متفکّران شهر آشوب

اظهار این مطلب که علوم انسانی معروف به علوم «اجتماعی» پایگاهی خاص دارند، در 1977، سخنی پیش پا افتاده است؛ اما بیان این معنی در حدود سی سال پیش، هنگامی که الیاده، رساله در تاریخ ادیان را به چاپ رساند، جسارت
سه‌شنبه، 8 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
متفکّران شهر آشوب
متفکّران شهر آشوب

نویسنده: ژیلبر دوران Gilbert Durand
مترجم: جلال ستّاری



 

الیاده یا نگاهی ژرف به انسان شناسی

اظهار این مطلب که علوم انسانی معروف به علوم «اجتماعی» پایگاهی خاص دارند، در 1977، سخنی پیش پا افتاده است؛ اما بیان این معنی در حدود سی سال پیش، هنگامی که الیاده، رساله در تاریخ ادیان را به چاپ رساند، جسارت می خواست. تحت تأثیر فلسفه تحصّلی که در قرن 19 ظفرمند بود، همه به سادگی می پنداشتند که انسان را هم می توان با همان روش هایی شناخت که در حوزه فیزیک ابتدایی، محصول ساز و کار قرون پیشین و در قلمرو زیست شناسی مقدماتی ای کاربرد داشت که تجربه گرایی کلود برنارو توفیق علمی پاستور می بایست آن روش ها را به گونه ای آشکار و زبانزد، تأیید کنند. آنچه که انسان شناسی فرهنگی که در قرن پیروزی سیاست استعماری زاده شده بود، از این حال و روز، به ارث برد، دو باور ابتر نخوت آمیز بود: از سویی بر «تفاوت»ی اصرار می ورزید (شگفتا که در آن روزگار بدان پی برده بودند!) که ممکن بود بنا به چشم انداز مذهب تحول گرایی (که به مثابه اعتقادی جزمی بر کرسی قبول نشسته بود)، میان انسان متمدن و انسان های بدوی وجود داشته باشد (حتی اگر «وحشیانی پاک نهاد» بودند)، و با اطمینانی که از وجود این اختلاف داشت، آن را به سائقه کنجکاوی برای شناخت بیگانگی (exotisme) و کهنگی (archaisme)، تعمیم می داد؛ و از سوی دیگر، «تمدن» را به داشتن «اندیشه منطقی» یکّه تازی یعنی اندیشه «انسان بالغ سفیدپوست و متمدن» که حاصل سیر پیشرفت و تکامل قابل انتظار همه خطاکاری های مرحله پیش منطقی بود، ممتاز و از این بابت، یکدست می دانست. آثار لوسین لوی-برول (Lucien Levy-Bruhl)، مقدم بریادداشت هایش (carnets)، این جهات دوگانه انسان شناسی را که در عین حال، بر «تفاوت» و سلسله مراتب تحول و تکاملی که باطناً قوم محورانه است، استوار بود، در دوران پیش از جنگ، به خوبی خلاصه می کند. اما عادات بد فرهنگی سخت جان اند و ما در حدود پانزده سال پیش، چنین خطاکاری هایی را، هم در انسان شناسی ساختارگرای کلود لوی-استروس افشا کردیم و هم در نقدش به دست پُل ریکور، به نام هرمنوتیکی که به زعم وی، مزیت غرب مسیحی است.(1) در پشت بازی تفاوت های صوری که جولانگاه مطلوب ساختارگرایی است، چنانکه در ورای kerygme پل ریکور، تشخیص دو چیز ابداً دشوار نیست: یکی سایه بیگمان سفسطه یا مغالطه آمیز چیزی ناهنجار و نامتعارف که آمارگیران مذهب تحصّلی نو، همواره آن را طالبند و دیگری نخوت وتفرعن نهضت استعمار و تبلیغ مذهبی که گُل شکفته در باغ تمدن غرب است.
بنابراین برای خروج از بن بستی که انسان شناسی فرهنگی، وارثِ متأخر مذهب تحصّلی، دیرزمانی، تا حدود چند دهه پیش، در آن گیر کرده بود، می بایست «شاعری» به آن انسان شناسی فرهنگی، نظر اندازد. پیشتر واضح بود که روان شناسی هنگامی توانست در غرب به گونه ای اصیل خیز بردارد که روان شناسان، نخست فروید در پرده و سپس یونگ، صریحاً (نقش قاطع شعر اسپیتلر spitteler در تفکر یونگ، شایان ذکر است) و سرانجام شارل بودوئن (charles Baudouin) که روان شناس-شاعر بود، تحقیق در باب خلاقیت ذهنی («شعر»)را آنچنان که در رؤِیا و خیال پردازی و اصطلاحات و معانی مرسوم در زندگانی هر روزینه، به ظهور می رسد، وجهه همت خود قرار دادند. از دولت این پیشاهنگان، روان شناسی به متبذلات واقع گرایی روزمره، صبغه ای اساطیری بخشید. شایان توجه است که هنگامی که روان شناسان، جان (psyche) را موضوع علم خود دانستند (و نه بساوائی سنج و زمان سنج و دماسنج و غیره و یا انگشتی که ماه را نشانه می گیرد، یعنی تأثیرات سماوی را)، روان شناسی (به معنای حقیقی) زاده شد.
این تقرّب روان شناسی به «بوطیقای» روان (همانند انقلاب کپرنیکی) که با پژوهشهای استوار و ژرف باشلار تقویت شد، در تفکر کسانی که فطرتاً متمایل به تحقیق در آثار شعری و ادبی اند، تأثیر پرباری داشت. «نقد نو»، نقدی که بدین صفت زبانزد شده است، تفکرات روان شناسان ژرفانگر را پی گرفت. یونگ و بودوئن و آلندی (Allendy) و شارل مورون (ch.Mauron) و لافورگ (Laforque) و ژیلبرت اگریس (Gilbert Aigrisse)، نقد نوی باب کردند که بیشتر به مضامین و تصاویر خیال که معنی برانگیزند، توجه داشت تا به احصاء تاریخی منابع و مآخذ و تأثیرات؛ این چنین، بنا به گفته الیاده، «داستانی حقیقی» یعنی داستانی که در آن، روان، حقیقتش را تجربه می کند، و به سخنی دیگر خیال پردازی و یا اسطوره ای که دوباره ارزیابی شده و اعتبار یافته است، جایگزین تاریخ گرایی یکه تاز و تمامیت خواه و خطی و یک جهتی خاص نقد کهن تحصّلی گردید.
اما از دورانی که شاعران و منتقدان و روان شناسان، در لوای معناشناسی تصویر خیال، گرد می آمدند، زمان درازی گذشت تا کارشناسی در علوم مربوط به فرهنگ (مردم شناسی فرهنگی، آن چنان که در ماوراء آتلانتیک شهرت دارد) توانست با شناخت اسم شب، در این توطئه عصر جدید که مذهب تحصّلی، قادر به پیش بینی اش نبود، شرکت جوید. بخت ما بلند بود که میرچا الیاده «شاعری» شیفته تحقیق در انسان شناسی بوده است (مگر یک تن از رمان نویسان بزرگ رومانی نیست؟).
در آن هنگام بود که معرفت شناسی (epistemologie) علوم انسانی، از طریق انسان شناسی با مدرنیته، پیوند یافت و همین امر از طریق انسان شناسی در حوزه جامعه شناسی به وقوع پیوست. نهضتی که الیاده با شناخت نقش انسان شناختی اسطوره و تصویر خیال به پا کرد، با پژوهشهای باشلار که با شگفتی به «چیرگی» ("pregnance") تصاویر خیال بر ذهن و همبستگی آنها، در قبال مفاهیم علم تحصّلی، پی برد، همزمان و همبسته بود. هنگامی که بیش از بیست سال پیش، با شوق، نوشته های نویسنده مردم شناس (الیاده) را می خواندیم، حس می کردیم که دو کار اساسی، باید اجباراً صورت گیرد. نخست اینکه (و تنها نویسنده ای صاحب طبع و قریحه ای توانا می توانست این نکته را کشف کند) اندیشه معاصر که سخت آکنده از مدرنیته و در اسارت جزِمیّاتِ واقع گرایی ای ادبی و اثبات گرایی های تجربی است، باید دری گشوده بر اساطیری داشته باشد که کس نمی داند و به یاد ندارد کی پدید آمده اند و نیز بر تصاویر بزرگی که اسطوره شناسی تطبیقی گردآوری کرده است ورنه محکوم به مرگ است، یعنی مرگ را در بطن خود خواهد یافت. تنها بدین وسیله، مسیر تک بُعدی داستان واقع گرا، بُعدی معنایی می یافت، و متقابلاً، ادبیات مدرن و شخصیت ها و قهرمانان، به سهم خود، اساطیر کهنی را آفتابی می کردند. بنا به گفته الیاده، رمان نویس، همانند راوی اسطوره از «زمان... تاریخی و شخصی خارج می شود» و به «زمانی خیالی و فوق تاریخی» پا می نهد. ما آن زمان، درس منطقاً باطل نمائی را که از تاریخ ادیان، آموخته بودیم، به یاد سپردیم و آن اینکه در هر «سرگذشت» یا داستان (historein) مربوط به انسان، حدیث محتومیت و بی چون و چرایی زمانی تاریخی و عینی نیست. بلکه برعکس، «پیکار با زمان... و امید رهیدگی از زمان مرده، زمان خُردکننده و کشنده است». از سوی دیگر، روش تطبیقی و قیاسی مردم شناسی به جای آنکه مدعی وجود تفاوت های اجتماعی-فرهنگی خرده ریز باشد و آن تفاوت ها را پاره پاره مد نظر قرار دهد، kerygme را به صورت هیئتی خوشه وار، می بیند و در این دید، حوادث اسطوره های گوناگون از دولت ادراک شهودی نویسنده خلاق و شاعر، به صورت گروه های مثالی و نوعی (archetypique)، گرد می آیند. در آثار الیاده، برخلاف kerygme گرایی Bultmann و ریکور، شاهد نوعی «کاتولیکی» کردن «بشارت نیک و امیدبخش» (kerygme) ایم، زیرا «بشارت نیک»، یا «واقعه»، به هیچ وجه، حتی به صورت حلول خدا در انسان بنا به جزمیات مسیحی، دالّ بر واقعه ای «عینی» نیست که بنا به اصطلاح الیاده از «زمان مرده» و یا از تاریخ «کیهانی» و دنیوی و یا از صیرورت گیتیانه، تراویده باشد. همان گونه که عرفای مسیحی، همواره به درستی گفته اند (منظورم خاصه Angelus silesius است)، تاریخ احوال مسیح در عهد قیصر تیبر (cesar Tibere) نیست که واقعه ای الهی (kerygme) است، بلکه کتاب اقتدا به مسیح (Iinitatio christi) است که معلوم می دارد ایمان آوردن به مسیح، امری منحصراً روحانی است. زیرا در این مورد نیز «خوشبخت» ترین مردم آنان اند که ایمان آورده اند، بی آنکه با یک چشم تاریخ گیتیانه (که چشم دیگرش کور است) بنگرند. از دیدگاه این تاریخ (تحصّلی)، از «زندگانی مسیح» تقریباً هیچ نشانی در واقعه نگاری های زمانه، نمانده است(2)(و از این لحاظ فرق عمده ای میان ساختارگرایی و kerygme، چه دنیایی و چه دینی، نیست). اما الیاده به درستی دریافت که مسیحیت «به سبب آنکه دین است»، لزوماً باید سلوکی اساطیری داشته باشد و قدرت اخلاقی اش بدین سبب نیست که مبنایش مژده ای (Kerygme) یگانه و ممتاز است، بلکه از اینروست که مانند هر دینی بر semper و ubique متکی است، و این همان illudtempus («زمان قدسی، تاریخ مقدس») است که هر داستان اساطیری، الگویش محسوب می شود. بنابراین از دولت سرالیاده می توانیم باور کنیم (پیش از دفاعیه ستایش آمیز (لوی استروس) از «اندیشه بدوی»، penseesauvage) که در علوم انسانی، «مشابهت» دست کم همانقدر ارزش اکتشافی دارد که «تفاوت». روش قیاسی و تطبیقی میرچا الیاده با دانش گسترده و استوارش امکان داد تا این همگرایی را که برای درک و فهم مکان و فضا ضروری است، مشاهده کنیم، همگرایی ای که بنا به گفته زیبای مالرو، بدان سبب «هُمر به مالارمه می پیوندد» و به گفته ما «مسیح می تواند نقش یوسف و نیز هرمس و اورفه را به عهده گیرد». از این گردهم آیی های مردم شناختی، تصاویر بزرگ و داستان های بزرگ اساطیری زاده شدند که ساحت صورت های مثالی یافتند و این صورتهای مثالی، همانقدر ارزش اثباتی و استدلالی دارند که صورتهای مثالی ای که همان زمان، روان شناس زوریخی، کارل گوستاو یونگ با تجسس کلینیکی و دقیق و محتاطانه اش قدم به قدم، کشف کرد.
در اینجا بی مناسبت نیست که الیاده را با بنیانگذار مشهور روان شناسی ژرفانگر، مقایسه کنیم. آیا نخست باید دیدارهای مکرر این دو اندیشمند را در محفل ارانوس (Eranos) در آسکونای (Ascona) سوئیس، یادآور شد؟ اینک جای تأکید بر نقش اساسی-در پرده یا سرّی!- ای که این نهاد علمی در ساخت و پرداخت تفکر اساسی زمانه ما و آینده علمی و اخلاقی مان داشته است، نیست. فقط می گوئیم که در این محفل دلپذیر در کرانه دریاچه Majeur، میان الیاده و یونگ و شولم (scholem) و سوزوکی و ویلهلم و توچی (Tucci) و رادن (Radin) و کربن... مبادلات فکری پربار و درازنفسی، صورت گرفت. و ما این توفیق را داشتیم که با میرچا الیاده، در حدود ده سال پیش در همان محفل، دیدار کنیم. می توان گفت که در همین دیدارهای ارانوس است که پایه های فلسفه نوین» حقیقی نهاده شد، یعنی در فراسوی سراب های زمانه ما، پایه های حکمت خالده (philosophia perennis) عیان شد و ستایش اسطوره به زبان الیاده، در کنار imaginaire یونگ و Imaginal هانری کربن، در آن امر، نقشی اساسی به عهده داشت.
اما قیاس یونگ با الیاده، نه تصادفی است و نه جزء حوادث و سوانح روزگار؛ بلکه به اعتقاد ما، نمودار نوعی تقارن و «همزمانی» ("synchronicite") [دو چیز که میان شان رابطه و نسبت نمایانی وجود ندارد] و حتی مقدّر بوده است. یونگ با تحقیقاتش، بزرگ ترین قطب های مثالی عملکرد روان را معلوم کرد و راه را برای پیدایی روان شناسی ژرفانگر گشود یعنی روان شناسی ای که فقط به شناخت شبکه ساده ارتباطات عصبی و زیستی، بسنده نمی کند و در حدّ شناخت تکانه های بیولوژِیکی و تفتیش ها و آسیب دیدگی های زندگانی شخصی، متوقف نمی ماند، بلکه برعکس در بطن پیش پا افتاده ترین تشویش و اضطراب و در ضمیر معمولی ترین روان رنجور، اعتلا ناخودآگاهی جمعی خاص موقعیت ما و جنس (حیوانی) ما را کشف می کند که به مثابه نوعی احکام و اوامر قطعی عینی اند که موجب می شوند در قالب صورت های مثالی که به کسوت تصاویر بزرگ نوعی درآمده اند، پدیدارشناسی و قداستی (noumene) که پایه و اساس روان انسان اندیشه ورز (homo sapiens) است، با هم آشتی فلسفی کنند. همان گونه پژوهش های الیاده نیز به نوعی معبد جمعی یا مشترک اعمال آئینی و اساطیر و قهرمانان و موقعیت های اساطیری می انجامد که همذات با کلّ جنس انسان در سراسر عالم است. چنانکه پژوهش دقیق در باب خدایان بندنده و شیوه ها و وسائل و طرق و منهیات و آداب و رسوم مربوط به بندها و نیز تعمیم اساطیر و آئین ها و کاربست های مذهبی مربوط به زمان ادواری و مناسک تجدید و نوشدگی و یا اصل و منشاء، اینک نقشه ای ترسیم می کنند که در آن، زمین ها و مجمع الجزائر «مردم شناسی ژرفانگر»ی در صورت امکان، مشخّص می شوند. از اینرو افسوس می خوریم که نتوانستیم، پانزده سال پیش، این «اطلس جهان های خیالی» را که میرچا الیاده با شوق و یقین قلبی بر آن مقدمه ای نوشته بود، به چاپ برسانیم. ما از الیاده خواسته بودیم که بر این تألیف جمعی، مقدمه ای بنویسد، زیرا می دانستیم که رساله در تاریخ ادیان، از پژوهشگران دعوت می کند که به بازنگاری (releve) های روشمند بپردازند تا شاید نقشه این سیاهه که تا اندک زمانی پیش از فروید، اسرارآمیز بود و یا نقشه این سپهر روحانی (noosphere) حقیقی که قطعاً نباید آن را در چشم اندازهای مذهب تحصّلی تلار دو شاردن جست، ترسیم شود.
همان گونه که یونگ سرزمین ناشناخته (terra incognita) صور مثالی را کشف می کند که «حیاتبخش» روان فردی اند، آثار الیاده، سرزمین ثوابت بزرگ اساطیری را یکی پس از دیگری، بر آفتاب می اندازند که در نهایت، احکام فرهنگی را ابلاغ و مناسبات اجتماعی را تنظیم می کنند، سرزمینی که بر اثر اسطوره زدایی عزیز و گرامی برای مذهب تحصّلی (حتی اگر این مذهب تحصّلی، خداشناختی باشد مانند میراث رولان بارت...) پوشیده و پنهان مانده بود. آن هنگام احساس کردیم که میان صور و تصاویر مثالی، مانند ماندالا و پسر جاوید puer Aeturnus و شاه کهنسال که تحلیل های یونگ روشنشان کرده و صور و تصاویر مثالی ای که بر اثر بررسی های مردم شناس نقش بسته اند: آهنگر اساطیری، خدای بندنده و زن ایزدان رستنی ها و «خدایان کشته شده»، گامی بیش فاصله نیست. بنابراین ملاحظه این امر در زمانه ما که تحقیقات فلسفی سرسری، مراجع و مآخذ علمی تلقی می شوند، مایه آرامش خاطر است که کار دقیق دانشمند در کلینیک و تحقیق دانشمند مردم شناس، هر دو به حقیقتی واحد می انجامند.
الیاده و یونگ در رأس این اقدام کُند اما مطمئن و استوار برای اعاده اساطیر، جای دارند که هم ایمان تحصّلی بی گوشت و خون آن را اقتضا دارد و هم تمدّن راه گم کرده ای که آن ایمان، به بار آورده است. هردو، ارزشهای فرسوده و بی رمق را به گونه ای مقاومت ناپذیر، باژگون کردند و این باژگونی، چیزی است که نیچه و فلاسفه اهل اعتراض و ایراد زمانه ما و نیز ترک برداشتن ماتریالیسمِ سوغاتیِ فرانکفورت، آز آن گواهی می دادند و دل آگاهی داشتند. در اغتشاش و آشفتگی ای که گریبانگیر آموزش (دانش) شده و آموزش دستخوش آن اغتشاش، در کثرت نوآوری های غالباً خطرناک که حیات همه بشریت را به مخاطره می افکندند، از هم می پاشد (زیرا به وعده های معرفت شناسانه ای که در آغاز می داد و خوش می درخشیدند، عمل نکرده است)، میرچا الیاده و یونگ و دومزیل و کربن از جمله کسانی هستند که به آرامی و دقت و خلاصه کلام به طریق علمی، قامت بلند انسان اندیشه ورز (یا آدم قدمون Adam kadmon) را که بُت های پرومته ای تمدن غیرانسانی ناشی از ماشینیسم آن را پنهان داشته بودند، برمی افرازند. قطعاً مادی گرایان عقب مانده، هنوز این ظهور «پستوی جهان ها» را در مردم شناسی که به طعنه، آن عقبه را فلسفه شکمی (ventriloque) می نامند، ریشخند می کنند. ما می توانیم با سربلندی به آن پاسخ دهیم که این «سخن شکمی»(ventriloquie) در حق تک بعدی بودن ملال آور و نامعقول و سترون بعضی مدعیان علوم اجتماعی، زیبنده است! اما هدف ما، چنانکه نیت یونگ و الیاده، هرگز مشاجره نبوده است که verum index sui حقیقت خود به خود، روشنگر است. بگذاریم که مردگان، مردگان شان را دفن کنند!
ازینرو ما با آرامش خیال مطمئنیم که این «جهت گیری» مردم شناسی، دنبال خواهد شد. ما جایی دیگر، خصوصیات این روحیه نوین مردم شناسی را تعریف کرده ایم(3) که پیشتر، تأسف و ندامت و بازگشت «فلاسفه جوان» را-البته هنوز در پرده-برانگیخته است. می دانیم که یونگ به روان شناسی، چنین سمت و سویی داده است و الیاده به مردم شناسی فرهنگی و تنها کسانی چون من، که خود را گاه پیرو یونگ می دانند و گاه پی سپر الیاده، مانده اند تا در این راهها گام بردارند. بر اثر در هم شکستن بینش تک ساحتی-که بسیاری از متفکران شهرآشوب آن شکست را برملا کرده اند-به دست یونگ و الیاده، روش شناسی و معرفت شناسی ای «ژرفانگر» در علم مربوط به انسان، پاگرفته است و منطق نوین برای نقض نظر مخالف و ریاضیات پیشرفته در امور کیفی، به کمک آن روش شناسی و معرفت شناسی آمده اند. همان گونه که استادم باشلار اعلام داشته بود، ما به سرپیچ بزرگ در راه اندیشه علمی رسیده ایم، اما اینک مردم شناسی است که از این پیچ می گذرد و هم اکنون، بهتر از سی سال پیش، می توان هماهنگی«کنترپوانی» این «فلسفه نوین» را که در آن، دو ضدّ یعنی روش علمی و شعر (اگر نه عرفان)، با هم جمع می شوند، تشخیص داد. منطق لوپاسکو(Lupasco) و ریاضیات رنه توم (Rene Thom) و زبان شناسی چامسکی (chomsky) این فلسفه را تقویت می کنند و نیز از دولت یونگ و الیاده (به نحوی صائب تر)، جامعه شناسی نوینی (البته هنوز در حدّی خرد و کوچک) برای کسانی چون من ممکن شده است که میدان کار و تحقیقشان بیشتر جامعه شناختی است و در این مقاله کوتاه و فشرده، فقطمی خواستم بگویم که «جامعه شناسی ژرفانگر» تا چه اندازه باید سپاسگزار رمان نویس و شاعر و مردم شناس رومانیایی باشد که با تلاشی که الهام و پژوهش در آن به هم پیوسته اند، راه ظهور این جامعه شناسی را هموار کرد.

پی نوشت ها :

1. ر.ک. ب مقاله ما: Eranos Jahrbuch,1964,XXXIII
2. ر.ک. به مقاله ما: "L univers du symbole" در Le symbole، دانشگاه علوم انسانی استراسبورگ، 1975.
3. ر.ک. به کتاب ما:
science de l homme et tradition,le "Nouvel Esprit anthropologique", edition Tete de feuilles,sirac,paris,1974.

منبع: ستّاری، جلال، (1390) اسطوره و رمز در اندیشه‌ی میرچا الیاده: جهان اسطوره شناسی، جلد 6، تهران، نشر مرکز.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.