مكتب تفكيك و اعتبار تاويل(3)
گفتار هشتم: تأكيد بر جدايي قرآن، عرفان و برهان
عدم امكان انطباق و هماهنگي ميان قرآن، عرفان و برهان، شاه سخن همه تفكيكيان است، اما آيا منظور آنها از اين سخن، تباين كلي اين سه با يكديگر است، يا عدم تساوي آنها؟
آقاي حكيمي در موارد بسيار زيادي به اصحاب تفكيك چنين نسبت مي دهد، كه ايشان قايل به تباين كلي مطالب فلسفي و معارف ديني نيستند، و تنها تساوي آن دو را نفي مي كنند.(1)
ولي مؤسس مكتب تفكيك بارها در آثار خود، از تباين كلي ميان معارف بشري و معارف وحياني سخن گفته است. از جمله اينكه درابتداي كتاب ابواب الهدي و در عنوان اولين باب از كتاب خود مي گويد:باب اول ـ كه باب الأبواب هدايت است ـ اين است كه هيچ امر مشتركي ميان علوم بشري و علوم جديد الهي در هيچ چيزي وجود ندارد.(2)
اين سخنان صريح و روشن نيز از ايشان است كه تو هر آينه مخالفت همه مطالب شريعت با همه قواعد فلسفه را خواهي ديد.(3)
بعد آز آنكه مباينت و جدايي معارف قرآن در مبدأ و معاد و الهيات وطبيعيات و معارف آفاق و انفس و دنيوي و اخروي با معارف بشري روشن شد...(4)
اگر به كتاب و سنت و معارف اين دو در زمينه عالم جسماني و خصوصٹبهشت و جهنم مراجعه كني، مباينت و مخالفت همه مطالب شريعت رابا همه قواعد فلسفي خواهي يافت.(5)
همان طور كه ملاحظه مي كنيد، ايشان بر اساس ظاهر كلماتشان ـ كه تفكيكيان نيز سخن بر اخذ به ظواهر و عدم تأويل آن تأكيد مي كنند ـمعتقد به مباينت كلي معارف قرآني با معارف بشري و از جمله، مطالب فلسفي است.
برخي از معاصران تفكيكي نيز معتقدند: معارف فلسفي در بيشترمباحث مهم اعتقادي با معارف ديني و وحياني مطابقت ندارد.(6)
در هر صورت، آقاي حكيمي در جايي ضمن تأكيد بر عدم امكان انطباق سه راه معارفي و شناختي، يعني وحي، عرفان و برهان، اين مسئله را خلاصه نظريه تفكيكي ها مي داند.(7)
ايشان براي تأييد سخن خويش در عدم امكان جمع ميان قرآن،عرفان و برهان، در موارد متعدد از آثار خود(8) به اين سخن از مرحوم علامه طباطبايي استناد مي كند، كه ايشان در تفسير الميزان ضمن اشاره به تلاش برخي از دانشمندان براي جمع ميان ظواهر ديني بامطالب فلسفي و عرفاني مي گويد: با وجود همه اين تلاش ها، اختلاف ريشه دار (ميان اين سه مشرب و مكتب)، همچنان باقي است و اين كوشش هاي بسيار درباره ريشه كن كردن اختلاف، نتيجه اي نداشته است، جز محكم تر شدن ريشه هاي اختلاف، و در كار خاموش كردن آتش اختلاف، ثمري نداده است، جز هر چه بيشتر شعله ور ساختن آن آتش، به طوري كه (الفيت كل تميمه لاتنفع)، چنان مي يابي كه هيچ دوايي براي اين درد سودمند نيست.(9)
آقاي حكيمي در جايي پس از اشاره به اين سخن مرحوم علامه مي نويسد: اكنون در اين سخنان تأمل كنيد، آيا حاصل جز همان چيزي است كه اصحاب (مكتب تفكيك)خراسان مي گويند؟ و خلاصه آن دوجمله است: سه راه معارفي و شناختي وجود دارد و آن سه قابل انطباق نيست.(10)
آقاي حكيمي در جايي ديگر مي نويسد: اين طرز فكر (كه فلسفه وعرفان و قرآن از يكديگر جدايند) خاص اصحاب مكتب تفكيك نيست، اهل نظر و اطلاع مي دانند كه دين ماهيتٹ و منشأ ـ چيزي است وفلسفه چيزي و عرفان چيزي ديگر. استاد فاضل و وارد، جلال الدين همايي (م: 1359ش) مي گويد: جمعي از دانشمندان شيعي امامي هم ازقرن هفتم به بعد در همان منظور (سازگاري دادن ما بين دين و فلسفه)تلاش كردند، اما غالب آن است كه دين و فلسفه هر دو را از محور اصلي خود خارج مي سازند تا ما بين آنها سازگاري و هماهنگي داده باشند و گرنه صرف فكر عقلي فلسفي ـ به ويژه عقول ناقص جزوي ـ با اخلاص وتعبد مذهبي، همه جا موافقت و همراهي نمي تواند داشت. دين و فلسفه عقلي، هر كدام مجزا و مبناي جداگانه دارد. فلسفه زاييده فكر و عقل بشري است، اما مذهب مولود وحي و الهام آسماني... (جاويدان خردنشريه انجمن فلسفه ايران و اسلام، شماره اول، 1356ش) از اين گونه اعترافات صريح از سوي پختگان اهل فن بسيار است.(11)
نقد و بررسي
در نقد سخنان فوق اشاره به چند نكته لازم و ضروري است:
1. تفكيكيان مدعي اند كه با فلسفه آشنا و با روايات مأنوسند، و نتيجه مقايسه ميان اين دو از نظر ايشان، وجود اختلاف هاي اساسي و جدي، وعدم امكان مطابقت و جمع ميان آنهاست و اين مسئله ممكن است بسياري از دانش پژوهان فلسفه را كه از دغدغه هاي ديني برخوردارند ازفراگيري فلسفه باز دارد، اما اين افراد بايد توجه داشته باشند، در مقابل تفكيكيان، بزرگاني همچون صدر المتألهين، امام خميني و علامه طباطبايي (قدس سرهم اجمعين) كه يقينٹ ميزان آشنايي و اطلاعشان از مباني و مسائل فلسفي بيشتر از تفكيكيان بوده و انس و آشنايي شان با آيات و روايات و همچنين دغده هاي دينيشان نيز از تفكيكيان كمترنبوده ـ و چه بسيا بيشتر نيز بوده است ـ قايل به هماهنگي ميان دين وفلسفه اند.
صدر المتألهين در موارد بسيار زيادي اين مسئله را ابراز داشته و درجايي نيز مي گويد: حاشا الشريعه الحقه الالهيه البيضاء أن تكون احكامها مصادمه للمعارف اليقينيه الضروريه و تبٹ لفلسفه يكون قوانينهاغير مطابقه للكتاب و السنه؛(12) حاشا كه احكام شريعت بر حق و الهي ونوراني، معارض با معارف يقيني و ضروري باشد و نفرين بر فلسفه اي بادكه قوانين آن با كتاب و سنت تطبيق نمي كند.
وي همچنين، فلسه خود را فلسفه اي مي داند كه كاملا با كتاب و سنت هماهنگ است و بلكه در موارد بسياري الهام يافته و برگرفته از آن دومي باشد.(13)
فيلسوف الهي و حكيم رباني، امام خميني (ره) نيز در مواردي بر اين مسئله تأكيد مي كند. از جمله در شرح حديث دوازدهم از (چهل حديث)،فرق بين مأثورات انبيا و كتب حكما را تنها در اصطلاحات و اجمال وتفصيل مي داند. چنانچه فرق بين علم فقه و اخبار مربوط به احكام عملي نيز تنها در اصطلاحات و اجمال و تفصيل است.(14)
ايشان در جايي ديگر، فلسفه اسلامي را برگرفته از آيات و روايات دانسته و مي گويد: هر كس رجوع كند به معارفي كه در اديان عالم و نزدفلاسفه بزرگ هر دين رايج است، و مقايسه كند در معارف مبدأ و معاد بامعارفي كه در دين حنيف اسلام و نزد حكماء بزرگ اسلامي و عرفاءشامخ اين ملت است، درست تصديق مي كند كه اين معارف از سرچشمه نور قرآن استفاده و اصطلا(15) نموده اند.(16)
علامه طباطبايي نيز در اين زمينه سخناني دارد كه در ادامه خواهدآمد.
بنابراين، بر دانش پژوهان فلسفه لازم است كه در اين مطالب بيشتربينديشند، و به صرف اعتماد به علم و تقواي برخي از بزرگان مكتب تفكيك، به فلسفه اسلامي و فلاسفه مسلمان سوء ظن پيدا نكنند وتحصيل فلسفه را تنها به اتكاي سخنان ايشان به كناري ننهند و خود رااز نعمت بزرگ درك عميق معارف الهي محروم نسازند و بدانند كه درمقابل تفكيكيان، افراد ديگري كه در علم و تقواي ايشان شك وشبهه اي وجود ندارد، بر مطابقت ميان مطالب فلسفي و معارف ديني تأكيد مي ورزند.
از اين رو عقل حكم مي كند كه انسان در تحصيل فلسفه كوتاهي نكند؛زيرا اگر مدعاي تفكيكيان درست باشد، انسان بايد براي رد فلسفه هم كه شده با فلسفه آشنا باشد و اگر مدعاي كساني، همچون صدرالمتألهين و امام خميني و... درست باشد، انسان با خواندن فلسفه، معارف الهي وديني را با درك بهتر و عميق تري فهميده است؛ پس راه درست در اين زمينه، همان كاري است كه علامه حسن زاده آملي به هنگام تحصيل خويش انجام داده است.
ايشان در يكي از آثار خود(17) با اشاره به اينكه در برهه هايي از عمرتحصيلي خود كه به فراگيري منطق، حكمت و عرفان مشغول بوده است،دچار وسوسه اي سخت سهمگين و اضطرابي بس شديد گشته و منشأاين وسوسه و اضطراب نيز عدم هماهنگي ميان ظواهر شرعي و مطالب حكمي و عرفاني، و نتيجه آن، بدبيني به علوم عقلي و بيزاري از منطق وحكمت و عرفان بوده است، مي گويد: با وجود اين افكار در درس حاضرمي گشتم، و در اين زمينه از اساتيد خود سؤال هاي بسياري مي كردم وتنها چيزي كه مرا از اين حالت نجات داد، تلقين اين فكر به خودم بود،كه اگر امر داير باشد ميان نفهميدن طلبه اي چون تو و بزرگاني چون خواجه نصير و ميرداماد و صدرالمتألهين و بزرگان ديگر، احتمال نفهميدن و نرسيدن تو به معارف عميق حكمت و عرفان بيشتر است تانفهميدن آن بزرگان. از اين رو به درس ها ادامه مي دادم، تا آنجا كه رحمت الهي بر من باريدن گرفت و به علم اليقين، بلكه به عين اليقين وفراتر به حق اليقين دست يافتم كه مطالب حكمت و عرفان، همچون رموزي هستند كه انسان را به كنوز قرآن و سنت رهنمون مي سازد. وسپس به اين شعر از حافظ نيز استناد مي كند كه:
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس كه نه هر كو ورقي خواند معاني دانست (18)
و در ادامه طالبان حقيقت را نصيحت مي كند كه بايد براي فهم معارف عقلي آيات و روايات، علوم عقلي را فراگيرند و تسليم وسوسه هاي آنچناني نشوند.
2. از اينجا به نكته مهم ديگري منتقل مي شويم و آن اينكه تفكيكيان، فهم خود از اسلام را ملاك اسلام ناب و خالص گرفته اند وافكار فلاسفه و مطالب فلسفي را با مخالفت با اسلام متهم مي كنند،حال آنكه دليلي وجود ندارد كه ايشان اسلام را بهتر از بزرگاني همچون صدرالمتألهين، امام خميني (ره) و علامه طباطبايي فهميده باشند، پس چگونه است كه اينان بين اسلام و مطالب فلسفي مخالفتي نمي بينند وآنان اسلام و فلسفه را قابل جمع نمي دانند؟
3. اگر صحبت از مطابقت و هماهنگي ميان دين و فلسفه مي شود نه به اين معناست كه هر آنچه در كتاب هاي فلسفي آمده مورد تأييد دين است؛ بلكه منظور اين است كه مطالب ديني با حاصل براهين صحيح،هماهنگي كامل دارد، و هيچ مسئله ديني (كه جزو دين بودن آن قطعي باشد) با حاصل براهين قطعي فلسفي مخالفت ندارد. البته مسائل بسياري وجود دارد كه دست فلسفه از رسيدن به آنها كوتاه است، اما درهمان محدوده اي كه عقل مي تواند نظر بدهد، مخالفت و منافرتي ميان اين دو وجود ندارد.(19)
4. ديديم كه آقاي حكيمي نظريه عدم انطباق ميان راه دين، فلسفه وعرفان را ـ كه آن را خلاصه نظريه تفكيك مي داند ـ به علامه طباطبايي هم استناد داد و در واقع ايشان را هم تفكيكي دانست، و در اين زمينه به سخني از مرحوم علامه طباطبايي در الميزان استناد كرد.
اين اولين باري نيست كه آقاي حكيمي با نقل قول ناقص سخنان بزرگان و عدم توجه به كلمات ديگر ايشان، سعي كرده تا آنان را هم فكرو هم مسلك خود جلوه دهد و سخن خود را از زبان ايشان بگويد، و ازطريق تأويل نابجاي سخنان ديگران مقصد خود را ثابت كند.
گرچه ظهور اوليه سخنان منقول از علامه طباطبايي همان است كه آقاي حكيمي گفتند، اما اين سخن را بايد حقٹ از متشابهات سخنان مرحوم علامه دانست، كه تنها در سايه ارجاع آن به محكمات سخن ايشان معناي خود را باز مي يابد. دقت در محكمات ديگر ايشان و پس وپيش همان كلمات، نشان مي دهد كه معناي درست اين سخن، غير ازآن چيزي است كه آقاي حكيمي برداشت كرده است، و هرگز نمي توان نظريه تفكيك را به مرحوم علامه طباطبايي نسبت داد؛ زيرا ايشان درمواردي از آثار خود به هماهنگي كامل ميان راه دين و فلسفه و نيز بر اين مطلب كه صدرالمتألهين در ايجاد هماهنگي ميان اين دو و تبيين آن نقش به سزايي داشته، تصريح كرده است.
در كتاب (شيعه در اسلام) مي گويد: روز به روز فلسفه به ذخاير علمي نامبرده (روايات ائمه (ع)) نزديك تر مي شد تا در قرن يازده هجري تقريبٹبه همديگر منطبق گشته و فاصله اي جز اختلاف تعبير در ميان نمانده است.(20)
در ادامه درباره اهميت كار ملاصدرا مي گويد:...وي توانست مسائل فلسفي را نظامي تازه دهد و از پراكندگي خارج سازد و كار او چند نتيجه داشت:... ثانیا، ذخاير زيادي از ظواهر دين و بيانات عميق فلسفي پيشوايان اهل بيت (ع) كه قرن ها صفت معماي لاينحل را داشتند وغالبٹ از متشابهات شمرده مي شدند، حل و روشن شدند. به اين ترتيب،ظواهر ديني و عرفان و فلسفه آشتي كامل پذيرفته و در يك مسيرافتادند و پيش از صدر المتألهين نيز دانشمنداني؛ مانند شيخ سهروردي مؤلف حكمه الاشراق از فلاسفه قرن ششم، شمس الدين محمد تركه ازفلاسفه قرن هشتم هجري، قدم هاي مؤثري در اين راه برداشته اند، ولي موفقيت كامل نصيب صدرالمتألهين شد.(21)
همان طور كه ملاحظه مي كنيد، مرحوم علامه در اين كلمات تصريح به آشتي و مطابقت كامل ميان ظواهر دين و مطالب فلسفي مي نمايد وصدرالمتألهين را قهرمان اين ميدان مي داند.
بنابراين، تصريحات و سخنان محكم مرحوم علامه به ما اجازه اين سخن را نمي دهد كه بگوييم ايشان هم همچون تفكيكيان معتقد بود كه جمع ميان ظواهر دين و مطالب عرفاني و معارف فلسفي امكان ناپذيراست.
حال به سراغ سخن ايشان در الميزان مي رويم. ايشان در جلد 5 ازصفحه 259 تا 289، بحثي را با عنوان (روش تفكري كه قرآن بدان فرامي خواند) مطرح كرده و در انتهاي همين بحث است كه جملات مورداستناد آقاي حكيمي آمده است. بررسي دقيق اين متن نيز نشان مي دهد كه منظور مرحوم علامه از آن جملات متشابه، هرگز معناي موردنظر تفكيكيان نيست؛ به چند دليل: نخست آنكه ايشان در چند مورد ازاين متن، بر حقانيت راه و روش تفكر منطقي (كه در فلسفه نيز از اين روش استفاده مي شود) از نظر اسلام تأكيد مي كند.(22)
دوم اينكه ايشان در چندين صفحه از اين كتاب به بيان اشكال هايي كه به روش منطق وارد كرده اند اشاره نموده و به پاسخ آنها پرداخته است و برخي از اين اشكال هاي، سخن مرحوم قزويني در بيان الفرقان است كه مرحوم علامه بدون ذكر نام مستشكل، اصل اشكال ها را بيان كرده وبه آنها پاسخ داده است.
سوم آنكه در چند صفحه نظر تفكيكيان را كه راه وصول به حقيقت ومعارف ديني تذكر است، مطرح نموده و به آن پاسخ داده است، و درضمن همين سخنان است كه فكر تفكيكيان را آميزه اي از عرفان واخباري گري مي داند.
نكته چهارم آنكه در صفحه 288 به هماهنگي سه طريق عرفان، قرآن و برهان تصريح مي كند.(23) حال با وجود اين سخنان كه كاملا برخلاف نظر تفكيكيان، است معقول است كه بپذيريم ايشان در ادامه عبارات خود، خلاصه نظر تفكيكيان را قبول كرده و با وجود تصريح به هماهنگي ميان سه طريق فلسفه، عرفان و قرآن، به ناهماهنگي آنها و عدم امكان جمع ميان اين سه طريق فتوا داده است ؟ پس تنها راهي كه براي تفسيردرست كلام ايشان پيش روي ما مي ماند اين است كه بگوييم منظورايشان از اختلاف عميق و ريشه داري كه تا به حال هم بر طرف نشده،اختلاف ميان اهل اين سه مكتب و مشرب است و نه اصل اين سه مشرب و ميان اين دو تفاوت بسيار است.
قرينه روشن ديگر اينكه، بلافاصله بعد از آن سخن، ايشان مي فرمايند: و تو مي بيني كه اهل هر فني از اين فنون (سه گانه) ديگري را متهم به جهالت يا كفر و يا سفاهت مي كند، و عامه مردم نيز از هر سه دسته تبري مي جويد.(24)
گفتار نهم: لزوم (تفكيك) به جاي (تأويل)
تفكيكيان پس از تأكيد بر عدم انطباق قرآن، عرفان و برهان، چنين نتيجه مي گيرند كه بايد به جاي (تأويل) به (تفكيك) گراييد و از(اينهمان) پنداشتن محتواي اين سه پرهيز كرد، و مرزها را پس داشت و مشربها را مرزبندي كرد، تا آنكه در سايه تفكيك معارف ديني ازمطالب فلسفي و عرفاني، فهم خالص و غير التقاطي دين براي افرادميسور گردد.
در تاريخ فكر و فرهنگ شناختي اسلام، تكليفي بس سنگين و گران روي نموده است، تكليفي كه عقل نيز آن را به سختي تأكيد مي كند وفرض مي شمارد و آن تكليف در يك كلمه، اقدام به (تفكيك) است؛يعني بايد همواره عالماني دانا و توانا، در برابر سيل امتزاج ها و التقاطها وتأويل ها بايستند، و به سره سازي معارف قرآني و حقايق آسماني و علوم وحياني اهتمام ورزند و به عنوان يك (دقت ضروري علمي) و يك (تكليف عقلاني شرعي) و يك (خدمت شناختي به تاريخ انسان) ويك (اداي حق در برابر آستان شكوهمند قرآن) مرزها را پاس دارند وماهيت جوهري حقايق مبدئي و معادي را از هر گونه هضم گشتن وتاريك شدن و هويت ديگر يافتن، و سايش و فرسايش، مصونيت دهندو (حكمت قرآني) را با فلسفه يوناني و عرفان گرته يافته از مكاتب اسكندراني و هندويي و امثال آن در نياميزند، تا موجوديت علم قرآني، وجوهر معارفي قرآن كريم مصون ماند و استقلال مكتب شناختي قرآن پاس داشته شود، تا هر گاه كساني بخواهند نظر قرآن كريم را ـ خالص وبدور از تحول ها و تطبيق ها و تأويل ها و التقاطها و امتزاج ها ـ به دست آورند بتوانند به دست آورد و بتوانند شناخت.(25)
نقد و بررسي
به نظر ما همان گونه كه تأويل داراي معاني مختلفي است كه بر اساس برخي معاني امري ناپسند، و بر اساس برخي ديگر از معاني امري پسنديده و بلكه لازم بود، (تفكيك) نيز اين چنين است و عدم تفكيك ميان معاني و مصاديق مختلف اين واژه نيز مي تواند انسان را به مغالطه بيفكند.
منظور آقاي حكيمي و ديگر تفكيكيان از اين واژه مي تواند يكي ازمعاني ذيل باشد:
1. فرق نهادن ميان اصطلاحات ديني با اصطلاحات علوم بشري وپرهيز از خلط ميان آنها.
2. پرهيز از انطباق دادن متون ديني بر مسائل ظني عقلي و عرفاني.
3. پرهيز از انطباق دادن متون ديني بر مسائل مسلم عقلي.
4. عدم به كارگيري مسائل مسلم عقلي براي فهم دين و متون ديني.
اگر منظور ايشان معناي اول تفكيك باشد ما نيز كاملا با ايشان موافقيم؛ زيرا الفاظ و واژگان ديني را بر اساس اصطلاح رايج در ميان علوم بشري معنا كردن كاري غير علمي و نادرست است، و در اين زمينه بايد با دقت و وسواس زيادي عمل كرد و معناي متداول و متعارف زمان نزول قرآن و يا صدور روايات را ملاك فهم معناي آنها قرار داد.
اما عبارات تفكيكيان بيانگر اين است كه گر چه اين قسم از تفكيك نيز مد نظر ايشان مي باشد، فراتر از اين را هم در نظر دارند. بنابراين مي گوييم: اگر معناي دوم تفكيك مد نظر است، آن هم به نظر ما درست است، يعني به صورت قطعي نمي توان آيات و روايات را بر مسائل ظني علمي و عقلي تطبيق داد و اين كار نوعي تفسير به رأي محسوب مي شود. البته تطبيق ظني آن اگر با ظاهر آيه و روايت منافاتي نداشته باشد و با آن هماهنگ باشد اشكالي ندارد.
اما اگر منظور ايشان معناي سوم تفكيك باشد، عرض مي كنيم: درصورتي كه ظاهر آن متن ديني با آن مطلب مسلم عقلي و قطعي هماهنگ باشد، مي توانيم به صورت ظني به آن نسبت دهيم، اما اگرظاهر متن ديني با مطلب مسلم عقلي هماهنگ و موافق نباشد دوصورت دارد: يا با يكديگر منافات دارند و قابل جمع نيستند، مثلا ظاهرآيه اي جسمانيت خداوند است، ولي دليل عقلي جسمانيت را نفي مي كند، در اينجا مي توانيم به استناد دليل عقلي، ظاهر آيه را تأويل كنيم و بر معناي معقول ديگري حمل كنيم و اگر با يكديگر قابل جمع باشند ودر عين حال، آيه ظهور در آن معناي فلسفي ندارد، نمي توانيم آن مطلب فلسفي را به آيه نسبت دهيم؛ يعني چه بسا آيه در مقام بيان مطلب ديگري است كه هيچ ربطي به آن مطلب مسلم فلسفي ندارد.
خلاصه اينكه در ارتباط ميان مطلب مسلم و قطعي فلسفي با ظاهرآيه يا روايت يكي از حالات ذيل متصور است:
1. ظاهر آيه با آن مطلب مسلم عقلي منافات داد و قابل جمع نيست:در اينجا ظاهر آيه را تأويل مي كنيم.
2. ظاهر آيه با آن مطلب مسلم عقلي منافات ندارد، كه در اين صورت دو حالت ممكن است:
الف. آيه در همان معناي فلسفي ظهور دارد. مي توانيم آن معنا را به صورت ظني به آيه نسبت دهيم.
ب. آيه در آن معناي فلسفي ظهور ندارد. از تطبيق آيه بر معناي فلسفي خود داري و از تأويل و توجيه آيه پرهيز مي كنيم.
اما اگر معناي چهارم تفكيك مد نظر ايشان است و مي خواهند بگوينددر معنا كردن و فهميدن آيات و روايات، ما هيچ احتياجي به فلسفه وعرفان نداريم، و نبايد اين دو را در فهم قرآن و سنت به كارگيريم، و تنهابايد بر اساس ظواهر آيات و روايات حكم كنيم، عرض مي كنيم:
همان طور كه گفتيم مطلب مسلم عقلي و فلسفي اگر با ظاهر آيه وروايتي منافات داشته باشد، مي تواند مجوز صرف نظر كردن از ظاهر آن آيه و يا روايت باشد. به تعبير ديگر، اين مطلب مسلم عقلي و فلسفي مي تواند قرينه منفصل لبي براي عدم اراده ظاهر كلام محسوب شود، وتأويل در اين موارد نه تنها اشكالي ندارد، بلكه لازم و ضروري است.
نكته ديگر اينكه آقاي حكيمي، (تفكيك) ميان مطالب ديني وفلسفي را باعث فهم خالص و ناب و غير التقاطي دانست، و استفاه ازعنصر تأويل را موجب التقاط و درهم آميزي شناخت ها.
در پاسخ اين سخن مي گوييم: تأويل به معناي نادرست آن اين چنين است، اما تأويل به معناي درست آن نه تنها با فهم ناب و خالص منافاتي ندارد، بلكه انسان را به فهم ناب نزديك تر مي كند. تفكيكيان تنهاملاكي كه برا خالص فهمي ارائه كرده اند، همان ظاهر گرايي است، حال آنكه اگر صرف تمسك به ظواهر، ملاك فهم ناب و خالص دين باشد،بايد مجسمه و ظاهر گرايان را داراي ناب ترين و خالص ترين فهم ديني دانست.
پي نوشت ها:
.1 ر.ك: محمد رضا حكيمي، مكتب تفكيك، ص 169ـ173؛ اجتهاد و تقليد درفلسفه، ص 66ـ67؛ سپيده باوران، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378 ش، ص 91؛ معاد جسماني در حكمت متعالي، ص 46 و 308ـ309؛ دانش مسلمين، چاپ هشتم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ن 1374ش، ص 259.
.2 لاجامع بين العلوم البشريه و العلوم الالهيه في شي ء من الاشياء (مهدي اصفهاني،ابواب الهدي، ص 6). همچنين ر.ك: همان، ص 12.
.3 لتري مناقضه كل ما جاء به الشريعه مع جميع قواعد الفلسفه. (مهدي اصفهاني،تقريرات، ص 178). همچنين ر.ك: همان، ص 180.
.4 فبعد ما ظهر مباينه معارف القرآن في مبدئه و معاده و الهياته و طبيعياته و معارف آفاقه و أنفسه و دنياه و آخرته من المعارف البشر(مهدي اصفهاني، معارف القرآن، ج 3،ص 860). همچنين ر.ك: معرفه العوالم، مركز اسناد آستان قدس رضوي، شماره 8472،ص 1.
.5 لو راجعت الكتاب و السنه و ما ذكراه في أبواب العوالم الجسميه و لاسيما الجنه والنار، لتري مناقضه كل ما جاء به الشريعه مع جميع القواعد الفلسفيه.(مهدي اصفهاني،تقريرات، ص 178).
.6 ر.ك: سيد جعفر سيدان، رساله الفوائد النبويه، ص 7 و 11.
.7 ر.ك: محمد رضا حكيمي، مكتب تفكيك، ص 176.
.8 از جمله ر.ك: پيام جاودانه، ص 80 و 85؛ معاد جسماني در حكميت متعاليه، ص 223؛ مكتب تفكيك، ص 175ـ176؛ اجتهاد و تقليد در فلسفه، ص 207؛ عقل خودبنياد ديني، ص 40.
.9 علامه طباطبايي، الميزان، ص 282ـ283، ترجمه از آقاي محمد رضا حكيمي است در مكتب تفكيك، ص 175ـ176.
.10 محمد رضا حكيمي، مكتب تفكيك، ص 281.
.11 محمد رضا حكيمي، عقل خود بنياد ديني، پيشين، ص 39.
.12 صدر المتألهين، الحكمه المتعاليه في الاسفار الاربعه، چاپ سوم، بيروت، دار احياءالتراث العربي، ج 4، ص 75.
.13 ر.ك: صدر المتألهين، العرشيه، با تصحيح و ترجمه غلامحسين آهني، اصفهان،دانشكده ادبيات، 1341ش، ص 218.
.14 ر.ك: امام خميني، چهل حديث، ص 193.
.15 در متن اين چنين آمده است و شايد در اصل (اصطياد) بوده است.
.16 امام خميني، آداب الصلاه، ص 304.
.17 ر.ك: حسن حسن زاده آملي، قرآن و عرفان و برهان از هم جدايي ندارند، تهران،مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1370ش، ص 19ـ20.
.18 ديوان حافظ، تصحيح سيد محمد جواد هاشمي و منير سلطان پور، قم، نشاط،1381، ص 64.
.19 ر. ك: رضا حق پناه، حكمت شيعي، ص 222ـ225.
.20 علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، چاپ هفتم، قم، دفتر انتشارات اسلامي،1372ش، ص 99.
.21 همان،ص 101ـ102.
.22 ر.ك: علامه طباطبايي، الميزان، ج 5، ص 259، 261، 269، 272 و 277.
.23 مرحوم علامه در آنجامي گويد: (و بالجمله فهذه طرق ثلاثه في البحث عن الحقائق و الكشف عنها: الظواهر الدينيه و طريق البحث العقلي، و طريق تصفيه النفس،... و قدعرفت أن الكتاب يصدق من كل الطرق ما هو حق و حاشا أن يكون هناك باطن حق ولايوافقه ظاهره، و حاشا أن يكون هناك حق من ظاهر أو باطن و البرهان الحق يدفعه ويناقضه). سه راه براي جست و جو و كشف حقيقت وجود دارد: ظواهر ديني، و راه بحث عقلي، و راه تهذيب نفس... و دانستي كه كتاب خدا اين سه راه را اگر به درستي استفاده شود تصديق مي كند و امكان ندارد كه باطن حقي وجود داشته باشد كه ظاهرآن با آن موافق نباشد، و امكان ندارد كه حقي ـ چه ظاهر و چه باطن ـ وجود داشته باشد كه برهان حق با آن مخالف باشد.
.24 ر.ك: همان ص 289.
.25 محمد رضا حكيمي، مكتب تفكيك، ص 74.
منبع : باشگاه اندیشه الف