سیدجعفر کشفی و مبانی عقلانی حکومت مجتهدان در عصر غیبت (2)

هم چنان که مشاهده گردید کشفی برای اصالت بخشیدن به حکومت فقیه در عصر غیبت به برداشت های عقلی روی می‌آورد و چندان توجهی به روایات وارده در این خصوص ندارد. هرچند او در آثار به جای مانده اش فصلی را درباره...
شنبه، 15 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سیدجعفر کشفی و مبانی عقلانی حکومت مجتهدان در عصر غیبت (2)
مبانی عقلانی حکومت مجتهدان در عصر غیبت از دیدگاه سیدجعفر کشفی(2)

 

نویسنده : عبدالوهاب فراتی



 
هم چنان که مشاهده گردید کشفی برای اصالت بخشیدن به حکومت فقیه در عصر غیبت به برداشت های عقلی روی می‌آورد و چندان توجهی به روایات وارده در این خصوص ندارد. هرچند او در آثار به جای مانده اش فصلی را درباره اختیارات فقیه در عصر غیبت، نگشوده است لکن به طور پراکنده در مباحثی از قبیل نماز جمعه، قضا و مسئله اجتهاد و تقلید، از آن سخن به میان آورده است، در عین حال از روایاتی که نقل می کند بیشتر منصب افتا و قضاوت را برداشت می کند و به دلالت آن ها بر منصب امور سیاسی، اعتقادی ندارد.
احادیثی که وی در این باره ذکر می کند عبارتند از:
1- اللهم ارحم خلفائی، قیل یا رسول الله ومن خلفائک؟ قال: الذین یاتون من بعدی یروون حدیثی وسنتی
[13].
2- قال رسول الله(ص): "ان العلماء ورثة الانبیا".
[14]
3- قال علی(ع): "العلما حکام علی الناس".
[15]
4- قال الصادق (ع): ...
ینظر ان من کان منکم ممن قدروی حدیثنا ونظر فی حلالنا وحرامنا وعرف احکامنا فلیرضوا به حکما فانی قدجعلته علیکم حاکما فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم الله وعلینا رد والراد علینا الراد علی الله وهو علی حد الشرک بالله؛
[16] باید از کسانی پیرویکرد که از امامان حدیث روایت می کنند و در حلال و حرامی که ازسوی آنان تعیین شده به دیده دقت می نگرند و از احکام آن ها آگاهی دارند، زیرا افرادی حق حکومت دارند که از سوی امام معصوم(ع) برگزیده شده اند، از این رو اگر آن فرمان روایان حکمی صادرکنند و کسی بدان سر ننهد روشن است که بر حکم امام ارج ننهاده و این کار در حد شرک به خداوند است.
مجموع روایاتی که کشفی در خصوص مناصب و جایگاه فقیه ذکر می کند همین چهار حدیثی است که بدان ها اشاره گردید. در عین حال هم چنان که قبلاً گفته شد عقیده ای به اطلاق روایات ندارد و بیش تر از آن ها همان منصب افتا و قضاوت را استنباط می کند. وی در تنها اثر فقهی خود یعنی " کفایة الایتام" در این باره بالصراحه می نویسد: "فتوادادن، منصب ِامام یا نایب خاص یا عام او می باشد بالنص و بلاخلاف، و از برای غیر آن ها جایز نمی باشد و مراد از نایب عامبلاخلاف و در قویّه عمربن حنظله و ابی خدیجه - که هردو مقبوله می باشند - هر کسی است که در زمان غیبت یا حضور، بالغ و عاقل و مؤمن یعنی اثناعشری و عادل و طاهرالولد و فقیه یعنی مجتهد باشد... و ایضا قضا، منصب مختص به امامت است و از برای احدی جایز نمی باشد مگر به "اذن خاص یا عام" و امام نیز به "حکم دو روایت ابی خدیجه و عمربن حنظله" به "فقیه جامع الشرایط"، "اذن عام" داده است و او را حاکم گردانیده است".
[17]
او هم چنین درباره برداشت نادرستی که برخی از روایت "بپرهیزید از حکومت، به درستی که حکومت از برای امامی است که عالم به قضا و عادل بین مسلمین باشد مثل نبیّ یا وصیّ او" می کنند، می گوید: مخفی نماند که نایب ِخاص یا عام امام داخل در قسم دوم و از جمله خلفا و اوصیا
می باشد چون که علما ورثه انبیا می باشند و پیامبر خود نیز فرمودند که خداوندا رحمت بفرست بر خلیفه های بعد از من، آن چنان اشخاصی که روایت می نمایند حدیث مرا و راه می روند به طریقه من."
در عین حال تفسیری که او از واژه "حکومت" می کند با مفهوم امروزین آن سازگاری ندارد بل منظور وی از این واژه، قضاوت است، زیرا معمولاً در فقه اسلامی دو واژه حکومت و قضاوت به یک معنا به کار می روند و بدین علت، قاضی را نیز حاکم می گویند.
"و حکم نماینده را قاضی و حاکم وحکم او را قضا و حکومت گویند."
[18]
دکتر عبدالهادی حائری با ذکر روایت عمربن حنظله (حدیث شماره4) در تلاش است تا از روش نقلی، ولایت فقیه در عصر غیبت را از دیدگاه کشفی، استنباط کند - که البته این برداشت با تکیه تنها بر کتاب "اجابة المضطرین" درست است - اما با دقت در کلیه آثار وی، به نظر می رسد کشفی تنها با فراهم آوردن مقدمات عقلی به ولایت مجتهدین تن می دهد و دلالت روایات وارده در این باره را ناکافی می داند؛ مثلاً وی در بحث نمازجمعه از کتاب "کفایة الایتام" می نویسد:
" برخی دیگر وجوب تخییری آن را مشروط به وجود فقیه عادل و مستجمع همه شرایط فتوا که آن را مجتهد گویند دانسته اند به توهم این که روایت عمربن حنظله دلالت بر نیابت عامه از برای او دارد و حال آن که روایت مزبور دلالت بر بیش تر از شغل حکومت و فتوادادن مابین مردمان ندارد و چنان که معلوم است آن هم به جهت تعطیل معاش و معاد مردمان و لزوم حریت و فساد ایشان استکه هیچ کدام در ترک نمودن نمازجمعه نمی باشد."
[19]
از این رو، به نظر می رسد کشفیدلالت روایت عمربن حنظله، بر امور سیاسی را نمی پذیرد و قرائن موجود در روایت را نیز برخلاف می یابد. بدین معنا که بهترین بیانی که می توان برای اثبات ولایت سیاسی فقیه ذکرنمود تمسک به اطلاق جمله "فانی جعلته علیکم حاکماً" می باشد و از آن جا که این عبارت بدون قید ذکرشده، ممکن است نتیجه بگیریم که افراد موردنظر، در همه مواردی که احتمال نیابت از امام معصوم علیه السلام می رود، صاحب ولایت اند. در حالی که کشفی چنین برداشتی را "توهمی" بیش نمی داند و عقیده بر آن دارد که روایتمذکور "بر بیش تر از شغل حکومت و فتوا دادن مابین مردمان" دلالت ندارد، زیرا اطلاق جمله مذکور که موجب شمول کلیت آن می شود نسبت به محمول ( = فقیهان) جریان ندارد. قدرمسلم و متیقن آن - با توجه به محتوای صدر روایت - همان رفع خصومت و قضاوت میانمسلمین است. چنین برداشتی نیز در خصوص دو واژه به کار رفته در حدیث شماره (1)و(3) یعنی خلفا و حکّام شده است. در عین حال کشفی چندان هم بی میل نیست که از این دسته از روایات، در تائید برداشت های عقلی خود، بهره جوید و به دیده حکم ارشادی وامضایی به آن ها نظرافکند.
بدین سان، کشفی با رویکرد به عقل در تلاش است تا حکومت در عصر غیبت را به کسی واگذارد که هم واجد علم (= فقه) و هم واجد سیف (= قدرت) باشد. در صورتی که چنین فردی یافت شود و به قدرت رسد دولت آرمانی وی یعنی ریاست حکمت برپا می گردد.
در درجه بعد، کشفی به این سوال می اندیشد که آیا شرایط و اوضاع دوره حیات او، اجازه برپایی دولت آرمانی او را می دهد یا نه؟ پاسخ او به این سوال، منفی است و بدین علت در پی یافتن عوامل آن است. به عقیده وی تاکنون دو عاملسبب شده تا چنین دولتی تحقق نیابد:
1) حوادث گذشته تاریخ اسلام؛
2) کوتاهی فقیهان.

1- حوادث گذشته تاریخ اسلام:

این که چرا در دوره غیبت، برپایی ریاست حکمت، امکان ندارد، کشفی بخشی از عوامل آن رابه حوادث گذشته تاریخ سیاسی مسلمین نسبت می دهد. به دیده وی در درازای تاریخ اسلام وقایعی رخ داده که مانع از اجتماع دو رکن علم و سیف در شخص حاکم اسلامی شده است.
از یک سو دور نگه داشتن تعمدی علما از سیاست و به دنبال آن ظهور "نوعی فتنه وهرج و مرج" در جامعه اسلامی سبب شد تا عالمان دینی به امر سیاست توجه نکنند و "دست از سلطنت و رکن سیفی" بکشند و تنها به تحصیل علم بپردازند. از سوی دیگر سلاطین نیز به علت فراموش کردن هدف از برپایی دولت، تنها به "نظام دادن امر عالم" بسنده کردند و بدین صورت از "تحصیل علم دین و اوضاع رسولی" بازمانده و به "سلطنت سفلیه" روی آوردند و در نهایت در هیچ کدام از طرفین "علم و قدرت" یک جا متمرکزنشد و رفته رفته جامعه دین داران از ریاست حکمت محروم گردید.
پس از انفکاک و مفارقت آن دو رکن، دولت آرمانی کشفی در دوره خلط عقل و جهل که با حاکمیت "مجتهد ذی قدرت" یا "قادر ذی علم" متبلور می شد زمینه های تحقق خود را از دست داد و به تدریج حوزه عرفیات و شرعیات میان دو دسته از نخبگان جامعه اسلامی تقسیم گردید و "مجتهدین و علما حامل یک رکن آن که علم به دین و معرفت به اوضاع رسول شدند و سلاطین متکفل یک رکن دیگر آن که اقامه و ترویج آن اوضاع است گردیدند."
"و حکما این قسم از ریاست را که همه ارکان آن در یک شخص جمع باشد به اسم "ریاست حکمت" نامیده اند و باید که در هر شخصی که نایب اوست، ایضا هر دو رکن جمع باشد و لکن چون علما و مجتهدین به جهت معارضت نمودن سلاطین با آن ها و منجر شدن امر معارضه به فتنه و هرج و مرج دست از سلطنت و رکن سیفی کشیده اند و سلاطین ایضا به جهت میل نمودن ایشان در اول الامر از سلطنت به سوی سفلیه و به سلطنت دنیویه محضه که همان نظام دادن امر عالم فقط است دست از تحصیل نمودن علم دین و معرفت اوضاع رسول کشیدند و اکتفا به علم به نظام به تنهایی نمودند، لاجرم امر نیابت در مابین علما و سلاطین منقسم گردید و مجتهدین و علما حامل یک رکن آن که علم به دین و معرفت اوضاع رسولی است شدند و سلاطین متکفل یک رکن دیگر آن که اقامه و تر ویج آن اوضاع است، گردیدند."
[20]
هرچند این مفارقت در روزگار کشفی نهادینه شده و عملاً تفکیک حوزه عرفیات و شرعیات، مورد پذیرش عالمان و سلاطین قرار گرفته است، ولی به نظر او کار ویژه امر سیاست و نیابت مختل شده و بدین ترتیب، کسادی علم عالمان ودنیوی شدن حکومت سلاطین را فراهم آورده است:
"و به این سبب دین و ملک که باید با هم توأم و به هم پیوسته باشند از یکدیگر جداشدند و علم علما و جهد مجتهدین به جهت بی نظامی، کساد و بلارواج شد و سلطنت سلاطین ایضا به سبب انفکاک آن از اقامه دین و سنن شریعت، سلطنت دنیویه محضه گردید و امر سیاست و نیابت ـ چنان که دیده می شود - مختل شد و هر دو صنف از منصب نیابت چنان که باید که بوده باشند، افتادند مگر قلیلی از علم مجتهدین که بالنسبه به معدود قلیلی است که اقتدار و پیروی ایشان می کنند باقی است و قلیلی از سلطنت سلاطین که بالنسبه به مواقع نادره ای است که متعلق به امر دین می باشد ایضا پابرجاست."
[21]
البته این مفارقت به مفهوم ناپیوستگی و عدم همکاری دائمی مجتهدین و سلاطین نیست بل در پاره ای از دوران ها "متعاند و از یکدیگر متفرق گشتند" و در برخی از ازمنه نیز "با یکدیگر موافقت و معاونت نمودند و در سایه همکاری با هم به اداره مملکت پرداختند. این نوع از حاکمیت دوگانه که به صورت مشارکتی اعمال می گردد همان دولت مطلوب و ممکنی است که کشفی در دوران پس از انفکاک به آن روی می‌آورد و به تعبیر او "ریاست افاضل" نام دارد:
"در بعضی از ازمنه با یکدیگر موافقت و معاونت نمودند و سیاست و تدبیر رعیت را به طریق معاونت و شرکت که حکما آن را ریاست افاضل گویند، نمودند و در بعضی از ازمنه دیگر متعاند و از یکدیگر متفرق گشتند..."
[22]

2- کوتاهی فقیهان:

در درجه بعد کشفی در پاره ای از آثار خود، به ویژه میزان الملوک و تحفة الملوک، از این که عالمان روزگار او از عهده وظایف خود به خوبی برنمی‌آیند گله مند است و بخشی از عوامل این جدایی را به گردن آن ها می گذارد و بدین علت بسیاری از آنان را شایسته ورود به دولت آرمانی خود نمی داند. او با تقسیم علم به علم ظاهر وباطن، عالمان را نیز به سه گروه ِعالم به ظاهر، عالم به باطن و عالم به هردو تقسیم کرده و تنها دو گروه اخیر نیز پاره ای از گروه اول را ناجی و عالم حقانی می دانددر عین حال تعداد آنان را (در مقابل دسته هالکین) بسیار اندک می شمارد. وی دربارهتعداد بی شمار گروه هالکین می گوید:
"و این طایفه اند که روزبه روز زیاد می شوند و غلبه می کنند و غاصب حق و منصب طایفه علمای حقانی می گردند و امانت را ادا و ردّ به اهل آن نمی کنند و در تکلیف و منصب خود خیانت کرده اند و می کنند و تا زمان ظهور حضرت صاحب العصر والزمان- صلوات الله علیه وعلی آبائه ـ وفور و غلبه زیادی به هم می رسانند."
[23]
برخی از اینان نیز "بر سر منابر به مداحی سلاطین، ملوک، امرا و وزرا،صدور، اکابر و اصحاب مناصب و ائمه جماعت، قضات و حکام، مشغول می شوند و فاتحه و دعای خیر به آن ها می گویند... چنان که در این زمان ها بسیار و فراوان می باشند و عالم گیر شده اند."
این عبارت ها که شیوه زندگی اجتماعی و سیاسی بسیاری از علمای دوره قاجاریه را زیر سوال می برد، بیان گر این مطلب است که کشفی چندان از پادشاهانقاجاریه، خرسند نبوده و از رابطه حسنه و نیکوی علما با آنان گله مند است. علاوه براین، چنین عالمانی "فقاهت را بونکرده و به مشام ایشان نرسیده" و "تنها احاطه بر اقوال و اصطلاحات" دارند و درنهایت این عده با علمای حقانی که "به افعال و گفتار آنان راضی نمی شوند و تبعیت نمی کنند عداوت می ورزند و افترا می بندند." این در حالی است که علمای حقانی که شایستگی فرمان روایی دارند کسانی اند که "حقّاً خیر و برکت یکی از ایشان شرق و غربرا فرا می گیرد و مردمان در پناه دولت و سایه همت او می باشند و آن است مدار وقت و قطب زمان و آن است که حضرت پیغمبر(ص) به فرموده "علما امتی کانبیاء بنی اسرائیل؛ تفاخر به آن نموده و آن است که تاجدار العلما ورثة الانبیاءمی‌باشد". اما کشفی در یافتن مصداق چنین عالمی - که وی از او به عالم حقانی تعبیر می کند - امیدوار به نظر نمی رسد و بدین علت از پی گیری دولت آرمانی خویش، ناامید می شود. از این رو خود می گوید:
"و این قسم... نادرالوجود می باشند و در هر عصر اگر که پنج نفر باشد بسیار خواهد بود."
[24]
این سخنان نشان می دهد که کشفی نمی توانسته علمایی را که در روزگار او می زیستند شایسته حکومت بداند زیرا فقیهان به جای این که به ویژگی های عالم حقانی دست یابند تنها به علوم رسمیه چسبیده و بدین علت نتوانسته اند شرایط نیابت عامه از معصوم (ع) را احراز کنند .

پی‌نوشت‌ها:

[13] . وسائل الشیعه، ج18، باب8.
[14] . اصول کافی، ج1، ص34.
[15] . مستدرک الوسائل، باب11.
[16] . وسائل الشیعه، ج18، باب اول، ح4 و باب11، ح1.
[17] . کفایة الایتام (نسخه خطی) ج2، باب قضاء، ص20.
[18] . همان، ج2، ص20.
[19] . همان، باب نمازجمعه.
[20] . تحفة الملوک، ج2، ص108.
[21] . همان.
[22] . همان.
[23] . میزان الملوک، ص149-155.
[24] . همان.

منبع: فصلنامه حکومت اسلامی شماره 5



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط