صيد مرده در تور تفكيك
نويسنده: احمد شهدادي
( نقد بنيادي ترين سويه هاي معرفتي «مكتب تفكيك» )
تفكيكيان، با وجود دغدغه خلوص، به فقر نظريه گرفتارند. اينان مي خواهند به انگيزه پاسداشت اصالت شناخت ديني و تصويرسازي از «عقل خود ـ بنياد ديني»، دروازه ورود و خروج اطلاعات (gateway) را ببندند و انسان را در راهگذري ايستا و بسته نگاه دارند ، اما اين كار در عمل حتي براي خود آنان ممكن نشده است.
«مكتب تفكيك» پيش و بيش از آن كه سازه دستگاهمند فكري باشد، گونه اي نگاه فلسفي به موضوعي ويژه است و هم از اين رو به چشم حكمت جويان و فلسفه پژوهان ارجمند و در خور اعتنا مي آيد. اما در عين حال درست به همين سبب است كه مي سزد به عيار نقدِ ذهنِ پرسشگرانه اهل فلسفه سنجيده شود و آنچه اكنون «مكتب» خوانده مي شود، اما نگاهي بيش نيست، با گونه اي واكاوي فلسفي كه ابزار دست فيلسوف است پژوهيده گردد.
ذهن فلسفي سپهري پرسشگر و سنجشگر دارد و هيچ انديشه اي را فراتر از حوزه تحليل و تعقل نمي داند و هيچ مرام و مكتبي را برتر از مقام نقد نمي نشاند. در دهه هاي اخير «مكتب تفكيك» كوشيده است خود را به رقيب فكري فلسفه و عرفان بدل كند و با طرد و نفي اين دو شاخه از دانش هاي اسلامي، انديشه هاي خود را جانشين آنها سازد. البته گفتمان مخالفت با فلسفه و عرفان به سده هاي آغازين تاريخ علوم اسلامي باز مي گردد و به اهل تفكيك منحصر نمي شود، اما نقد انديشه تفكيكي، به گونه اي، نقد همه آن مخالفت هاست. اكنون، و در مجالي چنين تنگ، بنيادي ترين سويه هاي نظريه تفكيك را شماره مي كنيم و برمي رسيم.
يكم:
«مكتب تفكيك» بنيادي معرفت شناختي ويژه اي دارد و از سر همين بنيادها به نقد انديشه هاي فلسفي مي پردازد. با اين همه، علي رغم اين ادعاي انديشه سوز و بحران ساز، روشمندي خاصي براي نقد معرفت شناسي خود به دست نمي دهد و از تلقي خود از اپيستمه، ارزش شناخت و معيارهاي شناخت، به گونه اي دقيق و آشكار سخن نمي گويد. اين اگر برترين ضعف يك دستگاه ادراكي نباشد، دست كم فاش ترين آن است.
در تمام «مكتب تفكيك» هرگز و هيچ گاه به تعريفي بسامان و كارآمد از خود (ratio) برنمي خوريد و تنها با گونه اي اسنوبيسم دين دارانه ادعا كننده و همواره طفره رونده مواجه مي شويد. وقتي كسي مي كوشد از كندي ابزار يك نظام فكري براي فهم و تبيين حقايق جهان سخن بگويد و آن را اثبات كند، ابتدايي ترين خواسته از او اين است كه معرفت شناسي آن نظام را به خوبي تصوير كند، سپس به نقد آن بپردازد و آن را عليل و ناكارآمد بشمارد. اما اين انتظار را هيچ متني كه از «مكتب تفكيك» برآمده باشد برآورده نمي كند.
افزون بر اين، اهل تفكيك، معرفت شناسي دستگاه فكري خود را نيز به دقت آشكار نمي كنند و با آن كه خود را فلسفه دان و فلسفه خوان به شمار مي آورند، از كارِ كارستان ذهن و زبان فلسفي، كه حقيقت را پاكيزه و پيراسته مي خواهد، مي گريزند. تفكيك ْباوران، قريب به هشت دهه از «فقر فلسفه» سخن گفته اند، اما هيچ گاه در تبيين دستگاه و سرمشق (paradigm) معرفتي خود، به همان شيوه قلندروار و مصلحت ستيز فيلسوفان، چيزي ننوشته اند و به صرف طرح ادعا و محض گزاردن گزاره بسنده كرده اند.
دوم:
دانشجوي فلسفه با مطالعه و پژوهش در «مكتب تفكيك» در مي يابد كه اين انديشه، درست مثل هرگونه مخالفت با فلسفه در تمدن ما، به اميد و گمان صيانت از گوهر ناب و سره دين، با عقل فلسفي و به ناچار با فلسفه مخالفت مي كند. مخالفت و ستيز با فلسفه البته تاريخ روشني در دانش انديشه ها و به ويژه در خود فلسفه دارد. از محاجّه طوفان وار و ويرانگر سقراط بزرگ با سوفسطاييان در عصر ازلي فلسفه، تا حمله هاي مردافكن علامه طباطبايي(ره) به نوسوفسطاييان در عصر معاصر، فلسفيدن در معنايي عام و فلسفه اسلامي در معناي خاص، با مخالفان خود داد و ستدي فيلسوفانه و انديشه گرايانه داشته است. «مكتب تفكيك» چشم از اين تاريخ مي پوشد و چنان مي نمايد كه كالايي نو به بازار انديشه آورده است؛ هرچند ساده انگارانه مي كوشد مخالفت خود را با فلسفه در حوزه انديشه هاي ديني محصور كند و بيشتر از آن را شعار ندهد و بر عهده نگيرد.
با اين حال، اگر «مكتب تفكيك» در شكل ها و شيوه ها و، في نفسه، با فلسفه مخالف نباشد؛ كه هست، و آن را طرد و و نفي نكند؛ كه مي كند، در پيام ها و پيامدهاي نظري و عمليِ سامانِ خود با مخالفان فلسفه همسان و همراه است. پژوهنده در نهايت و از پس همه نقدها و نظرها در مي يابد كه آب «مكتب تفكيك» به جوي مخالفت با فلسفه مي ريزد. اگر انگيزه تفكيك انديشان را به يك سو نهيم، در انگيخته، آنان را با مخالفان فلسفه همسو و همگام مي يابيم. در سپهري جهاني، سوفيست ها، پوزيتيويست ها و سوسياليست ها، و در فضايي تمدني برخي از متكلمان، فقيهان، ظاهرگرايان و اشعريان با فلسفه ـ اسلامي و جز آن ـ مخالفت ورزيده اند. اين ستيزها و چالش ها و فراروندها و فرايندها «ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام» را پديد آورده است كه در نوبه خود بسي پژوهيدني است.
سوم:
«مكتب تفكيك» يك سپهر گسترده را فراموش كرده است: فلسفه اسلامي طرحي براي زندگي است. اين ادراك منصفانه اي از پژوهش فلسفه در تاريخ تمدن اسلامي است. زيستن در جهان و فضاي پيراموني براي انديشه آدمي دغدغه ها و پرسش هاي بسيار به بار مي آورد. بسياري از نگاه هاي آدميان به هستي و زيستن، اساساً انديشه هايي فلسفي است و گوهر نقاد فيلسوفانه دارد. اين حقيقت را كدام ذهن پژوهنده انكار مي تواند كرد؟ هم از اين روست كه فيلسوف ـ و نه البته متعلم نوپاي فلسفه ـ در اين انديشه است كه جهان را چنان تبيين كند كه بتوان در آن زيست. اين البته با چارچوب اسلامي يا ديني انديشه هاي فيلسوف تعارضي ندارد. مي توان مسلمان بود، اسلام را به حقيقت جان و دل پذيرفت و بودن خود را بر بنيادهايي ديني پي نهاد، اما فيلسوفانه، زاهدانه، عارفانه، متكلمانه، عالمانه، جاهلانه، عاشقانه، متكلفانه، ساده دلانه، زيركانه و در هزار و يك شكل و شمايل ديگر زيست. همين، خود، دستاورد ارجمند فلسفه اسلامي است.
انديشه تفكيك اين نكته گوهرين را از ياد برده است. شايد بتوان با فحص در ميان نوشتارها و گفتارهاي اهل تفكيك سه رأي را به دست آورد:
الف. زندگي بر بنياد فلسفه اسلامي ممكن نيست؛
ب. زندگي بر بنياد فلسفه اسلامي بي معناست؛
ج. زندگي بر بنياد فلسفه اسلامي، ديني نيست. اما شناخت ژرفاي فلسفه اسلامي، اين هر سه گزاره را ابطال مي كند. ما به فرازمندترين دوره فلسفه اسلامي، يعني مكتب هستي شناختي صدرايي، مي نگريم و اين سه گزاره را در آن بر بنياد آن وامي كاويم.
يك: زيستن بر بنياد فلسفه اسلامي ممكن است؛ زيرا اين فلسفه عناصري خودبسنده در اختيار ذهن و زبان آدمي مي گزارد تا جهانِ زيستِ خود را بر پايه آن پي بيفكند. به گمان اين قلم، ضروري ترين وظيفه عالمان و نيز متعلمان فلسفه اين است كه نشان دهند مثلاً مكتب صدرايي كدام زيستْ بوم فكري، فرهنگي، ايماني، اجتماعي و فردي را براي انسان ـ به ويژه انسان معاصر ـ پيشنهاد مي كند و مي آفريند. هرگاه در افق فكر صدرايي قرار بگيريم و خود را به آن اوج برسانيم، براي هستي، جهان، انسان، فضا، خداوند، نشانه ها و زبان، معاني تازه اي تعريف مي كنيم. پس ممكنِ منطقي و فلسفي است كه دستگاه خردمندانه انديشه هاي فلسفه اسلامي، طرحي براي زندگي باشد.
دو: زيستن بر بنياد فلسفه اسلامي، و مثلاً صدرايي، معنادار است؛ زيرا اين فلسفه از هدف، جهت، كيفيت، روش و مبنا سخن مي گويد و خودپذيريِ انديشه را تنها شرط ورود به عرصه تبادل و تضارب آرا و افكار مي شمارد. پس براي كشف معناداري و بي معنايي يك مفهوم و فكر، بايد به حوزه منطق خرد درآمد و همين جاست كه فلسفه اسلامي آماده گفت وگوست. فلسفه را از معنا تهي دانستن و آن را از دشواري هاي زبان و بازي هاي ذهن شمردن، كار سفسطه گري و پوزيتيويسم است كه از قضا اين هر دو با آموزه هاي ديني نيز همان مي كنند كه با فلسفه كرده اند. آن كس كه مي كوشد متافيزيك را از معنا بري بداند، دين را نيز بي معنا مي خواهد و مي يابد. طنز غريب اين است: آنچه مي تواند زندگي انسان را معنادار كند، بايد از معناداريِ خود دفاع كند. نخست دين و سپس فلسفه را مي توان در كهن ترين آموزه هاي فلسفي پي گرفت. علم، هنر، رياضيات، سرگرمي و اطلاعات، ممكن است زندگي انساني را تحمل پذيرتر، طولاني تر و بهره مندتر كنند، اما هرگز نمي توانند به آن معنا ببخشند.
سه: زندگي بر بنياد فلسفه اسلامي ممكن است ديني نباشد؛ اما ضد ديني هم نيست. اهل تفكيك، با همتي افزون تر، توصيفاتي پردامنه تر و با تمسك به آيات و روايات بيشتر، گزاره سوم خود درباه فلسفه را به گونه اي جدي تر تبليغ مي كنند. به گمان اينان، انسان و جهانِ تصوير شده در فلسفه اسلامي، با انسان و جهاني كه دين تصوير مي كند متفاوت، مغاير و متعارض است. در اين جا البته پيش فرضي نادرست وجود دارد: اهل تفكيك گمان مي برند كه همه طرح ها، تصويرها، نشانه ها و تفسيرها از انسان و جهان در عرض تفسير ديني و رقيب آن قرار مي گيرند و هم بدين سبب از ميان اين رقبا بايد دين را برگزيد و عنوان ديگري را بر آن برتري نداد.
اما اين تصويري مسخ شده از موضوع است و دو ايراد عمده دارد: نخست آن كه بسياري از معرفت هاي انساني مي توانند در طول دين و معرفت ديني واقع شوند، بي آنكه رقيب آن به شمار آيند يا با آن در ستيز و تعارض باشند. انسان فيلسوف لزوماً انسان غيرديني نيست و تاريخ فلسفه اسلامي دقيقاً همين را آشكار مي كند. همه همّ معرفتي فيلسوفان اين بوده است كه نشان دهند تفسير فلسفي از انسان و جهان مي تواند جهت دهنده تفسير ديني آن باشد و آن را عميق تر و پربارتر كند.
ايراد دوم تصوير اهل تفكيك هم اين است كه آنان تصوير خود را به جاي تصوير دين مي نشانند و اعتقاد و ادعاي خود را سره و پاك و هر اعتقاد و ادعاي ديگر را ناسره و ناپاك مي دانند. اين ادعا را پس از اين برمي رسيم.
چهارم:
ادعاي «مكتب تفكيك»، وصول به فهم خالص و ناب از دين و متون وحياني است. اين تنها يك ادعاست، بي آنكه منطق معرفتي و روشن شناسي ويژه اي براي اين دسترسي در كار باشد و به جاي فهم فلسفي فهم ديگري نهاده شود. پرسش بنيادين اين است: فهم خالص و ناب از دين چگونه و در چه دستگاهي سامان مي پذيرد؟ كدام روش شناسي پاكيزه و سَره، ما را به اين درجه از وقوف خالص و همه جانبه مي رساند؟ اين پرسش هرگز در گفتار و نوشتار اهل تفكيك پاسخي نمي يابد. هم از اين روست كه معتقديم تفكيكيان، با وجود دغدغه خلوص، به فقر نظريه گرفتارند. اينان مي خواهند به انگيزه پاسداشت اصالت شناخت ديني و تصويرسازي از «عقل خود ـ بنياد ديني»، دروازه ورود و خروج اطلاعات (gateway) را ببندند و انسان را در راهگذري ايستا و بسته نگاه دارند تا از اين طريق، معارف خالص دين را به دست آورند. اما اين كار در عمل حتي براي خود آنان ممكن نشده است. اين ادعا دليلي نيز دارد: در پژوهش كتاب ها و جستارهاي اهل تفكيك، معارف خالصي را كه آنان به شيوه نو از دين بركشيده اند فهرست كنيد و تنها با كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم»، كتاب سترگي از ميان انبوه آثار گرانْ ارج فلسفه اسلامي، بسنجيد، نيك درخواهيد يافت كه قدر اين كتاب كه براي مبتديان و متوسطان نوشته شده است، در تحكيم بنيادها و باورهاي ديني و ايماني انكار ناشدني است. ما از ارج دانشي كه تفكيكيان و جمله دانشيان ديگر به دست دهند نمي كاهيم، اما نمي توانيم بر برگ و بار انبوه تلاش فيلسوفان اسلامي نيز چشم فرو بنديم.
البته يك سخن بلند همواره گفتني و شنيدني است: هيچ فلسفه داني كه به ديني گرويده باشد نمي پسندد كه فلسفه را به جاي ديانت بنشانند و كار پيامبران را از فيلسوفان بخواهند. نه فيلسوفان، كه همه عالمان ديگر نيز از برداشتن بار رسالت پيامبران عاجزند و اين نكته اي است كه دست كم در فلسفه اسلامي منكر ندارد. داستان نمازگزاردن شيخ الرئيس ابن سينا را به وقت ابتلا به چالش هاي فلسفي فراموش نكنيد و حقيقت مرگ صدر متألهان جهان را در هفتمين سفر پياده رو به قبله از ياد نبريد. آري، به جز مقام نظر، فيلسوفان مسلمان در مرتبه عمل نيز پيرو پيامبران بوده اند و به اقتداي آنان سير مي كرده اند. رفعت كليّت نگرِ فلسفي را به زير آوردن و جزئيات ذوقي، تفسيري و گاه عاطفي را به جاي آن نشاندن، دردي از دين و دنيا را درمان نمي كند و به بن بست هاي ذهن انسان دامن مي زند.
پنجم:
اكنون بنگريم كه تفكيكْ انديشان با تور نظريه خود چه صيد كرده اند. تبعات معرفت شناختي و حتي دين شناختي مكتب تفكيك بسيار است و تبيين دقيق و البته مستوفاي آن نيازمند پژوهش در مسائل و تاريخ فلسفه. اما در اين جا مي توان به مهم ترين نكته اشاره كرد: «مكتب تفكيك» دست آدميان را از دامن خرد كوتاه مي كند و حجيت استقلالي عقل را از آن مي ستاند. عقل را به قيدي مقيد كردن و آن را در محدوده اي ويژه كارا دانستن و نيز حجيت آن را از غير خواستن، همه نفي حجيت استدلالي عقل است و در بدايت و نهايت به عجز عقل از شناخت و بستن راه معرفت منجر مي شود.
اگر خرد بشري حجيت و استقلال ذاتي خويش را از دست بدهد، طرح و اثبات و و تبليغ بخشي ـ اگر نگوييم بسياري ـ از معارف ديني هم به دامنه خطر مي افتد. اين بدترين صيد است كه در تور نظريه تفكيك افتاده است. اين صيد انسان و جهان را از حقيقت خود تهي مي كند و شاخه شناخت را مي خشكاند. تفكيكيان مي گويند و گفته اند كه منكر خرد نيستند و حرمت عقل را پاس مي دارند، اما آنچه مهم است ادعا نيست، نتايج است. اين پيامدهاي يك نظريه است كه چگونگي آن را تبيين مي كند.
ششم:
نكته ديگر اين است كه تفكيك انديشان به هر حال، با هر ادعا و نظر، با نظريه خود جهان را از آثار رفيع فلسفي محروم مي كنند و مي خواهند، و اين خسارتي بزرگ براي انسان است. از باب مثال، وجهه هستي شناختي فلسفه صدرايي و نوصدرايي را در نظر آوريد. چه حقيقت هاي والا، درخشان، مفيد، جهت دهنده و انسان ساز در اين بستر خروشنده وجود دارد و چه مايه روشني و آشكاري و اميد و شادي و معنا در آن غوطه ور است. زندگي، حركت، دين، تلاش، دانش، خواست و حتي رنگ گل و نور ستاره در چارچوب دستگاه هستي شناسي صدرايي، هم رنگي ديگر مي گيرند و جهاني تازه پديد مي آورند. تنها بهره اي از هستي شناسي فلسفه اسلامي در فلسفه اگزيستانس غرب هست و آن وقت بنگريد كه همين فلسفه ـ حتي شكل الحادي آن ـ چه مايه شور و حرارت و اميد و حركت پديد مي آورد و راه بسته زندگي را مي گشايد.
آنچه «مكتب تفكيك» مي خواهد، سرانجام به خشكاندن درخت فلسفه و حكمت مي كشد و اين البته تفكيكيان را اندوهگين نمي كند. اما پرسش هميشگي اين است: وقتي دانايي پردامنه فلسفه را بر مي داريد، كدام دانش برتر يا دست كم همانند را به جاي آن مي نهيد؟
حال بنگريد كه نخستين پرسش هاي فلسفي بشر ـ در ايران باستان و يونان قديم مثلاً ـ پيشينه اي بيشتر از دو هزار دارند، ولي هنوز هم خواندن گفت وگوهاي سقراطي در دفاعيه، فايدون، مهماني، كريتون و پروتاگوراس ـ متن هايي از آن دوهزاره پيش ـ رنگ و آهنگ الاهي دارد؛ يعني فلسفه اي است كه هاله هايي از الاهيات بر گرد خويش دارد. اما «مكتب تفكيك» با نظريه خود ـ حتي اگر هم نخواهد ـ آدميان را از اين ذخيره ارجمند محروم مي كند و به انگيزه نگاهداشت دين، فلسفه را از دست آنان مي ستاند. تفكيكيان در خوش بينانه ترين وضع، فلسفه را دانشي سرگرم كننده و عامل «تشحيذ ذهن» مي دانند و بس. اينان هرگز برنمي تابند كه فلسفه آيين كشف و داناييِ چيزي باشد و يا بتوانند به زندگي آدمي، و به ويژه به حيات ديني او، ياري رساند.
هفتم:
شايد سرراست ترين و سودمندترين شيوه براي نگاهي دوباره به بنيادهاي فكري «مكتب تفكيك»، تلخيص آن ها در گزاره هايي روشن و ساده باشد؛ كاري كه از سر انصاف بايد گفت پيروان اين منش، خود، نيز براي انجام آن كوشيده اند. لب لباب انديشه ها و نظريه هاي تفكيكيان در نكته هاي ذيل مي آيد؛ باشد كه درنگ عقلاني در آن ها وضع و حالشان را روشن كند.
۱. معتقدان «مكتب تفكيك» به جدايي فلسفه و عرفان از دين حكم مي كنند. البته تفكيك آنان هم تباين كلي و هم تساوي كلي را ميان اين سه حوزه نفي مي كند و نادرست مي شمارد. اين عصاره يكي از جوانب انديشه تفكيك است. اما جالب و فراموش شده است كه اين نظريه در تاريخ انديشه هاي اسلامي منكر ندارد! كدام فيلسوف يا عارف اسلامي ادعا كرده است كه آنچه مي گويد عين دين و حاق آن است؟ آنان نوع معرفت خود از ديانت را آشكار كرده اند و بس. آنچه مي ماند اين است كه گاه بخش هايي از آموزه هاي ديني نيازمند تبيين و تنسيق عرفاني و فلسفي مي شوند و في نفسه رنگ و آهنگ عرفاني و فلسفي دارند، و هم از اين رو تباين كلي ميان اين سه قلمرو نيز نفي مي شود. پس اين سويه از انديشه اهل تفكيك تازگي ندارد و چنان روشن است كه نيازمند توضيحي نيست.
۲. مدعاي ديگر اهل تفكيك، «برتري و اصالت شناخت ديني»، البته در سنجش با شناخت فلسفي و عرفاني است. مي بينيد كه به هيچ رو سخن از برتري و اصالت دين در مقابل فلسفه و عرفان نيست، بلكه سخن بر سر اصالت شناخت و معرفت ديني است؛ آن هم در نسبت با معرفت هاي فلسفي و عرفاني. تفكيكيان معرفت هاي بشري را چنان از يكديگر جدا و گسسته مي دانند كه گمان نمي برند گاهي به ضرورتي يا به طبيعتي اين معرفت ها در هم آميزند و از زند و زاي خويش معرفتي نو توليد كنند. اين در عرض هم قلمداد كردن معرفت ها داستان غريبي است كه نه با ساحت دانش ديني مي سازد و نه در تاريخ انديشه ها شاهدي دارد. اين معرفت شناسي عليل، تمام تاريخ فلسفه و عرفان اسلامي و شيعي را فلج مي كند و از كار مي اندازد.
۳. تأكيد بر حجيت ظواهر متون ديني، آيات و روايات، از ديگر مدعيات «مكتب تفكيك» است. اما اين مدعا هم نيازمند تأسيس مكتب و مذهب نيست. اهل عقل و انديشه در همه جاي جهان، ظاهر مرادات گويندگان و اهل زبان را حجت مي دانند. اين حكمي اكثري است. اما در كنار اين حكم، مواردي در كار است كه ظاهر سخن راه به جايي نمي برد و مفاهيمي چون تفسير، تحليل و تأويل مطرح مي شوند. راستي آيا بسياري از آيات و روايات و متون توحيدي دين، با فهم همگاني از ظاهر و تكيه بر حجيت آن فهم شدني اند؟ با اين اعتقاد اهل تفكيك، تودرتوييِ شگفت و معنادار دين و لايه بندي گوناگون آن، يكسره از ميان مي روند و تنها پوسته ظاهر و لايه بيرون و كمينه دين بر جاي مي ماند. اينان به جاي عمق بخشيدن به معارف ديني و دست كم عمق آن ها را پاس داشتن، عرصه معرفت ديني را تسطيح مي كنند و نام آن را حفظ خلوص ديانت مي نهند.
۴. به تبع اعتقاد به حجيت تك ساحتي ظواهر، نفي و رد «تأويل» از ديگر اعتقادات تفكيكْ باوران است. تأويل، راه يافتن به سويه هاي پنهان تر و باطني تر مفهوم است و معلوم است كه با جمود بر حجيت ظاهر نمي سازد. به گمان ما، پرهيز اينان از تأويل نه به سود دين كه به ضرر آن تمام مي شود. آن نكته هاي «صعب مستصعب» كه در معارف و متون ديني يافت مي شوند و كم شمار نيز نيستند، بدون تأويلِ منطق دار و منضبط، بي معنا، تهي و تباه خواهند بود.
جالب است كه معارف دين، خود، جابه جا سرشار از تأويل هاي تازه و بكر براي بخش هاي دشواري ساز خود است؛ بي آن كه الزاماً راه تأويل و تفسيرِ مستند به اصول بسته شده باشد. اگر گاه عارفي منغمر در سلوك مفاهيم معنوي، از آيه و حديثي نكته اي بيرون آورد، چرا با حربه نفيِ تأويل آن را ساقط كنيم. زيباتر اين نيست كه آن را به منابع ديني عرضه كنيم و اگر تعارضي با آنها نداشت، همچون گزينه اي در ميان فهم هاي خويش به شمار آوريم؟ آيا دريغ نيست كه مثلاً نگاه مولانا جلال الدين بلخي و صدرالدين شيرازي به قرآن را كنار بگذاريم و به آن نينديشيم؟
۵. اهل تفكيك بر پرهيز از فهم عقلي يا عرفاني دين نيز تأكيد مي ورزند و آن را مايه صيانت دين از تغيير و تحريف مي شمرند. اينان از دو گونه الاهيات سخن گفته اند: الاهيات الاهي و الاهيات بشري. اما جالب است بدانيم كه اهل تفكيك، فهم خويش از دين را الاهيات الاهي و فهم ديگران را ـ عقلي يا عرفاني ـ الاهيات بشري و به همين سبب تحريف كننده و تغيير دهنده دين مي انگارند. اين به معناي محدود ساختن تعقل انساني به حد و حصري شخصي و ويژه است و با حقيقت سير عقلاني بشر بيگانه مي نمايد. عقل نه آن است كه ما بخواهيم و بفرماييم؛ بلكه همان است كه خود مي خواهد.
افزون بر اين، بسياري از مفاهيم ديني هست كه جز به مدد آنچه آنان «فهم عقلي» خوانده اند، دريافته نمي شوند و با نص گرايي و ظاهرانديشي، بي معنا، دشوار و گاه اسطوره وار به نظر مي آيند. علاوه بر اين، طينت بشر را نيز از پرسش سرشته اند. مگر مي توان به انسداد باب پرسش هاي عقلي بشر فرمان داد و او را در مواجهه با دين از مثلاً خردورزي فلسفي زنهار داد؟ اين دريافتن، شاكله عقلاني انسان هاست.
۷. يك نكته نيز در ميان گفته ها و نوشته هاي تفكيكْ انديشان هست كه به تحليل ويژه اي از تاريخ فكري و عقلي در تمدن اسلامي باز مي گردد: تفكيكيان گاه گفته اند كه مثلاً فلسفه و انديشه هاي فلسفي به امر دستگاه خلافت، براي معارضه با آراي ناب ديني و دامن زدن به نزاع ها و ستيزهاي فكري و سپس از ميان بردن همدلي ها و همراهي ها، از متون يونان باستان ترجمه شده و بسط يافته است. به اعتقاد اينان، يكي از دلايل عقب ماندگي فكري مسلمانان، همين رجوع به دانش هاي يوناني است! فرو كاستن بحث به اين ساحت از تحليل البته جايي براي گفت وگوي علمي باقي نمي گذارد و ماجرا را به مغلطه مي آلايد. با اين همه، حتي اين كوشش معطوف به تحليل خاص تاريخي، نظريه اهل تفكيك را تقويت نمي كند و پيش نمي برد.
«مكتب تفكيك» با همه توان كوشيده است تا نظريه خود را به گونه اي پادْگفتمان براي گفتمان فلسفي و عرفاني در تاريخ انديشه هاي اسلامي ترقي دهد و با رواج فلسفه و عرفان ـ به ويژه در حوزه هاي علوم ديني ـ بستيزد و اين دو را از سكه بيندازد. با اين حال، اين «مكتب» هرگز و هيچ گاه نتوانسته است در برابر رفعت شكوهمند انديشه هاي فلسفي و عرفاني در تاريخ علوم اسلامي سر برافرازد و جلوه نمايي كند.
در تحليل تاريخ انديشه ها، اين «مكتب» اكنون به نظريه اي مرده بدل شده است. آنچه اهل تفكيك از ياد برده اند اين است كه نام علميِ گونه ما، «انسان هاي خردمند» (Homo sapiens) است. هيولافيتنگ در «باغ وحش دكتر دولتيل» خوب گفته است: «تمام مسأله اين است كه بدانيم چه را نگه داريم و چه را دور بريزيم».
منبع : باشگاه اندیشه الف