
ترجمه: بیتا پوروش
مقدمه:
دوره بندی تاریخ بر سه نوع است: گاه شمارانه، تکاملی، ماهوی. در اروپای قرون وسطا، دوره بندی تاریخ ماهیتی هستی شناسانه داشت؛ یعنی متألهان دورههایی برای تاریخ قایل میشدند که آنها را نه اموری و اعتباری و مقتضای مقام تحلیل، بلکه اموری حقیقی میشمردند. دوره بندی غیردینی تاریخ از زمان رنسانس آغاز شد و اصطلاحاتی چون «دوره» یا «سده» از قرن هجدهم باب شد. بنابراین بخش کردن تاریخ به سدهها از محصولات دانش «مدرن» است. حتی استفاده از مفاهیمی چون «مدرن» یا «رنسانس» خود متضمن نوعی دوره بندی است؛ زیرا در یکی اندیشهی دوره های کهنه و نو نهفته است و در دیگری اندیشهی دورهی خمود و دورهی زایش. این گونه فاصله گرفتن از اندیشه های مسیحی تقسیم تاریخ، در سدهی هجدهم به اوج رسید. در این زمان بود که اصطلاح «قرون وسطا» به معنایی جدید و متمایز از دوران مدرن (که پیشتر به کل دوران پس از یونان و روم باستان اطلاق میشد) به کار رفت. از آن پس، آنچه در زیربنای همهی اندیشه های تاریخی قرار گرفت «اندیشهی پیشرفت» بود. این اندیشه در قرن نوزدهم به دو صورت در تاریخ نگری تجلی یافت: پیشرفت خطی پوزیتیویستها و پیشرفت دیالکتیکی هگل و پیروانش. در هر صورت، پیشرفت به سوی «تمدن» بود؛ از این رو، اندیشهی پیشرفت با مفهوم تمدن ملازمت یافت. در اوایل قرن بیستم، دوره بندی مبتنی بر واژگان مارکسیست - لنینیستی را، که بر الگوی تاریخ اروپا مبتنی بود، به همهی جهان تعمیم دادند. در نیمهی قرن بیستم، این اندیشه که با صنعتی سازی عصر جدیدی در تاریخ بشر آغاز شده است در میان مورخان و فیلسوفان تاریخ قبول عام یافت. از آن پس نیز مکتبها و سلیقه های گوناگونی در دوره بندی تاریخ پدید آمده است که همهی آنها بر بنیادهای فلسفی متکی است. به کار بردن اصطلاحات مربوط به دوره بندی، مانند «قرون وسطا» و «مدرن»، از ابزارهای تحلیل و بیان مورخ است؛ اما او باید همواره به یاد داشته باشد که این واژهها، و کلاً دوره بندی تاریخ، امری اعتباری است و نباید اسیر آنها شد.دوره بندی در تاریخ
تاریخ به خودی خود پیوسته و فاقد اجزاست و ذهن ما برای شناسایی تاریخْ آن را به دورههایی تقطیع میکند. دوره بندی عموماً برسه نوع است: گاه شمارانه، تکاملی، ماهوی. دوره بندی تاریخ در نزد متألهانْ بنیادی دینی و کیهان شناسانه داشت. دوره بندی غیردینی تاریخ، با اندک سابقه ای در روم باستان، از زمان رنسانس آغاز شد و اصطلاح «دوره» یا «سده»، به معنای امروزیاش، سابقه ای کهنتر از قرن هجدهم ندارد. بنابراین، بخش کردن تاریخ به سدهها از محصولات متأخر دانش «مدرن» است. حتی استفاده از مفاهیمی چون «مدرن» یا «رنسانس» متضمن نوعی دوره بندی است؛ زیرا در یکی، اندیشهی دوره های کهنه و نو نهفته است و در دیگری، اندیشهی دورهی خمود و دورهی زایش. این گونه فاصله گرفتن از اندیشه های مسیحی تقسیم تاریخ، در سدهی هجدهم به اوج رسید. در این زمان بود که اصطلاح «قرون وسطا» به معنایی جدید و متمایز از دوران مدرن (که پیشتر به کل دوران پس از یونان و روم باستان اطلاق میشد) به کار رفت. از آن پس، آنچه در زیربنای همهی اندیشه های تاریخی قرار گرفت اندیشهی پیشرفت بود. این اندیشه در قرن نوزدهم، به دو صورت در تاریخ نگری تجلی یافت: پیشرفت خطی پوزیتیویستها و پیشرفت دیالکتیکی هگل و پیروانش. در هر صورت، پیشرفت به سوی «تمدن» بود؛ از این رو، اندیشهی پیشرفت با مفهوم تمدن ملازمت یافت. در اوایل قرن بیستم، دوره بندی مبتنی بر واژگان مارکسیست- لنینیستی را، که بر الگوی تاریخ اروپا مبتنی بود، به همهی جهان تعمیم دادند. در نیمهی قرن بیستم، این اندیشه که با صنعتی سازی عصر جدیدی در تاریخ بشر آغاز شده است در میان مورخان و فیلسوفان تاریخ قبول عام یافت. از آن پس نیز مکتبها و سلیقه های گوناگونی در دوره بندی تاریخ پدید آمده است که همهی آنها بر بنیادهای فلسفی متکی است و در این مقاله، به آنها اشاره شده است. مقاله با یادآوری این نکته پایان میگیرد که مورخ در عین استفاده از اصطلاحات متداولی چون «قرون وسطا» و «مدرن» در دوره بندی تاریخ، نباید اسیر آنها شود.تاریخ، یعنی زندگی بشر در زمان، پیوسته و نامنقطع (1) است. اجزای زمان تاریخی محصول ذهن بشر است- تنها بدین روش است که ذهن میتواند گذشته را ارزیابی و جایگاه زمان حال را در جریان تاریخ تعیین کند. خصوصاً آنچه «دوره بندی تاریخ» میخوانند، که موضوع بحث همیشگی تاریخ دانان بوده است، لزوماً دربردارندهی عنصری اختیاری است و در بیشتر مواقع، تاریخ دار مینماید؛ زیرا واجد خصوصیت زمان خاستگاه خود است. برترین تاریخ دانان به ما هشدار دادهاند که زندانی واژگان دوره بندی و زندانی «برچسبهای اشتباهی که سرانجام ما را دربارهی محتوا گمراه میکنند» (2) نشویم و ما را از اینکه «به سلطهی نشانهها بر معنایشان تن دهیم» (3) برحذر داشتهاند. به همین دلایل، هویزینگا (4) به این نتیجه رسیده است که اصطلاحات بی رنگ و بو و بی خاصیت بهترین خادمان تقسیم زمان تاریخی به دورههایند.
در تقسیم زمان تاریخی، سه دسته یا گونهی اصلی میتوان تشخیص داد؛ گرچه هر سه را میتوان هم زمان به کار برد. نخستین این گونه های دوره بندی، صرفاً «گاه شمارانه» است؛ یعنی [بر اساس] شمارش سدهها و سالها (ق م، م، قبل و بعد از هجرت و غیره). مبدأ این گونه دوره بندی- یعنی شروع دوره ای (یهودی، مسیحی، اسلامی و غیره) - الهیات تاریخ یا فلسفهی تاریخ زیربنای آن دوره بندی را آشکار میکند. گونهی دوم دوره بندی از یکی از دو مفهوم اصلی تفکر تاریخی، یعنی تکامل، ناشی شده است. در این گونه دوره بندی، به هر دوره چون مرحله ای درون تحولی بزرگتر مینگرند؛ خواه مربوط به یک ملت، یک تمدن، یا به طور کلی مربوط به تاریخ بشریت باشد. مفاهیم رشد و انحطاط (یا چرخه های پیشرفت و پسرفت) ذاتی این گونه دوره بندی است.
سومین گونهی دوره بندی ویژگیهای دیگر مفهوم پایه ای تفکر تاریخی، یعنی فردیت تاریخی، را در بردارد. قایلان به این گونه دوره بندی مدعی خلاصه کردن ماهیت هر دوران اند؛ و لازمهی این گونه دوره بندی این است که هر دوره معنایی در درونش داشته باشد. مقدمهی چنین فرضی رویکردی به گذشته است که با «واقع گرایی» ارزشهای عینی در مکتب مدرسی شباهت دارد. مورخ باید به ویژه در استفاده از این گونه دوره بندی، دربارهی هشدارهایی که ذکر شد هشیار باشد. ای بسا اصطلاحاتی که مورخان آنها را به دلایل خارجی پذیرفته بودند، اما بعدها معانیای بیگانه از معنای اصلی شان یافتند.
در دوران باستان، نه تفسیر تاریخی به دوره بندیای منجر شده بود و نه انباشته شدن سالها. تاریخ نویسی یونانی عقل بنیاد و عمل گرا بود؛ بر تحلیلهای سیاسی متمرکز بود و به نگاه ادواری به تاریخ گرایش داشت- همان نگاهی که در روزگار مدرن، مجدداً به دست ماکیاولی، شاخه ای از جریان تفکر تاریخی گردید. زمان برای نیازهای فوری و عملی تعریف شده بود، نه از طریق شمارش سالها در طول دورههایی طولانی.
برخی از محققان برای روم نشانهایی از «دورانی» رسمی، متعلق به زمان بنیان گذاری جمهوری روم ( 510 ق م) پیدا کردهاند؛ با این حال، از آنجا که وقایع نویسان سدهی دوم قبل از میلاد و در امپراتوری روم، مورخانی نظیر لیوی (5) گاه شماری را «از زمان بنیان گذاری شهر» (6) یعنی از زمان بنیان گذاری اسطوره ای شهر رم (753 ق م) معرفی کردند؛ تأثیر آن [دوره بندی] محدود شد. محققان اومانیست این نوع تاریخ گذاری را احیا کردند و مورخان متخصص در تاریخ روم باستان، این روش را تا اواخر سدهی نوزدهم ادامه دادند.
متألهان کلیسای صدر مسیحیت، اندیشهی کیهان شناسانه ی خلقت جهان را از عهد عتیق [تورات] فراگرفتند؛ و از سدهی سوم، زنجیرهی گاه شمارانه ای از «بدو پیدایش جهان» (7) تدوین کردند. آنان «دوره های جهان» (8) پیش از مسیح را، که در ابتدا شش دورهی پانصد ساله فرض میشد، صرفاً زمینه ساز تجسد مسیح تلقی میکردند. این تاریخ گذاری با مبدأ خلقت جهان در سده های هفدهم و هجدهم جای خود را به B.C[ق م] (قبل از میلاد مسیح) 9 داد.
«از سال تجسد سرور ما/ از سال سرور ما» (10) (A.D[م]) برای دوره پس از مسیح- تاریخ گذاریای که به تدریج در اوایل قرون وسطا پذیرفته شد - نمایندهی جهان بینی نوین مسیحی است. تجسد مسیح رویداد اصلی تاریخ است؛ پایان این جهان ناکامل ظهور دوبارهی مسیح و روز رستاخیز خواهد بود. برای این دورهی کلی هیچ تقسیمات خردی قایل نشده بودند؛ تنها تاریخ قابل ملاحظه «هزاره»، با معنای معادشناسانه اش بود. از جنبهی مادی و سیاسی، این عقیده را نظریهی «چهار امپراتوری»، که در آن امپراتوری روم آخرین امپراتوری شمرده میشد و ریشه در وحی «کتاب دانیال نبی» داشت، تکمیل میکرد. پایندگی روم و مفهوم «انتقال امپراتوری» (از رومیان به فرانکها از طریق تاج گذاری شارلمانی) 11، و بعدها اُتوی کبیر (12) اجزای تشکیل دهندهی جهان بینی قرون وسطا بود. گاه شمارهای مربوط به جهان بر پایهی این مفاهیم مسیحی امپراتوری روم بود؛ تاریخهای متعلق به حوزه های غیرجهانی و نیز تاریخچه های محلی نیز، به همین ترتیب، بر چارچوب مسیحی زمان متکی بود.
هیچ نیازی به تقسیمات عددی مرسوم ما نبود. بعید است بتوان ردّ اصطلاحاتی نظیر «کواتروچنتو (13) (14)» یا «چینکوچنتو (15) (16)» را پیش از قرن هجدهم یافت. واژهی «چنتوریا» (centuria) را، که در زبان لاتینی باستان و میانه بیگانه بود، اومانیستها وضع کردند. این واژه در سده های هفدهم و هجدهم در زبان عامیانه به صورت «سنچری» (century) و [در آلمانی] یارهوندرت (jahrhundert) راه یافت. این کلمه تا حدودی جانشین کلمهی «سایکولوم» (17) شد، که دقت کمتری دارد. سایکولوم- توالی نسلها، یا حتی توالی بی پایان زمان- به دورههایی از جهان و جهان آخرت مربوط بود (مثلاً در «سایکولا سایکولوروم» )18 [به معنای «تا ابد»] در آیین عشای ربانی. عکس این وضع در مورد کلمهی «سیکل» (19) روی داد که مدلولش به بیان اندازهی دقیق عددی زمانْ تحول یافت. ولتر (20) کتاب دورهی لویی چهاردهم (21) را نوشت؛ امروز هم نشریاتی نظیر دورهی هفدهم (22) داریم. بنابراین، اثبات میشود که بخش کردن تاریخ به سدهها از محصولات متأخر دانش «مدرن» است.
مفهوم مدرنیته ( modernity) مقدم بر این بخش کردن تاریخ به سدهها بوده است. واژهی «مدرنوس» (modernus) در قرون وسطا غریب نبوده است: آن را خصوصاً در مقابل «آنتیکوس» (antiqus) به کار میبردند که، اگرنه منحصراً، غالباً به عهد باستان، به عهد پیش از مسیحیت و نیز به عهد آبای کلیسا دلالت میکرد. مدرنوس بیش از همه به زمان حال ارتباط داشت؛ گاهی فقط در معنای توصیفی و خنثا به کار میرفت و گاهی هم متضمن ارزیابی مثبت و نیز منفی بود؛ اما هیچ گاه بر تقسیم بندی زمان دلالت نمیکرد.
نخستین معارضه با برداشت مسیحی استمرار تاریخ تحت مشیت پروردگار، که در آن به دورهی باستان تنها به منزلهی مقدمه ای برای دورهی مسیحی مینگریستند، با رنسانس آغاز شد. اومانیستها خود را طلایه دار عصری جدید تلقی میکردند. در برداشت ایشان از «ریناسکیتا» (23)، یا باززایی هنر و ادبیات، فرض بر این بود، و غالباً به صراحت اظهار میشد، که هنر و ادب بعد از دورهی باستان دچار انحطاط شده است. از این لحاظ، دوران واسط [در میان عهد باستان و عهد رنسانس] را «دورهی میانه» (24)، عصر بی توجهی به ادبیات، و حتی عصر ظلمت خواندند (پترارک) 25. مفسران پروتستان میانهی قرن شانزدهم، به دلایلی بسیار متفاوت با دلایل اومانیستها، دورهی کلیسای قرون وسطا را عصر ظلمت میخواندند. حتی جالبتر اینکه اومانیستهای ایتالیایی اندیشهی تداوم امپراتوری روم را یکسره رها کردند. از نظر ایشان، آن امپراتوری با حملهی بربرها از بین رفته بوده است. این تفسیر سرانجام با احیای نگاه ادواری به تاریخ مربوط شد. در سده های بعد، علاقهی شدید به مشاهدهی تجربی و به تحلیل پیشینهی دولتها و قانون و جامعه، در نهایت، ناچار، به تضعیف نگاه سنتی به تاریخ، با منظر معادشناسانه اش، منجر شد.
به مدت تقریباً دو قرن، دیدگاههای جدید قوت گرفتند، بی آنکه دوره بندی مسیحی مبتنی بر «دوره های جهان» و «امپراتوریها» را تخطئه کنند. در این زمان، مفاهیم «عالم مسیحیت» و «اروپا» هم زیستی داشتند؛ اما از اواسط سدهی هفدهم، مفهوم «اروپا» غلبه یافت. تا آن زمان، هنوز زنجیرهی قدیمی تاریخ جهانی (26) در متون پروتستان و کاتولیک همانند مانده بود. در درون این چارچوب، فضای بیشتری برای تاریخ سیاسی در نظر گرفته شد؛ تاریخ تمدن (27) و برخی اوقات، تاریخ تحول ادبی و هنری نیز دوره بندی شد.
در آن زمان، تنها یک مفهوم جدید از دوره بندی تاریخ جهانی نمایان شد: تمایز میان «آنتیکوس» و «مدرنوس»، که پیش از پترارک آنها را راجع به دنیای باستان و پس از باستان به کار برده بود، قبول عام یافت. این دوره بندی کاملاً غیردینی را که هورنیوس (28)، مورخ اهل لایدن (29) [در هلند] (در کتاب کشتی نوح) 30، 1666 مطرح کرد، در زمان تحویل قرن [هفدهم به هجدهم] با نوشته های سلاریوس (31) آلمانی در اختیار عموم قرار گرفت. گسست نهایی [از دیدگاههای پیش از رنسانس] تنها در عصر روشنگری رخ داد. هنگامی که ولتر در میانهی سدهی هجدهم، تلاش کرد فضای خالی باقی مانده پس از شارلمانی، در کتاب گفتاری دربارهی تاریخ جهانی (32) اثر بوسوئه (33)، را پر کند، چارچوب مسیحی را که بوسوئه حفظ کرده بود کنار گذاشت (34). ولتر در نسخهی اصلی کتابش، صراحتاً از «تاریخ مدرن، از زمان انحلال امپراتوری رومیان» صحبت میکند. مدرن و نیز «نویر» (35) [جدید] تا سدهی نوزدهم غالباً به معنای همهی تاریخ اروپا، از زمان پایان یافتن دورهی باستان، بود. کرسیهای استادی در کشورهای مختلف، مانند کرسی [فرانسوا] گیزو (36) دربارهی «تاریخ مدرن» (37) در سال 1812 و نیز کرسی [لئوپلد فن] رانکه (38) دربارهی «ادوار تاریخ جدید» (39) (یعنی از زمان امپراتوری متأخر روم) در سال 1854، گواه این امر است. عصر روشنگری برای دوره ای از پایان روم تا احیای یادگیری هیچ نام گذاری متداولی نداشت. رمانتیکها بودند که برای این سدهها، اندیشهی جدیدشان دربارهی فردیت تاریخی را به کار بردند و [در نتیجه] «دورهی میانه» (40) به «قرون وسطا» (41) بدل شد. در متون لاتینی تاریخ، اصطلاح «دورهی میانه» برای بیش از یک سده به کار میرفته است؛ هورنیوس آن را بخشی از تاریخ جدید (مدرن) (42) کرده و سلاریوس تاریخ جهانیاش را تحت عنوان تاریخ جهان از دوران باستان تا دورهی میانه و دورهی جدید (43) عرضه کرده بود. لیکن تنها در طول سدهی نوزدهم بود که «قرون وسطا» (44) کاملاً از «تاریخ مدرن» جدا شد.
بدین ترتیب، هر دو اصطلاح معنای پیشین خود را از دست دادند: مدرن دیگر تاریخ پس از باستان نبود؛ قرون وسطا هم دیگر صرفاً دورهی زوال زبانهای کلاسیک نبود. در زمان مناسب، مورخان حرفه ای به وضع کردن اجزا [ی این دوره های کلان] پرداختند: باید «اخیر» (45) و «معاصر» (46) در پی «مدرن» آورده میشد (در تاریخ نویسی فرانسوی، «تاریخ معاصر»)47 به معنای تاریخ از زمان انقلاب فرانسه به بعد است و «تاریخ مدرن» (48) به معنای دورهی پیش از آن. قرون وسطا را، بنابر گرایش ملی، به اجزایی تقسیم کردند (در فرانسه: «قرون وسطای عالی و نازل» )49؛ در آلمان: «قرون وسطای متقدم و متعالی و متأخر» (50).
معنای جدید این تاریخ، که دیگر کاملاً دنیوی شده بود، هرچه بوده باشد، نه از این اصطلاحات برمی آید و نه از تقسیمات به سدهها. از آن پس، دو مفهوم بنیادی تاریخیگری تامّ، یعنی تکامل و فردیت تاریخی، بر دوره بندی تأثیر کرد. از آنجا که تاریخ در زمان جریان دارد، آگاهی از آن را نمیتوان از اندیشهی تغییر جدا کرد. زمانی که با جنبش روشنگری، جهان بینی مسیحی به جهان بینی دنیوی بدل شد، اندیشهی پیشرفت در اولویت قرار گرفت؛ شاید برای آنکه حتی مفهوم قدیمیتر ادواری رشد و زوال را، با رویشی جدید که از این زوال سر بر کرد، در خود جذب کند. از آن زمان به بعد، دو جریان اصلی در فلسفهی تاریخ، دوره بندی تاریخ را تحت تأثیر قرار دادهاند: جریان پوزیتیویست، که معتقد به پیشرفت خطی است؛ و جریان دیالکتیکی، که قایل به تعارض [در تاریخ] است. اولی که با سن سیمون (51) آغاز شد، هم با علوم طبیعی پیوندی نزدیک داشت و هم با علوم اجتماعی که در آن زمان در حال تکوین بود. توجه این جریان همان قدر به تغییرات جامعه معطوف بود که به پیشرفت تفکر. این جریان در دو مورد به مؤثرترین بیان خود رسید: «قانون مراحل سه گانه» تحول تاریخی کنت (52) - یعنی مراحل خداشناسانه، مابعدطبیعی، تحصّلی یا علمی- و در تفسیر اسپنسر (53) از تاریخ جهانی به منزلهی امری که یکپارچگی جامعه در نوع ارتش سالارانه را به افتراق در گونهی صنعتی سوق داد. فلسفهی دیالکتیکی تاریخ را هگل (54) به این صورت طرح کرد که روح جهانیْ خود را [در تاریخ] تحقق میبخشد. لیکن ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس (55) جوابی حتی بیش از پوزیتیویسم برای سؤالات همواره پرکشش نظام اقتصادی و اجتماعی قرن نوزدهم عرضه میکرد.
تأثیر این فلسفه های تاریخ بر مفهوم دورهها که مورخان حرفه ای تبیین کردند، بسیار با مفهوم قدرتمند «تمدن» مرتبط است. در عصر روشنگری، اندیشهی پیشرفت جهان به سوی تمدن جانشین دیدگاه سابق، یعنی دیدگاه مسیحی به تاریخ شده بود. در سدهی بیستم که محققان در نظام و تاریخ دنیای غیرغربی بیشتر رسوخ کردند، مفهوم «تمدنها» جایگاه خود را در کنار «تمدن» به دست آورد. درنهایت در این زمان، تحت تأثیر علوم اجتماعی، اندیشهی کهن مراحل ضروری تحول سیاسی، یعنی جریان نهفته تفکر تاریخی- سیاسی، با مفهوم مراحل ضروری تحول اجتماعی- اقتصادی پیوند خورد. نتیجهی این کارْ تمایل به جهانی کردن اصطلاحاتی بود که از تفسیر تاریخ اروپا حاصل شده بود. این مصادف با زمانی بود که عنصر دیگر تشکیل دهندهی تاریخیگری، یعنی مفهوم فردیت، عمیقتر ریشه میکرد؛ مصادف با زمانی که مورخان تلاش میکردند اصطلاحاتی نظیر «قرون وسطا» را، که در گذشته تنها معنایی صوری داشت، از محتوا بهره مند سازند.
رمانتیکها برای مقابله با یکسان شمردن قرون وسطا با «اعصار سیاه»، این دوره را، بدین سبب که دورهی وجود سلسله مراتب و جوانمردی و مباهات [به افتخارات] شهری بوده، میستودند. از سوی دیگر، از سالهای پایانی سدهی نوزدهم، برخی محققان تاریخ را به دورهی عمر انسان تشبیه کردند و قرون وسطا را به چشم مرحلهی میانی عمومی در تحول تمدنها نگریستند. [در نتیجه]، اصطلاحاتی نظیر قرون وسطای یونانی یا قرون وسطای روسی وضع شد.
به همین نحو، مراحل نظریهی اقتصادی (یا به اصطلاح ماتریالیستی) تاریخ را، که مارکس و انگلس (56) از تحلیلهایشان از تحول اروپایی برگزیده بودند، مورخان مارکسیست-لنینیست آن زمان به همهی جهان تعمیم دادند. آنان معتقد بودند که میتوان شواهد این را که تغییرات پی در پی تابع شیوه های تولید است، در تحول نوع بشر در همه جا یافت؛ حتی اگر شکل آنها یکی نباشد: از نظام بدوی قبیله ای تا نظام برده داری تا نظام فئودالی و، از آنجا، تا سرمایه داری بورژواها که سوسیالیسم از پی آن میآید. در این روش، نمونهی غربی به الگوی عمومی تحول تاریخی تبدیل شده است. گاهی از دو اصطلاح کلیدی در واژگان مارکسیست- لنینیستی، یعنی «فئودالیسم» و «سرمایه داری»، مستقلاً برای دوره بندی تاریخ اروپا استفاده شده است. فئودالیسم، که نظام اجتماعی- سیاسی و نظامی بسیار مشخصی در امپراتوری کارولنژی و جانشینان آن بود، در سدهی هجدهم اصطلاحی تقریباً مبهم برای دلالت بر روابط قانونی میان ارباب و رعیت شد (57). بدین صورت، این کلمه وارد واژگان تطبیقی گردید. سرانجام مورخان اروپاییْ سده های نهم تا دوازدهم را دوره ای معین کردند که شاخصهی آن نظام فئودالی است و گاهی آن سدهها را «عصر فئودالی» خواندند. دورهی رونق مفهوم سرمایه داری با مارکس آغاز شد. زومبارت (58) در کتاب سرمایه داری مدرن (59)، سرمایه داری را نظامی اقتصادی دانسته که اختصاصاً غربی است، در اواخر قرون وسطا آغاز شده و در اواخر سدهی اواخر قرون وسطا آغاز شده و در اواخر سدهی نوزدهم به اوج خود رسیده است. مورخان دیگری دو دوره در سرمایه داری بازشناخته اند: دورهی سرمایه داری عمدتاً تجاری (سدهی پانزدهم تا هجدهم)؛ و دورهی سرمایه داری صنعتی که میتوان آن را با «عصر ماشین» یکی دانست.
کشف بنیادی مارکس این بود که جنبهی جهانی صنعتی سازیْ همهی روابط اجتماعی پیشین را نابود یا دگرگون میکند. مورخان این جنبه را به طرزی روزافزون در حکم مؤلفهی اصلی برای دوره بندیهای بعدی «تاریخ مدرن» پذیرفتهاند. در نگاه امروزی، این امر با دگرگونی سیاسی- اجتماعی ملازمت دارد (که بخشی از آن مقدم بر توسعهی صنعتی و بخشی هم زمان با آن است). نخستین مظهر این دگرگونی انقلاب فرانسه بوده است: جهت گیری به سمت برابری قانونی و به سمت آزادسازی گروههای اجتماعی از انزوا و فرمان برداری [: دگرگونی اجتماعی] به دموکراسی سیاسی [ : دگرگونی سیاسی] منجر شد. همین موضوع مضمون اصلی اثر توکویل (60) (دموکراسی در آمریکا) 61، 1840-1835 است. در تقابل پرشوری که مقالهی ای. ام. ژوکف (62)، مورخ اهل شوروی، در همایش بین المللی تاریخ در استکهلم، در سال 1960(63)، برانگیخت، ظاهراً تنها در یک موضوع اتفاق نظر وجود داشت: اینکه صنعتی سازی و فناوری موجب آغاز عصری جدید شده است که نمیتوان آن را ذیل «تاریخ مدرن» گنجاند. گویی این دورهی نهایی، فارغ از اینکه چه اصطلاحاتی برای نامیدنش برگزینند ( «تاریخ معاصر» )64 یا «تاریخ جدید» (65)، در زمان خود ما به پایان رسیده است- چنان که این معنا از عناوینی مانند فروپاشی سیاسی اروپا (66)، اثر اچ. هولبرن (67) (1951)، یا پایان عصر اروپایی (68)، اثر ای. فیشر (69) (1948)، برمی آید و چنان که براکلف (70) در کتاب درآمدی بر تاریخ معاصر (71) (1964) خاطرنشان کرده است. ورود ایالات متحد به جنگ جهانی اول و تأسیس نظام اتحاد جماهیر شوروی در روسیه، سال 1917 را چون نقطهی عطفی مشخص میکند. دیگران خردگریزی رایج در زمان تحویل قرن [نوزدهم به بیستم] را گسستی از سنتهای روشنفکرانه همهی گذشتهی اروپا تلقی کردهاند و این سالها را دوره ای اساسی در طلایه ی عصری جدید میبینند.
جنبهی تکاملی در سایر مفاهیم دوره بندی که هدفشان بیشتر نشان دادن هویت متمایز هر دوره بود، کمتر رواج داشت. غالباً کار اخلاف هر دوره این بود که ماهیت دورهی پیش از خودشان را، که از آن جدا شده بودند یا حتی آگاهانه به مخالفت با آن برخاسته بودند، به اجمال بیان کنند. آدام اسمیت (72) «نظام سوداگرانه» (73) (سوداگری) 74 را برای سیاست اقتصادی سده های هفدهم و هجدهم وضع کرد: «مطلق انگاری» (75) ابداع لیبرالهای اوایل سدهی نوزدهم بود که رویکردی نقادانه به نظام حکومتی پیشین داشتند (76). پس از آن، این اصطلاحات را مورخان برای توصیف یک دوران به کار بردند؛ در حالی که، بنا به ضرورت، بر وجوه خاص [هر دوره] بیش از حد پافشاری میکردند و، بنابراین، مفید بودن این اصطلاحات را زیر سؤال میبردند.
اصطلاح «عصر روشنگری» یا «عصرخرد» به علت خصوصیات روشنفکرانه ی سدهی هجدهم، کمتر بحث انگیز است. لیکن در این مورد نیز مخالفت نسل بعد در اشاعهی این اصطلاح، اگر نگوییم در خلق آن، مؤثر بود. «فیلسوف» (77) های فرانسوی از واژهی «تنویر» (78) دربارهی دوران خودشان صحبت میکردند؛ حتی از آن به «دورهی تنویر» (79) نیز یاد کردهاند. لیکن این اصطلاحات به اندازهی «ایلومینیسمو» (80) [ایتالیایی] و «آفکلارونگ» (81) [آلمانی] و «عصرروشنگری» (82) متداول نیست. ظاهراً از میان این اصطلاحات، تنها آن واژهی ایتالیایی [ایلومینیسمو]، که در اوایل سدهی نوزدهم به وجود آمد، فاقد هرگونه معنای ضمنی توهین آمیز است. کانت (83) در کتاب روشنگری چیست؟ (84) (1784) دورهی خود را دوره ای خوانده است که انسان در آن میتواند، از طریق تسامح دینی، توانایی روشنفکر شدن را به دست آورد؛ و از این رو، آن دوره «عصر روشنگری» (85) است. اما واژهی منفی «روشن نمایی» (86) (یعنی توضیح دادن آنچه توضیح دادنی نیست) که رمانتیکها مطرح کردند، واژهی «آفکلارونگ» را پس زد. مدتی گذشت تا به تدریج صورت مثبتتر «روشنگری» پا گرفت. به نظر میرسد هنگامی که این اصطلاح آلمانی را اخذ و به «روشنگری» (87) ترجمه کردند، روند مشابهی در زبان انگلیسی در کار بوده است. کما بیش چنین تغییر شکلی را میتوان در اصطلاح «باروک» (88) نیز پی گرفت. این کلمه در اصل، ماهیتی توهین آمیز داشت؛ اما ولفلین (89) از آن در بیان دورهی پس از رنسانس در تاریخ هنر استفاده کرد. (90) در آن زمان، این اصطلاح هنوز اصطلاحی عام بود؛ ولفلین مطالعهی باروک در دوران باستان را نیز مبتکرانه در آن گنجاند. اخیراً کارل یواخیم فریدریش (91) بیشتر سدهی هفدهم، را در همهی نمودهایش، از کشورداری تا اپرا، تحت عنوان عصر باروک:1610-1660(1952) تحلیل کرده است.
اصیلترین محصول رئالیسم تاریخی، یعنی نتیجهی تلاش برای نفوذ در ماهیت هر دوران، همانا «رنسانس» است. با این حال، به ندرت اصطلاحی بحث انگیزتر از این بوده است. اومانیستهای ایتالیایی آگاه بودند که در دورانی زندگی میکنند که هنر و ادبیات احیا شده است. مسیری را که از این نگرش آغاز شد و از مفاهیم محدود «نوزایی در هنر» (92) (وازاری) 93، 1550 و «رنسانس در ادبیات» (پیر بل) 94، 1693 گذشت تا در اواسط سدهی نوزدهم به «رنسانس» به منزلهی دوره ای معین رسید، والیس کی. فرگوسن (95) دنبال کرده است. با کتاب فرهنگ رنسانس در ایتالیا (96) (1860)، اثر یاکوب بورکهارت (97)، تصویری از سدهی چهاردهم تا شانزدهم ایتالیا ارائه شد که از آن پس، طرز نگرش ما به رنسانس را به منزلهی دوره تعیین کرد. در همان زمان، بورکهارت «کشف جهان و انسان» را بخش اصلی کار خود قرار داد. گویی او بدین طریق، برای رنسانس ایتالیا مکانی در تحول تفکر اروپایی قایل شد. این قول پیشتر در تفاسیر سدهی هجدهم از تاریخ مطرح شده بود و چند سالی پیش از کتاب بورکهارت، در 1855، میشله (98) آن را در روشی کاملاً مشابه، دربارهی رنسانس فرانسوی تبیین کرده بود.
در میان مورخان متأخر، به ویژه محققان معاصر، بحث پایان ناپذیر دربارهی ویژگی رنسانس حول سه مسئله متمرکز شد: 1 آیا رنسانس ایتالیا متضمن گسستگی با قرون وسطاست؟ 2 آیا رنسانس دورانی در تاریخ اروپاست؟ خصوصاً آیا «رنسانس شمالی» وجود داشته و ارتباط آن با قرون وسطا چه بوده است؟ (سؤال اخیر با کتاب زوال قرون وسطا) 99، اثر هویزینگا در سال 1919، بسیار مبرم شد. 3 آیا رنسانس، با استفاده از تعبیر هانس بارون (100) در جمع بندی نظر بورکهارت، «الگو» (101) ی جهان مدرن شد؟
واضح است که هر تفسیری از رنسانس با ارزیابی هریک از محققان دربارهی اصطلاح دیگر دوره بندی، یعنی قرون وسطا، پیوندی پیچیده دارد. درواقع، محتوا و محدودیتهای این ابداع نسبتاً تصادفی سلاریوس به مدتی طولانی گره دوره بندی تاریخ اروپا بوده است. در آنچه به «دورهی مدرن» معروف است، اکثر مورخان به پذیرفتن دو مرز تمایل دارند: یکی در آخر سدهی نوزدهم یا آغاز سدهی بیستم، زمانی که تاریخ جهانی ماهیت جدیدی است که از تاریخ اروپایی حاصل شده است؛ مرز پیشتر از آن، در گذر از سدهی هفدهم به سدهی هجدهم است (102)، یعنی در زمان انقلاب فرانسه. لیکن دربارهی دورهی پیش از آن و رابطهاش با آنچه «قرون وسطا» یش میخوانند چه میتوان گفت؟ چنانچه مفهوم دوره ای میانی را بتوان پذیرفت، هم آغاز و هم پایان آن مشکل ایجاد میکند.
پس از آنکه هانری پیران (103)، در کتاب محمد و شارلمانی (104) (1992، 1937) اظهار داشت که جدایی تمدن مدیترانه ای به علت رشد اسلام در حدود سال 700 م، دیر اتفاق افتاد، گذر از عصر باستان به تمدن «اروپایی» که دربرگیرندهی انتقال از اروپای مدیترانه ای به اروپای غربی و مرکزی است، وجهه جدیدی گرفت. نظریهی پیران، که عمدتاً بر پایهی شواهد بحث انگیز دربارهی از بین رفتن بازرگانی استوار بود، در کل پذیرفته نشد؛ لیکن به این ادراک بالنده کمک کرد که در «قرون وسطای اولیه» (که گاهی مشخصاً از آن به «اعصار سیاه» یاد میکنند)، بیزانس، و بعدها جهان اسلام، به میزان زیادی در قدرت و جذابیت از مغرب زمین جلوتر بودند؛ حتی در زمان امپراتوری کارولنژی. ساختن اروپا (105) (1932) از کریستوفر داوسن (106) که تا حدود سال 1000 م را بررسی کرده، و بیداری اروپا (107) (1968)، از فیلیپ وولف (108) (1968) که به دورهی شارلمانی تا آبلار (109)، یعنی از اواخر سدهی هشتم تا اوایل سدهی دوازدهم، پرداخته، عناوین نمونه ای از دانش اخیر است. این آثار نشان درک این است که اروپا پیش از تولد، دورهی جنینی طولانیای داشته است. از سوی دیگر، این نمونه ای روشنگر است که آر. دبلیو. سادْرِن (110)، که دوران تأثیرگذار سده های یازدهم و دوازدهم را به عمیقترین شیوه تحلیل کرده، کتابش را ساختن قرون وسطا (111) نامیده است. او قرون وسطا را با نظم اجتماعی- سیاسی اروپا و تفکر دینی و قانونی زیربنایی آن که، هر دو در سده های یازدهم و دوازدهم میلادی متبلور شد، یکسان می شمارد. رنسانس سدهی دوازدهم (112) (1927)، از سی. اچ. هسکینز (113)، سهمی تعیین کننده در این تبلور ایفا کرد. وجوه بنیادی نهادها و ساختار جامعه [در قرون وسطا] کاملاً تا «دورهی پیش از انقلاب فرانسه» (114) (سدهی هجدهم) ادامه یافت. به همین دلیل، برخی محققان، از جمله نویسندهی این مقاله، در این بحث کردهاند که چنانچه بر تداوم در طول دوره ای طولانی از زمان اصرار ورزیم- یعنی همان «دورهی دراز» (115) ی که فرنان برودل (116) بر ویژگی مشکل سازش تأکید کرده است (117) - دست کم باید اصطلاح عارضی «قرون وسطا» را با مفهوم «نظام قدیمی اروپایی» (118) جانشین کنیم. پایان این دوره، همان بخش نخست دورهی معروف به «مدرن»، یعنی گذر از سدهی هفدهم به سدهی هجدهم خواهد بود. چنین تفسیری بر پایهی این فرض است که نهادها، از جمله برنامه های آموزشی (که در این مورد آموزش فلسفهی ارسطویی را نیز شامل میشود) و ساختار جامعه همان ستون اصلی هر تمدن است. چنین تفسیری که در آن، رویکردی «رئالیستی» فرض قرار میگیرد، بیشتر درگیر فردیت تاریخی است تا تکامل، بیشتر درگیر «چیستی» است تا «چرایی».
اخیراً پرسش از «مدرنیته» با عنایت به مشکل اصلی در ظهور جامعهی «جدید» از زمان سدهی هجدهم، مجدداً مطرح شده است: در مبحث معروف وبر (119) دربارهی رابطه مذهب پروتستان و نظام سرمایه داری دوباره تدقیق کرده و به این نتیجه رسیدهاند که جریان «ضد اصلاحات» (120) (121) در ایجاد وقفه در پیشرفت نظام سرمایه داری بسیار مؤثر بوده است. شایستگیهای این فرضیه هرچه باشد، به نظر میرسد که همراه با این سؤال مربوط به تکامل که «چرا هنوز نه؟»- سؤالی که بحث جاری دربارهی خاستگاههای انقلاب صنعتی را نیز در سیطره گرفته است- تحلیلی از نهادها و نگرشهای پایدار نیز ضروری است. چنین تحلیلی خصلتهای ساختاری و مفهومی موجود در سدهی هفدهم را، که سابقهاش در همان زمانی است که به «قرون وسطا» معروف است، آشکار میکند. چنانچه نتوانیم اصطلاحات اصلی سنتی دوره بندی در تاریخ اروپا، یعنی «سده های میانه» و «مدرن» را مهار کنیم، باری باید به یاد داشته باشیم که این واژهها در اصل بی محتوا بودهاند و باید آنها را، به تعبیر هویزینگا، تا حد امکان بی رنگ و بو و خنثا نگاه داریم.
پینوشتها:
1. continuum.
2. Marc Bloch,Apologie pour I`histoire,ch,IV,part 3.
3. Fernand Braudel,Annles,p.70.
4. Huizinga,Task,part 5.
5.Livy(Titus Livius) (59/64 B.C.-17 A.D).
6. ab urbe condita.
7. ab exordio mundi.
8. aetates.
9. before Christ.
10. ab incarnatione Domini/anno Domini.
11. Charlemagne (800-814).
12. Otto the Great (912-973).
13. Quattrocento.
14. در لغت به معنای سالهای 1400(قرن پانزدهم)؛ اصطلاحاً یعنی مجموعهی رویدادها و جنبشهای فرهنگی و هنریای که در طی قرن پانزدهم در ایتالیا واقع شد. این مدت دورهی اصلی رنسانس آغازین است. -و.
15.Cinquecento.
16.در لغت به معنای سالهای 1500(قرن شانزدهم)؛ اصطلاحاً یعنی مجموعهی رویدادها و جنبشهای فرهنگی و هنریای که در طی قرن شانزدهم در ایتالیا واقع شد. چون این مدت مقارن اوج دورهی رنسانس است، واژهی چینکو چنتو مترادف رنسانس است.
17.saeculum.
18.saecula saeculorum.
19.siècle.
20.Voltaire (1694-1778 ).
21.Le Siècle de Louis XIV.
22.XVII e Siècle.
23.Rinascita.
24.. medii aevi.
25. Petrarch (1304-1374).
26.universal history.
27. histiria civilis.
28. Hornius.
29. Leyden/Leiden.
30.Arca Noae.
31.Cellarius.
32.Discours sur I`histoire universelle.
33.Bossuet (1627-1704).
34.W.Kaegi,Jacob Burckhardt,vol.3,ch.VIII.
35. Neuer.
36. Francois Guizot (1787-1874).
37. histoire moderne.
38. Leopold von Ranke (1795-1886).
39. Epochen der Neueren Geschichte.
40. medium aevum.
41. Middle/Ages/Mittelalter/Moyen Age.
42. historia nova (moderna).
43.Historia universelis,in antiquam et medii aevi ac novam divisa.
44.medieval.
45. recent.
46. contemporary.
47. histoire contemporaine.
48. histoire moderne.
49. haut et bas Moyan age.
50. Früh-Hoch-und Spätmittlelalter.
51. Saint-Simon (1760-1825).
52. Auguste Comte (1798-1857).
53. Spencer (1820-1903).
54. Hegel (1770-1831).
55. Marx (1818-1883).
56. Engels (1820-1895).
57.O.Brunner,Historical Background.
58.Sombart.
59.Der Moderne Kapitalismus.
60.Tocqueville (1805-1859).
61. De la démocratie en Amérique.
62.E.M.Zhukov.
63.The International Historical Congress at Stockholm,1960.
64.histoire contemporaine.
65. neuste Geschichte.
66.The Political Collaps of Europe.
67. H.Holborn.
68.The Passing of the European Age.
69. E.Fischer.
70. G.Barra-clough.
71.An Introduction to Contemporary History.
72.Adam Smith (1723-1790).
73. mercantile system.
74. mercan-tilism.
75. absolutism.
76.S.Skalweit,Historische Zeitschrift,p.
77.philosophe.
این اصطلاح خصوصاً راجع به ادیبان و دانشمندان و متفکران فرانسوی قرن هجدهم به کار میرود که، به رغم اختلاف رأی، در اعتقاد راسخ به قیادت عقل و کارایی آن اتفاق نظر داشتند. -و.
78. les lumières.
79. le siècle des lumières.
80. illuminismo.
81. Aufklärung.
82. Engligh tenment.
83. Kant (1724-1804).
84.Was ist Aufklarung.
85. Zeitalter der Auflä rung.
86. Aufklärerei.
87. English-tenment.
88. Baroque.
89. Wölfflin (1864-1945).
90.Wölfflin,Renaissance und Barock.
91. Carl Joachim Friedrich.
92. rinascita dell`arte.
93. Vasari (1511-1574).
94. Pierre Bayle (1947-1706).
95. Wallace K.Ferguson.
96.Kultur der Renaissance in Itallian.
97. Jacob Burckhardt (1818-1897).
98. Michelet (1798-1874).
99.Waning of the Middle Ages.
100. Hans Baron.
101. prototype.
102.Paul Hazard,Crise de la Conscience Européenne.
103. Henri Pirenne.
104.Mahomet et Charlemagne.
105.The Making of Europe.
106. Christopher Dawson.
107.The Awakening of Europe.
108. Philippe Wolff.
109. Abélard.
110. R.W.Southern.
111.The Making of the Middle Ages.
112.The Renaissance of the Twelfth Century.
113. C.H.Haskins.
114. ancient régime.
115. longue durée.
116. Fernand Braudel.
117.Annales,1958.
118. Old European Order.
119. Max Weber (1864-1920).
120. Counter-Reformation.
121. در تاریخ مسیحیت، به تلاشهای کلیسای رم در قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم در برابر اصلاح دینی پروتستان و نیز نوگرایی درون کاتولیک «ضد اصلاحات» میگویند. -و.
•Barraclough,A.G."Medium Aevum: Some Reflections on Mediaeval History and on the Term 'The Middle Ages", in History in a Changing World,Oxford,1956.
•Barraclough,G.An Introduction to Contemporary History,1964.
•Bloch,Marc.Apologie pour I'histoire.
•Burckardt,Jacob.Kultur der Renaissance in Italien,1860.
•Bossuet,Jacques.Discours sur L'histoire universelle.
•Braudel,Annales.
•Brunner,O.Historical Background,Cambeidge,1961.
•Cellarius.Historia Universalis,in antiquam et medii aevi ac novam divisa,Jena,1696.
•Fischer,E.The Passing of the European Age,1948.
•Friedrich,Carl Joachim.The Age of the Baroque:1610-1660,1952.
•Guizot,Francois.histoire moderne,1812.
•Hazard,Pual.Crise de la Conscience Europeenne,1935.
•Holborn,H.The Political Collapse of Europe,1951.
•Horinus,Arca Noae.
•Huizinga,J."Het Probleem der Renaissance",in Verzamelde Werken,vol.4,Haarlem,1949,transl.as "The Problem of the Renaissance",in Men and Ideas,New York,1959.
•Huizing,Task
•Kaegi,W.Jacob Burckhardt,vol.3,Basel,1956.
•Kant,Immanuel.Was ist Aufklarung?,1784.
•Mommsen,T.E."Petrarch`s Coneception of the Dark Ages",in Medieval ans Renaissance Studies,New York,1959.
•Panofsky,E.Renaissance and Renascences in Western Art,Stockholm,1960.
•Ranke Leopold von.Epochen der Neueren Geschichte,1854.
•Skalweit,S.Historische Zeitschrift,1957.
•Sombart.Der Moderne Kapitalismus
•Tocqueville,Alexis.De la democratie en Amerique,1835-1840.
•Voltaire,Francois.Le Siecle de Louis XIV.
•Wolfflin,Heinrich.Renaissance und barok,1888.
منبع مقاله :فصلنامه ی گلستان هنر، شمارهی نخست، بهار 1384.
/ج