![توسعه تجاوز توسعه تجاوز](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/0025842.jpg)
مترجم: محمد مهدی شریعتمدار
مراحل بنیانگذاری پروژه صهیونیستی
تاریخ معاصر قرن بیستم، مسأله ای مانند مسأله فلسطین شاهد نبوده است یهودیان پراکنده در سراسر جهان به فلسطین آمدند، آن را اشغال کردند و اغلب ساکنان و مردم آن را با حمایت کامل بین المللی کوچ دادند و پس از آن، اشغال صهیونیستی فلسطین، به حقی حمایت شده در سطح بین المللی و درخواست فلسطینیان برای باز پس گیری کامل سرزمین خود، با پوشش شورای امنیت، به تجاوزی نامشروع مبدل شد. برخورد با این مسأله، به عنوان یک درگیری یا نبرد خونین، برخورد درستی نیست، چرا که آنچه رخ داد، جنایتی بزرگ در حق بشریت بود و بخشی از نشانه ها و ویژگی های آن، در طول یک قرن آشکار شد و همین نشانه ها برای اقدام به منظور متوقف کردن این خطر جدی کافی به نظر می رسد.نخستین کنگره صهیونیسم جهانی، 29 تا 31 آگوست 1897، به ریاست تئودور هرتزل، در شهر بال سوئیس منعقد شد و ایجاد «میهن یهودیان در فلسطین» از راه اسکان «یهودیان در فلسطین، با روش هایی مناسب» و «سازمان دهی و بسیج یهودیت جهانی، از راه مؤسسات مورد نظر محلی و فراگیر» و «تعمیق احساسات و عواطف یهودی و آگاهی ملی» (1) را به تصویب رساند.
کنگره های متعدد دیگری در سال های پس از آن برگزار شد و نقشه ها و طرح های سیاسی، مالی و عملی لازم را برای فراهم آوردن همه ابزارهای موفقیت طرح ایجاد دولت یهودی ترسیم کرد. ملی گرایان با متدینان یهودی با انگیزه های واحد برای ایجاد این رژیم متحد شدند. بخشی از یهودیان، این طرح را با وعده های تورات در سلطه بر فلسطین، بر اساس اراده الهی در انتخاب «ملت برگزیده خدا» مرتبط دانستند و گروهی دیگر، تجمع یهودیان را در یک سرزمین جغرافیایی مشخص، راه حلی برای رنج ها و محنت های یهودیان در تعداد زیادی از کشورهای اروپایی و روسیه برشمردند. از آنجا که جاذبه های ملی گرایانه، برای انتقال یهودیان از چهار گوشه جهان کافی به نظر نمی رسید، دو گروه دیندار و سکولار ملی گرا، بر اهمیت طرح انگیزه دینی اتفاق نظر یافتند و پروژه صهیونیستی، بر پایه نژاد پرستانه یهودی و با تأکید بر عصبیت دینی و نژاد پرستی سامی و با استفاده از خشن ترین روش ها برای تحقق هدف، شکل گرفت.
شگفت نیست که مطامع اشغالگران، روز افزون باشد. تجاوزات صهیونیست ها از غصب زمین و روستاها و آغاز جنگ های چریکی علیه فلسطینیان که با حمایت بریتانیا در دوران قیمومتش صورت گرفت، آغاز شد. پس از آن، در 1948، بر پایی رژیم اشغالگر در بخشی از فلسطین اعلام شد و در مرحله ای دیگر، همه فلسطین و بخش هایی از کشورهای مجاور (سوریه، اردن و مصر)، در سال 1967 به اشغال درآمد و رژیم اسرائیل همچنان به گسترش حوزه اشغال شده و تلاش برای مشروع جلوه دادن آن ادامه داد. اساساً نژاد پرستی صهیونیسم بر توسعه طلبی بنیاد نهاده شده و اصول دینی تورات، عامل مشوقی در این جهت است.
براساس تورات، فلسطین ارثیه بنی اسرائیل است و زندگی آنان، جز با بیرون راندن ساکنان اصلی این سرزمین استقرار نخواهد یافت. در سفر اعداد چنین آمده است:
«وخداوند موسی را در عربات (2) موآب نزد اردن در مقابل اریحا خطاب کرده گفت * بنی اسرائیل را خطاب کرده به ایشان بگو چون شما از اردن به زمین کنعان عبور کنید * جمیع ساکنان زمین را از پیش روی خود اخراج نمائید و تمامی صورت های ایشان را خراب کنید و تمامی بت های ریخته شده ایشان را بشکنید و همه مکان های بلند ایشان را منهدم سازید * و زمین را به تصرف آورده در آن ساکن شوید زیرا که آن زمین را به شما دادم تا مالک آن باشید. (3) * و زمین را بر حسب قبایل خود به قرعه تقسیم کنید برای کثیر نصیب او را کثیر بدهید و برای قلیل نصیب او را قلیل بدهید. جایی که قرعه برای هر کس بر آید از آن او باشد برحسب اسباط آبای شما آن را تقسیم نمائید * و اگر ساکنان زمین را از پیش روی خود اخراج ننمائید کسانی را که از ایشان باقی می گذارید در چشمان شما خار خواهند بود و در پهلوهای شما تیغ و شما را در زمینی که در آن ساکن شوید خواهند رنجانید.» (4).
در سفر دیگری آمده است:
«و خداوند موسی را خطاب کرده گفت * بنی اسرائیل را امر فرموده به ایشان بگو چون شما به زمین کنعان داخل شوید این است زمینی که به شما به ملکیت (5) خواهد رسید یعنی زمین کنعان با حدودش.» (6)
حدود سرزمین اسرائیل نیز از دید تورات، از فرات تا نیل است. در سفر تثنیه چنین آمده است:
«آنگاه خداوند جمیع این امت ها را از حضور شما اخراج خواهد نمود و شما امت های بزرگ تر و قوی تر از خود را تسخیر خواهید نمود * هر جایی که کف پای شما بر آن گذارده شود، از آن شما خواهد بود از بیابان و لبنان و از نهر یعنی نهر فرات تا دریای غربی حدود شما خواهد بود * و هیچ کس یارای مقاومت با شما نخواهد داشت زیرا یهوه خدای شما ترس و خوف شما را بر تمامی زمین که به آن قدم می زنید مستولی خواهد ساخت چنان که به شما گفته است.» (7)
انگلیسی ها تأسیس رژیم صهیونیستی را در دستور کار خود قرار دادند. از این رو، آنان بر اساس قرار داد سایکس پیکو که در سال 1916 میان بریتانیا و فرانسه - دو قدرت پیروز جنگ جهانی اول - منعقد شد، با اقداماتی فلسطین را در حوزه قیمومت و استعمار خود قرار دادند. در دوم نوامبر 1917، دولت بریتانیا بیانیه بالفور را صادر کرد. این بیانیه، نامه ای بود که مستر بالفور وزیر خارجه بریتانیا به لرد روچیلد ارسال کرد و در آن آمده بود: «دولت اعلیحضرت پادشاه با دید مثبت به تأسیس کشور ملی ملت یهود در فلسطین می نگرد و همه تلاش خود را برای تسهیل تحقق این هدف به کار خواهد گرفت.» (8)
جامعه ملل در جلسه مورخ 24 ژوئن سال 1922 برای اتخاذ تصمیم رسمی در مورد قیمومت بریتانیا بر فلسطین، بیانه بالفور را ضمیمه رأی خود کرد و همراه آن، تدابیر لازم را برای تأسیس یک آژانس یهودی به منظور سلطه بر اراضی مورد نظر، جمع آوری کمک های یهودیان جهان، تأمین مهاجرت علاقه مندان و دادن تابعیت فلسطینی و بالاخره ایجاد کشور ملی یهود، مقرر داشت. مواد هفت گانه ای که در آغاز قطعنامه جامعه ملل آمده است، گویای این مطلب است. در این مواد چنین آمده است:
«از آنجا که کشورهای بزرگ متفقین موافقت کرده اند که فلسطین - که در گذشته تابع مملکت عثمانی بود - با توجه به مرزهایی که کشورهای متفقین تعیین می کنند، در اجرای مفاد ماده 22 میثاق جامعه ملل، توسط یک کشور قیم - که از سوی کشورهای فوق الذکر انتخاب می شود - اداره شود؛
با توجه به این که کشورهای بزرگ متفقین همچنین موافقت کرده اند که کشور قیم، مسئولیت اجرای بیانیه رسمی صادر شده از سوی دولت اعلیحضرت پادشاه بریتانیا در روز دوم ماه نوامبر سال 1917 را در مورد ایجاد میهن ملی یهودیان در فلسطین صادر کرده و مورد تأیید کشورهای مذکور نیز قرار گرفته است، بر عهده خواهد داشت؛
با تأکید بر ضرورت درک روشن این نکته که هیچ اقدامی نباید صورت گیرد که موجب زیان رساندن به حقوق مدنی و دینی طوایف غیر یهودی که در حال حاضر در فلسطین به سر می برد یا حقوق و اوضاع سیاسی یهودیان که در سایر کشورها از آن برخوردارند، بشود؛
و با توجه به شناسایی رسمی رابطه تاریخی ملت یهود با فلسطین و عواملی که باعث اعاده وطن ملی آنان در این سرزمین می شود؛
از آنجا که کشورهای متفقین، اعلیحضرت پادشاه بریتانیا را به عنوان قیم فلسطین برگزیده اند و قیمومت بر فلسطین نیز در متون زیر تدوین و برای تصویب به شورای جامعه ملل ارائه شده است؛
با توجه به پذیرش قیمومت بر فلسطین از سوی اعلیحضرت پادشاه بریتانیا و تعهد وی برای اجرای این مسئولیت به نمایندگی از سوی جامعه ملل و بر اساس متون و شرایط زیر؛
از آنجا که بند 8 از ماده 22- که به آن اشاره شد - مقرر می دارد که میزان سلطه یا کنترل و مدیریت اعمال شده از سوی کشور قیم، در صورتی که توافق قبلی در مورد آن میان اعضای جامعه ملل فراهم نشده باشد، به طور صریح از سوی شورای جامعه مشخص خواهد شد؛
لذا شورای جامعه ملل، با تأیید قیمومت فوق الذکر، شرایط و حدود آن را به نحو زیر تعیین می کند:
ماده 1: دولت قیم، اختیار کامل را در قانون گذاری و مدیریت خواهد داشت، به استثنای آنچه در متن این سند، محدودیتی برای آن ذکر شده است.
ماده 2: دولت قیم، مسئول اوضاع کشور در زمینه های سیاسی، اداری و اقتصادی و از جمله ایجاد میهن ملی یهود، بر اساس آنچه در دیباچه این سند ذکر شده است و نیز مسئول ارتقای نهادهای حکومت خودگردان و صیانت از حقوق مدنی و دینی همه ساکنان فلسطین، بدون توجه به جنسیت و دین آنان است.
ماده 3: دولت قیم مکلف است، در حدودی که شرایط اجازه می دهد به تشویق استقلال محلی اقدام کند.
ماده 4: مراتب شناسایی رسمی یک آژانس یهودی مناسب، به عنوان یک هیأت عمومی برای ارائه مشورت در مدیریت فلسطین و همکاری در امور اقتصادی، اجتماعی و سایر زمینه ها که می تواند در ایجاد میهن ملی یهود و تأمین منافع ساکنان یهودی در آن موثر باشد و در ارتقای سطح کشور مساعدت و مشارکت نماید، به شرط آن که همواره تحت نظارت مدیریت باشد، اعلام می گردد.
ماده 5: دولت قیم مسئولیت دارد که عدم واگذاری هر بخش از اراضی فلسطین به دولت یک کشور بیگانه یا عدم اجاره یا قرار دادن آن را در تصرف آن دولت به هر شکل ممکن، تضمین نماید.
ماده 6: مدیریت حاکم بر فلسطین، ضمن آن که به حقوق و وضعیت سایر گروه های فلسطینی زیانی نمی رساند، مکلف است که مهاجرت یهودیان را در شرایطی مناسب تسهیل کند و با همکاری آژانس یهود (مورد اشاره در ماده چهارم) بسیج یهودیان را در اراضی سلطانی و اراضی موات نامطلوب برای مقاصد عمومی تشویق کند.
ماده 7: مدیریت حاکم بر فلسطین، مسئولیت تدوین قانون تابعیت را بر عهده دارد که باید شامل موادی باشد که اعطای تابعیت فلسطینی به یهودیانی که آن را اقامتگاه دایمی خود قرار می دهند، تسهیل نماید.م (9)
بریتانیا همه اقدامات را به منظور ایجاد شرایط مناسب برای یهودیان با هدف سلطه بر اراضی و ایجاد شهرک های یهودی نشین، دستیابی به قدرت نظامی، چنگ اندازی بر تأسیسات حیاتی و چشم پوشی از فجایع و قتل عام هایی که صهیونیست ها به منظور ایجاد رعب و وحشت در میان فلسطینیان انجام می دادند، به کار بست تا مقدمات ایجاد رژیم صهیونیستی را فراهم آورده باشد. سرانجام در 29/ 11/ 1947، قطعنامه شماره 181 از سوی ملل متحد صادر شد که با موافقت ایالات متحده آمریکا و اتحاد شوروی، تقسیم فلسطین را مورد تصویب قرار داد.
در قطعنامه مربوط به تقسیم فلسطین آمده است که سازمان ملل متحد «با اطلاع از بیانیه دولت قیم در مورد تلاش برای اتمام خروج نیروهای خود از فلسطین در اول آگوست 1948، به پادشاهی متحد (بریتانیا) به عنوان دولت قیم بر فلسطین و سایر اعضای ملل متحد توصیه می کند که در مورد دولت آینده فلسطین، پروژه تقسیم این کشور و ایجاد فدراسیون اقتصادی را در دستور کار خود قرار دهند.»
طرح تقسیم در دو بند 2 و 3 چنین آمده است:
«دولت قیم بهترین کوشش ها را برای تضمین خروج از منطقه واقع در اراضی دولت یهودی که شامل یک بندر دریایی و سرزمین واقع در پشت آن است، به اندازه ای که برای ایجاد تسهیلات برای مهاجرت وسیع کافی باشد، در نزدیک ترین زمان ممکن که به هر حال دیرتر از یکم فوریه 1948 نخواهد بود، به کار می برد.
دو دولت مستقل عربی و یهودی و حکومت بین المللی ویژه شهر بیت المقدس که در بخش سوم این طرح آمده است - دو ماه پس از اتمام خروج نیروهای مسلح وابسته به دولت قیم، در فلسطین ایجاد می شود و در هر صورت نباید تا پس از یکم اکتبر 1948 به تعویق بیفتد. حدود کشور عربی، یهودی و شهر قدس بر اساس آنچه در بخش های دوم و سوم - ذیل الذکر - آمده است، تعیین می شود. » (10) بر اساس این طرح، قلمرو رژیم صهیونیستی، در حدود 54 درصد از مساحت فلسطین را دربر می گرفت.
با شروع اقدامات اجرایی این پروژه انگلیسی ها عقب نشینی کردند و یهودیان در 15 مه 1948، در جریان جنگی نابرابر، بر سرزمین هایی چنگ انداختند که فراتر از قطعنامه تقسیم فلسطین بود و از جمله آن ها قدس غربی است. قدس شرقی، کرانه غربی و نوار غزه، از اشغال دور ماند. مساحت کل فلسطین 27027 کیلومتر مربع و مساحت اراضی اشغال شده در سال 1948، 20770 کیلومتر مربع بوده است. به دیگر سخن، 77 درصد از کل مساحت فلسطین اشغال شد.
از آن پس، همه توجه و اهتمام ملل متحد، به جای توجه به از بین بردن اشغال به مشکل اجتماعی پناهندگان معطوف شد، چرا که حمایت بین المللی از رژیم صهیونیستی همچنان از سوی همه کشورهای بزرگ ادامه داشت. با صدور قطعنامه 194 در تاریخ 11/ 12/ 1948، اقدام به هجرت دادن فلسطینیان تحت عنوان «مخیر بودن آنان در حق بازگشت » نهادینه شد. در این قطعنامه آمده است: «لزوم اجازه بازگشت در نزدیک ترین زمان ممکن، به پناهندگان علاقه مند به بازگشت به خانه هایشان و زندگی صلح آمیز با همسایگانشان و نیز لزوم جبران خسارت دارایی های کسانی که تصمیم به عدم بازگشت به خانه هایشان دارند و نیز هر مفقود الاثر یا زیان دید مورد تصویب واقع شد، زیرا بر اساس اصول حقوق بین المللی و انصاف، حکومت ها و دولت های مسئول، ملزم به جبران خسارت کسانی هستند که چیزی را از دست داده یا متحمل زیان می شوند.» (11)
حمایت آمریکا از اسرائیل
نقش آمریکا در اقدام به سود منافع اسرائیل، روز به روز گسترش می یافت تا آنچه بریتانیای استعمارگر _ که روزگاری خورشید در مستعمره های آن بر روی کره زمین غروب نمی کرد - ایجاد کرده بود، تداوم یابد.لابی یهودی، نقش مهمی در استفاده از امکانات و موقعیت ایالات متحده، برای تحقق منافع رژیم صهیونیستی ایفا کرد. این مسأله تنها به تعدد مهاجران یهودی در آمریکا - که در سال 1945 به پنج میلیون نفر، برابر با دو درصد از ساکنان ایالات متحده رسیده بود - مرتبط نمی شود، بلکه به جایگاه هایی که آنها در حاکمیت یافتند و اثر گذاری بر اقتصاد و تبلیغات و نیز نقش آنان در انتخابات ریاست جمهوری، کنگره و مجلس نمایندگان ارتباط دارد.
دوران طلایی آنها در زمان ریاست جمهوری روزولت ( 1945- 1939 ) (12) بود. روزولت اعلامیه سپید انگلیس (13) را که در 17 مه سال 1939 صادر شده بود، رد کرد. نماینده دولت او در 6 مارس 1944، ضرورت اجازه و شروع مهاجرت یهودیان به فلسطین را اعلام کرد. روزولت بعداً اعلامیه مستقیمی صادر کرد که در آن آمده بود: «ما گشوده شدن درهای فلسطین را در برابر هجرت و استعمار صهیونیستی، بی هیچ قید و شرطی تأیید می کنیم و سیاستی را ترجیح می دهیم که به بر پایی یک کشور مشترک المنافع آزاد و دمکراتیک یهودی در آنجا بینجامد.»
پس از آن، نوبت به ترومن ( 1948- 1945 ) رسید. او بر دولت بریتانیا فشار آورد تا یکصد هزار یهودی وارد فلسطین شوند که در سال 1946 این یهودیان وارد فلسطین شدند. پس از آن، تنها 11 دقیقه پس از صدور اعلامیه ملل متحد، مبنی بر پایان قیمومت انگلیس بر فلسطین در نیمه شب 14- 15 مه 1948، ترومن دولت اسرائیل را به رسمیت شناخت. اگر آیزنهاور را استثنا کنیم که بر اساس دیدگاهش نسبت به اولویت های آمریکا، سیاست خاص خود را داشت و در پی تجاوز سه جانبه به مصر در سال 1956، برای بازگشت امور به وضع سابق فشار آورد، می توان گفت، همه کسانی که پس از او به قدرت رسیدند؛ از هیچ کمکی به اسرائیل دریغ نکردند و از لحاظ نظامی و سیاسی با آن همگامی کردند. تجاوز 1967، فشار بر سوریه و مصر پس از پیروزی 1973، تجاوزهای مکرر به لبنان در ماه مارس 1978، ژوئیه 1993 و آوریل 1966 تنها نمونه هایی از این حمایت است. می توان گفت، آنچه در برنامه کلینتون، تحت عنوان «اسرائیل و خاورمیانه» آمده بود، به دقت بازگو کننده رویکرد آمریکا در حمایت از اسرائیل است: «ایالات متحده، نه تنها در امنیت اسرائیل که در همکاری استراتژیک دو ملت آمریکا و اسرائیل در منطقه خاورمیانه دارای منافع اساسی است». پیش از وی، ریگان نیز درباره پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در سال 1979 و سرنگونی شاه که هم پیمان آمریکا بود، گفته بود: «سقوط ایران، اسرائیل را به عنوان تنها پشتوانه استراتژیک که تنها به آن می توان اعتماد کرد، مطرح ساخت.» (14).
دستاوردهای نهایی حمایت آمریکا از اسرائیل، از عرصه حمایت یک دولت بزرگ از رژیمی ساختگی در منطقه خاورمیانه فراتر رفته، به حد منافع متقابل و یک اصل ثابت در سیاست های آمریکا، در سطح هر دو حزب دمکرات و جمهوری خواه رسیده است. لابی صهیونیستی گلوگاه های سیاسی و استراتژیک را در ایالات متحده کنترل می کند و آمریکا، اسرائیل را گذرگاهی برای سلطه بر ثروت ها و کشورهای خاورمیانه می داند. از این رو، فراهم آوردن همه عوامل قدرت و بقای اسرائیل و از جمله، برتری نظامی آن به گونه ای که قدرت جمعی کل اعراب با آن برابری نکند، پشتیبانی سیاسی بین المللی که عاملی در ایجاد چتر حمایتی برای آن است، به کارگیری حق وتو در شورای امنیت برای جلوگیری از هر تلاش برای معطل گذاشتن اقدام های مربوط به اجرای پروژه صهیونیستی و ایجاد فضا و شرایط مناسب برای اجرای سیاست تجاوزکارانه بر علیه ملت فلسطین، همه از دید آمریکا اموری ضروری به شمار می رود تا حدود و ثغور «دولت یهودی» از لحاظ جغرافیایی و سیاسی، با امضای فلسطینی ها ترسیم شود، به گونه ای که مشروعیت بیشتری به این رژیم داده شود و عوامل نگرانی همیشگی آن برای تحکیم موجودیت خود مرتفع گردد.
توسعه تجاوز
در پی تجاوز ژوئن 1967، باقی مانده فلسطین و بیت المقدس و بعضی از مناطق مصر، سوریه و اردن اشغال شد. قطنامه بین المللی 242 پس از پنج ماه ونیم از وقوع تجاوز، در تاریخ 22/ 11/ 1967 از سوی شورای امنیت صادر شد.در ماده اول از این قطعنامه آمده بود که شورای امنیت:
تأکید می دارد که اجرای اصول میثاق نیازمند بر پایی صلح عادلانه و دایم در خاورمیانه است که باید شامل اجرای دو اصل زیر باشد:
الف- عقب نشینی نیروهای مسلح اسرائیل از زمین های (زمین هایی ) (15) اشغال شده در درگیری های اخیر.
ب- پایان بخشیدن به همه ادعاها یا حالت جنگی و احترام و شناسایی حاکمیت هر یک از کشورها در منطقه و تمامیت ارضی و حق آنها به زندگی و صلح در چارچوب مرزهای امن و به رسمیت شناخته شده و آزاد از هر گونه تهدید به زور یا کاربرد آن.»
(16)
این قطعنامه تثبیت اشغال بخشی از اراضی فلسطین از سوی اسرائیل در سال 1948 را قانونمند کرد و زمینه را برای طرح و بررسی حل و فصل ابهام آمیزی گشود که «صلح عادلانه و دایم خاورمیانه» نام گرفت، بی آن که معیارهای مشخصی برای آن تعیین شود. در این قطعنامه، تنها به کاربرد کلمات پر طمطراقی اکتفا شد که قابل تفسیرهای متعدد و فاقد هر سازوکار عملی بوده است. همچنین، این قطعنامه اجازه می دهد که حتی میزان عقب نشینی اسرائیل از اراضی اشغال شده در سال 1967 مورد چانه زنی قرار گیرد.
سپس نبرد اکتبر 1973 که طی آن، مصر و سوریه، علیه اسرائیل جنگیدند و بعضی از اراضی اشغال شده دو کشور خود را در طول آن باز پس گرفتند، رخ داد.
با عقب نشینی مصر از جنگ، سوریه نیز ناچار به توقف آن شد و در نتیجه، شورای امنیت، به طور شتاب زده و تنها چند روز پس از این رویداد، قطعنامه شماره 338 را در 22 اکتبر 1973 صادر کرد که در ماده 1 و 2 آن آمده بود:
1- شورای امنیت از همه طرف های متخاصم می خواهد که آتش بس کامل را برقرار کنند و فوراً و حداکثر تا 12 ساعت از صدور قطعنامه، همه فعالیت های نظامی را در موقعیت هایی که در آن به سر می برند، متوقف سازند.
2- از همه طرف های درگیر می خواهد که پس از برقراری آتش بس، فوراً به اجرای کامل قطعنامه شماره 242 که در سال 1967 صادر شده است، بپردازند.
سرعت در صدور قطعنامه و تعیین مهلت زمانی برای آتش بس، مانع از آن شد که اعراب، پیشروی بیشتری در جنگ داشته باشند و اسرائیل نیز ناچار به از دست دادن سرزمین های دیگری که قبلاً اشغال کرده بود، نشود. بررسی امر به قطعنامه 242 محول شد که خود دارای ابهامات بسیاری بود.
تجاوز به لبنان در مارس 1978 انجام شد. اسرائیل نیمی از جنوب لبنان را به اشغال خود در آورد. چند روز پس از آن، قطعنامه شماره 425 شورای امنیت، در تاریخ 19/ 3/ 1978 صادر شد که در سه ماده از آن چنین آمده بود:
«1- (شورای امنیت) خواستار احترام جدی به صیانت از اراضی لبنان، حاکمیت و استقلال سیاسی آن کشور، در چارچوب مرزهای شناخته شده بین المللی است.
2- از اسرائیل می خواهد که فوراً عملیات نظامی خود را علیه تمامیت اراضی لبنان متوقف سازد و بی درنگ نیروهای خود را از همه اراضی لبنان فرا بخواند.
3- براساس درخواست دولت لبنان، مقرر می دارد که نیروی موقتی را که وابسته به ملل متحد و ویژه جنوب لبنان باشد، زیر نظارت خود ایجاد کند که هدف از آن، اطمینان از عقب نشینی نیروهای اسرائیلی، بازگشت صلح و امنیت بین المللی و کمک به دولت لبنان برای تضمین اعاده حاکمیت عملی خود در منطقه است. این نیرو از عناصر وابسته به کشورهای عضو ملل متحد تشکیل خواهد شد.»
میزان توجه به تمامیت ارضی لبنان - هر چند به گونه ای مبهم - از این قطعنامه مستفاد می شود. با این همه اسرائیل اقدام به ایجاد نوار امنیتی در منطقه اشغال شده خود کرد و یک چهارم از اراضی جنوب لبنان را در اشغال خود و تحت اداره گروهی مزدور به فرماندهی «سعد حداد» نگه داشت. نیروهای (باز دارنده بین المللی) ملل متحد نیز عملاً حایل میان لبنان و اشغالگران شدند تا هر گونه عملیات نظامی علیه آنان را مانع شوند. اسرائیل قطعنامه 425 را در عمل و تبلیغات به رسمیت نشناخت و منطقه امنیتی ایجاد شده را فضایی حیاتی برای حمایت از مستعمره های شمالی در فلسطین، در برابر اقدامات سازمان آزادی بخش فلسطین تلقی کرد و شورای امنیت نیز هیچ گامی برای اجرای قطعنامه برنداشت.
تلاش های آمریکایی - اسرائیلی برای ایجاد پراکندگی در مواضع اعراب و برخورد انفرادی با هر یک از کشورهای خط رویارویی و نیز فلسطینیان ادامه یافت.
اولین تلاش ها نتیجه بخش بود و مصر را از گردونه نزاع اعراب و اسرائیل خارج ساخت. کشور مصر در 26 مارس 1979 با نظارت جیمی کارتر رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا و موافقت محمد انور سادات رئیس جمهوری مصر و مناخم بگین نخست وزیر اسرائیل، سند کمپ دیوید را امضا کرد. پس از آن نیز در 17 سپتامبر همان سال، معاهده صلح مصر و اسرائیل (موسوم به کمپ دیوید) منعقد شد. به موجب این معاهده، مصر سینا را باز پس گرفت و «اتخاذ همه تدابیر و اقدامات ضروری برای تضمین امنیت اسرائیل» را تعهد کرد. حالت جنگ میان طرفین که متعهد به ایجاد «روابط عادی مانند آنچه در میان کشورهای در حال صلح جریان دارد» شدند، به پایان رسید. براساس این معاهده «مصر، اسرائیل، اردن و نمایندگان ملت فلسطین در مذاکرات مربوط به حل و فصل مسأله فلسطین در همه جبنه های آن» می بایست شرکت کنند.
از پیامدهای کمپ دیوید، ایجاد تشتت در موضع گیری اعراب و از دست دادن مصر به عنوان نیرویی اساسی در نبرد با اسرائیل بود. این پیمان، پیشاپیش دور ساختن سوریه و لبنان را از هر گونه راه حلی برای مسأله فلسطین لحاظ کرده، گام های ایجاد حکومت خودگردان فلسطینی را ترسیم کرد که بعداً و در سال 1993، تمام آن در قرارداد اسلو که میان حکومت خودگردان فلسطین و اسرائیل به امضا رسید ذکر شد.
تجاوز اسرائیل به لبنان در ژوئن 1982، اولین اقدام رژیم اسرائیل از هنگام برپایی خود، در ورود به یک پایتخت عربی بود که با هدف نابودی زیر ساخت های سازمان آزادی بخش فلسطین و اخراج همیشگی آن از لبنان و حذف هر گونه نیروی مذاکره کننده یا آزادی بخش، از دایره درگیری و مبارزه با اسرائیل صورت گرفت. بدین ترتیب و پس از آن که اسرائیل تجاوز قبلی خود را گسترش داد، سازمان آزادی بخش از لبنان خارج و به تونس انتقال یافت.
اسرائیل حتی در سال 1985 نیز معادل 11 درصد از مساحت لبنان را در اشغال خود نگه داشت. در همه این رویدادها، شورای امنیت تنها به یادآوری ضرورت اجرای قطعنامه 425 اکتفا کرد.
با وقوع جنگ خلیج (فارس) که آمریکا و کشورهای هم پیمان در 16/ 1/ 1991 و به دنبال اشغال کویت در 1990 علیه عراق انجام دادند، تحولات جدیدی رخ داد. یکی از پیامدهای این جنگ، برگزاری کنفرانس مادرید در 30/ 10/ 1991 بود که اجرای «معادله زمین در مقابل صلح» را خواستار شد. این کنفرانس، با استناد به دو قطعنامه بین المللی 242 و 338 برای حل مسأله فلسطین و مسائل پیرامون آن و با استفاده از عرض اندام در جنگ خلیج (فارس)، هدف افزایش تلاش ها را برای راه حل های دو جانبه مورد توجه قرار داد که در اثر آن، کشورهای طرف نزاع، یکی پس از دیگری از گردونه خارج می شدند.
تلاش هایی که هدف آن ایمان به واحد و فراگیر بودن روند مبارزه با اسرائیل بود، به جایی نرسید. یاسر عرفات، قرارداد اسلو را در 13 سپتامبر 1993 امضا کرد و در نتیجه، مسیر فلسطینیان را از دیگران جدا ساخت. پس از 14 دور دیدارهای محرمانه هیأتی از سازمان آزادی بخش فلسطین و یک هیأت اسرائیلی که در پایتخت نروژ صورت گرفت، این قرارداد به منصه ظهور رسید که شامل اصول و پایه های ترتیبات حکومت خود گردان انتقالی بود و هسته اصلی آن طرح «نخست، غزه - اریحا» بود که در پیش نویس توافق نامه ای آمده بود که در 19/ 8 / 1993 به امضا رسیده، متضمن تحقق حل و فصل نهایی مناقشات در یک روند پنج ساله بوده است. هدف از این توافق نامه «پایان دادن به چند دهه از رویارویی و نبرد، شناسایی متقابل طرفین نسبت به حقوق سیاسی و مشروع طرف دیگر، تحقق هم زیستی مسالمت آمیز و کرامت و امنیت متقابل و رسیدن به حل و فصل مسالمت آمیز، عادلانه، فراگیر و دایم و مصالحه ای تاریخی، از طریق فرایند سیاسی مورد توافق» (17) بوده است.
قرارداد اسلو تضمین های امنیت و صلح را به طور مستقیم برای اسرائیلی ها به ارمغان آورد و برای فلسطینیان، تنها یک گام نخست در راهی دراز با نتایجی نامعلوم بود، بی آنکه دارای قدرت فعال اعمال فشار باشد. این قرارداد، مدیریت فرایند مذاکرات را به اسرائیل - با نظارت آمریکایی - سپرده و زمینه را برای تفسیرهایی که به اسرائیل برای فرار از تعهد و پایبندی زمانی خود را به اجرای قرارداد کمک می کند، فراهم ساخت.
درباره معاهده صلح اردن و اسرائیل که امضای آن تا تاریخ 26 اکتبر 1994، به دلایل خاص کشور اردن به تأخیر افتاد، نیازی به تأمل بسیار وجود ندارد.
اوضاع اردن، اقدام به امضای معاهده ای پیش از دیگران و به ویژه فلسطینیان را بر نمی تابید و لذا این کشور، از دیرباز در فرایند عملاً بی طرف مانده، تماس های محرمانه آن با اسرائیل همواره ادامه داشته است.
سوریه نیز در همه مراحل پیشین تلاش کرد تا وحدت و همبستگی عربی فلسطینی را در چارچوب نیرویی واحد که عناصر آن به یاری همدیگر بشتابند، حفظ کند؛ اما فشارهای آمریکا در جدا سازی و ایجاد شکاف میان کشورهای خط مقدم کار آمد بود و سوریه را از دیگران جدا ساخت.
سوریه روش مردود شمردن توافق های مرحله ای و درخواست توافقی فراگیر را که به همه پرسش ها یکجا پاسخ دهد و راه حلی برای همه مسائل مورد منازعه سوریه و اسرائیل ایجاد کند، در پیش گرفت. روند مذاکرات بارها دچار وقفه شد و دستیابی به یک راه حل، همواره در آخرین لحظات، به دلیل مسأله ای اساسی متوقف می شد.
نمونه بارز این وضعیت، اختلافی است که بر سر دریاچه طبریه و میزان استفاده سوریه از آب های آن، پس از دسترسی و رسیدن به آن، براساس خط چهارم ژوئن رخ داد. سوریه از موقعیت و نقش خود در لبنان نیز بهره جست و پیوند سوریه و لبنان، مایه قدرت هر دو کشور شد و تلاش های اسرائیل برای عبور از دست انداز سوریه به جایی نرسید.
پس از کنفرانس مادرید، لبنان شاهد دو تجاوز بزرگ در ژوئیه 1993 و آوریل 1996 بود که از هر دو تجاوز، پیروز و سرافراز بیرون آمد. پروژه اسرائیل در این تجاوزات، با هدف ضربه زدن به زیر ساخت های حزب الله و نابودی قدرت مقاومت نظامی طراحی شده بود که تمهیدی برای جدایی لبنان از سوریه و حصول توافق جداگانه با آن برای ایجاد تضمین های امنیتی به سود اسرائیل بود.
به رغم فشارهای سنگین بر لبنان، در نهایت و در پی عملیات فشرده و موفق مقاومت علیه اسرائیل و مزدوران آن، صهیونیست ها در 24 مه 2000، بی آن که هیچ دستاورد سیاسی یا امنیتی را محقق سازند، ناچار به عقب نشینی از لبنان شدند.
از آنچه گذشت، نتیجه می گیریم:
1- ایجاد رژیم صهیونیستی در فلسطین، به مثابه تجاوزی آشکار به ملت بی پناه فلسطین بود و مردمی را جایگزین ملتی دیگر کرد و صاحبان راستین این سرزمین را در کشورهای مختلف کره زمین آواره ساخت تا در برابر آن، غاصبان زمین از کشورهای جهان گرد هم بیایند. این اقدام را نباید درگیری مرزی میان دو کشور همسایه تلقی کرد، بلکه تلاشی برای ریشه کنی یک کشور و ملت و ایجاد دولتی دیگر به جای آن است.
2- توجیهات دینی و تاریخی که به سه هزار سال پیش از این باز می گردد و نیز توجیهات ناسیونالیستی در علاقه مندی به ایجاد میهن ملی ویژه یهود، حقی مشروع برای یهودیان ایجاد نمی کند. دگرگونی هایی که در طول تاریخ رخ داده است، بخشی از گذشته های از دست رفته تلقی می شود و هر کشوری در جهان، دارای تاریخی است که با زمان کنونی متفاوت است و صلح جهانی محقق نمی شود، مگر آن ملت ها به حال خود رها شوند تا موجودیت استقلال و آزادی فرزندان خود را به دست خود رقم زنند.
3- حمایت مطلق بریتانیا در مرحله نخست و آمریکا در مرحله دوم - که تا امروز ادامه دارد - و نیز حمایت همه کشورهای بزرگ و در رأس آن، اتحاد شوروی در اوج رویکرد دوگانه بین المللی اش و فرانسه که با انگلستان، شریک غنائم جنگ جهانی اول بود، همه در ایجاد رژیم صهیونیستی نقش داشته است و اگر این هم پیمانی مستمر بین المللی، به صورت فردی یا جمعی و از راه شورای امنیت نبود، این رژیم هیچگاه امکان ادامه حیات نمی یافت.
4- اجرای تدریجی پروژه توسعه طلبی اسرائیل با استفاده از نیروی نظامی برای تحمیل شرایط خود، به گونه ای بود که گستره اشغال، به بخش های دیگری از کشورهای عربی پیرامون فلسطین یعنی سوریه، اردن، مصر و لبنان هم رسید. قطعنامه های بین المللی تنها فرصت هایی برای استراحت و ساماندهی مجدد اوضاع اسرائیل در تثبیت اقدامات اشغالگرانه و مقدمه ای برای دست اندازی بیشتر و تحمیل شرایط جدید و قطعنامه ای دیگر از شورای امنیت در جهت پوشش دادن به اشغال بوده است.
اگر صهیونیست ها می توانستند که سلطه خود را در کشورهای عربی، از اقیانوس (اطلس) تا خلیج (فارس) یکباره برقرار و آن را تثبیت کنند، قطعاً چنین می کردند، اما تجربه ثابت کرده است که روش اشغال تدریجی و مشروعیت بخشیدن به آن در هر مرحله، اولویت و ترجیح دارد تا اسرائیل بتواند که در چارچوب مرزها، توانایی ها و ویژگی هایی که می یابد، سلطه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود را بر کل جهان عرب و با اتکا به توان نظامی و نفوذ بین المللی خود - که مورد حمایت آمریکاست - تحمیل کند. بنابرآنچه گذشت، مناقشات کنونی در حد مرزهای اسرائیل نمی گنجد، بلکه از آن می گذرد و پروژه ای را در می گیرد که در همه ابعاد زندگی امت بازتاب دارد و همواره به گونه ای خطرناک به پیش می رود.
این پروژه، در هر مرحله که به کنده شدن تکه ای از سرزمین از راه اشغال آن بینجامد، واقعیتی جدید را ایجاد و تحمیل می کند، بی آن که در همان حد توقف کند. شمارش معکوس برای چنین پروژه ای، جز با مردود شمردن آن و انتخاب شیوه رویارویی، از راه مقاومت، انتفاضه، دفاع، پایداری و امتناع آغاز نمی شود.
گزینه سازش و زبان آمار
در مقابل، بعضی افراد گزینه سازش را مطرح می کنند و آن را تنها راه حل ضروری و ممکن می دانند. دلایل آنان، دشواری رویارویی با تصمیمات بین المللی است که هماهنگ با نیازهای رژیم صهیونیستی است و نیز هم سویی منافع کشورهای استکباری با این روند. پیش از اتخاذ موضع نهایی درباره این گزینه، اصولاً باید معنا، مضمون و اصول حل و فصل نزاع مشخص شود.در روند سازش، اصل بر تضمین موجودیت «دولت اسرائیل» در چارچوب مرزهایی است که از سوی فلسطینیان و جامعه بین المللی به رسمیت شناخته شود و با شرایط و ویژگی هایی صورت پذیرد که هشت قسمت از نه قسمت از اراضی فلسطینی به آن کشور واگذار شود و موجودیت فلسطینی تنها به یک نهم از مساحت سرزمین فلسطین محدود شود، آن هم در چارچوب یک دولت فلسطینی که تنها نامی از آن بماند، چرا که فاقد پایه های یک دولت مستقل است.
در عین حال، نیروی حاکم در این دولت، مسئولیت حمایت از امنیت اسرائیل را بر عهده خواهد داشت و هر مقاومت فلسطینی در برابر پروژه اسرائیل را سرکوب می کند و مجهز به سلاح و ابزاری خواهد بود که توان انجام این مأموریت را به آن بدهد.
این کشور، به لحاظ جغرافیایی با هیچ کشور عربی پیوستگی نداشته، از همه سو، رژیم اسرائیل آن را احاطه می کند. حریم هوایی و دفاع عمومی آن، در چارچوب نظارت اسرائیل تعیین و سازمان دهی می شود. ارتباط اقتصادی و خدماتی آن با اسرائیل خواهد بود، به گونه ای که دولت نو پا ناتوان از استقلال اقتصادی و خدماتی باشد.
هم چنین، براساس ساز و کاری که به پرداخت غرامت به پناهندگان فلسطینی و تبدیل آنان به شهروندان کشورهایی که در آن پناهنده شده اند یا سایر کشورها بینجامد و پراکندگی آنان مورد توافق قرار می گیرد، به نحوی که مصلحت اسرائیل تأمین شود، رابطه بیش از نیمی از ملت فلسطین با این سرزمین قطع می شود. رابطه فلسطینیان 1948 که تعداد آنان بیش از یک میلیون و دویست هزار نفر است قطع می شود و آنان بخشی از دولت اسرائیل خواهند بود.
کنفرانس مادرید (1991) در رسیدن به این نتیجه نقش تأسیسی داشت و دستیابی به صلح دایم در خاورمیانه را منوط به اعلام پذیرش مذاکرات چند جانبه از سوی همه کشورهای عربی دانست، امری که به عادی سازی روابط با اسرائیل منجر می شود و مسائل امنیت، آب، مبادلات بازرگانی و غیره را بر پایه ادغام اسرائیل در بافت منطقه عربی روشن می کند و هم زمان، حل و فصل مسأله فلسطین با آهنگی کند صورت بگیرد، به گونه ای که دستگاه خودگردان وادار به تأمین نیازهای دراز مدت رژیم اسرائیل شود و در اجرای هرگونه تعهدی، مسئولیت هر نرمش و عقب نشینی را بر عهده بگیرد، بی آن که اسرائیل در مقابل آن تعهدی بپذیرد. در نتیجه، رژیم اسرائیل، از نگاه فلسطینی و عربی مشروعیت می یابد و رژیمی مستقل و دارای همه حقوق و ارکان یک دولت مشروع، آن هم با امضای صاحبان اصلی سرزمین خواهد بود و در نهایت پرونده مسأله فلسطین بسته خواهد شد.
زبان آمار می تواند چهره واقعیت ها را به گونه ای دقیق تر بیان کند:
- مساحت فلسطین از نهر المیت تا دریای مدیترانه 27027 کیلومتر مربع است.
- مساحت اراضی اشغال شده در سال 1948، 20770 کیلومتر مربع یعنی 77 درصد از مساحت کل فلسطین است. جمعیت کنونی آن 6/5 میلیون نفر است که 1/2 میلیون نفر از آنان فلسطینی هستند.
- مساحت کرانه غربی 5879 کیلومتر مربع با 2 میلیون جمعیت فلسطینی است. اسرائیل حدوداً دویست شهرک یهودی نشین را که در سراسر کرانه غربی پراکنده است، ایجاد کرده و 180 هزار یهودی در آن زندگی می کنند.
- مساحت نوار غزه 378 کیلومتر مربع با جمعیت 1/2 میلیون فلسطینی که اسرائیل حدوداً 20 شهرک یهودی نشین را با جمعیت 8 هزار یهودی در آن ایجاد کرده است.
بنابراین، مجموع فلسطینیانی که در مناطق اشغال شده زندگی می کنند، 4/4 میلیون نفرند و در مقابل، کمی بیش از این جمعیت، در سراسر دنیا آواره اند.
اما مجموع اسرائیلیان در فلسطین اشغالی، در حدود 5/5 میلیون نفر از یهودیان جهان است که جمعیت آنان به 13 میلیون نفر می رسد و البته در یهودی بودن بعضی از آنان شک و تردید وجود دارد.
چنانچه شهرک های یهودی نشین کرانه غربی در حداقل بماند و فضای امنیتی آنها تأمین شود، مجموع زمین هایی که برای فلسطینیان باقی می ماند، در بهترین حالت، نیمی از مساحت کل کرانه غربی و نوار غزه یعنی 3128/5 کیلومتر مربع خواهد بود که 11/5 درصد یا یک نهم از مساحت فلسطین را تشکیل می دهد.
حرکت خزنده صهیونیست ها از فاجعه 1948 آغاز شد که تعداد اسرائیلیان در آن زمان یک سوم جمعیت فلسطین بود و تا زمان تقسیم فلسطین بر اساس قطعنامه 181، زمین های آنها به 54 درصد از کل مساحت فلسطین رسید. امروزه چنانچه شهرک ها را در کرانه غربی و نوار غزه محاسبه کنیم، این نسبت به حدود 88/5 درصد رسیده است. این نشانگر جویده شدن تدریجی فلسطین است که در نهایت، دولت فلسطینی احتمالی را غیر قابل زندگی خواهد ساخت، به ویژه آن که بالاترین تراکم جمعیت در جهان را در نوار غزه می توان یافت، زیرا چنانچه یک سوم از این منطقه را به دلیل اشغال از سوی اسرائیل برای ایجاد شهرک ها استثنا کنیم و تنها دو سوم مساحت نوار غزه را به حساب آوریم؛ درخواهیم یافت که تعداد 4762 فلسطینی در هر کیلومتر مربع زندگی می کنند.
آیا روند سازش، توان و قابلیت ادامه حیات و زندگی به فلسطینیان خواهد داد؟ و آیا اسرائیلیان به همین بسنده خواهند کرد و دست از طمع ورزی های خود در جهان عرب خواهند شست؟! و آیا چشم پوشی از زمین، صلحی واقعی برای فلسطینیان - که همچنان به صورت بیگانگان آواره در سراسر جهان و انسان هایی محاصره شده در بخشی از سرزمین خود زندگی خواهند کرد - به ارمغان خواهد آورد؟
روند سازش، فریبکارانه است و به دروغ نام صلح را یدک می کشد و آثار آن حد و مرزی نمی شناسد و تا زمانی که سلطه آمریکا بر جهان به همین شکل ادامه یابد و جانبداری بین المللی از خواسته های اسرائیل باقی بماند، روند سازش نیز تا نابودی اوضاع فلسطینیان و اعراب و پس از آن همه مسلمانان ادامه خواهد یافت.
رؤیاهای خاورمیانه ای اسرائیل نیاز به تحلیل چندانی ندارد و چنانچه راه در برابر اسرائیل هموار باشد، بر همه چیز سلطه خواهد یافت.
پی نوشت ها :
1- سالنامه قدس، سال 1981، ص 208.
2- عربات به معنای بیابان است. (م)
3- متن ها عیناً از ویرایش فارسی عهد عتیق نقل شده است. در متن عربی تورات، به جای اصطلاح مالک و ملکیت، واژه ارث آمده است.(م).
4- تورات، سفر اعداد، 50 تا 55.
5- در اینجا نیز در متن عربی تورات، به جای اصطلاح مالک و ملکیت، واژه ارث آمده است.(م)
6- تورات، سفر اعداد، 1 و 2.
7- تورات، سفر تثنیه، 23 تا 25.
8- سالنامه قدس، سال 1981، ص 209.
9- سالنامه قدس، سال 1981، ص 210.
10- قطعنامه 181، مجمع عمومی ملل متحد، 29/ 11/ 1947.
11- ماده 11 قطعنامه 194، درباره اجازه بازگشت پناهندگان به میهنشان.
12- روزولت از یک خانواده یهودی مهاجر از اسپانیا (1620) به اروپا و سپس آمریکا بود. همسر او سارا نیز یهودی بود. او مشاوران یهودی را دور خود جمع کرد و در سمت های حساس، به کار گمارد.
13- در نامه سپید، اجازه مهاجرت 75 هزار مهاجر در طول پنج سال، به شرط آن که پس از آن متوقف شود، اما مقید به هیچ تعهدی نباشد و به ارتباط و موافقت و علاقه مندی ساکنان عرب بستگی داشته باشد، داده شده است.
14- برای اطلاع از جزئیات حمایت های آمریکا از اسرائیل، ر. ک به: «العلاقات الامریکیه الصهیونیه» (روابط آمریکا و اسرائیل)، نوشته امین مصطفی.
15- تفسیر اعراب و فلسطینیان با تفسیر آمریکا و اسرائیل از این واژه متفاوت بود. اعراب ترجمه درست را عقب نشینی از سرزمین های اشغال شده، یعنی همه اراضی اشغالی 67 و از جمله قدس شرقی، کرانه غربی و نوار غزه تلقی می کنند، اما اسرائیل ترجمه صحیح را عقب نشینی از «سرزمین هایی اشغالی»، یعنی بعضی از اراضی اشغالی سال 67 می داند. بنابراین، به دنبال عقب نشینی اسرائیل از اراضی اشغالی مصر، اردن و نیز بعضی از اراضی فلسطین، قطعنامه بین المللی 242 از دید اسرائیل اجرا شده تلقی می شود.
16-ر. ک قطعنامه 242.
17-روزنامه السفیر، 1/ 9/ 1993.