نویسنده: محمدجواد انبیایی
قرآن کریم در آیه ی پنجاه و چهارم سوره ی روم می فرماید:
«الله اُلّذی خَلَقَکُم مِن ضَعفٍ ثم جَعَلَ مِن بَعدِ ضَعفٍ قُوهً جَعَلَ مِن بَعدِ قوه ضَعفَاً وشَیبهً یَخلُقَ مایَشا ُ وَ هُوا لعَلیم القَدیرُ»؛ خدا همان کس است که شما را آفرید در حالی که ضعیف بودید، سپس بعد ازناتوانی، قوت بخشید و باز بعد از قوت، ضعف و پیری قرارداد. او هرچه بخواهد می آفریند و دانا و تواناست.
این آیه از سه دوره ی مهم زندگی، به سه مشخصه ی ضعف، قوت و ضعف ثانویه یاد می کند. از بررسی تفاسیر و روایات وارده در این آیه استفاده می شود که مراد از ضعف، همان دوره ی کودکی و مراد از قوت، دوران نوجوانی و جوانی و مراد از ضعف دوم، دوران پیری است.
به نظرمی رسد قرآن دراین قضیه قصد بیان علمی ندارد و واقعیت خارجی را بیان می کند که به صورت نسبی (نه مطلق) شامل سه مرحله از دوران زندگی آنان می شود؛ یعنی ضعف درکودکی و پیری اتفاق می افتد. دراین بیان، مرحله ای از عمرانسان قوت نام دارد، چه این قوت بعد ازکودکی باشد - یعنی اوایل جوانی (نوجوانی) - و چه پایان جوانی؛ بنابراین، می توان بیان قرآن را حمل بردوره ی نوجوانی کرد.(1) به هر حال دوران قوت، چند مرحله دارد که یکی از آنها مرحله ی «بلوغ و اوج بلوغ» است. بعد ازپایان دوران کودکی (حدود 10سالگی) زمینه هایی در فرد فراهم می شود که به بلوغ جنسی یا بلوغ نکاح ختم می شود. (علاوه بر بلوغ جنسی از بلوغ اشدّ (اوج بلوغ) نیز سخن گفته شده است.) در این دوره فرد به قابلیت کافی فکری و اجتماعی نایل می شود. دلیل این گونه قابلیت، دستور خداوند به پیروی نکردن از کج اندیشی والدین و نیز حصول رشد است.
درمورد نخست (پیروی نکردن ازکج اندیشی والدین) می توان به توصیه های تربیتی لقمان که درسوره ی لقمان مطرح شده استناد نمود خداوند درمیان سخنان لقمان کلام معترضه ای آورده که ضمن آن می فرماید:
«اِن جاهَداکَ عَلی أَن تُشرِکَ بی مالَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ فَلاتُطُعهُما وصاحِبهُما فِی الدُنیا مَعروفاً »(2) و هرگاه آن دو تلاش کنند که تو چیزی را همتای من قرار دهی که ازآ ن آگاهی نداری، از ایشان اطاعت مکن؛ ولی با آ ن دو دردنیا به طور شایسته رفتار کن.
این امرخداوند نشان دهده ی آن است که فرد با ورود به عرصه ی تکلیف و بلوغ، به قابلیت فکری کافی دست می یابد؛ وگرنه چنین امری بی مورد بود.
اما درمورد دوم که «حصول رشد» در این مرحله است، منظور از رشد دست یابی به قابلیت کافی برای تنظیم و تدبیر امور اقتصادی و اجتماعی خویش است که بدین ترتیب فرد می تواند به سوی مقصد زندگی خود هدایت شود. در صورتی که رشد حاصل نشود، فرد در امور اقتصادی و اجتماعی خود مغبون می شود و فریب می خورد و از نیل به مقصد باز می ماند. از مقایسه ی آیات زیر به دست می آید که رشد و بلوغ اشدّ (اوج بلوغ) ملازم هم هستند: «وَابتَلواالیَتمی حَتی إِذا بَلَغوا النِکاح فَإِن آنَستُم مِنهُم رُشدا فَادفعَوا إِلیهُم اَموالَهُم».(3)
و یتیمان را چون به حد بلوغ برسند، بیازمایید؛ اگر آنها رشد (کافی) یافتید، اموالشان را به آنها بدهید.
«فَأرادَ رَبُّکَ أن یبلُغا أشُدهُما و یستَخرِجا کَنزَهُما رَحمهً مِن رِّبِّکَ »(4)
و پروردگار تو می خواست آنها به حد بلوغ برسند وگنجشان را استخراج کنند، این رحمتی از پرورگارت بود.
در هر دو آیه بحث از نایل شدن اطفال یتیم به قابلیت تصرفات مالی و اقتصادی است؛ اما در اوّلی، پدیدار شدن رشد و در دومی، بلوغ اشدّ مطرح شده که ملازمه ی این دو را می رساند.(5)
برخی از مفسران «اَشَدّ» را به معنی بلوغ و یا نوعی ویژه از بلوغ دانسته اند. در تفسیر نمونه چنین آمده است: بلوغ اَشدّ این است که انسان از نظر قوای جسمانی به سر حد کمال برسد و این در سن 18سالگی است.
در برخی تفاسیر نیزگفته شده منظور از اشدّ، نهایت بلوغ است که از سنین نوجوانی فاصله دارد؛ مثلاً در آیات 152سوره ی انعام و 34 سوره ی اسرا، مراد از بلوغ اشدّ صرف بلوغ نیست بلکه مراد رسیدن به حدی از رشد است که یتیم بتواند اموال و دارا یی های خود را تصرف و حفظ نماید، به عبارت دیگر، فرد یتیم تا موقعی که به رشد عقلی نرسیده و قادر به حفظ مال و دفاع از آن نیست حق تصرف در اموال خود را ندارد و آنگاه که به این مرحله رسید او حق تصرف و مصرف دارد و این ربطی به مسئله ی احتلام و قاعدگی ندارد.(6)
درآیات 5 سوره ی حج، سوره ی غافر و 15سوره ی أحقاف، کلمه ی «اشد» به معنی بیرون آمدن ازحالت طفولیت است؛ یعنی رسیدن به درجه ای که درآن پختگی، روی پای خود ایستادن و تصمیم گیری مطرح باشد.(7)
بنابراین، آنچه ازاکثر این آیات استخراج می شود مسئله ی رشد و توان دست یابی به مال و تصرف مشروع در آن است که اصل عاقل بودن و فهم و درک را ملاک این نوع تصرف ذکر می کنند.(8)
اما علامه طباطبایی رحمه الله معتقد است:
«اشد » سنی است که درآ ن قوای بدنی رفته رفته بیش ترمی شود و به تدریج آثارکودکی زایل می گردد. و ظاهراً منظور از آن رسیدن به ابتدای سن جوانی، یعنی از حدود 40سالگی به بعد است نه اواسط و یا اواخر آن؛ زیرا درآ یه ی 14سوره ی قصص کلمه ی «إستَوی » را آورده تا برساند موسی به حد وسط اشدّ رسیده بود که ما مبعوثش کردیم و درآیه ی 15سوره ی احقاف، چون می خواست برساند در اواخر بلوغ اشد خود چنین چنان گفت، کلمه ی چهل سالگی را اضافه کرد و اگر بلوغ اشدّ به معنی چهل سالگی باشد، دیگر نیازی به ذکر «بَلَغَ» و تکرارآن نبود، بلکه می فرمود: «حَتی إذا بَلَغَ اشُدَّه ُ اربَعینَ سِنَهُ »(9).
2. آیه ی دیگری که مورد توجه بعضی مفسرین قرار گرفته و از آن دوران نوجوانی و جوانی استنباط شده، آیه ی 37 سوره ی فاطر است:
«أوَ لَم نُعَمِرکُم ما یَتَذَ کَّرُ ِفیِه مَن َتَذ کََّر»؛
آیا یا شما را به اندازه ای که هر کس اهل تذکر است درآن متذکر می شود عمر ندادیم.
صاحب تفسیر برهان ذیل این آیه ی شریفه روایتی را ازامام صادق علیه السلام آورده است: «این آیه ملامت و سرزنش جوانان غافلی است که به سن هجده سالگی رسیده اند و از فرصت نوجوانی خود استفاده نمی کنند».(10)
پی نوشت ها :
1. ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 16، ص 205؛طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج 8 ص 71 و طوسی، تفسیرتبیان، ج 8 ص 264.
2. سوره لقمان؛ آیه ی 15.
3. سوره ی نساء، آ یه ی 6.
4. سوره ی کهف، آ یه ی 82.
5. خسرو باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص 122.
6. ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج 9، ص363.
7. محمدجواد مغنیه، تفسیرکاشف، ج 7. ص 46.
8. جلال الدین سیوطی، الدراالمنثور. ج 4، ص 20و ج 5، ص 231 و تفسیر طبری، ج 16، ص 22 و ج 12، ص 222.
9. سید محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 21، ص 186.
10. سیدهاشم بحرانی، البرهان فی تقسیر القرآن، ج 8، ص 158؛ طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج8، ص 363 و ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 18، ص277.