نقد هستى شناسانه‏ى هنر

موضوعى که براى سخنرانى امروز من تعیین شده، نقد هستى شناسانه‏ى هنر است. از آنجا که بحث درباره‏ى نقد هستى شناسانه‏ى هنر است، لازم است که ابتدا درباره‏ى هستى شناسى از منظر کلى و سپس درباره‏ى هستى شناسى هنر به
يکشنبه، 15 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد هستى شناسانه‏ى هنر
نقد هستى شناسانه‏ى هنر

 





 
سخنرانی، على رامین ، محقق و پژوهشگر
موضوعى که براى سخنرانى امروز من تعیین شده، نقد هستى شناسانه‏ى هنر است. از آنجا که بحث درباره‏ى نقد هستى شناسانه‏ى هنر است، لازم است که ابتدا درباره‏ى هستى شناسى از منظر کلى و سپس درباره‏ى هستى شناسى هنر به وجه اخص سخن کوتاهى بگویم تا زمینه‏ى بحث براى افرادى که برخورد تخصصى با این مباحث ندارند و گفتار امروز روشن‏تر و دریافتنى‏تر باشد.
هستى شناسى در حوزه‏ى فلسفه‏ى اروپایى )کونتینانتال( از چند دهه‏ى قبل در زمره‏ى مفاهیم مهم فلسفى بوده و در پدیدار شناسى هوسرل و فلسفه‏هاى وجودى )اگزیستانسیالیسم( به گونه‏هاى مختلف مورد بحث قرار گرفته و در اندیشه‏هاى فیلسوفانى دیگر غیر از هوسرل، همچون هایدگر و سارتر به طور وسیعى انعکاس یافته است. اما آن هستى شناسى‏اى که امروز مى‏خواهم به اجمال سخنى درباره‏اش بگویم، هستى شناسى در حوزه‏ى فلسفه‏ى تحلیلى است؛ یعنى هستى شناسى به گونه‏اى که در چند دهه‏ى اخیر در جهان انگلوساکسون مطرح شده است.
شاید بتوانم بگویم که یکى از بحثهاى مهم هستى شناسى را در جهان انگلیسى زبان فیلسوف شهیر قرن بیستم، برتراند راسل در کتاب مسائل فلسفه مطرح کرده و آن را در فصل مربوط به عالم کلیات آورده است. کلیات و جزئیات، مهم‏ترین بحث هستى شناسى است. سؤال اصلى این است که آیا کلیات وجود دارد یا فقط جزئیات وجود دارد؟ مثلا آیا سفیدى، شیرینى، سردى، عدالت، سلامت و... وجود دارد، یا فقط اشیاى سفید، شیرین، سرد و انسان عادل و سالم وجود دارد و کلیات صرفا اسماى عام است که در ذهن آدمى، بر اساس مشترکات موجود در مصادیق جزئى شکل گرفته و ساخته شده و هیچ‏گونه حیث وجودى خارجى ندارد.
راسل پیشینه‏ى این بحث را به یونان باستان و به ویژه فلسفه‏ى افلاطون و ارسطو باز مى‏گرداند و مثل افلاطون را سرآغاز بحث کلیات در فلسفه‏ى غرب مى‏داند. علاوه بر کلیات و جزئیات، مفاهیم دیگرى هم از فلسفه‏ى یونان باستان تا امروز در هستى شناسى مطرح شده‏اند؛ مثلا اینکه آیا موجودات جهان صرفا مادى‏اند یا معنوى؟ برون ذهنى‏اند یا درون ذهنى؟ همه ثابت‏اند یا در حال تغییر؟ آیا مى‏توانیم به وجود هستیهاى ثابت قائل شویم یا همه‏ى هستیها پیوسته در حال دگرگونى و شدن هستند؟ آیا اعداد وجود دارند یا فقط مدلول اعداد وجود دارند؟ مثلا آیا میلیارد وجود دارد یا فقط میلیارد دلار وجود دارد؟ بنابراین، هستى شناسى از دیرباز در کانون تتبعات فلسفى قرار داشته است و اغلب فیلسوفان بزرگ در ادوار مختلف تاریخ فلسفه متعرض آن شده‏اند.
حال گستره‏ى بحث را محدودتر کنیم و به هستى شناسى هنر بپردازیم. سؤال اصلى در این مبحث این است که چه نوع هستى‏اى را مى‏توانیم براى آثار هنرى قائل شویم؟ آیا آثار هنرى از زمره‏ى کلیات‏اند یا از جمله‏ى جزئیات؟ مادى‏اند یا معنوى؟ آیا هستى ثابتى دارند یا همواره در حال تغییر و دگرشدگى‏اند؟ چه بسا که در مواجهه‏ى نخست چنین به نظر آید که آثار هنرى اشیاى جزئى مادى‏اند. اگر برخى هنرها مثلا یک مجسمه را در نظر داشته باشیم ممکن است این تصور درست به نظر آید؛ زیرا مجسمه بى‏تردید شى‏ء فیزیکى جزئى است. با این همه حتى این مثال مى‏تواند مسائلى را در بحث هستى شناسى مطرح کند. از جمله مسائلى که در هستى شناسى هنر مطرح مى‏شود این است که یک شى‏ء هنرى داراى هستى منحصر به فرد است یا وجود تکثیر شونده دارد؟ براى مثال، آیا »داوود« میکل آنژ یک هستى منحصر به فرد است که هم اکنون در موزه‏ى آکادمى فلورانس نگهدارى مى شود؟ هر کس مى‏خواهد اصل این مجسمه را ببیند باید به فلورانس برود و داخل موزه شود تا به رؤیت مستقیم آن نایل آید.
البته ناگفته نماند که از این مجسمه چند نسخه‏ى بدل ساخته شده و در چند نقطه از شهر فلورانس قرار داده شده است. در مورد این مجسمه، تا حد زیادى تکلیف روشن است. یک شى‏ء مادى، واحد و منحصر به فرد که همان اصل مجسمه یا اوریژینال آن است که از دست میکل آنژ بیرون آمده و کسى نمى‏تواند قیمتى بر آن بگذارد. چندین و چند نسخه‏ى بدل از آن ساخته شده است که به هیچ‏وجه به لحاظ ارزشهاى مادى و معنوى با آن قابل قیاس نیستند. ولى در خصوص مجسمه مثال دیگرى بیاوریم. در گالرى تیت لندن، مجسمه‏اى از آثار »رودن« به نام بوسه نگهدارى مى‏شود. ولى این مجسمه فقط یکى از نسخه‏هاى اثر رودن است. زیرا رودن براى تولید مجسمه‏هاى مرمرین خود از یک نظام کارگاهى در استودیوى خویش استفاده مى‏کرده است.
پیکرتراشان، مجسمه‏ها را از سنگهاى مرمر مى‏تراشیدند و استاد بر کار آنها نظارت مى‏کرده و برخى ظریف کاریهاى نهایى را انجام مى‏داده است. حال مى‏پرسیم که آیا مجسمه‏ى »بوسه‏ى رودن« یک شى‏ء مادى واحد است و در جاى مشخصى نگهدارى مى‏شود یا داراى هستى متکثر است؟ این اثر هنرى داراى چه نوع حیث وجودى است؟ بنابراین حتى در مورد مجسمه که تصور مى‏کنیم با ساخته‏ى مادى واحدى سر و کار داریم، چنین سؤالهایى در حوزه‏ى هستى شناسى مطرح مى‏شوند؛ ولى هنگامى که به هنرهایى مانند موسیقى و ادبیات روى مى‏کنیم،چنین مسائلى هر چه بیشتر به میان مى‏آیند.
سونات مهتاب بتهوون به چه معنایى وجود دارد؟ اگر در فرصتى به اجرایى مثلا اجراى آرتور روبینشتاین از آن، گوش مى‏دهیم و لذت مى‏بریم، آیا مى‏توانیم اثر را با آن اجراى2 خاص یا جزئى یکى بدانیم؟ مسلما خیر.
چه بسا صدها یا حتى هزاران اجراى مختلف از سونات بتهوون صورت گرفته باشد. اصل سونات بتهوون در کجاست؟ آیا در محلى که اصل دست نوشته‏ى بتهوون نگهدارى مى‏شود قرار دارد؟ البته اگر چنین دست نوشته‏اى وجود داشته باشد. اگر اصل دست نوشته بتهوون از بین رفته باشد، پس اثر اصلى یا اوریژینال آن از بین رفته است؟ اگر منتقدى اثر بتهوون را نقد مى‏کند و یا آن را تحسین مى‏نماید، مسلما نقد و تحسین خود را در مورد دست نوشت بتهوون به عمل نمى‏آورد.
به ادبیات نظر کنیم. دیوان حافظ به چه معنایى وجود دارد؟ یک جلد دیوان خطى یا چاپ شده از حافظ با دیوان حافظ چه رابطه‏اى دارد؟ مسلما رابطه‏ى جزء به کل ندارد؛ زیرا نمى‏توانیم بگوییم که دیوان حافظ یک اثر کلى است و نسخ چاپ شده‏ى آن، مصادیق جزئى آن‏اند. همچنین رابطه‏ى اصل و بدل را هم، به گونه‏اى که بین مجسمه‏ى اصل و نسخه‏هاى بدل آن برقرار است، نمى‏توانیم براى آنها قائل شویم. پس ملاحظه مى‏کنیم که موسیقى و ادبیات از یک سو و نقاشى و مجسمه از سویى دیگر، داراى دو هستى متفاوتند و موضوع اصل و بدل به گونه‏اى که در هنرهاى تجسمى مطرح‏اند، در موسیقى و ادبیات و انواع هنرهاى نمایشى و اجرایى مطرح نیستند.
با توجه به مطالبى که به اجمال گفته شد و بحث تفصیلى آنها در فرصت کنونى نمى‏گنجد، هنرها را مى‏توانیم به دو گروه هنرهاى یگانه و هنرهاى تکثیرى تقسیم کنیم. در بحث اصل و بدل هنرها، مفهوم کلى اصالت مطرح مى‏شود که در ارزشگذارى و نقد و تأویل آثار هنرى، نقش بسیار مهمى دارد.
مسئله‏ى اصالت بیشتر در حوزه‏ى هنرهاى تکثیرى مطرح مى‏شود و بحثهاى مفصلى را در زیبا شناسى و به ویژه در بخش نقد هنر برمى‏انگیزد. تعیین اصالت یک تابلوى نقاشى، مثلا »مونالیزا«ى لئوناردو داوینچى که با احتیاطهاى فوق‏العاده‏ى امنیتى در موزه‏ى لوور نگهدارى مى‏شود، نیازمند کارشناسى و تکنیکهاى پیشرفته‏ى تعیین قدمت یا ویژگیهاى دیگرى است که مى‏توانند بر اصل بودن اثر حکم کنند. البته در همین خصوص نیز مسائل زیادى در تعیین اصالت آثار گرانبهاى هنرى و تمییز اصل از بدل آنها مطرح بوده است، ولى اگر از استثناها بگذریم و به تاریخ هنر تجسمى مراجعه کنیم، هنگام بحث در مورد یک اثر معمولا به محل نگهدارى آن اشاره مى‏شود؛ براى مثال هنگامى که ارنست گامبریچ درباره‏ى تابلوى »ندیمه‏ها« ى ولاسکز بحث مى‏کند مى‏گوید: این تابلو در موزه‏ى پرادوى مادرید نگهدارى مى‏شود.پس »ندیمه ها« یک اثر واحد است که با توجه به شناخت جهان هنر از آن، اصالتش مورد مناقشه نیست.
به ادبیات بازگردیم و دیوان حافظ را که مثال آوردیم، مورد توجه قرار دهیم. مى‏دانیم که هیچ نسخه‏ى اصلى‏اى از غزلیات حافظ که به خط خود حافظ باشد براى ما باقى نمانده است. غزلیات حافظ به همت شخصى به نام محمد گلندام جمع‏آورى شده که از کار او هم هیچ نسخه‏ى اصلى‏اى در دست نیست. بنابراین آنچه به نام دیوان حافظ در اختیار ماست، بر اساس کوشش ناسخان بعدى در فاصله‏ى زمانى نسبتا طولانى از زمان حیات حافظ تهیه شده و در دهه‏هاى اخیر به چاپ رسیده است این موضوع سبب شده است که شمارى از محققان حافظ پروژه سعى کنند دیوان حافظ را تصحیح کرده، نسخه‏ى منقحى از آن را فراهم آورند که بیشترین قرابت را با حافظ اصیل داشته باشد. اما این تصحیح بر اساس چه معیارهایى صورت مى‏گیرد؟ پاسخ این سؤال را باید در هستى شناسى شعر حافظ به دست آوریم. برخى پژوهشگران ممکن است اصالت را با قدمت بسنجند و قدیمى‏ترین نسخه‏ى موجود یا کشف شده را، نسخه‏ى اساس قرار دهند. چه بسا برخى بر آن شوند که از تدقیق در مجموع اشعار حافظ، به زعم خود، ذهنیت یا جهان بینى او را کشف کنند و همان را پایه و اساس تصحیح یا »قرائت« خود از دیوان حافظ قرار دهند.
پاره‏اى دیگر به مطالعه‏ى اوضاع و احوال اجتماعى و اندیشه‏هاى حاکم در دوران حافظ مى‏پردازند تا با شناخت انتظارات مخاطبان اولیه و کشف »روح زمانه« مجهولات دیوان حافظ را روشن کنند. آنچه درباره‏ى دیوان حافظ گفتم، طبیعتا در مورد هر اثر ادبى دیگرى، با وضعیت مشابه مى‏تواند مصداق داشته باشد.
اما مثالى را، با برخى ویژگیهاى متفاوت، از ادبیات غرب بیاوریم. هملت شکسپیر به چه معنایى وجود دارد و چگونه مى‏توانیم مسئله‏ى اصالت را در آن مطرح کنیم؟ تراژدى هملت، نخستین بار در سال 1603 در انگلستان به چاپ رسیده است و بنابراین مسئله‏ى نسخه بدلهاى مختلف دیوان حافظ را ندارد. تراژدى هملت هرچند اثرى مهم در تاریخ ادبیات انگلستان به شمار مى‏آید، به صورت یک نمایشنامه نوشته شده است. درست است که متن چاپ شده‏ى آن را مى‏توانیم به منزله‏ى یک اثر مستقل بخوانیم و از آن لذت ببریم، ولى هستى آن، به اقتضاى فرم آن، هنگامى کامل مى‏شود که به نمایش درآید.
بنابراین، هستى تراژدى هملت داراى دو بخش است: یک بخش همان متن باقى مانده از شکسپیر است - که صرف نظر از ملاحظات هرمنوتیک ادبى آن - مى‏توانیم یک هستى ثابت را برایش مفروض بدانیم. اما بخش دوم آن، یعنى بخش اجرایى، داراى هستى متغیر است. کارگردانهاى مختلف در انگلستان و نیز در کشورهاى دیگر جهان کوشیده‏اند که اجراى اصیلى از تراژدى هملت عرضه کنند. طبیعتا همان‏گونه که در مورد دیوان حافظ اشاره کردم، در این خصوص هم«اصالت» براى هر کارگردانى مفهوم و معناى متفاوتى دارد. پاره‏اى ممکن است با انجام تحقیقات گسترده‏اى، به زعم خود به قصد مؤلف یا مصنف پى ببرند و نمایشنامه را به گونه‏اى که مورد نظر شکسپیر و خواست زمانه‏ى او بوده به اجرا درآورند و برخى دیگر چه بسا با تأثیر از ایدئولوژیهاى مختلف جهان همچون مارکسیسم و لیبرالیسم و نظریه‏هاى روان شناختى همچون فرویدیسم و نظریه‏هاى ادبى همچون ساختارگرایى و پساساختارگرایى، قرائت جدیدى از تراژدى هملت داشته باشند و اجراى خود را بر اساس همین قرائت جدید استوار سازند. نهایتا پاره‏اى دیگر ممکن است »اصالت« رادر بهره‏گیرى از آخرین دستاوردهاى علمى و فنى، در تجهیزات نمایشى از جمله نورپردازى، پخش صدا، ایجاد جلوه‏هاى صوتى و تصویرى و جز اینها بدانند و تراژدى هملت را با استفاده از همه‏ى این دستاوردها به اجرا درآورند.
مطالبى که درباره‏ى دو مثال از ادبیات گفتم با اندک اختلافهایى در مورد موسیقى نیز مصداق دارند. در اجراى قطعات موسیقایى، بسیارى معتقد به »اجراى اصیل« اند و منظورشان این است که هر قطعه باید حتى‏المقدور با سازهاى موجود و رایج در زمان تصنیف آهنگ به اجرا درآید. یک مثال برجسته در این خصوص، دوباره باب شدن هارپسیکورد به جاى پیانو است. کم نیستند افرادى که ترجیح مى‏دهند موسیقى باخ را با هارپسیکورد - که خود باخ با آن قطعاتش را مى‏نواخته است - بشنوند. موضوع دیگر نیت یا قصد آهنگ ساز است. براین اساس، یک اجرا در صورتى »اصیل« است که صداى موسیقى در آن به گونه‏اى باشد که مقصود آهنگساز بوده است. یعنى یک رهبر ارکستر باید همه‏ى دستورهاى مندرج در پارتیتور را مو به مو ملحوظ کند وفضاى ارکسترال خود را تا آنجا که مى‏تواند به فضاى ارکسترال موردنظر آهنگساز نزدیک سازد. بسیارى از منتقدان و اصحاب موسیقى این برداشت از »اصالت« را به چالش گرفته‏اند. این گروه، نخست معتقدند که تحول و تکامل فنى و موسیقایى سازها از جمله مسائل عمده‏اى است که باید در اجراى قطعات کلاسیک بازمانده از آهنگسازان بزرگ در نظر گرفته شود. دوم، هر قطعه موسیقى، همچون یک قطعه‏ى ادبى، یک متن به شمار مى‏آید که رهبر ارکستر و حتى نوازندگان مى‏توانند »قرائت« خود را از آن داشته باشند و بر همین اساس به اجراى قطعه همت گمارند. سوم، مسئله‏ى مخاطبان است. پر واضح است که مخاطبان در قرن بیست ویکم، به لحاظ فرهنگ و شناخت موسیقى، داراى انتظارات و عادات شنیدارى بسیار متفاوت با مخاطبان روزگار باخ، بتهوون و موزارت هستند و این واقعیت در دریافت ونقد آثار هنرى به طور اعم و آثار موسیقایى به طور اخص، تأثیرى تعیین کننده دارد.
منبع: مقالات اولین و دومین هم اندیشی نقد هنر، انتشارات فرهنگستان هنر - 1385



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.