1. اصالت تثبیت و حفظ قدرت سیاسی
تثبیت قدرت سیاسی و برقراری امنیت یکی از مهمترین دغدغه های ماکیاولی در دوران زندگی نسبتاً کوتاه اوست. ایتالیا و به ویژه زادگاه او فلورانس در آن روزگار دستخوش نوسانات سیاسی و جابجایی متناوب قدرت و ناامنی های ناشی از تغییرات مربوط به حوزه ی قدرت سیاسی بود. به رسم مألوف در سیاست، جابجائی ها و نوسانات سیاسی گاه فرجام ناخوشایندی را برای نخبگان که بر اریکه قدرت تکیه زده بودند فراهم می ساخت. ماکیاولی شخصاً قربان چنین وضعیتی گردید و بر همین اساس، حفظ و تثبیت قدرت برای وی در درجه نخست اهمیت قرار داشت. ماکیاولی برخلاف آموزه های فیلسوفان کلاسیک به ویژه افلاطون و ارسطو، سعادت دولت را نه در پایبندی به فضائل اخلاقی بلکه در تحکیم دولت و تثبیت و تعمیم قدرت آن و فرمانبرداری شهروندان جستجو می کرد، و در این راستا به صراحت رهبران سیاسی را از الزام همیشگی به قواعد معاف می شمرد و پایبندی به قواعد مزبور را به حفظ قدرت و به ویژه در مقام تعارض زیان آور می دانست.ماکیاولی در فصل هجدهم کتاب شهریار می گوید:
«همه می دانند که چه نیکوست شهریار در گفتار، صادق و درست قول و در عمل درست کردار(درست پیمان) باشد، با این وجود تجربه های روزگار ما نشان داده است پادشاهانی که کارهای بزرگ و گران انجام داده اند آنانی بوده اند که به پاکدلی ارجی ننهاده اند و با زیرکی و نیرنگ توانسته اند سرانجام بر کسانی که راستی و درستی پیشه کرده پیروز شوند.(1)... و مخصوصاً در تغییر دادن حالت و قیافه برای ریاکاری و گول زدن باید داری یک مهارت کامل بود. مردم آنقدر ساده و دربند نیازهای آنی و روزمره خود هستند که هرگاه کسی بخواهد آنان را گول بزند به آسانی موفق خواهد شد».(2)
ماکیاولی با این استدلال که حفظ و تحکیم قدرت سیاسی، انگاشتن قواعد اخلاقی را ایجاب می نماید به شهریار رهنمود می دهد که صرفاً برای پیشبرد اهداف به قانون و روشهای اخلاقی تکیه نکند و درصورت نیاز و به تعبیر خود او از روشهای غیرانسانی (حیوانی) نیز بهره جوید.
«...ناچار باید تصدیق کرد که طریق عمل بیش از دو راه نیست، یکی رفتار منطبق با قوانین و دیگری اعمال زور، راه نخست ویژه انسان است و راه دوم طریق حیوان. از آنجا که راه نخست تقریباً غیرمؤثر است پس به ناچار و از روی نیاز باید به طریق دوم متوسل شد».(3)
ماکیاولی داشتن خصال شیر و روباره و به کار بردن عاقلانه آن را برای پادشاه ضروری می داند. شیر مظهر شجاعت و دلاوری و روباه سنبل مکر و نیرنگ است. پس شهریار باید به صفات روباه آشنا باشد که دام ها را تمییز دهد و باید شیرصفت باشد که گرگ را فراری دهد.
ماکیاولی در این فراز از رساله ی خود صرفاً و بدون ملاحظات انسانی و اخلاقی هدف قرار داده شود چنین استنتاجی اجتناب ناپذیر می نماید. البته همانگونه که قبلاً در مورد اوضاع اجتماعی مردم در ایتالیا، در دوران ماکیاولی «هرن شا»(4) دیدگاههای روشنگرانه ای را ایفا نمود، گفته های ماکیاولی نیز در فصل هجدهم کتاب شهریار مؤید داوری صائب وی در کتاب «اندیشه های سیاسی اجتماعی برخی متفکران بزرگ در دوره ی رنسان و اصلاحات(5)» درباره ی تباهی دوران ماکیاولی در ایتالیا است. ماکیاولی در لزوم عهد شکنی و پایبند نبودن پادشاه به وعده خود به هنگام مصلحت اندیشی به وضعیت اخلاقی مردم اشاره می کند و می گوید:
«...از آنجائی که اغلب مردم عاری از شرافت هستند و قول و وعده خودشان را نسبت به شهریار نگاه نمی دارند، شهریار نیز نباید بر سر قول و عهد خود نسبت به مردم ایستادگی کند و هیچ پادشاهی برای بدقولی (بدعهدی) خود که دلائل به ظاهر موجه دارد گرفتار ضرر و خسارت نشده است».(6)
2. اعتقاد به سرشت یکسان آدمیزادگان در همه ی زمان ها و مکان ها
مکتب و حکمت رواقی چند قرن قبل از میلاد از برابری انسانها سخن گفته بود و همه آدمیزادگان را به دلیل برخورداری از خرد، برابر و دارای فضیلت و کمال پذیر می شمرد، اما ماکیاولی از برابری انسانها نه به مفهومی که رواقیون مطرح کرده بودند بلکه به مفهوم برابری انسانها در داشتن سرشت یکسان در ساحت عواطف و احساسات سخن گفته است. برابری سرشت آدمیزادگان در همه زمانها و مکانها و در میان ملل و اقوام مختلف اولاً مطالعه تاریخ سیاسی اجتماعی را سودمند می سازد و ثانیاً امکان فهم و درک رفتار آدمیزادگان و دلائل توجیه کننده ی آن رفتار را فراهم می کند. ماکیاولی براین باور بود که غلبه ی عواطف و احساسات بر رفتار سیاسی همه افراد و ملتها از جمله زمامداران وجه مشترک و جامع میان آنان است. مال دوستی و جاه طلبی از خصال ذاتی و ثابت بشر است که همواره رفتارهای خاصی را جهت نیل و اقناع آن خواسته های نفسانی ایجاب می نماید.مال دوستی و جاه طلبی «در دلهای آدمیان ریشه هائی چنان استوار دارد که به هر مقامی ارتقا یابند باز از میان نمی رود. دلیلش آن است که طبیعت، ایشان را چنان آفریده است که خواستار همه چیزند ولی توانائی به دست آوردن آنها را ندارند و چون آرزویشان بدین گونه بیشتر از تو نشان است از آنچه دارند ناخرسندند. این امر مایه دگرگونی احوالشان می شود، زیرا وقتی برخی مردمان در پی چیزهایی بیشتر باشند و برخی بترسند که آنچه دارند از دستشان برود دشمنی و جنگ میانشان درمی گیرد».(7)
ماکیاولی در کتاب «گفتارها» در فرازی با عنوان «آدمیان از یک جاه طلبی به جاه طلبی دیگر می جهند» با تحلیلی روان کاوانه به مطالعه و تشریح جاه طلبی های انسانها می پردازد و چگونگی قدرت مداری جاه طلبانه را در رفتار آدمیزادگان توضیح می دهد و می گوید:
«...می توان دید که دولتهای آزاد چگونه تباه می شوند و چگونه آدمیان از یک جاه طلبی به جاه طلبی دیگر می جهند و چه قدر درست است سخنی که «سالوس»(8) از زبان سزار می گوید: «همه ی نمونه های بد از آغازهای خوب برمی آیند». چنانکه پیشتر گفتم در کشورهای آزاد مردی که اغراض جاه طلبانه دارد نخست می کوشد که نه تنها از همشهریان خویش بلکه از مقامات دولتی نیز ایمن بماند و آسیبی نبیند. بدین منظور برای خود دوستانی از راههای شرافتمندانه گرد می آورد یعنی از این طریق که با خرج کرن پول به ایشان یاری می رساند یا از ایشان دربرابر تجاوز قدرتمندان حمایت می کند. هیچ کس دراین کار عیبی نمی بیند و تقریباً همه فریب می خورند و به فکر جلوگیری نمی افتند اما چندی نمی گذرد که او بی آنکه مانعی سر راهش باشد چنان قدرتمند می شود که همشهریانش از او دچار ترس می شوند و مقامات دولتی هم با او با احتیاط رفتار می کنند. پس از آنکه بدین مرحله رسید هر کوششی برای لگام زدنش بسیار خطرناک می شود».(9)
ماکیاولی انگیزه های جاه طلبانه ذاتی انسان ها را در حوزه قدرت سیاسی در این جمله خلاصه می کند:
«نخست می کوشند از حمله دیگران مصون بمانند و پس از آن به فکر حمله به دیگران می افتند».(10)
ماکیاولی هوسهای آدمیان را سیرنشدنی و همین امر را عامل جنگ و ستیز به عنوان ناموس طبیعی زندگی بشر قلمداد می کند. بنابراین به باور وی، آدمیزادگان از سرشت و طبیعتی یکسان برخوردارند ولی این یکسان سرشت مولود عقل مشترک جمعی نیست (به تعبیری که رواقیان داشتند) بلکه به این دلیل است که همه انسانها فرمانبردار هوسها و امیال نفسانی خویش هستند. این امیال و گرایشهای درونی و ذاتی میان همه انسانها از اقوام و ملل گوناگون مشترک است و چون رهبران سیاسی از این قاعده نه تنها مستثنی نیستند بکله به دلیل برخورداری از مواهب قدرت دارای انگیزه های مضاعف در نیل به مقاصد جاه طلبانه اند، جنگ و ستیز با همنوعان در می گیرد و بدینسان صفحات تاریخ بشر مشحون از جنگهای بی رحمانه و ویرانگر است.
3. جدائی اخلاق از سیاست
ارسطو (384-322ق) با تألیف کتابی با عنوان «اخلاق نیکوماخس» اخلاق را در دو ساحت نظری و عملی مورد مطالعه قرار داد و رساله ای مستقل در این شاخه مهم دانش بشری نگاشت. ارسطو رساله ی اخلاق را به عنوان دیباچه ای بر رساله «سیاست» اثر گرانسنگ دیگرش به رشته تحریر درآورد و مقصود او جدائی این دو حوزه مهم از زندگانی آدمیزادگان نبود، اما ماکیاولی در حوزه ی قدرت سیاسی و صرفاً در مقام «شهریاری» و نه برای توده مردم، درصورت ضرورت و مصلحت، تعدی از اصول اخلاقی را تجویز نمود.(11) البته همانگونه که گفته شد روی سخن ماکیاولی با شهریاران است نه توده مردم.(12) ماکیاولی به بهانه یکی دانستن مصلحت شهریار با مصلحت کشور و ملتش که میراثی از ایتالیای قرون وسطی بود این تفکیک را میان این دو مقوله مهم حیات بشری ایجاد نمود. البته پرواضح است که آنچه ماکیاولی در عرصه عمل سیاسی مشاهده می نمود در موارد زیادی پشت پازدن و ادبار به قواعد اخلاقی بود؛ ولی ماکیاولی با تئوریزه نمودن این رفتار به بهانه ی مصلحت نقد دامنه داری را در تاریخ تفکر سیاسی و اجتماعی مغرب زمین متوجه خود نمود. آموزه هایی مانند پیمان شکنی، استفاده از نیرنگ و مکر در پیشبرد اهداف، بکارگیری خصال حیواناتی مانند شیر و روباه (دلاوری و مکر)تظاهر به اخلاق و رفتار نیک به ویژه تظاهر به دینداری به منظور نفوذ در قلوب توده مردم، فریب آنان و روشهای غیر اخلاقی از این قبیل در سیاست غیراخلاقی ماکیاولی و به حکم مصلحت سیاسی توجیه می گردد. ماکیاولی به فراست دریافته بود که توده مردم نوعاً بر اساس ظواهر و آنچه می بینند یا می شنوند داوری می کنند. لذا تظاهر به صفات پسندیده به ویژه دینداری را برای «شهریار» مطلوب می شمرد. در این زمینه ماکیاولی می نویسد:«داوری مردم در چشمهای آنهاست نه در دستهایشان، به این معنی که همه می توانند ببینند ولی فقط گروه اندک می توانند لمس کنند. همچنین هرکس شمارا آن گونه که به نظر می آئید مشاهده می کند ولی گروه اندکی می دانند شما (واقعاً) چگونه هستید، و آن گروه اندک جرأت مخالفت با عقیده ی اکثریت که قدرت و عظمت شهریاری مساعد داوری آنان است را ندارند».(13)
ماکیاولی با توجه به طبع فزون طلب انسان معتقد بود که «شهریار» و صاحب قدرت باید جهت حفظ مصالح خود(که مآلاً مصالح کشور نیز هست) فزون طلبی مردم را مهار می کند و در این راه از وسیله ای سود جوید. ماکیاولی بسیار صریح تر از هابز، شهریاران و امیران را به زورگوئی و ترساندن مردم فرا می خواند. در فصل هفدهم کتاب شهریار ماکیاولی درواقع سؤالی را مطرح می نماید که «آیا برای پادشاه بهتر است که از او بترسند یا به او عشق بورزند؟ ماکیاولی درپاسخ، ترس و ارعاب مردم از سوی شهریار را بر جلب محبت آنان به شرط عدم ایجاد تنفر رجحان می دهد و می گوید:
«...مردم در رفتارشان نسبت به کسی که خود را مهربان و محبوب نشان می دهد چندان توجه ندارند، درصورتی که بیشتر نسبت به آن کسی که خود را ترسناک جلوه داده است متوجه و دقیق می باشند. زیرا محبت فقط با رشته های یک عهد و میثاق بسته شده است و چون بشر زود رنج است این رشته با تحریک یک منفعت کوچک قابل پاره شدن است، ولی ترس این گونه نیست. ترس وابسته به مجازات است و این رشته هرگز سست نمی شود. یک پادشاه مآل اندیش باید ترس را چنان عاقلانه پابرجا کند که اگر نتواند جلب محبت کند حداقل منفور نشود».(14)
البته او هشدار می دهد: پادشاه (شهریار) باید متوجه باشد که به ناموس و مال مردم دست درازی نکند چونکه مردم مرگ پدر را زودتر از مال پدر فراموش می کنند. به علاوه هرگز نباید دنبال بهانه برای مصادره ی اموال مردم گشت، کسی که فقط یک بار با غارت و تصاحب مال مردم زندگی کرده باشد همیشه دلیل و برهان کافی برای غصب مال مردم در دست خواهد داشت و حال آنکه برای خونریزی به آن اندازه دلیل و توجیه لازم نیست و زود هم دنباله ی آن قطع می شود.(15)
طرفه آنکه ماکیاولی باهوشمندی درعین توجیه بکارگیری مؤلفه های «ارعاب» توسط شهریار، اعتدال و اندازه نگه داشتن و پرهیز از ایجاد نفرت با تصاحب ناروای اموال یا تعدی به کیان خانواده را یادآور می شود و پیامدهای غارت اموال را در نارضایتی و شورش کارآمدتر از خونریزی می شمرد. در مورد ستم و ارعاب مردم نیز اعمال یک مرتبه آن را تجویر و آثار آن را مانند داروی تلخ فقط یک بار می داند، البته مورد اخیر را در مورد پادشاه فاتح نسبت به مردم سرزمین تازه فتح شده می داند.(16)
درمواردی از اصول اخلاقی فاصله می گیرد و یا سرگذشت زمامدارانی را که با نادیده گرفتن قواعد مزبور به حفظ قدرت خود فائق آمده اند یادآور می گردد. به عنوان مثال تظاهر به ابلهی برای فریب و یا از میان برداشتن نزدیکان را برای تثبیت قدرت از سوی زمامداران را متذکر می گردد.(17)
البته باید توجه داشت که ماکیاولی در دورانی این سخنان را مطرح نموده است که از نقش مردم درقدرت سیاسی جز به عنوان فرمانبردار اثری وجود نداشت. انقلابهای مشروطه در اروپا، به ویژه انقلاب فرانسه که به استقرار وتثبیت حکومتهای دموکراتیک در غرب منجر شد، سالهای طولانی با دوران حیات ماکیاولی فاصله داشت. برهمین اساس، پارادایم حاکم بر عرصه ی قدرت سیاسی در دوران ماکیاولی با پارادایم حاکم بر سیاست در دوران جدید کاملاً متفاوت بود و این تفاوت در نقد آموزه های غیراخلاقی ماکیاولی می بایست مدنظر قرار گیرد.
4. تأثیر بخت و اقبال و اراده ی الهی در سرنوشت آدمیزادگان
ماکیاولی در عین توجه به نقش عقل و تدبیر و اراده آدمیزادگان در تنظیم امور زندگی از جمله در عرصه ی سیاست، به بررسی عامل دیگری به نام بخت و اقبال و یا قضا و قدر می پردازد که گاه طومار حکومتها و شهریاران را در هم می پیچد.(18) ماکیاولی تقدیر و قضا و قدر را به سیلی بنیان کن تشبیه می کند که چون طغیان کند دشت و بیابان را فراگرفته و درخت و خانه و هر مانعی را از جای کنده و ویران می کند. اما ماکیاولی می گوید:«علیرغم حرکت ویرانگر سیل درمواقعی که شرائط عادی است می توان با تدبیر و ایجاد سدهای لازم و سیل گردانهای محکم در مقابل طغیانهای احتمالی مقاومت نمود».
ماکیاولی در فصل بیست و پنجم کتاب «شهریار» در پاسخ به این سؤال که قضا و قدر و بخت و اقبال چه نقشی در سرنوشت آدمیزادگان دارد؟ می گوید:
«بر من پوشیده نیست که بسیار بر این عقیده بوده و هنوز هستند که امور این جهان به وسیله ی خداوند و مساعدت قضا و قدر تدبیر می شود و مردم نمی توانند با کمک از عقل و خرد آنها را تغییر دهند و بلکه بلعکس هیچ چاره و گریزی برای کنترل تقدیر نیست، و به همین دلیل به این نتیجه رسیده اند که کوشش زیاد در برابر قضا و قدر بی فایده است و بهتر است که از روی ایمان کارها به قضا و قدر سپرده شود. گاه من شخصاً در این موضوع دقت نموده ام و تا اندازه ای متمایل شده ام با عقیده ی مزبور که مقبولیت عامه دارد موافقت کنم، زیرا در روزگار ما بعضی اتفاقات مهم و تغییر کلی در اموری که مأخود ناظر آنها بوده ایم رخ داده و هر روز هم روی می دهد. این اتفاقات و حوادث برخلاف انتظار آدمیزادگان است، اما با این همه نمی توان انکار کرد که انسان فاعل مختار است».(19)
ماکیاولی مآلاً به این نتیجه می رسد که قضا و قدر نیمی از سرنوشت انسانها را رقم می نزد و نیم دیگر به اراده و آزادی و تدبیر درست آدمیزادگان مفوض شده است.(20) بر همین اساس به شهریار هشدار می دهد که از خطرهای بالقوه ای که کیان قدرت او را تهدید می نماید باید آگاه باشد و قبل از وقوع (مانند حرکت و طغیان سیلاب) برای آن چاره اندیشی کند.
البته همان گونه که پیشتر توضیح داده شد روی سخن ماکیاولی در کتاب شهریار با توده مردم نیست و او از سودمندی قواعد اخلاقی در جامعه و در میان عموم مردم غافل نبوده است. از سوی دیگر ماکیاولی یکی از پیشروان مکتب «ناسیونالیسم» و آئین قومیت گرائی بر محور نظریه حاکمیت ملی و همچنین «جدائی دین از سیاست»(21) محسوب می شود. اولین متفکر و مورخ سرشناس مغرب زمین که در توجیه گفته های ماکیاولی و در دفاع از وی سخن گفت «لئوپولدفن رنکه(22)» (1795-1886) بنیانگذار روش علمی تاریخ نویسی در اروپا بود. «رنکه» در دفاع از ماکیاولی این نکته را یادآور شده است که توصیه های خلاف عرف و بعضاً غیراخلاقی وی در کتاب شهریار حکم زهری را دارد که گاه به بیمار مبتلا به دردی جانکاه و درمان ناپذیر می خورانند تا او را از شکنجه ی مرگ تدریجی برهانند، و این نوع معالجه که در یونان «خوب مرگی» نام داشته نزد برخی از پزشکان درگذشته و حال مطلوب بوده است.(23) با این همه دیدگاهها و رهنمودهای وی همچنان با آموزه های غیراخلاقی در عرصه سیاست پیوند خورده است.
درتحلیل آموزه های ماکیاولی درمورد رابطه ی اخلاق و سیاست لازم به یادآوری است که:
در سده های میانه در اروپا، هسته مرکزی همه اندیشه ها بر محور تنظیم رابطه انسان با خدا و پالایش و آمرزش روح آدمیزادگان متمرکز شده بود. پاپ اعظم در رم نماینده جامعه آسمانی خداوند قلمداد می شد. دنیای فانی، زندان مؤمنان که میان انسان و خداوند جدائی افکنده قلمداد و تلاش برای ثروت اندوزی و غفلت از آمرزش و پالایش روح بلکه تنها اندیشه آدمی در قرون وسطی بود.(24) با آغاز رنسانس در اروپا تغییرات عمده ای در آموزه های مزبور به وجود آمد. بهره برداری از مواهب جهان خاکی به جای تنعم در جهان باقی و زندگی آراسته به نعمتهای دنیوی، عقل گرائی و روی آوردن به روشهای تجربی در طبیعت و اجتماع از مهمترین مؤلفه های دوران جدید بود. ماکیاولی فرزند چنین عصری است و طبیعتاً این تحولات در آموزه های او بازتاب داشت. ماکیاولی نظام ارزشی قرون وسطی و متأسفانه سعادت اخروی و آمرزش روح را نادیده می گیرد. به نظر او زندگی مطلوب در این جهان خاکی آن زندگی است که برای آدمی، شهرت، سربلندی، افتخار و نفوذ فراهم نماید و برای رسیدن به این هدف، قدرت لازم است. از نظر ماکیاولی قدرت هم به عنوان وسیله و هم فی نفسه مطلوب است، زیرا باعث خرسندی نفس آدمی می گردد. با چنین تحلیلی کسب قدرت و نه سعادت ابدی، و خرسندی نفس نه ارضای خرد در درجه اول اهمیت قرار می گیرد و نتیجه عادی و طبیعی این نگرش پرش از مانع قواعد اخلاقی است که گناه عمده ی ماکیاولی آن است که اولاً بسیار شفاف و عریان به آن پرداخته و آنرا توجیه کرده است و ثانیاً تجویز به خیز برداشتن برای پرش از موانع اخلاقی برای شهریار را در چارچوب مصلحت نظران علوم اجتماعی مورد انتقاد و ازسوی قدرت طلبان و یا واقع گرایان سیاست عملی مورد اقبال واقع شده است. البته گروهی نیز کوشیده اند درتوجیه آرا و آموزه های وی راه میانه ای را برگزینند.
پی نوشت ها :
1. Machiavelli, N. The Prince ed and trans. Peter Bondanella, Oxford University, Press, 1998, Chapter XVIII, p.58.
2. Ibid, p.59.
3. Machiavelli, The Prince, Edited by Q. Skinner & Russell Price, Cambridge University Press, 2003, p61.
4. Hearnshaw.
5. به نقل از بکروبارنز، تاریخ اندیشه ی اجتماعی، ص348.
6. Ibid. 62. همچنین ر. ک: ترجمه های فارسی رساله ی شهریار از محمود محمود و داریوش آشوری، به ترتیب انتشارات عطار 1380 و نشر مرکز، 1375.
7. ماکیاولی، گفتارها به نقل از: و. ت. جونز، خداوندان اندیشه های سیاسی، جلددوم، ص627.
8. Sallusمورخ رومی (54میلادی-34قبل از میلاد).
9. گفتارها، نیکولو ماکیاولی، ترجمه حسن لطفی تبریزی، ص153.
10. همو، ص154.
11. البته ماکیاولی به خوبی به پیامدهای بی اعتنائی به قواعد اخلاقی خصوصاً برای شهریار و یا کاگزاران ستمگر آگاه بود. او می گوید: «کم اند جبارانی که به مرگی آرام در می گذرند». همچنین اشعار می دارد «مردانی که سرنوشت و تقدیر فرصت حکمرانی را در اختیارشان می نهد باید بدانند که دو راه در پیش روی خود دارند: یکی به ایمنی و نام نیک فراموش نشدنی می انجامد و دیگری به زندگی آمیخته با ترس دائم و بدنامی پس از مرگ، ر. ک: ماکیاولی، گفتارها، کتاب سوم، فصل 6 و کتاب اول، فصل 10.
12. The Prince, N. Machiavelli, Oxford University Press, 1998, p60.
13. Machiavelli (2003), The Prince, p63.
14. Machiavelli, The Prince, chapter XVII: On Cruelty and Mercy, and Whether It Is Better to be Loved Than To Be Feared or the Contrary, pp55-57.
15. Machiavelli, N. The Prince Ibid, p56.
16. Ibid, Chapter VIII, P 33.
17. Niccolo Machiavellie (2003), The Discourses, Penguin Books, pp. 390-393.
18. برای مطالعه دقیقتر مفهوم بخت و اقبال در اندیشه ماکیاولی ر. ک: T . Flanagan, "The Concept of Fortuna" in Machiavelli, in the Political Calculus ed. A. Paret) Totonto, 1972) pp127-56.
19. Machiavelli, N. The Prince, Chapter XXV: on Fortune's Role in Human Affairs and How she can be Dealt with, pp 81-82.
20. I Judge it to be true that fortune is the arbiter of one half of our action, but that she still Leaves the control of the other half, (Ibid, p82).
21. Secularism.
22. Lepold Von Ranke.g
23. به نقل ازحمید عنایت، بنیاد فلسفه ی سیاسی درغرب، ص157.
24. و. ت. جونز. خداوندان اندیشه سیاسی، 2 /627.