فردریک جیمسون: التقاط و بینامتنیت

نظریه ی فردریک جیمسون(1) درباره ی فرهنگ و رسانه های معاصر، همانند نظریه ی دبور، بیشتر وامدار مارکسیسم است. جیمسون استدلال می کند که ما وارد مرحله ی سرمایه داری متأخر شده ایم که با دوره ی فراصنعتی، جوامع مصرفی و
پنجشنبه، 13 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فردریک جیمسون: التقاط و بینامتنیت
فردریک جیمسون: التقاط و بینامتنیت

نویسنده: سید محمد مهدی زاده




 

نظریه ی فردریک جیمسون(1) درباره ی فرهنگ و رسانه های معاصر، همانند نظریه ی دبور، بیشتر وامدار مارکسیسم است. جیمسون استدلال می کند که ما وارد مرحله ی سرمایه داری متأخر شده ایم که با دوره ی فراصنعتی، جوامع مصرفی و جهانی شدن مرتبط است.
به نظر جیمسون، مدرنیته و پست مدرنیته، بازنمود دو دوره ی متفاوت سرمایه داری هستند. گذار از یکی به دیگری به معنای گذار از سرمایه داری به دوران پسامدرن سرمایه داری یا «دوران پساصنعتی» نیست، و لذا منطق اصلی انباشت سرمایه، در دوران پسامدرن نیز هنوز کارآمد است. اما با این همه، تغییری اساسی در ماهیت سرمایه داری صورت گرفته است: گذار از یک پیکربندی مادی به پیکربندی دیگری که به صورت انتقال از یک صورت بندی فرهنگی به یک صورت بندی دیگر بیان شده است... به زعم او، پست مدرنیته بر «سرمایه داری متأخر»(2) یا مرحله ی جدید چندملیتی، اطلاعاتی و مصرفی آن منطبق است(سینزوود، 5:1379-54).
به باور جیمسون، صفت بارز سرمایه داری متأخر، گردش سریع نشانه ها و نمادها و جریان های جهانی اطلاعات است. «او معتقد است ما در جهانی به سر می بریم که در آن رسانه ها، سبک های جدید، مدها و تصاویر، اهمیتی فزاینده دارند. نتیجه، فرهنگی است که وجه بارزش، سطحی بودنی است که در آن، تولیدات بی وقفه جانشین هم می شوند؛ و رفتن به دنبال سبک های پوچ، جای جست و جو در پی اصالت، تاریخ و روایت را گرفته است» (اسمیت، 355:1383).
او در منطق فرهنگی سرمایه داری متأخر(3) (1379) می نویسد: «آن چه رخ داده این است که تولید زیبایی شناختی در جهان امروز با تولید کالا به طور کلی جمع شده است. اکنون ضرورت های جنون آسای اقتصادی جهت ایجاد موج های تازه ای از کالاهای هر چه جدیدتر با نرخ های بالاتر بازگشت سرمایه، عملکرد و موقعیت ساختاری مهم تری برای نوآوری و تجربه ی زیبایی شناختی ایجاب می کند».
جیمسون با پیوند دادن وضعیت پسامدرن با شرایط اجتماعی، سیاسی و تاریخ، پسامدرنیسم را بیان سرمایه داری متأخر در سطحی متنی و زیبایی شناختی می داند؛ زیرا «همان طور که سرمایه داری منطق اقتصادی دارد، منطقِ فرهنگی نیز دارد، منطق فرهنگیِ سرمایه داری متأخر، پسامدرنیسم است»(رابرتس، 154:1386).
از نظر او، پسامدرنیسم چیزی شبیه ترجمه ی لفظیِ شناسه ی اقتصادیِ سرمایه داری متأخر در زبان فرهنگی است(همان:165).
ترجیح اصطلاح «سرمایه داری متأخر» بر اصطلاح بودریار، یعنی «پساصنعتی گرایی»(4)، به این دلیل است که جیمسون اضمحلال جهانی فرهنگ در اشکال اقتصادی تولید را به عنوان نقطه ی شروع تحلیل خود در نظر می گیرد. وی سیّالیت بی عمقِ بخش عمده ی فرهنگ امروزی را پیامد سرمایه داری چندملیتی می داند.
جیمسون معتقد است فرهنگ پست مدرن، تکرار و تکثیر یا بازتولید منطق سرمایه داری مصرفی است که ضمن پذیرش همه ی اَشکال «عامه پسند»، ارزش های مدرنیستیِ غیرتجاری و هنر والا را رد و نفی می کند. درحالی که مدرنیسم بر تمایز و مرزبندی آشکار فرهنگ والا از فرهنگ توده یا عامه تأکید می کند، پست مدرنیسم این مرزبندی و تمایز بین هنر والا و اَشکال تجاری را نمی پذیرد.
وی ویژگی های بنیانی پست مدرنیسم را چنین توضیح می دهد: «نوعی سطحی بودن و ابتذال جدید که در «نظریه ی» معاصر و در کل فرهنگ تصویری و تخیلی تازه تداوم می یابد؛ تضعیف تاریخ مندی هم در رابطه ی ما با تاریخ عمومی و هم در صُور تازه زمان مندی شخصی، که ساخت روان نژند آن (به پیروی از لاکان) انواع تازه ی روابط جانشینی و همنشینی را در هنرهای دنیوی تر تعیّن خواهد بخشید؛ نوع کاملاً تازه ای از
زمینه های احساسی که من آن ها را «شدائد»ی می نامم که با رجوع به نظریه های کهن در باب تعالی به بهترین وجه درک خواهند شد؛ روابط عمیق و بنیانی همه ی این موارد با یک تکنولوژیِ کاملاً تازه که فی نفسه نوعی ویژگی برای یک نظام اقتصادی جهانی کاملاً تازه به شمار می رود» (جیمسون، 9:1379).
از نظر او، این چرخش فرهنگی از مدرنیسم به پست مدرنیسم، بیانگر نابودیِ سوژه ی فردی و پیامدهای آن یعنی فقدانِ فزاینده ی سبک فردی است. در حالی که هنر و ادبیات مدرنیستی، ارزش فردیت و صدای «اول شخص» را در تضاد و مواجهه با جهان بیرونِ صنعتی شدن، پیشرفت علمی و تکنولوژیک و عقلانی شدن ارج می نهاد؛ فرهنگ پست مدرن از نقطه نظر جیمسون، امکان این که هنوز سبک فردی بتواند در دوره ی سرمایه داری متأخر وجود داشته باشد را رد می کند. در سرمایه داری متأخر، همه ی سبک های جدید برای خدمت به سرمایه داری مصرفی و جهانی، بلافاصله یک کاسه می شوند.
استیونسن اذعان می دارد که فرهنگ سطحیِ بازار، فرض سبک فردی را از بین برده است. بار دیگر، پیشرفت های صورت گرفته در نظریه امروزی در خصوص مرگ سوژه، به موازات ناپدید شدن سبک های «تقلیدناپذیرِ» مدرنیسم مطرح شده اند. کالایی شدن دنیای اجتماعی به تکثیر و پاره پاره شدنِ رمزگان های اجتماعی منجر شده است(استیونسن، 223:1383).
به زعم جیمسون، سوژه ی پسامدرن را نیز شرایط اجتماعی تعیین می کند، و این سوژه ضرورتاً شیء شدگی و پاره پاره شدنِ سرمایه داریِ متأخر خود را بازتاب می دهد. او اضمحلال و فروپاشیِ فضاهای خصوصیِ تأمل انتقادی را نتیجه ی نابودی فرهنگ به دست اقتصاد می داند. به این معنا که فراگیری سرمایه ی جهانی، استقلال فرهنگی و تأملات زیبایی شناختی را نابود ساخته است.
مفهومِ التقاط(5)، هسته ی اصلی رویکرد پست مدرنیستیِ جیمسون درباره ی ناپدید شدن فردیت و اصیل بودن(نسخه ی اصلی) است. این مفهوم، متفاوت از رفتار تقلیدی شوخ طبعانه است. تقلید شوخ طبعانه، تکنیک کلی تقلید خاص پست مدرنیسم نیست، بلکه به قصد خنده ی مخاطب، ادای نسخه ی اصلی را درمی آورد(جیمسون، 1998 به نقل از لافی، 155:2007).
برای مثال، بازیگران از کنش ها و رفتار دیگران به ویژه افراد مشهور تقلید می کنند. به طور بنیادی، تقلید شوخ طبعانه، وجود آن چه را که مورد تقلید و سرمشق قرار می گیرد، اذعان می کند و قداست و حرمت نسخه ی اصلی را رد نمی کند. در مقابل، التقاط تکنیک خاص و منحصربه فرد پست مدرنیسم است و وجود نسخه ی اصلی را برای تقلید کردن در می کند. التقاط هدف طنزآمیز ندارد و تقلید را از نسخه ی اصلی تفکیک نمی کند. التقاط
پیامد تمایلات گسترده در پست مدرنیته مبنی بر پاره پاره(تکه تکه) شدنِ حرفه هاست. جیمسون، تکه تکه و خصوصی شدن زبان به صورت سبک های متفاوت را با رویه های حرفه ای مانند پزشکی، حقوق، ادبیات و... مرتبط می داند.
اینک این سبک ها برای تمسخر و استهزا غیرممکن است، زیرا هیچ هنجار زبان شناختی عام و جهان شمولی که از طریق تقلید از چنین سبک هایی صورت بگیرد، وجود ندارد(لافی، 155:2007).
بنابراین، سبک های التقاطی پست مدرنیستی، ناشی از فقدان خلاقیت و نیز نابودی تقلید است. مفهوم التقاط پیوند تنگاتنگی با نظریه ی جیمسون درباره ی «بینامتنیت»(6) دارد. جیمسون(1379) بینامتنیت را به عنوان تبادل نظر، ویژگی ذاتی تأثیر زیبایی شناختی و عامل معنای ضمنیِ جدید «گذشته بودگی» و عمق شبه تاریخی تعریف می کند که در آن، تاریخ بازنمایی شده در سبک های زیبایی شناختی، جایگزین تاریخ واقعی می شود. او، در تفسیر شیوه ای که نظریه ی پسامدرن از آن طریق به امحای تصورات رایج از «عمق» گرایش می یابد، بر این باور است که «عمق، جای اش را به سطح یا سطوح متعدد» داده است. جیمسون معتقد است در فرهنگ سرمایه داری متأخر، بازی تصاویر و سبک ها، بی هیچ تعلق خاطری به هنجار فرهنگی یا طبقه ی اجتماعی مشخص، شیوه ی سخن گفتن افراد و نحوه ی تولید و مصرف هنر توسط آن ها را تعیین می کند.
به زعم او، فرهنگ پست مدرن علاوه بر ناپدید ساختن(زدودنِ) فردیت و خلاقیت، حس و مفهوم گذشته را نیز نابود کرده است. به نظر می رسد ما محکوم هستیم به جستجوی گذشته ی تاریخی از طریق تصاویر و کلیشه های [ذهنی]مان درباره ی گذشته _جیمسون، 1998 به نقل از لافی، 156:2007). مایک فدرستون(7) در زیبایی شناختی کردنِ زندگی روزمره(8)، ایده مشابهی دارد. از دید وی، گردش سریع نشانه ها و تصاویر، تار و پود زندگی روزمره را در جوامع معاصر اشباع کرده است.
برای جیمسون، بینامتنیت رویه ای است که معمولاً در فیلم های پست مدرن و دیگر متون رسانه ای اقتباس شده از متونِ دیگر، به چشم می خورد. همانند التقاط، بینامتنیت نیز وجود متن یا متون اصلی را آشکارا تصدیق نمی کند و بر محو شدنِ معنایِ هر چیز اصلی یا تاریخی، اصرار می ورزد. بینامتنیت در هم اکنونِ دائمی و پیوسته عمل می کند؛ زیرا پست مدرنیته به طرز مؤثری، هر حس و معنایِ اصیل گذشته را نابود ساخته است. جیمسون، «فیلم های نوستالژیک» را مثال بارز التقاط و بینامتنیت می داند.
به اعتقاد دن لافی(2007)، نظریه ی پست مدرنیستیِ جیمسون درباره ی التقاط و بنیامتنیت، نه فقط درباره ی فیلم که در قلمرو فرهنگ و رسانه نیز قابل مطالعه و استفاده است. برای مثال، اَشکال خاصی از موسیقی عامه پسند، نمونه یا تصویری از صداها و آهنگ های
قبلی(التقاط) است. این اشکال، از نمونه های تقلیدی که به وجود نسخه های اصلی اذعان می کند، متمایز است.
به نظر می رسد که جیمسون و بودریار مشترکات محوری بسیاری دارند؛ نظیر ناپدید شدن واقعیت، شاکله ی زبان شناختیِ سوژه، اهمیت فرهنگ مصرفی، و زوال عمق. آن ها همچنین استدلال های مشابهی در خصوص دوره بندی تاریخی فرهنگ و اشکال متمایز مکان و فضا ارائه می کنند. تفاوت اصلی بین این دو، در برداشت آن ها از مفهوم اقتصاد سیاسی نهفته است. درحالی که جیمسون بر این ایده تأکید دارد که مناسبات اقتصادی اهمیت روزافزونی در سازماندهی و نظارت بر تولید فرهنگی یافته اند، بودریار این سازماندهی و نظارت را ناشی از رمزگان مسلط می داند(استیونسن، 6:1383-225).

پی نوشت ها :

1. F. Jameson
2. Late capitalism
3. The Cultural logic of late capitalism
4. Post-Industrialism
5. Pastiche
6. Interextuality
7. M. Featherstone
8. The anesthetization of everyday life

منبع : مهدی زاده، سید محمد، (1389)؛ نظریه های رسانه: اندیشه های رایج و دیدگاه های انتقادی، تهران: نشر همشهری، چاپ اول 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط