نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی
آیا همه ی نیروهای محرک تاریخ شناخته شده اند؟
این سؤالی است که پاسخ آن با در نظر گرفتن این که محور تاریخ به اصطلاح دانشمندان «ماده ی خام تاریخ» یعنی «انسان» ناشناخته می باشد، روشن است.زیرا همان طور که تمام خصوصیات جهان طبیعت برای ما مکشوف نیست و بشر کنونی تازه با الفبای علوم طبیعی آشنا شده است، همچنین تمام زوایای روح انسان و خصوصیات وجودی او، برای ما مکشوف نیست. این انسان که به اعتراف دانشمندان، موجود ناشناخته ای است، هر روز هوسی دارد و انگیزه ای، در این صورت چگونه می توان همه ی عوامل سرنوشت ساز و حادثه آفرین او را به دقت شناخت و بالاتر از همه، آنها را در «عامل اقتصادی» خلاصه کرد.
بنابراین باید در انتظار پژوهش های تازه ای در فلسفه ی تاریخ بود که ما را با عوامل دیگر سازنده ی تاریخ آشنا سازند و از هر نوع غرور علمی و افکار خام و ناپخته باز دارند.
2
محدود بودن اطلاعات کاوشگران
به راستی اگر مقصود از جستجوی عامل اصیل تاریخ این است که زیربنای تمام حوادث تاریخ را اعم از جزئی و کلی، تعیین کنیم و علت منطقی آنها را به دست آوردیم، چنین کاری جز کاوش در یک امر بسیار مشکل و پیچیده و سراپا ابهام چیزی نیست.
زیرا اطلاعات ما از زندگی انسان های نخستین آن چنان ناچیز است که دکتر «فیلر» یکی از مشهورترین باستان شناسان جهان، در این باره چنین می گوید:
«معلومات کنونی ما که برای نشان دادن اجتماعات بشر ابتدایی در اختیار داریم، بسیار ناچیز است که به همین جهت اعتماد ما در این مسائل به نظریات خواهد بود....
خلاصه تحلیل خصوصیات نمونه ی انسان های منقرض شده به یک مطلب بسیار دشوار و بی فایده است.(1)
نه تنها عامل اصیل تاریخ در زندگی انسان های نخستین، مستور و پنهان است، بلکه علل حوادث و جریان های انسان های بعدی، یعنی انسان هایی که خود را در تاریخ مدون نمودار ساخته اند، کاملاً مجهول و تاریک می باشد.
یکی از پدیده های اجتماعی انسان در دوره ای که توانست خود را در تاریخ نمودار سازد، مسأله ی تعدد زبان است و هم اکنون در جهان 2000 زبان وجود دارد.
اکنون سؤال می شود، علت تعدد زبان ها چیست؟
آیا همه ی آنها به یک ریشه برمی گردد یا نه؟ اگر به یک ریشه بر می گردد، علت تنوع و رنگارنگی آنها چیست؟
هنوز دانشمندان، نظریه ی صحیح و قاطعی درباره ی اصالت هر یک از زبان ها و یا اشتقاق برخی از برخی دیگر، و علت این اشتقاق و تنوع آنها به دست نداده اند.
بنابراین کشف علل تمام حوادث کلی و جزئی که در تاریخ بشر رخ داده است، با معلومات بسیار محدود کنونی، کار مشکل و پیچیده ای است تا چه رسد که از روی ذوق و قریحه بگوییم که عامل محرک تاریخ تنها و تنها، مبارزه ی طبقاتی و تکامل دستگاه های تولید است.
و به قول یکی از نویسندگان، در حال حاضر بسیار است رویدادهایی که آنها را نمی توان به علت های کافی بازگردانید. چرا؟ به خاطر نقص مداراک و اسناد تاریخ.(2)
3
صاحب نظران تک عاملی
در حالی که هیچ مانعی ندارد که برای سیر تکامل جامعه عواملی در کار باشد و هر عاملی در شرایط خاصی، زیربنای تاریخ باشد و اگر این صاحب نظران از تقیّد به «تک عاملی» رهایی یافته بودند، افق تاریخ را روشن تر دیده و تعارض نظریه ها از میان می رفت.
خلاصه فلسفه ی گرایش بسیاری از صاحب نظران به تفسیر تاریخ از مجرای عامل واحد، روشن نیست و انسان نمی داند که چرا این پژوهشگران، به عامل واحدی روی آورده و می خواهند عامل واحدی را کلید سحرآمیز برای گشودن درهای بسته ی تاریخ و جامعه ی انسان معرفی کنند، و تصور می نمایند که یک عامل، زیربنای تمام رویدادهای تاریخ است و عوامل دیگر را در درجه ی بعد قرار داده و به صورت علل ثانوی تفسیر می کنند، به گونه ای که این عوامل ثانوی، در هستی و تأثیر، تابع و پیرو آن عامل اصلی می باشند، در حالی که دلیلی ندارد که برای تاریخ انسان، یک علت بیندیشیم در صورتی که ممکن است، علت های متعددی داشته باشد.
کسانی که موتور محرک تاریخ را یک عامل بیش نمی دانند، انسان های یک بعدی هستند که ذهن آنان تنها یه یک بُعد از عوامل سازنده ی تاریخ، انس گرفته است و قطعاً یک رشته عوامل روانی و محیطی در این گرایش مؤثر بوده است.
در این میان فُروید روانکاو معروف، غریزه ی جنسی را یگانه علت واقعی و عامل واحد معرفی می کند و آن را، در پشت تمام فعالیت های انسان مخفی و پنهان می داند، و زندگانی انسان در نظر او جز یک سلسله انگیزه های خودآگاه و یا ناخودآگاه که از غریزه ی جنسی سرچشمه می گیرند، چیزی نیست.
این گونه تفسیرها و واحدگرایی ها، یک نوع تنگ نظری در تفسیر زیربنای تاریخ است، یا به عبارت صحیح تر: توجه به یک بُعد از ابعاد تاریخ انسانی است. اگر با دید وسیع و عمیق در غرایز انسان و دیگر عوامل سازنده ی تاریخ بنگریم، هرگز اصرار بر تک عاملی نخواهیم داشت و ما در بیان عوامل واقعی سازنده ی تاریخ، درباره ی نقش غرایز در تاریخ بشر گفتگو خواهیم کرد و روشن خ واهیم ساخت که غریزه ی جنسی، تنها یکی از غرایز فعال تاریخ انسان است.
4
شرایط و زمینه ها را از علل مؤثر تفکیک کنیم
اینک برای این که خوانندگان گرامی را، به واقعیت این دو نوع عامل آشنا سازیم، دو نظریه ی معروف درباره ی نیروی محرک تاریخ را در این جا مطرح می سازیم که هر دو از قبیل زمینه و شرط مساعد است، نه مؤثر واقعی، تا از این طریق دو نمونه از زمینه های مناسب را نشان داده باشیم و خواننده ی گرامی از این طریق، زمینه را از عامل مؤثر تمیز دهد.
الف. نظریه ی جغرافی گرایی
بنیانگذاران نظریه ی جغرافی گرایی، این عامل را اصیل ترین عامل تشکیل جامعه و تاریخ و علت تامه ی تشخص جامعه ها و تمدن ها می دانند. غرض از عامل جغرافیایی که مورد ادعای طرفداران این نظریه است، عبارت است از آن همه شرایط کیهانی که مستقل از فعالیت های انسان وجود دارد، و تغییرات موجود در این شرایط، ناشی از روابط ذاتی خود این عوامل است مانند آب و هوا، حرارت، تغییرات فصلی و جریان های زمینی، جریان رودها و دریاها تا آن حد که مستقل از دخالت انسان وجود دارند.این گروه معتقد است که این عوامل، تأثیر قاطع و تعیین کننده ای در سرنوشت تمدن ها و پیدایش تاریخ و چگونگی رفتار خود آدمی و سازمان های اجتماعی و فعالیت های انسانی دارند.(3)
«ابن خلدون» مورخ و بنیانگذار علم جامعه شناسی در جهان، روی این عامل تکیه کرده و تضاد اقلیمی را در منطقه ی شهری و عشایری عامل محرک تاریخ و تشکیل دوران های خاص دانسته است
شکی نیست که جغرافیا و عوامل طبیعی که انسان را احاطه کرده در زندگی انسان نیازهای ویژه ای به وجود می آورد و در نتیجه مایه ی پیدایش افکار جدید، و برنامه ها و سازمان ها و فعالیت های مناسب می گردد.
گروهی که در نقاط سردسیر زندگی می کنند. برای رفع نیاز خویش ناچارند تدابیر ویژه ای بیندیشند، و گروهی که در نقاط گرمسیر به سر می برند، برای رفع نیاز خویش باید به گونه ی دیگر بیندیشند.
گروهی که در لب دریا زندگی می کنند، برای مهار کردن آب و شکار ماهی به فکر می افتند و جهشی در مغز آنان به وجود می آید، در حالی که گروهی که در قله ی کوه ها سفره ی زندگی را پهن کرده اند با مشکلات و نیازهای دیگری روبرو هستند و به فکر مشکلات دیگر بوده طبعاً افکار دیگری خواهند داشت. در نتیجه عوامل جغرافیایی مقدمات پیدایش فرهنگ را فراهم می سازد، و سدهایی در میان ملت ها به وجود می آورد که کمتر از یکدیگر می توانند مطلع و آگاه گردند و هر کدام در پیله ای که طبیعت دور آنها تنیده است، به سر می برند.
برخی؛ از این عامل به خشونت طبیعت نام برده و معتقد به سه طبیعت خشن، لطیف و متوسط هستند. می گویند در سرزمین های خشن کار و تولید ممکن نیست. آب قنات و رودخانه ندارد، قابل کشت و زرع نیست. از این جهت حرکت در این جامعه به وجود نمی آید و لذا قبایلی که در این نظام زندگی می کنند، در حالت ایست و سکون می باشند و پیشرفتی ندارند.
در جایی که وفور نعمت به اندازه ای است که انسان ها برای تغذیه و مسکن به تدبیر و تلاش و مبارزه دست نمی زنند در این جا تاریخ، تحولی ندارد.
تاریخ در جاهایی که طبیعت در برابر انسان (نه سفره ای باز است و نه قبرستان وحشتناک غیر قابل زیست) به وجود می آید و لذا تمدن های بزرگ را می بینیم در جایی به وجود آمده اند، که طبیعت انسان را به تلاش وادار می کند زیرا اندیشه ی انسان در جنگ با طبیعت رشد می کند، و ابتکار و اختراع و تفکر و تجربه، روابط اجتماعی و تشکیلات اداری و طبقه بندی کار و تخصص فنی و تکنیک، به وجود می آید.
زمینه ساز یا عامل مؤثر؟
با تلاشی که ما، در بیان دخالت عوامل جغرافیایی در تکامل تاریخ بشر و تکامل جامعه ی انسانی، انجام دادیم مع الوصف اگر دارندگان این نظریه آن را زمینه و شرط مساعد شکوفایی تاریخ انسانی معرفی می کردند، مناسب تر بود.زیرا خود این بیان می رساند که عامل سازنده ی تاریخ، خود انسان، و فکر انسان به طور روشن تر احساس نیاز او است که او را به تلاش و فعالیت وا می دارد از این جهت باید «فقر» و «نیاز» ما را در تکامل تاریخ معرفی کرد، نه سنگ و گل، و نه آب و رود.
و به قول یکی از پژوهشگران «آنچه از تیررس دید اصحاب نظریه ی جغرافیاگرا دور مانده است، این حقیقت است که اگر چه بشر محصول محیط جغرافیایی خویش است ولی نسبت به آن منفعل منفی نیست، بلکه او در مقابل شرایط محیط خویش، واکنش نشان می دهد و آن را تغییر می دهد».
صحیح است که بشر ابزار کار خود را از طبیعت اخذ می کند و توسط همان ابزار، بر طبیعت تأثیر می گذارد، ولی با وجود این، محیط جغرافیایی عامل قطعی تغییرات اجتماعی و تاریخی نیست، بلکه تنها یکی از شرایط ضروری تکامل تاریخی است و در واقع این، انسان است که با تلاش برای مقاوت در برابر شرایط جغرافیایی و سازگار کردن آنها برای زندگی، تکامل تاریخی پیدا می کند. و آن را زیر سیطره ی اراده ی خود می آورد.(4)
ب. تلاقی امت ها و تأثیر تمدن ها بر یکدیگر
در گذشته یادآور شدیم که یکی از اشکالات این بحث این است که زمینه های مساعد سیر تکاملی تاریخ، با علل سازنده و آفریننده ی تاریخ، کاملاً مخلوط شده است و گفتیم که در این مورد، به عنوان گواه، دو نمونه را یادآور می شویم: یکی نظریه ی جغرافیایی بود، دیگری نظریه ی تلاقی امت ها و تاثیر متقابل تمدن ها است، درباره ی نظریه ی نخست سخن گفتیم، اکنون پیرامون این نظریه که «تاین بی» نویسنده ی معروف از آن به عنوان «تهاجم و تدافع» نام می برد، سخن می گوییم.در تأثیر این عامل به صورت زمینه و شرط مساعد سخنی نیست و تمدن انسان در سایه ی تلاقی و تبادل فرهنگی رشد و نمو می کند و با نگرش به تاریخ انسان آن هم در محدوده ی تلاقی به خوبی روشن می گردد.
نمونه ی این تلاقی، رویارویی دو امت غرب و شرق در جنگ های صلیبی است که اثرات عجیبی در روبنای تاریخ نهاد در این باره «ارنست باکر» استاد علوم سیاسی دانشگاه «کمبریج» چنین می نویسد:
«رفتن به زیارت برای بخشش گناهان از قدیم در غرب معمول بوده از طرف دیگر بیت المقدس، مقدس ترین زمین ها محسوب می گردید، از این رو رفتن به آنجا و جنگ کردن به ضددشمنان، هم زیارت و هم عبادت خوانده می شد. نیرویی که ترتیب داده شد، میان زوّاری بود که مسلح شده و می خواستند راه را برای زوار دیگر باز کنند».
اکنون باید دانست که جنگ های صلیبی از نظر یک نهضت عمومی در اجتماع مغرب زمین چه تأثیری داشته است.
در دایره ی مذهبی، این جنگ ها حیثیات و شئون پاپ ها را کم کرد. بدون شک در رهبانیت تأثیر نمود، مردم را به آن بی میل ساخت. در دایره ی اجتماعی و اقتصادی، تساوی طبقات مردم را به وجود آورد به طوری که کارگران،
آزادی کامل تحصیل کردند. بازرگانی و پیشه و هنر ترقی یافت. در دایره ی سیاست، تقسیم نواحی با داشتن یک حکومت مرکزی به میان آمد، قوانینی را می نوشتند و مطابق آن رفتار می کردند. در جهان علم و دانش، فلسفه ترقی یافت. و پس از جنگ های صلیبی مغرب برای کسب دانش با اعراب ارتباط پیدا کرده تحصیل زبان های قدیمی توسعه یافت. تاریخ و جغرافیا اهمیت پیدا کرد. در مجمسمه سازی و نقاشی سلیقه ی خوبی به کار برده شده.(5)
«هانزپروتر» در کتاب «تأثیر جنگ های صلیبی در علوم» می نویسد:
جنگ های صلیبی تنها عامل ترقی اروپا بین سال های 1100-1300بوده است و دوره ی تجدد، دوره ی کشفیات و دوره ی اصلاحات اروپا در نتیجه ی همین جنگ ها به وجود آمده است. یک ارتباط مداوم بین اصول و عقاید مشرق و مغرب در ابتدا در فلسطین دیده می شود که آن را باید یکی از نشانه های اولین تماس مشرق و مغرب دانست.(6)
«ارنست باکر» باز می نویسد:
«ظهور تمدن مغرب تا اندازه ای در نتیجه ی جنگ های صلیبی بود زیرا نه فقط با علوم و صنایع دنیای اسلامی آشنا گشتند، بلکه با امپراتوری روم شرقی و یونان تماس پیدا کردند...
جنگ های صلیبی از جانب سوریه و دُول لاتینی نیز تأثیراتی در رشد علوم و تمدن اروپای غربی داشت روشن ترین دلیل این قسمت، آن که هنوز بعضی از کلمات عربی در زبان های غربی رواج دارد «پروتز» کلمات زیادی را برای نمونه نقل می کند که از آن جمله کاروان، برج، قلعه و غیره است که با کمی اختلاف در تلفظ، در زبان های اروپایی دیده می شود.
جنگ های صلیبی یک سلسله نزاع هایی بود که مغرب را با دشمنان جدید مسلح به اسلحه های جدید و حتی دارای فنون جنگی جدید، مواجه ساخت. بدین طریق مغرب راجع به جنگ اطلاعات بیشتری حاصل کرد و ترقی محسوس نمود.
«پروتز» می گوید: مغرب در بنای قلعه ها و حصارها و وسائل جدید دفاعی و فنون جنگی که قبلاً برایشان مجهول بود، دَینِ بزرگی به مسلمانان دارند.
شکی نیست که جنگ های صلیبی تاکتیک محاصره را ترقی داد، و مغرب زمین طرق نقب زدن، استعمال منجنیق و آلات عظیم تخریب، و حتی به کار بردن مواد قابل احتراق را از آن روز، شناخت.
استعمال کبوتران قاصد برای اخذ اطلاعات نظامی را، نیز مغرب از مسلمانان آموخت. جشن گرفتن در مواقع فتح به وسیله ی چراغانی و آویزان کردن فرش ها و تزیینات بر درها و دیوارها گر چه یک امر طبیعی به نظر می رسد، ولی باز مغرب آن را به مسلمانان مدیون است. شمشیر بازی نیز به وسیله ی جنگ های صلیبی شیوع پیدا کرد و استعمال نشان های افتخار، اصل شرقی دارد.
بر روی نشان های افتخار مسلمانان، تصاویر عقاب دو سر، زنبق، چوگان و غیره دیده می شد، به علاوه پوشیدن لباس قرمز، یا لاجوردی که علامت شجاعت یا نجابت خانوادگی بود، از همان زمان به آن سرزمین ها راه یافت، به طوری که تمام کشورهای اروپایی نشان های فتح و افتخار را به کار بردند و طرز استعمال آنها در همه ی کشورها به یک منوال شد.(7)
شما می توانید در تلاقی امت اسلامی با تمدن یونانی و ایرانی، شبیه آنچه که در تلاقی صلیبیان با مسلمانان بوده نشانه های فراوانی بیابید، شکی نیست که این تلاقی برای مسلمانان مفید و سودمند بود که مسلمانان از کتاب های علمی آنان استفاده کرده و علوم آنان را تکمیل کردند و قسمت اعظم آنها را به زبان عربی برگردانیدند.
ما با این که تأثیر تماس ملت ها و تمدن ها را در تأثیرگذاری بر یکدیگر پذیرفتیم، باز نمی توان آن را عامل محرک و سازنده معرفی کرد، بلکه این رویایی و تلاقی، و مشاهده ی نقاط حساس و آموزنده ی تمدن ها، حس کنجکاوی انسان را برمی انگیزد که از تمدن های دیگر اقتباس نماید و جنبه های مفید و سودمند از تمدن رقیب را فرا گیرد و خود را با سلاح آنها، مجهز نماید.
تلاقی امت ها و اصطکاک تمدن ها بسان حضور بر سر غذای لذیذ است که اشتهای نهفته و خفته ی انسان ها را تحریک می کند و آنها را به خوردن غذا تشویق می نماید نه این که در انسان ایجاد اشتها می کند.
حقیقت این است که رویارویی تمدن و صنایع، سبب می گردد که عامل فعال تاریخ که همان حس نیاز است به کار افتد و انسان را بر اقتباس تمدن کامل تر و رفع هر نوع نیاز وادار می سازد.
اگر شما این مقدار از تأثیر را عامل محرک و مؤثر تاریخ می نامید، ما از آن مضایقه ای نداریم و هرگز خود را در بند القاظ زندانی نمی کنیم، و بر فرض ثبوت، خود گواهی بر ضد مارکسیسم خواهد بود که نیروی محرک تاریخ را تنها، «رشد ابزار تولید» و مبارزه ی طبقاتی می داند.
پینوشتها:
1.تاریخ عالم، ج1، ص 195.
2.تاریخ در ترازو، ص 205.
3.علم تحولات جامعه، ص 33
4.علم تحولات جامعه، ص 34
5.میراث اسلام، ص 6-10
6.میراث اسلام، ص 11.
7.میراث اسلام، صفحات 14-17
/ج