نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی
مسأله ی رجعت، یکی از معتقدات امامیّه است- چنان که واضح خواهد شد- چون علاوه بر بعضی از شبهات فلسفی در عصر ما مورد انکار و اشکال بعضی شده و شبهاتی بی اساس در این موضوع القا کرده اذهان جمعی را خراب و متزلزل نموده اند. در نظر گرفتیم با توفیقات الهی و توجّهات ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه مسأله ی غیبت را به موضوع رجعت و رفع شبهات قدیم و جدید خاتمه دهیم و من الله التوفیق و علیه التّکلان.
تذکر: در این نوشته نیز مانند سایر نوشته ها، خدای عزیز را شاهد می گیرم که نظر شخصی به احدی از بزرگان و نویسندگان و اهل قلم قدیماً و جدیداً ندارم.
سپاسگزارم که از الطاف خاصه ی الهی هوی و حب ریاست و جاه از اوّل عمر تاکنون در مغز و دماغم نبوده و نیست. و همواره مقید بودم جسارت و بی ادبی به بزرگان نکرده باشم که مورد مسئولیت الهی واقع گردم.
لذا در نوشتجات خود، مکرّر یادآور شده ام که با کسی شخصاً طرف نیستم، نظر به اینکه حال اشخاص معلوم نیست که بالاخره به چه حال و چه عقیده ای مرده باشند. زیرا چه بسا مردمان فاسد العقیده ای که مؤمن و موحّد و مستبصر از دنیا رفته اند.
هدف اصلی، فقط اثبات عقیده ی حقّه ی شیعه است چون سیل های عظیم و بنیان کن سیاسی برای بی دینی بشر پشت سر هم جاری شده، شبهات زیادی از دسته های مختلفه و احزاب متشتّته به اسم دین خدا و پیغمبر وارد کرده اند، مخصوصاً شبهات فلسفی یونانی و عرفانی. تأویلات روایات و قرآن چنان در جامعه ی مسلمین تأثیر کرده که اعتقاد به ظواهر بلکه محکمات آنها از بین رفته، نعوذ بالله مورد مضحکه و استهزای جمع زیادی واقع گردیده است.
به یکی از رفقای وعّاظ گفتم: چرا در منبر آیات و روایات راجع [به] عذاب و توعیدات را برای مردم مسلمان و معتقد به قرآن نمی خوانید؟ در جواب گفت: واقع مطلب این است که بیشتر از مستمعین گوش نمی کنند علاوه بعضی استهزا می نمایند.
یکی از دوستان صمیمی و دانشمندم نقل کرد که دوست فاضلم به من گفت: به یکی از جامعه های علمی رفتم پس از معاشرت با جمعی، یکی از آنان تمجید زیادی از فضل و دانش من کرد، بالاخره گفت: حیف که تو معتقد به معاد جسمانی می باشی. به این جهات و جهات دیگر که نمی توانم بنویسم در نظر گرفتم آن قدر که خداوند به برکت قرآن و اهل بیت (علیهم السّلام) ازحقایق قرآن و روایات عنایت فرموده لسانا و قلما در ترویج آن کوشش کنم چنان که در جامعه ی کنونی یک نفر هم به توفیقات الهی متأثّر و مستبصر شود و از شیعه برگردد منظور نویسنده را کافی است. امید است مشمول روایت مبارکه (ایتام آل محمّد (صلی الله علیه و آله) و الطاف خاصه ی الهیه شوم. از خوانندگان عزیز استدعا می کنم این نوشته و سائر کتب بیان الفرقان را با نظر بی طرفانه (و انصاف با اینکه خدا را ناظر و حاکم قرار داده) بخوانند و قضاوت کنند و موارد اشتباه را تا زنده هستم به من و پس از من به رفقا و هم عقیده های داعی ابلاغ فرمایند. و السلام علی من اتبع الهدی و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد ناگفته نماند اگر در بعضی از عبارات تفاهم جسارت به کسی بشود باز نظر شخصی نبوده فقط طغیان قلم منکرین و معترضین و جسارت و توهین آنان به بزرگان فقها و اهل حدیث مرا بر آن داشت که چند کلمه بنویسم معذرت می خواهم.
واضح است که بحث مسأله ی رجعت در دو مقام است.
1- آنکه آیا رجعت به معنایی که شیعه قائلند از محالات عقلیه است یا خیر، اگر عقلاً ممتنع باشد، دیگر جای استدلال و مطالبه دلیل بر اثبات آن باقی نمی ماند. و اگر دلیل نقلی باشد، به ناچار باید آن را تأویل نمود؛ و اگرتأویل ممکن نشد باید رد کرد.
2- بر فرض ثبوت امکان، دلیل بر اثبات رجعت چیست؟ آیا باید به برهان عقلی منطقی ثابت کرد یا دلیل نقلی معتبر کافی است؟
مقام اول: بدیهی است که موضوع رجعت ذاتاً محال نیست، یعنی امتناع ذاتی مقابل امکان ذاتی ندارد. اگر توهّم امتناعی شده، امتناع بالغیر است. بدین معنی که قول به رجعت مستلزم امر محال یا قبیح عقلی است.
بیان مطلب: اگر چه فلاسفه در مقام تحدید معانی ثلاث- واجب، ممتنع، ممکن- می گویند: که این مفاهیم از امور اوّلیه و بدیهیّه بوده و حکم به اینکه بدیهی است نیز بدهد، ولی برای توضیح مقصود می گوئیم چنان که در اوّل غیبت بیان کردیم ممتنع بالذات آن است که صرف تصوّر آن مفهوم در حکم اولی عقل به ضرورت نبود آن کافی باشد مانند اجتماع نقیضین و ضدّین و امثال آنکه نفس تصوّر و نقیض و دو ضد به شرائطی که معهود است در حکم عقل به امتناع و ضرورت عدم کافی است و ممتنع بالغیر، آن است که نفس تصوّر آن مفهوم ابا از وجود نداشته و عقل از تصوّر آن؛ به ضرورت عدم حکم نکند. لکن مستلزم امر دیگری که محال یا ممتنع است، گردد مانند اینکه صدور فعل شرّی از شخص فاعل قادر و غنی بالذاّت محال بالذات نیست، لکن به واسطه ی قبح آن صادر نخواهد شد. مثلاً صدور ظلم از سلطان توانای عادلی ممتنع و محال نیست، لیکن چون ظلم از چنین شخص قبیح و ناپسند است از او ظلم صادر نخواهد شد (این بیان بر اساس فلسفه برهان ارسطو و افلاطون است)
پس از توجه به این مقدّمه، واضح و روشن می شود که زنده کردن خداوند متعال بعضی از مردگان را در همین عالم که معنی رجعت است از امور ممتنعه بالذّات نیست که تصوّر آن در حکم به امتناع و ضرورت عدم کافی باشد. بلکه عقل پس از تصوّر آن هیچ توقفی در حکم به امکان آن نمی نماید. پس اگر ممتنع به نظر آید باید به واسطه ی لزوم امور محال باشد.
محالی که از زنده کردن مردگان لازم آید از امور آشکار واضحه و از لوازم بیّن عقلی نیست. یعنی چنان چه زوجیت لازم عدد چهار و محالیت فرد بودن برای همان عدد چهار از لوازم بیّن است محال بودن مرده زنده کردن از این قبیل نیست. پس اگر مستلزم محال باشد محتاج به مقدمات و برهان است و دلیل عقلی خاص نسبت به امتناع رجعت اقامه نگشته و دیده نشده است و آنچه را به عنوان برهان عقلی بر امتناع رجعت گفته اند بعضی از همان شبهات و ادله ای است که فلاسفه بر امتناع معاد جسمانی و عود ارواح به اجساد ذکر کرده اند و تمام آن شبهات در معاد به هفت شبهه منحصر شده است ما آن شبهات را در جلد معاد بیان الفرقان مفصّلاً بیان نموده و دفع کرده ایم.
خلاصه آنکه تمام این تشکیکات مبتنی بر اصول فلسفه ی ارسطو و افلاطون است. آن اصول نیز، خلاف اصول قرآن و معارف آسمانی و ملیین و سنّت است. علاوه بر اینکه آن ادله دارای مواد برهانی و محصل یقین نیست. (جویندگان حقیقت مراجعه فرمایند) اما شبهه ای که مربوط به رجعت است و مشترک با معاد جسمانی است دو امر است: اوّل لزوم تناسخ دوم لزوم اعاده ی معدوم که هر دو از محالاتند. گر چه در جلد معاد این شبهات را متعرض شده ایم و لکن ناچاریم از آنکه شبهه ای که مربوط به این مقام است مفصّلاً بیان کنیم. لذا این دو شبهه را باز متذکّر شده و جواب می گوئیم: و لا حول و لا قوّه الا بالله العلی العظیم.
ما برای توضیح مقصد ناچاریم از بیان مبدء قول به تناسخ و مقصود از آن و برهانی که بر صحّت تناسخ گفته شده است.
تناسخ در اصطلاح فلاسفه، تعلّق روح پس از مفارقت از بدن به اجسام و ابدان عنصری غیر ابدان اوّلیه است و منشأ قول به تناسخ این است که از مسلّمات فلسفه، تجرّد روح است و نیز در فلسفه مبرهن است که تعطیل در وجود محال است یعنی نشاید که موجودی باشد ولی دارای اثر و فایده نباشد. و نیز بقای روح پس از مفارقت از بدن مسلم است پس ناگزیر برای روح پس از مفارقت از بدن باید لذائذ و آلامی باشد از این رو بشر را به سه قسمت منقسم کرده اند:
1- گروهی به سعادتی که مقصود از خلقت و وجود بشر است می رسند و (هو البالغ فی السعاده) این دسته پس از مفارقت از بدن، به معقولاتی که در این عالم تحصیل کرده اند و بالفعل شده متلذّذ و متنعم خواهد بود. و معاد این طائفه ی از بشر همین است.
2- طائفه ی دیگر در این دنیا شقی و جاهل به جهل مرکبند، پس از مفارقت از ابدان به جهل و انکار خود معذّب و متالّم خواهند بود و معاد این دسته هم همین است (معذب به جهل و نادانی)
3- طائفه ی سوم، گروهی هستند که به مرتبه ی تعقل نرسیده و دارای معقولاتی نیستند و در مرتبه ی تخیل باقی مانده اند. این دسته بلها و ساده نامیده می شوند و بیشتر مردم و نوع افراد بشر از این دسته تشکیل می یابند و معاد این دسته مورد اشکال و اختلاف شده است زیرا که به مرتبه ی تعقل نرسیده اند که بتوانند لذائذ و آلامی به واسطه معقولات خود داشته باشند و لذائذ و آلام تخیلی مربوط به جسم و جسمانی و منافی با تجرد روح است ارواح این طبقه از مردم باید تعلّق به اجسام داشته باشد تا لذائذ و آلام را درک کنند و عالم تعلّق روح به اجسام، منحصر به همین عالم است و لذائذ و آلام خیالی در این عالم به توسط اعضا واجزا و آلات و قوای جسمی است. بنابراین اساس بعضی از فلاسفه گویند: که این طائفه پس از مردن، بقا و معادی ندارند و لا محاله فانی شوند؛ زیرا اگر باقی باشند لذائذ و آلامی ندارند و تعطیل در وجود لازم آید و تعطیل در وجود محال و باطل است.
چون این قول نزد مشهور فلاسفه باطل و مخالف با تجرد و بقای نفس است، عده ای از فلاسفه ی اشراق یونان و فرس قائل به تناسخ شده گویند: این نفوس پس از مفارقت از بدن تعلّق به ابدان و اجسام دیگری غیر از جسم و بدن اوّل گیرند. و چون مراتب ادراکات و تخیّلات مختلف است تعلّاق ین ارواح به اجسام نیز مختلف است و ممکن است به جماد یا نبات یا حیوان یا انسان تعلّق گیرند. و اگر به ابدان بشری تعلّق گیرند تناسخ است و این مفارقت و تعلّق به حسب کور و دور عالم باقی است تا اینکه این نفوس به مرتبه ی تعقل برسند و متصل به عقل فعال گردند. چون این قول نزد محققین از فلاسفه باطل است و براهینی بر ابطال آن از اعاظم حکمت مانند فارابی و ابن سینا که تابع ارسطو می باشند اقامه شده بر سبیل احتمال نه جزم و برهان گویند: ممکن است این نفوس به اجرام فلکیّه تعلّق گیرند اما نه به نوع تعلّق تدبیر و نفسی، بلکه اجرام را مورد و آلت تخیل خود قرار داده متلذذ یا معذّب باشند تا اینکه ترقی کرده به مرتبه ی تعقل و کمال برسند. حال واضح شد که قول به تناسخ که منشأ این گونه پندارها است شعر گفتن و در قافیه گیر کردن می باشد. در این جا دسته ای از عرفای اسلام که از اساس فلسفه ی اشراق پیروی کرده اند قائل به عالم مثال و قالب مثالی شده و گویند: این نفوس پس از مفارقت از بدن به ابدان و قوالب مثالی منتقل گردند و تمسک به ادلّه ای نموده اند که خواهد آمد.
گفته نشود که تعلّق نفس مفاضه در صورتی است که نفس مفارق مانع از افاضه تعلّق نفس نباشد و در صورت احتیاج نفس مفارق به بدن مانع از افاضه ی روح دیگر خواهد بود چون لزوم تعلّق به واسطه استکمال است و نفس مفارق سزاوارتر و اولی به تعلّق است. زیرا که لزوم استکمال اگر مرجح برای تعلّق نفس مفارق نباشد لااقل موجب تزاحم و تعارض بین آن دو روح خواهد بود. و نیز گویند: اگر تناسخ جایز باشد لازم است که روحِ متعلّق به بدن اوّل، از زندگانی و حالات در آن بدن را متذکر باشد زیرا که تذکر و نسیان از حالات و کمالات روح است و نفس به زوال بدن با کمالات مکتسبه باقی است و الا لازم آید معقولات و کمالاتی را که نفس تحصیل کرده به زوال و فنای بدن زائل و فانی گردد. پس تناسخ به واسطه ی این تالی فاسدهای متعددی که ذکر شد محال است و بر اشخاص بصیر و با اطلاع ظاهر و روشن است که مقدمات و برهان این ادله از طرفین یقینی و منتج یقین نیست و قابل اشکال و رد و ایراد زیادی است چنان که در کتب کلامیّه و فلسفه بیان شده است و علاوه دانسته شد که این سخنان بر اساس فلسفه است که به عقیده ی تابعین آن مبرهن شده مانند اینکه می گویند: ارواح مجرد و قدیم و به سلسله علیّت و معلولیت غیر قابل تخلف از عقول افاضه شوند و ابدان و عالم اجسام و مرکبات مستند به اوضاع و حرکات افلاک قدیمه از ازل تا ابد به نحو علیّت و معلولیت علی البدل موجود بوده و خواهد بود. و البته بر این اساس همین سخن های بی اساس ناشی می شود و این روش غیر اساس قرآن است و به همین جهت بطلان تناسخ در اسلام از ضروریات است و قائل به آن کافر است و اساس قرآن مجید که مثبت معاد جسمانی است مخالف قول به تناسخ است. لذا احدی از علمای اسلام تفوه به این قول نکرده اند، آری بعضی از کم فکران که خبرویت و بصیرتی در معارف قرآن مجید نداشته و کاملاً آشنا به حقائق و اساس این دین حنیف نبود تخیل کرده اند که اساس معارف قرآن همان اساس فلسفه ی ارسطو و فلاسفه یونان است. و توهم کرده اند که مسخی که در آیات قرآن و روایات وارد شده مانند قوله تعالی:
(و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت فقلنا لهم کونوا قرده خاسئین * فجعلناها نکالا لما بین یدیها و ما خلفها و موعظه للمتقین)(1)
همان مسخ محل بحث است یا آنکه زنده کردن مردگان در امم سابقه و این امّت مانند قصه ی حضرت ابراهیم و موسی و عزیز(علیهم السّلام) و قضایائی که نسبت به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) داده شده (روایات در این باب بسیار است)
همان تناسخ، محل کلام است یا آنکه رجعت که از مسلّمات سنّت و روایات است و عده ای از ضروریات شمرده اند از قبیل تناسخ است؛ ولی غافل از اینکه مسخ شدن یهود یا امثال آنها ربطی به مسخ اصطلاحی که تناسخ باشد ندارد زیرا مسخی که قرآن مجید به آن ناطق است تبدیل صورت نوعیه و بدن انسانی است به بدن و صورت حیوان برای عذاب کردن یهود و عبرت دیگران و درحقیقت تبدیل اعراض به اعراض دیگر است. با اینکه روح و بدن عین روح و بدن اولیه است و این امر معجز و فعل الهی و به امر و اراده ی ذات مقدس او است برای اظهار قدرت و تغذیب و عبرت و مصالح و حکم دیگر و این ربطی ندارد با عود روح قدیم مفارق از بدن و به بدنی به مقتضای علیّت و معلولیت و همچنین زنده کردن مردگان در این امّت یا امم پیشین که فعل الهی است به واسطه پیغمبران عظام مانند معجزات صادره از پیغمبران یا بدون واسطه، هیچ ربطی و نسبتی با تناسخ اصطلاحی که ضروری البطلان است ندارد. رجعت نیز، از این قبیل است. بالاخره مسأله ی مسخ و احیای اموات و رجعت که در قرآن و سنّت از مسلّمات می باشد اصلاً و موضوعاً مربوط به مسخ و تناسخ نیست توضیح زیادتری خواهد آمد.
و نیز دلیل قطعی بر بیاناتی که گذشت، روایات صریحه وارده در معنای تناسخ و بطلان آن و کفر قائلین به آن است.
و بدیهی است اگر آنچه را که گفتیم از مسأله ی مسخ و احیای موتی و رجعت، همان تناسخ مصطلح فلاسفه باشد چگونه به بطلان آن حکم کنند.
عن هشام بن الحکم انه سال الزندیق ابا عبدالله ع فقال اخبرنی عمن قال بتناسخ الارواح من ای شیء قالوا ذلک و بای حجّة قاموا علی مذاهبهم قال ان اصحاب التناسخ قد خلفوا وراءهم منهاج الدین و زینوا لانفسهم الضلالات و امرجوا انفسهم فی الشهوات (2)
و زعموا ان السماء خاویة ما فیها شیء مما یوصف و ان مدبر هذا العالم فی صورة المخلوقین بحجّة من روی ان الله عزّوجلّ خلق آدم علی صورته و انه لا جنة و لا نار و لا بعث و لا نشور و القیامة عندهم خروج الروح من قالبه و ولوجه فی قالب آخر ان کان محسنا فی القالب الاول اعید فی قالب افضل منه حسنا فی اعلی درجة الدنیا و ان کان مسیئا او غیر عارف صار فی بعض الدواب المتعبة فی الدنیا او هوام مشوهة الخلقه و لیس علیهم صوم و لا صلاة و لا شیء من العبادة اکثر من معرفه من تجب علیهم معرفتة و کل شیء من شهوات الدنیا مباح لهم من فروج النساء و غیر ذلک من نکاح الاخوات و البنات و الخالات و ذوات البعوله و کذلک المیته و الخمر و الدم فاستقبح مقالتهم کل الفرق و لعنهم کل الامم فلما سئلوا الحجّة زاغوا و حادوا فکذب مقالتهم التوراة و لعنهم الفرقان و زعموا مع ذلک ان الههم ینتقل من قالب الی قالب و ان الارواح الازلیة هی التی کانت فی آدم ثم هلم جرا تجری الی یومنا هذا فی واحد بعد آخر(3)
***
و فی العیون مسندا قال قال المامون للرضا ع یا ابا الحسن ما تقول فی القائلین بالتناسخ فقال الرضا ع من قال بالتناسخ فهو کافر(4)
***
قال قال ابو الحسن ع من قال بالتناسخ فهو کافر (5) الی غیرذلک من الروایات.
تذکر: در این نوشته نیز مانند سایر نوشته ها، خدای عزیز را شاهد می گیرم که نظر شخصی به احدی از بزرگان و نویسندگان و اهل قلم قدیماً و جدیداً ندارم.
سپاسگزارم که از الطاف خاصه ی الهی هوی و حب ریاست و جاه از اوّل عمر تاکنون در مغز و دماغم نبوده و نیست. و همواره مقید بودم جسارت و بی ادبی به بزرگان نکرده باشم که مورد مسئولیت الهی واقع گردم.
لذا در نوشتجات خود، مکرّر یادآور شده ام که با کسی شخصاً طرف نیستم، نظر به اینکه حال اشخاص معلوم نیست که بالاخره به چه حال و چه عقیده ای مرده باشند. زیرا چه بسا مردمان فاسد العقیده ای که مؤمن و موحّد و مستبصر از دنیا رفته اند.
هدف اصلی، فقط اثبات عقیده ی حقّه ی شیعه است چون سیل های عظیم و بنیان کن سیاسی برای بی دینی بشر پشت سر هم جاری شده، شبهات زیادی از دسته های مختلفه و احزاب متشتّته به اسم دین خدا و پیغمبر وارد کرده اند، مخصوصاً شبهات فلسفی یونانی و عرفانی. تأویلات روایات و قرآن چنان در جامعه ی مسلمین تأثیر کرده که اعتقاد به ظواهر بلکه محکمات آنها از بین رفته، نعوذ بالله مورد مضحکه و استهزای جمع زیادی واقع گردیده است.
به یکی از رفقای وعّاظ گفتم: چرا در منبر آیات و روایات راجع [به] عذاب و توعیدات را برای مردم مسلمان و معتقد به قرآن نمی خوانید؟ در جواب گفت: واقع مطلب این است که بیشتر از مستمعین گوش نمی کنند علاوه بعضی استهزا می نمایند.
یکی از دوستان صمیمی و دانشمندم نقل کرد که دوست فاضلم به من گفت: به یکی از جامعه های علمی رفتم پس از معاشرت با جمعی، یکی از آنان تمجید زیادی از فضل و دانش من کرد، بالاخره گفت: حیف که تو معتقد به معاد جسمانی می باشی. به این جهات و جهات دیگر که نمی توانم بنویسم در نظر گرفتم آن قدر که خداوند به برکت قرآن و اهل بیت (علیهم السّلام) ازحقایق قرآن و روایات عنایت فرموده لسانا و قلما در ترویج آن کوشش کنم چنان که در جامعه ی کنونی یک نفر هم به توفیقات الهی متأثّر و مستبصر شود و از شیعه برگردد منظور نویسنده را کافی است. امید است مشمول روایت مبارکه (ایتام آل محمّد (صلی الله علیه و آله) و الطاف خاصه ی الهیه شوم. از خوانندگان عزیز استدعا می کنم این نوشته و سائر کتب بیان الفرقان را با نظر بی طرفانه (و انصاف با اینکه خدا را ناظر و حاکم قرار داده) بخوانند و قضاوت کنند و موارد اشتباه را تا زنده هستم به من و پس از من به رفقا و هم عقیده های داعی ابلاغ فرمایند. و السلام علی من اتبع الهدی و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد ناگفته نماند اگر در بعضی از عبارات تفاهم جسارت به کسی بشود باز نظر شخصی نبوده فقط طغیان قلم منکرین و معترضین و جسارت و توهین آنان به بزرگان فقها و اهل حدیث مرا بر آن داشت که چند کلمه بنویسم معذرت می خواهم.
معتقد شیعه در رجعت
شیعه ی امامیّه می گوید: پس از ظهور امام زمان (علیه السّلام) و سلطنت آن بزرگوار در مقدمه ی قیامت، بعضی از ائمّه (علیهم السّلام) و جمعی از محبّین و موحّدین و جمعی از منکران و معاندین به امر و اراده ی الهی زنده گردیده و در این دنیا و قبل از قیامت به جزای اعمال خود می رسند.واضح است که بحث مسأله ی رجعت در دو مقام است.
1- آنکه آیا رجعت به معنایی که شیعه قائلند از محالات عقلیه است یا خیر، اگر عقلاً ممتنع باشد، دیگر جای استدلال و مطالبه دلیل بر اثبات آن باقی نمی ماند. و اگر دلیل نقلی باشد، به ناچار باید آن را تأویل نمود؛ و اگرتأویل ممکن نشد باید رد کرد.
2- بر فرض ثبوت امکان، دلیل بر اثبات رجعت چیست؟ آیا باید به برهان عقلی منطقی ثابت کرد یا دلیل نقلی معتبر کافی است؟
مقام اول: بدیهی است که موضوع رجعت ذاتاً محال نیست، یعنی امتناع ذاتی مقابل امکان ذاتی ندارد. اگر توهّم امتناعی شده، امتناع بالغیر است. بدین معنی که قول به رجعت مستلزم امر محال یا قبیح عقلی است.
بیان مطلب: اگر چه فلاسفه در مقام تحدید معانی ثلاث- واجب، ممتنع، ممکن- می گویند: که این مفاهیم از امور اوّلیه و بدیهیّه بوده و حکم به اینکه بدیهی است نیز بدهد، ولی برای توضیح مقصود می گوئیم چنان که در اوّل غیبت بیان کردیم ممتنع بالذات آن است که صرف تصوّر آن مفهوم در حکم اولی عقل به ضرورت نبود آن کافی باشد مانند اجتماع نقیضین و ضدّین و امثال آنکه نفس تصوّر و نقیض و دو ضد به شرائطی که معهود است در حکم عقل به امتناع و ضرورت عدم کافی است و ممتنع بالغیر، آن است که نفس تصوّر آن مفهوم ابا از وجود نداشته و عقل از تصوّر آن؛ به ضرورت عدم حکم نکند. لکن مستلزم امر دیگری که محال یا ممتنع است، گردد مانند اینکه صدور فعل شرّی از شخص فاعل قادر و غنی بالذاّت محال بالذات نیست، لکن به واسطه ی قبح آن صادر نخواهد شد. مثلاً صدور ظلم از سلطان توانای عادلی ممتنع و محال نیست، لیکن چون ظلم از چنین شخص قبیح و ناپسند است از او ظلم صادر نخواهد شد (این بیان بر اساس فلسفه برهان ارسطو و افلاطون است)
پس از توجه به این مقدّمه، واضح و روشن می شود که زنده کردن خداوند متعال بعضی از مردگان را در همین عالم که معنی رجعت است از امور ممتنعه بالذّات نیست که تصوّر آن در حکم به امتناع و ضرورت عدم کافی باشد. بلکه عقل پس از تصوّر آن هیچ توقفی در حکم به امکان آن نمی نماید. پس اگر ممتنع به نظر آید باید به واسطه ی لزوم امور محال باشد.
محالی که از زنده کردن مردگان لازم آید از امور آشکار واضحه و از لوازم بیّن عقلی نیست. یعنی چنان چه زوجیت لازم عدد چهار و محالیت فرد بودن برای همان عدد چهار از لوازم بیّن است محال بودن مرده زنده کردن از این قبیل نیست. پس اگر مستلزم محال باشد محتاج به مقدمات و برهان است و دلیل عقلی خاص نسبت به امتناع رجعت اقامه نگشته و دیده نشده است و آنچه را به عنوان برهان عقلی بر امتناع رجعت گفته اند بعضی از همان شبهات و ادله ای است که فلاسفه بر امتناع معاد جسمانی و عود ارواح به اجساد ذکر کرده اند و تمام آن شبهات در معاد به هفت شبهه منحصر شده است ما آن شبهات را در جلد معاد بیان الفرقان مفصّلاً بیان نموده و دفع کرده ایم.
خلاصه آنکه تمام این تشکیکات مبتنی بر اصول فلسفه ی ارسطو و افلاطون است. آن اصول نیز، خلاف اصول قرآن و معارف آسمانی و ملیین و سنّت است. علاوه بر اینکه آن ادله دارای مواد برهانی و محصل یقین نیست. (جویندگان حقیقت مراجعه فرمایند) اما شبهه ای که مربوط به رجعت است و مشترک با معاد جسمانی است دو امر است: اوّل لزوم تناسخ دوم لزوم اعاده ی معدوم که هر دو از محالاتند. گر چه در جلد معاد این شبهات را متعرض شده ایم و لکن ناچاریم از آنکه شبهه ای که مربوط به این مقام است مفصّلاً بیان کنیم. لذا این دو شبهه را باز متذکّر شده و جواب می گوئیم: و لا حول و لا قوّه الا بالله العلی العظیم.
شبهه ی اوّل (تناسخ)
این است که گفته اند قول به رجعت، مستلزم قول به تناسخ است و تناسخ عقلاً و شرعاً باطل و محال است. اما شرعاً واضح است بلکه می توان از مسلّمات و بدیهیات اسلام شمرد که مذهب تناسخ به جمیع اقسام مخالف قرآن و اسلام است. و اما عقلا از روی برهانی است که قدمای فلاسفه اقامه کرده اند و ابن سینا در کتب خود مفصّل بیان نموده است و چون آن دو برهان مبتنی بر اصول فلسفه ی ارسطو و افلاطون که فلسفه ی برهان و منطق است و آن موافق با اصول فلسفه و عرفان متأخّرین نیست برهان دیگری به نام برهان عرشی اقامه نموده اند.ما برای توضیح مقصد ناچاریم از بیان مبدء قول به تناسخ و مقصود از آن و برهانی که بر صحّت تناسخ گفته شده است.
تناسخ در اصطلاح فلاسفه، تعلّق روح پس از مفارقت از بدن به اجسام و ابدان عنصری غیر ابدان اوّلیه است و منشأ قول به تناسخ این است که از مسلّمات فلسفه، تجرّد روح است و نیز در فلسفه مبرهن است که تعطیل در وجود محال است یعنی نشاید که موجودی باشد ولی دارای اثر و فایده نباشد. و نیز بقای روح پس از مفارقت از بدن مسلم است پس ناگزیر برای روح پس از مفارقت از بدن باید لذائذ و آلامی باشد از این رو بشر را به سه قسمت منقسم کرده اند:
1- گروهی به سعادتی که مقصود از خلقت و وجود بشر است می رسند و (هو البالغ فی السعاده) این دسته پس از مفارقت از بدن، به معقولاتی که در این عالم تحصیل کرده اند و بالفعل شده متلذّذ و متنعم خواهد بود. و معاد این طائفه ی از بشر همین است.
2- طائفه ی دیگر در این دنیا شقی و جاهل به جهل مرکبند، پس از مفارقت از ابدان به جهل و انکار خود معذّب و متالّم خواهند بود و معاد این دسته هم همین است (معذب به جهل و نادانی)
3- طائفه ی سوم، گروهی هستند که به مرتبه ی تعقل نرسیده و دارای معقولاتی نیستند و در مرتبه ی تخیل باقی مانده اند. این دسته بلها و ساده نامیده می شوند و بیشتر مردم و نوع افراد بشر از این دسته تشکیل می یابند و معاد این دسته مورد اشکال و اختلاف شده است زیرا که به مرتبه ی تعقل نرسیده اند که بتوانند لذائذ و آلامی به واسطه معقولات خود داشته باشند و لذائذ و آلام تخیلی مربوط به جسم و جسمانی و منافی با تجرد روح است ارواح این طبقه از مردم باید تعلّق به اجسام داشته باشد تا لذائذ و آلام را درک کنند و عالم تعلّق روح به اجسام، منحصر به همین عالم است و لذائذ و آلام خیالی در این عالم به توسط اعضا واجزا و آلات و قوای جسمی است. بنابراین اساس بعضی از فلاسفه گویند: که این طائفه پس از مردن، بقا و معادی ندارند و لا محاله فانی شوند؛ زیرا اگر باقی باشند لذائذ و آلامی ندارند و تعطیل در وجود لازم آید و تعطیل در وجود محال و باطل است.
چون این قول نزد مشهور فلاسفه باطل و مخالف با تجرد و بقای نفس است، عده ای از فلاسفه ی اشراق یونان و فرس قائل به تناسخ شده گویند: این نفوس پس از مفارقت از بدن تعلّق به ابدان و اجسام دیگری غیر از جسم و بدن اوّل گیرند. و چون مراتب ادراکات و تخیّلات مختلف است تعلّاق ین ارواح به اجسام نیز مختلف است و ممکن است به جماد یا نبات یا حیوان یا انسان تعلّق گیرند. و اگر به ابدان بشری تعلّق گیرند تناسخ است و این مفارقت و تعلّق به حسب کور و دور عالم باقی است تا اینکه این نفوس به مرتبه ی تعقل برسند و متصل به عقل فعال گردند. چون این قول نزد محققین از فلاسفه باطل است و براهینی بر ابطال آن از اعاظم حکمت مانند فارابی و ابن سینا که تابع ارسطو می باشند اقامه شده بر سبیل احتمال نه جزم و برهان گویند: ممکن است این نفوس به اجرام فلکیّه تعلّق گیرند اما نه به نوع تعلّق تدبیر و نفسی، بلکه اجرام را مورد و آلت تخیل خود قرار داده متلذذ یا معذّب باشند تا اینکه ترقی کرده به مرتبه ی تعقل و کمال برسند. حال واضح شد که قول به تناسخ که منشأ این گونه پندارها است شعر گفتن و در قافیه گیر کردن می باشد. در این جا دسته ای از عرفای اسلام که از اساس فلسفه ی اشراق پیروی کرده اند قائل به عالم مثال و قالب مثالی شده و گویند: این نفوس پس از مفارقت از بدن به ابدان و قوالب مثالی منتقل گردند و تمسک به ادلّه ای نموده اند که خواهد آمد.
گفتار تناسخیّه و دلیل آن
گفته اند غایت و نتیجه، مترتب بر خلقت بشر استکمال می باشد، زیرا که بشر دارای قابلیت و قوّه کمال و استکمال است؛ پس ناچار باید این قوّه فعلیّت یابد و به فعل مبدل گردد. چون وصول به مرتبه ی کمال از برای اغلب بشر به زندگانی موقّت این عالم ممکن نیست پس ناچار بعد از مفارقت از بدن لازم است که ثانیاً و ثالثاً به بدن تعلّق گیرند تا به سر حدّ کمال برسند. گویند: اگر این نفوس پس از مفارقت از بدن تعلّق به ابدان دیگر نگیرند تعطیل در وجود لازم آید و این هم محال و باطل است. و نیز گویند: چون ارواح قدیمند و غیر متناهی اجتماعی و بالفعل محال است (زیرا که دلیل، اقامه شده بر امتناع تسلسل اجتماعی). پس ناگزیر باید ارواح متناهی باشند و اما ابدان چون مستند به اوضاع و حرکات فلکی است و حرکات افلاک غیر متناهی است، ناچار حدوث ابدان غیر متناهی لازم خواهد بود و تسلسل و غیر متناهی تعالی محال نیست. و گویند: اگر ارواح متعاقب به ابدان کثیره متعدده تعلّق پیدا نکند، اجتماع ارواح متناهی لازم خواهد آمد. و اگر تعلّق نگیرند، تعطیل ارواح لازم آید و هر دو محالند. پس نفوس بعد از مفارقت از بدن باید تعلّق به بدن دیگر بگیرند و این عمل مکرر شود تا استکمال حاصل شود و کمال بالقوّه به مرحله ی فعلیّت رسد و اتصال به عقل فعال حاصل گردد.این است گفتار تناسخیّه به نحو اجمال. گفتیم محققین فلاسفه، تناسخ را محال دانسته و ادله ی تناسخیّه را رد کرده اند. برهانی که بر ابطال تناسخ اقامه نموده اند این است اگر تناسخ جایز باشد لازم آید که هنگام مفارقت روح از بدن بدنی تازه حادث شود و چون ممکن نیست قبل از مفارقت روح آن بدن حادث و حاصل شود زیرا که اگر روحی به آن بدن حادث تعلّق نگیرد تعطیل در حدوث بدن لازم خواهد آمد و اگر روحی تعلّق بگیرد غیر روح مفارق خواهد بود و این خلاف فرض است پس لازم است هنگام مفارقت هر روحی یک بدن حادث گردد که به محض خروج روح از بدن اولی به آن بدن تعلّق گیرد و نیز همیشه باید ابدان حادثه مساوی با ارواح مفارقه باشند، و حال آنکه دلیل و برهانی بر این مطلب قائم نشده است. و سؤال می شود اگر ابدان حادثه مساوی با ارواح مفارقه نباشند، اگر ابدان کمتر باشد توارد ارواح متعدده بر بدن واحد لازم آید یا مستلزم تعطیل در بعضی ارواح خواهد بود. علاوه ترجیح بلا مرجح لازم آید زیرا که تمام ارواح مفارقه در لزوم تعلّق به ابدان حادثه یکسانند و اگر ابدان بیشتر باشد تعلّق روح واحد به یش از یک بدن لازم آید. نیز گویند: قول به تناسخ مستلزم اجتماع دو نفس مفارق و مفاض بر یک بدن است یکی نفسی که از بدنی مفارقت کرده است و دیگری مفاضی از عقول وقتی که بدن حادث گردد زیرا به مقتضای علیّت و معلولیت ثابت شده که وقتی مزاج و بدن قابل و مستعد برای افاضه گردید روحی از عقل به آن بدن افاضه می شود پس لازم آید اجتماع دو نفس و روح بر یک بدن و محال بودن آن بدیهی است.گفته نشود که تعلّق نفس مفاضه در صورتی است که نفس مفارق مانع از افاضه تعلّق نفس نباشد و در صورت احتیاج نفس مفارق به بدن مانع از افاضه ی روح دیگر خواهد بود چون لزوم تعلّق به واسطه استکمال است و نفس مفارق سزاوارتر و اولی به تعلّق است. زیرا که لزوم استکمال اگر مرجح برای تعلّق نفس مفارق نباشد لااقل موجب تزاحم و تعارض بین آن دو روح خواهد بود. و نیز گویند: اگر تناسخ جایز باشد لازم است که روحِ متعلّق به بدن اوّل، از زندگانی و حالات در آن بدن را متذکر باشد زیرا که تذکر و نسیان از حالات و کمالات روح است و نفس به زوال بدن با کمالات مکتسبه باقی است و الا لازم آید معقولات و کمالاتی را که نفس تحصیل کرده به زوال و فنای بدن زائل و فانی گردد. پس تناسخ به واسطه ی این تالی فاسدهای متعددی که ذکر شد محال است و بر اشخاص بصیر و با اطلاع ظاهر و روشن است که مقدمات و برهان این ادله از طرفین یقینی و منتج یقین نیست و قابل اشکال و رد و ایراد زیادی است چنان که در کتب کلامیّه و فلسفه بیان شده است و علاوه دانسته شد که این سخنان بر اساس فلسفه است که به عقیده ی تابعین آن مبرهن شده مانند اینکه می گویند: ارواح مجرد و قدیم و به سلسله علیّت و معلولیت غیر قابل تخلف از عقول افاضه شوند و ابدان و عالم اجسام و مرکبات مستند به اوضاع و حرکات افلاک قدیمه از ازل تا ابد به نحو علیّت و معلولیت علی البدل موجود بوده و خواهد بود. و البته بر این اساس همین سخن های بی اساس ناشی می شود و این روش غیر اساس قرآن است و به همین جهت بطلان تناسخ در اسلام از ضروریات است و قائل به آن کافر است و اساس قرآن مجید که مثبت معاد جسمانی است مخالف قول به تناسخ است. لذا احدی از علمای اسلام تفوه به این قول نکرده اند، آری بعضی از کم فکران که خبرویت و بصیرتی در معارف قرآن مجید نداشته و کاملاً آشنا به حقائق و اساس این دین حنیف نبود تخیل کرده اند که اساس معارف قرآن همان اساس فلسفه ی ارسطو و فلاسفه یونان است. و توهم کرده اند که مسخی که در آیات قرآن و روایات وارد شده مانند قوله تعالی:
(و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت فقلنا لهم کونوا قرده خاسئین * فجعلناها نکالا لما بین یدیها و ما خلفها و موعظه للمتقین)(1)
همان مسخ محل بحث است یا آنکه زنده کردن مردگان در امم سابقه و این امّت مانند قصه ی حضرت ابراهیم و موسی و عزیز(علیهم السّلام) و قضایائی که نسبت به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) داده شده (روایات در این باب بسیار است)
همان تناسخ، محل کلام است یا آنکه رجعت که از مسلّمات سنّت و روایات است و عده ای از ضروریات شمرده اند از قبیل تناسخ است؛ ولی غافل از اینکه مسخ شدن یهود یا امثال آنها ربطی به مسخ اصطلاحی که تناسخ باشد ندارد زیرا مسخی که قرآن مجید به آن ناطق است تبدیل صورت نوعیه و بدن انسانی است به بدن و صورت حیوان برای عذاب کردن یهود و عبرت دیگران و درحقیقت تبدیل اعراض به اعراض دیگر است. با اینکه روح و بدن عین روح و بدن اولیه است و این امر معجز و فعل الهی و به امر و اراده ی ذات مقدس او است برای اظهار قدرت و تغذیب و عبرت و مصالح و حکم دیگر و این ربطی ندارد با عود روح قدیم مفارق از بدن و به بدنی به مقتضای علیّت و معلولیت و همچنین زنده کردن مردگان در این امّت یا امم پیشین که فعل الهی است به واسطه پیغمبران عظام مانند معجزات صادره از پیغمبران یا بدون واسطه، هیچ ربطی و نسبتی با تناسخ اصطلاحی که ضروری البطلان است ندارد. رجعت نیز، از این قبیل است. بالاخره مسأله ی مسخ و احیای اموات و رجعت که در قرآن و سنّت از مسلّمات می باشد اصلاً و موضوعاً مربوط به مسخ و تناسخ نیست توضیح زیادتری خواهد آمد.
و نیز دلیل قطعی بر بیاناتی که گذشت، روایات صریحه وارده در معنای تناسخ و بطلان آن و کفر قائلین به آن است.
و بدیهی است اگر آنچه را که گفتیم از مسأله ی مسخ و احیای موتی و رجعت، همان تناسخ مصطلح فلاسفه باشد چگونه به بطلان آن حکم کنند.
عن هشام بن الحکم انه سال الزندیق ابا عبدالله ع فقال اخبرنی عمن قال بتناسخ الارواح من ای شیء قالوا ذلک و بای حجّة قاموا علی مذاهبهم قال ان اصحاب التناسخ قد خلفوا وراءهم منهاج الدین و زینوا لانفسهم الضلالات و امرجوا انفسهم فی الشهوات (2)
و زعموا ان السماء خاویة ما فیها شیء مما یوصف و ان مدبر هذا العالم فی صورة المخلوقین بحجّة من روی ان الله عزّوجلّ خلق آدم علی صورته و انه لا جنة و لا نار و لا بعث و لا نشور و القیامة عندهم خروج الروح من قالبه و ولوجه فی قالب آخر ان کان محسنا فی القالب الاول اعید فی قالب افضل منه حسنا فی اعلی درجة الدنیا و ان کان مسیئا او غیر عارف صار فی بعض الدواب المتعبة فی الدنیا او هوام مشوهة الخلقه و لیس علیهم صوم و لا صلاة و لا شیء من العبادة اکثر من معرفه من تجب علیهم معرفتة و کل شیء من شهوات الدنیا مباح لهم من فروج النساء و غیر ذلک من نکاح الاخوات و البنات و الخالات و ذوات البعوله و کذلک المیته و الخمر و الدم فاستقبح مقالتهم کل الفرق و لعنهم کل الامم فلما سئلوا الحجّة زاغوا و حادوا فکذب مقالتهم التوراة و لعنهم الفرقان و زعموا مع ذلک ان الههم ینتقل من قالب الی قالب و ان الارواح الازلیة هی التی کانت فی آدم ثم هلم جرا تجری الی یومنا هذا فی واحد بعد آخر(3)
***
و فی العیون مسندا قال قال المامون للرضا ع یا ابا الحسن ما تقول فی القائلین بالتناسخ فقال الرضا ع من قال بالتناسخ فهو کافر(4)
***
قال قال ابو الحسن ع من قال بالتناسخ فهو کافر (5) الی غیرذلک من الروایات.
پی نوشت ها :
1- سوره ی بقره، آیه:64 و 65
2- احتجاج،ج2، ص:344
3- بحارالانوار، ج:4، ص:320- احتجاج 7ج2، ص:344
4- وسایل الشیعه، ج:28، ص:341
5- عیون اخباررضا، ج:2، ص:202