدار یک هزار کس از آن نواحی به این صیغه جمع آورده و سه هزار کس دیگر طلب می نمودند و یافت نمی شد. اگر رعیت بیچاره بود رخت ویراق و سامان یساق نداشت و در سرزمین خود بایست به فلاکت و مزدوری قوتی برای خود وعیال پیدا کند. وی را چگونه سفر میسر بودی و کدخدایان ایشان رادر معرض مؤاخذه و تطاول بودند و با این حال مطالبه سیورسات و آذوقه موفوره برای ذخیره می نمودند.
و این سلوک مخصوص رعایای شیعه ی لار که اطاعت داشتند و برخی از محال آن که بر مذهب شافعیه اند و در ایام استیلای افاغنه نیز آسوده حال و تا زمان بازگشتی به حاکم ننموده و درمکان های خود متمکن و از این تحمیلات برکران بودند و خان معظم محمد خان بلوچ را سرداری مملکت فارس داده به تنبیه ایشان مأمور نموده بود و وی با اتفاق حاکم شیراز با حشری انبوه روانه ی آن صوب شده از کثرت تعدی ایشان رعایای بیچاره می رمیدند.»
بازن پزشک نادرشاه می نویسد که:
«در سال 1746 (1158) نادر از اصفهان بیرون رفت و مستقیم به فارس رفت و «ستم های شگرفی از خود نمود» کله منار از سرهای بریده می ساخت.[باران، 31: 1365]
انتصاب تقی خان
در شب نهم رمضان 1148 نادر وارد صحرای مغان شد و لشکر وی در آن جا 100 هزار نفر بود و300 نفر شیرازی جزو سپاه فارس و در اردوی بود. اینان به حضور نادر رسیدند و میرزا تقی شیرازی نایب والی، میرزا محمد حسین حسینی شریفی متولی آستانه شاهچراغ (ع) و میرزا اسماعیل، کلانتر فارس جزو باریافتگان بودند.در همین ضمن میرزا تقی شیرازی را والی فارس نمود و مفتخر به لقب خانی کرد و او را محمد تقی خان بیگلربیگی فارس گفتند و آقاخان بیگدلی (پدرحاج لطف علی بیگی صاحب تذکره آتشکده) را حاکم لار و بندرعباس نمود.[فسایی، ج536: 1-545]
ویژگی های تقی خان
بازن، پزشک ویژه ی نادرشاه که فرانسوی بوده است [چ2، 24: 1365] در مورد تقی خان می نویسد: «تقی خان از اعیان بزرگ مملکت بود و خانواده ی او یکی از قدیمی ترین خانوده های ایران به شمار می رود. علیهذا رتبه و مقام شایسته ای داشت و طهماسب قلی خان [نادر] حکومت تمام آن نواحی را مه منتهی به خلیج فارس می شود به او تفویض کرده بود..»طغیان تقی خان
درمنابع گوناگون، روایت های مختلفی از طغیان تقی خان نوشته اند:1. بازن [همان] می نویسد که نادر ترسید که قدرت او از اندازه گذشته باشد بنابراین دستور داد که او را دستگیر کنند. طرز عمل بدین صورت بود که کاری در خفا انجام گیرد از این نظر فرمانی به یک سردار صادر کرد که او را دستگیر کند و از آن سوی فرمانی برای تقی خان صادر نمود که سردار را دستگیر کند و بفرستد. این راز بر هر دو گیرنده ی فرمان ها گشوده شد، تقی خان که اخلاق نادرشاه را خوب می شناخت و چون جان خود را درخطر می دید، تصمیم گرفت جان خود را ارزان نفروشد و عصیان کند.
2. میرزا مهدی خان استرآبادی [همان: 120] می نویسد که:
در سال 1154 نادرشاه، در دربند، تقی خان را مجدداً والی فارس وکلب [کربلایی] علی خان کوسه احمدی وی افشار (52) را به سرداری تعیین و روانه نمود اما در عمل تقی خان کارها را مختل می کرد و گزارش وی به دربار نادر می رسید.
در این حال محمد حسین خان قرقلوی امیرآخورباشی که از سفارت ایران در کشور روس برگشته بود به سرداری معین و چاپاری به فارس فرستاد که هر دو را به دربار بیاورد.
محمد حسین خان چون به عمان رسید متوجه تقی خان شد که قشون فارس را به خود اختصاص داده وخیال تمرد وسرکشی دارد از این نظر محمد حسین خان عده ای از سرکردگان قشون را تحریک نمود و اینان برسر کلب خان ریخته او را کشتند.
در این حال، گروهی در صدد گرفتن محمد حسین خان برمی آیند که او متوجه می شود و به کشتی می نشیند و خود را نجات می دهد و چون تقی خان به شیراز رفته بود و آن جا را تسخیر کرده بود، جریان را به دربار گزارش می دهد.
3. میرزا محمد کلانتر، این شخص که در کودکی ناظر صحنه های کشمکش ها و جنگ ها بوده می نویسد که تقی خان، والی فارس وکلبعلی خان افشار سردار فارس که هر دو مأمور تسخیر فارس شدند، با هم اختلاف داشتند. در این میان محمد حسین خان افشار در احوال تقی خان اطلاعاتی به دست می آورد.
از جمله سه نفر به نام های میرزا محمد علی کوچک، صابر آقا و علی نقی که کارمندان تقی خان بودند مقداری پول از خزانه برداشته و حساب سازی کرده بودند. از دربار این سه نفر را احضار کردند اما تقی خان به دروغ اعلام کرد که به سفر حج رفته اند. مجدداً محصلان دولتی به شیراز آمدند که اگر به هند و فرهنگ هم رفته باشند آن ها را از تقی خان می خواهیم، اما او اقدامی نکرد.
تقی خان از عمان- بدون اطلاع محمد حسین خان- به بندرعباس رفت و اردو زد و کلبعلی خان افشار که خویش نادرشاه بود را کشت. از آن سوی محمد حسین خان به همراهی و راهنمایی مردم دشتستان که با تقی خان مخالفت داشتند، فارس را بر هم زد و گزارش تقی خان را به دربار فرستاد.
تقی خان از دولت و اقبال پسر حاجی محمد علی میراب و حاجی محمد علی و مباشری آغا کمال خواجه، صاحب ثروت و املاک شد و در شیراز ثروت وی ضرب المثل شد و در دوره ی افغان ها مستوفی بود و در دولت نادری پنج علم و دوازده چاوش داشت و از لحاظ مستوفی گری زبانزد جهان بود.
در همین ضمن محمد حسین خان به شیراز آمد و میرزا محمد اسماعیل، برادر تقی خان را که نایب والی و در شیراز بود توقیف کرد و به دربار فرستاد. تقی خان با شنیدن این خبر با دو هزار نفر سپاهی از جان گذشته از بندرعباس حرکت و به فسا که رسید از محمد حسین خان ترسید و جمعی از اعیان شیراز را با خود برداشت و به دشت ارژن برد.[16: 1325-14] (53)
4. روایت مروی [1364، ج946: 1-938] معتبرترین می باشد. وی می نویسد که انگیزه ی عصیان تقی خان این بود که نادرشاه پس از بازگشت از داغستان عمال مملک فارس را احضار کرد. مالیات آن استان را دو برابر کرد و هرچه که باقی مانده به زور گرفته و حتی برای دریافت آن «به ضرب کتک و شلاق» متوسل شدند و از تقی خان خواست این امر به زودی انجام پذیرد.
محصلان مالیاتی وارد فارس شدند و در وصول مالیات زجر زیاد به مردم دادند به گونه ای که برای پرداخت مالیات ناگزیر شدند که زن و فرزندان خود را به فرنگی ها و سوداگران هندی بفروشند.(54)
از این ظلم بیش از حد چند نفر از سرکردگان طایفه ی فیلی و فارسی با هم همراه شدند و حدود 20 نفر از محصلان مالیاتی را کشتند، دیگران هم که این چنین دیدند مشابه آنان عمل کردند و به جمع آن ها پیوستند.
تقی خان هر کارکرد که این شورش را بخواباند موفق نشد، ناگاه حدود ده هزار نفر عصیان گر دور خانه ی تقی خان را محاصره کردند و او را تهدید کردند که یا تو را می کشیم یا سرداری فرمانروایی ما را بپذیرید. او پذیرفت و چند نفر از محصلان مالیاتی را که در اختیار داشت، برای جلب اعتماد مردم کشت و مکاتباتی به حکام و عمال دولتی ولایت و بلوک فرستاد و مردم را از اعمال خود آگاه کرد.
نادر دستوربه محمد حسین خان افشار داد که دو هزار نفر از سربازان خراسانی را بردارد و به شیراز ببرد. او به شیراز آمد و درکنار باغ رکن آباد متوقف شد.
از آن روی تقی خان او را احضار کرد و او هم به نزدش رفت و بدگویی زیاد از نادر کرد که همه دلشان به حال او سوخت و تقی خان او را مشاور خود قرار داد.
تقی خان تصمیم گرفت رستم خان سردار بندرات و گرمسیرات را سرکوب کند، از این نظر لشکری 20 هزار نفره آماده کرد و قلعه داری شیراز را به محمد حسین خان افشار سپردورفت.
نادر پس از بازگشت از هندوستان، مظفر علی خان را به حکومت مسقط منصوب کرد و پنج هزار نفر سپاهی را همراه وی کرد و دستور سرکوبی مخالفان را صادر نمود. اینان وارد مسقط شدند و همه تحت فرمان در آمدند و پاره ای هم فرار کردند.
مظفرعلی خان در سال 1157 درگذشت و مردم، یاغی شدند و سپاهیان را غارت ولخت کردند. در این حال این خبر به نادر رسید و او کلب علی خان فرزند بابا علی بیگ افشار، برادر فتح علی خان که برادر نادر بود، به سرداری مملکت فارس منصوب کرد و دستور داد 25 هزار نفر سپاهی فارس را برداشته به مسقط و بحرین برود.
این والی سی هزار نفر سپاهی آماده کرد و تقی خان را با خود همراه کرد و به سوی مسقط و بحرین نرفت و خبر به نادر رسید که کلب علی خان ادعای سلطنت دارد از این نظر نامه ای به او نوشت که سر تقی خان از بدن جدا نماید و از آن سوی نامه ای به تقی خان نوشت که سرکلب علی خان را از تن جاسازد.
برحسب تصادف هر دو نامه به دست تقی خان رسید و ترسید. گروهی از بزرگان فارس را مخفیانه جمع و مسأله را بازگو کرد. محمد باقر بیگ از طایفه ی لک گفت اگرفرمان دهی سرکلب علی خان را برایت خواهم آورد.تقی خان و عده زیاد به او داد و مانند همیشه به نزد او رفت و او را با شمشیر قطعه قطعه کرد، بدنش را در چاه انداخت و سراو را نزد تقی خان آورد.
پس از این واقعه سران سپاه کلب علی خان شورش کردند و تقی خان فرمان کشتن کلب علی خان توسط نادر را نشان داد و شورش خوابید ضمن آن که اموال وی توسط سپاهیان غارت شد.
تقی خان به شیراز رفت و «بنای سلطنت و فرمانروایی » گذاشت.[مروی، همان: 951] به عبارت دیگر تقی خان با دیدن ظلم ها «تمام تدابیر را برای به دست آوردن استقلال به کار بست» و می خواست یک حکومت فئودالی مستقل ایجاد کند.[آ. س. خ. ر ذخیره روابط روسیه و ایران، 1744، پرونده 3، برگ 89، به نقل از: اشرفیان 193: 1356]
پس از مدتی تقی خان تلاش کرد رستم خان را که حاکم بندرعباس بود به سوی خود جلب نماید ولی در این کار موفق نمی شد. از این نظر برادر و پسر خود را در شیراز صاحب اختیار کرد و محمد حسین خان افشار را سردار شیراز نمود و خود با دو هزار نفر سپاهی عازم بندر عباس شد.
تقی خان به تمام سران طوایف و سرکردگان نوشت که چون نادرشاه پس از بازگشت از داغستان به مالیخولیا مبتلا شده است و می خواهد که اگر با او موافقت نکند آن ها را بکشند، گروهی از آنان سرکشی کردند.[مروی، همان]
تقی خان در نامه ای به سرکردگان نظامی نوشت که رستم خان را راضی کنند که سر از اطاعت نادر پیچید و در صورتی که برای این کار مخالفت کرد او را به قتل برسانند. رستم خان با این پیشنهاد سرکرده های نظامی خود، به طور خیلی دشمنانه ای برخورد نمود و تهدید کرد که مسببین را اعدام خواهد کرد.[همان: پرونده 14، برگ 298، به نقل از: اشرافیان، 195: 1356]
مروی [همان] می نویسد رستم خان از موضوع سران طوایف و سرکردگان آگاه شد وتهدید به قتل آن ها کرده و آن ها چاپلوسی را پیشه کردند و او آن ها را به جلسه ای دعوت کرد. آن ها هم در یک ساعت بر سر او ریختند، به ضرب شمشیر او را کشتند و سرش را نزد تقی خان فرستادند.
سپس تقی خان به بندرها رفت و طرفداران نادر را می کشت و مخالفان وی را دلجویی کرد، سپس عازم لار شد.[مروی، همان]
در این زمان همه اخبار به نادرشاه رسید. نادرشاه «به فرماندهان نظامی اش» که در نواحی فارس بودند «دستور داد که» با سربازان خود راه را از هر سو اشغال کنند و ببندند تا تقی خان هیچ گونه راهی برای فرار نیابد.[همان پرونده، برگ 172 به نقل از: اشرفیان، 194: 1356] (55)
از سوی دیگر این پادشاه الله وردی خان قرخلوی افشار را با سپاهی 30 هزار نفره ازسربازان عراق عجمی، لر، بختیاری و خراسانی به سوی شیراز برای سرکوبی تقی خان فرستاد و تقی خان با گردآوری سپاه از لار حرکت کرد.
از آن سوی سومی محمد حسین خان با هفت هزار نفر وارد شیراز شد و در باغ شاه اقامت کرد و تقی خان هم وارد شیراز شد و دو سه مرتبه با هم مصاف دادند.
تقی خان حیله ای به سرش زد که باقر نامی از طایفه ی لک با پانصد نفر به خارج شهر بروند و این چنین کردند و از شهر بیرون رفتند و دروازه ها را بازگذاشتند و در شهر هم سه هزار تفنگچی در نقاط مختلف گذاشت که هرچه از سپاه قزلباش در شهر باشد، بکشند. از آن سوی محمد حسین خان با سپاه عراق، عجم، افغان و اوزبک، وارد شهر شدند و حمله به لشکر محمد حسین خان آغاز شد فقط توانستند 500 نفر فرار کنند و حدود یک هزار نفر کشته شدند و تا نزدیک بارگاه شاهچراغ (ع) هم رسیدند ولی کاری از پیش نبردند و محمد حسین خان که بیرون شهر بود سریع از ترس فرار کرد و به پشت کوه رفت و تقی خان هم که شنید نیروی الله وردی خان قرخلو دارد می آید. شروع به مستحکم سازی برج و باروی شیراز کرد.
ورود الله وردی خان به شیراز
الله وردی خان والی فارس به دو میلی شیراز رسید و نامه هایی که نادرشاه برای تقی خان، کدخدایان و بزرگان شیراز نوشته بود، برایشان فرستاد. در این نامه ها نادرشاه گناهان آن ها را اگر تسلیم شوند بخشیده بود در غیر این صورت به کشتن و ساختن کله منار از سر آن ها و نیز فروش زنان و کودکان آن ها توسط سپاهیان به فرنگی ها تهدید کرده بود.وقتی تقی خان از مفهوم نامه با اطلاع شد، قضیه را با سران سپاه خود مطرح کرد، همه بر این عقیده بودند که اگر تسلیم شویم کشتن ما حتمی است بنابراین با سخنان واهی پاسخ دادند.(56)
الله وردی خان به باغ شاه که یک میدان تا دیوار قلعه شهر فاصله دارد آمد و اردو زد. از آن سوی تقی خان با ده دوازده هزار نفر از جنگجویان لاری از قلعه شهر شیراز بیرون آمد و در برابر سپاه الله وردی خان صف آرایی کرد و دو سه ساعت جنگ کردند اما لشکر تقی خان متوجه شد که در گرداب افتاده، فرار را برقرار ترجیح داد. بلافاصله از سپاه الله وردی خان به دنبال آن ها رفتند و بسیاری از آن ها را از دم تیغ گذراندند و گزارش این پیروزی به شاه فرستاده شد.
تقی خان به شهر رفت و در قلعه متحصن شد. الله وردی خان به او پیغام داد که اگر کفن بپوشی و شمشیر برگردن بیرون آیی تو را پیغام به دربار می فرستم و تقاضای بخشش تو را می کنم که او نپذیرفت.
تقی خان هرروز ده دوازده هزار نفر با سرکردگی محمد رضا خان فرزند ارشد خود، محمد باقر بیگ لک و ابوالعلی بیگ و نجفعلی بیگ قشقایی به بیرون شهر شیراز برای جنگ می فرستاد و وقتی در جنگ ناموفق بودند به شهر باز می گشتند.
از آن طرف از جمع جنگجویان استرآبادی محمد حسین افشار ازجمله خلیفه ی قاجار و حاجی مانی که از فرماندهان معتبر بودند با 200 نفر به تقی خان پیوستند و مشاور وی شدند.
در این حال الله وردی خان شهر را محاصره کرد. سرانجام روزی تقی خان با سرداران و نیروی خود بیرون آمدند و دو سه ساعت جنگ کردند، اما موفق نبودند و سپس به داخل قلعه متحصن می شدند.
تسخیر شیراز
البته هر روز از دربار نامه می رسید که چرا مسأله شیراز فیصله نمی یابد، بعد از دو ماه محاصره، قیاقلی خان جارچی باشی و آزادخان افغان و مین باشیان بسیار و سپاه بی شمار وارد شدند. اله وردی خان هر قسمت باروی شهر را به گروهی سپرده بود، اما چون تعداد برج ها را زیاد کرده بودند و نگهبانان آن ها مدام تیراندازی می کردند، امکان نزدیک شدن وجود نداشت .حاجی محمد بیگ از ایل نفر (57) در سمت آستانه ی سید علاءالدین در برجی نگهبانی می داد با مجنون بیگ مروی که در برجی رو به روی او بود با هم صحبت می کردند. حاجی محمد بیگ اظهار داشت اگر الله وردی خان سلامت من و خانواده و طایفه را تأمین نماید، حاضرم دروازه شهر را به رویش باز کنم، این خبر به سردار رسید و او قسم نامه نوشت و مهرکرد و فرستاد، نیروی الله وردی خان هم که منتظر فرصت بودند. حالا سه ماه از محاصره گذشته بوده است.
حاجی محمد بیگ خبر داد که فردا شب که دهم جمادی الاول 1157 می باشد با همان تعداد نفر از همین سمت حمله کنید، این قسمت نگهبانی طایفه ما می باشد، بعد از تسخیر دو سه برج قلعه را تسخیر کنید.
الله وردی خان سرداران مهم از جمله محمد حسین قاجار، آزادخان افغان و شهبازخان افشار، عطاخان اوزبک و میرحسن بیگ داروغه بازار اردو را در کمین گاه قرار داد و از طرف آستانه ی سیدعلاء الدین حسن مجنون بیگ مروی و شاه بیگ خان افغان با یک هزار نفر منتظر فرصت حمله بودند.
در آن حال حاجی محمد بیگ آن گروه را به بالای برج ها راه داد. از طرف دیگر از سمتی که در نگهبانی میرحسین بیگ داروغه بازار و محمد حسن خان قاجار بود از میان باغشاه بیرون آمده و خود را به خاکریز دیوار قلعه رساندند و چهار پنج برج تصرف کردند و از سمت باغ خلد برین، الله وردی خان به جنگجویان حمله برده و یک سمت را تسخیر کردند.
در این گیرودار گروهی نردبان برای بالا رفتن دیوار آماده کرده بودند و نگهبانان برج ها با تیراندازی با تفنگ دفاع می کردند و نفت و قاروره و انداختن خمپاره که عبارت از کوزه ای پراز باروت به همراه قطعات آهن، سرب و سنگریزه و زنجیر و مانند این ها و بالاخره تسخیرکنندگان موفق بودند.[همان: 953-951]
اشرفیان [همان: 196] می نویسد پس از چهار ماه محاصره ی شیراز و گرسنگی متحصنین در 20 جمادی الاول 1157 (21 ژوئن 1744) پس از یورشی شدید محاصره شدگان مجبور به تسلیم شدند و قیام فارس سرکوب شد.
سرنوشت شهر و فرار تقی خان
جنگجویان فارسی با تیراندازی و ساعتی پایداری موفق شدند دو سمت دیوار دور شهر را پس بگیرند اما سرانجام آن را رها کردند و در بارگاه شاهچراغ (ع) و قلعه ی ارگ متحصن شدند.در این حال هنوز جنگجویان الله وردی خان به وسط شهر نرسیده بودند که تقی خان و پسرش با اسب فرار کردند و ازشهر خارج شدند.
در همین ضمن خلیفه قاجار حاجی مانی به جنگ ادامه دادند و حدود 70نفر از سربازان وی کشته و گروهی زخمی شدند و سرانجام در شاهچراغ متحصن شدند.
الله وردی خان و جنگجویانش به دنبال تقی خان می گشتند که پیدا نکردند و این سردار 500 تومان جایزه قرار داد برای کسی که تقی خان را به نزد او بیاورد.
لشکر پیروز به مدت سه شبانه روز قتل وغارت در شیراز انجام داد. افغان ها، مسلمانان را بسیار کشتند، قزلباش ها به غارت و اسیری کودکان پرداختند. تمام ساختمان ها و باغ ها را خراب کردند.(58)
آنان هم چنین خلیفه ی قاجار و حاجی مانی و باقربیگ لک را از تحصن بیرون آوردند و زندان کردند.
سرانجام افغان ها کلیه ی افراد متحصن در شاهچراغ (ع) را بیرون آوردند و مردان را به قتل رساندند و زنان را به اسیری بردند.[مروی، همان: 956-954]
سرانجام تقی خان
تقی خان و محمد رضا پسرش به طرف گله ی خود رفتند. در آن جا لباس های خود را با لباس های چوپانانشان عوض کردند و هرکدام چند قرص نان به کمر بستند و راه کوه را پیش گرفتند.آنان از یک سو به آن سو می رفتند. با تمام شدن آذوقه به مردم مراجعه و نان وآبی تهیه می کردند و ادامه می دادند و چون می دانستند که لشکر قزلباش به دنبال آن ها می باشد پس از تمام شدن نان و آب به علف خوری پرداختند و در بیشه ای استراحت کردند.
در همین زمان سرباز کردی از قزلباشان که در همان بیشه خستگی در می کرد. تقی خان که برای سرنوشت خودش گریه می کرد و از گریه ی پدر، پسرم به گریه افتاده بود. سرباز کرد را به سوی صدا جلب شد.
آن کرد نزدیک آن دو می رود و پیراهن گران قیمت آن دو نظرش را جلب می کند تصمیم می گیرد که آن ها را بکشد که تقی خان می گوید کشتن ما تو را چه حاصل بیا ما را زنده گرفته ببر و تحویل بده، تو را از مال دنیا غنی می کنند.
آن کرد آن دو را دست بسته به نزد اللهوری خان می آورد و پانصد تومان را انعام می گیرد.
در این حال الله وردی خان میرحسین بیگ داروغه بازار اردو را والی فارس و محمد حسین خان قرخلو را به سرداری فارس منصوب می کند و خود با سپاه و تقی خان حرکت کرد. تقی خان را در روستای ینگجه یک فرسخی اصفهان تحویل حاکم اصفهان دادند. زنان و فرزندان تقی خان در اصفهان بودند آن ها را بدون حجاب به پیشواز بردند.
تقی خان و پسرش را وارونه سوار خر زینت کرده، نمودند و دم روباه برسرشان زده با ساز و دهل وارد اصفهان کردند.[همان: 958-956].
در اصفهان در برابر چشمان تقی خان سه پسر و برادرش میرزا اسماعیل را گردن زدند و آلت رجولیت تقی خان را قطع کردند و پس از پنج شش روز که مرهم گذاشته بودند و خوب شده بود، یک چشم او را از حدقه بیرون آوردند و عیال آن ها را فروخته و او را به اردوی نادرشاه بردند.[همان وکلانتر، 17: 1325]
بازن، پزشک ویژه ی نادرشاه می نویسد که تقی خان را به حضور نادر بردند. نادرشاه از او دو پرسش می کند یکی از آن که چرا عاصی شد و دیگری برای تهیه ی آن سپاه به این بزرگی مال بیش از حد از کجا آورده است.
تقی خان که سرنوشتی غیراز مرگ برای خود نمی دید، پاسخ داد: دلیل عصیان من، فرمانی بود که برای گرفتاری من صادر شده بود، برای تهیه ی مخارج سپاه از اعلی حضرت پیروی کردم یعنی مالی که نیاز داشتم از تاجران و توانگران به زور گرفتم.
این گفته در نادرشاه تأثیر گذاشت ولی چنان وانمود کرد که خشمگین به نظر نیاید. پس برای تسلی خاطر تقی خان به خاطر سختی هایی که به نادر رسیده بود او را بدان قسمت از هندوستان که از طرف پادشاه گورکانی به او تسلیم شده بود به عنوان نایب السلطنه روانه نمود .[بازن، چ2، 25: 1365]
اما مروی درباره ی تقی خان و سرانجام وی بیشتر می نویسد که وی را مجدداً به منصب مستوفی الممالکی محروسه منصوب و صاحب اختیار کل مداخل و مخارج هندوستان نمود و دختر و جمعی از کودکان او را در میان خرابات در اردو نشانده بود، در گروه طرب بودند به او بخشیده و تقی خان را با چاپاری به کابل برای وصول مالیات فرستاد. در این اواخر اورا مسئول محدوده ی رودخانه اترک تا حدود قندهار با ولایات زیاد نمود.[مروی، همان: 959-958].(59)
اشرفیان[همان، 196: 1356] می نویسد:
«احتمالاً نادر تصور می کرد که با عفو تقی خان می تواند اطمینان او را جلب کند، اما چنین نشد. نارضایتی در میان فئودال ها رشد پیدا کرد و قیام های آن ها علیه حکومت [نادر] شاه افزایش یافت. تقی خان هم به زودی در کابل در رأس قیامی دیگر قرار گرفت.»
اطلاعات بیشتری از سرنوشت نهایی وی در دست نیست.
تصفیه حساب ها
پس از تسخیر شیراز نوبت تصفیه حساب گردید، نادرشاه به امان اله خان افغان دستور داد با دو هزار نفربه بندرات برود و برای خون بهای رستم محمد خان، آن حدود را به تصرف درآورد و گناهکار و بی گناه را بکشد و همه ی اموال مردم را غارت کند.از آن طرف حدود سه هزار خانوار قاشقایی [قشقایی] و فارسی را که عامل منشاء فساد می دانست و همراه تقی خان سر به شورش برداشته بودند به همراه مجنون بیک، سردار مروی، به مرو شاهجان تبعید کرد.[مروی، همان: 258]
هم چنین خلیفه قاجار و حاجی مانی قاجار و باقر لک که در شیراز زندانی الله وردی خان بودند با گروهی دیگر به دربار بردند، آن ها را زنده زنده پوست کندند و سرانجام کشتند.
افزون بر آن الله وردی خان و سایر سرداران را نادرشاه به خلعت های فاخره و مناصب عالیه مفتخر نمود.[همان: 959]
میرزا محمدکلانتر[18: 1325] می نویسد بعد از واقعه ی هولناک تسخیر شیراز، و با انتشار یافت و 14 هزار نفر در اثر بیماری در شیراز مردند.
نتیجه گیری
همان طوری که آمد عدم لیاقت شاه سلطان حسین و ضعف درباریان سبب سقوط صفویان گردید وایران قدرتمند را به زبونی کشاند و سبب شد که در طی هفت سال بیشترین ظلم را افغانان به مردم فارس وارد کنند. محاصره ها، جنگ ها، غارت ها، قحطی ها، کشتار و اسیر گرفتن و در پیامد آن ها بیماری های واگیردار، مردم را بیچاره و فقیر و فقیرتر کرد. پس از افغان ها فشار مالیات ها به ویژه در دوران نادرشاهی و سخت گیری های دربار و عمال دیوانی سبب شد که مردم فارس در دوره ی والیگری تقی خان شورش کنند و تقی خان را ناگزیر به رهبری کنند ضمن آن که سر والی با حاکم جهرم و لار طغیان کنند.در مورد هنرهای زیبا در ایران گرچه نقاش در دربار شاه سلطان حسین وجود داشت اما اوج هنر دوره ی شاه سلطان حسین فلز کاری می باشد و30 کارخانه سلطنتی تولید انواع محصولات فلزی را انجام می دادند، از جمله اسطرلاب زیبا، در مورد ادبیات چهره ای وجود ندارد.[لکهارت، چ2، 551: 1364-550] علت این امر را هم نفوذ زیاد علمای مذهبی و تأثیر آن دانسته اند.[همان]
پی نوشت ها :
1. در این مقاله تمام سال ها هجری قمری است غیر از در معرفی منابع، تاریخ میلادی را با اختصار «م» نشان داده ام.
2. از سال انتصاب وی بحثی نشده است.
3. اختصار کربلایی.
4. جونس هانوی [چ2، 94:1377] لشکر محمود را 25 هزارنفر ذکر می کند و می نویسد اوایل ژانویه 1722 (ربیع الثانی 1134) وارد کرمان شد. لکهارت هم در جایی دیگر [همان:15] لشکر محمود را 18 هزار نفر ذکر می کند.
5. ما در هیچ دوره ای روستایی به نام نی ریز نداشته ایم. تردید هم ندارم که در متن انگلیسی واژه ی «قصبه» بوده که مترجم روستا ترجمه کرده است بدون تردید شهر نی ریز بوده است.
6. نوعی تنبیه بوده است بدین صورت کلاه چوبی بسیار گشاد و بلند بر سر کسی می گذاشتند و چون تعادل کلاه امکان پذیر نبود می افتاد و مردم می خندیدند.
7. واک [فلور، بر افتادن....، 279:1365] می نویسد نیروهای افغانی در هفتم ژوئیه از اصفهان به سوی شیراز حرکت کردند.
8. در گزین روستایی از توابع همدان بوده است.
9. روستایی حدود 40 کیلومتری شمال کازرون از بخش کوهمره نودان.
10. ویراستار کتاب کروسینسکی در هامش نوشته است:«نصراله خان سیستانی از زرتشتیان ایران بود.»
11. در مورد نصراله خان مطالب دیگری هم وجود دارد از جمله:- نصرالله چون زردتشتی بود، بردبار بود (کروسینیسکی، 274:1363]
- کروسینسکی می گوید چون نصراله دید که برخی از گرجی ها، در هنگام خدمت ناگزیر به اسلام شدند، به آنان اجازه داد به دین خود بازگردند و این نه به دلیل علاقه به دین مسیح بود، بلکه به خاطر تنفر از تشیع بود.[لکهارت، انقراض...، چ2، 234:1364]
12. خاله ام شادروان خانم سلطان صداقت کیش (در گذشته1331 خ.) روایت می کرد که:«اونمان ها» در آباده غیراز قتل و غارت و اسیر گرفتن، سینه زنان را می بریده اند.
13. سیرکیس گیلانتز که گزارش هایش مربوط به حوادث سال 1722 (1135) تا سپتامبر سال بعد می باشد [چ2، 92:1371] می نویسد:«محمود، لشکر به جانب شیراز فرستاد و بر حاجی باقر، همان عربی که تا آن وقت روستاهای آن ناحیت را زیر فرمان داشت حمله برد، لشکریان محمود، سپاهیان حاجی [باقر] را بشکستند و بپراکندند و خواربار بسیار از آن ها آوردند، چنان که قیمت آذوقه در شهر اصفهان اندکی تنزل یافت». درهامش این مطلب چنین آمده است:
«این لشکر که در زیر فرمان نصراله بود، به شیراز نرفت و فقط تا قمشه [شهرضا] که دو منزل جنوب اصفهان است، پیش رفت. رجوع کنید به کلارک (Clairae)، جلد دوم، ص68» [تمامی این مطلب مغشوش است. واقعیت امر، آن است که این جا می آوریم].
14. استرآبادی، [1307 ه. ق:9] مدت محاصره را نه ماه ذکر کرده است. در گزارش های واک (فلور، برافتادن...، 282:1365] هشت ماه و نیم آمده است. واقعه ی تسخیر شیراز در سال 1136 اتفاق افتاد.
15. در گزارش های واک [فلور، برافتادن...، 201:1365] آمده است که در ماه اوت 1723 به گمبرون خبر رسید که لشکری از 700 نفر افغان و پنج هزار دهقان ایرانی به فرماندهی نشان الله سلطان (نصراله خان) شیراز را محاصره کرده است.
در 31 اوت مشخص شد که شیراز سقوط کرده است.
چهل روز پیش (احتمالاً 15 آوریل 1724) خبر رسید که شیراز سقوط کرده است اما از آن تاریخ به بعد خبری از شیراز نرسیده و «مردم برآنند که افغانان از شیراز بیرون رفته اند. خدا کند راست باشد و مردم بیچاره شیراز در امان مانده باشند».[همان:251]
16. «...ساختمان های موجود [ساختمان های میسیون کارملیت ها] در شیراز با خاک یکسان شده بود...» [ارباب، 91:1380]
17. فسایی [ج503:1] می نویسد به کهکیلویه و بهبهان و می افزاید اهالی دهدشت فرار کردند و به بهبهان رفتند. در سال 1137 محمود، امام قلی خان شاملو، حاکم لارستان را با تفنگ چیان او مذمور کهکیلویه کرد. این حرکت موفق نبوده است.
18. این شکست، تسخیر شیراز را به دهن محمود زهر کرد چه تلفات سنگینی در این حمله داشت.[لکهارت، 237]
19. برسجع مهر زبردست خان کلمات زیربود؛ به قدرت محمود من محمود به قدرت رسیده ام.
20. دورق درست است.(صداقت کیش)
21. بنا به گزارش شماره 2030 (واک) توسط شاطر جمال برگ 280، سردار طهماسب میرزا سید احمدخان پسر بیژن خان بوده که سپاهیان افغان زیرفرماندهی امیرخان را شکست داده است.
22. Batavia امروزه جاکارتا نامیده می شود و پایتخت کشور اندونزی است.
23. Carga یک بار شتر مرکب از دو عدل که هر یک تقریباً صد کیلوگرم است. این وزن مخصوصاًً برای بار ابریشم به کار می رود.
24. در این گزارش ها او را «سید احمد خان» می نامند ولی در منبع فارسی این چنین نیست.
25. فسایی [همان] واقعه ی جنگ پل خان را ذکر نمی کند و می نویسد در همان آغاز کار مردم شهر ابرکوه فهمیدند، او را زندانی کردند، فرار کرد و به جهرم رفت و با جمع کردن مردم جهرم، داراب و نی ریز را تسخیر کرد اما در منابع دیگر مطلب فسایی نیامده است.
26. لکهارت [ج2، 474:1364] می نویسد در جهرم تاج گذاری کرده است.
27. لشکر نادر نوعی توپ کوچک به نام زنبورک داشت که برروی شتر سوار کردند و تیراندازی می کردند و محمد شفیع تهرانی [28:1349] می نویسد قورچی بشی سپهسالارتوپی از اصفهان به همراه آورده بود که «اژدهای آتشفشان جهانی» بود و با یک فرنگی مسئول تیراندازی با آن بوده، در جنگ زرقان اشرف از لشکرش جدا می شود و می رود فرنگی را می کشد و باز می گردد».
28. محمد شفیع تهرانی [30:1349-29] می نویسد نادر یکی از نزدیکان خود را مسئول تعقیب اشرف کرد. او پس از طی چند منزل در تنگی متوجه شدند که تمام اموال و خزاین اشرف ریخته است که سه روز طول کشید تا آن ها را جمع کنند و بنابراین اشرف را تعقیب نکردند.
29. لکهارت [چ2، 385:1364] می نویسد نادر تا لار به دنبال اشرف رفت و چون نرسید برگشت همان طور که دیدیم این مطلب نادرست است. ضمناً می افزاید در نهم ژانویه 1730 (1142) افغان ها از بندرعباس به شیراز رفتند [همان:481-480]
30. فسایی [ج1، 514:1367] می نویسد این قندیل تا زلزله شیراز در سال 1329 در حرم شاهچراغ (ع) بود و پس از آن زلزله آن را خرج تعمیر آن بقعه کردند.
31. همان.
32. لکهارت [چ2، 386:1364-385] می نویسد اشرف «25 تن از اعیان لار را درارگ زندان کرد». این موضوع نادرست است. این عده پیش از ورود اشرف در لار زندانی بوده اند. شاید منظور لکهارت رژیم اشرف بوده است ولی شخص اشرف در زندانی کردن این عده نقشی نداشته است.
33. حزین می نویسد پس از چندی که به ساحل عمان رسیده در آن جا پسر برادر اشرف که 20 ساله بود و خداداد خان افغان حاکم لار و سروخان افغانی را دیده که مشک بر دوش سقایی می کردند.[حزین، چ3، 120:1357]
34. مروی [1364، ج123:1]روایت دیگری از کشته شدن اشرف نوشته است.
35. فسایی [ج1، 522] از این حادثه را درسال 1146 یاد می کند و نایب فارس را امیرخان بیگ قرقلوافشارنام می برد و می نویسد اخبار این ؟؟؟؟ که به نایب السلطنه (نادر) می رسد حاکم کهگیلویه، محمدخان بلوچ، حاکم هویزه و والی کرمان را مأمور سرکوب آنان می کند.
36. اندک تغییر و تصرفی در متن حزین داده شد.
37. محمد کاظم مروی [1364، ج338:1] می نویسد که ایلان لی در یاغی گری همراه محمدخان بلوچ بود. فسایی [همان: 529] سال طغیان را1346 می نویسد.
38. حزین [چ3، 138:1357-137] می نویسد که محمدخان بلوچ از ترس جان از اطاعت نادر سرپیچید و نمایندگان نادر را زندانی کرد ودعوی اخلاص و بندگی به شاه طهماسب می کرد. او اگر چه خالی از دلیری نبود، سبکسر بود و تمکین ریاست نداشت.
39. همان قصر دشت است که در آن زمان در شش کیلومتری غرب شیراز بود و امروز در مرکز شهر قرار دارد. مروی [همان: 339] نوشته دو فرسخی (12 کیلومتری) شیراز متوقف شد.
40. استرآبادی [همان: 117] و فسایی [همان: 528-526] لشکر احمد سلطان را سه هزار نفر و مروی [همان:339] ده دوازده هزار نفری ذکر می کند.
41. استرآبادی [همان: 117] و فسایی [همان: 528-526] می نویسند سلطان احمد مروی شکست خورد.
42.مصحح کتاب واژه «فسا» را در برابر واژه «قصبه» در دو قلاب قرار داده است که فسا در دو فرسخی شیراز نیست و 135 کیلومتر با شیراز فاصله دارد که می شود هشت منزلی شیراز. اگر فرض کنیم قصبه ای در پل فسا هم بوده باشد می شود یک منزلی شیراز و با متن بالا تطبیق نمی کند.
43. متن استرآبادی [همان: 117] مغشوش است زیرا که می نویسد سلطان احمدخان شورش کرده است اما در سایر منابع چنین موضوعی نیامده است.
44. حزین [چ3، 141:1357] می نویسد با چیرگی محمدخان بلوچ بر فارس، شهرت تسخیر اصفهان و عراق عجم و رهایی شاه طهماسب از او به گوش نادر رسید و محاصره ی بغداد را رها کرد.
45. قضیه ی جنگ قاسم خان قرخلو و محمدخان بلوچ و زندانی کردن وی در منابع دیگر نیامده است.
46. مروی [همان: 342] طهماسب خان جلایر نوشته است.
47. ؟؟؟ ارباب [40:1381] از دو گزارش و نامه ی کشیشان کارملیت این طور ترجمه می کند:
«از طریق روزنامه ی دیگر که از پدران کارملیت در شیراز و اصفهان دریافت شد، متوجه شدیم علت عدم غلبه ی طهماسب قلی خان [نادر] در بغداد این است که در زمانی که شهر [بغداد] گرفتار مخمصه بود او شنید که یک شورشی جدید همراه با چهل هزار نفر آشوب عظیمی در مرکز کشور برپا کرده است». [همان: 85] مجدداً می نویسد:
«آیا گفته پدر امانوئل در مورد حاکم شیراز، پسرعموی طهماسب قلی خان [نادر] همان شورش محمدخان بلوچ بود که این سردار آن را در ژانویه1734 سرکوب کرد یا شورش فرد دیگری، به طور قطعی مشخص نیست، اما بدیهی است فرد اخیر الذکر موضوع گزارش پدر امانوئل از توقف در شیراز است و از قرار معلوم تاریخ این لشکرکشی در اواخر 1733 و اوایل 1734 است.»
48. حزین [همان: 142] می نویسد ابوالفتوح خان حاکم شوشتر را کشت و عده ای را از دم تیغ گذراند.
49. استرآبادی [همان: 120-118] می نویسد که جنگ دربند ممسنی رخ داد. سپس وی می افزاید با دستور حمله ی نادر و فرار محمدخان بلوچ حدود سه هزار نفر از تفنگچیان وی بر سر کوه گیر کرده بودند و می جنگیدند. نادر در این حال طهماسب قلی خان جلایر را به دنبال محمدخان بلوچ فرستاد. محمدخان بلوچ به شیراز وارد شد و زنان خود را برداشته و از راه جهرم رفت وگروهی افغان و بلوچ را به نگهبانی قلعه گذاشته بود. با ورود طهماسب قلی خان، نگهبانان تسلیم شدند و قاسم بیگ قرقلو و احمد سلطان را از زندان بیرون آورد. در نزدیکی لار، محمدخان بلوچ یحیی خان بلوچ را برای استمالت نزد مردم لار فرستاد و از کوتوال قلعه ی لار کمک خواست اما کوتوال یحیی خان بلوچ را دستگیر و زندانی کرد و وقتی طهماسب قلی خان به لار آمد یحیی خان بلو چ و همراهانش را کشت. در همین حال نادر او را احضار کرد و دستورات اکیدی برای دستگیری محمدخان بلوچ و شیخ احمد مدنی و بقیه ی اعراب صادر کرد. حزین [همان:150] می نویسد محمدخان هر کار کرد، مردم شافعی مذهب لار را با خود موافق کند، نتوانست.
فسایی [همان: 528-526] صحنه ی جنگ نادر و محمدخان بلوچ را در سراب بهرام ممسنی بین دو کوه ذکر می کند و می افزاید که طهماسب قلی خان جلایر با فوج خراسانی مأمور گرفتن محمد خان بلوچ شد چون به شیراز رسید نگهبانان قلعه شیراز که افغان بودند امان خواستند و قلعه را تسلیم کردند.
فسایی [همان: 530-529] مجدداً می نویسد که در محرم 1147 خبر به دربار رسید که طهماسب قلی خان جلایر جهرم و هژم گذشته، قلعه ی خنج که اهل آن برای اتحاد مذهبی با محمدخان بلوچ قرار گذاشتند را محاصره نمود و پس از فتح آن، اهل آن جا را کشت و ساختمان های عالی و قلعه ی آن جا را خراب کرد. سپس از آن جا به سوی قلعه پرویز اوز که بر فراز کوهی بلند بود و آن ها هم از هم پیمانان محمدخان بلوچ بودند، محاصره کرد و سرانجام موفق شد مردم را تنبیه کند. بعد به لار رفت و یحیی خان بلوچ و همراهان او را کشت و سپس به صحرای باغ که چهار فرسخی لار بود، رفت که حدود یک فرسخی قلعه باغ است، باشنیدن سقوط قلعه باغ با 500 نفر از همراهانش با قصد کمک گرفتن از شیخ احمد مدنی که در قلعه ی کِمِشک بود، رفت. طهماسب قلی خان جلایر فوجی را مأمور تسخیر این قلعه کرد و خود سریع به دنبال محمد خان بلوچ رفت و در ناحیه ی جهانگریه به او رسید، جمعی از یاران او را کشت. محمدخان بلوچ ناگزیر به بنادر خلیج فارس رفت. قلعه ی کمشک تسخیر شد ، شیخ احمد مدنی و همراهان را دستگیر و به دربار فرستاد و خود به سوی شیبکوع لارستان رفت و تمام قلعه های اهل تسنن را با خاک یکسان کرد و مردم آن ها را به کرمان کوچاند. محمدخان بلوچ هم دستگیر و کشته شد.
50. حزین [همان:143] می نویسد در بندرعباس غلامان نادر بوده اند و چند نفر از محمدخان بلوچ به آن جا آمدند. و هر دو گروه ظلم بسیار کردند
51. کشیشان فرانسوی نوشته اند نادر درسال 1734 (1146) با 90 هزار سرباز به شیراز می رود. طی چند روز آذوقه ی آن ها تمام شد در نتیجه خانه ی مبلغان مسیحی هم در شیراز از گستاخی سربازان نادر در امان نماند.[ارباب، 40:1381]
52. مینوریسکی [چ2، 99:1365] می نویسد که او پدر مادر سه فرزند نادرشاه بود. دختر بزرگ او مادر رضاقلی میرزا و از دختر دیگرش نصراله میرزا و قلی میرزا متولد شدند.
53. فسایی [ج1، 567:1367-564] درباره ی طغیان تقی خان عینا از روی روزنامه ی میرزا محمد کلانتر نوشته است.
54. هنوی [ج2، 289:1377] می نویسد قسمت بزرگی از فارس و ساکنان کناره ی خلیج فارس که از حکومت نادر به تنگ آمده بودند سر به شورش برداشتند و در همین ضمن تقی خان طغیان کرد.
55. هنوی [چ2، 292:1377] می نویسد که در سال های 1724 و 1729 (1136 تا 1142) خرابی های زیادی به شیراز وارد آمد (منظور هنوی دوره ی افغان ها می باشد) و این بار نیز این شهر صحنه ی جنگ های خونین شد، تقی خان چند هفته پایداری کرد ولی دشمنان شهر را گرفتند و بخش بزرگی از اموال و دارایی مردم را به بهانه ی پرکردن خزانه ی پادشاه به غارت بردند و بیشتر کسانی را که شورش کرده بودند یا به قتل رساندند یا از نعمت بینایی محروم ساختند».
56. میرزا محمد کلانتر [17:1345] می نویسد نادرشاه محمدعلی صدرالممالک، واسطه نزد تقی خان فرستاد، بی فایده بود.
57. این نفر به همراه ایل های اینانلو و بهارلو در 907 ه. ق همراه شاه اسماعیل اول به ایران آمدند.
58. میرزا محمد کلانتر [16:1325-14] مدت محاصره را چهار ماه و نیم و تعداد کشته شدگان شیراز را از 30 هزار نفر ذکر می کند، همو [17] می نویسد ازسرکشتگان دو کله منار ساختند.
59. میرزا مهدی خان استرآبادی [همان:120] از سرنوشت تقی خان بحثی نمی کند و همه ی شورش تقی خان را در نیم صفحه نوشته است. اما طغیان تقی خان نیز عیناً مشابه به کتاب باران، در نامه های شگفت انگیز از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشاریه [191:1370-190]آمده است. مینورسکی [چ2، 100:1356-98] شورش تقی خان را «فتنه در فارس» ذکر کرده کتاب.
1. ارباب، معصومه (مترجم)
گزارش کار ملیت ها از ایران، تهران:، 1381.
2. استرآبادی، مهدی (میرازخان)
جهانگشای نادری، چاپ سنگی، 1307 ه. ق.
3. اشرفیان. ک. ز.[او] آرنوا.و.
دولت نادرشاه افشار. ترجمه حمید امین، تهران: شبگیر: 1356.
4. بارن، پادری
نامه های طبیب نادرشاه، ترجمه ی دکتر علی اصغر حریری، به کوشش بدرالدین یغمایی، تهران، شرق، 1356.
5.پریر افیداگو. گرگوریو
گزارش سفیر کشور پرتقال (دردربار شاه سلطان حسین صفوی)، ترجمه پروین حکمت، تهران: دانشگاه تهران، 1357.
6. تهرانی، محمد شفیع
تاریخ نادرشاهی، به اهتمام رضا شعبانی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1349.
7. نامه های شگفت انگیز از کشیشان فرانسوی در دوران صفویه و افشار، تهران: موسسه علمی اندیشه جوان، 1370.
8. فریزر، جمسن
تاریخ نادر شاه افشار و مختصری از تاریخ سلاطین مغول، ترجمه ابوالقاسم خان ناصرالملک، تهران: نشر آزاد، 1363.
9. فسایی، حسن (میرزا)
فارسنامه ناصری، به تصحیح دکتر منصور رستگار فسایی، تهران: امیرکبیر، 1367، ج1.
10. فلور، ویلم (دکتر)
اشرف افغان برتختگاه اصفهان، ترجمه دکتر ابوالقاسم سری، تهران: توس، 1367.
11. ___ برافتادن صفویان برآمدن محمود افغان، ترجمه دکتر ابوالقاسم سری، تهران: توس، 1367.
12. کلانتر، محمد (میرزا)
روزنامه میرزا محمد کلانتر فارس، به اهتمام عباس اقبال، تهران: شرکت سهامی چاپ، 1325.
13. کروسینسکی
سفرنامه کروسینسکی، ترجمه عبدالرزاق دنبلی، تصحیح دکتر مریم احمدی، تهران: توس1363.
14. کسروی، احمد و دیگران (ویراستار)
نادرشاه- سفرنامه حزین، تهران: بنیاد، چ3، 1357.
15. کمپفر. انگلبرت
سفرنامه کمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهرن: خوارزمی، 1360.
16. گیلانتز. پرس دی سرکیس
سقوط اصفهان، ترجمه محمد مهریار. اصفهان امور فرهنگی شهرداری اصفهان، چ2، 1371.
17.لکهارت، لارنس
انقراض صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ترجمه مصطفی قلی عماد، تهران: مروارید،
چ2، 1364.
18.___ نادرشاه، ترجمه و و اقتباس مشفق همدانی، تهران: امیرکبیر، چ2، 1357.
19. مروی، محمد کاظم
عالم آرای نادری، تصحیح دکتر محمد امین ریاحی، تهران: زوار، 1364. ج1و2.
20. مینوریسکی، و.
تاریخچه نادرشاه، ترجمه رشید یاسمی، تهران: سیمرغ، چ2، 1356.
21. هنوی، جونس
زندگی نادرشاه، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، تهران: علمی و فرهنگی، چ2، 1377.
22.___ هجوم افغانان و زوال دولت صفوی، ترجمه دکتر اسماعیل دولتشاهی، تهران: یزدان، 1376.
منبع: شمس، محمدجواد؛ (1390)، مجموعه مقالات کنگره استاد میرزا احمد نی ریزی، شیراز: بنیاد فارس شناسی