باور کنید من آدم خوش شانسی بودم!

«قبل از این که متوجه اتفاقات عجیب بشوید باید کارگر خوبی باشید و در حرفه خود ماهر شوید.» سر الگزاندر فلمینگ پنی سیلین را کشف کرد چون کارگر خوبی بود و در کارش مهارت داشت. در مورد اکتشاف جالب خود تواضع می کند و می
جمعه، 29 دی 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
باور کنید من آدم خوش شانسی بودم!
 باور کنید من آدم خوش شانسی بودم!

نویسنده: فیلیپ کان
مترجمین: سیّد مهدی امین و عبّاس علی رضایی



 

 


الگزاندر فلمینگ

«قبل از این که متوجه اتفاقات عجیب بشوید باید کارگر خوبی باشید و در حرفه خود ماهر شوید.» سر الگزاندر فلمینگ پنی سیلین را کشف کرد چون کارگر خوبی بود و در کارش مهارت داشت. در مورد اکتشاف جالب خود تواضع می کند و می گوید: باور کنید که من آدم خوش شانسی بودم. اولین موجب کشف پنی سیلین تصادف بود و بخت یار من شد. شاید گفته او درست باشد ولی فلمینگ در ششم اوت 1881 در مزرعه لوچفیلد، واقع در جنوب غربی اسکاتلند، به دنیا آمد. او هشتمین و کوچک ترین فرزند هیوگ فلمینگ بود. پدرش هنگامی که او هفت سال داشت از دنیا رفت و مادرش که زنی با شخصیت و امیدوار بود نگهداری مزرعه را بر عهده گرفت. او محبت و صفا را در خانواده برقرار کرد و حتی چهار نافرزندش را نیز چون کودکان خود دوست می داشت.
الگزاندر تا ده سالگی به مدرسه لودون مور، که در آن حوالی بود، رفت. بعدها در مدرسه داوران تحصیل کرد که برادرانش نیز آن جا بودند. هنگامی که به مدرسه می رفت در مسیر او تپه ای قرار داشت که 4/ 6 کیلومتر طول آن بود و در این راه او با طبیعت آشنا شد و چیزهایی آموخت. او دانش آموز با استعدادی بود. در دوازده سالگی او را از مدرسه دارول به آکادمی کیلمارتوک فرستادند تا به تحصیلات خود ادامه دهد.
دو سال بعد او به جمع برادرانش جان و رابرت پیوست که در خانه برادر بزرگ ترشان تامس زندگی می کردند. تامس در لندن چشم پزشک موفق و معروفی بود. جان و رابرت هر دو عینک ساز شدند و لابراتور بزرگی برای خودشان ساختند. این کار هنوز در خانواده فلمینگ ادامه دارد.
در هر حال، وضع اقتصادی خانواده بهبود می یافت. فلمینگ برای کمک به پیشرفت اقتصادی خانواده شان مجبور شد مدرسه را ترک کند. او در شانزده سالگی در یک شرکت کشتی رانی به کار پرداخت. شانس به هر حال به او و درنتیجه به بشریت روی آورد. در سال 1901 سهم الارث زیادی به او رسید و با این پول توانست دوباره به دانشکده بازگردد و تصمیم گرفت به تحصیلات خود در رشته پزشکی ادامه دهد.
هنگامی که در شرکت کشتی رانی کار می کرد به همراه برادرانش جان و رابرت به عضویت داوطلبان اسکاتلندی لندن درآمد و او عضو تیم شنای واترپولو بود. این تیم با تیم شنای دانشکده پزشکی «سنت مریز» مسابقه داده بود. الگزاندر به دلیل نامعینی به همان دانشکده رفت که با تیم آن ها روبه رو شده بود و در همان جا به تحصیل ادامه داد. او نمی دانست که المراث رایت نیز قرار بود به استادی بخش باکتریولوژی آن دانشکده درآید.
فلمینگ جزو مفاخر دانشکده سنت مریز بود و مدارک تحصیلی او نشان می دهد که در رشته های فیزیولوژی، فارماکولوژی و پاتولوژی دارای شایستگی بسزا بود. او جوایز متعددی کسب کرد و اوقات خود را تنها صرف مطالعات نمی کرد بلکه عضو تیم های شنا، واترپولو و نشانه زنی نیز بود. حتی در نمایش ها به عنوان آماتور به روی صحنه می آمد، او بعد از تفریحات، به مطالعه و تحقیق می پرداخت.
دکتر فلمینگ بعد از آن که در سن بیست و پنج سالگی، به سال 1906، از دانشکده سنت مریز فارغ التحصیل شد به نزد المراث رایت رفت تا به تحقیقات پزشکی ادامه دهد. رایت علاوه بر آن که استاد باکتریولوژی بود روی نوعی از گلبول های سفید خون مطالعاتی داشت و شخصیت معروف حرفه اش بود.
پاستور میکروب ها را کشف کرده بود و نشان داد که این موجودات ذره بینی در اطراف بدن ما وجود دارند و اگر وارد بدن شوند ما را مبتلا می سازند. دانشمندان دیگر پی بردند که باکتری ها به طرق مختلف از راه هوا به وسیله تنفس یا به وسیله خوردنی ها و نوشیدنی ها و یا در اثر زخم و بریدگی از راه پوست وارد بدن می شوند. ولی چرا باکتری ها ما را از بین نمی برند؟ ایلیا مچنیکوف، که در انستیتو پاستور کار می کرد، به قسمتی از آن سوال پاسخ داد. او کشف کرد که ذره ریز موجود در خون که سفید رنگ است و فاگوسیت نام دارد یک سلول زنده بوده که میکروب ها را می بلعد و هضم می کند. از طرف دیگر روبرت کخ در اثر آزمایش متوجه شده بود که در مایع خون قدرتی هست که می تواند میکروب ها را از بین ببرد.
اختلاف نظرها با تحقیقات رایت خاتمه یافت. او ثابت کرد که کافی نیست که تنها فاگوسیت ها به مقابله با میکروب بپردازند و آن را احاطه کنند بلکه میکروب ها باید قبلاً آماده شوند تا فاگوسیت ها آن ها را از بین ببرند. رایت این خاصیت خون را اپسونین (بیگانه خواری) نامید.
این کشف مبنای فعالیت های جدیدی در علم پزشکی شد. تا آن موقع پزشک برای تشخیص بیماری مجبور بود بدن بیمار را لمس کند یا به ضربان قلب و تنفس او گوش دهد. ولی از آن به بعد با استفاده از میکروسکپ خون بیمار را بررسی می کردند. قدرت اپسونیک بیمار را با آزمایش نمونه ای از خونش در زیر میکروسکپ امتحان می کردند. سپس این نمونه خون را با خون شخص سالم مقایسه می نمودند تا قدرت میکروب خواری فاگوسیت ها را معین کنند. هرگاه خون و فاگوسیت ها نمی توانستند کاری انجام دهند به بیمار واکسن تزریق می شد تا در بدن حالت دفاعی ایجاد شود و باکتری ها را از بین ببرد.
این فرضیه رایت بود و او عقیده داشت که حل مشکل امراضی که به وسیله باکتری ایجاد می شوند در آینده نزدیک عملی خواهد شد. به خاطر همین تحقیق بود که فلمینگ با استعداد را استخدام کرد. رایت اصرار داشت که علمای میکروب شناسی باید دائماً با بیمارستان ها در تماس باشند و روی انواع امراضی که پدید می آیند مطالعه کنند. البته کار سختی بود، ولی این ها مقدمه آمادگی برای کشف بزرگی بود.
در طی این مدت فلمینگ با رونالد گری هنرمند آشنا شد و فلمینگ سل استخوان زانوی او را معالجه کرد. او به وسیله گری به عضویت گروه هنری چلسی انتخاب شد. همین هنرمند فلمینگ را وادار کرد که تابلوی نقاشی ای را که وی از بخش کودکان سنت مریز تهیه کرده بود به نمایشگاهی بدهد. این تابلو به سبک نوینی نقاشی شده بود. هنگامی که منتقدان از آن تابلو تعریف کردند او احساس کرد که نظرش درست بود که می گفت هنر جدید نباید چندان جدی تلقی گردد؛ ولی شاید فلمینگ هنرمند خوبی بود. فلمینگ خود را با کشیدن تصویرهایی از میکروب ها مشغول می کرد. او در نقاشی هایش کشت میکروب ها را با رنگ روغن نشان می داد.
در زمان جنگ جهانی اول گروه آزمایشگاهی رایت به بولون، واقع در فرانسه، منتقل شد که در این جا با استفاده از آنتی سپتیک های شیمیایی سخت مخالفت کرد. آنتی سپتیک (گندزدا) ماده ای است که قدرت از بین بردن باکتری را دارد. در اثر تحقیقات فلمینگ متوجه شده بود که گرچه آنتی سپتیک ها در اثر خواص شیمیایی قوی بعضی از میکروب ها را که به زخم ها هجوم می آورند نابود می سازند، ولی حالت دفاعی بدن را نیز از بین می برند و به ذرات سفید خود که با میکروب های مضر مبارزه می کنند لطمه می رسانند. فلمینگ معتقد بود: «مهم ترین عامل از بین برنده میکروب ها سلول های بدن خودشان هستند». او با تحقیقات دریافت که این عمل طبیعی چگونه صورت می گیرد.
در 13 فوریه 1922 انجمن سلطنتی لندن مقاله ای دریافت کرد که درباره عنصر مهمی در زمینه باکترویولتیک در بافت ها و ترشحات بحث می کرد. در این مقاله شرحی درباره کشف یک ماده طبیعی داده شده بود که فلمینگ آن را «لیسوزیم» نامیده بود.
فلمینگ از درد التهاب مجاری دماغی رنج می برد و مدام آب دماغ او جاری بود. او در این باره مطالعه کرد و محیط کشت ترشحات را آماده کرد. بعد از چهار روز مجموعه ای از میکروب ها را که به رنگ زرد روشن بودند مشاهده کرد. او مقداری از مخاط رقیق دماغی را به آن ها افزود و با کمال تعجب دید که یک قطره از مخاط رقیق موجب از بین رفتن یک سانتیمتر مکعب از میکروب ها شد. او بعد از بررسی فهمید که لیسوزیم در اشک، خلط و در اکثر بافت ها و اعضای بدن موجود است. خون هم دارای این ماده اعجاب انگیز است. آیا لیسوزیم در جای دیگر هم یافت می شود؟ فلمینگ بعد از آزمایش هایی، مقدار زیادی از آن را در سفیده تخم مرغ و شیرگاو و شیر مادر یافت. فلمینگ نوشت: «لیسوزیم ماده ترشیده ای است که ذاتاً در تمام سلول های حیوانات وجود دارد و ابتدایی ترین وسیله از بین بردن میکروب ها و باکتری ها است.» بدین وسیله طبیعت اولین عامل دفاعی را در اختیار موجودات گذاشته است.
در تابستان رطوبی و سرد سال 1928، فلمینگ چهل و هفت ساله در آزمایشگاهش واقع در بیمارستان سنت مریز، سرپوش ظرفی را برداشت که محیط کشت استافیلوکوک بود. استافیلوکوک میکروبی است خوشه ای شکل که جوش و ورم پوست در اثر آن به وجود می آید. فلمینگ مشاهده کرد که محیط کشت با کپک آبی رنگ آلوده شده است. چنین به نظر می رسد که در یک لحظه تخم آن در اثر باد از راه پنجره وارد ظرف محیط کشت شده است و بعد رشد کرده و مجموعه ای از آن ها را تشکیل داده است.
دکتر فلمینگ چیز جالبی در این مجموعه کپک مشاهده کرد و آن این که در ظرف هم محیط کشت و هم کپک هر دو وجود دارند ولی دور این حلقه ای از محیط عاری از میکروب وجود دارد و قالب باکتری را با خود حل کرده و مسلماً دارای نیروی باکتری کش می باشد!
این قالب آبی رنگ باکتری کش به ظاهر مانند ماهوت پاک کن بود و از این رو پنی سیلیوم نامیده شد.
فلمینگ درباره قالب پنی سیلیوم به بررسی و تحقیق منظم و علمی پرداخت. او مقداری اسپور (تخم میکروب) را در یک ماده مغذی برای مدتی پرورش داد. سپس انواع مختلف باکتری را روی صفحه ای که بالای قالب و مماس بر آن بود قرار داد. او بعد از مطالعه نتیجه آزمایش متوجه شد که بعضی از باکتری ها روی قالب رشد کرده اند در حالی که رشد عده ای از آن ها بعد از مدت کوتاهی متوقف شد. یعنی قالب، ماده ای تولید کرده که بعضی از میکروب ها را از بین برده بود.
بررسی ها هم چنان ادامه داشت. فلمینگ قالب را در محیط مایع رشد داد و معلوم شد که آن مایع هم می تواند باکتری ها را نابود سازد. آزمایش های متعددی انجام داد و کشف کرد ماده ای که حالا پنی سیلین نامیده می شود و به وسیله قالب معینی تولید می گردد، از رشد باکتری ها جلوگیری می نماید وآن ها را کشته در خود حل می کند. پنی سیلین می توانست باکتری ها را در ظرف کشت میکروب نیز از بین ببرد. آیا این ماده برای سلول های بدن مضر و سمی است؟ برای این منظور همان ماده روی حیوانات مختلف مانند موش سفید و خرگوش مورد آزمایش قرار گرفت. نتایج آزمایش ها بسیار عالی و رضایت بخش بود. فلمینگ گفت: «سمی نبودن این ماده مرا وادار می کند که بدانم در آینده نزدیکی این ماده به صورت ماده درمانی درخواهد آمد.»
فلمینگ، با محدودیت هایی که از لحاظ همکاران و وسایل داشت، تا آن جا که توانست روی کشف خود به تحقیق و بررسی پرداخت. او نیروی اعجاب انگیز آن ماده را به همگان عرضه کرد ولی به علت نبودن اعتبار کافی از نظر مالی مجبور شد تحقیقات را متوقف سازد.
در این هنگام پروفسور فلوری و دکتر چین، در آکسفرد، پژوهش های خودشان را در زمینه لیسوزیم تکمیل کرده بودند و در جست و جوی زمینه تحقیق جدیدی بودند که در سال 1937 گزارش فلمینگ را درباره پنی سیلین خواندند و تصمیم گرفتند این ماده را از نظر شیمیایی بررسی کنند. مقداری از همان ماده را تهیه کردند و پس از آزمایش روی حیوانات نتایج موفقیت آمیزی به دست آوردند.
آنان وقت را برای آزمایش این ماده در روی انسان مناسب تشخیص دادند ولی اولین آزمایشی که روی بیمار انجام می گیرد ممکن است چندان امید بخش نباشد و نتیجه مطلوب حاصل نگردد. نتیجه آزمایش آن ها روی نخستین بیمار گرچه امیدبخش بود ولی هنگامی که می خواستند از آن تلاش نتیجه مطلوب بگیرند، مقدار ذخیره ای آن ماده تمام شد. بنابراین چین و فلوری به نیروی عجیب این ماده جدید پی بردند.
در سال 1941 انگلستان در حال جنگ بود و همان سال فلوری به امریکا رفت تا سازندگان مواد دارویی را به تولید این ماده علاقه مند سازد. به مقدار زیاد، پنی سیلین تهیه شد و برای استفاده به جبهه جنگ ارسال گردید و جان افراد بی شماری را نجات داد. در زمان صلح نیز پنی سیلین زندگی افرادی را از چنگال مرگ رهانیده است.
هفده سال بعد از کشف پنی سیلین، فلمینگ موفق به دریافت جایزه نوبل شد و در سال 1944 ملکه انگلستان او را به مقام شامخ خدمت گزار کشور مفتخر گرداند. فلمینگ تا سال 1955 به تحقیقات خود در زمینه میکروب شناسی ادامه داد و در همان سال درگذشت.
سر الگزاندر فلمینگ دنیای نویی را در عرصه تحقیق گشود. در امریکا دکتر سلمان واکسمن از دانشگاه روتگرس استرپتومایسین را بررسی کرد. اورومایسین و ترامایسین امروز جزو کلمات عادی درباره آنتی بیوتیک ها هستند و هر کدام از این ها عده ای از باکتری ها را از بین می برند.
بدین ترتیب یک اکتشاف موجب کشف دیگری می شود. سرالگزاندر فلمینگ اظهار داشت: «افتخار یک مراقبت خوب در کار است که موجب بهتر کردن چیزهای دیگر می شود. منظور از پژوهش، پیشرفت دانش است.»
منبع: کان، فیلیپ؛ (1389) دانشمندان بزرگ، ترجمه سید مهدی امین و عباسعلی رضایی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.