1-برخورد استهزائی و سطحی: (ما یاتیهم من ذکر من ربهم محدث الا استمعوه و هم یلعبون* لاهیه قلوبهم)(سوره انبیاء، آیات 2-3)
در تفسیر این آیه گفته شده است: «هرگز نشده است که در برابر سوره یا آیه، و خلاصه سخن بیدارکننده ای از ناحیه پروردگار، به طور جدی با آن برخورد کنند...
اصولاً یکی از بدبختی های افراد جاهل و متکبر و خودخواه این است که همیشه نصایح و اندرزهای خیراندیشان را به شوخی و بازی می گیرند، ... گویا آنها از تازه ها وحشت دارند با همان خرافات قدیمی که از نیاکان خود به ارث برده اند، گویا پیمان جاودانه بسته اند که با هر حقیقت تازه ای مخالفت کنند، ... دلهاشان در لهو و بی خبری فرو رفته است. (10)
2- قرآن را کلامی بشری و سحر معرفی می کردند: (و اسروا النجوی الذین ظلموا هل هذآ الا بشر مثلکم افتاتون السحرو انتم تبصرون)(سوره انبیاء آیه3). از این آیه استفاده می شود که مشرکان مکه برای توطئه علیه پیامبر(ص)و قرآن به مشورت و رایزنی پرداخته آن گاه پیامبر را بشری عادی و قرآن را سحر نامیدند، تا بدینوسیله از نفوذ کلام خدا و استقبال مردم از پیامبر(ص)و قرآن بکاهند.
3-قرآن خواب های آشفته یک بشر عادی است که به خدا نسبت داده است.
(بل قالوا اضغث احلم بل افترئه)(سوره انبیاء آیه 5)
پاسخی که به این نسبت ناروایشان در قرآن آمده داده شده است که: بیهوده به توطئه پنهانی اقدام نکنید زیرا خدای من هر گفتاری را در آسمان و زمین می داند و اوست شنوا و دانا. (سوره انبیاء، آیه4)
به نظر می رسد این پاسخ بسیار حکیمانه است زیرا هر کس که می خواهد با جریانی به مبارزه برخیزد و دشمنی ورزد؛ یکی از اصولی که باید رعایت کند اصل استتار و در پوشش قرار دادن توطئه و راهکارها است تا قبل از اجرا خنثی نگردد. در اینجا پیامبر(ص) از جانب خدا به آنان خطاب می کند که شما نمی توانید امنیت داشته باشید هر چند با نجوی و مذاکرات سری به توطئه بپردازید؛ این سخن از لحاظ روانی یک آشفتگی خاطری برای آنان فراهم کرد که با دقت در موضع گیری و سخنانشان معلوم می شود که آنان که قرآن را خواب های آشفته می دانستند چگونه خود دچار آشفتگی و تناقض گویی مسخره شدند. این نسبت ناروای مشرکان در آیات دیگری از قرآن نیز آمده است؛ از جمله(و قال الذین کفروا ان هذا الا افک افترئه و اعانه علیه قوم ءاخرون فقد جاءُو ظلماً وزورا)(سوره فرقان آیه4)
و در جای دیگر (و کذلک نصرف الایت ولیقولوا درست و لنبینه و لقومٍ یعلمون)(سوره انعام، آیه105)اینچنین ما آیات و دلایل را در شکل های گوناگون بیان کردیم ولی جمعی به مخالفت برخاستند و بدون تحقیق گفتند: این درسها را از دیگران فرا گرفته ای ولی جمع دیگری که آمادگی پذیرش حق را دارند، و صاحب بصیرت اند، بوسیله آن، حقیقت را می بینند و می پذیرند.
تهمت به پیامبر(ص) از نظر فراگیری تعلیماتش از یهود و نصاری، مطلبی است که بارها از طرف مشرکان عنوان شده و هنوز هم مخالفان لجوج آن را تعقیب می کنند در حالی که اصولا در محیط جزیره العرب، درس و مکتب و علمی نبود که پیامبر(ص) آن را فرا گیرد و مسافرت های پیامبر(ص) به خارج از مکه به قدری کوتاه بوده که جای این گونه احتمالات نیست و معلومات یهود و مسیحیان ساکن حجاز هم بقدری اندک و آمیخته با خرافات بوده که قابل مقایسه با قرآن نمی باشد.
قرآن در جای دیگری می فرماید: (و لقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر لسان الذی یلحدون الیه اعجمی و هذا لسان عربی مبین)(سوره نحل، آیه 103)
این آیه افترای مخالفان پیامبر(ص)را مورد تعرض قرار داده و می فرماید: ما می دانیم که آنان می گویند: این آیات را بشری به او تعلیم می دهد در حالی که زبان کسی که اینها را به او نسبت می دهند عجمی است ولی قرآن به زبان عربی آشکار است.
این پاسخ قرآن خط بطلانی بر مشرکان بوده است که:«لسان الذی یلحدون الیه اعجمی ... »(11)
3- نسبت جنون به پیامبر(ص) دادن و قهرا قرآن را هم سخنان جنون آمیز دانستن: (اولم یتفکروا ما بصاحبهم من جنهٍ ان هو الا نذیر مبین)(سوره اعراف، آیه 184)
در شان نزول این آیه گفته شده است که پیامبر (ص)هنگامی که در مکه بود، شبی بر کوه صفا قرار گرفته و مردم را بسوی خدا دعوت فرمود بویژه طوائف قریش را صدا و آنان را به خدا ترسی دعوت کرد گروهی از ایشان گفتند: «ان صاحبکم لمجنون یصیح صیاح المجانین» این صاحب شما همانا دیوانه است که بانگ بر می دارد، چون دیوانگان خدای تعالی این آیات را فرستاد که: صاحب ایشان یعنی محمد(ص) دیوانه نیست. (12)
آن نابخردان خطاب به پیامبر(ص) نموده و گفتند: (یا ایها الذین نزل علیه الذکر انک لمجنون)(سوره حجر، آیه 6) ای آن که نازل شده است بر تو قرآن، تو دیوانه ای . این آیه موضع خصمانه کفار در برابرقرآن و پیامبر(ص) را روشن می سازد.
و در جای دیگر (ام یقولون به ی جنه بل جاءهم بالحق و اکثرهم للحق کرهون)(سوره مومنین، آیه 70)یعنی:شخص او را به خوبی می شناسیم، مشکوک و مرموز نیست اما به عقل و فکر او ایمان نداریم، چه بسا این سخنان را از روی جنون می گوید، چرا که با افکار عمومی محیط هماهنگ نیست و این ناهماهنگی و سنت شکنی خود دلیل بر دیوانگی است. و قرآن بلافاصله برای نفی این بهانه جوئی می گوید: پیامبر برای آنها حق آورده است. (13)
عیب کار آن است که آنان نسبت به حق کراهت دارند: واکثرهم للحق کارهون. و این ویژگی باعث ایمان نیاوردن آنان شده است.
آنان در برابر انذار پیامبر(ص)نسبت به روز واپسین و معاد، باز همین یاوه را سر داده و می گفتند: (افتری علی الله کذباً ام به ی جنه بل الذین لا یومنون بالاخره فی العذاب و الضلل البعید)(سوره سبا، آیه8)
و بالاخره قرآن در مقام موعظه آنان بر آمده و می فرماید:(قل انمآ اعظکم بوحدهٍ ان تقوموا لله مثنی و فردی ثم تتفکروا ما بصاحبکم من جنه ان هو الا نذیر لکم بین یدی عذابٍ شدیدٍ)(سوره سبا، آیه 46). در این آیه قرآن، به قیام برای خدا چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی دعوت کرده است و آن گاه فرمود:فکر و اندیشه خود را در مورد حضرت محمد(ص)بکار اندازید او هیچگونه جنونی ندارد او فقط انذار دهنده است.
5- نسبت شاعری به پیامبر(ص) دادن و قرآن را شعر پنداشتن:
(ام یقولون شاعر نتربص به ی ریب المنون)(سوره طه، آیه30)
می گویند او شاعری است که ما انتظار مرگش را می کشیم.
آنان خیال می کردند که قرآن شعر است و پیامبر(ص) شاعر، از این رو خیال می کردند که با مرگ پیامبر(ص) طومار قرآن نیز به نسیان سپرده خواهد شد. ولی قرآن جواب قاطع به آنان داده و می فرماید: (انه لقول رسولٍ کریمٍ* و ما هو بقول شاعرٍ قلیلاً ما تومنون)(سوره حاقه، آیه40و41).
این قرآن گفتار رسولی بزرگوار است نه قول شاعر، ولی افسوس که کمتر ایمان می آورید. و در جای دیگر یادآور می شود که ما نه تنها به پیامبر (ص)شعر نیاموختیم، اصولا شعر و شاعری شایسته مقام نبوت نیست و قرآن تنها ذکر و کلامی آشکار است:
(و ما علمنه الشعر و ما ینبغی له و ان هو الا ذکر و قرءان مبین)(سوره یس، آیه 69)
6- نسبت افسانه به قرآن دادند:
در نه آیه قرآن همین نسبت از زبان کافران نقل شده است:
(یقول الذین کفروا ان هذآ اسطیر الاولین)(سوره انعام، آیه 25)
نیز: سوره انفال، آیه 32؛ نحل، آیه 24؛ مومنین، آیه 83؛ فرقان آیه 5؛ نمل آیه68؛ احقاف، آیه 17؛ قلم، آیه 15؛ مطففین، آیه 13.
اساطیر جمع اسطوره است یعنی افسانه و داستانی که واقعیت ندارد. آنان قرآن را اساطیر و افسانه پیشینیان خواندند که پیامبر(ص) هر صبح و شام آنها را نوشته و بازگو می کند.
قرآن این موضع گیری کافران را ناشی از عملکردهای سوء آنان که باعث تیرگی قلب می شود دانسته و تذکر می دهد که آنان با این موضع گیری جاهلانه، خودشان را هلاک می کنند.
«باقلانی» پس از نقل نسبت های ناروایی که مشرکان به پیامبر(ص)می دادند، نوشته است:«... تدل علی انهم کانوا متحیرین فی امرهم و متعجبین من عجزهم، یفزعون الی نحو هذه الامور»(14)
یعنی: این موضع گیری مشرکین دلالت می کند بر این که آنان در کار خود حیران بودند و نمی دانستند که چه کنند و از ناتوانی خود در برابر پیامبر(ص) به شگفت آمده بودند. از این رو به یک چنین امور و (نسبت های) ناروایی پناه می بردند.
کوتاه سخن: پیامبر(ص) و قرآن از آغاز بعثت با حوادث و رخدادهای تلخ و سختی روبرو شدند، در روزهای نخست نزول قرآن و علنی شدن دعوت پیامبر(ص)، مشرکان عرب با انکار شدید به استقبال آمدند یکبار قرآن را از جنس شعر خواندند و پاسخ شنیدند: (و ما علمنه الشعر و ما ینبغی له)(سوره یس، آیه69)
یک روز قرآن را افسانه پیشینیان پنداشتند و داستان های رستم و اسفندیار(15) و پاسخ گرفتند که: (کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون)(سوره مطففین، آیه14)
یکبار قرآن را از جنس اوراد ساحران دانستند و جواب گرفتند که:(ربی یعلم القول فی السماء و الارض و هو السمیع العلیم)(سوره انبیاء، آیه4)
بار دیگر کسی که خود«لا یعرف الهر من البر»(16)
قرآن را آشفته گوئی های یک مجنون تلقی کرد و پاسخ شنید (او لم یتفکروا ما بصاحبهم من جنه ان هو الا نذیر مبین)(سوره اعراف، آیه184)
و بالاخره گفتند: اگر قرآن کتاب آسمانی است پس چرا یکباره نازل نگردید و پاسخ شنیدند: (کذلک لنثبت به ی فوادک و رتلنه ترتیلاً)(سوره فرقان، آیه32)
دشمنان اسلام خود می دانستند که اینها بهانه گیری و سرکشی است. زیرا بزرگان شان به حلاوت و دلنشینی قرآن معترف بودند و آیات قرآنی ذائقه به شدت ادبی آنان را شیرین ساخته بود. مغیره به پیامبر(ص)گفت:برای من قرائت کن، پیامبر(ص)این آیه را تلاوت فرمود:(ان الله یامر بالعدل و الاحسن و ایتایٍ ذی القربی و ینهی عن الفحشاء والمنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون)(سوره نحل، آیه90)
مغیره گفت: دوباره بخوان و حضرت دوباره تلاوت فرمود. آن گاه مغیره گفت: «و الله ان له لحلاوه و ان علیه لطلاوه ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق و ما یقول هذا بشر»(17).
یعنی سوگند به خدا که این کلام دارای حلاوت و دلنشینی است همچون درختی که بلندای آن ثمر دهنده است و ساقه اش سرچشمه زلال و این سخن در توان بشر نیست.
همو به همفکران خود گفت که این نسبت ها که به محمد(ص)می دهید هیچکدام درست نیست اگر می خواهید مردم را از وی برانید به او نسبت سحر بدهید. (18)
سرانجام در مقابل حقانیت قرآن شکست خوردند و به جنگ علنی با پیامبر(ص)و قرآن خاتمه دادند. اما در پوشش اسلام جنگ طولانی و خطرناک دیگری را آغاز کردند . این جنگ و ستیز جنگ با تنزیل قرآن نبود بلکه جنگ با تأویل قرآن بود و با توجه به این مطلب، فرمایش پیامبر(ص)روشن می گرددکه فرمود:...
«ازشما کسی است که برای تأویل قرآن می جنگد چنان که من بر تنزیل قرآن جنگیدم... »(19)
این سخن پیامبر(ص)که حاکی از آن است که تأویل و تفسیر قرآن نیز همان سرنوشتی را پیدا می کند که تنزیل آن داشته است. همان طور که دشمنان اسلام از آشنا شدن مردم با تنزیل قرآن وحشت داشتند؛کسانی پیدا خواهند شد که در برابر آشنایی مردم با تأویل و تفسیر صحیح قرآن مقاومت کرده و مانع از نشر آن خواهند شد و تفسیر و تأویل نادرست را نشر خواهند داد و تنها حضرت علی (ع)است که برای تأویل و تفسیر قرآن می جنگد.
این حدیث را از پیامبر(ص)فریقین نقل کرده اند که روزی پیامبر(ص)از خانه اش بسوی برخی از اصحاب که منتظر آن حضرت بودند خارج می شود، ناگاه بند کفش آن حضرت پاره می شود، حضرت علی(ع)کفش را از حضرت گرفته و به دوختن آن مشغول می گردد، پیامبر(ص)به سوی اصحاب گام برداشته و می فرماید: «ان منکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله»برخی از اصحاب گمان بردند که آنان مراد حضرت هستند؛ پیامبر (ص)فرمودند: «هو صاحب النعل». ابو سعید خدری می گوید: من به نزد حضرت علی(ع) رفتم و به او بشارت دادم کلام پیامبر(ص)را، ولی او سرش را بلند نکرد و دست از دوختن کفش حضرت بر نداشت، گویا این سخن را از پیامبر(ص)قبلا شنیده بود. این قضیه را نویسندگان شیعه و سنی نقل کرده اند. (20)
آری:(وکذلک جعلنا لکل نبی عدوًا شیطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورًا ولو شاء ربک ما فعلوه فذرهم و ما یفترون)(سوره انعام، آیه112)
مگر بعد از رحلت پیامبر(ص)چه رخدادی صورت می گیرد که کسانی با تأویل قرآن به مقابله بر می خیزند و حضرت علی (ع)باید با آنان بر سر تأویل و تفسیر قرآن بجنگد و مبارزه کند؟
به نظر می رسد پس از رحلت پیامبر(ص)انگیزه های مختلفی موجب گردید، کسانی و جریانهایی در عین حفظ ظاهر قرآن در جامعه، تلاش کنند تا درک عمیق و تفسیر درست مفاهیم بلند قرآن از صحنه زندگی مردم محو گردد، همان انگیزه هایی که باعث منع تدوین حدیث پیامبر(ص)گردید و نقل آن را محدود ساخت؛ موجب پیدایش جریان دوری گزینی (تحرج)و بازدارندگی (منع) از تفسیر قرآن شد.
به یقین این جریان از جریان مشرکان خطرناک تر بوده است زیرا در پوشش اسلام عمل کرده و شناخت آن برای مردم بسیار مشکل بوده و به همین خاطر بسیاری از مردم دچار گمراهی شدند.
شرارت آنان که حضرت علی(ع)و ائمه با آنان بر سر تأویل و تفسیر قرآن درآویختند به مراتب بیشتر از کسانی بوده که پیامبر(ص)بر سر تنزیل قرآن با آنان جنگید چنان که کلینی(رحمه الله)نقل کرده است: «عن، ضریس قال: تماری الناس عندابی جعفر(ع)فقال بعضهم :حرب علی(ای محار بوه)شر من حرب رسول الله(ص)و قال بعضهم :حرب رسول الله(ص)شر من حرب علی(ع)قال:فسمعهم ابو جعفر(ع)فقال:ما تقولون؟ فقالوا:اصلحک الله تمارینا فی حرب رسول الله(ص)و فی حرب علی(ع)فقال:بعضنا:حرب علی(ع)شر من حرب رسول الله (ص)و قال بعضنا:حرب رسول الله(ص)شر من حرب علی(ع). فقال ابو جعفر(ع):لابل حرب علی (ع)شر من حرب رسول الله(ص)، فقلت له:جعلت فداک احرب علی(ع)شر من حرب رسول الله(ص)؟
قال: نعم و ساخبرک عن ذالک، ان حرب رسول الله(ص) لم یقروا بالاسلام و ان حرب علی(ع) اقروا بالاسلام ثم جحدوه. »(21)
یعنی: ضریس گوید: افرادی در نزد امام باقر (ع) درباره دشمنان پیامبر(ص) و علی(ع) گفتگو می کردند عده ای گفتند دشمنان و محاربان با علی(ع) از دشمنان و جنگ کنندگان با پیامبر(ص)بدتر و شرورتر بودند و بعضی عکس این را اعتقاد داشتند امام باقر(ع)گفتگوی آنان را شنید لذا فرمود: چه می گویی؟ آنان گفتگوی خود را بازگو می کنند.
حضرت فرمود: آنان که با علی جنگیدند از کسانی که با پیامبر (ص)جنگیدند بدتر و شرورتر بودند. ضریس گوید: به حضرت عرض کردم: قربانت آیا واقعاً چنین است؟
امام باقر(ع)فرمود: آری، زیرا دشمنان و جنگجویان با پیامبر (ص) به اسلام اقرار نکرده بودند اما دشمنان علی (ع)(به ظاهر) اسلام آورند اما(در عمل) در راه انکار آن می کوشیدند.
حضرت علی(ع) خود فرموده که ما بر سر اعوجاج و شبهه ها و تأویل های نادرستی که به وجود آورده اند می جنگیم: «... ولکنا انما اصبحنا نقاتل اخواننا فی الاسلام علی ما دخل فیه من الزیغ والاعوجاج و الشبهه و التأویل... )(22)
و در نامه به معاویه نوشته است گرچه به قرآن دعوت می کنی اما اهل قرآن نیستی: «... و قد دعوتنا الی حکم القرآن و لست من اهله... »(23)
و در نامه ای دیگر خطاب به معاویه می فرماید: تو به دنیا رو آوردی و تفسیر نادرست قرآن را وسیله رسیدن به آن قرار داده ای:«... فعدوت علی الدنیا بتأویل القرآن... )(24)
واقعیت آن است که جنگ حضرت علی(ع) و مبارزه طاقت فرسایش به خاطر تأویل و تفسیر قرآن با کسانی که به ظاهر اهل اسلام بودند و توجیه آن برای مردمی که هنوز با عمق قرآن آشنا نبودند و از سوی دشمن نیز مورد سوءاستفاده قرار می گرفتند، بسیار مشکل بود، و جای تعجب ندارد اگر کسانی در اردوگاه آن حضرت دچار شبهه شوند و پرسش نمایند که آیا ممکن است که طلحه و زبیر بر باطل باشند و آن حضرت در پاسخ بفرماید: «یا هذا انه ملبوس علیک ان الحق لا یعرف بالرجال اعرف الحق تعرف اهله... )(25)
کسانی مثل ابن عباس این حقیقت را به خوبی دریافته بودند که جنگ علی (ع)جنگ حق علیه باطل است و طرف مقابل در واقع همان جاهلیتی است که در برابر پیامبر(ص) ایستاده بود و اکنون لباس اسلام پوشیده است. ابن عباس در نامه ای دو ماه پس از شهادت حضرت علی (ع) به فرزند بزرگوارش امام حسن(ع)نوشته است: «... و اعلم بانک انما تحارب من قد حارب الله و رسوله حتی اظهره الله امره، فلما اسلموا و وحدوا الرب و محق الله الشرک و اعزالدین ، اظهروا الایمان و قروا القرآن و هم بآیاته مستهزئون ، وقاموا الی الصلاه و هم کسالی، و ادوا الفرائض و هم لها کارهون، فلما راوا انه لا یغزو فی هذا الدین الا الانبیاء الابرار و العلماء الاخیار و سموا انفسهم لسیما الصالحین لیظن بهم المسلمون خیراً و هم عن آیات الله معرضون» (26)؛ ای [فرزند رسول خدا]حسن بن علی! تو با کسانی می جنگی که با خدا و رسولش می جنگیدند تا آن زمان که خدا پیامبرش را پیروز گردانید؛ اسلام رایج گردید و خدای یگانه مورد پرستش قرار گرفت و شرک از میان رفت و دین استحکام خود را یافت ایشان[یعنی محاربان با پیامبر(ص)] تظاهر به ایمان کردند؛ و به قرائت قرآن پرداختند درحالی که آیات خدا را تمسخر می کنند، و به نماز ایستادند در حالی که آمادگی انجام آن را ندارند؛ و واجبات را ادا می کنند و حال آن که در واقع دوست نمی دارند؛ و چون دیدند که در این دین تنها پیامبران الهی و نیکوکاران و علمای خوش رفتار دارای عزت اند؛ لذا چهره خود را به سیمای صالحان همانند کردند تا مسلمانان را بفریبند و در واقع از آیات الهی رویگردان هستند.
دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل صحیح قرآن، در ادامه به تفسیر و تأویل نادرست تبدیل شد و آثار زیانباری از خود به جای گذاشت، پیامبر(ص) بارها از پیدایش این جریان پس از رحلتش، یاد و اظهار نگرانی کرده است: «ان فی امتی قوما یقرئون القرآن و ینثرونه نثر الدقل یتاولونه علی غیر تأویله. »(27)یعنی در امت من قومی است که قران را قرائت می کند و آن را همچون خرمای فاسد از دهان بیرون می افکند و تأویل نادرست می کند. و فرمود: «هلاک امتی فی الکتاب... یتعلمون القرآن فیتاولونه علی غیر تأویله. »(28)یعنی هلاک امت من در کتاب خدا است... آن را می آموزند و تأویل نادرست می کنند. و فرمود: «انما اتخوف علی امتی من بعدی... ان یتأولوا القرآن علی غیر تأویله... »(29)یعنی بر امت خود می ترسم که بعد از من قرآن را تأویل نادرست کنند. تاکنون این جریان مورد بررسی و تحلیل همه جانبه قرار نگرفته است.
پی نوشت ها :
1-یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص24.
2-طبری، المنتخب من ذیل المذیل ، ص80؛ ابن کثیر، السیره النبویه، ج1، ص462. گفته اند آن دخترک «زینب» فرزند آن حضرت بوده است.
3-فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج3، ص359.
4-ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص288.
5-طباطبایی، المیزان، ج12، ص194؛طبرسی، مجمع البیان، ج6، ص131طبری، جامع البیان، ج14، ص86؛طریحی، غریب القرآن، ص567.
6-طباطبایی، پیشین.
7-ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، ج3، ص42، بحارالانوار، ج39، ص56؛اربلی؛کشف الغمه، ج3، ص346.
8-نمازی، شیخ علی، مستدرک سفینه البحار، ج1، ص102.
9-طبرسی، اعلام الوری، ج1، ص120.
10-مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج13، ص354-355.
11-برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به تفسیر نمونه، ج 11، ص407، به بعد و ج5، ص388.
12-ابوالفتح رازی، روض الجنان و روح الجنان ، ج 9. ص29.
13-تفسیر نمونه، ج14، ص275.
14-باقلانی، اعجاز القرآن، ص22.
15-طبرسی، مجمع البیان، ج4، ص30.
16-طوسی، التبیان، ج1، ص197.
17-بحار، ج17. ص212.
18-حاکم نیشابوری، المستدرک، ج 2، ص507.
19-محمد بن سلیمان کوفی، مناقب امیرالمومنین، ج2. ص553.
20-از جمله:هیثمی، مجمع الزواید، ج9. ص133؛مجلسی، بحار، ج32. ص307؛صحیح بن حبان، ج15. ص385؛طبری، المسترشد، ص358؛قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج1. ص337؛طوسی، الامالی، ص254:شهر آشوب، المناقب، ج2. ص244؛ابن بطریق، العمده، ص286؛نسائی، السنن الکبری، ج5. ص154؛ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، ج42، ص453؛امام احمد، المسند، ج3، ص82.
21-کلینی (رحمه الله)، الکافی، ج8، ص252، حدیث 353.
22-نهج البلاغه، خطبه 122.
23-همان، نامه48.
24-همان، نامه55.
25-مناوی، فیض القدیرشرح المجامع الصغیر ، ج1، ص272؛یعثوبی، تاریخ الیعقوبی؛ج 2، ص210.
26-کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج4. ص284؛بلاذری، انساب الاشراف. ج3، ص29.
27-سیوطی. الدرالمنثور. ج2. ص5؛بخاری. التاریخ الکبیر. ج4. ص301.
28-ابویعلی. المسند. ج3. ص285.
29-صدوق، الخصال. ص164.