دانشمندان و متفکران مسلمان به ویژه آن ها که نحله تشیع را انتخاب کرده اند، به مانند فارابی و خواجه نصیر طوسی همواره به نوعی از دیدگاه ها و نظریات اجتماعی و سیاسی امام علی(ع) تحت تأثیر قرار گرفته و احیاناً از نظرات ایشان، اقتباس کرده اند.
لذا جا دارد که ما به طور مستقل دیدگاه های اجتماعی و سیاسی امیرالمؤمنین را بررسی کنیم و نظارت سیاسی او را که در جهان سیاست اداره کشور، تفکیک قوا و بررسی طبقات اجتماعی و روان شناسی هر یک از آن ها مورد توجه بوده است، مطالعه نماییم.
شاید این نوع بررسی تا به حال از محور مطالعه اندیشمندان اجتماعی و شارحان نهج البلاغه نیز، لااقل در زبان فارسی، خالی مانده و مورد توجه قرار نگرفته است. حتی استاد شهید مطهری در کتاب گران سنگ خود «سیری در نهج البلاغه» این مورد را مورد توجه قرار نداده است زیرا حضرت ایشان، از کلیه مطالب و معارف نهج البلاغه، فقط مباحث زیرین را مورد بررسی قرار داده است.
الهیات و ماوراء الطبیعه 2- سلوک و عبادت 3- حکومت و عدالت
4- اهل بیت و خلافت 5- موعظه و حکمت 6- دنیا و دنیاپرستی
از این جهت ضروری می نماید که دیدگاه های امام علی را درباره اجتماع سیاست، در سلسله مباحث «بررسی اندیشه های اجتماعی» مورد عنایت قرار گیرد. باشد که خود راهنمای ارزنده ای در مباحث اجتماعی باشد. این آراء و اندیشه گرچه به صورت متنوع و پراکنده، در بیشتر نامه های حکومتی امام علی(ع) آمده است. اما محور اساسی که به طور عمده، امام در آن متن، مسائل اجتماعی-سیاسی را مطرح کرده، عهدنامه مالک اشتر فرماندار مصر می باشد. از این جهت نویسنده روی مطالب عهدنامه تکیه خواهد کرد.
امام علی (ع) در چند سطر
شخصیت امام علی(ع) معروف تر از آن است که نویسنده به آن بپردازد. ولی برای آگاهی خوانندگان و دانشجویان زندگی نامه مختصر آن حضرت را می آوریم:در 13 رجب سی امین سال «عام الفیل» در کعبه متولد شد. در شش سالگی، پدرش ابوطالب را در تحت حمایت و حضانت رسول اکرم قرار داد. علی در آغوش پیامبر و خانه او تربیت یافت. او در 10 سالگی به محمد ایمان آورد و صدای وحی را هنگام نزول آن بر پیامبر اسلام، درک می کرد.
اولین کسی بود که از مردان به محمد و رسالت او ایمان آورد و سومین شخص بود که پس از بعثت، پشت سر پیامبر در کعبه نماز می خواند. در دهمین سال بعثت، هنگام هجرت در همه جنگ های اسلام همراه پیامبر بود که به جز تبوک که جانشینی وی را در مدینه به عهده گرفت.
پس از رحلت پیامبر، مشغول جمع آوری قرآن شد و صورت تنزیل و تبویب قرآن علی در فهرست ابن الندیم به تفصیل آمده است.(1)
او به جهت مصالح عالیه اسلام 25 سال سکوت کرد و برای وحدت مسلمین از حق مشروع خود، چشم پوشی نمود. در سال 35 هجری، مسلمانان جهان اسلام، کوفه، مدینه و مصر پس از عزل عثمان خلیفه سوم، به طور اجماع و روش دموکراتیک با او بعیت کردند و او را به خلافت برگزیدند.
در سال 40 هجری پس از سپری کردن سه جنگ داخلی، جمل، صفین، نهروان به دست ابن ملجم مرادی خارجی به ضربت شمشیر در محراب مسجد کوفه شهید گردید و در سرزمین نجف اشرف مدفون شد. سلام الله علیه.
نهج البلاغه امام علی(ع)
کامل ترین مجموعه ای که امروز از خطبه ها و نامه ها و کلمات گهربار امام علی بن ابی طالب علیه السلام، در دست داریم، کتاب «نهج البلاغه» است. این کتاب که تألیف آن در رجب سال 400 هجری، پایان یافته است. به وسیله ابوالحسن محمدبن حسین موسوی معروف به «سید رضی» (359-406) از مأخذ مؤثق جمع آوری، انتخاب و شرح شده و بیش از 1000 سال است که برای مسلمانان و عرب زبانان و دولت مردان و اهل علم، درس دین و ادب و سرمشق زندگی و برای دانشمندان اجتماع سیاست دستورنامه حکومتی می باشد.عهدنامه مالک اشتر
مالک بن حارث نخعی ملقب به «اشتر» سردار دلیر و پاک اعتقاد امام علی(ع)، وقتی که از طرف امام به فرمانداری مصر اعزام شد امام این «دستورنامه سیاسی» را برای اداره جامعه مصری برای مالک اشتر، ارسال کرده است.گرچه این متن به عنوان یک متن سیاسی و دستور حکومت و نظام اداری صادر شده است، اما مشتمل بر مسائل زیاد اجتماعی و سیاسی می باشد که حائز اهمیت است و می تواند مورد استناد دانشمندان علوم سیاسی و اجتماعی قرار گیرد.
تا به حال شرح های مختلفی بر نهج البلاغه به خصوص به عهدنامه مالک اشتر نوشته شده است اما در میان این ها کتاب جامعی که توانسته ابعاد اجتماعی-سیاسی آن را بیشتر توضیح دهد و شرح کند، کتاب «الراعی و الرعیه» [المثل الاعلی] للحکم الدیمو قراطی فی الاسلام، استاد توفیق الفکیکی بغداد، استاد حقوق سیاسی در دانشگاه بغداد است که مورد استناد نویسنده در تحریر مباحث آراء اندیشه های سیاسی و اجتماعی امام علی قرار گرفته است.(2)
روش تحقیق
در روش شناسی امام علی(ع)، علاوه بر ابعاد عرفانی-الهی و معرفت اللهی آن حضرت که مورد عنایت برخی از فضلای دانشمندان جامعه شناسی در مطالعه ابعاد اجتماعی نهج البلاغه است، (3) می توان به جرئت به روش تاریخی-مقایسه ای تأکید ورزید.به نظر می رسد در مسائل علم جامعه شناسی که خود بر بستر تاریخ علم استوار است روش مطالعه ای علمی که بتواند به نوعی، غایت گرایی در جامعه شناسی را ارائه دهد، روش تاریخی و تاریخ نگری است، زیرا جمله معروف:
«گذشته چراغ راه آینده» است گویاترین معیار در رهیافت علم جامعه شناسی می تواند قرار بگیرد. و لذا به نظر می رسد که این روش که به تعبیر ابن مسکویه در «تجارب الامم» خود نوعی علم تجربی است و هرگز مسائل را به نحو انتزاعی و ذهنی بررسی نمی کند، برای علم جامعه شناسی (البته در مسائل عمده آن به ویژه در علوم سیاسی) پلی زد و استفاده کرد.
وقتی من اخبار ملت های [گذشته]، سیرت پادشاهان را بررسی کردم و اخبار شهرها را خواندم و کتاب های تاریخ را مطالعه نمودم، دیدم آنچه از آن ها استفاده می شود، اموری «تجربی» است که همواره قابل تکرار است (و قابل تکرار بودن معیار علم تجربی در همه عرصه ها و قلمروها است) و انتظار می رود که شبیه و نظیر و شکل آن ها، دوباره اتفاق افتد مانند: آغاز ظهور دولت ها و کشورها، ذکر و بررسی عوارض انحطاط و عوامل سقوط و نحوه ی تلاقی و تدارک آن ها که چگونه به حالت اولی و بهترین حالت خود برگردد و چگونه غافلان از ملاحظه عوامل انحطاط، غفلت کرده اند که سرانجام به سقوط رفته اند و چه سیاست هایی را دنبال کرده و پراکندگی رأی مردم را علاج نموده و جمع کرده اند و چگونه اندیشه و نیت های اصحاب جند (ارتش) را اصلاح کرده و راه های چاره جنگ ها و حیلت های مردان جنگ را، پیش بینی نموده اند. چگونگی منافع دشمن و مضرات خودی را ملاحظه کرده اند... و بالاخره تاریخ بر روی چه سنت هایی، رواج داشته است...
و بعد دیدم که این گونه حوادث، اگر نمونه اش از گذشته ها شناخته شود و تجربه گذشتگان معلوم گردد، می تواند چراغ راهنمایی برای آیندگان قرار گیرد که باید از چه چیز پرهیز کرد و چه چیز را آموخت زیرا که امور دنیا و حوادث روزگاران شبیه یکدیگرند و حالات متناسب با هم دارند (و به عنوان نمونه گیری می توان بر جامعه های موجود نیز شاهد آورد) آری با حفظ چنین تجربه هایی، تجربه های گذشتگان را تجربه خود تلقی کرد (که تجربه گران را تجربه آموختن خطا است) از آن تجربه ها، عبرت ها آموخت و حکمت ها اندوخت.
با تجربه این تجارب، انگار که آدمی خود آنجا زندگی کرده است و حوادث را مستقیماً آزموده است که می تواند آینده امور را پیش بینی کند و حوادث را پیش از وقوع آن ها، خبر دهد و نتیجه اش را پیش چشم آورد.
لذا این کتاب را جمع کردم و آن را «تجارب الامم» (تجربه ملت ها) نامیدم که دولت مردان، سیاست مداران، مدیران امور و دیگر طبقات، استفاده کامل ببرند... و نتایج را در «سیاست منزل» و «تدبیر امور» به کار گیرند.(4)
دقیقاً امیرالمؤمنین هم، همین روش را به کار گرفته و به مطالعه امور اجتماعی به فرزندش امام حسن و مالک اشتر فرماندار مصر، توصیه فرمود است.
«پسرکم! هرچند من به اندازه ی همه آنان که پیش از من بوده اند، نزیسته ام. اما در کارهاشان نگریسته ام و در سرگذشت هاشان اندیشه و در آنچه از آنان مانده، رفته و دیده ام. تا چون یکی از ایشان گردیده ام. بلکه با آگاهی از کارهاشان به دست آورده ام، گویی چنان است که به نخستین تا پسینشان به سر برده ام. پس از آنچه دیدم روشن را از تار و سودمند را از زیان بار باز شناختم و برای تو از هرچیز زبده ی آن را جدا ساختم و نیکویی آن را برایت جستجو کردم»(5).
دقیقاً آنچه امام از تجربت تاریخ آموخته، آن را برای پسرش امام حسن(ع) توصیه می کند که این روش تاریخی-مقایسه ای را مد نظر قرار دهد و آن را در مسائل اجتماعی و سنجیدن امور ملاک سازد.
عین همین روش را در نامه ی مالک اشتر در مورد سنجیدن مسائل اجتماعی و تدبیر امور، پیشنهاد می کند و می فرماید:
«و مالک! بدان که من تو را به شهرهایی می فرستم که دستخوش دگرگونی ها گردیده، گاه داد و گاه ستم دیده و مردم، در کارهای تو چنان می نگرند که تو در کارهای والیان پیش از خود را می نگری و درباره تو آن می گویند که درباره آنان می گویی و نیکوکاران را به نام نیکی توان شناخت که خدا از ایشان بر زبان های بندگانش جاری ساخت».(6)
آری آزمایشگاه تاریخ، صادق ترین آزمونی است که امور اجتماعی را می سنجد و علم بودن تاریخ و جامعه شناسی را اثبات می کند.
دو نکته مهم
1- اینکه تاریخ در نظر امام، اهمیت ویژه ای دارد که آن را مورد سفارش قرار می دهد. اهمیت تاریخ نه از بعد ماتریالیسم تاریخی است که مورد تأکید مارکسیسم می باشد، بلکه از آن جهت است که شباهت های تاریخی علت های مشابه و نتایج یکسان که از راه مقایسه جامعه ها و سرگذشت آن ها به دست می آید، موردتوجه امام قرار گرفته است.این نکته در سفارش نخستین امام به فرزندش امام حسن به چشم می خورد.
«و خبرهای گذشتگان را به او (خودش) عرضه دار و آنچه را به آنان که پیش از تو بودند رسید به یادش آر، و در خانه ها و بازمانده های آنان بگرد و بنگر که چه کردند و از کجا به کجا شدند و کجا بار گشودند و در کجا فرود آمدند».(7)
نکته اینکه نتیجه عملکرد اجتماعی گذشتگان به عنوان «غایت گرایی» چیست و چگونه باید از گزینش تاریخ بهره ببرد.
اما در این جمله علاوه بر علمی و تبیینی دیدن تاریخ، تفسیری، غایت گرایی، جهت یابی آن را مد نظر قرار می دهد و به روش تفسیرگرایی تاریخ را تفسیر می کند.
2- در متن عهدنامه مالک اشتر، داوری مردم و جهت گیری نظرات و آرای مردم در کارنامه تاریخی رجال زمان و بازیگران تاریخ، مهم ترین معیار در محک تاریخی است.
اصولاً این روش و بینش اجتماعی و تاریخی، در دیدگاه دیگر دانشمندان مورخ و جامعه شناسان دیده نمی شود. اساساً آنچه از نظر مورخان و جامعه شناسان غایب است آثار اجتماعی و دادرسی های ذهنی و فرهنگی انسان ها و جامعه هاست و این پدیده ای است که قطعاً بعد از گذشتن مرحله تاریخی (Historical period) و امر اجتماعی (social-Eact) است که مورد بحث مورخان و جامعه شناسان است. هر دوی این دانشمندان حوادث را به طور تبیینی، (Discriction) بحث می کند و هرگز عوامل معنوی و گرایش های مردم که از راه داوری به دست می آید به حساب نمی آورند. زیرا این عامل یک عامل روانشناسانه ای است نه تاریخی و اجتماعی!
و این چیزی است که امام در سنجیدن مسایل اجتماعی و تاریخی به آن، تنقن یافته است و این نکته از ذهنیت علمی فیلسوفان تاریخ و جامعه شناسان غایب می باشد!!
«که مردم، در کارهای تو چنان می نگرند که تو در کارهای والیان پیش از خود می نگری و درباره تو آن می گویند که تو درباره ی آنان می گویی و نیکوکاران را به نام نیکی توان شناخت که خدا از ایشان بر زبان بندگانش جاری ساخت»(8)
انسجام اجتماعی
ساختار و قشربندی جامعه
علم جامعه شناسی، علم جدیدالتأسیسی است که استقلال آن به دوره اخیر قرن نوزدهم می رسد، نخستین کسی که به طور رسمی از اصطلاح جامعه شناسی بهره برد و اصطلاح «سوسیولوژی» (sociology) را بر این علم جدید، اطلاق کرد، اوگوست کنت دانشمند فرانسوی است. او جامعه را موجودی واقعی و خارج از ذهنیت انسان معرفی کرد که برای خود اصالت دارد و دارای هویت است. منتها هویت جامعه موضوعی نیست که امروزه دیده می شود و در حال حاضر پدید آمده باشد بلکه «اجتماع در نظر کنت از آن ها که زنده اند و همچنین کسانی که جهان را ترک کرده اند و در اندیشه و مغز اخلاق خود ادامه حیات می دهند، تشکیل می شود. به عبارت دیگر، اجتماع از تراکم تجربه و علم که رابط بین نسل ها است به وجود آمده است. ولی اجتماع از تمام موجودات متغیرتر است، زیرا می تواند خود را با هر نوع پدیده خارجی وفق دهد و هیچ موجودی مستعد چنین پیشرفت سریع و مداومی نیست، زیرا در نتیجه توالی نسل ها و اجتماع بر زمان مسلط می گردد».(9)گرچه ابن خلدون در قرن هشتم و چهاردهم میلادی، اصول و مبادی جامعه شناسی را تدوین کرده بود و شاید اوگوست کنت نیز از او متأثر باشد، نقش مهم اوگوست کنت، استقلال بخشی این رشته جدید و آکادمی کردن آن است که در تکامل علم، نقش بارز دارد.
امیل دورکیم فرانسوی، دومین شخصیت تأثیرگذار است که در گسترش جامعه شناسی بیشتر از کنت، تأثیر داشته است.
دورکیم با تدوین «قواعد روش جامعه شناسی» جامعه شناسی را گسترش داد و آن را در تدریس همه دانشگاه ها گنجانید.
او با بهره گیری از ریخت شناسی اجتماعی (social-morphology) و کارکرد نهادهای اجتماعی، انسجام اجتماعی و تداوم حیات جمعی را میسر می داند.
آنچه در جامعه شناسی مهم است، ساختار اجتماع نهادها و طبقات اجتماع است. قشربندی جامعه بر مبنای تفکیک اجتماعی که ناشی از توارث طبیعی، تأثیر تربیت اجتماعی، استعداد افراد در رهیافت به شغل ها و کارها که به طوری به کلیت نظام اجتماعی سازگاری داشته باشد، از مسایل مهم جامعه شناسی است که مورد توجه دانشمندان این رشته قرار گرفته است. نظریه قشربندی کارکردی، مطرح شده به وسیله کینگزلی دیویس و ویلبرت مور (1945) شاید شناخته ترین کار در نظریه ساختاری کارکردی باشد. این دو دانشمند، به طور آشکارا گفته اند که قشربندی اجتماعی را به گونه ای جهانی و ضروری در نظر می گیرند.
آن ها استدلال می کنند که هیچ جامعه ای در جهان نبوده است که قشربندی نشده یا کاملاً بدون طبقه باشد. از دیدگاه آنها قشربندی ضرورت کارکردی دارد. هر جامه ای به چنین نظامی نیاز دارد و همین نیاز یک نوع نظام قشربندی را به بار می آورد. آن ها نظام قشربندی را یک ساختار در نظر می گیرند و یادآور می شوند که قشربندی نه به افراد درون نظام قشربندی، بلکه به نظامی از سِمت ها اطلاق می شود: که آن ها بر این تأکید می کنند که چگونه سمت های مشخصی درجات متفاوتی از حیثیت را با خود یدک می کشند ولی با چگونگی دستیابی افراد به سمت های مشخص کاری ندارند. با توجه به این تأکید، قضیه کارکردی عمده این است که یک جامعه آدم ها را در چهارچوب یک نظام قشربندی به سمت های «درخور» شأن سوق می دهد و آن ها را سر این سمت ها می نشاند.
این قضیه دو پرسش اصلی را مطرح می سازد. نخست آن که، جامعه چگونه افراد «شایسته» میل برعهده گرفتن سمت های درخور شأن را القاء می کند. دوم اینکه، پس از اینکه سمت های در خور شأن قرار می گیرند، جامعه چگونه میل به برآورده ساختن مقتضیات این سمت ها را به آن ها القا می کند.(10)
با ملاحظه این مطالب رشته جامعه شناسی، اکنون مطالب جامعه شناختی امام علی(ع) در عهدنامه ی مالک اشتر، کاملاً روشن و واضح می گردد که امام علیه السلام با آن علم لدنی و تجربه اجتماعی خود، این مسایل اجتماعی را در زمان خود به نحو احسن مطرح ساخته و عامل خود مالک اشتر را به آن مسایل هشدار می دهد. او می گوید:
«و بدان که رعیت را طبقات است که کار برخی به جز برخی دیگر راست نیاید و به برخی از برخی دیگر، بی نیازی نشاید، برخی از آنان، سپاهیان خدایند و دبیران که در نوشتن نامه های عمومی و خصوصی و یا محرمانه انجام وظیفه نمایند و برخی از آن ها داوران اند که به کار عدالت دارند و عاملان اند که کار خود را به انصاف و مدارا رانند و برخی از آنان اهل «خیریه» و «خراج» اند از ذمیان (11) و مسلمانان. و بازرگانان اند و صنعت گران و طبقه فرودین از حاجتمندان و درویشان. و خدا نصیب هر دسته را معین داشته و میزان واجب آن را در کتاب خود یا سنت پیامبر(ص) نگاشته که پیمانی از جانب خدا است و نگهداری شده نزد ما است.»(12)
در این متن، امام به طبقه بندی و قشربندی جامعه پرداخته و انسجام اجتماعی را وابستگی هر طبقه به دیگری و اصلاح آن ها را مربوط به یکدیگر می داند.
اینجا چندین مطلب اجتماعی، مطرح است:
1- طبقه
2- انسجام اجتماعی و پیوستگی و وابستگی طبقات به یکدیگر
3- اصلاح طبقات و نظرات دولت
نخست باید دید که طبقات اجتماعی چگونه در ساختار جامعه دخالت دارند و مفهوم و تعریف طبقه چیست؟ آیا «طبقه» پایه اقتصادی دارد و باید آن را در چارچوب تئوری روساخت و زیرساخت تفسیر کرد؟ یا مفهوم طبقه ناشی از کارکرد اجتماعی و طبقه بندی استعدادهای افراد است که بیشتر بعد روان شناسی و درجه بندی استعداد طبیعی دارد؟
تفاوت این دو دیدگاه چیست؟ و تمایز اندیشه امام علی (ع) با دیدگاه مارکس کجا است و چگونه باید تحلیل شود؟
قشربندی اجتماعی (Social Straffication)
دانشمند جامعه شناس مصری در کتاب ارزنده خود «علم الاجتماع و حیاه الهیه الاجتماعیه و تطورها» با استفاده از منابع خود، کلاً طبقات اجتماعی را در رابطه با انسجام اجتماعی و عدم انسجام اجتماعی، چنین توضیح می دهد.مهم ترین طبقات اجتماع:
الف) طبقه اجتماعی
ب) طبقه غیراجتماعی
ج) طبقه اجتماعی ضعیف
ه) طبقه ضد اجتماعی
1- طبقه اجتماعی: از افرادی ترکیب می شود که رشد اجتماعی قوی دارند و مفهوم وحدت گروهی و تضامن اجتماعی را عمیقاً می فهمند و همواره تلاش دارند که روابط اجتماعی را استحکام بخشند.
سیاست مداران، دولتمردان، کسانی که به امور سیاست عمومی، اهمیت می دهند، رهبران احزاب، رؤسای جمهور، روزنامه نگاران سیاسی، اصحاب مؤسسات خیریه، مصلحان اجتماعی، افراد با اراده ای که به مصالح عمومی می اندیشند، از این گروهند. اصولاً اگر این گروه در جامعه حضور نداشته باشند، جامعه ها از هم می پاشند و راه پیروزی را هرگز نمی یابند.
2- طبقه غیراجتماعی: افرادی هستند که فقط به مصالح خود می اندیشند. این ها وحدت گروهی و تضامن اجتماعی را می فهمند، اما این اندیشه پیش آن ها، آن قدر کوچک است که هرگز اهمیت نمی دهند و به مانند گروه اول نیستند که جوش بخورند و اراده قوی داشته باشند. لذا این گروه چندان تمایلی به مشارکت اجتماعی نشان نمی دهند و کمتر در کارهای خیر شرکت می کنند و یا عضو گروهی می شوند.
معمولاً این گروه منشأ فضیلت و رذیلت هستند، گاهی افراد نیرومند و با اراده از تیپ گروه اول از میان این ها برمی خیزند و احیاناً نیز گروه تنبل و غیر اجتماعی هم از آن ها منشأ می گیرند. این گروه، تقریباً در وسط قرار گرفته اند. بعضی به بالا می فرستند و خیلی ها هم در مسیر حیات اجتماعی به رتبه پایین سوق دارند.
3- طبقه اجتماعی ضعیف: گروهی از طبقه فقیر و بیچارگان هستند که اندیشه اجتماعی و تضامن جمعی در میان آن ها بسیار ضعیف است. این ها کمتر اعتقاد و اعتماد به وحدت و تضامن اجتماعی دارند. بلکه همواره آیه ی یأس می خوانند. بدبینی بر آن ها حاکم است و لذا کمتر به عنوان عضوی در جامعه شرکت دارند و از آن خیری نمی بینند بلکه همواره مایل می شوند که کل و سربار دیگران شوند. در حقیقت این ها از طبقات اجتماعی هستند منتها بدبیاری این ها را نصیب فرصت طلبان قرار می دهد.
4- طبقه ضد اجتماعی: آن ها همه افراد مجرم و تبهکارانند که همواره مرتکب جنایت می شوند و اساساً اندیشه تضامن اجتماعی و وحدت جمعی به ذهنشان خطور نمی کند. اصولاً این گروه از نظامات اجتماعی نفرت دارند و همیشه می خواهند حقوق دیگران را غصب کنند و دولتی ندارند که در جامعه معیار و میزانی باشد که مصالح آن ها را حفظ نماید. زیرا این ها دارای مصالح نیستند.
البته در میان این گروه کسانی پیدا می شوند که تصادف آن ها را به این انحطاط و سقوط سوق داده است و احیاناً روح اجتماعی در میان آن ها زنده است و ممکن است اصلاح شوند.
طبقات دوم اجتماعی
این گروه ها به جهت روابط مختلف اجتماعی، مذهبی، سیاسی، اقتصادی و... بسیار متنوع و مختلف اند که هر گروه وظایف خود را عهده دار است. هر چقدر جامعه ای درجه ارتقاء بیشتری دارد و دارای تمدن ریشه دار است از تنوع گروه ها و طبقات مختلف بهره مند است.بلاک مار (Black Mar) در کتاب خود، مبادی جامعه شناسی (Element of sociolgy) گروه های اجتماعی مترقی را بر حسب وظیفه هر گروه و جامعه به ترتیب زیر آورده است:
الف) تولیدگران اقتصادی
1- کشاورزان 2- کارگران معدنی و امثال این ها 3- صنعت گران 4- تجار و بازرگانان (که ثروت را انتقال می دهد) 5- صرافان، بانک ها و سمساران.
ب) نگهبان بهداشت و سلامتی
پزشکان و بهیاران
ج) گروه ارتباطات (آن هایی که با گروه اقتصادی ارتباط دارند)
1- اصحاب مطبوعات، مؤلفان، تلفن، تلگراف، وسایل نقلیه، کشتی، هواپیما، راه آهن و ماشین ها.
د) گروه اخلاق و معنویات و اصحاب فکر و اندیشه
1- معابد و روحانیون دینی 2- مدارس و اساتید دانشگاه و دانشجویان 3- جمعیت های علمی و انجمن های فکر و قلم و دانشمندان 4- باشگاه ها و ورزشگاه ها
ه) نگهبانان نظم و امنیت (سیاست و اداری)
روابط بین الملل، دستگاه های حقوقی، قضایی و اجرایی، نظام امور انتظامی، نظام ارتش، دانشکده جنگ.
و) جمعیت های آزاد
سندیکاها، احزاب سیاسی، شرکت های بیمه، شرکت های مالی، جمعیت های تعاونی، انجمن های خیریه، جمعیت های مددکاران»(13)
به نظر می رسد در دیدگاه پیشوایان دینی درباره وحدت اجتماعی، نظریه ارگانیسم مورد پذیرش می باشد که جامعه و اعضای آن به مانند یک پیکر تام الاعضایند که هر کدام از اعضا و گروه ها، در تداوم حیات اجتماعی نقش یک عضو بدن را دارند. به تعبیر پیامبر، المؤمنون کالاعضاء الجسد الواحد اذا اشتکی منه عضو اشتکی الاخر بالحمی
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک پیکرند
از این رهگذر است که برخی از متفکران معاصر معتقدند که جامعه مانند یک پیکر، وحدت اعضا دارد. آنچه از قوانین نظام حیاتی بر موجود زنده حاکم است، برای جامعه نیز همان قوانین حکومت دارند.
از این جهت توماس هوس (14) فیلسوف انگلیسی روی جلد کتابش، عکس کارگاهی را چاپ کرده است که بخش ها و اجزای آن اعضای بدن انسانی را نشان می دهد. کنایه از اینکه جامعه انسانی نیز مانند یک پیکر است، لذا به همین جهت بعضی از دانشمندان علم اقتصاد، جریان اقتصادی را مانند جریان گردش خون در بدن، تشبیه کرده اند و جریان اقتصادی را شریان خونی جامعه دانسته اند».(15)
کارکرد طبقات
علی(ع) تنها به بازشماری طبقات اجتماعی بسنده نکرده است که به طور اجمال به آن ها اشاره کند «و اعلم ان الرعیه طبقات»، بلکه به تفصیل به جایگاه هر یک از طبقات اجتماعی، کارکرد آنها، کیفیت روانی هر طبقه اشاره می کند و در دنباله دستور به وظایف آن ها اشاره کرده اند و مالک را به رعایت آن ها هشدار می دهد.پیش از بحث کارکرد طبقات اجتماعی، ضروری می نماید که مفهوم «طبقه» را از دیدگاه علی(ع) مورد بررسی قرار دهیم.
مفهوم طبقه
در عرف جامعه شناسی و ترمینولوژی، طبقه چنین تعریف می شود:«می توانیم طبقه را گروه بندی وسیعی از افراد تعریف کنیم که دارای منابع اقتصادی مشترکی هستند و این منابع شدیداً بر انواع شیوه های زندگی که می توانند داشته باشند، تأثیر می گذارند».(16)
روشن است که این تعریف، از مارکسیسم گرفته شده است زیرا به نظر مارکس، «طبقه گروهی از مردم است که در رابطه مشترکی با وسایل تولید-وسایلی که به کمک آن ها معیشت خود را تأمین می کنند-قرار دارند».(17)
بر این مبنا، مارکس جامعه را بیش از دو طبقه نمی داند:
1- کسانی هستند که صاحبان وسایل جدید تولید هستند.
2- طبقه کارگر یا به اصطلاح پرولتاریا، که فاقد همه چیزند و تنها رابطه آن ها با ارباب صنایع «بهره کشی» است.
در این تعریف، تنها عامل اقتصادی در تعیین طبقه دخالت دارد و دیگر عوامل اجتماعی هیچ گونه دخالتی در تعریف، ماهیت و تعیین طبقه ندارد.
اما ماکس وبر هم طبقه را تعریف می کند. با اینکه او، نظر مارکس را می پذیرد که طبقه بر پایه شرایط اقتصادی که به طور واقعی تعیین شده است بنا می گردد، لکن عوامل دیگری را نیز در تعیین و مفهوم طبقه، یادآوری می کند که چندان رابطه ای با دارایی ندارند.
به علاوه دو جنبه اساسی دیگر قشربندی را مهم می داند: 1- پایگاه اجتماعی، (18) 2- حزب (19)
تمایزات پایگاهی اغلب از تقسیمات طبقه ای مستقل است و احترام اجتماعی می تواند مثبت باشد یا منفی. به طور مثال:
پزشکان و وکلای دادگستری در جامعه های غربی از اعتبار بیشتری برخوردارند.
حزب در جوامع امروزی می تواند مستقل از طبقه، پایگاه بر قشربندی اجتماعی تأثیر بگذارد.(20)
در نظر امام علی (ع) طبقات اجتماعی بیشتر نه بر پایه ی اقتصادی که بر مبنای تفکیک اجتماعی (21) و تقسیم کار (22) می باشد که طبقات جامعه بنا بر استعدادهای ذاتی، اکتسابی خود دارند.
بنابر ضرورت اجتماعی، تقسیم کار و کارکرد هر یک از طبقات، جامعه از طبقات مختلفی ترکیب می یابد که احیاناً چندان ارتباطی هم با نظام اقتصادی تولید... ندارند. پزشکان، داوران و رجال نظامی و ارتش می توانند از این طبقات باشند که در تداوم حیات اجتماعی، کمال ضرورت را دارند و بر حسب وجوب کفایی وظایف و کارآمدی هریک از آن ها در شغل مناسب و پایگاه اجتماعی معینی قرار گرفته اند.
لذا به نظر می رسد که علی(ع) تقسیم طبقه بندی جامعه را بر مبنای ضرروت تقسیم کار شخصیت اکتسابی گروه ها قرار داده است. که به تعبیر پیامبر اسلام، «کُل مَیبسرٌ لِما خُلِقَ له» هر شخصی بر آنچه استعداد آن را دارد، آفریده شده است.
مثل معروف می گوید: هر سری را ذوقی است، خوشوقت آن کسی که ذوقش دریابد.
کارکرد ارتشیان
از طبقات مهم جامعه که پدیده اجتماعی صلح و جنگ، نقش دارند گروه سپاهیان است که می توان گفت از ارکان عمده نظام اجتماعی است و نقش محافظت و حصار را در دفاع از امنیت و تمامیت جامعه دارد.امام علی(ع) در دستورنامه مالک کارکرد این گروه اجتماعی را بیان کرده و به آن ها اشاره می کند:
«پس، سپاهیان به فرمان خدا، رعیت (ملت) را دژهای استوارند و والیان را زینت و وقار، دین به آنان ارجمند است و راه ها بی گزند و کار رعیت جز به سپاهیان قرار نگیرد و کار سپاهیان جز با خراجی که خدا برای آنان معین فرموده، درستی نپذیرد، تا بدان در جهاد با دشمن خود نیرومند شوند و کار خود را بدان سامان دهند و آنان را از خراج آن اندازه باید که نیازمندی شان را کفایت نماید».(23)
به طور خلاصه، کارکرد سپاهیان در جامعه در امور زیر تلخیص می شود:
حصن و حصار کشور، عامل عزت دین و مذهب به جهت دوام امنیت، راه های امنیت کشور است که ضامن تداوم استقلال و زندگی مسالمت آمیز است.
سازمان سپاه ایده آل
در بینش امام علی(ع) نه فقط نظام موجود و کارآمدی آن مطرح است، بلکه اساس جامعه علوی بر مبنای فضیلت ها و امتیازات عالی انسانی قائم است و نوعی سازمان نظامی آرمانی مطرح می باشد.تفاوت عمده ای که در بینش اجتماعی امام علی با دیگر متفکران مسلمان امثال فارابی، اخوان الصفا-خواجه نصیر طوسی، حتی متفکران معاصر امثال نایینی دیده می شود، آن است که این متفکران در اندیشه های اجتماعی خود، تنها از نظام سیاسی مطلوب سخن گفته اند، بی آنکه توجهی به سازمان نظامی جامعه داشته باشد و از نیروی دفاعی و شرایط اجتماعی آن ها سخن به میان آورند. اما امام علی(ع) پس از یادآوری شرایط رهبری دینی و رابطه فرمانداران با رهبری دینی که در صدر عهدنامه از آن سخن می گوید فصل بزرگی در شرایط سازمان نظامی کشور و اوصاف و نیروهای ارتشی که در واقع حافظان امنیت و تمامیت کشورند، سخن گفته است و شرایط انتخاب و گزینش و تشکیل آن جامعه را توصیف می کند. برای ملاحظه و اهمیتی که این بخش از دستورنامه دارد متن آن را می آوریم:
«فولّ من جنودک انصحهم فی نفسک لله و لرسوله و لامامک، و أنقاهم جیبا، و أفضلهم حلما: ممّن یبطیء عن الغضب، و یستریح إلی الغدر، و یرأف بالضّعفاء، و ینبو علی الأقویاء و ممّن لا یثیره العنف، و لا یقعد به الضّعف.
ثمّ الصق بذوی الأحساب و أهل البیوتات الصّالحه و السّوابق الحسنه ثمّ اهل النّجده و الشّجاعه و السّخاء و السّماحه، فانّهم جماع من الکرم، و شعب من العرف، ثمّ تفقّد من أمورهم ما یتفقّده الوالدان من ولدهما، و لا یتفاقمنّ فی نفسک شیء قوّیتهم به و لا تحقرنّ لطفا تعاهدتهم به و إن قلّ، فانّه داعیه لهم إلی بذل النّصیحه لک، و حسن الظّن بک. و لا تدع تفقّد لطیف أمورهم اتّکالا علی جسیمها، فانّ للیسیر من لطفک موضعا ینتفعون به، و للجسیم موقعا لا یستغنون عنه.
و لکین آثر رئوس جندک عندک من واساهم فی معونته، و أفضل علیهم من جدته، بما یسعهم و یسع من وراء هم من خلوف أهلیهم، حتّی یکون همّهم همّا واحدا فی جهاد العدوّ، فإنّ عطفک علیهم یعطف قلوبهم علیک».(24)
پس از سپاهیان خود کسی را بگمار که خیرخواهی وی برای خدا و رسول او و امام خود بیشتر دانی و دامن او را پاک تر و بردباری اش برتر، که دیر به خشم آید و زود به پذیرفتن پوزش گراید، و بر ناتوانان رحمت آر، و با قویدستان برآید، وآن کس که درشتی او را برنینگیزاند، و ناتوانی وی را بر جای ننشاند، و از آنان که گوهری نیک دارند و از خاندانی پارسایند، و از سابقتی نیکو برخوردار. پس دلیران و رزم آوران و بخشندگان و جوانمردان، که اینان بزرگواری را در خود فراهم کرده اند و نیکویی ها را گرد آورده. پس در کارهای آنان چنان بیندیش که پدر و مادر درباره فرزند خویش، و مبادا آنچه آنان را بدان نیرومند می کنی در دیده ات بزرگ نماید، و نیکویی ات درباره ایشان هرچه اندک باشد خرد نیاید، که آن نیکی آنان را به خیرخواهی تو خواند و گمانشان را درباره ات نیکو گرداند، و رسیدگی به کارهای خرد آنان را به اعتماد وارسی کارهای بزرگ وامگذار، که اندک لطف تو را جایی است و از آن سود برگیرند، و بسیار آنان را جایی که از آن بی نیاز نبوند. و باید گزیده ترین سران سپاه نزد تو آن بود که با سپاهیان یار باشد و آنان را کمک کار، و از آنچه دارد بر آنان ببخشاید چندان که خود و کسانشان را که به جای نهاده اند شاید، تا عزم همگی شان در جهاد با دشمن فراهم آید. چه مهربانی تو به آنان دل هاشان را بر تو مهربان نماید.
نقش ارتش و شرایط رهبر نظامی
سربازی و نظام ارتش، رکنی از ارکان دولت است و جلوه ای از قدرت و اقتدار حکومت، که هر حکومتی بدون نظام ارتش پوچ و بی معنا است.ارتش هر کشوری، قهرمانان صلب و با اراده می آفریند و بهترین آزمایشگاهی است برای تمرین جوانان کشور که درس تفحیه و فداکاری و مجد و عظمت می آموزند.
در حقیقت، سرباز نگهبان امین و مدافع صادقی است که از عزت وطن و کرامت و شرف ملت دفاع می کند. ارتش، سازمان ویژه ای است. در شخصیت افراد، از ضعف و بزدلی قوت و نیرو می آفریند و از ترس، شجاعت بیرون می آورد. از تردید و دودلی، عزم و اراده خلق می کند و از ذلّت و حقارت عزّت و حمیت ایجاد می کند و از خواری و تنبلی، جرئت و اراده به وجود می آورد. آن چنان که با اراده آهنین، کوه های شامخ را پایین می آورند.
سرباز، مردن و کشته شدن را می پذیرد که مانع قتل و کشتار ملت باشد. آری، هیچ ملتی حیات واقعی و عزت ندارد جز اینکه نظام سربازی و ارتشی قوی داشته باشد.
آری نظام ارتشی، همان اطاعت از فرماندار حکیم و نیرومند است که «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» در نظام ارتشی، حیات جامعه در فنا و مرگ فرد تضمین شده است. این معنای جمله امام علی(ع) است: که «فالجنودُ اِذَن حصون الرعیه».
نظام سربازی، پذیرش خواری و رذیلت را بر سرباز حرام می کند و او را بر دوستداری فضیلت تشویق می دارد.
و این دو رذیلت و فضیلت حمایت از وطن دو صفت متضادند که قابل جمع نمی باشند.
نظام سربازی، اصول و مبادی شریف و عالی دارد که بر صدق و راستی و صفا و اخلاص، فداکاری، حمیت و شجاعت و مردانگی و بالاتر از همه به کرامت انسانی، استوار است که بر حفظ صلح جهانی و کرامت و استقلال میهن تلاش می کند.
«وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ ».
پس، سربازان، زینت کشور، عزت دین و سبب امنیت کشورند. چنان که امام فرمود؛ در واقع سربازی و ارتش، دانشگاهی است که فرزندان ملت را عزت و غرور ملی می آموزد. روح اعتماد اجتماعی میان افراد به وجود می آورد. درس نظم و انضباط می دهد و از پراکندگی و تفرقه نفرت دارد. روح برادری، اتفاق، همکاری و تضامن را در راه مصالح ملی و احساس مسئولیت تقویت می کند.
«لاَ یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً».
رهبری نظام ارتش
سرلشکر فون لوندوروف، افسر بلندپایه آلمانی، در کتاب خود «ملت در حال جنگ» می گوید:«رهبر جنگ کسی است که جنگ را در راه حفظ حیات ملت، با اراده و مغز و قلبش هدایت می کند و مسئولیت سنگین جنگ را به دوش می گیرد که احدی یارای آن را ندارد. او باید تمام حواس و نیروی خود را در راه جنگ صرف نماید. او باید به کارها و اعمال خود توجه تام داشته باشد و تلاشش آن شود که دشمن را بشکند و حیات ملت را حفظ نماید. رهبر جنگی، باید در همه جوانب فعالیت نظامی، حضور داشته باشد و اراده و فرمان او، اطاعت شود. این رهبر جنگی است که جنگ را اداره می کند و آن نشان خواهد داد که آیا شایستگی رهبری نظامی و جنگی را دارد یا نه؟ و آیا او به یک جنگ تمام عیار تسلط دارد یا نه؟
از این جهت صاحب نظران نظامی، اعتقاد دارند که افسرانی که در دوره صلح، سازمان نظامی ارتش را اداره می کنند، آن ها در هنگام جنگ و شرایط بحرانی کفایت رهبری جنگ را ندارند و از رهبران جنگ به حساب نمی آیند و نباید به آن ها در موقع جنگ، پست فرماندهی داد. زیرا چه بسا، ضعف اراده و عدم صلاحیت سبب شکست شود. رهبریت جنگی نباید به ستاد ارتش و یا مدیر اداره اول تکیه کند، بلکه باید مستقیماً رهبری به دست فرماندهی کل باشد. و این تنها فرمانده کل است که جنگ را اداره می کند و درباره آن، تصمیم می گیرد.
از این جهت او نباید زیر فرمان مقام بالاتری باشد، یا به او دستور داده شود و یا مسئولیت او گرفته شود. که در همه این موارد جنگ به شکست منجر می شود. خلاصه، در جنگ رهبری جنگی باید صد در صد تمام به دست فرمانده کل باشد. چنان که پادشاه فردریک (پادشاه آلمان)، الان قدرت دارد. باید همه فرماندهان نظامی از او دستور بگیرند و تجربه های جنگی را مدنظر قرار دهند.
فرمانده کل، در اداره جنگ نیازمند رئیس ستاد ارتش به عنوان یک افسر اجرایی و شخصیت مستقل و با اراده است. رئیس ستاد مانند دست راست نیروی اجرایی فرماندهی است و لازم است از شایسته ترین رجال جنگی و با کفایت ترین افسران نظامی در فنون جنگ بوده و به انواع جنگ های دریایی، هوایی، زمینی، تبلیغات، جنگ روانی، اقتصاد و سیاست آگاه باشد.
افسران ارتش حتی اگر تمرین نظامی هم داشته باشند ممکن نیست، مسئولیت های خود را به نحو احسن انجام دهند. مگر آنکه کاملاً از خودخواهی پرهیز نمایند و ثبات رأی داشته باشند. نه تنها از بعد نظری، بلکه به طور واقعی و اساسی تاریخ جنگ و نظامی را بدانند و به جوهره و ماهیت جنگ آگاه باشند.
زندگی فرمانده نظامی، زندگی ساده ای نیست. او باید با تمام مسئولیت و عظمت شخصیت خود، جنگ را رهبری کند. دقیقاً این امتیازات و ویژگی های رهبری است که او را یک رهبر کرده است: اراده ای آهنین، ثبات رأی، استقامت، اطلاعات وسیع، فداکاری، ایمان؛ همه این ویژگی ها است که جنگ را اداره می کند نه شخص هادی. این ویژگی ها است که روح اعتماد را به ملت تزریق می کند.
استخدام نیروهای نظامی، گزینش آن ها، آگاهی از نقاط ضعف و قوت، آشنایی با شخصیت روانی، انگیزه های نیروهای ارتشی، عواملی هستند که علاوه بر فرماندهی کل، یک جنگ را به پیروزی می رسانند.
فرمانده نظامی، باید این نیروهای شایسته را در دوره صلح تربیت نماید و یک نیروی آماده با ویژگی های خاص به وجود آورد. تربیت ارتش شایسته، هیچ دست کمی از فرماندهی ارتش ندارد و دقیقاً حکومت ها به این گونه ارتش مجهز نیازمند می باشند. فرماندهی کل باید از اوضاع اقتصادی و مالی داخلی در دوران جنگ کاملاً اطلاع داشته باشد و تدابیر لازم را به موقع اتخاذ نماید.
فرمانده کل باید به نحوه معاش ارتش توجه کامل داشته باشد و همه گونه نیاز آنان را برطرف سازد وگرنه آنان اعتماد خود را به رهبری از دست داده و هرگز پشتیبان واقعی و فداکاری اساسی را انجام نمی دهند. نابودی حیات اقتصادی دشمن به هر وسایل ممکن مانند محاصره دریایی، تحریم اقتصادی، تبلیغات روانی عواملی هستند که دشمن را شکست می دهد و توان مقاومت نیروها را بیشتر می سازد.
یک نکته مهم در شرایط رهبری نظامی و فرمانده کل این است که باید وحدت ملی و یگانگی میان مردم و فرمانده وجود داشته باشد وگرنه شکست پشت در جنگ کمین خواهد کرد.(25)
این خلاصه ای بود از اعترافات سرلشکر فون لوندروف آلمانی که در جنگ جهانی دوم، فرماندهی ارتش آلمان را به عهده داشت و در اداره جنگ، راهنمایی لازمی و به تعبیر نویسنده «انجیلی» برای ملت خود به یادگار گذاشته است.
انطباق این متن نظامی با فرمایشات امام علی(ع) به مالک اشتر کاملاً واضح است. خواننده خود می تواند فقرات این بیانیه را با دستورنامه امام، تطبیق نماید.
سیاست اداره ارتش
امام علی(ع) در سیاست اداره ارتش نکاتی را یادآوری فرموده است که از دیدگاه صاحب نظران نظامی، دقیق ترین برنامه ای است که در تاریخ سیاسی-نظامی جهان آمده است. او می فرماید:«نیز مقدار رنج هر یک را در نظر دار و رنج یکی را به حساب دیگری مگذار، و در پاداش او به اندازه رنجی که دیده و زحمتی که کشیده تقصیر میار، و مبادا بزرگی کسی موجب شود که رنج اندک او را بزرگ شماری و فرودی رتبه مردی سبب شود، کوشش سترگ وی را خوار به حساب آوری».(26)
جنگ در میان یک ملت، محک آزمایش نیرومندی است که احوال و حالات روحی ملتی را به محک می زند که چگونه از کشور خود دفاع می کنند و فداکاری می نمایند. زیرا جنگ هم برای بقای ملت است اما بر رهبران سیاسی و مدیران کشور، لازم است که در اوضاع جنگی وضع اقتصادی کشور را در نظر داشته باشند که سیاست و اقتصاد کاملاً به همدیگر پیوسته اند.
و هر چقدر ارزاق عمومی فراوان باشد و مردم نگران آذوقه نشوند از کشور خود دفاع می کنند.
سرلشکر فون لوندوروف فرمانده ارتش آلمان در جنگ جهانی دوم می نویسد: «... در دوران جنگ بر برنامه ریزی اقتصادی است که ذخیره ملت و ارتش را در رابطه با غذا و کلیه مواد لازمه و ذخیره خانواده های ارتش پیش بینی کند.
روشن است اگر کشور در حال جنگ، از فراوانی ارزاق و علوفه حیوانات و مواد خام برخوردار باشد البته به صلاح ملت و ارتش خواهد بود. طبیعی است که انسان و حیوان، پیش از هر چیز به زندگی خود اهمیت می دهد و از آن دفاع می کند.
به شهادت نسل شاهد جنگ جهانی دوم، قضیه معاش نظامی ها، علوفه حیوانات به طور تدریجی به صورت مسئله مهم جنگ درآمد که قحطی پیش نیاید.
از همه مهم تر، این گزارش بود که ارتشیان در جبهه از حقوق ناچیزی برخوردار بودند، شنیدند که همشهریان وضع بهتری دارند و حقوقی که دولت به خانواده های آن ها می پردازد، کفاف زندگی را نمی کند، در نتیجه از دفاع بازماندند و به شکست آلمان انجامید».(27)
تأثیر نیروهای معنوی در روحیه سرباز
نکته قابل اهمیت اینکه ایمان مذهبی و اعتقاد دینی سربازان و رزمندگان است که در تحریک و دفاع از کشور نقش بسیار مؤثری دارد. چنان که، مسئله را در جنگ 73 مصر و اسرائیل با لبنان دیدیم که چگونه سربازان مصری با شعار الله اکبر، سد بارلو اسرائیل را شکستند و هیمنه شکست ناپذیری اسرائیل را باطل کردند.کارکرد روانی نخبگان و توده مردم
بحث بسیار مهمی که در «عهدنامه» مالک اشتر، مطرح است بررسی کارکردی اجتماعی دو طبقه مهم جامعه «خواص و عامه» است که به سبک مخصوصی بیان شده است. می توان گفت دقیق ترین بخش این عهدنامه، همین فقراتی است که درباره عدالت و کارکرد اجتماعی خواص و عامه در مورد آن است.«و لیکن احبّ الامور الیک أوسطها فی الحقّ و أعمّها فی العدل، و أجمعها لرضا الرّعیه، فإنّ سخط العامه یجحف برضا الخاصّه، و انّ سخط الخاصّه یغتفر مع رضا العامّه. و لیس أحد من الرّعیه أثقل علی الوالی مئونه فی الرّخاء، و أقلّ معونه له فی البلاء، و أکره للإنصاف، و أسأل بالإلحاف، و أقل شکرا عندا الإعطاء، و أبطأ عذرا عند المنع، و اضعف صبرا عند ملمّات الدّهر-من أهل الخاصّه. و إنّما عماد الدّین و جماع المسلمین و العدّه للأعداء، العامّه من الأمّه. فلیکن صغوک لهم و میلک معهم».(28)
«و باید از کارها آن را بیشتر دوست بداری که نه از حق بگذرد، و نه فروماند، وعدالت را فراگیرتر بود و رعیت را دلپذیرتر، که ناخشنودی همگان خشنودی نزدیکان را بی اثر گرداند، و خشم نزدیکان خشنودی همگان را زیانی نرساند، و به هنگام فراخی زندگانی، سنگینی بار نزدیکان بر والی از همه افراد رعیت بیشتر است، و در روز گرفتاری یاری آنان از همه کمتر، و انصاف را از همه ناخوش تر دارند، و چون درخواست کنند فزون تر از دیگران @ستهند و به هنگام عطا سپاس از همه کمتر گزارند، و چون به آنان ندهند دیرتر از همه عذر پذیرند و در سختی روزگار شکیبایی را از همه کمتر پیشه گیرند، و همانا آنان که دین را پشتیبانند، و موجب انبوهی مسلمانان، و آماده پیکار با دشمنان، عامه مردمانند. پس باید گرایش تو به آنان بود و ملیت به سوی ایشان».(29)
در این جا، چند مسئله مهم مطرح می باشد که شایسته بررسی است:
1- تعمیم عدالت در میان ملت
2- رضایت ملت و آراء مردم
3- دولت برخاسته از آراء مردم است
4- ویژگی های نخبگان شایسته اجتماعی
5- ویژگی های عامه مردم در مشارکت های اجتماعی
طبیعی است که دولت حقه امیرالمؤمنین بنا بر خاستگاه جهان بینی توحیدی خود که خداوند همگان را یکسان آفریده و رحمت و عدالتش شامل همگان است. علی(ع) هم عدالت را به عنوان یک اصل حکومتی در میان آحاد مردم تعمیم می دهد.
طبیعی است که دولت حقه امیرالمؤمنین بنا بر خاستگاه جهان بینی توحیدی خود که خداوند همگان را یکسان آفریده و رحمت و عدالتش شامل همگان است. علی(ع) هم عدالت را به عنوان یک اصل حکومتی در میان آحاد مردم تعمیم می دهد.
«در یک بیان روائی وقتی از امام(ع) می پرسد: العدلٌ خیرٌ امِ الجود؟
قال: العدل ساسُ عامٌ، یَضَعُ الاشیاء مواضِعَها و الجودُ یخرُجها عن مواضعها»(30).
آیا عدالت بهتر است یا سخاوت؟ فرمود: عدالت سیاست عمومی دارد. هر شیء و موضوعی را در جایگاه خود قرار می دهد. اما جود و سخاوت آنان را از جایگاه خود بیرون می کند.
دانشمندان علم اخلاق و همچنین علوم سیاسی هر کدام از منظر دیدگاه خود اصل عدالت را مورد بررسی قرار داده اند.
در دیدگاه عالمان اخلاق یک صفت نفسانی فردی است که شخص عادل، انصاف و نصفت و حدّ وسط را در میان دو حالت افراط و تفریط رعایت می کند. در این وضع به حالت «اعتدال» گرایش پیدا کرده و عادل شمرده می شود.
خواجه نصیر، به پیروی از ابن مسکویه در «تهذیب الاخلاق» می گوید:
«عدالت حد وسط میان ظلم و انظلام است. ظلم که در طرف افراط است، تحصیل اسباب معاش بود از وجوه ذمیمه.
و اما انظلام و آن در طرف تفریط است، تسکین دادن طالب اسباب معاش بود از غضب و نهب و انقیاد نمودن در فراگرفتن آن بی استحقاق بل به طریق مذلت و به سبب آنکه وجوه توصل به اموال و اقوات و غیر آن بسیار است و ظالم و خائن همیشه بسیار مال باشند و متظلم کم سرمایه و عادل متوسط حال.
عادل حد وسط است که اموال را از موارد لازمه خود به دست می آورد و آن را در جاهایی که چندان لزوم ندارد، ترک می گوید پس عدالت یک فضیلت انسانی است که میان خود و دیگری نصفت را رعایت می نماید. بی آنکه به خودش نسبت به دیگران نفع بیشتری برساند اما در موارد ضروری، خود بیشتر ضرر می بیند و به دیگران ضرر کمتری می رساند. از این جهت معنای اعتدال از «عدل» مشتق شده است».(31)
از این رهگذر است که شخص عادل میان همگان عدالت و انصاف را رعایت می کند و به هیچ طرفی بی جهت تمایل نمی کند و به نفع آن جبهه نمی گیرد.
البته ریشه این میل ها و جبهه گیری ها یا به خاطر فردی است یا به مانند محبت به پدر و مادر و یا منفعت شخصی است و یا اثر خارجی که در طرف مقابل دیده می شود.
اما عدالت اجتماعی، در نظر ارسطو آن است که منافع جامعه را به طور مساوی برای همگان که در حیات اجتماعی شرکت دارند، تقسیم نماید و جامعه از حقوق اجتماعی خود بهره مند شود.
عدالت اجتماعی در عصر ما
این ها که مطرح گردید، مسئله عدالت را به طور فردی به عنوان یک صفت نفسانی مطالعه کرد. این بحث بیشتر در فلسفه قدیم یونان و به پیروی آن ها در فلسفه اخلاق اسلامی، مطرح شده است.اما در عصر ما، در اندیشه سیاستمداران اجتماعی، بحث از عدالت به خصوص عدالت اجتماعی، رنگ دیگری به خود گرفته و هرگز مسئله را از بُعد نفسانی و فردی، مورد مطالعه قرار نمی دهند. زیرا طرح چنین بحث فلسفی نفسانی، بیشتر به یک بحث انتزاعی شبیه است تا یک واقعیت اجتماعی و اگر ما، پدیده ی فقر را یک پدیده اجتماعی بدانیم که بر اثر اجحافات و ستمگری زورگویان و سرمایه داران ظالم، به وجود آمده است، ضرورت دارد که ریشه های آن را بررسی کرده و عوامل پدیده را نابود کنیم که قطعاً یک روش اجتماعی و عملکرد جمعی را می طلبد.
از این جهت حکومت ها و مصلحان بشری در عصر ما، پدیده «فقر» را از منظر اجتماعی مطالعه می کنند و راه حل اجتماعی نیز پیشنهاد می دهند.
از این جهت است که مبارزه با استعمار و استثمار در عصر جدید، که بر همه کشورهای اسلامی و جهان سوم تسلط دارد و منابع حیاتی این ملت ها را به یغما می برند، یک واجب دینی و ملی است که ملت ها در پناه مکتب آزادی بخش اسلام، علیه دولت های استعمارگر قیام کرده اند.
سرگذشت تاریخ کشور ما در طول یک قرن از مشروطه گرفته تا نهضت اسلامی 57، شاهد این بیداری اجتماعی است که در ملل شرق و ایران اسلامی دیده می شود.
سوسیال دموکراسی چهره ی غالب عدالت اجتماعی
بحث از «عدل شمولی و عام» سخن تاریخی بشر است که در مقاطع مختلف تاریخی از آن حرف زده و در جستجوی آن بوده است.در آغاز هر نهضت اجتماعی که در جهان در دوره معاصر و در تاریخ اسلام از صدر اول گرفته تا دوره حاضر، سخن اصلی و مطلوب اساسی این است که عدل از جامعه رخت بربسته و ظلم و جور حاکم بوده است. حتی حکومت هایی که روز اول، در آغاز انقلاب به نام تحقق عدالت قیام کرده اند، پس از گذشت زمانی و جا انداختن قدرت خود، دوباره زمین همین بوده است و زمان همان.
آن ها کارکرد خود را عدالت نامیده و تفسیر و روش خود را «دین» تلقی کرده اند.
نهضت بنی عباس جهان اسلام، همین بوده و قیام کمونیسم بین الملل به خصوص در دوره استالین همان بوده است.
لذا دانشمندان معاصر برای تحقق عدالت، خواستند که چهارچوبی تعیین نمایند و فرم خاصی از حکومت را به خصوص در زمینه اقتصاد، ارائه دهند.
«سوسیالیسم در دوره های اخیر، نظریه مسلط و حاکمی است که به جای حکومت فردی، مطرح می شود. در حکومت لیبرالیسم بر محور حقوق فردی حکومت حق دخالت در امور فردی ندارد. کلیه ادعای لیبرالیسم، رفاه فردی و رعایت حقوق اساسی انسان است.
اما در نظام سوسیالیستی، رفاه فرد و جامعه و هر دو مطرح است. در نظریه لیبرالیسم، حکومت «شرّی» است که در دفاع از حقوق فرد باید آن را پذیرفت [جان استوارت میل و جان لاک] امّا در دیدگاه سوسیالیسم، حکومت و سازمان دولت، فضیلت است نه شر و رذیلت.
سوسیالیسم تأکید دارد که سرمایه باید محفوظ بماند اما نه در دست سرمایه داران و اعتقاد دارد که باید «سرمایه» به نفع عموم و نه نفع طبقه خاص، باید مورد استفاده قرار گیرد. زیرا طبقه سرمایه داران یک اقلیت استثمارگرند که مالک سرمایه و ابزار تولید شده اند در این میان آنکه حقش پایمال شده است عموم مردم و طبقات زحمتکش است.
از این جهت باید دولت در مصارف عمومی و سرمایه های کلان نظارت داشته باشد. لذا سوسیالیسم طرفدار مالکیت عمومی به نمایندگی دولت، به جای مالکیت خصوصی و سرمایه داری است. در این موقع است که منافع عموم رعایت می شود و اقلیتی استثمارگر سلطه اقتصادی خود را نمی گستراند. نظام سوسیالیسم، مالکیت خصوصی را بی اعتبار و لغو نمی داند بلکه آن را ضرورتی برای پیشرفت فرد به رسمیت می شناسد، اما توزیع ثروت را عادلانه نمی داند.
لذا برای تعمیم عدالت، باید سیستم توزیع ثروت تغییر یابد به این جهت به اصلاح کشاورزی می پردازد و تقسیم اراضی را اجرا می کند و هرگونه فئودالیسم و احتکار و نظام ارباب و رعیتی را ظالمانه می داند. در نظام سوسیالیسم، فرد تابع دولت است تا همگان بتوانند از زحمتی که می کشند بهره ببرند و محصولات زحمات خود را به دست آورند».(32)
در دوره های اخیر، دانشمندان مسلمان با الهام از تعالیم عالیه اسلام و آموزه های امام علی در نهج البلاغه که مالک اشتر، فرماندار خود را به «تصمیم عدالت» توصیه می نماید، نظام سوسیالیسم اسلامی را مناسب شکل حکومت اسلامی می دانند و جامعه مسلمان را به سوسیالیسم اسلامی، دعوت می کنند.
دکتر مصطفی سیاعی از اخوان المسلمین سوریه «اشتراکیه الاسلام» استاد سید قطب «العداله الاجتماعیه» محمد عبدالمنعم خفاچی، «الاسلام و حقوق الانسان» در جامعه عربی، آیت الله طالقانی، دکتر علی شریعتی در ایران، طرفدار این نظام اند.
می توان گفت: رهبر انقلاب، آیت الله خمینی نیز در بیانات خود، طرفدار اسلام عدالت خواه بوده است. که اسلام کوخ نشینان و نه کاخ نشینان.
برخلاف نظام الحادی کمونیسم روشی که دین را افیون ملت می داند و بر جامعه الحادی با رنگ سوسیالیسم پای می فشرد، اسلام محمد و اسلام علی، بر تحقق عدالت اجتماعی و نظام سوسیالیسم دعوت می کند که از متن مکتب اسلام ناب در قرآن و نهج البلاغه، استفاده می شود.
در دولت های عربی هم نظام سوسیال دموکراسی، در قانون اساسی آن ها به رسمیت شناخته شده که بر کرامت فرد و عدالت اجتماعی تأکید دارد.
احمد شوقی شاعر انقلابی مصر درباره حکومت اسلامی سوسیالیسم می سراید:(33)
فَرَسمَت بعدک للعباد حکومت
لا سُوقهٌ فیها و لا امرَاء
الله فوق الخلق فیها وَحده
و الناس تحت لِوائِهِ اکفاءِ
والدین یُسرٌ و الخلافه غِره
و الامر شوری و الحقوق قضاءِ
والاشتراکیون انت اِمامُهم
لولا دعاوی القومِ و الغلواءِ
نخبگان و ویژگی های آنان
مطالعه اجتماعی نخبگان و عملکرد خواص، از مباحث اجتماعی شاخصی است که نظر دانشمندان، سیاستمداران و جامعه شناسان را از دیروقت به خود جلب کرده است. تا آنجا که تاریخ جامعه شناسی نشان می دهد که این بحث در مباحث مورد مطالعاتی آن ها قرار گرفته است.طرح بحث نظام اشراف سالاری (اریستوکراسی) در اندیشه حکمای یونان، تئوری مدینه فاضله افلاطون و فارابی از فیلسوفان اسلامی، این ادعا را ثابت می کند. ابن خلدون هم در کتاب ارزشمند خود، مطالبی در این زمینه آورده است.
اما این بحث زمانی مورد اهمیت قرار گرفت که باتومور (T.B.BOTTOMORE) در کتاب نخبگان و جامعه (34)، به طور مستقل آن را مورد بررسی جامعه شناسی قرار داد و میلوان جیلاس معاون ژنرال تبتو، یک جلد به نام «طبقه جدید»(35) در نقد نظام کمونیسم شوروی انتشار داد.
اما در عهدنامه مالک اشتر، امام علی(ع) پیش از متفکران این بحث را مورد عنایت قرار داده و ویژگی های هر یک از «خواص» و «عامه» (public) را به فرماندار مصر، تذکار می دهد.
«خشم نزدیکان خشنودی همگان را زیانی نرسد، و به هنگام فراخی زندگانی، سنگینی بار نزدیکان بر والی از همه افراد رعیت بیشتر است، و در روز گرفتاری یاری آنان از همه کمتر، و انصاف را از همه ناخوش تر دارند، و چون درخواست کنند فزون تر از دیگران @ ستهند و به هنگام عطا سپاس از همه کمتر گزارند، و چون به آنان ندهند دیرتر از همه عذر پذیرند و در سختی روزگار شکیبایی را از همه کمتر پیشه گیرند».(36)
ضروری می نماید که مفهوم نخبگان و خاص از دیدگاه جامعه شناسان مطرح شود. آنگاه گفتار امام با مطالب این ها منطبق گردد که آیا هر دو یک موضوع را بحث می کنند یا نه؟!
نخبگان از نظر مفهومی
«لفظ elite در قرن هفدهم میلادی (37) برای توصیف کالاهایی با مرغوبیت خاص به کار می رفت. و بعدها کاربرد آن برای اشاره به گروه های اجتماعی برتر، نظیر واحدهای نظامی ضربتی یا مراتب عالی تر اشرافیت گسترش یافت.قدیمی ترین کاربرد شناخته شده این لفظ «نخبه» در زبان انگلیسی (Elite) بر طبق نوشته فرهنگ انگلیسی آکسفورد در سال 1823 و برای اشاره به گروه های اجتماعی بوده است. اما این اصطلاح در نوشته های سیاسی و اجتماعی اروپا تا اواخر قرن نوزدهم و در بریتانیا و آمریکا تا دهه 1930 به طور وسیع متداول نشد و تنها در این هنگام بود که اصطلاح مزبور از طریق نظریات جامعه شناسانه درباره «نخبگان» و به خصوص نوشته های ویلفرد دو پاره تو، رواج پیدا کرد».(38)
«... بر این اساس از افرادی که بالاترین امتیازها را در رشته فعالیت خویش دارند طبقه ای می سازیم و به آن «نخبه» می دهیم.
این مفهوم که صرفاً نابرابری استعداد افراد در حوزه های مختلف زندگی اجتماعی تأکید دارد، به عنوان نقطه عزیمتی برای تعریف نخبگان حاکم که موضوع تحقیقی او است به کار می آید. بنابراین در درون هر جامعه ای دو قشر داریم:
1- قشر پایین تر یا غیرنخبگان که چندان نفوذی بر حکومت ندارند.
2- قشر بالاتر یا نخبگان که خود به دو دسته ی: الف) نخبگان حاکم ب) نخبگان غیرحاکم تقسیم می شود».(39)
«برخی از جامعه شناسان ماری کولا بینسکا شاگرد پاره تو: از گروه های چهارگانه؛ ثروتمندان، اشراف، اشراف سالاری مسلح و روحانیان نام می برند که به نحوی در حکومت نفوذ دارند».(40)
بنابراین، خواص در تعبیر امام علیه السلام همان گروه هایی هستند که به نوعی با حاکمیت نزدیک بوده و در جامعه و حکومت، نفوذ دارند. و این ها همان طبقاتی هستند که در اصطلاح پاره تو، نخبگان (Elite)تلقی می گردند.
دقیقاً این مفهوم «طبقه نخبگان» به آن مفهومی که مارکس از آن سخن می گوید انطباق ندارد. زیرا وسیع تر و گسترده تر از صاحبان ابزار تولید که در تکوین و تعین طبقه سرمایه دار در اندیشه مارکس است، قرار می گیرد.
«ارزش مفهوم طبقه مارکس، وابسته به صحّت نظریه اجتماعی کلی اوست. اگر نظریه ی مزبور به طور کلی معتبر نباشد پس می توان چنین تصور کرد که یک «طبقه حاکمه» همان قدر که ممکن است زاییده ی مالکیت ابزارهای تولید شده باشد، می تواند در قدرت نظامی یا در این اواخر در قدرت یک حزب سیاسی، ریشه داشته باشد.
در اینجا باید متذکر شد که میزان مطابقت انواع مختلف جوامع، با مُدل مارکس از جامعه ای که آشکارا میان یک طبقه حاکم و طبقات زیردست تقسیم شده است به یک اندازه نیست».(41)
ویژگی های خواص
امام علیه السلام در رابطه با حاکمیت، هفت ویژگی برای طبقات خواص می شمارد که حایز اهمیت اند:1- به هنگام فراخی زندگانی، سنگینی بیشتری بر والی و جامعه دارند.
2- در روزگار گرفتاری یاری آن ها از همه کمتر است.
3- انصاف ندارند.
4- توقعشان از همه بیشتر است.
5- در هنگام عطا، کمتر سپاسگزارند.
6- کمتر عذر پذیرند (هنگام منع).
7- هنگام گرفتاری، بسیار کم صبرند.
دقیقاً این خصوصیات طبقات خودپسند ممتاز جامعه هستند که چندان مسئولیتی در جامعه نداشته و همواره خود را بالاتر و برتر از همگان تصور می کنند و به اصطلاح «کم خرج و بالا نشینند». لذا در نظام های عدالت خواهانه اجتماعی باید به این گروه کمتر اهمیت داده شود که خود ظلم علیحده است.
مفهوم «عامّه»(public)
نقطه مقابل و مفهوم متضاد خواص؛ طبقه عام و توده است که مورد توجه امام و دیگر جامعه شناسان قرار گرفته است. طبیعی است که ویژگی های هفتگانه طبقات را که امام یادآور شد، این گروه فاقد خواهند بود.بلکه این ویژگی ها و خصوصیات دیگری دارند که مورد توجه امام است.
مفهوم «عامّه» از دیدگاه جامعه شناسان
«عامّه» گروه اکثریتی است غیر سازمان یافته و غیرمتشکل که تحت سلطه یک اقلیت سازمان یافته که انگیزه واحدی را تعقیب می کنند اطلاق می شود.(42) این گروه اکثریت برحسب فرهنگ عمومی که دارند دارای گرایشات طبیعی و نظریات عادی هستند که «افکار عمومی» را تشکیل می دهند.منظور از «افکار عمومی» آن روش ها، آداب و رسوم و تمایلات اجتماعی است که در روند جامعه به صورت «عرف» درآمده است و عقلانیت اجتماعی روی آن ها به توافق رسیده است.
طبیعی است که اینجا اکثریت مورد اتفاق جامعه منظور است که در مسائل اجتماعی به طور طبیعی به وفاق دولت دست یافته اند. وگرنه رأی عمومی به معنای توافق صد در صد جامعه غیرممکن است؛ زیرا مسائل جامعه همواره از طرف جماعات و توده های مردم، مورد بحث و بررسی و اختلاف آراء است، برخلاف مسائل ریاضی مانند 4=2×2. زیرا این مسئله هرگز مورد اختلاف نبوده است و لذا نمی توان مسئله ریاضی را «رأی» نامید چون بسیار واضح و روشن است.
بلکه معنی رأی چیزی است که مردم درباره آن به نوعی دارای نظریات مختلف اند. اگر در چنین موردی به اکثریت دست یافتند و به وفاق رسیدند، می توان گفت که افکار عمومی تحقق یافته است و یا به چه سمتی گرایش دارد.(43)
دقیقاً امام(ع)، در مقابل طبقه خواص این نوع افکار عمومی مردم را رعایت کرده و به آن توصیه می کند.
ویژگی های عامّه (public)
امام(ع) ویژگی را برای توده مردم در رابطه با حکومت و اجتماع و مشارکت های مردمی در نظر می آورد:1- عامه و مردم ستون دین اند؛
2- پشتیبان مسلمانان اند؛
3- ذخیره کشور برای مقابله با دشمن اند.
بنابراین، رأی و گرایش مردمی تنها معیاری است که در مشروعیت هر حکومتی دخالت دارد که بی رغبت و رضایت آن ها، نوعی عدم مشروعیت و غضب خواهد بود.
پشتیبانی مردم از حکومت مردمی در واقع ستون فقرات هر جامعه است که بدون آن، حکومت، محکوم به شکست است و هرگز نمی تواند حاکمیت خود را ادامه دهد.
به علاوه دینداری و فرهنگ اسلامی مردم، حافظ بقای اسلام و کشور اسلامی است که در هنگام هجوم دشمن با فداکاری و از جان گذشتگی خود، از کیان و استقلال کشور دفاع خواهد کرد. بنابراین، قدرت از مردم سرچشمه می گیرد و پشتیبانی و رضایت مردم، عامل مشروعیت هر نظام می باشد.
و این مطلبی است که مورد توافق همه قانون گذاران در سراسر دنیا می باشد. نگاهی کوتاه به نظامی پارلمانی و قانون های اساسی کشورها این مطلب را ثابت می کند:
میزان رأی مردم است.
در قرن های اخیر همه دولت های اروپایی مانند:
آلمان-1919-ماده اول
اتریش-1920-ماده اول-جمهوری دموکراتیک مبتنی بر رأی ملت.
چک اسلواکی-1920-ماده 1.
بولویی-1920-ماده 1
لتوانی-1922-ماده 2
استونی-1920-ماده 1
یونان-1927-ماده 2
رومانی-1923-ماده 33
ترکیه-1924-ماده 3
مصر-1923- ماده 23
عراق-1958-ماده 7
انگلیس-1679-1917 ماده 1
فرانسه-1926-ماده 1
دکتر احمد وفیق در کتاب «علم الدوله» قدیمی ترین و باستانی ترین سند سیاسی را در رابطه با «رأی مردم» در چین نشان می دهد. او می گوید:
کنفوسیوس فیلسوف چین باستان، گفت:
«نمایندگی آسمان که ریاست را به شخص پادشاه اعطاء کرده است، آن را به طور ابدی به او نبخشیده است، بلکه مشروط است به رضایت ملت از سرنوشت خود. امپراطوری که فاقد محبت ملّت باشد، حکومتش را از دست می دهد.
منچو حکیم چینی می گوید:
رضایت حکومت شدگان بهترین نشانه اراده خداوند است. کی شو می گوید: آسمان نگاه می کند اما به وسیله چشم های مردم آسمان با گوش های مردم می شنود»(44).
می توان گفت ملت چین، نخستین قومی بوده اند که در نظام حکومتی مشروعیت دولت را برخاسته از «آراء مردم» دانسته اند.
از این جهت است که امام علی مردم و رضایت آنها را پشتوانه دولت می داند و آنها را ستون قدرت نظامی می شمارد.
«و لکن احب الامور الیک، اوسطها فی الحق و اغمها فی العدل و اجمعها لِرَضی الرعیه و اِنَ سخط الخاصه یفتقر مع رَضَی العامه»
«اَنما عمود الدین و جماع المسلمین و الغده للاعداء العامه من الامه»
جامعه آرمانی مردم فرهنگ یافته!!
دو اصطلاح یاد شده «نخبگان»(Elite) و «عامه» (public) در عرف جامعه شناسی به مردم متخصص و صاحب قدرت و نفوذ و مردم بی نام و نشان که به طور عام و کلی بدنه ی جامعه را تشکیل می دهند اطلاق می شود که یکی در «اقلیت» است دیگری «اکثریت». آنچه از این میان مورد تأکید است، تکیه دولت و اعتماد ملی، همان اکثریت بی نام و نشان است که با فرهنگ عمومی خود از حقوق ملی و رشد آگاه اجتماعی برخوردارند. در برابر این دو اصطلاح یک گروه یا اصطلاح دیگری داریم که «عوام» و فضلاء می باشند. در اصطلاح جامعه شناسی این واژه «عوام»(plebe) در برابر «نجباء»(particians) به کار می رود.در روم باستان عوام یا عامه مردم در برابر نجبا قرار می گرفتند و طبقات پایین جامعه را تشکیل می دادند که چندان از فرهنگ عالی برخوردار نبوده، غالباً جهل و نادانی و خرافات در میان آن ها حاکم می باشد. این طبقه، از حقوق ملی و رشد اجتماعی چندان حاکی نمی شوند، بلکه فاقد احساس متعالی و تقریباً افراد جاهلی می شوند.
این گروه در اصطلاح امام علی(ع) «همج و رعاع»(غوغاء) یا گروه عوام هرج و مرج طلب نامیده شده اند.
امام(ع) در یک تقسیم بندی ارزشی، جامعه را به سه گروه تقسیم کرده است:
«النّاس ثلاثه: فعالم ربّانی، و متعلّم علی سبیل نجاه، و همج رعاع اتباع کلّ ناعق یمیلون مع کلّ ریح، لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجئوا الی رکن وثیق».(45)
«مردم سه دسته اند: دانایی که شناسای خداست، آموزنده ای که در راه رستگاری کوشاست، و فرومایگانی رونده به چپ و راست که در هم آمیزند و پی هر بانگی را گیرند و با هر باد به سویی خیزند».
این طبقه را در اصطلاح عامه، غوغاء و غوغاسالاری نامند.
ویژگی های طبقه عوام «غوغاء»
جامعه شناسان برای توصیف این طبقه، ویژگی هایی را شمرده اند که به اختصار یادآور می شویم:1- «گروه و طبقه عوام «غوغاء» در حوادث اجتماعی غالباً آنی، عجول و ابن الوقت می شوند. ممکن است در همان لحظه احساساتی شود، به هیجان بیاید و به زودی خاموش شود.
2- انفعالی و سریع التأثیر است.
ممکن است امروز بتی را که دیروز می پرستید، بشکند و نابود سازد. ممکن است رهبری را که دیروز او را «خداگونه» ساخته بود، امروز توهین کند و نفرین نماید.
3- بسیار ساده، زودباور و تسلیم پذیر است.
می بیند هر صدای حماسی را به خصوص وقتی که تکرار می شود، پاسخ می گوید و به هر بلندآوازی که صدا بلند کرده است، اعتماد می کند. زیرا در آن هنگام فاقد نیروی استدلال و تحقیق است و یا شستشوی مغزی شده و عقلش تخدیر شده است.
4- شجاع و بی باک هستند. زیرا گروه در هنگام غوغاسالاری از اطراف خود، الهام می گیرد و به کارهای بی باکانه و احیاناً بسیار احمقانه دست می زند.
غوغاسالاری جنگ های صلیبی در تاریخ که کشیش خدانشناسی ملت مسیح را با یک ترفند خرافی علیه مسلمین بسیج کرد و چه فجایع آفرید و غوغاسالاری که در اوایل انقلاب همه شاهد آن بودیم.
5- فاقد فرهنگ متعالی و ادبیات عالی است.
بیشتر آن ها از روی بی فرهنگی، عوام بودن، دست به کارهای زشت و منکرات می زنند.
در این اوضاع بلشویکی و غوغاسالاری، هرکس و ناکس خود را «مغز متفکر» تلقی می کند و با زبان بی زبانی می فهماند که:
«اگر او را نکشم، دیگری خواهد کشت» و اگر او را کنترل نکنم (نهی ننمایم) دیگری انجام خواهد داد.
6- با تدبیر و عاقبت اندیش نیست؟
غالباً گروه و طبقه عوام و غوغاسالار، هرگز در عواقب امور فکر نمی کند و فاقد تدبیر است. اصولاً به نتایج کار نمی اندیشد و احساس مسئولیت نمی کنند. زیرا آن ها خود را «رهبر» «متبوع» می دانند و نه «تابع» و «پیرو» این است که عوام و غوغاسالاران، دست به ارتکاب جنایات فاجعه انگیز می زنند.
یک مرتبه می بینند، بی گناهی را می کشند و شاید بعدها برای او پرونده سازی می کنند. در اکثر انقلاب ها، نظیر چنین حوادث اتفاق می افتد.
7- که نتیجه ویژگی های پیشین است.
غوغاء منحط ترین گروه ها و طبقات از نظر عقلانیت و فرهنگ عالی هستند. حتی فرهنگ آن ها از ادبیات و فرهنگ عادی مردم هم پایین تر است.
از این جهت این گروه عوام و غوغاء ممکن است نیرو و قدرت به وجود آورند اما هرگز نمی توانند جامه را اداره کنند و فاقد مدیریت می باشند».(46)
امام علی(ع)، دلش از دست چنین عوام و غوغاسالاران پر از خون است و همواره از این ها انتقاد کرده و آن ها را نفرین نموده است و این ها را غیر از آن طبقه «عامّه» آن ها پشتوانه دولت، ستون فقرات جامعه اسلامی و عزت مسلمین می خواند.
«یا اشباه الرجال و لا رجال».
پی نوشت ها :
1. محمد بن اسحاق، ابن الندیم، الفهرست، طبع تجدد، تهران، 1350، صفحه 30.
2. توفیق الفکیکی، الراعی و الرعیه، مطبعه اسعد، بغداد، 1382 ه، 1962م.
3. استاد دکتر ابوالحسن تنهایی در جامعه شناسی نظری اسلام، مشهد: انتشارات سخن گستر، 1379، صص 44-62.
4. ابن مسکویه، تجارب الامم، تهران: نشر سروش، 1366، صفحه 1-2.
5. دکتر شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، نامه 131، ج17، تهران: 1379. صفحه 9-298.
6. همان، نامه 53، صفحه 7-325.
7. همان، صفحه 296.
8. همان، صفحه 326.
9. دکتر غلامعباس توسلی، نظریه های جامعه شناسی، انتشارات سمت، 1369، صفحه 58.
10. جورج ریتزر، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، ج2، تهران، 1374، صفحه 123.
11. ذمیان، دسته ای از اقلیت های مذهبی اند که در دولت اسلامی زندگی می کنند.
12. دکتر شهیدی، صفحه 329.
13. تقولا حداد، علم الاجتماع، ج دوم، بیروت: دارالرائد العربی، 1982، صفحه 61-64.
14. Tomus Hous
15. همان، صفحه 69.
16. آنتونی گیدنز، جامعه شناس، مترجم، منوچهر صبوری، ج 14، نشر نی، 1384، صفحه 241.
17. همان، صفحه 242.
18. status
19. party
20. گیدنز، همان، صفحه 245.
21. social differantiation
22. Division of labor
23. دکتر شهیدی، صفحه 330.
24. همان، صفحه 331.
25. به نقل از «الراعی و الرعیه»، توفیق الفکیکی، صفحه 95-98.
26. ثمّ اعرف لکلّ امریء منهم ما أبلی، و لا تضیفنّ بلاء امریء إلی غیره، و لا تقصّرنّ به دون غایه بلائه، و لا یدعونّک شرف امریء إلی ان تعظم من بلائه ما کان صغیرا، و لا ضعه ی امریء إلی ان تستصغر من بلائه ما کان عظیماً.
27. ملت در حال جنگ، لوندوروف، نقل از منبع پیشین، صفحه 100-101.
28. نهج البلاغه، صفحه 327.
29. نهج البلاغه، صفحه 327.
30. الموضوعات فی نهج البلاغه.
31. اخلاق ناصری، صفحه 84.
32. دکتر بطرس غالی، دراساتٌ فی المجتمع العربی، صفحه 160، به نقل از «الراعی و الراعیه»، صفحه 196.
33. همان، صفحه 199.
34. elites and socioty
35. A new class
36. دکتر شهیدی، صفحه 327.
37. این بحث در اندیشه افلاطون «اریستوکراسی» و بیشتر از آن در آیین های برهمائی مورد نظر کاست ها که انتظام بخش جامعه باستانی هند بودند متجلی است. همچنین در اندیشه زردشتی در ایران باستان.
38. باتومور، نخبگان و جامعه، ترجمه علیرضا طیب، انتشارات دانشگاه تهران، 1371، صفحه 2.
39. همان، صفحه 4.
40. همان، صفحه 8.
41. همان، صفحه 28-29.
42. همان، صفحه 7.
43. تقولا حداد: علم الاجتماع و تطوره، ج دوم، بیروت: دارالرائد العربی، 1983، ص 209.
44. احمد وفیق، علم الدوله، صفحه 30. به نقل از «الراعی و الرعیه»، صفحه 209.
45. نهج البلاغه، شهیدی، ص 387.
46. نقولا حداد، علم الاجتماع، ج1، ص 111-114.