فاتحان بغداد

تأسیس دولت آل بویه (320-447) با همت سه تن از فرزندان ماهی گیری گیلانی به نام «بویه» شکل گرفت. از این سه برادر، برادر بزرگ تر «علی» (عمادالدوله) و دومین برادر «حسن» (رکن الدوله) و کوچک ترین آنان «احمد»
دوشنبه، 7 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فاتحان بغداد
فاتحان بغداد

نویسنده: سید علی علوی



 
تأسیس دولت آل بویه (320-447) با همت سه تن از فرزندان ماهی گیری گیلانی به نام «بویه» شکل گرفت. از این سه برادر، برادر بزرگ تر «علی» (عمادالدوله) و دومین برادر «حسن» (رکن الدوله) و کوچک ترین آنان «احمد» (معزالدوله)بود. پس از آن که فارس و بنادر و سواحل خلیج فارس تحت امر علی بن بویه قرار گرفت و حسن بن بویه، قم و کاشان و ری و کرج را مسخر ساخت و احمد بن بویه در سال 324 بر کرمان استیلا یافت، دولت آل بویه به عنوان اولین دولت شیعی ایرانی شکل گرفت و بنیان خلافت بغداد را مورد تهدید قرار داد.
برای آشنایی با اعضای خاندان بویهی که یک چند بر عراق و بخش های مختلفی از سرزمین ایران حکومت کردند و در ذیل به تحولات سیاسی و اداری دوران زمامداری آنان می پردازیم، بی مناسبت نیست که فهرستی از اسامی اعضای این سلسله و منطقه تحت امر آنان و مدت زمامداری هر یک ارائه نماییم:
الف- دیالمه فارس:
عماد الدوله ابوالحسن علی بن بویه (320تا338).
عضد الدوله و تاج المله ابوشجاع پناه خسرو پسر رکن الدوله(338تا372).
شرف الدوله ابوالفوارس شیر ذیل پسر عضد الدوله (372تا379).
صمصام الدوله ابوکالیجار مرزبان پسر عضد الدوله (379تا388).
بهاءالدوله ابونصر پسر عضدالدوله (388تا 403).
سلطان الدوله ابوشجاع پسر بهاء الدوله (403تا415).
عمادالدوله ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله (415تا440).
ملک رحیم ابونصر خسرو فیروز پسر ابوکالیجار مرزبان (440تا447).
ب- دیالمه عراق خوزستان و کرمان:
معزالدوله ابوالحسین احمد بن بویه (320تا356) در عراق و خوزستان و فارس و کرمان.
عزالدوله بختیار پسر معزالدوله (367تا372) در عراق و خوزستان و فارس و کرمان.
عضدالدوله ابوشجاع پسر رکن الدوله (367تا372) در عراق و خوزستان و فارس و کرمان.
شرف الدوله ابوالفوارس شیر ذیل پسر عضدالدوله (372تا379) در عراق و کرمان.
سلطان الدوله ابوشجاع پسر بهاء الدوله (403تا412) در عراق و خوزستان و فارس.
مشرف الدوله ابوعلی پسر بهاء الدوله (412تا 416) در عراق فقط.
ابوطاهر جلال الدوله پسر مشرف الدوله (416تا435) در عراق فقط.
ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله در فارس از 415 و در کرمان از 419 و در عراق از 435تا440.
ملک رحیم ابوکالیجار (440تا 447) در عراق فقط.
قوام الدوله ابوالفوارس پسر بهاء الدوله (403تا 419) در کرمان فقط.
ابومنصور فولادستون پسر ابوکالیجار (440تا 448) در کرمان فقط.
لازم به ذکر است که از 419تا 440 کرمان ضمیمه فارس بوده است.
ج- دیالمه ری و اصفهان و همدان:
رکن الدوله ابوعلی حسن بن بویه (320تا366) در تمام عراق عجم و کرمانشاه.
مؤید الدوله ابومنصور بویه پسررکن الدوله (366تا 373) در اصفهان و از 396 در ری و همدان و گرگان و قسمتی از طبرستان.
فخرالدوله ابوالحسن علی پسر رکن الدوله (366تا 387) در ری و همدان و از 373 مالک ولایات مؤید الدوله.
مجد الدوله ابوطالب رستم پسر فخرالدوله (387تا 420) در ری فقط.
شمس الدوله ابوطاهر پسر دیگر فخرالدوله (387تا حدود 412) در همدان فقط.
سماءالدوله ابوالحسن پسر شمس الدوله (حدود 412تا414) در همدان فقط.
(اقبال آشتیانی، بی تا: 184تا 186)

وضع خلافت عباسیان مقارن استیلای آل بویه بر بنی العباس

قبل از این که در باب تسلط احمد بن بویه بر عراق و متزلزل شدن اقتدار بخلافت بغداد و چگونگی اداره امور کشور در عصر آل بویه سخن بگوییم، بی مناسبت نیست شمه ای از اوضاع حکومت آل عباس، مقارن حمله آل بویه به عراق و مناسبات این دو قدرت بزرگ حاکم بر بخش عمده بلاد اسلامی، و چرائی افول قدرت آل عباس و سیطره آل بویه بر آنان را از نظر بگذرانیم.
اما از آن جا که بررسی این عوامل و تجزیه و تحلیل آن از حوصله این مقاله بیرون است، لذا بر سبیل اجماعل می توان عمده ترین عواملی که موجب تضعیف، درهم ریختگی و در نهایت فروپاشی حکومت عباسیان شد را به شرح زیر برشمرد:

بی قدر شدن مقام قضا

تنوخی در این باب گوید: نخستین چیزی که از نظام سیاسی آل عباس در زمان ما (مقصود اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم است) به انحلال گرایید، امر قضا بود. عباسیان در این زمان کسانی را که هیچ علم و اطلاعی از این کار نداشتند، از روی خصومت و برای رعایت دوستی به امر قضا واداشتند. در اوایل قرن چهارم، ابن الفرات وزیرخلیفه المقتدر امر قضا را به ابوامیه بصری که مردی بزاز بود سپرد. ابوامیه در زمانی که ابن الفرات مورد غضب خلیفه قرار گرفته بود، او را در خانه خود، پنهان کرده بود. در همان ایام ابن الفرات از ابوامیه پرسیده بود که اگر من به وزارت رسیدم، چه پاداشی از من می خواهی؟ گفت یکی از کارهای خلیفه را. ابن فرات گفت: این کارها از عهده تو برنمی آید، تو نمی توانی، عامل یا امیر یا صاحب شرط یا کاتب یا امیر سپاه باشی. ابوامیه گفت من نمی دانم، تو هر شغلی مناسب می دانی، به من واگذار. ابن الفرات گفت تو را متصدی امر قضا می کنم و ابوامیه قبولی خود را اعلام کرد. چونابن الفرات به وزارت رسید، امور قضایی بصره و واسط و هفت شهرستان اهواز را به او تفویض کرد. (فقیهی 113:1365) هم چنین سیوطی گفته است که در سال 306 زنان حرم سرای خلیفه امر و نهی می کردند، کار به جایی رسید که مادر خلیفه المقتدر، به «قهرمانه» یکی از کنیزانش دستور داد هر جمعه در مظالم (محل دادخواهی) بنشیند و به نامه های مردم رسیدگی کند، او می نشست و قضات و اعیان حاضر می شدند و فرمان می دادند و فرمان ها را (قهرمانه) به خط خود توقیع می کرد. (فقیهی 114:1365)

نابسامانی و تزلزل مقام وزارت در دوره دوم خلافت عباسیان

در حالی که در دوره نخست خلافت عباسیان وزرایی چون ابوسلمه خلال (وزیر سفاح) که در وصف او نوشته اند «مردی سخی و سفره دار و بخشنده و فصیح و دانا به اشعار و اخبار و سیر و جدل و تفسیرم (ابن طقطقی 209:1360) بود و ابوایوب موریانی که گفته اند: مردی خردمند و بصیر به امور و دانا و زیرک و باهوش و فاضل و کریم و بسیار جوان مرد بود «(ابن طقطقی 237:1360) یا ابوعبدالله یعقوب بن داوود (وزیر مهدی) که گفته اند چون به ملاقات مهدی آمد مهدی وی را از حیث فضل و اخلاق کامل ترین افراد مردم یافت و یعقوب بن داود چندان در خصوص مصالح و مهمات کشور و راهنمایی های سودمند مطالبی به مهدی عرضه کرد که پیش از آن هرگز چنین مطالبی گوشزد وی نشده بود، بنابراین مهدی وی را وزیر خویش گردانیده کلیه امور را بدو تفویض کرد» (ابن طقطقی 251:1360-252) و یا فیض بن ابی صالح (وزیر دیگر مهدی) که گفته اند تا بدان پایه سخاوتمند و کریم و بی اعتنا به مال و بخشنده و با عزت نفس و بلند همت بود که هرگاه کسی یحیی بن خالد برمک را به وجود و کرم می ستود، وی می گفت: اگر شما فیض بن ابی صالح را دیده بودید جود و کرم مرا به هیچ می شمردید (ابن طقطقی 255:1360-256) و یحیی بن خالد برمکی (وزیر هارون الرشید) که نوشته اند مردی نویسنده و بلیغ و خردمند و ادیب و راست کردار و درست رأی و خوش تدبیر و مسلط بر امور خود و نیرومند در کارها و حلیم و با وقار و با هیبت بود» (ابن طقطقی 270:1360) و در مورد وزراء عصر مأمون نوشته اند: اولین وزرای مأمون پسران سهل سرخسی (فضل بن سهل و حسن بن سهل) بودند که دولتشان بر پیشانی روزگار مانند نوری درخشان و بر تارک زمامه هم چون گوهری تابناک بود. دولت پسرا سهل نمونه ای از دولت برمکیان به شمار می آمد، و خود آنان دست پرورده برمکیان بودند (ابن طقطقی305:1360) سپس نوبت به احمدبن ابی خالد رسید که وی مردی جلیل القدر و از خردمندان روزگار، و نویسنده ای توانا و فصیح و عاقل و بینا به امور بود (ابن طقطقی 310:1360) و احمد بن یوسف بن قاسم دیگر وزیر مأمون که نوشته اند نویسنده ای فاضل و ادیب و شاعر و باهوش بود و به آداب و تشریفات سلاطین و فرمانروایان بینایی و بصیرت داشت (ابن طقطقی 312:1360) اما در دوره دوم که دوره افول و وهن مقام وزارت است، شاهد وزارت کسانی هستیم هم چون فضل ابن مروان (وزیر معتصم) که بنا به گفته ابن طقطقی «مردی بی سواد بود، و هیچ گونه دانش و فرهنگی نداشت و هم دارای رفتاری زشت و جاهل به امور بود» (ابن طقطقی 322:1360) یا احمد بن عمار شادی (دومین وزیر معتصم) که نوشته اند در آغاز پیشه آسیابانی داشت سپس کارش بالا گرفت و ثروتی اندوخت، وی از آداب وزارت هیچ گونه اطلاعی نداشت، یکی از شعرای هم روزگارش درباره او گفته بود: ای ابن عمار، پاکیزه است پروردگار آفریننده من، که چون تو مردی را به وزارت رسانده است. تو آن شخصی بودی که بدون داشتن خانه و دکان با یک استر آسیابانی می کردی، اکنون نعمت وزارت را کفران کرده ای که از آسیابانی پا فراتر ننهاده ای» (ابن طقطقی 323:1360-324) به همین جهت ضعف و فتور به دستگاه دیوانی راه یافت و وزراء دولت عباسی در دوره دوم و در روزگار سلطه امیرالامراءها ترک تبار و سلاطین بویه ای و سلجوقی مورد انواع تحقیر و تخفیف بودند. آدام متز در باب درهم ریختن و افول منزلت وزرا به ویژه در زمان تسلط آل بویه بردستگاه خلفای عباسی می نویسد: سنه 334 مهم ترین سال از لحاظ تاریخ وزیران است، چه در همان تاریخ بویهیان وارد بغداد شدند و کاتب امیر فاتح؛ جای وزیر را گرفت و عنوان وزارت منسوخ شد. چنان که هلال صابی در تاریخ الوزراء خود وزیران قرن چهارم را در دو دسته کرده است: وزیران دولت عباسی، کاتبان عهد دیلمی، به همین دلیل است که آورده اند جوهر در مکاتبه اش با جعفر بن فرات تردید داشت که او را وزیرخطاب کند و در این مورد کسب تکلیف با جعفربن فرات تردید داشت که او را وزیر خطاب کند و در این مورد کسب تکلیف کرد. (متز 1364، ج112:1) از طرفی یکی دیگر از دلایل تزلزل و بی ثباتی مقام وزارت را طمع خلفا و درباریان به اموال وزرا دانسته اند، وزرایی که به دلیل عدم وجود امنیت شغلی و حتی امنیت جانی هم خود را مصروف آن می داشتند که در چند صبا اقتدار خویش، از کوچک ترین فرصت ها برای انباشتن خزانه خود و افزودن بر مایملک خویش بهره جویند، ولی به زودی با دسیسه رقبا و به حکم خلیفه ازاریکه قدرت به زیر کشیده شده و تمام مایملک خود و منسوبانشان مصادره می شد. در دوره دوم خلافت عباسیان، خلفا اغلب به دلیل هزینه گزاف دربار و عدم ارسال خراج از بلاد تحت امر، به جهت ضعف خلافت بغداد، در پی آن بودند که به اندک بهانه ای به منظور مصادره اموال وزراء آنان را از وزارت خلع و با گرفتن وجوهی گزاف دیگری را به جای آنان نشانند. برای نشان دادن بی ارجی مقام وزرات به نمونه هایی از این بی قدری اشاره باید کرد. موقعی که حامدبن عباس[1] از وزارت خلع شد وزیر بعدی ابن الفرات[2] آن قدر به خلیفه اصرار کرد تا حامد را تحویل او دادند. وی همه روزه او را سیلی و کتک می زد و محسن پسرش موقع شراب خواری حامد را جلد میمون دم دار پوشانده کسی را مامور زدن و رقصاندن وی می نمود و خود می گساری می کرد و رفتارهای غیرانسانی و خلاف دین و خرد با وزیر سابق به عمل می آورد. (متز 1364، ج408:2) قتل حامدین عباس وزیر 80ساله به وسیله تخم مرغ مسموم صورت گرفت مورخین متأخر گفته اند در تخم مرغ برشته ای سم بدو دادند که ایجاد اسهال کشنده می کرد. (متز 1364، ج415:2) ابن مقلد بیضاوی[3] کاتب، منشی، شاعر و ادیب خوش نویس، مخترع خطوط ریحانی، ثلث، محقق، نسخ، توفیق، رقاع و تعلیق، سخت جاه طلب بود و دوران وزارت مال فراوان اندوخت. دشمنان از او سعایت کردند و از کار برکنار شد و چون بار دیگر درصدد برآمد بر مسند "ابن رائق" بنشیند، الراضی بالله، موضوع را به ابن رائق رقیب او گفت و در شوال 623 پس از اندک پرسش و پاسخ ابن رائق از خلیفه خواست که دست راست او را قطع کنند. الراضی موافقت کرد هر قدر درباریان وساطت کردند و هنرها و خدمات دیرین او را برشمردند و گفتند که این دست قرآن نوشته و هفت خط اختراع کرده سزاوار بریدن نیست سودی نکرد و دست راست او را حضوراً قطع کردند و به زندانش افکندند. پس از چندی خلیفه پشیمان شده و به درمان او فرمان داد تا خوب شد پزشک او گفت: روزی که به دیدار او برای معالجه رفتم به دست بریده ی خود و حال زار خویش به گریست و گفت: این دستی که با آن به خلفا خدمت کردم و قرآن کریم را به دو خط و دوبار نوشتم، مانند دست دزدان بریدند. پس از چندی که زخمش بهبود یافت، بار دیگر الراضی پیغام داد برای جبران مافات میل دارم که مجدداً وزارت را به تو بدهم، ابن مقلد جاه طلب باور کرد و اعلام آمادگی کرد بار دیگر به اغوای ابن راق زبانش را بریدند. (راوندی 1371، ج192:6-193)

سلطه امیرالامراءها بر دربار عباسیان

در عهد خلافت الراضی این سمت باب شد و اولین کسی که بدین لقب خوانده شد «ابن رائق» بود که امیر بصره و واسط بود و به دستور خلیفه به بغداد آمد و با عنوان امیرالامرا زمام امور کشور را دست گرفت. در سال 324 ضرورت راضی را واداشت تا ابوبکر محمد بن رائق را فرمانده سپاه و امیرالامراء گرداند و امور خراج و معادن و دواوین را در همه بلاد به او واگذارد. و فرمان داد تا بر همه منبرها به نام او خطبه بخوانند. از این هنگام وزارت باطل شد و وزیران حق نگریستن در هیچ یک از آن امور را نداشتند. بلکه ابن رائق و کاتبش بر همه آن امور نظارت داشتند. از آن پس همه کسانی که به مقام امیرالامرایی می رسیدند از چنین مزایایی برخوردار بودند. اموال به خزاین آنان وارد می شد و آنان به هر صورت که می خواستند در آن تصرف می کردند و خلیفه را نیز مبلغی که خود می خواستند می دادند.(ابن العبری 228:1377) ابن اثیر پیرامون زبونی وزراء در اداره امور و بر سر کار آمدن ابن رائق با عنوان امیرالامرائ و تسلط او بر بغداد و پریشانی مملکت می نویسد: چون ابوجعفر کرخی مقام وزرات احراز نمود. به سبب نداشتن مال و نرسیدن خراج درماند و بر عجز او افزوده شد و سخت دچار تنگدستی و عبرت گردید. روز به روز هم بر عسرت و بیچارگی او افزوده می شد. صرافان و سوداگران هم به آن چه در دست داشت طمع کردند و ابن رائق که در واسط بود خواربار و مال را از بغداد برید و منع کرد بصره را هم بر بغداد بست. بریدی هم مال و خراج اهواز را قطع و منع کرد. ابن بویه هم فارس را تملک کرده بود. ابوجعفر سرگردان و حیران شد. مطالبات از هر طرف بر او متراکم گردید هیبت و وقار او در انتظار کم شد ناگزیر پس از سه ماه و نیم وزارت مقام را ترک کرد و مخفی شد. چون او پنهان شد راضی ابوالقاسم سلیمان بن حسن را به وزارت برگزید او هم مانند ابوجعفر دچار حال بد و مال کم گردید. چون راضی حال را بدان گونه دید ناگزیر با ابوبکر محمد بن رائق مکاتبه کرد او در واسط بود به او نوشت آن چه درخواست کرده بود اجابت می شود و او مواجب سپاه و مخارج دیگر را برعهده گیرد. چون نماینده خلیفه این مژده را به او داد او بسیار خرسند شد و آماده بسیج سوی بغداد گردید.
راضی، ساجیه را (سپاهیان منتسب بابن ابی الساج) به استقبال او فرستاد و سپه سالاری سپاه را به او واگذارد، و او را امیرالامراء نمود. مخارج و مالیات و دواوین را به او سپرد و دستور داد نام او را بر تمام منابر در خطبه ذکر کنند. خدمت هم به او داد.
روساء دیوان و منشیان و محاسبین و دربانان همه باستقبال او رفتند. وی دیوان ها را لغو و تعطیل نمود، وزارت را هم از بین برد. دیگر وزیر، حق مداخله در هیچ کاری نداشت. ابن رائق و منشی او به کارها رسیدگی می کردند تمام امور به عهده او بود و این رسم چنین شد که بعد امیرالامراء، تمام کارها را اداره می کرد. مال مستقیماً به خزانه آنها حمل می شد و آن ها به هر نحوی که می خواستند تصرف می کردند و به خلیفه هم حقوق می دادند و گنج های بیت المال تهی و بسته شد. تمام اهالی غیر از مردم بغداد تمرد کرده و خود سرانه زیست می نمودند و کسی مالیات نمی پرداخت فقط شهر بغداد برای خلیفه ماند آن هم ابن رائق حاکم مطلق و فاعل مایشاء بود خلیفه اندک قدرتی نداشت. بصره در دست ابن رائق و خوزستان در دست بریدی و فارس در دست عمادالدوله بن بویه و کرمان در دست ابوعلی محمد بن الیاس و ملک ری و اصفهان و لرستان در دست رکن الدوله بن بویه و بعضی هم در دست و شمگیر برادر مرداویج که هر دو بر آن ها در حال کشاکش و ستیزه بودند و موصل و دیار بکر و مضر و ربیعه در دست بنی حمدان و مصر و شام در دست محمد بن طغج و مغرب و افریقا در دست ابوالقاسم القائم بامرالله بن مهدی علوی که دومین خلیفه از آن ها (فاطمی ها) بود. اندلس (اسپانی) در دست عبدالرحمن بن محمد ملقب به ناصر اموی (خلیفه اموی) و خراسان و ماوراءالنهر در دست نصر بن احمد سامانی و طبرستان و گرگان در دست دیلمیان و بحرین و یمامه در دست ابوطاهر قرمطی بود. (ابن اثیر1371، ج45:20تا47)
ابن رایق دو سال بدین شیوه حکومت کرد و پس از او ترکانی که مرداویج را کشته بودند به رهبری «بجکم» جای آرامیان را گرفتند. بجکم نیز در سال 229هجری کشته شد و کار بغداد به دست بریدیان خوزستانی و سپس حمدانیان سوریه ای افتاد تا زمینه برای روی کار آمدن ایرانیان به دست بویه ئیان فراهم گردید. (مسکویه 1376، مقدمه ج31:5) جرجی زیدان می نویسد:
از قرن چهارم هجری به بعد خلفای عباسی به فرمانروایان دولت های کوچک مانند آل بویه و حمدانیان عنوان امیرالامراء می دادند. امیرالامراء در واقع پادشاه یا مانند پادشاه بود. اولین کسی که به این عنوان معروف شده، ابن رائق از بنی حمدان امیر بصره بود. در سال 324هـ.ق. الراضی خلیفه عباسی امور مملکت را به ابن رائق واگذار کرد و به نام وی لوا بست و دستور داد روی منبر به اسم ابن رائق خطبه بخوانند و او را امیرالامراء بگویند. ابن رائق را سلطان بغداد و یا ملک بغداد هم می خواندند. پادشاهان آل بویه تا سال 449هـ.ق. نیز این لقب را داشتند و از آن پس این عنوان به طغرل بیک پادشاه سلجوقی و جانشینان او منتقل گشت، و الب ارسلان بزرگ ترین پادشاه سلجوقی نیز دارای لقب امیرالامراء بوده است. پادشاهان آل بویه در موقع اقتدار خود شخصی را به نام رئیس الرؤسا می خواندند و او را نایب خلیفه می گفتند و عنوان امیرالامراء را خودشان به هر کدام از اعضای خانواده که شایسته می دیدند اعطا می کردند. پس از سقوط آل بویه و پیدا آمدن سلجوقیان دوباره تعیین امیرالامراء با خلفای عباسی بود. (زیدان 1336، ج152:1)
نفوذ زنان و نقش (قهرمانه)ها در دربار خلفای عباسی
شواهد تاریخی مبین آن است که در دوره عباسیان برخی از مادران و همسران خلفای عباسی بر خلفا و دربار عباسی نفوذ بسیار داشتند که این سنت در دوران ضعف خلفا شدت می یافت، و مداخله آنان در امور سیاسی، خود موجب تضعیف مقام خلافت و بی قدر شدن خلیفه می شد.
ظاهراً در اواخر دوران حکومت آل عباس و در دوران ضعف خلفا و نفوذ درباریان و زنان حرم، از جمله کسانی که مداخله جدی در اداره امور داشته اند «قهرمانه»ها بودند. نفوذ قهرمانه ها در دربار خلافت بدان حد بود که یکی از این قهرمانه ها به نام «ثمل» مدتی بر مسند قضای بخشی از بغداد نیز نشست که ظاهراً او نخستین زن قاضی در اسلام[4] (مسکویه 1376، ج25:5) از جمله این قهرمانه ها «فاطمه قهرمانه» بود که در سال 298 هنگامی که در «طیار»[5] خود نشسته بود زیر پل بغداد در یک روز توفانی غرق شد. سپس «بانو مادر»[6] عنوان قهرمانه را به «ام موسی هاشمیه» داد که نامه های او و مقتدر را به وزیر ابن فرات می رسانید. (مسکویه 1376، ج 70:5) نفوذ ام موسی بدان حد بود که درصدد برکناری ابوعلی خاقانی [وزیر] برآمد. نوشته اند ابوالحسین بن ابوبغل در روزگار [وزارت] ابن فرات در اصفهان تبعید بود، پس چون بغداد به آشوب کشیده شد و ابن فرات [ابوالحسن علی بن فرات] از وزارت برکنار شد و ابوعلی محمدبن عبیدالله بن یحیی بن خاقان معروف به خاقانی به جای او بر مسند وزرات نشست، برادر ابوبغل [یعنی ابوالحسن احمد] به بازپرسی ابن فرات و یارانش گمارده شد. وی پس از دیداری که از ام موسی [قهرمانه] کرد، برادر تبعیدی خود [یعنی ابوبغل] را نامزد وزارت کرده پولی هنگفت نیز پیشکش کرد و مقتدر را به طمع آورد. پس داستان بر سر زبان ها افتاد و او برای برادر نوشت که هرچه زودتر به پایتخت بیاید. در پی ابوبکر برادر ام موسی [قهرمانه] نیز فرستاده شد که به بغداد بیاید. و چون وزیر(خاقانی) شبی نزد خلیفه (مقتدر) از پیش آمدها نالیدن گرفت که زمزمه ها هست، می گویند ابن ابی بغل را برای وزیر شدن خواسته اند! مقتدر به او دل داری داد و اجازه داد ابن ابی بغل و برادرش را از پایتخت دور کند. او ایشان را دست گیر و تبعید کرد. اما خاقانی از ترس آن که مبادا ام موسی خراب کاری کند برای خشنودی او ابوالحسین را به کارگزاری خراج روستاهای اصفهان و برادرش ابوالحسن را به کارگزاری صلح و مبارک گمارد. (مسکویه 1376، 72:5)
ام موسی [قهرمانه] به عنوان رابط پرنفوذ بین درباریان و خلیفه در نابسامان کردن اوضاع خلافت در عهد مقتدر نقش بسیار داشته است چنان که مسکویه می نویسد: چون ابن ثوابه زبونی وزیر را دریافت به مقتدر نزدیک شد و به وسیله یادداشت هایی که به وسیله ام موسی [قهرمانه] به دست مقتدر می رسانید به او نوشت که می تواند مالی بسیار که خاقانی از آن چشم پوشیده از کارگزاران بیرون آورد. او می تواند تنها از محمد ابن علی ماذرأنی و برادرش ابراهیم هفتصد هزار دینار درآورد. پس برای خاقانی فرمان بیرون آمد که دست ابن ثوابه را در این کار بازگذارد. و او مالی فراوان به زور و ستم بدست آورد. او کارگزاران وزیر را به میل خودش برکنار و بکار می گمارد، کار به جایی رسید که بدکارانی چند، از راه فرستادن نامه توسط ام موسی [قهرمانه] برای مقتدر، خو را در برابر پرداخت پولی نامزد کارگزاری جایی می کردند. پس به خاقانی دستور داده می شد که او را بدان کار بگمارد. این رفتار گسترش یافت. بدکاران در فرمانروایی و گردآوری مالیات با فشار و زور انباز او شدند. (مسکویه 1376، 76:5) ضعف و طمع ورزی خلیفه ناتوانی وزیر و دیگر کارگزاران و نفوذ درباریان و فروش مناصب به جایی رسیده بود که بنا به نقل مسکویه: برای یک حوزه، در یک هفته چند کارگزار فرستاده می شد. گفتند برای بخش «ماه کوفه» در مدت بیست روز هفت کارگزار گمارده شد که در یک خانه در حلوان گرد هم آمدند و برای بخش «قردی و بزیذی»[7] پنج کارگزار فرستادند که در یک کاروان سرا در «عکبرا» در یک روز گرد آمدند، سبب آن نیز ارفاق هایی [8] بود که فرزندان و دبیران او از کارگزاران می گرفتند تا آنان را بکار گمارند که مردم برای آن متلک ها ساخته بودند.(مسکویه 1376،ج 74:5) ابن طقطقی می نویسد: خاقانی (ابوعلی محمد بن عبیدالله بن یحیی بن خاقان) مردی کج روش و بی تدبیر بود، بسیار منصب می داد و عزل می کرد. گویند وی در یک روز نوزده نفر را به سمت ناظر کوفه برگزید، و از هر یک رشوه ای گرفت، ایشان نیز یکی پس از دیگری به سوی کوفه روان شدند، تا آن که جملگی در نقطه ای در میان راه گرد آمدند.(ابن طقطقی 365:1360)
همین ام موسی «قهرمانه» تنها بدان جهت که پرده دار علی بن عیسی به او اجازه ملاقات نداده بود موجبات عزل علی بن عیسی را که گویا یکی از شایسته ترین وزیران مقتدر بوده و بارها خود مقتدر مانع از کناره گیری وی از مقام وزارت شده بود را فراهم ساخت[9]. مسکویه در این مورد می نویسد: قهرمانه [ام موسی هاشمیه] می خواست پیش وزیر شود و برای مبلغ پرداختی عید قربان به وابستگان و زنان گفتگو دارد. چون علی بن عیسی در اطاق را بسته بود «سلامه» پرده دار، در خود ندید اجازه دیدار بخواهد و مؤدبانه او را بازگردانید، و او خشم گین شد. چون علی بن عیسی از بازگشت وی آگاه شد، کس به دنبال او فرستاده با پوزش از او خواست که بازآید ولی وی نپذیرفته به نزد مقتدر و بانو [گویا بانو مادر مقتدر باشد که شغب نام داشته و کنیزی رومی و مرید حلاج بوده است] رفته گلایه کرد و دروغ ها بافتن گرفت. پس مقتدر بالله او را بر کنار کرده بعد از ظهر دوشنبه هشتم ذی حجه 304 هنگامی که برای رفتن به دارالخلافه آماده شده بود او را دست گیر کرد ولی به هیچ یک از املاک و آبادی های او و کارمندانش دست نزد و با هیچ یک از فرزندانش کار نداشت. او را نزد «زیدان قهرمانه»[10] زندان کردند. مدت این وزارت او سه سال و ده ماه و بیست و هشت روز بود. (مسکویه 1376، ج 95:5)
تا این که بالاخره در سال 310ام موسی قهرمانه و خواهر و برادرش نیز دست گیر شدند. در باب چرایی و چگونگی مغضوب واقع شدن ام موسی هاشمیه مسکویه می نویسد:
ام موسی دختر برادر خود(ابوبکر احمد بن عباس) را به همسری ابوالعباس بن محمد بن اسحاق بن متوکل علی الله [خلیفه م 247ه] درآورد که از شاهزادگان نجیب، توان گر، جوان مرد، خوش پوش، دارای چارپایان و سواری های زیبا بود. او دوست علی بن عیسی بود، تا آن جا که می گویند او را نامزد خلافت کرده بود. چون ام موسی، در جشن همسری دختر برادرش با او، هزینه بسیار نهاده، ده و اند روز با خواندن مردم شهر از بزرگ و کوچک به میهمانی ها، زیاده روی نمود، دشمنانش توانستند، برای مقتدر و مادرش چنین وانمود سازند که او برای بیرون آوردن خلافت از دست مقتدر و دادن آن به ابن متوکل دختر برادرش را بدو داده است، و با این رفتار او را بیچاره کردند. پس او و خواهر و برادرش را به «ثمل» قهرمانه سپردند، ثمل به بدرفتاری مشهور بود. او پیش از این، قهرمانه احمد بن عبدالعزیز بن ابودلف بود. خدمت کاران و کنیزکانی که احمد بر ایشان خشم می گرفت بدو می سپرد و در آن جا به سنگ دلی و زیاده روی در شکنجه معروف شد. ثمل از ام موسی و خواهر و برادرش دارایی فراوان و جواهر گرانبها و پوشاک و پرده و فرش و عطر بسیار بگرفت تا آن که علی بن عیسی دفتر دفتری به نام دفتر دارایی گرفته شده از ام موسی و کارمندانش بگشود که در آن دیه ها و ملک های ایشان ثبت شده بود و آن را به ابوشجاع معروف به «ابن اخت ابی ایوب ابی الوزیر» سپرد و ابوعبدالله یوسفی دبیر را به بازرسی آن گمارد. گویند یک میلیون دینار از ایشان گرفته شد. (مسکویه 1376، ج 143:5-144) ثمل از سال 310ه به جای «ام موسی»، قهرمانه شد (مسکویه 1376،ج 145:5) و هم اوست که مسعودی از به مظالم نشستن وی سخن می گوید. مسعودی در باب ویژگی های خلافت مقتدر می نویسد: دوران وی (مقتدر) اختصاصاتی داشت که نظیر آن در اسلام نبود. یکی آن که هیچ کس از خلیفگان و ملوک اسلام چون او خردسال نبود که وقتی به خلافت رسید سیزده سال و دو ماه و سه روز داشت. دیگر آن که بیست و پنج سال، پانزده روز کم خلافت کرد و دوران هیچ یک از خلیفگان و ملوک پیش از او چنین دراز نبود. دیگر آن که دوازده کس را وزارت داد که بعضی دو بار و سه بار وزارت یافتند و پیش از او هیچ کس این همه وزیر نگرفته بود. دیگر این که زنان به تدبیر ملک پرداخته بودند تا آن جا که ثمل قهرمانه کنیز مادرش برای رسیدگی به مظالمه خاصه و عامه می نشست و وزیر و کاتب و قاضیان و اهل علم به نزد وی حضور می یافتند. (مسعودی 1365: 367) دکتر حسن ابراهیم حسن نام این قهرمان را ثومال ضبط کرده می نویسد: دخالت های سیده (مادر مقتدر) مایه ضعف خلافت شد. عزل علی بن عیسی دولت را از مواهب این مرد لایق محروم کرد و تعیین «ثومال» به ریاست دیوان مظالم آبروی دولت را برد. از آن پس نیز مداخلات سیده پایان نیافت و به دوره حامد بن عباس نیز بود و «ثومال» به رسیدگی مظالم می نشست. (ابراهیم حسن 1360، ج724:3) ابن طقطقی می نویسد دولت مقتدر بالله دولتی بسیار پریشان و درهم ریخته بود، زیرا وی کودک بود، و مادر و زنان و خدمت گزارانش بر او تسلط داشتند، و در حقیقت امور دولت وی با تدبیر زنان و خدمت گزاران اداره می شد، و مقتدر همواره به لذت خود مشغول بود، از این رو مملکت در زمان وی رو به ویرانی نهاد، و خزانه تهی شد، و اختلاف کلمه پدید آمد، و بر اثر آن مقتدر خلع شد، و دوباره بر سر کار آمد، و سپس به قتل رسید. در این اوقات بود که دولت فاطمی در مغرب به ظهور پیوست.(ابن طقطقی 358:1360)
یکی از قهرمانه های مشهور زنی شیرازی بود به نام «حسن شیرازی» و این زن هموست که واسطه برکناری متقی و برکشیدن مستکفی توسط توزون شد. مسکویه می نویسد: ثابت از ابوالعباس که دوست توزون بود نقل کرد، که: من [ابوالعباس] عامل اصلی جریان بودم. او توضیح داد، که چگونگی ابراهیم ربنبذ [و گفته ابن اثیر: زوبین دار] دیلمی ابوالعباس را با «حسن» مادر زن فضل شیرازی وزیر آینده مستکفی آشنا کرد، پس «حسن» ابوالعباس را با عبدالله [مستکفی خلیفه آینده] آشنا ساخت، پس ابوالعباس، توزون را در خانه موسی بن سلیمان به مستکفی رسانیده در 14صفر سال 333پیمان بستند. ابوالعباس می گوید: وساطت و سفارت در این جریان را «حسن» مادر زن شیرازی وزیر آینده مستکفی انجام داده است، که پس از کودتا نامش را به «علم» تبدیل کرده سمت «قهرمانه» دربار مستکفی را یافت. صاحب عیون گوید: ابومحمد فرغانی از«ذکا» مولای راضی خلیفه که در سفر بازگشت متقی از رقه به بغداد در رکاب اوبود و بازداشت و کور کردن او را دید، نقل می کند که: عامل اصلی جریان زنی شیرازی به نام «حسن» است که پیش از کودتا با مستکفی رابطه برقرار کرده و پس از آن «قهرمانه» دربار شده است. (مسکویه 1376، 109:5زیرنویس) درباره قهرمانگی «حسن شیرازی» صاحب «عیون» گوید: چون خلافت برای مستکفی استوار شد، این زن نام خود را به «علم» تغییر داده، قهرمانه دربار مستکفی شد و همه کارها را به دست گرفت. پس او با ابن سلیمان دبیر، گنجینه های متقی را جستجو می کرده، بیش تر آن ها را یافته به مستکفی می رسانیدند. پس مستکفی یک تسبیح گوهرین یک راسته را که سرنگین آن، یاقوت سرخ فام بود و مانند آن در سرنگینی دیده نشده بود، برای توزون فرستاد. این تسبیح به پنجاه هزار دینار قیمت گذاری شد و توزون آن را بابت تعهدی که مستکفی داده بود برداشت. حسن شیرازی به خانه های بازرگانان و آبرومندان نیز یورش برده هرچه می یافت برای خود برمی داشت. دست درازی این زن بدان جا رسید که دارایی بی شبهه مردمان را نیز می گرفت.(مسکویه 1376،ج 107:5) «ذکا» گوید: حسن شیرازی را مشتی مردان، که همکار زشتی های او بودند هم چون ابوطلحه و «سنیدی»، که به چشمان متقی میل کشید، در میان گرفته بودند. به اینان شمشیر و کمر بسته بود و هرگاه که می خواستند می توانستند به تنهایی بر مستکفی درآیند. ابن خاقان پرده دار در جلوگیری سست می آمد. تنها هنگامی که «توزون» به دربار می آمد، او پیدا می شد. دیگر دربانان نیز زیر دست «حسن شیرازی» کار می کردند و اعتنایی به این پرده دار نداشتند. این زن پرده داران و غلامان و پاوهای کاخ خلیفه را در مجلسی به نام «حوادن» [بزم گل ها] عرضه می داد، که دست کسی جز وزیر یا پرده دار بدان نمی رسید. هیبت خلیفگی با این زن از هم پاشید، آداب و رسوم آن از میان رفت. دربار برای هر بی ادب باز بود، هر کس که نزد مستکفی بار می یافت رو به روی او می نشست.(مسکویه 1376، ج 108:5) و همین علم قهرمانه (حسن شیرازی) موجب برکناری و خلع مستکفی بالله شد.
نوشته اند: در هشتم ماه جمادی الثانیه سنه 334 مستکفی بالله خلع شد. سبب این بود که علم قهرمانه (حسن شیرازی که پیش کار و صاحب اختیار او بود) دعوت و ضیافتی بر پا کرده بود که سپاهیان دیلمان و ترک در آن شرکت کرده بودند. معزالدوله آن زن را متهم کرد که قصد دارد از سپاهیان برای خلیفه بیعت بگیرد و معزالدوله را برکنار کند، و به خلیفه بدگمان شد زیرا اقدام علم به برپایی آن مهمانی بزرگ را دید. مضافاً، اسپه دوست هم نزد معزالدوله رفت و گفت: خلیفه مرا به این مقام برگزید که در خفا نزد او بروم و کسی از رفت و آمد من آگاه نشود. این همه موجب شد که، چون بیست و دو روز از ماه جمادی الثانیه گذشت، معزالدوله و مردم نزد خلیفه حاضر شدند، در آن هنگام نماینده امیر خراسان هم رسیده و معزالدوله نشسته بود، دو مرد از سالاران دیلمان فریاد زنان رسیدند و دست مستکفی بالله را گرفتند، او گمان برد می خواهند دستش را ببوسند، دست خود را دراز کرد، آن ها هم دستش را گرفتند و از اورنگش به زمین افکندند و عمامه او را به گردنش انداختند و سخت کشیدند. معزالدوله هم برخاست و رفت و مردم سخت پریشان شدند. اموال هم غارت شد دیلیمان هم خلیفه را پیاده تا کاخ معزالدوله کشیدند که در آن جا به زندانش سپردند. دارالخلافه را هم غارت کردند به حدی که هیچ چیز در آن نماند. ابواحمد شیرازی منشی خلیفه هم بازداشت شد. علم قهرمانه که از علم داران فتنه بود نیز دچار شد و زبانش را بریدند. (ابن اثیر 1371، ج 168:20-169)

استیلای آل بویه بر بغداد

در 11 جمادی الاولی 334 احمد بن بویه به همراهی منشی نامی خود ابومحمد بن محمد مهلبی بدون جنگ بر بغداد استیلا یافت و بدواً با خلیفه به احترام رفتار نمود. مستکفی هم او را خلعت داد و به لقب «معزالدوله» ملقب ساخت، و برادرش «ابوالحسن علی» ازطرف مستکفی به لقب «عمادالدوله» ملقب ساخت، و برادرش «ابوالحسن علی» از طرف مستکفی به لقب «عمادالدوله» و برادر دیگرش «ابوعلی حسن» هم به لقب «رکن الدوله» ملقب گردید. از این زمان، خلفای عباسی از هر جهت مطیع سلاطین آل بویه بودند، و دیالمه که به علت اعتقاد به مکتب تشیع، خلفای عباسی را غاصب مقام خلافت می دانستند و رفتار ناهنجار آنان با آل علی (علیه السلام) را دشمن می داشتند، هیچ گونه احترامی نسبت به خلیفه قائل نبودند و به سختی با آنان عمل می کردند، چنان که گفتیم، یک ماه و نیم بعد از دست یافتن معزالدوله «احمد» بر دارالخلافه، دو نفر از روسای دیلمی، مستکفی را از قصرش تا خانه معزالدوله، عمامه به گردن کشیدند و از خلافت خلع نمودند و به زندان افکندند و جانشین او المطیع لله، پس از کور کردن مستکفی به کلی مطیع معزالدوله شد.(اقبال آشتیانی، بی تا:159)
ابن اثیردر این مورد می نویسد: در ایام معزالدوله شکوه و شوکت خلافت بغداد یک سره زایل گردید، به حدی که برای خلیفه حتی یک وزیر نماند، فقط یک منشی برای اداره ی املاک و حسابداری باقی گذاشتند. وزرات هم به معزالدوله منحصر گردید که خود را برای خویش وزیر برمی گزید (ابن اثیر1371، ج169:20) معزالدوله سراسر عراق را در اختیار خود گرفت. اعمال عراق را به عمال و سرداران سپاه خود سپرد. قلمرو خلیفه قطعه زمینی بود که معزالدوله به او داده بود، و او با درآمد آن برخی نیازهای خود را برمی آورد. آری آنان تخت و منبر و سکه و انگشتری و مهر نهادن برنامه ها و حواله ها و جلوس برای پذیرفتن سفیران را در اختیار خود داشتند، و با عناوین پرشکوه مورد خطاب قرار می گرفتند. آل بویه و آل سلجوق لقب سلطان یافتند، لقبی که هیچ یک از ارکان دولت را در آن انبازی نبود. اگر معنی پادشاهی، تصرف در امور، قدرت بر راندن کارها و اظهار ابهت و عزت باشد، برای آنان حاصل بود، نه برای خلیفه، که دیگر اسم بی مسمایی شده بود.(ابن خلدون1363، ج 653:2) ناگفته نماند که پیش از استیلای آل بویه بر بغداد نیز، خلفا در معرض انواع بی احترامی بودند. امرای ترک به دل خواه خود با آنان رفتار می نمودند، خلیفه را به آسانی از تخت خلافت به زیر کشیده و او را شکنجه می دادند. و این امر سال ها جریان داشت، تا جایی که گویند خلیفه القاهر که یکی از سنگ دل ترین خلفای عباسی بود[11]، چنان دچار تنگ دستی شد که در مسجد از مردم سؤال می کرد. مسکویه در این باره می نویسد: قاهر (پس از خلع از خلافت) در روز جمعه ای از سال 334 در مسجد جامع شهر منصور (بالای بغداد) شروع به صدقه گرفتن از مردم کرد، ابوعبدالله بن ابوموسی هاشمی، او را از این کار منع نمود و پانصد درهم به وی عطا کرد. ولی نکته قابل توجه این که، با همه ی بی احترامی ها که امراء ترک سنی مذهب نسبت به خلفا روا می داشتند، همواره سعی می کردند اساس خلافت حفظ شود. ولی معزالدوله به واسطه اعتقاد به مکتب تشیع، معتقد به خلیفه و اساساً خلافت آل عباس نبود. ابن اثیر می نویسد: من آگاه شدم که معزالدوله با یکی از یاران خود مشورت کرد که خلافت را از بنی العباس سلب و با معزلدین الله علوی یا دیگری بیعت کند، تمام یاران او این کار را تصویب کردند جز یکی از خواص دوستان، که به او گفت: این کار درست نیست، زیرا امروز تو با خلیفه ای کار می کنی که خود و اتباعت به او معتقد نیستند و اگر فرمان قتل او را بدهی فوراً او را می کشند، زیرا خون او را روا می دانند، ولی اگر یکی از علویان را خلیفه کنی تو و یاران تو معتقد به صحت خلافت او می شوید، (تا آن جا) که اگر او فرمان قتل تو را بدهد آن ها اطاعت می کنند. معزالدوله از آن تصمیم منصرف شد و این یکی از بزرگ ترین علل ابقادء نام خلافت برای عباسیان و زوال قدرت آن ها بود. معزالدوله سراسر عراق را گرفت و در دست خلیفه هیچ چیز نماند مگر اندکی که مخارج او را تضمین می کرد. (ابن اثیر 1371، ج169:20-170)
معزالدوله (احمد) از سال 334 که بر بغداد استیلا یافت تا 356یعنی سال وفاتش که قریب بیست و دو سال به درازا کشید، کاملاً بر دارالخلافه و عراق مسلط بود. و برادران و فرزندانشان بر فارس و عراق و خوزستان و کرمان و ری و همدان و اصفهان و دیگر نواحی ایران حکومت داشتند. رکن الدوله در ری بود. وی در سال 365 بیمار شد و به اصفهان رفت. چون رکن الدوله اندکی بهبود یافت، وزیر او ابوالفتح بن عمید در خانه خود مهمانی بزرگی ترتیب داد و همه را دعوت نمود. چون از طعام فارغ شدند رکن الدوله پسر خود عضدالدوله را مقام ولیعهدی خویش داد، و پسر دیگر خود فخرالدوله ابوالحسن علی را امارت همدان و اعمال جبل داد و مؤیدالدوله را امارت اصفهان و اعمال آن به نیابت از سوی برادرش عضدالدوله. و در آن روز عضدالوله جامه هایی به رسم دیلم خلعت داد و دیگر برادران و سرداران آن چنان که شیوه آنان بود او را شادباش گفتند. رکن الدوله پسران را به اتحاد و هم دلی و هم دوستی دعوت کرد و هر یک را جداگانه خلعت خاص داد. رکن الدوله در ماه رجب همان سال از اصفهان بیرون آمد و چون به ری رسید بیماری اش شدت یافت و در محرم سال 366 وفات کرد. مدت پادشاهی اش چهل و چهار سال بود.
رکن الدوله مردی بردبار و کریم و بخشنده بود با لشکریانش شیوه ای نیکو داشت و با رعیت عدالت می ورزید. از ظلم دوری می گزید و از خون ریختن پرهیز داشت. صاحب همتی و اقبالی بلند بود، اهل بیوتات را گرامی می داشت. در ماه رمضان به مسجد می رفت و در تعظیم مساجد می کوشید و علویان را به انواع صلات و انعامات می نواخت. مردی مهیب و در عین حال نرم خوی بود. علما را به خود نزدیک می ساخت و در حقشان نیکی می کرد. در حق صلحا اعتقادی تمام داشت و در نواخت و بزرگداشت جانبشان سعی وافر. خدای تعالی او را رحمت کناد. (ابن خلدون 1363، ج 651:3) پس از مرگ رکن الدوله در محرم 366 در ری، مؤیدالدوله ابومنصور پسر رکن الدوله با وزیر خود صاحب بن عباد(385م) به ری آمده، بر جای پدر بنشست. (وی از 366 در اصفهان و از 369 در ری و همدان و گرگان و قسمتی از طبرستان تا سال 373 حکومت کرد) فخرالدوله ی ابوالحسن علی پسر دیگر رکن الدوله ی از 366 در ری و همدان و از 373 مالک ولایات مویدالدوله شد وی در ماه شعبان سال 387 در قلعه طبرک وفات نمود و پسرش مجدالدوله ابوطالب رستم که طفلی چهارساله بود به پادشاهی نشست. امرا او را به جای پدر نشاندند و همدان و قرمیسین تا حدود عراق را به برادرش شمس الدوله دادند. زمام امور دولت در دست مادر مجدالدوله رستم بود. و کارگزاران او در مباشرت اعمال، ابوطاهر یار فخرالدوله، و ابوالعباس الضبی ملقب به کافی بودند.(ابن خلدون 1363، ج 673:3)

پی نوشت ها :

1. حامد بن عباس، از 306 تا 21ربیع الثانی 311ه وزیر بود. او در رجب همین سال دست گیر و در 13رمضان مسموم شد و درگذشت. (تجارب الامم/ترجمه، مقدمه ج5، ص:26) ابن طقطقی درباره حامد بن عباس می نویسد: حامد پیوسته عهده دار امور سواد (عراق) بود و با امور وزارت و دربار خلیفه آشنایی نداشت. وی مردی کریم و بخشنده و با مروت بود. وی در باب نادانی و بی اطلاعی حامد بن عباس می نویسد: نقل شده است که حامد بن عباس روزی به دارالخلافه رفت، در این وقت یکی از خواص خلیفه برای چارپایان خود از وی درخواست جو کرد و حامدبن عباس صد کرّ جو برای او حواله نوشت، آن گاه سایر خواص خلیفه یکی پس از دیگری از وی درخواست جو کردند و او حواله می داد تا آن که در یک ساعت هزار کر جو بخشش کرد.(ابن طقطقی 367:1360)
2. ابن فرات یکم «ابوالحسن علی»: نخستین وزیری او برای مقتدر بود، به مدت سه سال و 8 ماه و 13روز (از 296تا299هـ) پس از شکست کودتای ابن معتز در سال 299هـ وزیر بود. دومین وزیری او ذی حجه ی 304تا 27 جمادی الاول 306به مدت یک سال و پنج ماه و 19روز بود. سومین وزیری او از 21ربیع الثانی 311تا ربیع الاول 312هـ به مدت: ده ماه و 18روز بود. او در 13ربیع الثانی 312 با پسرش محسن کشته شد.(مسکویه 1376، ج 25:5-26)
3. ابوعلی ابن مقله (وزیر 316-317هـ) نخست وزیری او برای مقتدر بود. از 15 ربیع الثانی 316 تا برکناری مقتدر در 15 محرم 317هـ وزیر بود. دومین وزیری او، برای قاهر پس از خلع مقتدر از 15تا 17 محرم 317هـ تنها دو روز برای قاهره هنگام قیام نیم بردگان آرامی علیه مقتدر وزارت کرد. سومین وزیری او برای مقتدر بازگشته به خلیفگی است از 17 محرم 317هـ تا سال 318 پس از شکست قاهر. مدت این سه وزیری ابن مقله دو سال و چهار ماه بود.(مسکویه 1376، ج 27:5)
4. این زن هموست که نوشته اند: هر جمعه به مظالم می نشست و به نامه های مردم رسیدگی می کرد.
5. نوعی قایق نهر پیما بوده است.
6. مقصود مادر مقتدر است که در سیاست فرزندش اثر فراوان داشته است او کنیزی رومی به نام شغب بود.
7. بازبدی.
8. ارتفاق، گونه ای رشوه غیرپولی یا آوانس هایی بوده که داد و ستد می شده است.
9. علی بن عیسی از شیوخ کتاب و دبیران به شمار می آمد. وی مردی متین و با ورع و زاهد بود. صولی گوید: من کسی از وزرای بنی عباس را سراغ ندارم که در زهد و عفت، و حفظ قرآن و دانستن معانی آن، و نویسندگی و حساب دانی، و دادن صدقات و مبرات مانند علی بن عیسی باشد. گویند علی بن عیسی هر سال از دهکده ها و مزارع خود هشتاد و اندی هزار دینار درآمد داشت، که نصف آن را صرف تنگ دستان و بینوایان می کرد، و نصف دیگر را خرج خود و عیال و اصحابش می نمود. علی بن عیسی به اداره امور وزارت کمر بست، و دیوآن ها و مناصب را در ضبط خویش درآورد، و قوانینی مقرر ساخت. دوران علی بن عیسی بهترین دوران یک نفر وزیر بود. گویند درباره علی بن عیسی هیچ گونه عیب جویی نمی شد جز آن که می گفتند وی چندان در جزئیات امور می نگرد که او را از کلیات باز می دارد. چون علی بن عیسی وزرات را به عهده گرفت صدقات و مبرات وی آشکار شد. و بسیاری از املاک و مزارع سلطانی را وقف کرد، و دیوانی بدان اختصاص داد و آن را: «دیوان البرّ» نام نهاد، و درآمد آن را برای اصلاح سرحدّات و حرمین شریفین قرار داد. علی بن عیسی از بامداد تا شام برای دادخواهی و ردّ مظالم می نشست، و به کم ترین غدا و ساده ترین لباس می ساخت. وی چندین بار وزارت مقتدر را به عهده گرفت، و با ابوالحسن علی بن فرات پی در پی باری این و باری آن به وزارت می رسیدند.(ابن طقطقی 366:1360-367)
10. در چندین جا، مسکویه از «زیدان قهرمانه» به عنوان زنی که زندان بان وزرا و صاحب منصبان محبوس در زندان واقع در دارالخلافه بوده، یاد می کند.
11. استادم، ادیب و مورخ گران قدر فقید سعید مرحوم قمی می نویسد: قاهر خلیفه (متوفی در سال 339ه) در سنگ دلی و آدم کشی شهره بود. وی پس از آن که به جای برادرش مقتدر، به خلافت نشست، مادر مقتدر را (آن دو برادر از مادر جدا بودند) مصادره کرد و انواع عذاب و شکنجه را بر او روا داشت. دستور داد او را وارونه آویختند و وادارش ساخت که برای فروش املاک خود وکالت دهد. بار دیگر قاهر از مادر مقتدر خواست تا در حضور قضات شهادت دهد و اقرار کند که املاکی را که وقف فقرا و مساکین مکه و ثغور اسلامی نموده، از حال وقف بودن خارج است، آن زن نپذیرفت لیکن خود قاهر این کار را عملی کرد. هم چنین قاهر دستور داد ابواحمد پسر مکتفی خلیفه را در درگاهی قرار دادند و جلو درگاه را با گچ و آجر بستند. هم او دستور داد دو نفر از رجال دستگاهش را به نام های اسحاق ابن اسماعیل و ابوالسریا نصربن حمدان را زنده درچاهی سرنگون ساختند و چاه را با خاک انباشتند. گناه این دو مرد این بود که قبل از آن که او به خلافت برسد، دو کنیز مورد علاقه وی را خریده بودند. قاهر حربه ای داشت که همیشه آن را با خود حمل می کرد و تا یک نفر را با آن نمی کشت به زمین نمی گذاشت.(فقیهی 114:1365-115)

منبع: علوی، سید علی؛ (1390)، تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از آغاز حکومت امرا و سلاطین تا پایان عصر قاجار)(جلد دوم)؛ تهران: دانشگاه امام صادق، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
حکمت | سلامت ماه رمضان / استاد رفیعی
music_note
حکمت | سلامت ماه رمضان / استاد رفیعی
حکمت | ثواب درک ماه رمضان / استاد رفیعی
music_note
حکمت | ثواب درک ماه رمضان / استاد رفیعی
حکمت | حرمت ماه رمضان / استاد رفیعی
music_note
حکمت | حرمت ماه رمضان / استاد رفیعی
از گرسنگی دنیا تا  تشنگی قیامت: تأملی در فلسفه روزه
از گرسنگی دنیا تا تشنگی قیامت: تأملی در فلسفه روزه
مواضع کشور‌های عربی درباره طرح کوچ اجباری فلسطینیان
مواضع کشور‌های عربی درباره طرح کوچ اجباری فلسطینیان
مکزیک رهبران تحت تعقیب کارتل‌های مواد مخدر را به آمریکا تسلیم کرد
play_arrow
مکزیک رهبران تحت تعقیب کارتل‌های مواد مخدر را به آمریکا تسلیم کرد
اتصال نیروگاه سیکل ترکیبی ایسین به خط لوله فرآورده‌های نفتی پس از ۱۰ سال در هرمزگان
play_arrow
اتصال نیروگاه سیکل ترکیبی ایسین به خط لوله فرآورده‌های نفتی پس از ۱۰ سال در هرمزگان
نحوه برگزاری انتخابات فدراسیون فوتبال
play_arrow
نحوه برگزاری انتخابات فدراسیون فوتبال
مبنای اختلاف فتاوا درباره رویت هلال ماه چیست؟
play_arrow
مبنای اختلاف فتاوا درباره رویت هلال ماه چیست؟
نخستین تصاویر از انتقال جسد ۲ نفر از جانباختگان حادثه کوهنوردی به مراکز درمانی بانه
play_arrow
نخستین تصاویر از انتقال جسد ۲ نفر از جانباختگان حادثه کوهنوردی به مراکز درمانی بانه
پنالتی خراب کردن سردار آزمون در بازی امشب شباب الاهلی مقابل بنی یاس
play_arrow
پنالتی خراب کردن سردار آزمون در بازی امشب شباب الاهلی مقابل بنی یاس
انتشار فیلم بخش‌هایی از دیدار خانواده شهید علی کسایی با رهبر انقلاب
play_arrow
انتشار فیلم بخش‌هایی از دیدار خانواده شهید علی کسایی با رهبر انقلاب
عبدالله اوجالان در پیامی انحلال «PKK» را اعلام کرد
play_arrow
عبدالله اوجالان در پیامی انحلال «PKK» را اعلام کرد
وقتی ترامپ زلنسکی را هل داد!
play_arrow
وقتی ترامپ زلنسکی را هل داد!
تبریک عابدینی به تاج
play_arrow
تبریک عابدینی به تاج