
نویسنده: محمد احمد پناهی
رهایی اصفهان، که پای تخت و نماد اقتدار سیاسی ایران بود، طلیعه رهایی ایران از سلطه دشمنان و نوید وحدت سیاسی و اجتماعی کشور بود. روان سرکوفته و سرخورده ملّی که با پیروزی درخشان "مهماندوست" تکان خورده بود؛ با فتح "مورچه خورت" به سختی به هیجان آمد. مردم ایران مانند آن خواب آلوده ای که به ناگهان سطل آبی بر سرش خالی کرده باشند. از جا جست. بقول لکهارت:
... این همه حوادث، گذشته از آنکه حسّ غرور ملی ایرانیان را تهیج کرد، دارای این ارزش بزرگ روانشناسی نیز بود که ایرانیان را در اعتماد به نفس، کمک گرانبهایی نمود.(1)
جنبه دیگر این پیروزی ملی، تأثیر جهانی آن بود. نمایندگان سیاسی کشورهای اروپایی ساکن پای تخت، در دوران تسلط افاغنه شاهد فضاحت هایی بودند که متجاوزان بر سر مردم ایران آورده بودند. این تجاوزها، واکنش های خود را در مردم متراکم ساخته بود و به صورت یکپارچگی و وحدت عمومی، یاوری های همگانی را به جلوه درمی آورد.
ژان اوتر نوشته است که:
شهرها و همگی استان ها به پشتیبانی نادر و شاه طهماسب برمی خاستند و همه جا افغان های فراری را می راندند ... از همه سو پول و سرباز به نادر می رساندند.(2)
مینورسکی می گوید: نادر عثمانیان را به ترک آذربایجان دعوت کرد. نادر رفتاری آمرانه در پیش گرفته بود.(3)
نمایندگان سیاسی کشورهای فرانسه و انگلیس و هلند و گروهی از کشیشان و مبلغان مسیحی که در این زمان مقیم اصفهان بودند، به تکاپو افتاده بودند. طی شش هفته ای که نادر در اصفهان بود، چندین بار با کمیسر کمپانی هند شرقی و نمایندگان کمپانی هلندی هند شرقی ملاقات نمود و با آنان از در دوستی درآمد و قول داد که زیان های آنان را که در دوره تسلط افغان ها دیده اند، جبران کند. در خلال سلطه افغان ها و بیرون راندن آنها از کشور، نهضت های بزرگ و کوچک مردمی بسیار در گوشه و کنار مملکت سر بر آوردند که صرفنظر از شکل ظاهری و هدف های متفاوتی که داشتند، هدف مشترک همه آنها مبارزه با متجاوزان و بیرون راندن آنها بود و جدا از قوت و ضعف و تأثیرات مثبت و منفی که داشتند، مجموعه آنها زمینه ساز قیام کارساز و ملی نادر گردید.
نادر برای راندن عثمانی ها از سرزمین های غربی ایران آماده شد. عثمانی ها به پیام های ایران جوابی نمی دادند. اهالی آذربایجان و همدان از ستم و درازدستی عثمانی ها نزد نادر شکایت کردند و اخراج آنها را خواستار شدند. نادر نهاوند را تصرف کرد و ترکان عثمانی را در آن جا سرکوب ساخت."عبدالرحمان پادشاه" سردار عثمانی با شتاب تمام همدان را تخلیه کرد و به سنندج رفت.
نادر پس از آنکه کرمانشاه را از عثمانی ها گرفت، در 27 محرم 1143 هـ. وارد تبریز شد.
دولت عثمانی در این ایام دچار اغتشاشات داخلی بود. سپاه "ینگی چری"علیه سلطان احمد شورش کرده و او را از سلطنت برکنار و سلطان محمود پنجم را بجای او نشانده بود.
سرکوبی ابدالی ها و تصرف هرات با اقدامات متعدد دیگر از قبیل تنبیه طوایف ترکمان یموت و مطیع ساختن ایلات سرکش آن حدود و جابه جا کردن طوایف ابدالی در حوالی بین سمنان و ابیورد، همراه بود. شورش ابدالی ها حاصل سستی و بی توجهی ابراهیم خان برادر نادر بود. او که در غیبت نادر به عنوان قائم مقام وی در خراسان حکمرانی می کرد در طول ایامی که نادر سرگرم راندن افاغنه بود، به عیش و عشرت گذرانید و وقتی خبر شورش ابدالی ها را به او دادند، اهمیّتی به اخبار مذکور نداد.
نادر وقتی با برادر روبه رو شد، او را مورد شماتت و دشنام قرار داد و از فرط خشم با تازیانه ضربات فراوان به سروروی او زد و سستی او را که موجب کشته شدن گروهی از بهترین افسران و سربازان ایرانی شده به سختی نکوهش کرد.
او این کار را در حضور سران و کلانتران انجام داد و شب که در رسید نزد برادر رفت و صورت او را بوسید و غفلت بزرگ او را مجدداً یادآور شد و گفت:
هر گاه با تو در مقام بازخواست و نزاع در نیایم، از سرکردگان دیگر که تقصیری نمایند بازخواست نتوان کرد.(4).
شاه طهماسب، غیبت نادر را فرصت مناسبی برای قدرت نمایی دانست و تصمیم به حمله به نظامیان عثمانی گرفت. امرای درباری نیز در تحریک او مؤثر بودند. سپاه هیجده هزار نفری او در حوالی همدان با لشکر عثمانی روبه رو شد. سردار عثمانی احمد پاشای بغدادی، در این نبرد شکست سنگینی بر شاه طهماسب وارد آورد و نزدیک به پنجهزار تن از سرداران ایرانی نابود شدند. شاه طهماسب توپخانه خود را رها کرد و به اصفهان عقب نشست و عثمانی ها که جسارت یافته بودند، تا ابهر را تصرف کردند.
اندکی بعد سردار دیگر عثمانی "علی پاشا حاکم اوغلو" به آذربایجان هجوم برد و تبریز و مراغه و ارومیه را اشغال کرد. تنها قلعه ی "دم دم" در جنوب ارومیه که سکونتگاه طایفه افشار بود به سختی مقاومت کرد و جلو پیشروی بیشتر عثمانی ها را گرفت.
مقارن این احوال نمایندگان شاه طهماسب در رشت قرارداد دیگری با روس ها بستند و تمام ولایات جنوبی در ساحل دریای خزر (سالیان= ساحل رود کر) را به دولت تزاری واگذار کردند.
این دو معاهده شوم و خفّت بار همزمان با فتح هرات به دست نادر رسید و او در نهایت خشم و نفرت، آنها را بی اعتبار اعلام کرد و سفیری به دربار عثمانی فرستاد و تذکر داد که امرای سپاه ایران هرگز به چنین قراردادی تسلیم نخواهند شد و دولت عثمانی باید تمام سرزمین های ایران را پس بدهد و به دنبال آن سپاه خود را تقویت کرد و خراسان را مجدداً به برادرش ابراهیم خان سپرد و خود بسوی گرگان حرکت کرد. قصدش بازپس گرفتن ایالات شمالی از روس ها بود. اما روسها، گیلان را تخلیه کردند و بدین ترتیب تنها ایالات غربی در دست عثمانی ها باقی ماند.
نادر به طهماسب پیغام داد که در حوالی قم یا تهران به او بپیوندد تا به اتفاق برای استرداد سرزمین های ایران از عثمانی حرکت کنند، اما طهماسب نه تنها زیر بار این پیغام نرفت بلکه به نادر دستور داد که فوراً به اصفهان عزیمت کند و نادر هم فوراً به اصفهان حرکت کرد. طهماسب به هراس افتاد و به روستای "سرچشمه" در حاشیه اصفهان کوچ کرد تا اگر نادر خیال بدی داشت، از همانجا به فارس یا گیلان یا عثمانی فرار کند.
نادر ناچار دست به نیرنگ زد و دست روی نقطه ضعف موروثی سلاله صفوی گذاشت. پیغام داد که: قصد خدمتگزاری دارد و عده ای خواننده و نوازنده زیباروی خراسانی را همراه آورد تا در ضیافتی که به افتخار شاه ترتیب داده، بخوانند و بنوازند. شاه طهماسب که علاقه شدیدی به زیبارویان؛ آنهم نوازنده و خواننده، داشت، به "هزار جریب" محل برگزاری میهمانی آمد. و پس از اینکه خورد و نوشید و مست شد، فریاد زد: سازندگان و نوازندگان خراسانی را حاضر نمائید! نادر موقع را مناسب دانست و با صدای بلند خطاب به امرا و همراهان شاه، سخنانی گفت که نقل آنها از قلم محمد کاظم مروی خواندنی است:
شما طایفه بد عاقبت بسکه با بندگان اعلی [شاه طهماسب] به لهو و لعب اشتغال نموده اید، حال به عادت هر روز از ما پسران ماه سیما و دختران خورشید لقای خراسانی مطالبه می نمایید! و چنین مذکور می شود که به استصواب شما امرا، خجالت ما را بر خود لازم نموده. به نحوی بازخواست نمایم که عبرت عالمیان گردد.(5)
این سخنان چون پتکی بر سر سرکردگان فرود آمد و آنها را دچار خجالت شدیدی کرد. آنها هم چنان که انتظار می رفت، جانب صاحب قدرت را گرفتند و از شاه، که تا همین چند لحظه پیش به او تملق می گفتند، بدگوئی کردند که: ما نیز از اعمال و افکار او در عذابیم و او شاهی بی خرد و نالایق است و ما از اول مایل به پادشاهی او نبودیم. نادر که حساب همه چیز را داشت در پاسخ آنها گفت: اگر به نظر شما، پادشاهی از او ساخته نیست، پا پیش گذارید و تاج و جقّه شاهی را از او بگیرید و تسلیم من کنید تا هر که را لایق دیدم به پادشاهی منصوب کنم.
سران دولت صفوی تاج و جقه شاهی را از طهماسب گرفتند و تسلیم نادر کردند. نادر که شرایط را هنوز به نفع خاندان صفوی می دید، طبق روایت "ژان اوتر" یکراست به کاخ شاهی رفت و پسر دو ماهه شاه طهماسب را از گهواره بیرون آورد و به نام "شاه عباس سوم" نامگذاری کرد. می گویند: هنگامی که شاه تازه را به گهواره برمی گردانند، کودک چهار بار فریاد زد. نادر از حضار پرسید:
ــ به نظر شما شاه جدید چه می گوید؟
یکی از آنها پاسخ داد:
ــ ظاهراً چیزی برای مکیدن می خواهد!
نادر گفت:
ــ نه، این شاه در چهار فریادی که زد از ما چهار چیز خواست: استان هایی را که ترکهای عثمانی گرفته اند و شهرهای ساحلی را که روسها اشغال کرده اند و قندهار را که افغان ها در آن تاخت و تاز می کنند، پس بگیریم و چهارم اینکه ایرانی ها جایی در مکّه داشته باشند. پس سر کودک را نوازش کرد و افزود:
ــ آری شاهزاده ی من! ما به زودی حق خود را خواهیم گرفت.(6) ژان اوتر معتقد است که نادر با این سخنان در واقع برنامه های آینده ی خود را به آگاهی حاضران رسانده است.
شاه مخلوع را ابتدا به سمنان و سپس به خراسان (به تناوب به مشهد، نیشابور و سبزوار) تبعید کردند تا سرانجام در سال 1154 هـ. ق به دستور رضاقلی میرزا، همراه تقریباً تمام فرزندانش کشته شد.
نادر اینک در نقش "نجات دهنده ی ایران" در عرصه کشور مطرح بود، عنوانی که به حق شایسته ی آن بود. او رهبر واقعی بود.
اما در معنای سیاسی، او نه رهبر که نایب السلطنه ی یک کودک یکساله بشمار می آمد. نادر تقریباً در تمام عرصه های سیاسی کشور نیز به کار اندازد. در عرصه نظامی زور، تدبیر جنگی و اسلحه کارساز بود. در عرصه سیاسی امّا وضع فرق می کرد. نادر نشان داد که در این عرصه هم پیروز است.
او سیاست رندانه ی نازکردن و طلبکار شدن را پیشه کرد. چنین وانمود کرد که قصد پادشاه شدن ندارد و می خواهد به "گلات" و "ابیورد" برود و زندگانی را به گوشه نشینی بگذارند. روشن است که این ادعا با سرشت ماجراجوی نادر سازگار نبود. از سویی او به خوبی دریافته بود که سلاله صفوی دارای قدرت لازم و اعتبار و حیثیت سیاسی و اجتماعی برای اداره کشور نیست. از سوی دیگر در داخل کشور هیچ قدرتی که یارای مقابله با او و ارتش نیرومندش را داشته باشد، وجود ندارد. او که عملاً پادشاه ایران است، چرا قانوناً این عنوان را از آن خود نکند؟
پس فرمان داد که حکام، روسا، قضات، علما، اشراف و اعیان مجتهدان شیعه و امامان جماعت، اسقف ها و حتی عده ای از کدخداها از شهرها و ولایات روز پانزدهم جمادی الاخر 1149 هجری (= ژانویه 1736 م) در صحرای دشت مغان حاضر شوند.
دوازده هزار آلاچیق مدرن با چوب و نی در تقاطع دو رودخانه ی "ارس" و "کر" در محلی به نام "پل جواد" برپا کردند. این رخداد به "کنگره دشت مغان" در تاریخ نامبردار شد.
وقتی همه بزرگان در دشت مغان گرد آمدند، نادر بازی را شروع کرد. بوسیله سه تن از نزدیکان خود به نمایندگان طبقات مردم پیغامی داد که:
اراده ی آن داریم که به خراسان رفته در کلات سکنی گزیده دست از لشکرکشی برداشته، به عبادت درگاه صمدیت اشتغال ورزیم. شاه طهماسب و شاه عباس در مهد و سریر بقا موجودند. ایشان یا هر کس را که برازنده افسر سروری می دانند به ریاست و سلطنت بردارند.(7)
جواب بزرگان از پیش معلوم بود:
تمامی عرض کردند که: ما را پادشاهی و صاحب اختیاری بدون آن حضرت نمی شاید.(8)
با این همه، نادر بازی را ادامه داد. تا سه الی چهار روز، او از قبول پادشاهی خودداری می کرد و حاشیه نشینان اصرار و التماس می کردند. صحنه ی خنده داری به وجود آمده بود. به این گزارش محمد کاظم مروی توجه کنید:
باباخان چاپوشی که مرد سخندان مدبّری بود، موافق مزاج اشرف عرض کرد که: طایفه افشار، هشتاد هزار خانواریم، کی راضی می شویم که پادشاهی بر دیگری قرار گیرد؟ پادشاه و قبله ما تو خواهی بود. نواب اقدس [نادر] گفت: مگر پادشاهی به زور می باشد؟ باباخان گفت: اگر به زور نمی بود، شمشیر خلقت نمی شد و امروز دنیا به کام ماست. کی می گذاریم دیگری پادشاه شود؟
نواب اقدس فرمود طناب به گردن باباخان انداخته، گفت: ترا به قتل می رسانم!! دست از من بردارید ...
باباخان، در چنان حالت که طناب به گردن او انداخته بود، به همان حرف خود ثابت بود. نواب اقدس گفت: مردم ایران سخت بی حیا بوده اند و فرمود طناب از گلوی باباخان درآورده، مرخص فرمود.(9)
از میان آن همه، تنها یک ملّا ــ میرزا ابوالحسن ملاباشی، آنهم در چادر خویش ــ جرأت کرد و تمایل خود را به خاندان صفوی به اطرافیان خود ابراز کرد. روز دیگر طناب به گردن ملّا انداخته، در حضور نادر، خفه اش کردند. دیگر احدی جرأت نکرد اظهارنظر کند.
ــ شیعه و سنی اختلاف خود را کنار بگذارند و شیعیان مانند اهل سنت هر کدام، امامی را پیروی کنند،
ــ سب و لعن را در حق سه خلیفه اول روا ندارند.
ــ شیعیان در فروع مقلّد حضرت امام جعفر صادق (ع) باشند.
ــ سلطنت در خاندان نادر موروثی باشد.
صورت مجلسی نوشتند که همه بر آن مهر تصدیق نهادند. نادر شاه ایران شد. برخی از مورخان نوشته اند که نادر تمایلات مذهبی چندانی نداشته است و پیشنهادهای مذهبی او، انگیزه سیاسی داشته است. قصدش ایجاد اتحادی در عالم اسلام بوده است. عده ای می گویند، نادر اختلاف شیعه و سنی را موجب خونریزی های بیهوده می دانست و می خواست جلو این خونریزی ها گرفته شود.
پس از خاتمه تاج گذاری، یکی دو ماه در مغان توقف کرد و با دقت و پشتکار و وسواسی که ویژه خودش بود، به انجام کارها پرداخت صبح زود از سرا پرده خود بیرون می آمد و به مقر حکومتی می رفت جز دقایق محدودی که صرف صبحانه و ناهار می کرد، بقیه روز، تا چهار ساعت از شب گذشته وقت او صرف رسیدگی به امور سپاه، محاسبات مالیاتی ولایات و عزل و نصب کارکنان و کارگزاران و حکام ولایت و افسران ارتش می شد.
از همان آغاز سلطنت دقت و توجه شدیدی به حساب و کتاب مالیات ها داشت. نسبت به یک دینار، در حساب دخل و خرج یک روستا، حسّاس بود. و در این زمینه حافظه اش آنقدر قوی بود که موجب حیرت حسابداران و مأموران مالیات می شد. می دانست که کدخدای فلان روستا چقدر وصول کرده و باید به خزانه بفرستد.
اینک که همه چیز در اقتدار او قرار گرفته بود، باید به مشکلات اقتصادی کشور پاسخ بدهد. اما چگونه؟
اقتصاد ایران در پایان حکومت صفویه ورشکسته بود، هجوم افغان ها و بیداد و چپاول آنها در طول مدتی که بر ایران استیلا یافته بودند، و آنگاه ظهور نادر و نبردهای داخلی و خارجی او، همه و همه، این ورشکستگی را صد چندان کرد. وضع معیشت مردم به شدّت مختل و اسفناک بود. از خزانه مملکت که باید مخارج جنگها و لشکرکشی ها را تأمین کند، نه تنها چیزی برای رفاه حال مردم خرج نمی شد، بلکه دائم در طلب پول های تازه بود.
سرداران نظامی، سران ایل هایی که به حمایت نادر برخاسته و از صفویه بریده بودند، حکام و دولتمردانی که همواره با کیسه های پرنشدنی، اطراف پادشاه و حاکم وقت را می گرفتند، جریان مهم دیگری بود که نادر می باید جوابگوی آن باشد. آنها فقط به بوی سودهای هنگفت در رکاب نادر شمشیر می زدندو اگر روزی این سودها حاصل نمی شد، بی شک از پیرامون او پراکنده می شدند.
این نبردها که با چپاول و غارت همراه بود و نظامیان شمشیر به دست را ارضاء می کرد، به منزله پایه اصلی سیاست نادرشاه، سراسر ایام پادشاهی او را پر کرد و هرگز فرصت نداد که نادر دست از جنگ بکشد. از نبردهای دفاعی در برابر تجاوزهای عثمانی و روسیه تزاری که بگذریم، جنگ برای نادرشاه و آن افراد و طبقانی که از حکومت او جانبداری می کردند، ثروت و ارضاء تمایلات آزمندانه در پی داشت و برای مردم ایران و سرزمین هایی که مورد حمله قرار می گرفتند، خون و مرگ و فقر و شومی به بار می آورد. انگیزه های کشورگشایی نادر، جز دردسر و گرفتاری سودی عاید ایران نمی کرد.
حمله نادر به هندوستان، نمونه بارز این مدعاست. کشوری که در نتیجه ی فساد حیرت آور حکمرانانش، مثل سیبی از درون پوسیده، آماده ی فرو افتادن بود، توجه نادر را جلب کرد.
... این همه حوادث، گذشته از آنکه حسّ غرور ملی ایرانیان را تهیج کرد، دارای این ارزش بزرگ روانشناسی نیز بود که ایرانیان را در اعتماد به نفس، کمک گرانبهایی نمود.(1)
جنبه دیگر این پیروزی ملی، تأثیر جهانی آن بود. نمایندگان سیاسی کشورهای اروپایی ساکن پای تخت، در دوران تسلط افاغنه شاهد فضاحت هایی بودند که متجاوزان بر سر مردم ایران آورده بودند. این تجاوزها، واکنش های خود را در مردم متراکم ساخته بود و به صورت یکپارچگی و وحدت عمومی، یاوری های همگانی را به جلوه درمی آورد.
ژان اوتر نوشته است که:
شهرها و همگی استان ها به پشتیبانی نادر و شاه طهماسب برمی خاستند و همه جا افغان های فراری را می راندند ... از همه سو پول و سرباز به نادر می رساندند.(2)
مینورسکی می گوید: نادر عثمانیان را به ترک آذربایجان دعوت کرد. نادر رفتاری آمرانه در پیش گرفته بود.(3)
نمایندگان سیاسی کشورهای فرانسه و انگلیس و هلند و گروهی از کشیشان و مبلغان مسیحی که در این زمان مقیم اصفهان بودند، به تکاپو افتاده بودند. طی شش هفته ای که نادر در اصفهان بود، چندین بار با کمیسر کمپانی هند شرقی و نمایندگان کمپانی هلندی هند شرقی ملاقات نمود و با آنان از در دوستی درآمد و قول داد که زیان های آنان را که در دوره تسلط افغان ها دیده اند، جبران کند. در خلال سلطه افغان ها و بیرون راندن آنها از کشور، نهضت های بزرگ و کوچک مردمی بسیار در گوشه و کنار مملکت سر بر آوردند که صرفنظر از شکل ظاهری و هدف های متفاوتی که داشتند، هدف مشترک همه آنها مبارزه با متجاوزان و بیرون راندن آنها بود و جدا از قوت و ضعف و تأثیرات مثبت و منفی که داشتند، مجموعه آنها زمینه ساز قیام کارساز و ملی نادر گردید.
رهایی سرزمین های غربی
نادر با سرعت تمامی نواحی غربی ایران را مطیع ساخت. شوشتر، دزفول، خرم آباد و بروجرد را تصرف کرد. او آماده می شد تا به قندهار اردوکشی کند. پس نامه ای به "محمدشاه گورکانی" از سلاطین گورکانی هند فرستاد و ضمن اعلام خبر پیروزی خود، از وی خواست تا وقتی که به قندهار حمله می کند، پادشاه هند فراری های افغان را به سرزمین خود راه ندهد.نادر برای راندن عثمانی ها از سرزمین های غربی ایران آماده شد. عثمانی ها به پیام های ایران جوابی نمی دادند. اهالی آذربایجان و همدان از ستم و درازدستی عثمانی ها نزد نادر شکایت کردند و اخراج آنها را خواستار شدند. نادر نهاوند را تصرف کرد و ترکان عثمانی را در آن جا سرکوب ساخت."عبدالرحمان پادشاه" سردار عثمانی با شتاب تمام همدان را تخلیه کرد و به سنندج رفت.
نادر پس از آنکه کرمانشاه را از عثمانی ها گرفت، در 27 محرم 1143 هـ. وارد تبریز شد.
دولت عثمانی در این ایام دچار اغتشاشات داخلی بود. سپاه "ینگی چری"علیه سلطان احمد شورش کرده و او را از سلطنت برکنار و سلطان محمود پنجم را بجای او نشانده بود.
غفلت برادر
برای نادر این حوادث یک فرصت طلایی بود که در پرتو آن، عثمانی را به تمامی از ایران براند، اما خبر یافت که ابدالی ها به مشهد حمله کرده اند و او ناچار با سرعت تمام از راه تهران خود را به خراسان رساند.سرکوبی ابدالی ها و تصرف هرات با اقدامات متعدد دیگر از قبیل تنبیه طوایف ترکمان یموت و مطیع ساختن ایلات سرکش آن حدود و جابه جا کردن طوایف ابدالی در حوالی بین سمنان و ابیورد، همراه بود. شورش ابدالی ها حاصل سستی و بی توجهی ابراهیم خان برادر نادر بود. او که در غیبت نادر به عنوان قائم مقام وی در خراسان حکمرانی می کرد در طول ایامی که نادر سرگرم راندن افاغنه بود، به عیش و عشرت گذرانید و وقتی خبر شورش ابدالی ها را به او دادند، اهمیّتی به اخبار مذکور نداد.
نادر وقتی با برادر روبه رو شد، او را مورد شماتت و دشنام قرار داد و از فرط خشم با تازیانه ضربات فراوان به سروروی او زد و سستی او را که موجب کشته شدن گروهی از بهترین افسران و سربازان ایرانی شده به سختی نکوهش کرد.
او این کار را در حضور سران و کلانتران انجام داد و شب که در رسید نزد برادر رفت و صورت او را بوسید و غفلت بزرگ او را مجدداً یادآور شد و گفت:
هر گاه با تو در مقام بازخواست و نزاع در نیایم، از سرکردگان دیگر که تقصیری نمایند بازخواست نتوان کرد.(4).
دسته گل های شاه طهماسب
شاه طهماسب دوم از افزایش روزافزون قدرت نادر در هراس بود. او در حقیقت در سایه قدرت نادر زندگی می کرد و نه تنها خود استعداد و توانایی رهبری کشور را نداشت، بلکه با اقدامات بیخردانه خود مشکل آفرین هم بود. به عنوان نمونه می توان به قدرت نمایی او در غیاب نادر، اشاره کرد. دیدیم که نادر در گرماگرم آماده شدن برای حمله به عثمانی های مقیم نواحی غرب ناچار شد برای سرکوبی شورش ابدالی ها به خراسان بازگردد.شاه طهماسب، غیبت نادر را فرصت مناسبی برای قدرت نمایی دانست و تصمیم به حمله به نظامیان عثمانی گرفت. امرای درباری نیز در تحریک او مؤثر بودند. سپاه هیجده هزار نفری او در حوالی همدان با لشکر عثمانی روبه رو شد. سردار عثمانی احمد پاشای بغدادی، در این نبرد شکست سنگینی بر شاه طهماسب وارد آورد و نزدیک به پنجهزار تن از سرداران ایرانی نابود شدند. شاه طهماسب توپخانه خود را رها کرد و به اصفهان عقب نشست و عثمانی ها که جسارت یافته بودند، تا ابهر را تصرف کردند.
اندکی بعد سردار دیگر عثمانی "علی پاشا حاکم اوغلو" به آذربایجان هجوم برد و تبریز و مراغه و ارومیه را اشغال کرد. تنها قلعه ی "دم دم" در جنوب ارومیه که سکونتگاه طایفه افشار بود به سختی مقاومت کرد و جلو پیشروی بیشتر عثمانی ها را گرفت.
عهدنامه ی خفّت بار
عثمانی ها برای پیشگیری از اثرات بازگشت نادر، باب مذاکره را با سفیر شاه طهماسب گشودند و قرارداد ننگینی را با شاه طهماسب بستند که بموجب آن تمام ولایات قفقاز تا رود ارس به عثمانی ها واگذار می شد و بخشهای نه گانه ای از کرمانشاه به عنوان "آرپالیق" یا "خرج سفره" به احمد پاشا تعلق می گرفت.مقارن این احوال نمایندگان شاه طهماسب در رشت قرارداد دیگری با روس ها بستند و تمام ولایات جنوبی در ساحل دریای خزر (سالیان= ساحل رود کر) را به دولت تزاری واگذار کردند.
این دو معاهده شوم و خفّت بار همزمان با فتح هرات به دست نادر رسید و او در نهایت خشم و نفرت، آنها را بی اعتبار اعلام کرد و سفیری به دربار عثمانی فرستاد و تذکر داد که امرای سپاه ایران هرگز به چنین قراردادی تسلیم نخواهند شد و دولت عثمانی باید تمام سرزمین های ایران را پس بدهد و به دنبال آن سپاه خود را تقویت کرد و خراسان را مجدداً به برادرش ابراهیم خان سپرد و خود بسوی گرگان حرکت کرد. قصدش بازپس گرفتن ایالات شمالی از روس ها بود. اما روسها، گیلان را تخلیه کردند و بدین ترتیب تنها ایالات غربی در دست عثمانی ها باقی ماند.
نوازندگان خراسانی
شاه طهماسب ثابت کرد که لیاقت پادشاهی و رهبری کشور را ندارد. پس این نماد فاسد استبداد باید از پیش پای برداشته شود.نادر به طهماسب پیغام داد که در حوالی قم یا تهران به او بپیوندد تا به اتفاق برای استرداد سرزمین های ایران از عثمانی حرکت کنند، اما طهماسب نه تنها زیر بار این پیغام نرفت بلکه به نادر دستور داد که فوراً به اصفهان عزیمت کند و نادر هم فوراً به اصفهان حرکت کرد. طهماسب به هراس افتاد و به روستای "سرچشمه" در حاشیه اصفهان کوچ کرد تا اگر نادر خیال بدی داشت، از همانجا به فارس یا گیلان یا عثمانی فرار کند.
نادر ناچار دست به نیرنگ زد و دست روی نقطه ضعف موروثی سلاله صفوی گذاشت. پیغام داد که: قصد خدمتگزاری دارد و عده ای خواننده و نوازنده زیباروی خراسانی را همراه آورد تا در ضیافتی که به افتخار شاه ترتیب داده، بخوانند و بنوازند. شاه طهماسب که علاقه شدیدی به زیبارویان؛ آنهم نوازنده و خواننده، داشت، به "هزار جریب" محل برگزاری میهمانی آمد. و پس از اینکه خورد و نوشید و مست شد، فریاد زد: سازندگان و نوازندگان خراسانی را حاضر نمائید! نادر موقع را مناسب دانست و با صدای بلند خطاب به امرا و همراهان شاه، سخنانی گفت که نقل آنها از قلم محمد کاظم مروی خواندنی است:
شما طایفه بد عاقبت بسکه با بندگان اعلی [شاه طهماسب] به لهو و لعب اشتغال نموده اید، حال به عادت هر روز از ما پسران ماه سیما و دختران خورشید لقای خراسانی مطالبه می نمایید! و چنین مذکور می شود که به استصواب شما امرا، خجالت ما را بر خود لازم نموده. به نحوی بازخواست نمایم که عبرت عالمیان گردد.(5)
این سخنان چون پتکی بر سر سرکردگان فرود آمد و آنها را دچار خجالت شدیدی کرد. آنها هم چنان که انتظار می رفت، جانب صاحب قدرت را گرفتند و از شاه، که تا همین چند لحظه پیش به او تملق می گفتند، بدگوئی کردند که: ما نیز از اعمال و افکار او در عذابیم و او شاهی بی خرد و نالایق است و ما از اول مایل به پادشاهی او نبودیم. نادر که حساب همه چیز را داشت در پاسخ آنها گفت: اگر به نظر شما، پادشاهی از او ساخته نیست، پا پیش گذارید و تاج و جقّه شاهی را از او بگیرید و تسلیم من کنید تا هر که را لایق دیدم به پادشاهی منصوب کنم.
سران دولت صفوی تاج و جقه شاهی را از طهماسب گرفتند و تسلیم نادر کردند. نادر که شرایط را هنوز به نفع خاندان صفوی می دید، طبق روایت "ژان اوتر" یکراست به کاخ شاهی رفت و پسر دو ماهه شاه طهماسب را از گهواره بیرون آورد و به نام "شاه عباس سوم" نامگذاری کرد. می گویند: هنگامی که شاه تازه را به گهواره برمی گردانند، کودک چهار بار فریاد زد. نادر از حضار پرسید:
ــ به نظر شما شاه جدید چه می گوید؟
یکی از آنها پاسخ داد:
ــ ظاهراً چیزی برای مکیدن می خواهد!
نادر گفت:
ــ نه، این شاه در چهار فریادی که زد از ما چهار چیز خواست: استان هایی را که ترکهای عثمانی گرفته اند و شهرهای ساحلی را که روسها اشغال کرده اند و قندهار را که افغان ها در آن تاخت و تاز می کنند، پس بگیریم و چهارم اینکه ایرانی ها جایی در مکّه داشته باشند. پس سر کودک را نوازش کرد و افزود:
ــ آری شاهزاده ی من! ما به زودی حق خود را خواهیم گرفت.(6) ژان اوتر معتقد است که نادر با این سخنان در واقع برنامه های آینده ی خود را به آگاهی حاضران رسانده است.
شاه مخلوع را ابتدا به سمنان و سپس به خراسان (به تناوب به مشهد، نیشابور و سبزوار) تبعید کردند تا سرانجام در سال 1154 هـ. ق به دستور رضاقلی میرزا، همراه تقریباً تمام فرزندانش کشته شد.
نادر اینک در نقش "نجات دهنده ی ایران" در عرصه کشور مطرح بود، عنوانی که به حق شایسته ی آن بود. او رهبر واقعی بود.
اما در معنای سیاسی، او نه رهبر که نایب السلطنه ی یک کودک یکساله بشمار می آمد. نادر تقریباً در تمام عرصه های سیاسی کشور نیز به کار اندازد. در عرصه نظامی زور، تدبیر جنگی و اسلحه کارساز بود. در عرصه سیاسی امّا وضع فرق می کرد. نادر نشان داد که در این عرصه هم پیروز است.
او سیاست رندانه ی نازکردن و طلبکار شدن را پیشه کرد. چنین وانمود کرد که قصد پادشاه شدن ندارد و می خواهد به "گلات" و "ابیورد" برود و زندگانی را به گوشه نشینی بگذارند. روشن است که این ادعا با سرشت ماجراجوی نادر سازگار نبود. از سویی او به خوبی دریافته بود که سلاله صفوی دارای قدرت لازم و اعتبار و حیثیت سیاسی و اجتماعی برای اداره کشور نیست. از سوی دیگر در داخل کشور هیچ قدرتی که یارای مقابله با او و ارتش نیرومندش را داشته باشد، وجود ندارد. او که عملاً پادشاه ایران است، چرا قانوناً این عنوان را از آن خود نکند؟
پس فرمان داد که حکام، روسا، قضات، علما، اشراف و اعیان مجتهدان شیعه و امامان جماعت، اسقف ها و حتی عده ای از کدخداها از شهرها و ولایات روز پانزدهم جمادی الاخر 1149 هجری (= ژانویه 1736 م) در صحرای دشت مغان حاضر شوند.
دوازده هزار آلاچیق مدرن با چوب و نی در تقاطع دو رودخانه ی "ارس" و "کر" در محلی به نام "پل جواد" برپا کردند. این رخداد به "کنگره دشت مغان" در تاریخ نامبردار شد.
شاه قانونی کیست؟
همایش سیاسی دشت مغان باید "شاه قانونی" ایران را برگزیند. در معنای حقیقی، این همایش یک بازی و یک سناریوی سیاسی بود. هیچ قدرتی در شرایط تاریخ سال 1149 هـ قادر نبود از انتقال سلطنت به نادر جلوگیری کند. اگرچه بودند گروهها و مردم و طبقات اجتماعی که با پادشاه شدن نادر موافق نبودند، امّا موفقیت های درخشان سیاسی و نظامی نادر و نیز خشونت های او در سرکوبی و نابودی مخالفان، دهان همه را بسته بود.وقتی همه بزرگان در دشت مغان گرد آمدند، نادر بازی را شروع کرد. بوسیله سه تن از نزدیکان خود به نمایندگان طبقات مردم پیغامی داد که:
اراده ی آن داریم که به خراسان رفته در کلات سکنی گزیده دست از لشکرکشی برداشته، به عبادت درگاه صمدیت اشتغال ورزیم. شاه طهماسب و شاه عباس در مهد و سریر بقا موجودند. ایشان یا هر کس را که برازنده افسر سروری می دانند به ریاست و سلطنت بردارند.(7)
جواب بزرگان از پیش معلوم بود:
تمامی عرض کردند که: ما را پادشاهی و صاحب اختیاری بدون آن حضرت نمی شاید.(8)
با این همه، نادر بازی را ادامه داد. تا سه الی چهار روز، او از قبول پادشاهی خودداری می کرد و حاشیه نشینان اصرار و التماس می کردند. صحنه ی خنده داری به وجود آمده بود. به این گزارش محمد کاظم مروی توجه کنید:
باباخان چاپوشی که مرد سخندان مدبّری بود، موافق مزاج اشرف عرض کرد که: طایفه افشار، هشتاد هزار خانواریم، کی راضی می شویم که پادشاهی بر دیگری قرار گیرد؟ پادشاه و قبله ما تو خواهی بود. نواب اقدس [نادر] گفت: مگر پادشاهی به زور می باشد؟ باباخان گفت: اگر به زور نمی بود، شمشیر خلقت نمی شد و امروز دنیا به کام ماست. کی می گذاریم دیگری پادشاه شود؟
نواب اقدس فرمود طناب به گردن باباخان انداخته، گفت: ترا به قتل می رسانم!! دست از من بردارید ...
باباخان، در چنان حالت که طناب به گردن او انداخته بود، به همان حرف خود ثابت بود. نواب اقدس گفت: مردم ایران سخت بی حیا بوده اند و فرمود طناب از گلوی باباخان درآورده، مرخص فرمود.(9)
از میان آن همه، تنها یک ملّا ــ میرزا ابوالحسن ملاباشی، آنهم در چادر خویش ــ جرأت کرد و تمایل خود را به خاندان صفوی به اطرافیان خود ابراز کرد. روز دیگر طناب به گردن ملّا انداخته، در حضور نادر، خفه اش کردند. دیگر احدی جرأت نکرد اظهارنظر کند.
پادشاهی نادر
پس از چند روز کشمکش و گفت و شنود، نادر شرایط خود را برای قبول سلطنت ایران، به شرح زیر اعلام کرد:ــ شیعه و سنی اختلاف خود را کنار بگذارند و شیعیان مانند اهل سنت هر کدام، امامی را پیروی کنند،
ــ سب و لعن را در حق سه خلیفه اول روا ندارند.
ــ شیعیان در فروع مقلّد حضرت امام جعفر صادق (ع) باشند.
ــ سلطنت در خاندان نادر موروثی باشد.
صورت مجلسی نوشتند که همه بر آن مهر تصدیق نهادند. نادر شاه ایران شد. برخی از مورخان نوشته اند که نادر تمایلات مذهبی چندانی نداشته است و پیشنهادهای مذهبی او، انگیزه سیاسی داشته است. قصدش ایجاد اتحادی در عالم اسلام بوده است. عده ای می گویند، نادر اختلاف شیعه و سنی را موجب خونریزی های بیهوده می دانست و می خواست جلو این خونریزی ها گرفته شود.
پس از خاتمه تاج گذاری، یکی دو ماه در مغان توقف کرد و با دقت و پشتکار و وسواسی که ویژه خودش بود، به انجام کارها پرداخت صبح زود از سرا پرده خود بیرون می آمد و به مقر حکومتی می رفت جز دقایق محدودی که صرف صبحانه و ناهار می کرد، بقیه روز، تا چهار ساعت از شب گذشته وقت او صرف رسیدگی به امور سپاه، محاسبات مالیاتی ولایات و عزل و نصب کارکنان و کارگزاران و حکام ولایت و افسران ارتش می شد.
از همان آغاز سلطنت دقت و توجه شدیدی به حساب و کتاب مالیات ها داشت. نسبت به یک دینار، در حساب دخل و خرج یک روستا، حسّاس بود. و در این زمینه حافظه اش آنقدر قوی بود که موجب حیرت حسابداران و مأموران مالیات می شد. می دانست که کدخدای فلان روستا چقدر وصول کرده و باید به خزانه بفرستد.
مصیبت های اقتصادی
لشکرکشی های پیروزمندانه در جنگ با عثمانی ها و موفقیت در سرکوبی شورش های داخلی و توفیق در ربودن تاج سلطنت، نادرشاه را در کانون مشکلات پیچیده ای قرار داد.اینک که همه چیز در اقتدار او قرار گرفته بود، باید به مشکلات اقتصادی کشور پاسخ بدهد. اما چگونه؟
اقتصاد ایران در پایان حکومت صفویه ورشکسته بود، هجوم افغان ها و بیداد و چپاول آنها در طول مدتی که بر ایران استیلا یافته بودند، و آنگاه ظهور نادر و نبردهای داخلی و خارجی او، همه و همه، این ورشکستگی را صد چندان کرد. وضع معیشت مردم به شدّت مختل و اسفناک بود. از خزانه مملکت که باید مخارج جنگها و لشکرکشی ها را تأمین کند، نه تنها چیزی برای رفاه حال مردم خرج نمی شد، بلکه دائم در طلب پول های تازه بود.
سرداران نظامی، سران ایل هایی که به حمایت نادر برخاسته و از صفویه بریده بودند، حکام و دولتمردانی که همواره با کیسه های پرنشدنی، اطراف پادشاه و حاکم وقت را می گرفتند، جریان مهم دیگری بود که نادر می باید جوابگوی آن باشد. آنها فقط به بوی سودهای هنگفت در رکاب نادر شمشیر می زدندو اگر روزی این سودها حاصل نمی شد، بی شک از پیرامون او پراکنده می شدند.
کشورگشایی و گیتی ستانی
مالیات و باج و خراج و زورستانی از مردم به هیچوجه پاسخگوی نیازهای حکومت نادرشاه و اطرافیان او نبود، ناچار تمایلات "کشورگشایی" و "گتی ستانی" به وسیله سران نظامی در او تقویت می شد. از همین رو در تمام طول سلطنت، کوشش او و ارکان حکومتش صرف کشورگشایی و لشکرکشی های سنگین شد.این نبردها که با چپاول و غارت همراه بود و نظامیان شمشیر به دست را ارضاء می کرد، به منزله پایه اصلی سیاست نادرشاه، سراسر ایام پادشاهی او را پر کرد و هرگز فرصت نداد که نادر دست از جنگ بکشد. از نبردهای دفاعی در برابر تجاوزهای عثمانی و روسیه تزاری که بگذریم، جنگ برای نادرشاه و آن افراد و طبقانی که از حکومت او جانبداری می کردند، ثروت و ارضاء تمایلات آزمندانه در پی داشت و برای مردم ایران و سرزمین هایی که مورد حمله قرار می گرفتند، خون و مرگ و فقر و شومی به بار می آورد. انگیزه های کشورگشایی نادر، جز دردسر و گرفتاری سودی عاید ایران نمی کرد.
حمله نادر به هندوستان، نمونه بارز این مدعاست. کشوری که در نتیجه ی فساد حیرت آور حکمرانانش، مثل سیبی از درون پوسیده، آماده ی فرو افتادن بود، توجه نادر را جلب کرد.
پی نوشت ها :
1.نادرشاه، همان، ص 57.
2.سفرنامه ژان اوتر، ص 124.
3.تاریخچه نادر، ص 20.
4.عالم آرای نادری، ص 161.
5.عالم آرای نادری، ص 231.
6.سفرنامه ژان اوتر، ص 130. این داستان با اندکی تفاوت در بیشتر منابع تاریخی آمده، از جمله در عالم آرای نادری، ص 233.
7.عالم آرای نادری، ج 2، ص 453.
8.عالم آرای نادری، ج 2، ص 453.
9.عالم آرای نادری، ص 456 ــ 455 .