مترجم: عبّاس مخبر
انسان ها حدود 10000 سال پیش کشاورزی را اختراع کردند. شکار دیگر منبع غذای اصلی آنها نبود، چون کشف کردند که زمین منبع پایان ناپذیری از مواد غذایی است. به ندرت می توان تحولی پیدا کرد که به اندازه ی انقلاب کشاورزی در دوران نوسنگی برای نسل بشر اهمیت داشته باشد. می توانیم حیرت، شادی و ترس این کشاورزان پیشگام را همپای سازگاری با شرایط جدید در اسطوره شناسی آنها ببینیم؛ پاره هایی از این اسطوره شناسی در روایت های اسطوره ای فرهنگ های بعدی برجای مانده است. کشاورزی محصول لوگوس بود، اما به خلاف انقلاب های فناوری روزگار ما، یک امر دنیوی محض به حساب نمی آمد. این انقلاب به بیداری معنوی بزرگ منجر شد و مردم را به درک کاملاً تازه ای از خودشان و دنیای شان تجهیز کرد.
علم جدید کشاورزی با حیرتی دینی روبه رو شد. (1) مردمان دوران کهن سنگی شکار را فعالیتی مقدس تلقی می کردند و اکنون کشاورزی نیز قدسیت پیدا کرده بود. کشاورزان هنگامی که مزارع را شیار یا محصول را جمع آوری می کردند، می بایست در وضعیتی از پاکی آئینی باشند. هنگامی که می دیدند دانه به دل زمین فرو می رود و در تاریکی شکافته می شود تا از دل آن شکل حیرت انگیز و متفاوتی از زندگی زاده شود، حضور نیرویی پنهان را به رسمیت می شناختند. محصول، نوعی تجلی انرژی ملکوت بود و هنگامی که کشاورزان زمین را کشت و برای جامعه ی خود غذا تهیه کردند، احساس می کردند وارد قلمروی قدسی شده و در این فراوانی معجزه آسا مشارکت کرده اند. (2) به نظر می رسید زمین همه ی موجودات ــ گیاهان، حیوانات و انسان ها ــ را گویی در زهدانی زنده نگهداری می کند.
آئین ها به این منظور طراحی شدند که این قدرت را تجدید کنند و تداوم بخشند، مبادا به پایان برسد. لذا نخستین دانه ها به عنوان نذورات دور ریخته می شدند و نخستین میوه ها چیده نمی شدند تا این انرژی های مقدس، چرخه ی مجدد خود را از سر گیرند. در آمریکای مرکزی، بخش هایی از آفریقا، جزایر پاسیفیک و دراویدی های هند، شواهدی از قربانی انسانی به عنوان نذر نیز دیده می شود. در کانون این مناسک دو اصل پایه ای را می توان تشخیص داد. نخست آن که نمی توانید انتظار داشته باشید در قبال هیچ، چیزی به دست آورید؛ برای آن که چیزی دریافت کنید باید در ازاء آن چیزی بدهید. اصل دوم، دیدگاهی کل گرایانه از واقعیت بود. تصور این نبود که امر مقدس، واقعیتی ماوراءطبیعی، در فراسوی دنیای طبیعی است. برخورد با آن فقط در زمین و محصولات اش صورت می گرفت که خود مقدس بودند. خدایان، انسان ها، حیوانات و گیاهان همگی ماهیتی مشترک داشتند و بنابراین می توانستند یکدیگر را تقویت و تجدید کنند.
به عنوان مثال، جنسیت انسان اساساً همان نیروی آسمانی تلقی می شد که زمین را بارور می کرد. در اسطوره های اوایل دوران نوسنگی، برداشت محصول، حاصل نوعی ازدواج مقدس (3) بود: خاک مؤنث بود و دانه نطفه ی ملکوت و باران جماع آسمان و زمین. پرداختن به روابط جنسی آئینی به هنگام کشت محصول، برای مردان و زنان امری متداول بود. همبستری خود آنها که کنشی مقدس بود، انرژی های خلاق خاک را فعال می کرد، درست همان طور که شخم کشاورز نرّگی مقدسی بود که زهدان زمین را می گشود و آن را با دانه آبستن می کرد. کتاب مقدس نشان می دهد که این اورجی های آئینی در اسرائیل باستان، در مقابل خشم پیامبرانی هوشع (4) و حزقیال، (5) تا قرن ششم پیش از میلاد اجرا می شده است. حتی در معبد اورشلیم و خانه ای متعلق به روسپیان مقدس نیز به نیز به افتخار اشیره، (6) الهه ی باروری کنعان، آئین هایی برگزار می شد. (7)
اما در مراحل اولیه ی دوران نوسنگی، زمین همیشه مؤنث به حساب نمی آمد. (8) در چین و ژاپن زمینه ی هستی خنثی بود و بعدها احتمالاً در نتیجه ی نقش مادری زنان در زندگی خانواده، زمین شخصیتی مؤنث و پرورش دهنده پیدا کرد. در بخش های دیگر جهان، زمین تشخص پیدا نکرد، اما به عنوان امری فی نفسه قدسی مورد احترام بود. او همه چیز را در زهدان خود تولید می کرد، همان طور که زنان بچه به دنیا می آورند. پاره ای از نخستین اسطوره های آفرینش در اروپا و آمریکای شمالی، بر این تصوراند که نخستین انسان ها نیز مانند گیاهان از زمین روئیده اند: مانند دانه، زندگی آنها در جهان زیرین آغاز شد تا آن که مردمان تازه به سطح زمین بالا آمدند، و یا مانند گل ها جوانه زدند و به وسیله مادران انسانی شان جمع آوری شدند.(9) در حالی که روزگاری مردم خود را در حال صعود به ارتفاعات برای رسیدن به آسمان تصور می کردند، اکنون در زمین به تماسی آئینی با امر قدسی رسیده بودند. برخی هزارتوهای نوسنگی کشف شده به تونل های دوران کهن سنگی در لاسکو شباهت دارند، اما پرستش گرانی که وارد آنها می شدند به جای آن که در غارهای زیرزمینی به دیدار حیوانات قدسی بروند، احساس می کردند وارد زهدان مادر ــ زمین می شوند و به گونه ای رازآمیز به سرچشمه ی کل هستی بازمی گردند. (10)
این اسطوره های آفرینش به مردم می آموخت که به زمین تعلق دارند، همان طور که صخره ها، رودخانه ها و درختان. بنابراین، می بایست به ضرباهنگ طبیعی آن احترام بگذارند. گروهی دیگر، یگانگی عمیقی را با محلی خاص بیان می کردند، پیوندی که عمیق تر از پیوندهای خانوادگی یا پدری بود. این نوع اسطوره ها به خصوص در یونان باستان متداول بود. ارکتونیوس، پادشاه نوع اسطوره ها به خصوص در یونان باستان متداول بود. ارکتونیوس، پادشاه اسطوره ای پنجم آتن، از خاک مقدس آکروپلیس به دنیا آمد؛ رویدادی مقدس که از روزگاران بسیار دور در معبدی ویژه گرامی داشته می شد.
انقلاب نوسنگی مردم را بر وجود انرژی خلاقی آگاه ساخت که کل کاینات را دربر گرفته بود. در آغاز یک نیروی قدسی تفکیک ناشده بود که خود زمین را به یکی از تجلیات آسمان تبدیل کرد. اما تخیل اسطوره ای همواره انضمامی تر و جزیی تر می شود. آنچه که در اصل بی شکل بوده است تعریف پیدا می کند و خاص می شود. درست همان طور که حرمت گذاری به آسمان، به تشخص یابی خدای آسمان منجر شد، از مادرانگی زمین پرورش دهنده نیز الهه ی مادر زاده شد. این الهه ــ مادر در سوریه، اشیره همسر خدای بزرگ، اِل (11)، و یا اَنَت (12) دختر اِل؛ در سومر اینانا (13)؛ در مصر ایزیس (14)؛ و در یونان هرا، دیمیتر و افرودیت (15) بود. الهه ــ مادر با مادربزرگ جوامع شکارگر ترکیب شد و بسیاری از خصوصیات جنگندگی او را نیز به خود گرفت. به عنوان مثال اَنَت جنگجویی بی رحم است و غالباً در دریایی از خون تصویر می شود. دیمیتر خشمگین و انتقام جو توصیف می شود، و حتی آفرودیت، الهه ی عشق نیز انتقامی هولناک می گیرد.
در این دوره باز هم اسطوره یک گریزگاه نیست. اسطوره های نوسنگی جدید نیز همچنان مردم را وادار می کردند تا با واقعیت مرگ روبه رو شوند. آنها چکامه های چوپانی نبودند، و الهه ــ مادر نیز موجودی مهربان و تسلی بخش نبود، چون کشاورزی فعالیتی نبود که در آرامش و همراه با تأمل انجام گیرد. نبردی دائم و مبارزه ای جانکاه با سترونی، خشکسالی، قحطی و نیروهای خشن طبیعت بود که تجلیاتی از قدرت قدسی نیز به شمار می آمد. (16) تصویر جنسی کشت و زرع به این معنا نبود که مردم کشاورزی را همچون یک ماجرای عشقی رمانتیک با طبیعت تجربه می کردند. خود تولید مثل انسان برای مادر و فرزند بسیار خطرناک بود. به همین ترتیب، شیار زدن مزارع نیز کاری دشوار و کمرشکن بود. در سفر پیدایش، از دست رفتن وضعیت بهشتی اولیه، با در افتادن به وادی کشاورزی تجربه می شود. در عدن، نخستین انسان ها بدون هر گونه تلاشی به باغبانی خداوند مشغول بودند. پس از هبوط، زن با اندوه فرزند زایید و مرد ناگزیر شد با عرق جبین اش نان خود را از زمین درآورد. (17)
در اسطوره شناسی اولیه، کشاورزی زیر سیطره ی قهر قرار دارد، و غذا در جنگی دائم با نیروهای قدسی مرگ و ویرانی تولید می شود. دانه باید در زمین فرورود و بمیرد تا ثمر دهد، و مرگ اش دردناک و دلخراش است. ابزار کشاورزی به سلاح شباهت دارند، غلات باید آسیاب و پودر شوند، و انگور پیش از آن که بتواند به شراب تبدیل شود باید له و به ملاطی نامشخص بدل شود. در اسطوره همه ی اینها را درباره ی الهه ــ مادر می بینیم. تقریباً همه ی همسران اش، پیش از آن که بتوانند دوباره همراه با غلات زندگی تازه ای را از سر گیرند، تکه پاره، ناقص العضو و مثله می شوند و به قتل می رسند. همه ی این اسطوره ها از مبارزه با مرگ سخن می گویند. در اسطوره های قهرمانی قدیم که مربوط به دوران کهن سنگی است، معمولاً یک قهرمان مرد وجود داشت که دست به سفری مخاطره آمیز می زد تا مردم خود را یاری دهد. پس از انقلاب نوسنگی، مردان غالباً بی یاور و منفعل اند. این الهه ی مؤنث است که به جستجو در جهان می خرامد، با مرگ جدال می کند و برای نسل بشر غذا تهیه می کند. در اسطوره هایی که نهایتاً از توازون و بازگشت هماهنگی سخن می گویند، مادر ــ زمین به نمادی از قهرمانی مؤنث تبدیل می شود.
این مطلب را در اسطوره ی اَنَت، خواهرشوهر بعل، خدای توفان می توان دید، که نه تنها مبارزه ی کشاورزی، بلکه دشواری رسیدن به کلیت و همانگی را نمادین می کند. بعل که باران را به زمین تفتیده می آورد، خود مشغول نبرد خلاق و دائم با هیولاها، نیروهای آشوب و از هم پاشیدگی است. اما یک روز موت (18)، خدای مرگ، نازایی و خشکسالی، که همواره تهدید می کند زمین را به بیابانی بی آب و علف بدل خواهد کرد، به او حمله می کند. با نزدیک شدن موت، بعل ناگهان دچار ترس می شود و بدون هیچ گونه مقاومتی خود را تسلیم می کند. موت او را مانند یک تکه گوشت خوشمزه ی گوسفند می جود و وادارش می کند که به جهان زیرین یا سرزمین مردگان برود.
چون بعل دیگر نمی تواند بر زمین باران بباراند، در میان سوگواری عمومی، سبزه ها خشک می شوند و می میرند. اِل، پدر بعل و یکی از خدایان بزرگ، راه چاره ای پیش روی خود نمی بیند. وقتی خبر مرگ بعل را می شنود از تخت بلند خود پائین می آید، پلاس بر تن می کند و به رسم مناسک سنتی سوگواری گونه های خود را می شکافد، اما نمی تواند فرزند خود را نجات دهد. تنها خدای کارآمد، اَنَت است. او آکنده از اندوه و خشم در زمین به حرکت درمی آید و سراسیمه، خود دیگر (19) خود را جستجو می کند. متن سریانی حاوی این اسطوره به ما می گوید، «او هوای بعل را در سر دارد، همچون گاوی که هوای گوساله اش را و یا میشی که هوای بره اش را.» (20)
الهه ــ مادر همان قدر ترسناک و مهارناپذیر است که حیوانی وقتی بچه اش در خطر است. وقتی اَنَت بقایای بعل را پیدا می کند، به افتخار او یک مراسم کفن و دفن بزرگ ترتیب می دهد، تسلیتی شورانگیز به ال می گوید، و به جستجو برای یافتن موت ادامه می دهد. وقتی موت را پیدا می کند با داسی آئینی او را دو شقه می کند، در غربالی سرندش می کند، پیکرش را می سوزاند، در آسیابی آرد می کند و خاکسترش را روی مزارع می پاشد؛ در واقع با او همان رفتاری را می کند که یک کشاورز با غلات اش.
منابع ما ناقص است و نمی دانیم اَنَت چگونه بعل را به زندگی بازمی گرداند. اما بعل و موت هر دو آسمانی اند و هیچ یک را نمی توان به طور کامل از بین برد. نبرد این دو ادامه خواهد یافت و همه ساله محصول زیر دندان مرگ تولید خواهد شد. در یکی از روایت های این اسطوره، اَنَت، بعل را چنان کامل بازمی گرداند که دفعه ی بعدی که موت به او حمله می کند پاسخی جدی تر دریافت می دارد. باران به زمین بازمی گردد، عسل در دره ها جاری می شود، و آسمان ها روغن ارزشمند بر زمین می بارند. داستان با همبستری بعل و اَنَت به پایان می رسد؛ تصویری از کلیت و کمال که در جریان جشنواره ی سال نو به گونه ای آئینی به اجرا درمی آمد.
عین همین الگو را در مصر مشاهده می کنیم، با این تفاوت که ایزیس به اندازه ی اَنَت قدرتمند نیست. اوزیرس (21) ، نخستین شاه مصر، علم کشاورزی را به مردم اش یاد می دهد. برادرش، ست، که خواهان دستیابی به تاج و تخت است او را به قتل می رساند و خواهر و همسرش، ایزیس، به جستجوی پیکر او در جهان آواره می شود. هنگامی که جسد او را می یابد می تواند فقط او را برای مدت کوتاهی زنده کند و از او آبستن شود. فرزند آنها هوروس (22)، پسری است که پیش از مرگ دوباره ی اوزیریس می تواند این سلسله را تداوم بخشد. سپس پیکر اوزیریس قطعه قطعه می شود و قطعات آن مانند دانه های گیاه در نقاط مختلف سراسر مصر دفن می شود. او به فرمانروایی دوات (23) یا دنیای مردگان می رسد و مسئولیت برداشت همه ی محصول را نیز برعهده دارد. مرگ او و جدا کردن اعضای بدن اش همه ساله در فصل درو و خرمن کوبی به صورتی آئینی به اجرا درمی آمد. خدای مردگان غالباً خدای برداشت محصول نیز هست، و نشان می دهد زندگی و مرگ به گونه ای تفکیک ناپذیر درهم تنیده اند. نمی توان یکی از آنها را بدون دیگری داشت. خدایی که می میرد و دوباره به زندگی برمی گردد، مظهر فرایندی جهانی مانند اهله ی ماه و گردش فصول است. هر چند زندگی جدیدی از دل مرگ سربرمی آورد، اما ویژگی اصلی اسطوره ی خدایان نباتی این است که همواره با فاجعه و خونریزی همراه است، و پیروزی نیروهای زندگی هیچگاه کامل نیست.
این مطلب را به روشنی می توان در اسطوره ای دید که نزول اینانا، (24) الهه ی بین النهرینی را به جهان زیرین روایت می کند. این اسطوره را می توان همچون آئین تشرف دیگری در مناطق دنیای زیرین به شمار آورد؛ تجربه ای از مرگ که به زندگی تازه ای منجر می شود. اینانا برای این سفر خطرناک خود به اعماق زمین، هیچ انگیزه ی نیک خواهانه ای ندارد. تا آن جا که بر اساس منابع ناقص مان می توانیم بگوئیم، هدف او کسب تاج و تخت خواهرش ارشکیگل، (25) ملکه ی جهنم و معشوقه ی زندگی است. اینانا پیش از آن که وارد کاخ لاجورد ارشکیگل شود، ناگزیر است از هفت دروازه ی هفت دیوار شهر خواهرش عبور کند. هر بار دروازه بان اینانا را به چالش می کشد و او را وادار می کند که یک قطعه از لباس اش را از تن درآورد. هنگامی که اینانا سرانجام به حضور خواهرش می رسد کاملاً برهنه و بی دفاع است. تلاش او برای کودتا با شکست مواجه می شود و هفت قاضی جهان زیرین اینانا را به مرگ محکوم می کنند و جسدش روی یک نیزه به نمایش گذاشته می شود.
اما اینانا توسط خدایان دیگر نجات پیدا می کند و بازگشت او به زمین با گله ای از شیاطین، پیروزمندانه و هولناک است. وقتی وارد خانه می شود درمی یابد که شوهرش که چوپانی زیبا به نام دوموزی (26) است، جسارت ورزیده و بر تخت او تکیه زده است. اینانا خشمگین او را به مرگ محکوم می کند. دوموزی می گریزد و شیاطین او را تعقیب و وادارش می کنند تا به جهان زیرین برود و جای اینانا را بگیرد. اما پیمانی بسته می شود که به موجب آن سال میان دوموزی و خواهرش گشتی نانا تقسیم می شود و هر یک شش ماه از سال را با ارشکیگل در جهان زیرین می گذرانند. اما ماجراجویی اینانا جهان را برای همیشه تغییر داده است، زیرا غیبت دوموزی که اکنون خدای نباتی است باعث تغییر فصل می شود. وقتی نزد اینانا بازمی گردد، زندگی هم به زمین بازمی گردد؛ با به دینا آمدن بره ها و جوانه زدن گیاهان که به سرعت برداشت محصول را به دنبال دارد. وقتی او به جهان زیرین می رود، زمین از خشکی طولانی تابستان عذاب می کشد. پیروزی نهایی بر مرگ وجود ندارد. شعر سومری که این اسطوره را روایت می کند با فریاد زیر به پایان می رسد: «آه، ارشکیگل، بزرگ است ستایش تو!» دردانگیزترین چیزی که در ذهن باقی می ماند، سوگواری زنان، به خصوص مادر دوموزی است هنگامی که بر از دست رفتن پسرش مویه می کند، «یکه و تنها در مکانی متروک؛ در حالی زمانی زنده بود، اکنون مانند گاو جوانی که بر زمین افتاده باشد مرده است.» (27)
این الهه ــ مادر یک رهاننده نیست، بلکه علت مرگ و اندوه است. سفر او نوعی گذر و مناسک تحول است که از همه ی ما خواسته می شود. اینانا به دنیای مردگان می رود تا با خواهرش دیدار کند که وجه مدفون شده ی هستی خود او است. ارشکیگل نماینده ی واقعیت غایی است. بسیاری از اسطوره های این دوره، دیدار با الهه ــ مادر، ماجراجویی قهرمان و حد اعلای روشنگری را نشان می دهد. معشوق زندگی و مرگ، ارشکیگل نیز یک الهه ــ مادر و مدام در حال زائیدن است. برای رسیدن به او و دست یافتن به بینش درست، اینانا باید لباسی را که از آسیب پذیری اش حفاظت می کند از تن درآورد، خودپرستی خود را کنار بگذارد، در خود قدیم بمیرد، با آنچه مخالف و دشمن اش به نظر می رسد همساز شود، و واقعیتی تحمل ناپذیر را بپذیرد: این واقعیت که بدون مرگ، تاریکی و محرومیت، زندگی در کار نخواهد بود. (28)
آئین های مرتبط با اینانا بر تراژدی داستان او تأکید داشته اند و هرگز پیوند دوباره ی او با دوموزی در بهار را ستایش نکرده اند. از آن جا که این اسطوره با قدرت تمام یکی از قوانین بنیادی وجود را نمایندگی می کرد، در بسیاری مناطق گسترش یافت. بابلی ها اینانا را ایشتر (29) نامیدند و سوری ها آسترانه (یا اشیره)؛ (30) در خاور نزدیک دوموزی، تموز (31) نامیده شد و زنان منطقه در مرگ اش به مویه نشستند.(32) در یونان او را آدونیس (33) نامیدند، چون زنان در دنیای سامی بر از دست دادن «خدای» خود ادون (34) مویه می کردند. داستان آدونیس به مرور زمان تغییر کرد، اما در شکل اصلی آن، همساز با ساختار اساسی اسطوره ی سومری باقی ماند، زیرا الهه ای را نشان می دهد که معشوق جوان خود را به دست مرگ می سپارد. (35) مانند الهه ی بزرگ شکارگران، الهه ــ مادر نوسنگی نیز نشان می دهد که گرچه مردان نیرومندتر به نظر می رسند، در واقع این زنان هستند که قوی تراند و کنترل خود را اعمال می کنند.
این مطلب در اسطوره ی یونانی دیمیتر و دخترش پرسیفونه نیز آشکار است؛ اسطوره ای که یقیناً به دوران نوسنگی تعلق دارد.(36) دیمیتر الهه ی کشاورزی است و از غلات و ثمربخشی زمین حمایت می کند. هنگامی که هادس فرمانروای جهان زیرین پرسیفونه را می رباید، دیمیتر کوه المپ را ترک می کند و ماتم زده در جهان به حرکت درمی آید. او خشمگین مانع از برداشت محصول می شود و تهدید می کند که انسان ها را از گرسنگی خواهد کشت، مگر آن که دخترش کُره (دختر) به او بازگردانده شود. با شنیدن این اعلام خطر، زئوس پیک خدایان هرمس را به نجات کُره می فرستد، اما متأسفانه او طی مدتی که در جهان زیرین بوده قدری دانه ی انار خورده، و ناگزیر است چهار ماه از سال را با هادس که اکنون شوهر او است بگذراند. وقتی به مادرش بازگردانده می شود، دیمیتر تحریم خور را برمی دارد و زمین بار دیگر بارور می شود.
این روایت یک تمثیل طبیعی ساده نیست. مناسک دیمیتر با کاشت یا برداشت انطباق نداشت. شاید پرسیفونه نیز مانند یک دانه به دل زمین نزول کرده باشد، اما در مدیترانه یک دانه فقط ظرف مدت چند هفته بارور می شود، نه چهارماه. مانند اسطوره ی اینانا این هم داستان دیگری از یک الهه است که ناپدید می شود و بازمی گردد. اسطوره ای درباره ی مرگ است. در یونان باستان، دیمیتر، الهه ی کشاورزی، معشوق مرگ نیز هست، و راز آئین الوسیسی، در نزدیکی آتن را می داند. اینها مناسکی سری بودند، اما به نظر می رسد که میستای ها (37) (تشرف یابندگان) را به پذیرش ناگزیری مرگ به عنوان بخش جدایی ناپذیر از زندگی و زدودن ترس از آن وادار می کرده اند. این مناسک نیرومند، معنای اسطوره را به گونه ای نازدودنی در ذهن و قلب کسانی می نشاند که این مراسم تشرف طولانی را از سر می گذراندند. امکان پیروزی نهایی بر مرگ وجود ندارد. کُره ناگزیر است که همواره در میان دنیاهای برین و زیرین در رفت و آمد باشد. بدون مرگ نمادین این بانو، نه کشاورزی در کار خواهد بود، نه غذا و نه زندگی.
درباره ی رازهای الوسیسی چیز زیادی نمی دانیم، اما کسانی که در این مناسک شرکت کرده اند، احتمالاً گیج می شدند اگر در مقابل این پرسش قرار می گرفتند که آیا باور دارند که پرسیفونه حقیقاً و بدان گونه که در اسطوره آمده به جهان زیرین نزول کرده است. اسطوره حقیقت داشت، چون به هر کجا که نگاه می کردید، می دیدید که زندگی و مرگ جدایی ناپذیرند، و زمین مرد و بار دیگر جان گرفت. مرگ، ترسناک، هول انگیز و ناگزیر بود، اما پایان کار نبود، اگر شاخه ی گیاهی را می کندید و دور می انداختید، جوانه ی تازه ای از آن می روئید. کشاورزی انسان را به خوش بینی تازه ای ــ البته معتدل ــ رهنمون شده بود. (38) دانه می باید می مرد تا غله تولید شود؛ وجین کردن برای گیاهان سودمند بود و باعث رشد آنها می شد. مراسم تشرف در الوسیس نشان داد که رویارویی با مرگ به بارآفرینی معنوی منجر می شود، و گونه ای از وجین کردن انسانی است. این مراسم نمی توانست نامیرایی به ارمغان آورد ــ فقط خدایان نامیرا بودند ــ اما می توانست به شما امکان دهد که روی زمین با ترس کم تر و غنی تر زندگی کنید، و با خونسردی به چهره ی مرگ بنگرید. در واقع ما هر روز ناگزیریم در خودی که قبلاً به دست آورده ایم بمیریم. در دوران نوسنگی نیز، اسطوره ها و آئین های گذر به مردم کمک می کردند که میرا بودند خود را بپذیرند، به مرحله ی بعدی گام نهند، و شهامت تغییر و رشد را داشته باشند.
پی نوشت ها :
1. Elaide, Patterns of Comparative Religion, 331- 343.
2. Elaide, Myths Dreams and Mysteries, 138-40; Patterns in Comparative Religion, 256-261.
3. hierogamy.
4. Hosea.
5. Ezekiel.
6. Asherah.
7. Hosea 4: 11-19; Ezekeil 8: 2-18; 2 Kings 23: 4-7.
8. Elaide, Myths, Dreams and Mysteries, 161- 171; Patterns in Comparative Religion, 242-253.
9. Elaide ,Myths Dreams and Mysteries, 162-65.
10. Ibid., 168-171.
11. El.
12. Anat.
13. Inanna.
14. Isis.
15. Hera, Demetre, Aphrodite.
16. Ibid., 188-89.
17. Genesisn3: 16- 19.
18. Mot.
19. alter ego.
20. Anat- Baal Texts 49: 11; 5; quoted in E.O. James, The Ancient Gods (London, 1960) ,88.
21. Oziris.
22. Horus.
23. Duat.
24. Inanna.
25. Ereshkigal.
26. Dumuzi.
27. Ibid., 163.
28. Campbell, The Power of Myth, 107- 11.
29. Ishtar.
30. Astarte) Asherah).
31. Tammuz.
32. Ezekeil 8: 14; Jeremiah 32: 29, 44: 15; Isaia h 17: 10.
33. Adonis.
34. adon.
35. Burkert ,Structure and History, 109. 110.
36. Burkert ,Structure and History, 12328; Homo Necans, 255-297; Greek Religion, 159-161.
37. mystia.
38. Elaide ,Myths, Dreams and Mysteries ,227- 8; Patterns in Comparative Religion, 331.