نظریّه های حلّ مسأله

فرایند حل مسئله همانند فرایند تفکر، کاملاً تحت تأثیر فرایند یادگیری است، یعنی فرد از اطرافیانش در طول زندگی یاد می گیرد که چه چیزهایی را مسئله تلقی کند و کدام یک از آنها را آسان و ساده و کدام یک را دشوار و پیچیده بخواند. همچنان که یاد
يکشنبه، 9 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظریّه های حلّ مسأله
 نظریّه های حلّ مسأله






 

فرایند حل مسئله همانند فرایند تفکر، کاملاً تحت تأثیر فرایند یادگیری است، یعنی فرد از اطرافیانش در طول زندگی یاد می گیرد که چه چیزهایی را مسئله تلقی کند و کدام یک از آنها را آسان و ساده و کدام یک را دشوار و پیچیده بخواند. همچنان که یاد می گیرد که چگونه با مسائل مختلف، مواجه شود و با چه روشها و شیوه هایی به حل آنها بپردازد و حتی کیفیت تفسیر و توجیه مسائل را از اطرافیان خود (خانواده، مدرسه، جامعه) می آموزد. بنابراین، درباره چگونگی حل مسئله نیز همانند چگونگی یادگیری با نظریه های مختلف،‌ مواجه می شویم که می توان همه آنها را در سه گروه خلاصه کرد از این قرار:
1. نظریه های محرک-پاسخ و تداعی: این نظریه ها که در ضرورت فرایند ارتباط میان محرک-پاسخ مشترک اند حل مسئله را، همانند هر نوع تفکر، کنشی می دانند از تداعی ها یا روابطی که در تجربه موجود زنده تشکیل شده اند. در این نظریه ها، دو مفهوم کلیدی وجود دارد: یکی مفهوم «میانجیگری»(mediation) یا وساطت است که فرایند اشاره ای (یک رمز، یا زبان به معنای اعم، یک فکر) می باشد و یک محرک را به یک پاسخ مرتبط می کند. همچنین سبب می شود که ما یک مفهوم، مانند «کتاب» را، به سایر انواع مشترک با آن «تعمیم» دهیم. به بیان دیگر، علامت یا رمزی مانند کلمات، محرکهای گوناگون را به همدیگر و به پاسخها مربوط می کنند. مفهوم کلیدی دوم در نظریه های S-R، «سلسله مراتب خانواده عادت»(habit family hierarchies) است به این معنا که یک محرک، چند یا چندین پاسخ متفاوت را برمی انگیزد. مثلاً وقتی یک نفر با مسئله ای (محرکی) مانند باز نشدن در خانه اش مواجه می شود به انواع پاسخها از قبیل: تکان دادن در، جابه جا کردن کلید در، دنبال ابزاری رفتن، از رهگذری کمک خواستن، و... متوسل می شود تا سرانجام، به حل مسئله (باز کردن در خانه) موفق می شود.
2. نظریه های گشتالت و شناختی: نظریه های گشتالتی، «ادراک» را مفهوم کلیدی در حل مسئله می داند و «بینش» «insight» یا بصیرت را مورد تأکید قرار می دهد. نظریه های شناختی نیز فرایندهای ذهنی شخص را در حل مسئله، مهم تر و اساسی تر از اشارات (cues) محیطی می داند.
3. نظریه های خبرپردازی و همانندنگاری کامپیوتر (information processing and computer simulation theories) این نظریه ها، که در سالهای اخیرمطرح شده اند، به خاصیت انحصاری انسان در گردآوری و پردازش اطلاعات برای حل مسائل خود، توجه دارند که امروزه این عمل برای حل مسائل بسیار پیچیده خود به وسیله کامپیوتر انجام می گیرد. مفهوم مرکزی یا کلیدی در این نظریه ها همگانی بودن «کاشفها» (heuristics) است و «کاشف» هرگونه روش یا شیوه ای است که تحقیق را در راههای خاص برای حل مسئله مورد نظر، هدایت می کند و از شقوق دیگر، می کاهد. روش کامپیوتری در واقع، فواید و منافع شیوه های محرک-پاسخ و شناختی را برای حل مسئله به صورت مطلوب، ترکیب می کند و به هم می آمیزد. بدین معنا که همانند نظریه S-R(محرک-پاسخ)، روی مکانیزم های دقیق، و همانند نظریه شناختی، روی توجه به هدایت و راهنمایی تأکید می ورزد.
به بیان دیگر، نگرش غالب امروز در مطالعه چگونگی حل مسئله، نگرش خبرپردازی است که مانند دیدگاه گشتالتی درباره چگونگی حل مسئله فرضهای خاصی دارد. این نگرش، بر این باور است که حل یک مسئله در چند گام انجام می گیرد و هر گام به هدف خاصی متوجه است. حل مسئله از ارزش یابی موقعیت یک مسئله معین، انتخاب و کاربرد گامهای خاص بعدی و... ترکیب می یابد و این روش تا پایان حل مسئله، ادامه دارد. به این معنا که در هر گام فرایند حل مسئله، شخص حل کننده آن، شکلی از پردازش را به کار می برد، همچنان که کامپیوتر می کند. کار روان شناس، عبارت است از توصیف و تبیین ماهیت اطلاعات و انواع پردازش مورد استفاده در هر گام.
برخی از روان شناسان بر این باورند که انسان برای حل یک مسئله، ابتدا یک بازنمایی درونی از مسئله (انبار شده در حافظه) می سازد. این بازنمایی را «فضای مسئله» می نامند که در حل موفق مسئله، بسیار مؤثر است. چون شخص در این عمل، به چگونگی مسئله و تعبیر و تفسیر آن می اندیشد.
بحث از حل مسئله را با این پرسش احتمالی که «آیا میان تفکر و حل مسئله، تفاوتی وجود دارد؟» پایان می دهیم. پاسخ آن را چنین می خوانیم: دانکن (Duncan) می گوید: «... مطالعه مشخصات و تعاریفی که به وسیله روان شناسان تا به حال در این موضوع، شده ثابت می کند که «تفکر» به جریان متشکل کردن تجارب گذشته فرد، اطلاق و «حل مشکل» [مسئله] به هماهنگ شدن فعالیتهای مغزی شخص، که موجب یافتن پاسخ صحیح می شود، تعریف شده است.»(1)
وودورث(woodworth) عقیده دارد یک مشکل، وقتی به وجود می آید که فرد دارای هدف معینی باشد. ولی راه روشن وصول به هدف را نداند. چنین فردی هنگامی به راه حل صحیح می رسد که اطراف و جوانب مشکل را بررسی کرده و انطباق مداوم و لا ینقطع خود را برای یافتن راه وصول به هدف، در خود ایجاد کرده باشد. اما تفکر هنگامی رخ می دهد که بررسی و کنجکاوی از محیط و موقعیت های آنی و «نزدیک»، بالاتر رفته و فرد از خاطرات و تجارب قبلی و مفاهیم تشکیل یافته ذهنی خود استمداد و بهره برداری کند.»(2)
عناصر تفکر: نشانه ها و رموز
هر یک از ما به تجربه شخصی دریافته است که همواره با دو دنیا ارتباط و سر و کار دارد. دنیای تجربه یا جهان اشیا و حوادث خارج از وجود انسان؛ و دنیای تفکر یا اندیشه یا جهانی که در آن از اشیا و حوادث عینی، خبری نیست و فقط یک عده علایم و رموز کمی و کیفی یا روابط و ساختارها در آن وجود دارد که «جانشین» آن اشیا و حوادث می باشد و همین نشانه ها و رموز هستند که شخص در اختیار دارد و ابزار تفکر به شمار می روند. و نیز همین فرایند رمزی (سمبولیک) است که به انسان، امکان می دهد که میدان یادگیری خود را گسترش دهد و بتواند آموخته هایش را بازشناسد و به کار بندد.
در واقع، وقتی می اندیشیم، مثل این است که با شخصی (مخاطبی)، حرف می زنیم و علایم و رموزی برای تفاهم (فهمیدن و فهماندن) به کار می بریم که هر یک از آنها از نماینده چیز یا حادثه و یا رابطه ای است که در خارج از ذهن ما وجود دارد. پس منظور از «نشانه» یا «رمز» (symbol)، هر «کلمه» (word) یا «صورت ذهنی»(image) است که «جانشین» یا مُعَرّف یک شیء، یک حادثه، یا یک رابطه می شود یا بدان اشاره می کند، یا از آن حکایت می کند، یا در غیابش جای آن را می گیرد... مانند کله «آتش» یا تصویر ذهنی آن، که جانشین آتش واقعی است؛ یا کلمه «دود» که دلیل وجود آتش و شعله است؛ یا «پرچم سیاه» که در فرهنگ ما نشانه وجود مصیبت و غم است.
به بیان دیگر و به تعبیر روان شناسی، یک رمز (سمبول) یا علامت، عبارت است از یک بیانگر یا نمایانگر درونی یک محرک یا عامل محرک یا یک پاسخ یا عامل پاسخ، که فعلاً حاضر نیست یا در دسترس شخص نمی باشد. یک «رمز»، می تواند «جانشین» یا معرف یک محرک یا یک پاسخ باشد که اتفاق افتاده است یا درباره رخ دادنش گفت و گو می شود مانند «دیروز باران بارید» همچنین، امکان دارد یک رمز، جنبه ای از یک وضع یا حادثه را مشخص کند وقتی که آن جنبه، آشکار نیست مانند «راه حل پیشنهادی شما درست نیست.»
فرایند رمزی کردن در انسان، کاربرد علایم و رموز به شکلهای مختلف: کمی، کیفی، ارتباطی و... در تصمیم گیری، حل مسئله، یا سایر موارد سازگاری با محیط است. مثلاً همین رموزند که به ما امکان می دهد درباره کشور خود ایران حرف بزنیم، هنگامی که در یک کشور بیگانه هستیم یا از شهر و خانواده خود سخن بگوییم، وقتی که دور از آنها هستیم.
از آنچه که گفتیم در می یابیم که عناصر تفکر عبارتند از: «کلمات» و «صورتهای ذهنی» یا «تصورات». به نظر می رسد که بخش عمده ی تفکر ما به کلمات یا انواع رموز و نشانه ها بستگی دارد و اندک قسمتی از آن، به تصورات مربوط است. و هر «رمز» (symbol)، محرکی است که وجود چیزی را نشان می دهد. «نشانه»(sign) یا «اثر» محرکی است که از وجود یا اتفاق افتادن حادثه ای حکایت می کند.
رموز یا نشانه هایی که «تفکر» به کار می برد و ابزار کارش می باشد متنوع و متعدد است از آن جمله، صورتهای ذهنی، معانی، الفاظ، ارقام، اشارات، نقشه های جغرافیایی، نت های موسیقی، علایم ریاضی و... می باشند پس، رموز به کلمات آشنا محدود نیستند و زبانهای رمزی (سمبولیک) دیگری نیز وجود دارند از قبیل زبان منطق یا ریاضیات. البته نباید تصور کرد که «تفکر» یا اندیشیدن، ارتباط ما را با جهان خارج قطع می کند و حتی می توان در گوشه ای از اتاق نشست و به تفکر پرداخت. بلکه منظور، این است که عالم خارج عیناً، وارد ذهن ما نمی شود، بلکه ذهن ما فقط نشانه ها یا رموز آن را در خود، نگاه می دارد و با تجزیه و ترکیب آنها می تواند به حل مسائل عینی-مثلاً برداشتن مانع از سر راه هدف خود-بپردازد. از طرف دیگر، این رمزها و نشانه ها پیوسته در حال تغییرند و ارتباط ما با عالم خارج یا واقعیت ها باعث افزایش آنها و گاهی اصلاح آنها می شود. مثلاً مشاهده رادیو و تلویزیون دو رمز یا نشانه (کلمات رادیو و تلویزیون) بر نشانه های موجود در ذهن کسی که با آن دستگاه ها آشنا نیست می افزاید. یا اگر کسی درباره ماشین حساب الکترونیک، نشانه های نادرستی داشته باشد مشاهده آن، موجب اصلاح آن نشانه ها در ذهن او می شود.

پی نوشت ها :

1. حسینی، سیدعلی اکبر(دکتر)، تفکر خلاق، هدف غایی تعلیم و تربیت، از انتشارات دانشگاه شیراز، بدون تاریخ انتشار، ص 11.
2. همان.

منبع :شعاری نژاد، علی اکبر، (1390)، روان شناسی عمومی انسان برای انسانی برخوردار از طبیعت چندگانه! اما واحد!، تهران: اطلاعات

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط