خنانی درباره ی تیتوس لیوی

کتاب عمده ی ماکیاولی درباره ی تیتوس لیوی Titus Livy بود. کتاب معروف ترش (شهریار) Prince صرفاً کاربرد ویژه ی اصول سیاست برای اوایل قرن شانزدهم ایتالیا بود که در کتاب سخنانی درباره تیتوس لیوی مطرح شده بود.
پنجشنبه، 21 دی 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خنانی درباره ی تیتوس لیوی
خنانی درباره ی تیتوس لیوی (*)

نویسنده: نیکولو ماکیاولی
نویسنده: کامبیز گوتن



 

اشاره:

کتاب عمده ی ماکیاولی درباره ی تیتوس لیوی Titus Livy بود. کتاب معروف ترش (شهریار) Prince صرفاً کاربرد ویژه ی اصول سیاست برای اوایل قرن شانزدهم ایتالیا بود که در کتاب سخنانی درباره تیتوس لیوی مطرح شده بود. هر دو کتاب به سال 1513، اندکی بعد از کناره گیری اجباری ماکیاولی با سقوط جمهوری فلورانس، نوشته شده اند. در مقام صدراعلظمی دوم و وزیر اداره جنگ و کشور در جمهوری، ماکیاولی ( 1527- 1469) فرصت کافی داشت که از نزدیک و با اطلاعات دست اول کارهای زمامداری ایتالیا و اروپا را بررسی کند. او در نوشته هایش مطالب خواندنی گسترده ای از آثار کلاسیک، بخصوص تاریخ باستان را گنجانده که فکر می کرد می تواند همچون آینه ای به کار فرمانروایان معاصر و دولت ها آید.
***
گرچه طبیعت حسود انسانها، با شتاب زیادش در خرده گیری و کندی بسیار در ستودن و تکریم، کشف و ارائه هر اصول جدید و نظام تازه ای را همچون کاوش دریاها و قاره های ناشناخته مخاطره آمیز می کند، با این حال، با میلی آکنده از شور که وادارم می سازد کاری به نفع همگان کنم، تصمیم گرفته ام راهی تازه بگشایم که تا کنون کسی گام در آن ننهاده است و چه بسا دشوار و پر دردسر باشد، والی احتمال آن هم هست که کسانی نیز با محبت کوشش هایم را بپسندند و موجب خرسندیم شوند.
وقتی حس احترامی را که به دوران کهن داریم بررسی می کنیم و مثلاً - بی این که به نمونه های دیگری اشاره کنم - می بینم چه بهای گزافی اغلب برای تکه ای از یک مجسمه ای قدیم می پردازیم تا صاحبش شده و خانه های خود را با آن تزیین کنیم، یا بهدست هنرمندانی می سپاریم تا از آن به صورت الگویی برای کارهایشان استفاده کنند و وقتی که از سوی دیگر ملاحظه می کنیم نمونه های با شکوهی که از تاریخ شاه نشین ها و جمهوری های کهن به ما ارائه می دهند، شگفتی های فضیلت و خردمندی که پادشاهان، سپه سالاران، شهروندان، و قانونگذاران به منصه ظهور رسانده و خویشتن را فدای میهن شان کرده اند،- وقتی که اینها را می بینیم که بیشتر مورد تحسین قرار گرفته اند تا تقلید، یا چنان بی توجهی بدانها شده که کوچک ترین نشانی از این فضیلت کهن بر جای نمانده، ما نمی توانیم شگفت زده نشده و در عین حال متأثر و غمگین نگردیم. به خصوص در اختلافاتی که بین شهروندان پیش می آید، یا در بلاهایی که مبتلا بدان می گردند، ملاحظه می کنیم همین مردم متوسل به داوری ها و درمان هایی می شوند که بزرگان باستان ارائه کرده و توصیه نموده اند. قوانین مدنی در واقع چیزی نیستند مگر حکم هایی که قضات آنها صادر کرده اند، که چکیده اش به صورت یک نظام، داوران امروزین را در تصمیم هایشان هدایت می کند. و علم طب چیست، به جز تجربه پزشکان باستان، که جانشینان شان به عنوان راهنما از آن استفاده می کنند؟ با همه اینها، برای هدایت جنگ، برقراری عدالت، بسط امپراتوری ها، شما نه شهریاری را می یابید، نه جمهوری طلبی، نه سردار، و نه شهروندی را، که از نخبگان عهد کهن تأسی جوید! مطمئنم این اهمال، کمتر به علت ضعفی است که بدی های آموزش و پرورش دنیا را بدان مبتلا کرده، تا پلیدی های ناشی از وقاحت مغرورانه حاکم بر اکثر کشورهای مسیحی و نداشتن درک درست از تاریخ، که نه معنی آن را می فهمند و نه روح آن را در می یابند که چیست. بدین سان اکثر آنانی که آن را می خوانند فقط از تنوع وقایعی که تاریخ بازگو می کند خوش اند، بی اینکه در فکر تقلید کردن از کارهای شکوهمند و والا باشند، زیرا آنها را دشوار و حتی غیر ممکن می دانند؛ چندان که گویی آسمان، خورشید، عناصر و انسان ها، نظم حرکت ها و قدرتشان را تغییر داده و متفاوت از آنهایی هستند که در روزگاران کهن بودند.
بنابراین آرزومندم تا جایی که در توان دارم نوع بشر را از این اشتباه بیرون در آوردم، لذا فکر کردم درست باشد مطالبی درباره کتاب های تیتوس لیویوس Titus Livius که به رغم جور زمان سالم به دستمان رسیده بنگارم، و با اشاره به آن موضوعاتی که بعد از مقایسه بین وقایع باستان و جدید بررسی شده است، به درک درست آنها سهولت بخشم. از این طریق، آنهایی که توضیح و تفسیرهای مرا می خوانند شاید آن فوایدی را ببرند که باید هدف همه ی مطالعات تاریخی باشد.
***
وظیفه ی شهریاران و سران جمهوری هاست که شالوده های دین را در کشورهای خود پای بر جا نگه دارند، زیرا در آن صورت آسان خواهد بود که ملت خود را متدّین در نتیجه خوش رفتار و متّحد نگه دارند. و از همین رو هر آنچه که به دین قوام بخشد (حتی اگر به نظر دروغین آید) باید به کار گرفته شود تا تقویتش کند؛ در این امر هر قدر که فرمانروایان عاقل تر باشند و بهتر روند طبیعی اوضاع را تشخیص دهند باید سعی بلیغ تری نشان دهند. در واقع، این کاری بوده که مردان خردمند انجام می داده اند؛ چیزی که به باور کردن معجزات منجر شده که در ادیان، هر چند دروغین هم که باشند، آوازه بسیار زیاد دارند. زیرا فرمانروایان هوشمند برای این معجزات اهمیت فزاینده ای قایل می شدند بی این که به سرچشمه آنها کاری داشته باشند؛ و اعمال قدرت از طرف آنها بود که مردم را به باور کردن وا می داشت...
و بی شک، اگر مذهب مسیحی از آغاز بر اساس اصولی تداوم می یافت که بانی اش ارائه داده بود، ایالت ها و جمهوری های مسیحی محتملاً بیشتر متحد و سعادتمند می شدند که امروز هستند. برای فساد و انحطاط آن دلیلی بزرگ تر از این نیست که می بینیم هر چه مردم به کلیسای رم نزدیک تراند بی دین و ایمان تراند. هر که اصولی را که شالوده آن دین را می ساخته بررسی کند و ببیند گرایش مذهبی و کاربردش امروز تا چه حد با آن اصول تفاوت دارد به این نتیجه خواهد رسید که لحظه نابودی یا عقوبتش نزدیک است. ولی برخی تصور می کنند که خیر و صلاح امور ایتالیا به کلیسای رم وابسته است، نقطه نظری که خلاق عقیده من است و من با دلایل کافی آن را رد می کنم؛ مهم ترین این دلایل دو تاست که به گمانم جای مجادله و انکار باقی نمی گذارد. نخست این که سرمشق پلید بارگاه رم همه پارسایی و دین را در ایتالیا نابود کرده و به دنبالش ناپاکی ها و آشفتگی های بی شماری را موجب شده است؛ زیرا همان گونه که می توانیم بپنداریم جایی که دین برقرار است همه چیز خوب است، پس جای هم که دین نیست حق داریم که تصوری کاملاً بر عکس آن را داشته باشیم. پس، ما ایتالیایی ها، مدیون کلیسای رم و کشیشان آن هستیم که بی دین گشته ایم و بد؛ ولی ما دِین باز هم بیشتری به آن داریم، دینی که باعث نابودی ما خواهد شد، بدین معنا که کلیسا تفرقه در کشور ما انداخته و همچنان تفرقه می اندازد. بی شک کشور هرگز متحد و خوشبخت نمی گردد، مگر آن که با دل و جان از یک دولت اطاعت کند، چه جمهوری باشد چه پادشاهی، مثل وضعی که در فرانسه و اسپانیا وجود دارد؛ و تنها دلیلی که چرا ایتالیا در وضع مشابهی نیست، و نه تحت یک جمهوری با یک پادشاه اداره می گردد، کلیساست؛ چه با این که استیلای موقتی پیدا کرده، مع هذا هرگز قدرت یا شهامت کافی را نداشته که قادرش سازد بقیه کشور را بگیرد و خود را تنها فرمانروای همه ایتالیا سازد. و از طرف دیگر چندان ضعیف هم نبوده که از بیم از دست دادن قدرت موقتش به قدرتی خارجی متوسل شود و از آن برای دفاع خود در مقابل کسانی که در ایتالیا قدرتمند شده اند یاری بجوید.
***
با تعمق روی این موضوع که چرا مردم در روزگاران کهن به آزادگی دلبستگی بیشتری داشتند تا معاصرانمان، به این نتیجه رسیده ام که انسان ها در آن روزگاران قوی تر بودند و به گمان من این امر به تعلیم و تربیت مربوط می شود که متفاوت بوده، و نیز این که از دین و مذهب دیگری پیروی می کردند. چه، از آنجایی که دین ما به ما حقیقت و راه درست زندگی را می آموزد، ما را بر آن می دارد که ارزش کمتری برای افتخارات و امکانات این جهان قایل شویم؛ در حالی که مشرکان با ارزش نهادن به آن چیزها به عنوان برترین خیر، در اعمال خود پر تحرک تر و بی رحم تر بودند. این امر را حتی در اکثر تشکیلات آنها نیز می توانیم ببینیم، مثل جلال قربانی های آنان در مقایسه با حقارت مراسم قربانی ما، که جشن های مذهبی بی رمقی هستند تا با شکوه، و چیزی از تحرک و یا خشونت تهورآمیز در آنها نیست؛ در حالی که در مراسم آنان کمبودی از شوکت و خودنمایی نبود، که به آن سرشت وحشی و خونریزانه آیین قربانی را که با کشتن حیوانات متعدد توأم بود نیز افزوده می شد، و آشنایی با منظره خوف انگیز آن، طبیعت انسانها را با آیین قربانی هایشان آشتی داده و هماهنگ می ساخت. علاوه بر این، دین مشرکان فقط به انسان هایی که به جلال عظیمی نایل آمده بودند جنبه خدایی می بخشید، مثل فرماندهان لشکر ها و سران جمهوری ها، در حالی که دین ما از فروتنان و خیالبافان زاهد تجلیل می کند تا مردان عمل. از این گذشته دین ما بالاترین سعادت را در تواضع، پستی، و تحقیر امور دنیوی می داند، در حالی که در دین آنها، برعکس، بالاترین خوبی در بزرگی روح، نیرومندی تن، و هر صفت دیگری که انسان ها را با هیبت سازد نهفته است؛ و اگر دینمان از ما انتظار صبر و بردباری روح را دارد، بیشتر از این روست که بتوانیم رنج کشیم تا این که به کارهای بزرگ نایل شویم.
این اصول به گمان من انسان ها را ضعیف بار آورده، و سبب شده که شکار آسانی برای نابکاران گردند، که می توانند با اطمینان بیشتر آنها را تحت نظر بگیرند، چه بر این امر واقف اند که اکثریت عظیم انسان ها، به خاطر دستیابی به بهشت، حاضراند تحمل بدی ها را بکنند تا این که انتقام از آنها بکشند. و هر چند چنین به نظر می آید که جهان مردانگی را از دست داده و خدا خلع سلاح شده باشد، مع هذا این امر بی تردید ناشی از پستی انسانها است که دین ما را با معیارهای فضیحت تعبیر کرده اند تا با معیارهای فضیلت. زیرا اگر فکر و تأمل می کردیم که دین ما به ما اجازه می دهد که از کشورمان دفاع کرده و تجلیل از آن کنیم، می توانستیم ببینیم که باید به مملکتمان احترام گذارده و دوستش بداریم، و خود را آماده این سازیم که بتوانیم تقویتش کنیم.
***
.... جمهوری هایی که بدینسان موجودیت سیاسی خود را با استواری حفظ کرده اند به هیچ یک از شهروندهای خود اجازه نمی دهند که به شیوه اشراف یا آقا بالاسرها زندگی کنند. بلکه به برابری کامل همه معتقد بوده، و با اشراف و اعیان سرسختانه دشمنی داشته، به طوری که اگر دستشان برسد آنها را به عنوان اشاعه دهندگان اصلی فساد و آشوب می کُشند.
برای اینکه توضیح روشن تری دهم که منظور از واژه آقا بالاسرها چیست، می گویم که آنها اعیان زاده هایی هستند که عاطلانه با درآمدهای حاصله از دارایی هایشان، بی این که به کار کشاورزی یا هر کار مفید دیگری جهت امرار معاش تن در بدهند، زندگی می کنند. چنین افرادی برای مملکت یا جمهوری بی اندازه مضراند؛ ولی مضرتر از اینان آنهایی هستند که علاوه بر دارایی ها و املاک بسیار، داری قصری بوده که در آن فرمان می رانند و رعایایی که گردن به اطاعت می نهند. این طبقه از مردان در ایالت ناپل، در سرزمین های رومی، در رمانیا، و در لُمباردی فراوان اند؛ از همین روست که در آن کشورها حکومت جمهوری هرگز وجود نداشته، چون بدان قادر نبوده، و توانایی این را هم نداشته اند که موجودیت سیاسی منظمی را حفظ کنند، به دلیل این که آن طبقه از مردان همه جا دشمن حکومت مدنی هستند و سعی در برقراری یک جمهوری در چنین کشوری جزو محالات خواهد بود. تنها راه برقراری نظمی در آنجا بر پا داشتن یک حکومت پادشاهی است، زیرا هر جا که مردمش واقعاً فاسداند و با قوانین نتوان کاری از پیش برد، لازم می آید قدرت بالاتری را برقرار کرد که با دستی شاهوار، و با اقتدار کامل و مطلق، بتواند جلوی جاه طلبی خارج از حد و فساد قدرتمندان بایستد.
***
ممکن است برخی تصور کنند وارد جزییات زیادی در خصوص تاریخ روم شده باشم، آن هم قبل از این که اشاره ای به بنیانگذاران آن جمهوری، یا سازمان های اصلی، مذهب و تشکیلات نظامی آن کرده باشم. برای این که این عده را که می خواهند از این موضوعات آگاهی پیدا کنند بیشتر در انتظار نگذارم، می گویم احتمالاً بسیاری این را بد بدانند که بنیانگذار یک جامعه مدنی، انسانی مثل رومولوس Romulus، نخست برای خود را به قتل برساند، و سپس به مرگ تیتوس تاتیوس Titus Tatius، مردی که انتخاب شده بود در قدرت سلطنتی با او شریک شود، رضا دهد؛ از این واقع احتمالاً می توان نتیجه گرفت شهروندان با سرمشق گرفتن از شهریارشان برای ارضای جاه طلبی و میل به فرمانروایی به او تأسی جسته و کسانی را که بخواهند با آنها مخالفت ورزند نابود سازند. این عقیقده درست خواهد بود، به شرطی که هدف رومولوس در ارتکاب به آن انسان کشی را در مد نظر نیاوریم. ولی باید بپذیریم که به طور کلی ناممکن و یا بسیار مشکل خواهد بود حکومت جمهوری و یا پادشاهی درستی به وجود آورد، یا سازمان های قدیم را کاملاً اصلاح نمود مگر فقط تنها یک فرد سر کرده امور باشد؛ حتی لازم می آید کسی که اندیشه اش را معطوف برقراری چنین نظامی کرده یگانه و تنها باشد تا آن را به مورد اجرا درآورد. بنیانگذار هوشمند یک جمهوری که هدف اشاعه خیر و صلاح عمومی است و نه منافع شخصی، میهنش را به جانشنیان خود ترجیح می دهد، و به همین سبب لازم دارد که تمامی قدرت را در خودش متمرکز سازد؛ و یک ذهن خردمند هرگز بر کسی که بخواهد برای ایجاد یک کشور و یا درست کردن یک جمهوری به اقدامات غیر معمولی متوسل گردد ایراد نمی گیرد. عمل او گرچه قابل نکوهش باشد مهم نیست، باید همیشه از سر تقصیر چشم پوشید. زیرا کسی را باید خطاکار شناخت که برای نابود کردن مرتکب خشونت گردد، و نه کسی را که خشونت به کار می برد تا به اهداف مفید دست بیابد.
***
کاملاً معتقدیم به ندرت اتفاق می افتد که انسان ها از موقعیت دونی به مقام شامخ برسند بی این که اِعمال زور کرده یا متوسل به تقلّب گردند، مگر این که آن مقام اعطاء شده یا از طریق ارث به دست آمده باشد. با زور تنها نیز معتقدم بسا هنگام به مراد نمی توان رسید، در حالی که با خدعه تنها می توان به منظور نایل آمد؛ هر که زندگی فلیپ مقدونی را بخواند، یا زندگی آگاتوکلیس سیسیلی Agathocles the Sicilian و بسیاری دیگر را که از پایین ترین و یا موقعیتی خیلی متوسط به اورنگ های شاهی رسیده و به امپراتوری های عظیم دست یافته اند، می تواند این موضوع را خیلی خوب ببیند. گزنفون در کتاب زندگی کورش، خود، لزوم فریب و نیرنگ را جهت نیل به موفقیت نشان می دهد: نخستین لشکرکشی کورش علیه شاه ارمنستان آکنده از خدعه و نیرنگ است، و تنها فریب بود و نه زور که او را قادر به فتح آن سرزمین ساخت. و گزنفون نتیجه گیری دیگری نمی کند مگر این که یک شهریار اگر می خواهد به کارهای عظیم نایل شود باید یاد بگیرد که خدعه به کار برد. کورش خدعه های گوناگونی نیز علیه کیا کسارس Cyaxares پادشاه ماد، دایی اش به کار برد؛ و گزنفون نشان می دهد که بدون این خدعه ها کورش هرگز قادر نمی شده به عظمتی دست یابد که بدان رسید. من حتی گمان نمی برم مردی تا کنون از گمنامی صرفاً با اعمال زور و قلدری به اقتدار عظیم رسیده باشد؛ ولی بسیارند کسانی که تنها با خدعه موفق شده اند؛ به عنوان نمونه می توان از جیووانی گاله آزو ویسکُنتی Giovanni Galeazzo Visconti یاد نمود که کشور و استقلال لمباردی را از عمویش برنابو Bernabo ربود. توسل به خدعه، کاری که شهریاران در بدو رسیدن به اقتدار مجبورند انجام دهند، امری است که جمهوری ها نیز ناچارند انجام دهند تا آن قدر مقتدر شوند که فقط زور برایشان کافی باشد. و همان گونه که روم به هر وسیله ای متشبّث می شد، چه به صورت اتفاقی چه انتخابی، تا سیطره ی خود را گسترش دهد، از کاربرد خدعه نیز درنگ نمی کرد؛ خدعه از این بزرگ تر نمی شد که با اقوام دیگر کنار آمده و تحت این عنوان که آنها متحدان و شریکانشان هستند آنها را بردگان خود کنند، کاری که با اقوام لاتین و دیگر ممالک همسایه کردند.
***
زیرا وقتی امنیت کشور در گرو تصمیمی قرار می گیرد که باید گرفته شود، نباید به موضوع عدالت یا بی عدالتی، انسانست یا سنگدلی، و حتی افتخار یا ننگ ملاحظاتی مبذول داشت و گذاشت که آنها دست بالا را بگیرند. بلکه با کنار نهادن ملاحظه کاری ها فقط باید به این مسئله توجه نمود که چه رَوَندی هستی و استقلال کشور را حفظ خواهد کرد؟ فرانسویان این توصیه را در حرف و در عمل به کار می بندند وقتی از جلال پادشاه و عظمت فرانسه دفاع می کنند؛ چه، هیچ چیز برایشان برخورنده تر از این نیست که از کسی بشنوند در چنین و چنان امری شاه عرضه ندارد. زیرا آنها می گویند شاهشان در تصمیماتی که می گیرد، چه به روزگار خوشی و چه پریشان حالی، هیچ مقصر نیست؛ زیرا او چه پیروز باشد یا شکست خورده، موضوعی است که فقط به خود او مربوط است.

پی نوشت ها :

* - The Historical, Political, and Diplomatic Writing of Niccolo Machiavelli, trans. by C. E. Detmold (Boston and New York: Houghton Mifflin Company, 1891), vol. ll. pp. 93-4,120-1,129-31,210-11,232-3,259,421.

منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط