مترجم: نازیلا خلخالی
دیودوروس سیسیلی - مورخ یونانی - شروع فتح ماد را به دست سمیرامیس، ملکه بابل، چنین نقل می کند: «پس از آنکه سمیرامیس کار ساختن را [در بابل] به پایان رساند، با نیروهای بسیار به سمت سرزمین ماد به راه افتاد. هنگامی که به کوه معروف به باغیستانون رسید، اردوگاه خود را مجاورت آن برپا کرد و باغستانی در آنجا دایر کرد... » نام «باغیستانون» واژه ای فارسی (یا مادی) است: baga - stana «مکان مختص خدایان». امروزه هنوز برای نامیدن دهکده کوچک مجاور نام بهستان یا بهستون یا تحت تاثیر فقه اللغه عایمانه «بستون» به کار می برند. اینکه آیا این کوه در آن زمان جزو مکانهای مقدس عیلامیان بوده است یا نه کاملا بی اطلاع هستیم؛ ولی به واسطه هرودت می دانیم پارسیان تمام کوهها را مکانی مقدس می دانستند که در آن به درگاه ایزدان قربانی می کردند. احتمالاً در مجاورت همین جاست که داریوش، گئوماته مغ را که خود را به جای برادر کمبوجیه - بردیا - جا زده بود، شکست داد.
ارتفاع این بنای تاریخی، نقش برجسته ها و سنگ نوشته ها روی دیواری که بدین منظور آماده شده، شصت متر است. این مجموعه تقریبا حدود 3 متر ارتفاع و 5 تا 6 متر عرض دارد. داریوش که بلندتر از دیگر شخصیت هاست، ایستاده است، در دست چپ یک کمان دارد و دست راست را به نشانه ادای احترام به سوی اهوره مزدا، که بالهایش را بر فراز سر دیگر شخصیت ها گشوده بلند کرده است. پشت سر داریوش، دو صاحب منصب ایستاده اند که یکی تیر و دیگری کمان شاه را حمل می کند. پیش روی او نُه شاه یاغی دیده می شوند که از همه قدشان کوتاهتر است. یاغیان در برابر داریوش ایستاده اند و با طنابی که به دور گردنشان بسته شده، به هم زنجیر شده اند. سرکرده یاغیان، گئوماته، زیر پای چپ داریوش افتاده و دستهایش را به حالت تضرع به سمت او دراز کرده است. سنگ نوشته های اصلی در سمت چپ و راست و در پایین نقش برجسته حک شده اند. سنگ نوشته های دیگر که کوتاهترند در همان زمینه نقش برجسته پراکنده شده اند.
در سمت چپ، روی حاشیه دو طرف در بیرون نقش برجسته، متن بابلی در دو ستون حک شده است و متن فارسی باستان در پنج ستون. متن عیلامی نخستین بار در سمت راست نقش برجسته و دومین بار در سمت چپ متن فارسی باستان حک شده است. سنگ نوشته های کوچک ابتدا متنهای سه زبانه اند که سرکردگان یاغیان را مشخص می کنند. متنهای فارسی باستان و عیلامی در بالای سر هر شخصیت آمده است و متن بابلی پایین پای هر کدام، جز برای سومی که متن فارسی باستان روی دامنش آمده و سرگذشتهای سه زبانه درباره گئوماته تماماً در پایین پایش قرار داده شده است. شخصیت آخر، در منتهی الیه راست، سرگذشت بابلی ندارند. کتیبه بیستون پیش از هر چیز متن تاریخی بسیار ارزشمندی است. این سنگ نوشته تلاشهای بسیاری را برای تفسیر وقایعی که در آن گزارش شده است برانگیخت. ارائه کارنامه کاملی از این مباحث خود کتابی مجزا را می طلبد.
می توان مشاهده کرد که متون فارسی باستان و عیلامی به هم نزدیک هستند. تناقضی که مشاهده می شود، احتمالاً در برخی موارد ناشی از غفلت مترجمان یا گاه ناشی از دغدغه کاتبان عیلامی، برای توضیح دقیق واقعیات بالاخص ایرانی است. کاربرد واژگان فارسی باستان در متن عیلامی گاه حتی با عبارتهای کامل، این تصور را به ذهن متبادر می کند که ابتدا متن فارسی باستان نگاشته شده است. برعکس، متن بابلی بسیار مستقل تر است. این متن به وضوح اثر کاتبانی است که به سنت بین النهرین پایبند مانده اند. ترجمه این متن به زبان آرامی که قطعاتی از آن در مصر کشف شده، از روی متن بابلی صورت گرفته است. [در نوشته حاضر تنها ترجمه متن فارسی باستان عرضه می شود و از مقایسه متون بابلی و عیلامی خودداری می گردد. ]
من داریوش هستم؛ شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه مردمان، پسر ویشتاسپه، نوه ارشامه، هخامنشی.
داریوش شاه می گوید: «پدرم ویشتاسپه است، پدر ویشتاسپه ارشامه است، پدر ارشامه آریارمنه است، پدر آریارمنه چیش پیش است، پدر چیش پیش هخامنش است. » داریوش شاه می گوید: «ما را هخامنشیان می نامند؛ بدین دلیل که از زمانهای دور، ما متمایز (1) هستیم؛ از زمانهای دور خاندان ما شاهی بوده است. » داریوش شاه می گوید: «از خاندان من هشت تن هستند که پیش از این از شاهان بودند؛ من نهمین هستم، ما از شاهان هستیم، نُه تن در دو شاخه. » داریوش شاه می گوید: «به خواست اهوره مزدا، من شاه هستم؛ اهوره مزدا شاهی را به من داد. »
داریوش شاه می گوید: «اینها مردمانی هستند که پیرو من اند؛ به خواست اهوره مزدا من شاه آنها شده ام: پارسی، عیلامی، بابلی، آشور، عرب، مصری، ساکنان دریا، لیدیایی، یونایی، مادی، ارمنی، کاپادوکیه ای، پارتی، زرنگی، آریانی (هروی)، خوارزمی، باختری (بلخی)، سغدی، قندهاری، سکایی، ستغیدی، ارخوزی (رخجی)، مکی. روی هم بیست و سه مردم. » داریوش شاه می گوید: «این مردمان که از من پیروی می کنند، به خواست اهوره مزدا، بندگان من بوده اند. آنها به من خراج می دادند؛ آنچه از طرف من به آنها گفته می شد، خواه شب بود یا روز، آنها آن را می کردند. »
داریوش شاه می گوید: «در میان این مردمان، مردی که وفادار بود، من او را پاداش می دادم؛ کسی را که خائن بود، من او را تنبیه می کردم به خواست اهوره مزدا، این مردمان قانونم را گرامی می داشتند. بنابر آنچه به آنان از طرف من گفته می شد، به همان ترتیب عمل می کردند. »
داریوش شاه می گوید: «اهوره مزدا این شهریاری را به من داد. اهوره مزدا مرا پایید تا آنجا که این پادشاهی را گرفتم. به خواست اهوره مزدا، من این شهریاری را در اختیار دارم. »
داریوش شاه می گوید: «این آن کاری است که من پس از آنکه شاه شدم، کردم، پسر کوروش به نام کمبوجیه، از خاندان ما، در آغاز در اینجا شاه بود. این کمبوجیه برادری به نام بردیا داشت. او از همان مادر و از همان پدری بود که کمبوجیه؛ آنگ کمبوجیه این بردیا را کشت. هنگامی که کمبوجیه بردیا را کشت، سپاه نمی دانست که بردیا کشته شده است. پس از آن کمبوجیه به مصر رفت. هنگامی که کمبوجیه به مصر رسید، آنگاه سپاهیان خائن شدند و دروغ در میان مردمان زیاد بود؛ نزد پارس و نزد ماد و نیز در میان مردمان دیگر»
داریوش شاه می گوید: «آنگاه یک مرد بود، یک مغ، به نام گئوماته؛ او در پایشیاهووادا (2) شورش کرد؛ کوهی به نام ارکدری، از آن زمان؛ 14 روز از ماه ویخنه گذشته بود؛ زمانی که او شورش کرد، بدین سان به سپاهیان دروغ گفت: «من بردیا، پسر کوروش، برادر کمبوجیه هستم» آنگاه همه سپاهیان در برابر کمبوجیه یاغی شدند؛ سپاهیان به طرف او رفتند و پارس و ماد، و نیز مردمان دیگر. او شهریاری را گرفت. 9 روز از ماه گرمپده گذشته بود؛ بدین سان او شهریاری [کشور] را گرفت. سپس کمبوجیه به مرگ واقعی مرد.(3)
داریوش شاه می گوید: «این شهریاری که گئوماته مغ از کمبوجیه گرفته بود، این شهریاری از مدتها پیش از آن خاندان ما بود؛ پس از آن گئوماته مغ آن را از کمبوجیه گرفت. پارس و ماد و مردمان دیگر؛ او بر آنها دست انداخت. آنها را از آن خود کرد، او شاه شد. »
داریوش می گوید: «هیچ مردی نبوده، نه پارسی نه مادی نه شخصی از خاندان ما که بتواند شهریاری را از گئوماته مغ پس بگیرد؛ سپاهیان بسیار از او می ترسیدند او می توانست بخش بزرگی از سپاهیان را بکشد، که بردیا را از پیش شناخته بودند؛ به همین دلیل او می توانست بخش بزرگی از سپاهیان را بکشد: «از بیم آنکه مبادا متوجه شوند که من بردیا پسر کوروش، نیستم»؛ هیچ کس جرات نداشت درباره گئوماته مغ، چیزی گوید. تا آنکه من رسیدم.
آنگاه اهوره مزدا را به یاد کردم؛ اهوره مزدا مرا پایید؛ 10 روز از ماه باغیادی گذشته بود، آنگاه من با تعداد کوچکی از مردان، گئوماته مغ را کشتم و کسانی را که وفاداران اصلی به او بودند. دژی به نام سیکَیَهُووَتی (4) مردمی به نام نیسایه، در سرزمین ماد، آنجا من او را کشتم؛ شهریاری را از او پس گرفتم. به خواست اهوره مزدا من شاه شدم؛ اهوره مزدا شهریاری را به من بخشید.»
داریوش می گوید: «شهریاری را که از خاندان ما گرفته شده بود، مجددا برپا کردم، در جای خود قرا دادم؛ طبق آنچه پیش از این بود. آیینهای را که گئوماته مغ از میان برده بود، کامل کردم. زمینها و رمه ها را به سپاهیان بازگرداندم. بردگان و خانه ها را که گئوماته مغ از سپاهیان گرفته بود؛ سپاهیان را به جای خود باز گرداندم؛ پارس، ماد و نیز دیگر مردمان. بر طبق آنچه پیش از این بود، آنچه را گرفته شده بود، بازپس گردانم. به خواست اهوره مزدا، این آن کاری بود که من کردم؛ کوشیدم خانه مان (5) را در جای خود برپا کنم؛ بر طبق آنچه پیش از این بوده، تمام تلاش خود را کردم، به خواست اهوره مزدا، به گونه ای که گئوماته مغ خانه مان را نگیرد. »
داریوش شاه می گوید: «این است آنچه من کردم پس از آنکه شاه شدم. » داریوش شاه می گوید: «هنگامی که گئوماته مغ را کشتم، مردی به نام آسینه - پسر او پدرمه - در عیلام شورش کرد؛ او به سپاه گفت: «در عیلام من شاه هستم. » سپس عیلامیان شورشی شدند؛ آنها به طرف این آسینه رفتند. او در عیلام شاه شد؛ و یک مرد، یک بابلی به نام ندینتبیره - پسر آینایره - در بابل شورش کرد؛ او به سپاه این چنین دروغ گفت: «من نبوکودرچره - پسر نبونید - هستم. » آنگاه، تمام سپاه بابل یکپارچه با ندینتبیره هم پیمان شد، بابل شورشی شد. او خود شهریاری بابل را به دست آورد. » داریوش شاه می گوید: «آنگاه من یک عیلامی را فرستادم، آسینه را زندانی به سوی من آوردند؛ من او را کشتم. »
داریوش شاه می گوید: «سپس به بابل رفتم، به سوی ندینتبیره که خود را نبوکودرچره می خواند. سپاه ندینتبیره دجله را در اختیار داشت؛ سپاه در آنجا بود، و آبها قابل کشتیرانی بودند؛ آنگاه من سپاه را بر روی مشکها گذاشتم، بخشی را بر پشت شتر سوار کردم؛ برای دیگران، اسبان را آوردم. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا از دجله گذشتیم؛ در آنجا سپاه ندینتبیره را کاملا شکست دادم. 26 روز از ماه آسیادیه گذشته بود؛ بدین سان ما نبرد کردیم. »
داریوش شاه می گوید: «سپس من به بابل رفتم؛ ولی آنگاه که من هنوز بابل را نگرفته بودم، یک شهر به نام زازانه - در کنار فرات - ندینتبیره که خود را نبوکودرچره می خواند، بدانجا آمد، با سپاه برای نبرد با من. آنگاه ما نبرد کردیم. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا سپاه ندینتبیره را کاملاً شکست دادم. بقیه در آب انداخته شدند، آب آنها را برد؛ دو روز از ماه انامکه گذشته بود، ما بدین سان نبرد کردیم. »
داریوش شاه می گوید: «آنگاه ندینتبیره فرار کرد، با تعداد اندکی از سواران؛ او به بابل رفت؛ آنگاه من خود به بابل رفتم. به خواست اهوره مزدا، هم بابل را گرفتم و هم ندینتبیره؛ سپس ندینتبیره را در بابل کشتم. »
داریوش شاه می گوید: «در همان زمانی که من در بابل بودم، اینها مردمانی بودند که علیه من شورشی شدند: پارس، عیلام، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو، ستغیدیان، سکاییان. »
داریوش می گوید: «مردی به نام مرتیه، پسر چینچخری، در شهری به نام کوگنکا در پارس، از آنجا برخاست؛ در عیلام شورش کرد؛ او نیز این چنین به سپاه گفت: من ایمنی، شاه عیلام هستم. » داریوش شاه می گوید: «در این زمان، من کاملا نزدیک عیلام بودم؛ آنگاه عیلامیان از من ترسیدند؛ مرتیه را که رهبرشان بود گرفتند و او را کشتند. »
داریوش شاه می گوید: «مردی به نام فرورتی، اهل ماد، در سرزمین ماد قیام کرد. او این چنین به سپاه گفت: «من خشثریته، از خاندان هوخشتره هستم. » سپس سپاه ماد که در کاخ بودند، علیه من شورش کردند. سپاه به سوی فرورتی رفت؛ او در سرزمین ماد شاه شد. »
داریوش شاه می گوید: «سپاه پارس و ماد که با من بودند، اندک بودند. آنگاه من سپاهی فرستادم؛ یک پارسی به نام ویدرنه، بنده من، من او را سردار ایشان کردم؛ با آنها چنین گفتم: «بروید، سپاه ماد را که مرا نمی خوانند، در هم بکوبید. » آنگاه،ویدرنه با سپاهش رفت؛ هنگامی که سرمزین ماد را گرفت، شهری به نام مارو، در سرزمین ماد، در آنجا با مادها نبرد کرد. کسی که نزد مادها رهبر بود، در آن زمان در آنجا نبود. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشیان را شکست داد. »
داریوش شاه می گوید: «یک ارمنی به نام دادرشی، بنده من، او را به ارمنستان فرستادم؛ به او چنین گفتم: «برو، سپاه شورشی که مرا نمی خوانند، آنها را در هم بکوب. » آنگاه دادرشی به راه افتاد. هنگامی که به ارمنستان رسید، شورشیان گرد هم آمدند، برای نبرد با دادرشی پیش رفتند؛ دهی به نام زوزه در ارمنستان، در آنجا به نبرد پرداختند. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا، سپاه من سپاه شورشیان را کاملا شکست داد؛ هشت روز از ماه ثورواهره گذشته بود؛ بدین سان به نبرد پرداختند. »
داریوش شاه می گوید: «برای دومین بار شورشیان گرد هم آمدند، به سوی دادرشی رفتند تا با او به نبرد بپردازند. دژی به نام تیگره در ارمنستان، در آنجا به نبرد پرداختند. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا، سپاه من سپاه شورشیان را کاملا شکست داد؛ 18 روز از ماه ثورواهره گذشته بود؛ بدین سان آنها نیز به نبرد پرداختند. »
داریوش شاه می گوید: «برای سومین بار، شورشیان هم پیمان شدند، به سوی دادرشی رفتند تا با او گرد هم آمدند. دژی به نام اویما، در ارمنستان، در آنجا آنها به نبرد پرداختند. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا شورشیان را شکست داد؛ 9 روز از ماه تایگرچی گذشته بود؛ بدین سان آنها نیز به نبرد پرداختند. سپس، دادرشی در ارمنستان منتظر من ماند، تا آنکه من به سرزمین ماد برسم. »
داریوش شاه می گوید: «سپس یک پارسی به نام وهومیسه، بنده من، او را به ارمنستان فرستادم؛ به او چنین گفتم: «برو، سپاه شورشیان را که مرا نمی خوانند، در هم بکوب. » آنگاه وهومیسه به راه افتاد. هنگامی که به ارمنستان رسید، شورشیان گرد هم آمدند، آنها به سوی وهومیسه رفتند تا نبرد کنند. مردمی به نام ایزلا (6) در آشور، در آنجا نبرد را آغاز کردند. اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپه شورشیان را شکست داد؛ 15 روز از ماه انامکه گذشته بود؛ بدین سان به نبرد پرداختند. »
داریوش شاه می گوید: «برای دومین بار، شورشیان گرد هم آمدند، برای نبرد به سوی وهومیسه رفتند؛ مردمی به نام ائوتیاره، در ارمنستان، در آنجا به نبرد پرداختند؛ اهوره مزدا مرا پایین، به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشی را شکست داد؛ در پایان ماه ثورواهره؛ بدین سان آنها به نبرد پرداختند؛ آنگاه وهومیسه در ارمنستان منتظرم ماند، تا آنکه من به سرزمین ماد رسیدم. »
داریوش شاه می گوید: «آنگاه من از بابل دور شدم، به سرزمین ماد رفتم؛ آنگاه که من به سرزمین ماد رسیدم، شهری به نام کوندورو، در سرزمین ماد، در آنجا، فرورتی که خود را در سرزمین ماد شاه می خواند، با سپاهش به سوی من، برای نبرد رفت. آنگاه ما به نبرد پرداختیم؛ اهوره مزدا مرا پایید، به خواست اهوره مزدا من کاملا سپاه فرورتی را شکست دادم؛ 25 روز از ماه آدوکنیشه گذشته بود؛ بدین سان ما به نبرد پرداختیم. »
داریوش شاه می گوید: «آنگاه فرورتی با اندکی از سوارانش گریخت، مردیم به نام رغا (7)، در سرزمین ماد، او تا آنجا رفت، آنگاه من سپاهی را به دنبال او فرستادم؛ فرورتی دستگیر شد، به سوی من آورده شد، بینی، گوشها، زبان او را بریدم و یک چشمش را درآوردم؛ بر درگاه من، او در زنجیر نمایش داده شد؛ تمام سپاه او را دیدند. سپس در اکباتان تیر به مقعد او فرو کردم، و مردانی که وفاداران اصلی او بودند در دژ، در اکباتان به دار آویختم. »
داریوش شاه می گوید: مردی به نام چیسنتخمه، یک اسگرتی، بر ضد من شورش کرد؛ او به سپاه چنین گفت: «من در اسگرتی شاه هستم، از خاندان هوخشتره. » سپس من سپاهی پارسی و مادی فرستادم؛ یک ماد به نام تخمسپاده، بنده من، او را سردار سپاه کردم. با ایشان چنین گفتم: «بروید این سپاه یاغی را که مرا نمی خوانند، در هم بکوبید. » آنگاه تخمسپاده با سپاه به راه افتاد. با چیسنتخمه نبرد کرد. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا، سپاه من سپاه شورشیان را شکست داد و چیسنتخمه را دستگیر کرد. او را به سوی من آوردند؛ آنگاه من بینی و گوشهایش را بریدم و یک چشمش را درآوردم. در درگاه من، او زنجیر شده به نمایش گذاشته شد، تمام سپاه او را دید؛ سپس در اربلا تیر به مقعد او فرو کردم. » داریوش شاه می گوید: «این آن کاری است که من در سرزمین ماد کردم. »
داریوش شاه می گوید: «پارت و هیرکانی (گرگان) علیه من شورشی شدند. آنها خود را (پیروان) فرورتی اعلام می کردند. پدرم ویشتاسپه نزد پارت بود. سپاه او را ترک کرد، یاغی شد. آنگاه ویشتاسپه با سپاهی که به او وفادار بود، به راه افتاد؛ شهری به نام ویشپهوزاتی، نزدیک پارت. در آنجا با پارتها نبرد کرد. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا، ویشتاسپه کاملا سپاه شورشی را شکست داد؛ بیست و دو روز از ماه ویخنه گذشته بود؛ بدین سان آنها این چنین به نبرد پرداختند. »
داریوش شاه می گوید: «سپس سپاه پارس را برای ویشتاسپه، از رغا فرستادم؛ هنگامی که سپاه نزد ویشتاسپه رسید، آنگاه ویشتاسپه سپاه را در اختیار خود گرفت، به راه افتاد. شهری به نام پتیغربنا در پارت، در آنجا با شورشیان نبرد کرد. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا، ویشتاسپه کاملا سپاه شورشی را شکست داد؛ یک روز از ماه گرمیده گذشته بود؛ بدین سان آنها به نبرد پرداختند. » داریوش شاه می گوید: «آنگاه آن مردم از آن من شد؛ این آن کاری است که من در پارت کردم. »
داریوش شاه می گوید: «مردمی به نام مرویان علیه من شورشی شدند. مردی به نام فراده، اهل مرو را رهبر خود کردند؛ آنگاه من یک پارسی به نام دادرشی را به مقابله او فرستادم؛ بنده من، ساتراپ در باختر (بلخ). با او چنین گفتم: «برو، سپاهی را که مرا نمی خواند، در هم بکوب. » سپس دادرشی با سپاه به راه افتاد. او با مرویان نبرد کرد.
اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشی را شکست داد؛ بیست و سه روز از ماه آسیادیه گذشته بود؛ بدین سان آنها به نبرد پرداختند. » داریوش شاه می گوید: «آنگاه مردم از آن من شدند، این آن کاری است که در باختر (بلخ) کردم. »
داریوش شاه می گوید: «مردی به نام وهیزداته شهری به نام تاروا (8) مردم یائوتیا، در پارس، او از آنجا برخاست، در پارس شورش کرد برای دومین بار. او چنین به سپاه گفت: «من بردیا هستم، پسر کوروش. » آنگاه سپاه پارس که در کاخ بود، از آغاز پیدایش از آن علیه من شورشی شدند؛ سپاه به طرف وهیزداته رفت؛ او در پارس شاه شد. »
داریوش شاه می گوید: «آنگاه سپاه پارس و ماد را که با من بودند، فرستادم. یک پارسی به نام ارتوردیه، بنده من، او را سردار شان کردم. باقی سپاه پارس در پی من به سرزمین ماد آمدند. سپس ارتور دیه با سپاه به پارس رفت. هنگامی که به پارس رسید، شهری به نام رخا، در پارس، در آنجا وهیزداته که خود را بردیا می خواند، با سپاه برای نبرد به سوی ارتوردیه رفت. سپس آنان به نبرد پرداختند. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه وهیزداته را شکست داد. دوازده روز از ماه ثورواهره گذشته بود؛ بدین سان آنها به نبرد پرداختند. »
داریوش شاه می گوید: «آنگاه وهیزداته با تعداد اندکی از سواران گریخت. او به پایشیاهووادا (9) رفت. از آنجا سپاهی را جمع کرد و باز یک بار به سوی ارتوردیه راه افتاد برای نبرد؛ کوهی به نام پرگه (10)؛ در آنجا نبرد کردند. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه وهیزداته را شکست داد. پنج روز از ماه گرمپده گذشته بود. بدین سان آنان به نبرد پرداختند، و وهیزداته را دستگیر کردند و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند، دستگیر کردند. » داریوش شاه می گوید: «آنگاه این وهیزداته و مردانی را که وفاداران اصلی او بودند، شهری به نام هووادیچیه در پارس، در آنجا تیر به مقعدشان فرو کردم. »
داریوش شاه می گوید: «این آن کاری است که من در پارس کردم. »
داریوش شاه می گوید: «این وهیزداته که خود را بردیا نامید، سپاهی را به ارخوزی فرستاد. یک پارسی به نام ویوانه، بنده من، ساتراپ در ارخوزی، علیه او؛ و او مردی را سردار شان کرد؛ او به آنان چنین گفت: «بروید با ویوانه و سپاهی که داریوش را شاه می خواند، بجنگید. » سپس این سپاهی که وهیزداته فرستاده بود، به سوی ویوانه، برای نبرد، به راه افتاد. دژی به نام کاپیشکانی(11) در آنجا آنان نبرد کردند. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا، سپاه من کاملا سپاه شورشی را شکست داد؛ سیزده روز از ماه انامکه گذشته بود؛ بدین سان آنها نبرد کردند. »
داریوش شاه می گوید: «باز هم یک بار دیگر شورشیان گرد هم آمدند، برای آغاز نبرد به سوی ویوانه رفتند؛ مردمی به نام گندوتوه، در آنجا آنان به نبرد پرداختند؛ اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا، سپاه من سپاه شورشیان را کاملا شکست داد؛ هفت روز از ماه ویخنه گذشته بود؛ بدین سان آنان به نبرد پرداختند. »
داریوش شاه می گوید: «آنگاه، این مرد، که سردار این سپاه بود که وهیزداته در برابر ویوانه فرستاده بود، با تعداد اندکی سوار گریخت؛ او به راه افتاد؛ دژی به نام ارشاده (12) در ارخوزی تا آنجا رفت. سپس ویوانه با سپاهی در پی آنان رفت. در آنجا او را گرفت و مردان را کشت که وفاداران اصلی او بودند. » داریوش شاه می گوید: «آنگاه این مردم از آن من شدند؛ این آن کاری است که من در ارخوزی کردم. »
داریوش شاه می گوید: «در آن هنگام که من در پارس و در سزمین ماد بودم، برای دومین بار، بابلیان علیه من شورشی شدند؛ مردی به نام ارخه، یک ارمنی، پسر هلدیته، در بابل شورش کرد، مردمی به نام دوباله (13) از آنجا به سپاه چنین دروغ گفت: «من نبوکودرچره پسر نبونید هستم. » آنگاه سپاه بابل بر من شورش کرد؛ به سوی ارخه رفت؛ بابل را گفت؛ او شاه بابل شد. »
داریوش شاه می گوید: «سپس من سپاهی را به بابل فرستادم؛ یک پارسی به نام ویندفرنه بنده من. او را سردار شان کردم؛ به آنان چنین گفتم: «بروید، با این سپاه بابلی که مرا نمی خوانند، بجنگید. » سپس ویندفرنه با سپاه به بابل رفت. اهوره مزدا مرا پایید؛ به خواست اهوره مزدا ویندفرنه بابلیان را شکست داد و آنها را زنجیر بسته آورد. بیست و دو روز از ماه Vrkazana (14) گذشته بود بدین سان ارخه را دستگیر کرد که به دروغ خود را نبوکودرچره می نامید؛ و همچنین مردانی را که وفاداران اصلی او بودند. من تصمیم گرفتم: ارخه و مردانی که وفاداران اصلی او بودند، در بابل تیر به مقعدشان فرو شود. » داریوش شاه می گوید: «این آن کاری است که من در بابل کردم. »
داریوش شاه می گوید: «این آن کاری است که من کردم؛ به خواست اهوره مزدا، در یک سال، پس از آنکه شاه شدم؛ نوزده نبرد کردم. به خواست اهوره مزدا من همه آنها را در هم کوبیدم و نُه شاه را دستگیر کردم:
یکی مغ بود، به نام گئوماته. او دروغ گفت، چنین گفت: «من بردیا، پسر کوروش هستم. » او پارس را شوراند.
یکی عیلامی بود، به نام آسینه. او دروغ گفت، چنین گفت: من در عیلام شاه هستم. » او عیلام را شوراند.
یکی بابلی بود، به نام ندینتبیره. او دروغ گفت، چنین گفت: «من نبوکودرچره، پسر نبونید هستم. » او بابل را شوراند.
یکی پارسی بود، به نام مرتیه. او دروغ گفت، چنین گفت: «من ایمنی، شاه عیلام هستم. » او عیلام را شوراند.
یکی مادی بود، به نام فرورتی. او دروغ گفت، چنین گفت: «من خشثریته، از خاندان هوخشتره هستم. » او ماد را شوراند.
یکی اسگرتی بود، به نام چیسنتخمه. او دروغ گفت، چنین گفت: «من شاه اسگرتی هستم، از خاندان هوخشتره. » او اسگرتی را شوراند.
یکی مروی بود، به نام فراده. او دروغ گفت، چنین گفت: «من شاه مرو هستم. » او مرو را شوراند؛
یکی پارسی بود، به نام وهیزداته. او دروغ گفت، چنین گفت: «من بردیا، پسر کوروش هستم. » او پارس را شوراند.
یکی ارمنی بود، به نام ارخه. او دروغ گفت، چنین گفت: «من نبوکودرچره. پسر نبونید هستم. » او بابل را شوراند.
داریوش شاه می گوید: «من نُه شاه را در این نبردها دستگیر کردم. »
داریوش شاه می گوید: «اینها اقوامی هستند که شورشی شدند. دروغ آنها را شورشی کرد؛ به گونه ای که آنها به سپاه دروغ گفتند؛ آنگاه اهوره مزدا آنها را در دست من گذاشت؛ من با آنان به خواست خود رفتار کردم. »
داریوش شاه می گوید: «تویی که پس از این شاه خواهی شد، خود را با تمام قدرت از دروغ بپای. مردی را که خود را دروغگو نشان می دهد، مجازات کن. اگر تو چنین بیندیشی: مردم من از خطر در امان باشند!»
داریوش شاه می گوید: «این آن کاری است که من به خواست اهوره مزدا کردم. این کار را تنها در یک سال کردم. تویی که پس از این، این کتیبه را خواهی خواند، باشد آنچه من کردم تو را باور شود؛ میندیش که این دروغ است. » داریوش شاه می گوید: «من داوری اهوره مزدا را خواهانم که این درست است، دروغ نیست؛ تنها در یک سال این کارها را کردم. »
داریوش شاه می گوید: «به خواست اهوره مزدا، باز هم چیزی دیگر است که من کرده ام؛ آن در این سنگ نوشته، نوشته نشده است، آن نوشته نشده به این دلیل که مبادا آنچه من کردم، به باور زیاد آید در نظر کسی که بعدها این کتیبه را خواهد خواند. مبادا که او نتواند آن را باور کند! مبادا بیندیشد که دروغ است. !»
داریوش شاه می گوید: «شاهان پیشین، هر تعداد که بودند، آن قدر که من کار کردم، کار نکردند. به خواست اهوره مزدا من تنها در یک سال این کارها را کردم. » داریوش شاه می گوید: «اکنون آنچه من کردم، باید تو را باور آید. آن را به سپاه بگو، آن را پنهان مکن؛ اگر تو این بیانیه را پنهان نکنی و آن را به سپاه بگویی، اهوره مزدا دوست تو بادا و خاندان تو افزون باد و زندگانیت دراز باد!» داریوش شاه می گوید: «اگر تو این بیانیه را پنهان کنی و آن را به سپاه نگویی، باشد که اهوره مزدا تو را برزند (15) و تو را دودمان نباشد!» داریوش شاه می گوید: «این آن کاری است که من تنها در یک سال کردم. آن را به خواست اهوره مزدا کردم. اهوره مزدا مرا بپاید؛ و ایزدان دیگری که هستند. »
داریوش شاه می گوید: «اهوره مزدا مرا پایید، و دیگر ایزدانی که هستند؛ چون من خائن نبودم. من دروغگو نبودم، من خشن نبودم، نه من ونه خاندانم؛ من بنا به عدالت رفتار کردم؛ من خشونت نکردم، نه بر ناتوان ونه بر توانا؛ مردی را که با خانواده من همکاری کرد، من او را پاداش دادم. آن که آن را آزار کرد، او را تنبیه کردم. » داریوش شاه می گوید: «تویی که بعدها شاه خواهی شد، مردی که دروغگوست یا کسی که خشن است، با آنها دوستی مکن، آنها را تنبیه کن. »
داریوش شاه می گوید: «تویی که پس از این، این کتیبه را که من حک کردم، با نقش برجسته ها را خواهی دید، آنها را از میان مبر، تا زمانی که توانا باشی، آنها را بپا. » داریوش شاه می گوید: «اگر تو این کتیبه یا نقش برجسته ها را ببینی، و آنها را از میان نبری و در حد توانت آنها را بپایی، اهوره مزدا دوستت باد و خاندانت افزون باد؛ و زندگانیت دراز باد و اهوره مزدا تو را در آنچه خواهی کرد، کامیاب کناد!» (16) داریوش شاه می گوید: «اگر تو این کتیبه، یا نقش برجسته ها را ببینی، و آنها را از میان ببری و آنها را نپایی، تا آنجا که در توان داری، اهوره مزدا تو را برزند (17) و تو را دودمان نباشد و اهوره مزدا آنچه را تو کنی، خراب کناد!»
داریوش شاه می گوید: «اینها مردانی هستند که در آن هنگام در آنجا بودند که من گئوماته مغ را که خود را بردیا می خواند، کشتم. در آن هنگام، این مردان مانند وفاداران من عمل کردند: یک پارسی به نام ویندفرنه، پسر وهیسپرووه (vahyasparuva) یک پارسی به
نام هوتانه، پسر ثوخره (θuxra) یک پارسی به نام گئوبرووه، پسر مردونیه، یک پارسی به نام ویدرنه، پسر بغابیغنه (bagābigna) یک پارسی به نام بغبوخشه (bagabuxša) پسر داتوهیه (Dātavahya) یک پارس به نام ارودمنیش (Ardumanis) پسر وهئوکه (Vahauka). داریوش شاه می گوید: «تویی که پس از این شاه خواهی شد، به درستی خاندان این مردان را بپا. »
داریوش شاه می گوید: «به خواست اهورا مزدا، این همان متنی است که من به آریایی برگرداندم؛ و روی لوح و روی چرم نیز برگردانده شده بود. من تبارم را برگرداندم؛ آن را تصدیق کردم و آن در برابر من نوشته و خوانده شد؛ سپس من این متن را در همه جا بین مردمان فرستادم؛ سپاه در آن یاری کرد. »
داریوش شاه می گوید: «این آن کاری است که من در دومین و سومین سال کردم، پس از آنکه شاه شدم. مردمی به نام عیلامی شورشی شدند؛ مردی، عیلامی به نام اثمیته (Aθamaita) او را رهبرشان کردند. سپس، من سپاهی فرستادم؛ مردی پارسی به نام گئوبرووه، بنده ی من، او را سردار ایشان کردم. سپس گئوبرووه با سپاه به عیلام رفت. او با عیلامیان به نبرد پرداخت؛ سپس گئوبرووه با عیلامیان جنگید و آنان را در هم کوبید؛ و رهبرشان را دستگیر کرد، او را به سوی من آورد؛ سپس من او را کشتم؛ سپس این مردم از آن من شد. »
داریوش شاه می گوید: «این عیلامیان از خائنان بودند و اهوره مزدا را نمی پرستیدند؛ من اهوره مزدا را می پرستیدم. به خواست اهوره مزدا، من با آنان چنین رفتار کردم، چنان که مرا کام بود. » داریوش شاه می گوید: «آن که اهوره مزدا را بپرستد، رحمت بر او باد! و چه در زندگی و چه پس از مرگش. »
داریوش شاه می گوید: «آنگاه با سپاه به سکستان (18) رفتم؛ سپس سکاییان تیگر خوذه علیه من راه افتادند. وقتی به دریا (19) رسیدم، (درختان بودند. ) (20) با تمام سپاه از آن گذشتم. سپس با سکاییان جنگیدم؛ بخشی از آنها را دستگیر کردم؛ بخشی دیگر، در زنجیر، نزد من آورده شدند و من آنها را کشتم؛ رهبرشان به نام سکونخه، آنها او را دستگیر کردند و او را به سوی من آوردند؛ آنجا من سردار دیگری برگزیدم، چنان که خواسته من بود؛ سپسص، این مردم از آن من شد. »
داریوش شاه می گوید: «این سکاییان از خائنان بودند، و اهوره مزدا را نمی پرستیدند. من اهوره مزدا را می پرستیدم؛ به خواست اهوره مزدا، من با آنها چنان رفتار کردم، همان گونه مرا کام بود. »
داریوش شاه می گوید: «آن که اهوره مزدا را بپرستد، لطف او شامل حالش باد چه در زندگی و چه پس از مرگش. »
کتیبه DBa
«منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه مردمان، پسر ویشتاسپه، نوه ی ارشامه، هخامنشی. » داریوش شاه می گوید:«پدرم ویشتاسپه است. پدر ویشتاسپه ارشامه است. پدر ارشامه آریامنه است. پدر آریامنه چپش پیش هخامنش است. » داریوش شاه می گوید:«ما را هخامنشیان می نامند؛ چون از مدتها پیش ما متمایز(21) هستیم؛ از مدتها پیش خاندان ما شاهی بوده است. » داریوش شاه می گوید :«هشت تن از خاندان من هستند که پیش از این از شاهان بودند؛ من نهمین هستم، نه تن در دو شاخه. »کتیبهDBb
این گئوماته مغ است. او دروغ گفت ؛ او چنین گفت :«من بردیا هستم، پسر کوروش ؛ من شاه هستم. »کتیبه DBc
این آسینه است. او دروغ گفت ؛ او چنین گفت :«من در عیلام شاه هستم. »کتیبه DBd
این ندینتبیره است. او دروغ گفت؛ او چنین گفت :«من نبوکودرچره هستم؛ پسر نبونید؛ من در بابل شاه هستم. »کتیبه DBe
انی فرورتی است. او دروغ گفت؛ او چنین گفت:«من خشتریته هستم، از خاندان هوخشتره؛ من در سرزمین ماد شاه هستم. »کتبیه DBf
این مرتیه است. او دروغ گفت ؛ او چنین گفت:«من ایمنی هستم، شاه در عیلام. »کتیبه DBg
این چیسنتخمه است. او دروغ گفت؛ او چنین گفت:«من شاه اسگرتی هستم، از خاندان هوخشتره. »کتیبه DBh
این وهیزداته است. او دروغ گفت؛ او چنین گفت :«من بردیا هستم، پسر کوروش، من شاه هستم. »کتیبه DBi
این ارخه است. او دروغ گفت؛ او چنین گفت :«من نبوکودرچره هستم، پسر نبونید، من شاه بابل هستم. »کتیبه DBj
این فراده است. او دروغ گفت؛ او چنین گفت:«من شاه مرو هستم. »کتیبه DBk
این سکونخه سکایی است.پی نوشت ها :
1. ترجمه احتمالی، برابر «بزرگان اشراف» در بابلی.
2. احتمالا شهری واقع در فارس (فسای امروزی؟)
3. این بخش که بحثهای بسیار زیادی را برانگیخته، بدین معنی که کمبوجیه به مرگ طبیعی مرد، و نه بر اثر خود کشی یا قتل.
4. حدس زده می شود که این قلعه در مجاورت بیستون قرار داشته است. شاید این نام مادی باشد و به معنای «پر از شن».
5. ظاهرا در اینجا «خاندان » در دو مفهوم به کار رفتهاست. واژه فارسی باستان هم می تواند نشان دهنده طبقه ای اجتماعی باشد و هم در مفهمومی انتزاعی تر، کاخ. در اینجا مفهوم اخیر را می توان پذیرفت.
6. احتمالا میان دجله علیا و فرات(منطقه تورآیدین؟)
7. ممکن است Reghes قدیمی باشد، شهر ری امروزی در جنوب تهران.
8. اغلب با طارم امروزی مشخص می شود، ولی بدون مدرک وافعی.
9. همان مکان گئوماته که او نیز خود را جای بردیا جا زد.
10. ممکن اسن پورگ (عربی فروج) امروزی باشد.
11. به احتمال زیاد همان قندهار امروزی است.
12. موقعیتی ناشناخته، ولی احتمالا قندهار نیست.
13. شاید یک نام دیگر اور باشد، که متن بابلی ذکر می کند.
14. نام این ماه در متن فارسی باستان از میان رفته است. آن را به کمک متن عیلامی بازسازی کردند.
15. متن آرامی ؛ و اگر تو پنهان کنی، اهوره مزدا تو را خوار کناد!
16. متن بابلی : تو را بپاید، به تو افزونی بخشد، لطفش شامل حالت باد، و فرزندانت را افزون کناد، روزهایت زیاد باد؛ اهوره مزدا تو را کامروا کناد و اهوره مزدا کامیلبی را در دستهایت بگذارد، برای هرچه خواهی کرد.
17. متن بابلی : لعنتت کناد!
18. تنها مورد آوردن نام سکستان، به جاتی نام متداول «سکاها»
19. واژه dryaha مبهم است : گاه معنی «دریا» می دهد، گاه «رودخانه ». در وهله نخست منظور، سکاهایی هستند که در آن سوی پل اوکسین زندگی می کردند؛ در وهله دوم سکاییان آن سوی اوکسین هستند.
20. این بخش ناقص است؛ بازسازی آن دقیق نیست. اگر درست باشد، باید چنین استنباط کنیم که داریوش توانسته است کشتی کوچک چوبی بسازد. محل گذر از سیحون از قرار موجه تر است.
21. عیلامی : بزرگان (؟)