1- حکومت بابلیان بر فلسطین؛ از سال 586 تا 538ق.م.
2- حکومت ایرانیان بر فلسطین؛ از سال 538 تا 330 ق.م.
3- حکومت یونانیان بر فلسطین؛ از سال 330 تا 323 ق.م.
4- حکومت بتلوسیان بر فلسطین؛ از سال 323 تا 200 ق.م.
5- حکومت سلوکیان بر فلسطین؛ از سال 200 تا 167 ق.م.
6- حکومت سلوکیان و مکابیان (حشمونیان) بر فلسطین؛ از سال 167 تا 63 ق.م.
7- حکومت رومیان بر فلسطین؛ از سال 63 ق.م تا 638 میلادی.
یهودیان پس از سقوط و نابودی ملک و مملکتشان در فلسطین، دوره «اسارت بابلی» را در عراق سپری کردند، که در این دوره، ظاهراً به تدوین و تنظیم تورات برخاستند؛ یعنی پس از حدود 700 سال از ظهور حضرت موسی علیه السلام در مصر. ضمناً در طول زندگی آنان در تبعید، از محیط جدید متأثر شده و رفتارهای اجتماعی و عقاید دینی جدیدی از آنها سر زد که قبلاً در زندگی یهودیان مشاهده نشده بود. به عنوان مثال، «کوروش»، پادشاه ایرانیان، بر سرزمین «بابل» در عراق کنونی مستولی شد و با آنان رفتار خوبی داشت؛ چرا که خود او (کوروش) در دامن زنی به نام «اسقید» یا اسکید
بزرگ شد که تحت سرپرستی پدرش کار می کرد، از این رو به دلیل اثبات وفاداری و قدردانی نسبت به مربی و دایه اش، کوروش پس از این که نفوذش به فلسطین هم رسید (538 تا 330 ق.م.)، اجازه داد یهودیان از بابل به «اورشلیم» بازگردند، لذا برخی از یهودیانی که پای بند به تعالیم و دستورهای تورات بودند و مخالف درهم آمیختن با ملتهای دیگر، از این فرصت و تسامح و تساهل سیاسی و نظامی کوروش استفاده کردند و به فلسطین بازگشتند. این اقدام، به خصوص از طرف دو طایفه و قبیله یهودی (یهودا و بنیامین) صورت گرفت، لذا بعضی از مآخذ تاریخی می نویسند که تعداد یهودیانی که به «اورشلیم» بازگشتند، به بیش از 42 هزار نفر رسید، ضمن این که بسیاری از یهودیان زندگی خودشان را در همان شهر «بابل» پیوند زده و تشکیل داده بودند. از این رو، منافع و مصالح فراوانی را در آن جا پیدا کرده و طعم رفاه و خوشی زندگی را چشیده بودند، لذا برای آنها مشکل بود دوباره به فلسطین بازگردند، و اما کسانی که به «اورشلیم» بازگشتند، اولین کارشان این بود که معبد مورد ادعایشان را بسازند و برپا کنند. تا این که بالاخره در سال 515ق.م. و در منطقه قدس، یهودیان تا حدودی از نوعی آزادی فکری و سیاسی برخوردار شدند و به یک حکومت خودمختار کوچک، تحت اشراف و قیمومیت ایرانیان، در سرزمینی که بیش از مساحت «قدس» آن زمان نبود، نائل آمدند.(1)
گذشته از این، برخی از مورخان می گویند که پادشاه ایرانیان، «کوروش» در ارتباط با تشویق یهودیان برای بازگشت به فلسطین، انگیزه های سیاسی خاصّ خودش را داشت که می خواست فلسطین را تقویت کند تا در خدمت منافع و مصالح امپراتوری ایران قرار گیرد، اما به هر حال، و آن چنان که مورّخ امریکایی «ا.ت. اُوسلند می گوید: «خیلی بعید و دور از انتظار است که یهودیان-پس از آن که از سرزمین حاصلخیز و زیبای «بابل» بهره مند شدند-بخواهند به خاطر تپه های خشک و بی آب و علف یهودیان به فلسطین بازگردند.» و روی هم رفته آنچه از روایت تاریخ قدیم برمی آید، این است که یهودیان به «بابل» تعلق پیدا کردند و عشق ورزیدند؛ چرا که تمامی اسباب و علل یک زندگی راحت و مرفّه مادی، و آزادی فکری، دینی و تجاری در راستای گذران طبیعی عمر، برای آنان فراهم شده بود، تا آن جا که رهبران یهود در «بابل» پیامهایی را به همه یهودیان به اسارت رفته در تمامی کشورهای جهان ارسال کردند و از آنها خواستند برای تندرستی و سلامت حاکمان بابل» دعا کنند، بلکه از این هم بالاتر، زیرا احبار و روحانیون بزرگ یهود در بابل گفتند که: این جا، یعنی در بابل» سرچشمه حکمت و نبوت سکونت دارد، و دقیقاً از همین جا-و نه از قدس-برخاسته است!(2)
در سال 330ق.م. جنگهایی بین «اسکندر مقدونی»(3) و ایرانیان به فرماندهی پادشاه آنان، «اوارسوم» درگرفت که در نهایت اسکندر در این جنگ پیروز شد و ایرانیان شکست خوردند؛ لذا ناگزیر شدند تمامی سرزمین شام را تخلیه کنند و به عقب بازگردند. از این رو، کل بلاد شام، از آن جمله فلسطین، و دیگر بلاد مانند: مصر، عراق، ایران و قسمتهایی از هند تحت تصرف و سیطره «اسکندر مقدونی» قرار گرفت، بنابراین کشورها و پادشاهان زیادی خاضع و تابع او شدند، و از همان زمان، فلسطین تا سال 63ق.م. وارد دوره تحت الحمایگی یونان شد. کتابهای اسفار یهودیان و برخی کتابهای تاریخی دیگر آورده اند که «اسکندر مقدونی» در طول حکومت خود بر یهودیان در فلسطین و... با آنان رفتار خوبی داشت و گفته می شود که او از شهر «اورشلیم» و «معبد سلیمان» نیز دیدن کرد. (4)
پس از مرگ اسکندر به سال 323ق.م. مملکت بسیار گسترده او توسط رهبران و فرماندهان نظامی او قطعه قطعه شد، لذا فلسطین نصیب فرمانده «بطلمیوس اول»، پادشاه مصر شد، از این رو، فرمانروایی بطلمیوسیان بر فلسطین تا حدود سال 200 ق.م. ادامه داشت و حکومت (بطلمیوس اول) و جانشینان بعد از او به عصر بطلمیوسیان معروف شد.
بطلمیوس اول از سال 323-285ق.م. حکومت کرد و در طول این فرمانروایی 38 ساله، جنگها و درگیریهای زیادی با کشورهای مجاور داشت که در تمامی این نبردها پیروز و بر دشمنانش فائق آمد. همچنین توانست بر «اُورشلیم»- پس از آن که یهودیان از اطاعت او سرباز زدند- استیلا یابد و عده ای از یهودیان ساکن آن را اسیر کند و بیش از یکصد هزار از آنان را به سوی مصر کوچ داد و با این کار تمرّد و آشوب آنان را سرکوب کرد.
پس از او «بطلمیوس دوم» آمد که حکومتش از سال 285-274ق.م. بود که فلسطین تحت سیطره و فرمانروایی ایشان باقی ماند، اما او برخلاف شاه قبلی رفتار خوبی با یهودیان داشت؛ چرا که عده زیادی از یهودیان ساکن مصر اجازه پیدا کردند به فلسطین بازگردند.(5)
سپس نوبت به «سلوکیان» می رسید که سهم آنان از بلاد مفتوحه، پس از وفات اسکندر مقدونی، سرزمینهای شمالی سوریه، آسیای صغیر، بین النهرین (رافدین) و تپه بزرگ (هضبه) ایران بود، و اندکی بعد هم توانستند فلسطین را نیز-پس از نبرد «بانیون»، بین پادشاه سلوکیان، «آنتیوخس سوم» و بطلمیوسیان و چیره شدن بر آنها-تحت سیطره و فرمان خود درآورند که تا سال 63 ق.م. همین وضعیت ادامه داشت.
لازم است ذکر شود که «سلوکیان» سعی کردند یهودیان را از انجام آداب و رسوم دینی مخصوص خودشان بازدارند، تا آن جا که یک «کاهن» روحانی یهودی بت پرست، در قدس معیّن کردند تا برای آنان، آنچه را مخالف شریعت یهودیت است، مانند حلال کردن خوردن گوشت خوک و حرام کردن «ختنه»، شرح و بسط دهد، و حتی به جمع آوری و منع کتاب تورات (اسفار مقدسه) پرداختند، و خدای یهود (یَهوِه) را با یک خدای یونانی به نام «زیوس اولمپایی»، جایگزین کردند خلاصه این همان کاری بود که سلوکیان یونانی با یهودیان قدس کردند، که عکس العمل یهودیان در برابر این ظلم و ستم دینی، این بود که آنان به دو گروه تقسیم شدند: گروهی از دیانت یهودی و شریعت تورات صرف نظر کردند و گروه دوم که اقلیّت بودند، از قدس فرار کردند تا این که بتوانند دیانت و عقاید خودشان را حفظ کنند، که بعدها بر آنان نام «قدّیسان» نهادند. امّا به هر حال رفته رفته یهودیان ساکن قدس و شهرهای دیگر تحت تأثیر فرهنگ و تمدن یونان قرار گرفتند، لذا زبان «عبری» جای خود را به زبان «آرامی» داد، و زبان یونانی درآن زمان به زبان تحصیلکرده ها و روشنفکران یهود تبدیل شد، و حتی گروهی از یهودیان به وجود آمدند که حامی و مدافع یونانیان شدند، تا جایی که توسط کاهن بزرگ «جیسون» توانستند به مقامات دولتی و مسندهای حکومت هم برسند.(6)
و امّا کسانی که از قدس فرار کردند و موسوم به حزب قدّیسان» شدند، فردی به نام «متاثیاس» یا «متاییه» را که یکی از بزرگان خاندان «اشمونیان» بود، به رهبری خود پذیرفتند. اما پس از مدت کوتاهی درگذشت و پسرش یهودا، ملقب به «مکابی»(7) جانشین او شد که علیه سلوکیان شورش کرد و بیش از یک بار برآنها پیروز شد (166-165ق.م.) لذا عده زیادی از یهودیان واقعاً معتقد و مؤمن به شریعت تورات به او گرویدند.
این تمرّد و شورش علیه حکومت اشغالگران و استعمارگران یونانی باعث شد پادشاه آنان «آنتیوخس چهارم» در مورد یهودیان قدس تجدید نظر کند و استبداد دینی و سیاسی را از گُرده آنها بردارد، لذا به آنان آزادی دینی داد تا در کنار یهودیان حامی یونانیان زندگی کند. در همین مقطع بود که «مکابیان» در سال 164 ق.م. به قدس بازگشتند، که در این بازگشت به قدس از طرف آنان، نقطه عطف تاریخی مهمی را برای یهودیان به ثبت رساند، لذا هر سال به مناسبت این بازگشت جشن می گیرند و آن را تا حال حاضر، به عنوان «عید روشناییها» یا «جانوکا» گرامی می دارند.
از آن پس یهودیان در قدس به خودمختاری رسیدند، اما گاه این خودمختاری محدود گسترده می شد و گاه به تنگنا می رسید، و گاه مظاهر استقلال بیش تر می شد و گاه ضعیف و محدود. البته حسب استقرار نیروهای بزرگ در فلسطین (رومیان، بطلمیوسیان، سلوکیان و...)،حکومت نیز در خاندان «یهودای مکابی» وراثتی شد و مکابیان از طرف «کاهنان بزرگ» فرمانروایی می کردند، و دیری نپایید که خودشان را «پادشاه» نامیدند، در حالی که آنان وابسته بودند و تحت قیمومیت سلوکیان حکومت می کردند و به آنها «خراج» می پرداختند. در سال 73 ق.م. امپراتور یونان «ریمتریوس دوم» به یهودیان برخی امتیازها داد که موجب بالارفتن منزلت سیاسی و اجتماعی آنان شد؛ به عنوان مثال، آنها را از پرداخت مالیات معاف کرد و به رهبر آنان «سیمون» لقب فرماندار و حاکم داد. از این رو یهودیان به توافق رسیدند که او (سیمون) پادشاه آنها باشد، لذا حکومت پادشاهی یهود به وجود آمد، که سلوکیان آن را به رسمیت شناختند و اجازه دادند به نام «سیمون» پول (سکّه) ضرب کنند.(8)
آن گاه نوبت به پادشاهی یک یهودی مکابی به نام «الکساندر جانیوس» که قدس و منطقه شرق اردن را در فاصله سالهای بین 103 تا 76 ق.م. به زیر سلطه و حاکمیت خود برد، سپس نفوذش به محدوده سواحل غربی رود اُردن کشیده شد و پس از درگذشت او، همسرش «سالوم الکساندر» تا سال 67 ق.م. حکومت آن جا را به دست گرفت، اما دو پسرش «هیرکانوس دوم» و «ادیستوبوس» به خاطر به دست آوردن قدرت به جان هم افتادند، و در اثر همین مخاصمه و نزاع، عربهای نبطی به نفع «هیرکانوس دوم» علیه برادرش وارد ماجرا شدند، که در سال 63 ق.م. فرمانده رومی موسوم به «شهید بومبی» توانست کشور کوچک یهود را به کلی نابود کند و یکی از کاهنان بزرگ را به عنوان حاکم و والی فلسطین منسوب کرد و دیوارهای شهر قدس را خراب و خاندان «مکابی» را اجازه داد تحت اشراف و قیمومیت رومیان آن جا باشند.(9)
در سال 40 ق.م. ایرانیان به «قدس» حمله کردند و «هیرکانوس» را برکنار و به جای او برادرش «انتی جونس» را به عنوان آخرین حاکم و بزرگ کاهنان خاندان «مکابی»، منصوب کردند که حکومت او نیز بیش از سه سال به طول نینجامید، لذا در سال 37 ق.م. رومیان بر ایرانیان پیروز شدند و دوباره سیطره خود را بر فلسطین به دست آوردند، و «هیرودس» بسیار ستمگر، تجاوزکار و مدافع سرسخت رومیان را به عنوان حاکم منصوب کردند، که او نیز «معبد سلیمان» را به طور اساسی ترمیم و تعمیر کرد و مساحت آن را توسعه داد و ساختمانش را محکم ساخت.
حکومت «هیرودس» تا سال 4ق.م. ادامه یافت و پیامبرانی چون: زکریا و پسرش یحیی علیهما السلام، همچنین حضرت مریم دختر عمران علیه السلام معاصر او بودند، و در آخرین روزهای حکومتش حضرت عیسی مسیح علیه السلام به دنیا آمد.
حضرت زکریا نجّاری می کرد و متکفّل امور مریم دختر عمران بود، و پس از این که سّن او به دوران کهنسالی و پیری و کهولت رسیده و همسرش نیز پیر و عقیم شده بود، خداوند به او پسری به نام «یحیی» را بخشید. شایسته است در همین جا گفته شود که زکریا و یحیی علیه السلام تلاشها و زحمات زیادی در راه هدایت بنی اسرائیل به سوی حق داشتند، ضمن این که قبلاً، حسب نقل قرآن کریم، بشارت واصل شده بود که او: «... وَ سَیِّداً و حَصُوراً وَ نبیَّاً مِنَ الصَّالِحینَ»(10): «ای زکریا! خداوند ترا به یحیی بشارت می دهد که... او در راه خدا پیشوا، پارسا و یکی از پیامبران شایسته است.» لذا وقتی حضرت یحیی علیه السلام متولد می شود و به سنی رسید که می شود به او مأموریت نبوّت سپرد، خداوند به او امر کرد که: «یا یَحیی خُذِ الکِتابَ بِقُوَّهٍ، و آتَیناهُ الحُکمَ صَبیّاً»(11): «ای یحیی! کتاب خدا را با قدرت و قوّت بگیر و بیاموز، و ما در همان دوران کودکی مقام نبوّت به او دادیم.» از این رو حضرت یحیی هم به تکلیف و وظیفه خود، در جهت امر به معروف و نهی از منکر، قیام کرد. البته حضرت یحیی علیه السلام در ادبیات مسیحی به «یوحنای معمدان»(12) شهرت داشت و به آمدن حضرت مسیح علیه السلام بشارت می داد، لذا حاکم سنگدل و ستمگر «هیرودس» او را به قتل رساند و سر مبارک حضرت یحیی، پیامبر خدا را روی طبقی از طلا گذاشت؛ چرا که جرئت کرد و حق را گفت و او را به امر به معروف و نهی از منکر نهی کرد: «وَ سَلامٌ عَلَیهِ یَومَ وُلِدَ وَ یَومَ یَمُوتُ وَ یَومَ یُبعَثُ حَیَّاً». (13) «هیرودس» جنایتکار به کشتن حضرت یحیی علیه السلام اکتفا نکرد، بلکه بدن پدرش حضرت زکریا علیه السلام را با ارّه برید و به قتل رسانید! چرا که با او به خاطر همان مسائل و به دلیل این که می خواست با دختر برادرش-که بسیار زیبا بود-ازدواج کند، که جناب زکریا علیه السلام با او معارضه و مخالفت برخاست و همچنین پسرش حضرت یحیی علیه السلام هم مخالف این وصلت بود، از این رو هر دو به دست این ستم پیشه به شهادت رسیدند!
اما در مورد مریم علیه السلام که به عنوان سیده و سرور زنان جهانیان در آن زمان بود، باید گفت که او، پیش از یحیی علیه السلام متولد شده بود، در حالی که مادرش او را از همان ابتدای حمل، برای خدا نذر کرده بود، خدا هم در مقابل: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ اَنبَتَها نبَاتاً حَسَناً، وَ کَفَّلَها زَکَریَّا»(14)، «پس خداوند او را به نیکی پذیرفت و در میان خانواده خوبی او را پرورش داد، آن گاه زکریا کفالت او را برعهده گرفت.» سپس خدای متعال حضرت مریم علیه السلام را به عنوان زنی نمونه برگزید و فرمود: «وَ اذ قالتِ الملائِکَهُ یا مَریَمُ انَّ اللهَ اصطَفاکِ وَ طَهَّرکِ واصطَفَاکِ عَل نِساءِ العالمین»(15) «آن گاه فرشتگان خدا به مریم گفتند: ای مریم! بدان که خداوند ترا برگزیده و مطهر و پاکیزه کرد و بر زنان جهان برتری بخشید.»
تقدیر و مشیت الهی، بر این قرار گرفته بود که معجزه بزرگ او از طریق حضرت مریم علیه السلام ظهور و بروز پیدا کند؛ یعنی حضرت عیسی مسیح علیه السلام، بدون این که پدری داشته باشد، او را با فرمان «کُن»(16) متولد کرد: «اذ قالَتِ الملائِکَهُ یا مَریمُ انَّ اللهَ یُبَشِّرُکِ بِکلِمهٍ مِنهُ اسمُهُ المسیح عیسی بن مریمَ، وجیهاً فی الدُّنیا وَالاخِرَهِ وَ مِنَ المُقَرَّبینَ، و یُکَلِّمُ النّاسَ فِی المَهدِ وَ کَهلاً وَ مِنَ الصّالحینَ»(17): «آن گاه فرشتگان به مریم گفتند که ای مریم خداوند ترا به کلمه ای که نامش مسیح (عیسی پسر مریم) است، بشارت می دهد، و او را در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان درگاه خداوندی است، و مردم، در حالی که هنوز در گهواره است، سخن می گوید، همان طور که در بزرگی نیز حرف می زند، و او از جمله شایستگان و نیکوکاران است.»
حضرت عیسی بن مریم علیه السلام حدود چهار سال پیش از میلاد، در «بیت لحم» فلسطین به دنیا آمد(18) و دوران کودکی خود را در شهر «ناصره» گذراند، و رفته رفته بزرگ و بزرگ تر شد، از این رو، به «یسوع ناصری» و به اصحاب و پیروانش «نصاری» می گفتند، و پس از اینکه عیسی مسیح علیه السلام به نبوّت و رسالت مبعوث شد، مردم را به سوی خدا دعوت کرد و تلاشهای طاقت فرسایی را برای هدایت بنی اسرائیل مبذول داشت، و به آنها بشارت آمدن پیامبر خاتم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نوید داد: «وَ اِذ قالَ عِیسَی بنُ مریمَ: یا بَنی اسرائیلَ انّی رَسُولُ اللهِ اِلیکم، مُصَدّقاً لِمَا بَینَ یَدَیَّ مِنَ التَوراهِ وَ مُبَشَّراً بِرَسُولٍ یَاتی مِن بَعدی اسمُهُ اَحمَدُ، فَلَمَّا جاءَهُم بِالبَیِّناتِ، قالُوا: هذا سِحرٌ مُبینٌ»(19):«و تو ای محمد! به یاد آر هنگامی که عیسی بن مریم گفت: ای بنی اسرائیل، من از جانب پروردگار به سوی شما، رسول خدا هستم که به حقّانیت تورات که در برابر من است تصدیق می کنم و بشارت می دهم که بعد از من، رسولی می آید که نامش احمد(20) است، پس وقتی دلایل روشن و معجزات برای مردم آورد، گفتند که این سحری است آشکار.»
وقایع جاریه در سنوات پیامبری حضرت عیسی علیه السلام ظاهراً بین سالهای 26 تا 36 میلادی، در عهد حاکم رومی مقیم در فلسطین «ببلاتس نبطی» بوده، و هم اوست که مجبور شد حکم اعدام (به صلیب کشیدن) حضرت را تحت فشار و تحریک یهودیان آن دوران، صادر کند، اما خداوند اراده فرمود او را نکُشند و به صلیب نکشند، بلکه او را به سوی خود برکشید و رومیان فرد دیگری را به جای او به صلیب کشیدند، لذا قرآن کریم می فرماید: «وَ قَولِهِم: اِنَّا قَتَلنا المَسیحَ عیسیَ بنَ مَریمَ، رَسُولَ اللهِ! وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکین شُبَّهَ لَهُم. وَ اِنَّ الَّذینَ اختَلَفُوا فیهِ لَفی شَکِّ مِنهُ، ما لهُم بِهِ مِن عِلمٍ، اِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ، وَ ما قتَلُوهُ یَقیناً، بَل رَفَعَهُ اللهُ اِلَیهِ، وَ کانَ اللهُ عزیزاً حَکیماً»(21): «رومیان گفتند که ما مسیح، عیسی بن مریم، رسول خدا را کشتیم، در حالی که آنان او را نکشتند و به صلیب نکشیدند، بلکه امر بر آنها مشتبه شد و یقیناً آنان که درباره عیسی اختلاف نظر داشتند، از روی شک و تردید بوده، و هیچ علمی به آن نداشتند مگر پیروی از حدس و گمان، پس آنان به طور قطع یقین او را نکشتند، بلکه خدا و او را به سوی خود بالا برد، و خداوند همواره قادر و حکیم است.»
یهودیان پس از این دوره نیز دست از آشوب، عصیان و انقلاب علیه رومیان برنداشتند؛ چراکه برای آنها بسیار سخت و دشوار بود که رومیان پایتخت مملکت آنها و «بیت المقدس» را اشغال کنند. زندگی یهودیان زیر فرمان رومیان در نوسان بین «قربانی شدن» و «رضایت داشتن»، و بین «خشم و غضب» و «درگیرشدن» با حاکمان رومی و درنتیجه این رفتار ناپایدار یهودیان از نظر سیاسی و نظامی، آنان همیشه از جانب حکّام رومی، در معرض ظلم و استبداد سیاسی قرار داشتند، تا آن جا که آنان را به بدترین وجهی عذاب می دادند و شکنجه می کردند، از این رو مجبور شدند از آنها به مرکز حکومت در «رُم» شکایت کنند. اما وقتی پاسخ مناسبی از آن جا دریافت نکردند، دوباره به آشوب، تمرّد و عصیان بازگشتند. این بار عکس العمل امپراطوری رم این بود که یک حاکم و فرمانروای خشن و پرقساوتی را به نام «فاسیاسیان» به سوی آنان اعزام کرد که اُورشلیم را محاصره کرد و با یهودیان چنان جنگید که رومیها او را به عنوان امپراطور خود انتخاب کردند.
پس از «فاسیاسیان»، پسرش «تیتس» به سال 70م. حاکم شد و او یک فرمانده باتجربه و خردمند بود که با یهودیان به سختی جنگید و خانه ها و ساختمان هایشان را منهدم کرد، و آن قدر آنها را در محاصره قرار داد که به کلی ضعیف شدند و تعداد نفوسشان رو به کاستی گذاشت، و اتحاد و همبستگی آنان نیز از بین رفت، و «تیتس» کاملاً بر آنها مستولی شد، در حالی که او لشکر بسیار عظیمی داشت. از این رو حلقه محاصره را بر شهر (اورشلیم) پیوسته تنگ تر و جمع کثیری از آنها را قتل عام کرد و دیوارهای بلند شهر را منهدم ساخت. و خانه ها پرشد از اجساد کشته ها، و افراد کهنسال و زنان و کودکان از ترس و وحشت و فقر و گرسنگی رنج می بردند، تا آن جا که به خوردن گوشت سگ و موش روی آوردند، و پس از این که شهر اورشلیم به دست «تیتس»، به کلی سقوط کرد، عده زیادی از اهالی آن را به اسارت گرفت و تعداد بی شماری از آنان را در بازار برده فروشان فروخت. و در سال 80م. مسیحیانی که از آن جا کوچ کرده بودند، دوباره به اورشلیم بازگشتند، در حالی که یهودیان حقّ بازگشت به شهر را نداشتند. (22)
هنوز 60 سال از آشوب و انقلاب یهودیان (در همان سالهای 68-70م.) نگذشته بود که دوباره خود را جمع و جور کرده و در دوران امپراتور «هدربانوس» و در سال 132م. دوباره تحت فرماندهی فردی به نام «یارفویا» یا «یارکویا» که نام اصلی او «سیمون» و به «ابن کوکبه» معروف بود علیه رومیان قیام کردند، که این قیام و انقلاب یهودیان، سه سال به طول انجامید (از 132 تا 135م). او (سیمون) توانست تعداد بسیار زیادی از یهودیان را زیر پرچم و لوای خود درآورد، به همین دلیل لشکری عظیم به وجود آوردند و توانستند شهر قدس را به تصرف خود درآورند، از این رو خشم و غضب امپراتور «هدریانوس» یا «هدریان» از تکرار این گونه قیامها و آشوبها از طرف یهودیان، به اوج خود رسید. این بار امپراتور فرماندهی را به دست «جولیوس سیفروس» سپرد که او دوباره شهر اورشلیم یا قدس را از دست یهودیان خارج و اشغال کرد، و حتی او توانست یهودیانی را که به قلعه «بتیر» پناه برده و در آن سنگر گرفته بودند، شکست دهد. آثار ویرانیهای این قلعه که امروزه به نام «حزبه الیهود» یعنی (خرابه های یهود) معروف است، همچنان وجود دارد. به هر حال همه یهودیان مقیم قدس و ساکن فلسطین، در این واقعه یا کشته و یا فرار کرده و آواره سرزمینهای دیگر شدند، تا آن جا برخی از آنها به شمال شبه جزیره عربستان هم رسیدند؛ مانند: «خیبر»، «تیماء» و «یثرب». رومیان حتی هیکل یا معبد سلیمان را هم خراب کردند و اراضی آن را شخم زده و در آن جو و گندم کاشتند، و امپراتور روم «هدریانوس» یا همان «هدریان» شهر جدیدی بر ویرانه های «اورشلیم» ساخت که بعدها به نام «ایلیا» معروف شد و در آن یک معبد بت پرستی، درست به جای معبد سابق بنا کرد و اجازه داد مسیحیان در آن (فلسطین) اقامت کنند، مشروط بر این که از نظر تیره و تبار یهودی نباشند.(23)
این صفحه از تاریخ نبرد حق و باطل نیز بر سرزمین مقدس فلسطین ورق خورد و متأسفانه بنی اسرائیل آخرین پیامبری را هم که از سوی خدا برای آنان فرستاده شده بود، تکذیب و به سحر متّهم کردند و حتی علیه او به توطئه و خیانت برخاستند (24)، در حالی که یاران مسیح علیه السلام (حوّاریون) به او ایمان آوردند و دعوت این پیامبر را پس از او برعهده گرفتند که در این راه آزار و اذیتها، رنجها و زحمتها دیدند و مُدام از طرف یهودیان تحت تعقیب بودند؛ یعنی از طرف همان یهودیانی که می خواستند دعوتهای توحیدی و یکتاپرستانه نابود شد و به گوش ملتها نرسد؛ چراکه ترس و وحشت آنان ناشی از انتشار دیانت جدید از طرف توده های مردم و به خصوص رومیان بود که همین اتفاق هم افتاد، زیرا مسیحیت نتوانست به گسترش و پذیرش عمومی و آزادی در دعوت، دست یابد، مگر پس از این که شخص امپراتور روم «کنستانتین» در سال 325 م. به مسیحیت ایمان آورد. از این رو دیانت عیسوی، رسماً دین امپراتوری روم شد، تا آن جا که امپراتور توجّه خاصی نسبت به فلسطین پیدا کرد و در شهر قدس کلیسای «آرامگاه مقدس» را ساخت که بعدها از مهم ترین و عزیزترین کلیساهای مسیحیان در جهان شد، و نیز بر «جَبَل الزیتون» کلیسای «صعود» و در «بیت لحم» کلیسای «قیامت» را بنا کرد، و در آن زمان بود که اهل فلسطین مسیحی شدند تا زمانی که فتح اسلام پیش آمد.(25)
پینوشتها:
1- به کتاب «الطریق الی القدس»، محسن محمدصالح (مأخذ سابق)، ص 34 مراجعه کنید.
2- به کتاب «إحذروا الصهیونیه» دراسه حول ایدیولوجیه و تنظیم و ممارسه الصهیونیه، منشورات وکاله أبناء نوفوستی، 1969م، ص 15.
3- منظور از اسکندر مقدونی، همان اسکندر پسر فیلیپ دوم پادشاه مقدونیه و اولمپیا است که در سال 356ق.م. متولد شد و تعلیمات خود را نزد ارسطو طالیس گذراند، و در سال 323ق.م. وفات یافت.
در ضمن به کتاب «تاریخ القدس»، عارف العارف (مأخذ سابق)، ص 25 مراجعه کنید، و نیز لازم است یادآوری شود که اسکندر غیر از «ذوالقرنین» است که قرآن کریم از آن سخن گفته است: «وَ یَسئَلُونَکَ عَن ذِی القَرنَینِ... اِنَّا مَکَنَّا لَهُ فِی الاَرضِ وَ آتَیناهُ مِن کُلِّ شَیءٍ سَبَاً»، سوره کهف/ آیات 83 و 84.
- البته در مورد تعیین دقیق هویت «ذوالقرنین» تا به حال کسی به نتیجه قطعی نرسیده و لذا گفته اند شاید او همان «کوروش» باشد یا «عمروبن منذر لحمی یا منذربن امری القیس یا پادشاه تُبّع و یا اسکندر مقدونی و...!(مترجم)
4- به کتاب «بنواسرائیل...» طنطاوی (مأخذ سابق)، ص 65 مراجعه کنید.
5- همان، ص 16.
6- به کتاب «تاریخ فلسطین القدیم»، ظفرالاسلام خان (مأخذ سابق)، ص 68-74 مراجعه کنید.
7- «مکابی» در لغت یهود به معنای پُتک یا چکش چوبی (المورد، روحی البعلبکی)، ترجمه محمد مقدس.
8- به کتاب «تاریخ فلسطین القدیم»، ظفرالاسلام خان (مأخذ سابق)، ص 78 و 79 مراجعه کنید.
استاد عبدالله امین آغا که خود کارشناس باستان شناسی است و مطالعات تاریخی گوناگونی دارد. حاشیه ای بر این ادعا نوشته که در آن آمده است: «مأخذ و مستندات موجود هیچ اشاره ای به آثار عمران و آبادانی و یا ضرب سکّه مخصوص یهود، در آن دوره نکرده اند.» لذا به نظر من (نویسنده) نیز این سخن صحیح است؛ چرا که در عرف کشورها از نظر تاریخی متعارف نبوده که یک بخش کوچک و محلّی خودمختار حق داشته باشد برای خود پول مخصوص ضرب کند، در حالی که تابع حکومت مرکزی باشد!
9- همان مأخذ، ص 80-84.
10- سوره آل عمران/ آیه 39.
11- سوره مریم/ آیه 12.
12- یعنی غسل یا تعمیددهنده.
13- سوره مریم/ آیه 15.
14- سوره آل عمران/آیه 37.
15- سوره آل عمران/ آیه 42.
16- اشاره به آیه 82 سوره یس: «انّما امرُهُ اذا ارادَ شیئاً اَن یَقولَ لَهُ کُن فَیکونُ».
17- سوره آل عمران/ آیات 45 و 46.
18- مگر می شود میلاد مسیح علیه السلام پیش از ابتدای سال میلادی باشد؟! مگر این که آغاز میلاد مسیح علیه السلام را رومیها پس از پذیرفتن مسیحیت به چهار سال، ملاک قرار داده باشند!(مترجم)
19- سوره صف/ آیه 6.
20- لازم است ذکر شود که این کلمه در متون قدیم اناجیل و به خصوص در انجیل «برنابا» که از همه انجیل های دیگر معتبرتر است، آمده، اما به صورت «فارقلیط» که معرب کلمه «پاراکلیتوس-parakletos» به معنای «موعود ستوده شده» است، که بعداً در اناجیل اربعه در آن کلمه دست بردند و آن را به صورت (تسلی بخش!) درآوردند (مترجم). در ضمن خواننده گرامی می تواند به فرهنگ فارسی معین، حرف ف، فارقلیط، و مفردات قرآن راغب اصفهانی حرف ح، احمد مراجعه کند.
21- سوره نساء/ آیات 157 و 158.
22- به کتاب «تاریخ الإسرائیلین» شاهین مکاریوس (مأخذ سابق)، ص 71-77 و نیز به کتاب «تاریخ القدس»، عارف العارف (مأخذ سابق)، ص 31-36 مراجعه کنید.
23- به کتاب «التغییرات الدیمو غرافیه فی القدس عبر تاریخها حتی عام 1995م»، دکتر شفیق جاسر احمد، ص 335 به نقل از موّرخ عرب ابراهیم الشریف، و نیز کتاب «الطریق الی القدس»، دکتر محسن محمد صالح (مأخذ سابق)، ص 42 مراجعه کنید.
24- برای اولین بار نیز هالیوود در سالهای اخیر فیلمی را می سازد به نام «مصائب مسیح» که در آن نقش مخرّب و ستیزه جویانه یهودیان علیه مسیح علیه السلام برجسته است، که موجب خشم اسرائیل شد!(مترجم)
25- به کتاب «الطریق الی القدس» دکتر محسن محمدصالح (مأخذ سابق)، ص 42 و نیز به کتاب «التغییرات الدیموغرافیه فی القدس عبر تاریخها حتی عام 1998م.» مراجعه کنید. (دیمو غرافیا همان دمگرافی یعنی «جمعیت شناسی/مترجم).
/ج