پس از روی کار آمدن بنی امیه، پزشکی و شعب مربوط بدان علاوه بر آن که رونقی در دوران آنان پیدا نکرده، سهل است تقریباً به همان وضع دوران جاهلیت بود. دلیل این موضوع بسیار واضح و آشکار است، چرا که در زمان خلفای بنی امیه به چند علت علم پزشکی نمی توانست ترقی داشته باشد و یا آن که نظرات جدید در این علم آشکار گردد:
اول ) آن که اصولاً بنی امیه جز قوم عرب به هیچ عنوان اقوام دیگر را به حساب نمی آوردند و اقوام غیر عرب را تحقیر می کردند؛
دوم ) آن که چون آنان پیوسته به جنگ های داخلی و کشمکش با بنی هاشم و کشورگشائی و فتوحات سرزمین های دیگر مشغول بودند، ممکن نبود آن سکون و آرامشی را که برای بسط علم پزشکی لازم است، در دوران آنان وجود داشته باشد؛
سوم ) آن که بنی امیه هنرمند و هنر و دانش را فقط در قوم و زبان عرب می دانستند و آن عبارت از فصاحت و بلاغت زبان عربی و قوم عرب بود و بس؛
چهارم ) آن که پزشکی و به مورد عمل گذاردن آن و درمان را خلفاء بنی امیه عموماً از نظر صحت و سلامت خود می خواستند؛
پنجم ) آن که بنی امیه در مورد علم پزشکی و درمان به علت غرق در هوی و هوس و عیاشی اطبا را فقط برای منظورهای بالا می طلبیدند؛
ششم ) آن که عموماً اطباء بنی امیه برای اجراء مقاصد شخصی و کشتن مخالفان دستگاه خلافت بودند؛
هفتم ) آن که عده ای از اطباء دوران بنی امیه رومی بودند.
بدین جهات و به جهات دیگر که ذکر همه علل آن باعث تطویل مقال گردد، نمی توان برای دوران بنی امیه درباره علمپزشکیتوقع آن را داشته باشیم که ترقی و یا آن که اقتباساتی از سایر ملل و اقوام داشته باشد. به علاوه جندی شاپور هنوز در منتهای عظمت علمی خود بود و چون اقوام غیر عرب این دستگاه بزرگ علمی را اداره می کردند، خلفا بنی امیه توجه به جندی شاپور نداشتند. فقط می توان گفت احتمال دارد که از وجود دانشمندان رومی و یونانی در سرزمین شام استفاداتی به عمل آمده و آن هم بیشتر برای شخص خلیفه بوده و بس.
اغلب خلفا بنی امیه در مسائل و امور دینی سهل انگار بودند و بدین مناسبت عموم مسلمانان با نظر نفرت بدانها می نگریستند و همین امر یکی از عوامل مهم انقراض خلافت آن ها گردید. از طرفی خلفای اموی عرب بودن و فصاحت و بلاغت در زبان عربی و شعر و خطابه را بر جمیع علوم و فنون ترجیح می دادند. این موضوع نیز یکی دیگر از اختلافات بین مسلمانان واقعی و دستگاه خلافت بنی امیه گردید، به نحوی که فاصله زیادی بین دمشق و شهرهای مدینه و مکه ایجاد کرد. به علاوه فاجعه کربلا و شهادت حسین بن علی (ع) (10 محرم 61 هجری قمری مطابق 10 اکتبر 680 میلادی) توسط دستگاه یزیدی (خلافت یزید از 64-60 هجری قمری مطابق 683-680 میلادی) و فرستادن سربازان به مکه معظمه و سوختن خانه کعبه (ربیع الاول 64 هجری قمری مطابق اکتبر و نوامبر 683 میلادی) همه دست به دست هم داده و نفرت و روی گردانی مسلمانان را از خاندان اموی و نتیجهً انقراض آنان را تسریع کرد.
در میان خلفای اموی دمشق عمر بن عبدالعزیز (101-99 هـ. = 720-717 م. ) و ولید (خلافت 96-86 هجری قمری مطابق 715-705 میلادی) وضعشان با سایر خلفای اموی متفاوت بود، مخصوصاً ولید که از نظر روشن بینی و توجه به علم وضع خاصی داشت.
نفوذ تمدن یونانی و اسکندرانی در دمشق به مناسبت نزدیکی با انطاکیه است و دانشمندان این ایالت بزرگ اسلامی بیشتر مسیحیان بودند.
از خاندان های بزرگ دانشمند سرزمین شام [(خاندان سرگیوس) سرجیوس(1)] را باید نام برد که در آن تنی چند دانشمند بوده و به تدریس اشتغال داشتند که در آن سرزمین مکاتب و مدارس چندی تأسیس کرده بودند، اما هیچ وقت به پای مکاتب و مدارس انطاکیه و اسکندریه نمی رسید.
در مورد علوم مختلفه فلسفی و کلامی و الهیات آثاری در این سرزمین مشاهده می گردد، مخصوصاً آن که از خلال صحائف تاریخ مباحثات فراوانی بنی رهبانان و رؤسای مسیحی با مسلمانان روشن می شود، اما در مورد علمپزشکیاثر یا آثاری پر ارزش مشهود نمی گردد.
چنین به نظر می رسد که قسمت عمده فرهنگ یونانی وارد به سرزمین شام از جندی شاپور بوده است.
این وضع تا دوران خلافت اولین خلفای بنی عباس ادامه داشت، با این تفاوت که خلفای بنی امیه از وجود مرکز علمی جندی شاپور استفاده ای نمی کردند، در صورتی که منصور خلیفه عباسی برای درمان خود کراراً از جندی شاپور طبیب در خواست کرده است.
ابن ابی اصیبعه در باب هفتم از کتاب تألیفی خود «عیون الانباء فی طبقات الاطباء» شرح حال اطباء دوران جاهلیت و صدر اسلام را به رشته تحریر در آورده که به نظر می رسد از القفطی و وی نیز از ابن جلجل اندلسی اقتباس کرده است.
1 ) حارث فرزند کلده
سردسته این اطبا حارث بن کلده (حارث فرزند کلده تقفی طائفی ) می باشد که از فارغ التحصیلان دانشگاه جندی شاپور و یا به اصطلاح عرب از متخرجین این دانشگاه می باشد. وی پس از اتمام تحصیلات به عربستان رفته و قبل از بعثت رسول اکرم (ص) به پزشکی می پرداخته و معروف است که خدمت پیغمبر اسلام (ص) را کرده و یک بار هم حضور انوشیروان پادشاه ساسانی باریافته است.(2)چنین شهرت دارد که حارث در ایران فوت کرده و در همین سرزمین هم به پزشکی مشغول بوده و از پرتو بزرگان ایرانی حق العلاج های کلان و ذی قیمت دریافت داشته است. و چون به حارث مال و جاریه عطا شده بود، حارث آن جاریه را سمیه نام نهاد. شوق دیدار وطن بر حارث غلبه کرد و به طائف آمد و پس از آن که اسلام آورد به امر رسول اکرم (ص) بیماران نزد وی برای علاج می رفتند.
حارث پس از مراجعت از جندی شاپور بزرگ ترین طبیب عرب گردید. پیغمبر اکرم (ص) به وی عنایت کامل داشت و چون وی اسلام آورد، بیماران مسلمان نزد وی می رفتند و پیغمبر (ص) یاران و دوستان بیمار خود را برای درمان و مشورت نزد وی می فرستاد.
وفات حارث در حدود سال سیزده هجری قمری مطابق 634 میلادی اتفاق افتاد.
حارث فرزندی نداشت و فرزندان وی پسر خوانده هایش بودند. یکی از این پسر خوانده ها نضر نام داشت.
2 ) نضر فرزند حارث
دیگر از اطبای این دوران نضر فرزند حارث می باشد که از علم پزشکی بهره مختصری داشته و به علوم فلسفه و حکمت نیز کمی آشنا بوده که دوران پیغمبر اسلام (ص) را درک کرده است. معروف است که وی با رسول اکرم (ص) کینه مخصوصی داشته و علاوه بر آن که چنین دشمنی و کینه توزی با پیغمبر اسلام (ص) داشته، از طرفداران ابوسفیان پدر معاویه بوده است.از وی شاهکار و یا درمان هائی که قابل ذکر باشد، در کتب تواریخ و تراجم دیده نشده است و نمی توان هم منتظر بود چرا که طبیبی قابل نبوده است.
وی نزد پدرش حارثپزشکیرا آموخته است. حارث از فارغ التحصیلان جندی شاپور بود بدین مناسبت باید گفت که او نیز شاگرد مکتب جندی شاپور است. فقط از خلال صحائف تاریخ چنین مستفاد می گردد که وی بیشتر به عنوان طبیبی عادی بوده که ازپزشکی مختصر بهره ای داشته و نزد ابوسفیان و معاویه محترم بوده است.(3)
3 ) ابن ابی رمثه تمیمی
وی از اطبائی است که در زمان رسول خدا (ص) پزشکی می کرده و معروف است بیشتر به جراحی و اعمال دستی می پرداخته است. این مطلب گفته قطب الدین لاهیجی است، ولی عده ای معتقدند که وی در پزشکی و جراحی چندان مهارت نداشته است.ابن ابی اصیعه نقل از دیگران گوید: وقتی ابن ابی رمثه به خدمت پیغمبر اسلام (ص) رسید و بین دو کتف آن حضرت مهر نبوت را دید به حضرت رسول (ص) گفت من طبیب هستم اجازت فرما تا آن را معالجه کنم. پیغمبر (ص) به وی گفت: تو دوست من هستی و طبیب من خداست.
ایضاً سلیمان بن حسان اندلسی معروف به ابن جلجل گوید: پیامبر خدا (ص) می دانست که ابن ابی رمثه خوش دست است ولی عالم و طبیب حسابی نیست لذا به او فرمود تو خوش دستی و طبیب من خدا است.
4 ) عبدالملک کنانی
عبدالملک فرزند ابجر کنانی (ابحر) از اطبا دانشمند و ماهری بود که در اوائل امر در اسکندریه اقامت و در این شهر به تدریس اشتغال داشته است. بدین معنی که پس از پزشکان نامدار اسکندرانی (که ذکر آن ها گذشت) و فتح اسکندریه به دست مسلمانان، ابن ابجر توسط عمربن عبدالعزیز مسلمان گردید. چون خلافت به عمر بن عبدالعزیز رسید (صفر سال 99 هجری قمری مطابق با سپتامبر 717 میلادی) و حوزه تدریس از اسکندریه به انطاکیه و سایر قسمت ها منتقل شد، عمر بن عبدالعزیز عبدالملک را خواست و وی را طبیب مخصوص خود کرد. عمر را اعتمادی فراوان به ابن ابجر بود.از گفته های وی است:
«تا ممکن است آدمی درد را تحمل کند نباید دارو بخورد، معده به منزله حوض بدن است و رگ ها به منزله راه های آب به حوض می باشند و هر چیز سالم در این حوض وارد شود، طبعاً سلامتی را هم راه خواهد برد و هر چیز بدی به بدن وارد گردد، کسالت و بیماری آرد» (نقل از عیون الانباء ابن ابی اصیبه).
چنین به نظر می رسد در میان تمام اطبائی که در این مقاله ذکر آن ها آمد و بعداً می آید عبدالملک کنانی و حکم دمشقی از همه برتر بوده و خدماتی نسبت به مردم وپزشکیکرده اند.
5 ) ابن آثال طبیب دمشقی مسیحی
وی از اطباء سده اول هجری قمری و در شام معروف و طبیب مخصوص معاویه بود. می گویند ریاست اطبا دمشق را عهده دار و پیوسته با معاویه به مانند مصاحب و نیز محرم اسرار وی بوده است. آن چه از تواریخ مستفاد می گردد، آن که چون ابن آثال محرم اسرار و رازهای معاویه بوده به دستور خلیفه اموی دشمنان و مخالفان وی را مسموم می کرده، چنان که ابن ابی اصیبعه به دین موضوع اشاره کرده است.ابن ابی اصیبعه در عیون الابنا و به شرح ایضاً سایر مورخان نوشته اند که ابن آثال در علم خواص ادویه ید طولائی داشته و ترکیب سموم را به خوبی می دانسته و هرگاه که معاویه تصمیم داشت، جهت صلاح سلطنت خود کسی را شربت هلاکت دهد، ابن آثال را مأمور این امر می کرده است. از آن گذشته معاویه برای از بین بردن مخالفان خود ابن آثال را به شهرها و دیار دیگر می فرستاد، تا نظر او را تأمین کند. معروف است که حسن بن علی (ع) و مالک اشتر نخعی و عبدالرحمن بن خالد بن ولید از جمله مسمومین به امر معاویه و به دست ابن آثال بوده اند.
ابن آثال اطلاع کامل از داروهای مفرد و مرکب و اثرات آن ها داشت. معروف است کتابی در ادویه مفرده از یونانی به عربی نقل کرده است.(4)
6 ) ابوالحکم دمشقی طبیب معاویه
وی مسیحی و طبیب معاویه که با ابن آثال سابق الذکر معاصر بوده است. معاویه به وی عقیدتی خاص داشت. می گویند بیش از صد سال عمر کرده و پس از معاویه پزشکی یزید را نیز عهده دار بوده و تا دوران ولید بن عبدالملک حیات داشته است.ابوالحکم اطلاعات کافی در درمان و داروها داشته و بسیاری از اعمال طبی وی یاد داشت گردیده است. در ترکیب ادویه مهارتی داشته و اعتماد معاویه به وی بدین مناسبت بوده که عموماً برای اغراض خود وی را مأمور می کرده است.
وی را فرزندی است به نام حکم دمشقی که او نیز طبیبی نسبهً مطلع بوده است.
7) حکم دمشقی
فرزند ابوالحکم می باشد که او در دمشق پزشکی می کرده و به مانند پدر در دستگاه معاویه و خلفای بعد از او بوده است. پس از فوت پدر جانشین وی شد و همان طور که در بالا آمد پزشکی پدر و پسر بیشتر پزشکی دستوری خلفای بنی امیه بود. حکم روزی با پسرش در دمشق به در دکان حجامت گری رسید و دید مردم جلوی دکان وی گرد آمدند. چون حجام آنان را دید به مردم گفت راه دهید، این شخص حکم طبیب با پسرش می باشد. حکم دید که حجام رگ با سلیق مردی را زده و رگ را زیاد باز کرده و چون رگ با سلیق آن مرد روی شریان او قرار داشته و حجام نتوانسته است درست رگ را ببندد، به شریان آن مرد سرایت کرده است. حکم اقدام کرد و با داروها و اعمال دیگر پس از چهار روز خون را بند آورد. وی طبق گفته ابن ابی اصیبعه یکصد سال عمر کرده است.8) عیسی بن حکم دمشقی
وی طبیبی دانشمند بوده و به مسیح شهرت یافته است و با هارون الرشید خلیفه عباسی معاصر بود. این که گفته می شود دانشمند بوده از آن نظر است که وی در اواخر حکومت بنی امیه و اوائل عباسیان بوده که دوران ترجمه و توجه به علوم پدیدار شده و عیسی را سهمی از نظر استفادات طبی و علمی بوده است.وی را تألیفی (کناشی) درباره «منافع الحیوان» . عیسی تا سال 225 هجری قمری مطابق با سال 840 میلادی حیات داشته است.
ابن ابی اصیبعه در شرح حال وی حکایات چندی از درمان هایش درباره یکی از کنیزان هارون الرشید و دیگران در کتاب خود نقل نموده که می رساند درپزشکیماهر و از خواص داروها بسیار مطلع بوده است.
9 ) تیاذوق طبیب (5) (ثیاذوق)
وی طبیبی دانشمند بود و در اوائل دولت بنی امیه می زیست و نزد آن ها شهرت و پزشکی حجاج بن یوسف ثقفی معروف را داشت و اعتماد وی را به خود جلب کرد و بسیار مورد اطمینان وی (حجاج) بود. وی مسیحی بود.از ثیاذوق سخنان و مطالب و کلمات قصار که برای حجاج گفته است در تواریخ آمده منجمله به حجاج توصیه کرده که : «گوشت گوسفندان جوان بخور، بدون علت دار و نخور؛ پیوسته میوه رسیده تناول کن، غذا را خوب بجو، پس از ناهار بخواب و پس از شام ولو پنجاه قدم باشد راه برو».
وی به حجاج سفارش کرد که تا وقتی گرسنه نشده ای غذا نخور و هیچ گاه و هیچ وقت ادرار خود را نگاه ندار و زود زود به حمام برو.
وی به حجاج گفت: «چهار چیز است که عمر انسان را کوتاه گرداند و چه بسا باعث هلاکت گردد اول رفتن به حمام در حال شکم پری و امتلای معده؛ دوم خوردن گوشت قورمه خشک شده؛ سوم آشامیدن آب سرد در حال ناشتا؛ چهارم نزدیکی با پیره زنان.
وی با مباشران و مستخدمان حجاج مباحثات و گفتگوهائی است که عموماً به غلبه ثیاذوق بر همه آن ها منجر گردیده است.
دستورهای طبی بسیاری به حجاج و پسرش داده که شرح همه آن ها از حوصله این کتاب خارج است. وی به سال 96 هجری قمری مطابق با 714 میلادی در پنجاه و سه سالگی وفات یافت.
تألیف وی کتابی است به نام «ابدال الادویه» که برای پسرش نوشته و در آن کیفیت حاضر ساختن دارو را از حیث کوبیدن و شیره کشیدن و قسمتی مربوط به توضیح داروهاست.
10 ) زینب طبیبه بنی اود
زینب از چشم پزشکان و در میان عرب معروف بود. از وی حکایاتی درباره درمان چشم آمده است.پی نوشت ها :
1. Sergius
2. ابن ابی اصیبعه در شرح حال حارث گوید: وی از مردم طائف (از شهرهای عربستان) بود و در ایران تحصیلپزشکیو در همین سرزمین پزشکی کرده و به داروها و دردها آشنائی داشت و زمان رسول اکرم (ص) و ابوبکر عمر و عثمان و علی بن ابی طالب (ع) و معاویه را درک کرده است.
روزی معاویه از حارث سؤال کرد کهپزشکیچیست؟ حارث گفت:پزشکی یعنی ازم (گرسنگی، پرهیز). عمر خلیفه دوم از حارث پرسید دوا چیست؟ حارث همان جواب را داد.
وقتی سعد بن ابی وقاص بیمار شد و رسول اکرم (ص) به عیادت وی رفت و فرمود حارث را بخواهید که وی مردی طبیب است. حارث گرفت وی (سعد) بیمار نیست. دستور داد صبحانه ای مرکب از خرما و شیر پخته به او بدهند. سعد آن را خورد و بهبود یافت.
درمان های زیادی از حارث نقل گردیده و معروف است که اطلاعات دقیق بر مزاج و عادات قوم عرب و انتخاب خوراکی ها داشته است.
می گویند که با خسرو انوشیروان مباحثه و گفتگوهائی کرده است.
روزی خسرو به وی اجازه داد که به خدمت برسد. وی بسیار راست و با استقامت در برابر کسری ایستاد. کسری پرسید تو کیستی؟ جواب داد: صنعت و کار منپزشکیاست. سپس کسری پرسید تو عرب هستی؟ جواب داد: من از اعراب اصیل و مرکز عربستانم. کسری گفت اعراب با جهالت و نادانی احتیاج به طبیب ندارند، زیرا علاوه بر جهل غذاهای خوبی ندارند که بخورند. حارث گفت: اگر موضوع چنین است که می گوئید، بنابراین به افرادی که جهل آنان را برطرف و آنان را به استقامت وادار و بدن های آنان را اداره و اخلاط را تعدیل کند و دردهای آنان را تشخیص دهد، بیشتر محتاجند.
پس از آن سؤال و جواب های زیادی بین خسرو و حارث در مورد کودک و ناله کردن وی و اخلاق و سجایای عربان و فصاحت و بلاغت و نسب (انساب) و فضائل و سپس از مزاج و اخلاط و پرهیز و تداخل غذا و سوء هضم و تخمه و حمام و مستی و خواب و بیداری و غذا و دارو و سلامت و بهداشت و شراب و گوشت و میوه ها و گلها و بقولات و سبزی ها و شرب و اکل (به طور کلی) و بینائی (نور چشم) و طبایع چهارگانه و مباشرت با زنان (جوان و پیر) و صفات آنان به عمل آمد.
از حارث حکایات زیادی در عیون الانیا نقل گردیده است. به شرح ایضاً کلمات صغار و کوتاهی آمده است بدین شرح:
«هر کس بخواهد عمر طولانی کند، شام خود را دیر بخورد و غذاهای ظهر خود را زود میل کند و قروض خود را سبک و با زنان کمتر نزدیکی کند و در موارد ضرورت و ناچاری دارو بخورد و امثل آن ها».
عده ای از ناقلان علوم درباره حارث راه غلو رفته اند که شرح همه روایات آن ها از حوصله این کتاب خارج است.
مطالب بالا خلاصه ای از شرح حال حارث است که در عیون الانبا ابن ابی اصیبعه آمده است.
معروف است که حارث بر اثر آن که زنش صبح گاهان مشغول پاک کردن دندان هایش (خلال) بود بر وی خرده گرفته و چنین تصور کرده بود که زنش صبحانه خود را خورده است. بعداً معلوم شد که بقایای غذای شب را بر اثر بی مبالاتی و نشستن دندان هایش که در خلال آن ها قرار داشته پاک می کند. زن در نظر حارث بی انضباط تلقی گردید. وی را طلاق داد. زن به زوجیت ثقفی در آمد که از او پسری به نام (حجاج) به دنیا آمد.
چنین معروف است که حجاج را سوراخ مقعد باز نبود و با عمل جراحی سوراخ باز شد. حجاج پستان مادر و پستان زن دیگری را نمی گرفت. مادر بسیار پریشان حال بود. معروف است شیطان به صورت حارث بر او نمایان شد و دستوری چنین به وی داد که روز اول بزغاله سیاهی را بکش و خونش را دو روز به طفل بخوران و روز سوم بز نر سیاهی را ذبح کن و خونش را به کودک بخوران. آنگاه ماری را بکش و او را در دهان طفل بینداز که خونش را بخورد و از آن خون مقداری به صورت طفل بمال. چون این عمل را کردی روز چهارم بچه پستان خواهد گرفت. مادر این کار را کرد و بچه زنده ماند.
گرچه این حکایت بیشتر به افسانه شبیه است، اما از نظر آن که حجاج مردی شقی و ظالم از آب در آمد، شقاوت و ظلم وی را به این عمل که در کودکی برایش پیش آمده می دانند.
حجاج به سال نود و پنج هجری قمری مطابق 714 میلادی فوت کرد.
3. ابن ابی اصیبعه گوید: نضر فرزند حارث بود. به مانند پدر به مسافرتها رفته و با مردم فاضل و حکیم و علما نشست و بر خاست و با دانشمندان مکه و کاهنان به مطالعه و اشتغال به علوم فلسفه و حکمت آشنائی داشته است.پزشکیرا از پدر آموخته و با ابوسفیان در دشمنی با رسول اکرم (ص) همکاری و همگامی و نسبت به رسول اکرم (ص) زیاد از حد کینه و حسد داشت و آن حضرت را آزار فراوان می داد، تا شاید از قدر و منزلت او بکاهد و نزد اهل مکه آن حضرت را سبک و به خیال خود آرا و عقاید رسول خدا (ص) را تخطئه کند. وی به علت شقاوتی که داشت نمی دانست، با اراده خداوندی ستیزگی نشاید. سپس ابن ابی اصیبعه مقایسه ای کم نظیر بین رسول اکرم (ص) و نضر نموده و حق مطلب را به خوبی ادا می کند.
ابن ابی اصیبه گوید: که نضر در جنگ بدر کشته شده است.
4. ابن ابی اصیبعه در کتاب عیون الانبا آورده است که: ابن اثال طبیب قدیمی عرب و از طبقه ممتاز آن قوم که در دمشق می زیسته و مسیحی بوده است. چون معاویه دمشق را گرفت او را طبیب خویش کرد، که روزها با وی (معاویه) مصاحب بود. در دوران معاویه عده ای از بزرگان اسلام با زهر کشته شدند که به دستور معاویه و به دست ابن اثال انجام گرفت است.
منقول است که چون معاویه خواست برای پسرش یزید بیعت گیرد، به اهل شام گفته شد که امیر المؤمنین پیرو استخوانهایش پوک شده و اجلش نزدیک است و می خواهد برای شما مردم جانشین معین کند. حال شما چه کسی را می پسندید؟ مردم گفتند عبدالرحمن بن خالدبن ولید برای این کار خوب است. چون معاویه چنین نظری را دانست، ابن آثال را نزد عبدالرحمن بن خالد فرستاد و به بهانه ای به او شربت عسل تجویز کرد که در ان سم مهلک بود و وی را مسموم کرد.
پس از مرگ عبدالرحمن در برخوردی که بین عروه بن زییر و برادرزاده عبدالرحمن یعنی خالد روی داد، عروه به خالد گفت: آیا این آثال که عموی تو را کشت آزادش می گذاری و در مکه با نهایت راحتی راه می روی؟ این حر در خالد مؤثر افتاد، لذا به طرف دمشق رفت و پس از ورود به این شهر روزی چند متنکراً در این شهر بود، تا آن که روزی ابن آثال را در گذرگاهی که در کمینش بود دید و با یک ضربت شمشیر کارش را ساخت. اما کسی او را نشاخت. چون خبر به معاویه رسید گفت قاتل ابن آثال جز خالد کسی نیست. مأموران معاویه خالد را یافته و او را نزد معاویه بردند. معاویه به او گفت: خدا به تو جزای خیر ندهد که طبیب مرا کشتی. خالد در پاسخ گفت: آری من مأمور را کشتم ولی آمر هنوز زنده است. شخص دیگری که با خالد و در کشتن ابن آثال شرکت داشت، مردی به نام نافع بود. معاویه او را گرفت و دستور داد که یکصد تازیانه به او زدند و خالد را به حبس انداخت و دیه مقتول (ابن آثال) که دوازده هزار درهم بود بدهد. شش هزار درهم را به بیت المال داد و شش هزار درهم دیگر را خود برداشت.
از حکایت بالا اخلاق و مقام ابن آثال درپزشکی و پزشکی به خوبی معلوم می گردد.
5. Theodosus