نگاهی به نظریه ی تکامل

اچ. ام. اس. بیگل HMS Beagle راه خود را در طول اقیانوس پهناور اطلس می گشاید. کشتی شبیه یک کشتی عادی باربری یا مسافری است. اما سفر آن یک سفر اکتشافی است و سالها به طول خواهد انجامید. با خروج از انگلستان او تمام عرض
سه‌شنبه، 25 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهی به نظریه ی تکامل
نگاهی به نظریه ی تکامل

نویسنده: هارون یحیی
مترجم: دکتر سید داود میرترابی



 
افشاء و نقد فلسفه ی فراماسونری

سال 1832 است.
اچ. ام. اس. بیگل HMS Beagle راه خود را در طول اقیانوس پهناور اطلس می گشاید. کشتی شبیه یک کشتی عادی باربری یا مسافری است. اما سفر آن یک سفر اکتشافی است و سالها به طول خواهد انجامید. با خروج از انگلستان او تمام عرض اقیانوس را پیموده و به سواحل آمریکای جنوبی خواهد رسید.
کشتی بیگل که تا آن زمان شهرت چندانی نداشت، سفری پنج ساله را آغاز نمود. آنچه نهایتاً این کشتی را مشهور کرد، مسافر آن چارلز روبرت داروین، یک طبیعی دان 22 ساله بود. در واقع او در رشته ی زیست شناسی تحصیل نکرده بود، بلکه دانشجوی الهیات در دانشگاه کمبریج بود.
با اینکه این مرد جوان تحصیلات گسترده ای در الهیات داشت، زمانی که او در آن می زیست عمیقاً تحت تأثیر افکار ماتریالیستی قرار داشت. در واقع او یکسال قبل از مبادرت به مسافرت با کشتی بیگل برخی عقاید اساسی مسیحیت را انکار کرده بود.
داروین جوان تمام کشفیاتی که در طول مسافرتش به دست آورده بود طبق افکار ماتریالیستی تفسیر کرد و در صدد یافتن راهی بود که موجودات زنده مورد بررسی اش را بدون وجود آفریننده ی الهی توجیه نماید. او در سالهای بعد عقاید خود را پرورش داد، آنها را اصلاح کرد و سرانجام نظریه ی خود را منتشر نمود. در سال 1859،‌ نظریه ی او در کتابی با عنوان، «اصل انواع» مطرح گردید که چندان مورد استقبال دنیای روشنفکر قرن نوزدهم قرار نگرفت. هر چند سرانجام آنچه را کفر و الحاد قرنها به دنبال آن بود و به اصطلاح اساسی علمی خود می نامید، ارائه کرد.
آیا، نظریه ی تکامل، کشف اولیه ی داروین بود؟ آیا او به تنهایی نظریه ای را ارائه کرد که راه یکی از بزرگترین فریبکاریهای تاریخ جهان را باز نمود؟ در واقع داروین کاری جز بازپروری نظریه ای که پایه هایش قبلاً تثبیت شده بود انجام نداد.

اسطوره ی تکامل، از یونان باستان تا اروپای مدرن

اساس نظریه ی تکامل داروین، این ادعا است که تحت شرایط کاملاً طبیعی، ماده ی بی جان به طور خود به خود به اولین موجودات زنده تبدیل گردید و باز هم تحت همین شرایط، سایر گونه ها از این موجودات اولیه صرفاً بر اثر تصادف به وجود آمدند. به عبارت دیگر، فرضیه ی تکامل وجود یک سیستم خودکار مستقل را مطرح می کند، که بدون یک آفریننده خود را سازمان داده، و به طور خود به خود موجودات زنده را به وجود می آورد. این نظریه، که طبیعت بدون وجود خالق، خود را نظم می بخشد، طبیعتگرایی می گویند. نظریه ی طبیعتگرایی همانقدر بی معنی است که بگوییم کتابخانه می تواند بدون وجود نویسندگان خود را بسازد. با این وجود، از اولین دوره های تاریخی، این نظریه صرفاً بر اساس هوسهای فلسفی و ایدئولوژیکی مورد حمایت متفکرین متعددی قرار گرفته و توسط تعدادی از تمدنها نیز پذیرفته شده است. طبیعتگرایی از جوامع بت پرستی مثل مصر و یونان باستان متولد شد و رونق گرفت. اما، با گسترش مسیحیت این فلسفه ی الحادی تا حد زیادی متروک گردید و اعتقاد به خلق طبیعت و جهان توسط خدا، غلبه یافت. به همین طریق، با گسترش دین اسلام در شرق، نظریه طبیعتگرایی و اعتقاداتی مثل زرتشت گرایی و شمنیسم ریشه کن شدند و اصل خلقت مورد پذیرش قرار گرفت.
با این وجود، فلسفه ی طبیعتگرایی به طور مخفی باقی ماند. این فلسفه توسط انجمنهای سری محافظت گردید و دوباره در شرایط مساعدتر ظاهر گردید.
در جهان مسیحیت طبیعتگرایی توسط ماسونها و سایر انجمنهای سری که پیرو آنان بودند، حفظ گردید. یک نشریه ترک، با نام ماسون، که برای اعضای فرقه منتشر می گردد، اطلاعات جالب زیر را ارائه می دهد.
باید آنهایی که بدون به حساب آوردن خدا در جهان پدیده ها و حوادث طبیعی به کشفیات جدیدی نایل آمده اند را مجبور ساخت که کشفیاتشان را منتشر ننمایند. تحقیقات باید محرمانه انجام گیرد و حتی کسانی که به تحقیقات مشابه می پردازند، باید رابطه ی خود را مخفی نگاه دارند. این پنهان کاری مستلزم استفاده از نشانه ها و نمادهایی در روند انجام پروژه ها است.(1)
در اینجا، منظور از «کشفیات جدید» استنباطی از علم است که موافق با طبیعتگرایی (نظریه ای که وجود خدا را انکار می کند) باشد. این رویکرد تحریف شده در مطالعه ی علمی به طور مخفیانه در انجمنهای سری گسترش یافت که برای این منظور نیاز به استفاده از نشانه ها و نمادها داشتند و به این ترتیب، ریشه های ماسونری تثبیت گردید.
یکی از این به اصطلاح انجمنهای سری که مسئول تثبیت ریشه های ماسونری است فرقه ی رز ــ کراس Rose- Cross (رزی کراسین Rosi Crucian)، نوعی نقطه ی تلاقی بین شهسواران معبد و ماسونها است. اولین بار، این فرقه در قرن پانزدهم ظاهر گردید و هیجانی در علاقه به کیمیاگری، به ویژه در اروپا به وجود آورد. و گفته می شد که اعضای آن علوم خفیه در اختیار دارند. اما، امروز مهمترین یادگار فرقه ی رز ــ کراس فلسفه ی طبیعتگرایی و نظریه ی تکامل (که بخشی از آن فلسفه است) می باشد. نشریه ی ماسون بیان می کند که ریشه های ماسونری به شهسواران معبد و رز ــ کراس بازمی گردد، و در انتها به فلسفه ی اولوسیونیسم هم اشاره می کند:
ماسونری نظری یا سازمان معاصر ماسونری از اصناف ساختمانی قرون وسطی به وجود آمد که ما به آن ماسونری عملی می گوییم. اما، آنهایی که اساس بخشهای نظری را به این سازمان آورده اند، اعضای سازمانهای خاصی بودند که سیستمهای اسرارآمیز پیش از تاریخ و علومی که در اختیار آنها بود را مطالعه می کردند. مهمترین این سازمانها شهسواران معبد و رز ــ کراس بودند...
مشخص نیست که فرقه ی رز ــ کراس کجا و چگونه ایجاد شد. اولین رد پای آن به اروپای قرن پانزدهم برمی گردد، اما واضح است که این فرقه ی بسیار کهن تر است. وجه تمایز آنها از شهسواران معبد این بود که علاقه ی اصلی روز ــ کراسین ها مسائلی علمی بود. اعضاء آن به طور گسترده به کیمیاگری مشغول بودند... مهمترین ویژگی اعضاء آن، این اعتقاد بود که هر مرحله از رشد مرحله ای از فرآیند تکامل است. به همین دلیل، آنها طبیعتگرایی را اساس فلسفه ی خود قرار داده و به «ناتورالیستها» معروف شدند.(2)
سازمانی ماسونی دیگری که نظریه ی تکامل را گسترش داد، در غرب نبود، بلکه فرقه ماسونری دیگری در شرق بود. استاد بزرگ ماسونی سلامی ایزینداک، در این مورد چنین می گوید:
در جهان اسلام، سازمانی نظیر ماسونری وجود داشت که اخوان الصفا (Brethren of puritz) نامیده می شد. این انجمن در بصره در زمان عباسیان ایجاد گردید دائرة المعارفی حاوی 54 جلد قطور منتشر ساخت که 17 جلد از آن به علوم طبیعی می پرداخت و حاوی توصیفات علمی دقیقاً شبیه توصیفات داروین بود. این مطالب حتی به اسپانیا نیز راه یافتند و بر افکار غربیان نیز تأثیر گذاردند.(3)
هرچند این انجمن در جهان اسلام ظاهر شده بود، اما خود را از عقاید اصولی اسلام دور کرده بود و تحت تأثیر فلسفه ی یونان باستان قرار گرفته بود که خود را با نمادگرایی اسرارآمیز نشان می داد. سلامی ایزینداک ادامه می دهد:
این انجمن از فرقه ی اسماعیلیه منشأ می گرفت و هدف اصلی آن این بود که با استفاده از نمادها و تمثیل ها عقاید دینی را قابل فهم تر کند. فلسفه ی آنها تحت تأثیر فیثاغورث و افلاطون بود. برای ورود به این انجمن فرد ابتدا تحت تأثیر تعالیم صوفیانه قرار می گرفت و بعد از عقاید و تعصبات پوچ دینی پاکسازی می گردید، سپس با روشهای فلسفی و نمادین آشنا می گردید. گاهی چنین تازه واردی که دوره های کارآموزی را طی می کرد تحت آموزش عقاید نوافلاطونی قرار می گرفت و پس از آن می توانست شروع به فراگیری شیمی، ستاره شناسی و علم اعداد کند. اما، تمام این علوم در خفا نگاه داشته می شد و تنها در اختیار کسانی که سزاوار دریافت آن بودند قرار می گرفت. بنابراین، خاستگاه فراماسونری بر روی چنین پایه هایی استوار گردیده است. برخی از مفاهیم نمادین این جماعت تضادی با علم و منطق نداشته و از این رو امروزه هم در جاهای مختلف مراسم ما وجود دارد.(4)
کلماتی که در مطالب بالا آمده «پاکسازی از عقاید و تعصبات پوچ دینی» به این معنی است که تازه واردان مجبور به انکار دین به طور کلی می شدند. همینطور نشان می دهد که ماسون ایزینداک دین را چگونه معنی می کند. اما، همانطور که در بخشهای قبلی بررسی کردیم، «عقاید و تعصبات پوچ» عبارت مؤدبانه ای برای فلسفه ی ماسونی است. باید اذعان کنیم که ماسونری، یا هر گروه ماتریالیستی دیگر، این عقاید ضد دینی را بدون توجیه منطقی ابراز می دارند و تنها به تبلیغات و تلقین متکی هستند. چون آنها نمی توانند با روشهای منطقی دین را محکوم کنند به این روشهای تلقینی متوسط می گردند و کلماتی انتخاب می کنند که تأثیر روانی خاصی بگذارد.
از مطالب فوق متوجه می گردیم که اخوان الصفا، انجمنی مشابه فراماسونری در جهان اسلام بود و فعالیتهای بسیار شبیه به ماسونهای مدرن انجام می داده است. روش آنها حمایت از یک فلسفه ی الحادی مخالف با دین حقیقی و بیان این فلسفه به وسیله نمادها، و ارائه تدریجی این فلسفه سری به اعضایشان بوده است.
در تاریخ اسلام متفکرین مختلفی بوده اند که به این طریق از اسلام فاصله گرفته و تحت تأثیر افسانه های ماتریالیستی و اولوسیونیستی یونان باستان قرار گرفته اند. این واقعیت، که این مکتب فکری که غزالی بزرگترین دانشمند اسلام به شدت از آن دوری می جسته و در تألیفات خود آنرا تکذیب نموده است، ماهیتی ماسونی داشته، حقایق مهمی را روشن می کند. غزالی در کتاب خود با عنوان "المنقذ من الضلال" به طور صریح انجمن اخوان الصفا را نقد کرده و توضیح می دهد که آنها از یک فلسفه ی تحریف شده، تحت تأثیر عقاید یونان باستان حمایت می کنند. و در کتاب دیگر خود با عنوان «فضائح الباطنیه»، به انحرافات تعالیم فرقه ی اسماعیلیه که اخوان الصفا وابسته به آن است می پردازد.

عصر روشنگری و ظهور افسانه ی تکامل

نظریه های ماتریالیستی و اولوسیونیستی مورد قبول سازمانهای ماسونی مثل رزی کراسین و اخوان الصفا به صورت سری ابراز می گردید، اما، وقتی که قدرت اجتماعی کلیسای کاتولیک در اروپا ضعیف گردید، بیشتر به صورت نمادین آشکار گردید. از اینرو، این تعالیم الحادی که به خاطر تفوق سیاسی و فکری مسیحیت برای حدود 1000 سال مخفی گردیده بود، بار دیگر، در قرن هفدهم و هجدهم در بین متفکرین اروپایی محبوبیت یافت.
این دوره که عقاید ماتریالیستی و اولوسیونیستی پذیرش گسترده ای در جامعه ی اروپایی یافت موجب فاصله گرفتن آن از دین شد، به عصر روشنگری معروف است. به طور قطع، کسانی که این واژه را انتخاب کرده اند (همانهایی که این تغییر عقاید را با قاطعیت حرکت به سمت روشنایی خوانده اند) رهبران این انحراف بوده اند، آنها دوره ی قبل از آنرا «دوران تیرگی» (قرون وسطی) می نامیدند و دین را عامل این تیرگی اعلام می کردند و ادعا می کردند وقتی اروپا سکولار گردید و از دین فاصله گرفت از گمراهی نجات یافت و به روشنایی وارد شد. امروزه، هم هنوز این چشم انداز متعصبانه و نادرست یکی از اصلی ترین مکانیسمهای تبلیغاتی مخالفین دین است.
درست است که مسیحیت قرون وسطی تا حدی با خرافات و تحجر «تیره» شده بود و اکثر اینها در دوران پس از قرون وسطی از بین رفت. اما عصر روشنگری نتایج مثبت چندانی هم برای غرب به همراه نداشت. مهمترین نتیجه ی عصر روشنگری که در فرانسه رخ داد، انقلاب فرانسه بود که کشور را به حمام خون مبدل کرد. امروزه، عصر روشنگری بر نوشتجاتی که به ستایش انقلاب فرانسه می پردازند نیز تأثیر گذارده است هر چند که این انقلاب بیش از این ها برای فرانسه هزینه در پی داشته و موجب تعارضات اجتماعی گردیده که تا قرن بیستم نیز ادامه یافته است. تحلیل انقلاب فرانسه و عصر روشنگری توسط متفکر مشهور انگلیس ادموند بورک Edmund Burk بسیار گویا است. او در کتاب «بازتابهای انقلاب فرانسه» منتشر شده به سال 1790، هم عقیده ی روشنگری و هم ثمره ی آن انقلاب فرانسه را نقد می کند؛ به عقیده ی او این جنبش ارزشهای اساسی مثل دین، اخلاق و ساختار خانواده که موجب ثبات جامعه می شدند را تخریب کرد و راه را برای ترور و هرج و مرج هموار ساخت. سرانجام او به عنوان یک مفسر چنین تعبیری از روشنگری دارد: یک «جنبش مخرب برای تفکر انسان.» (5)
رهبران این جنبش مخرب، ماسونها بودند. ولتر و دیدرو، و منتسکیو و سایر متفکران ضد دینی که راه را برای انقلاب هموار کردند همگی فراماسون بودند. ماسونها با ژاکوبین ها که رهبران انقلاب بودند رابطه ی نزدیکی داشتند. این موضوع باعث شده برخی از مورخین بر این عقیده باشند که تفکیک بین ژاکوبین و ماسونری در این دوره ی زمان در فرانسه مشکل می باشد.
در طی انقلاب فرانسه دشمنی زیادی علیه دین ابراز شد. کشیشان زیادی به گیوتین سپرده شدند و کلیساها تخریب شد. علاوه بر این کسانی بودند که خواستار ریشه کنی مسیحیت به طور کامل و جایگزینی یک دین انحرافی، الحادی و نمادین با عنوان «دین عقلانی» بودند. حتی، رهبران انقلاب هم قربانی این دیوانگی گردیدند و سرانجام هر یک از آنها خود مردمان بیشماری را محکوم به اعدام کرده بودند، یکی پس از دیگری سر به گیوتین نهادند. حتی امروز هم هنوز فرانسویان زیادی این سؤال را مطرح می کنند که آیا انقلاب چیز خوبی بوده یا نه.
احساسات ضد دینی انقلاب فرانسه در تمام اروپا گسترده شد و در نتیجه قرن نوزدهم به یکی از وقیحانه ترین و گستاخانه ترین دوره های تبلیغات ضد دینی تبدیل گردید.
بنابراین، این روند به عقاید ماتریالیستی و اولوسیونیستی که قرنها با استفاده از نمادها به زندگی مخفیانه خود ادامه داده بود، این امکان را داد که در جامعه ظاهر گردند. ماتریالیستهایی مثل دیدرو و بارون هالباخ پرچم مخالفت با دین را برافراشتند و اسطوره ی تکامل یونان باستان وارد محافل علمی شد.

اراسموس داروین

عقیده ی عمومی بر این است که بنیان گذاران نظریه ی تکامل، زیست شناس فرانسوی ژان لامارک و چارلز داروین انگلیسی بوده اند. بر اساس روایت رایج، ابتدا لامارک نظریه ی تکامل را مطرح کرد، اما، او به اشتباه اساس آنرا بر «توارث صفات اکتسابی» قرار داد. سپس، داروین نظریه ی دومی را بر اساس انتخاب طبیعی پیشنهاد داد.
با این وجود، ما باید در اینجا نامی از نظریه پرداز دیگری که نقش مهمی در نظریه ی تکامل داشته است ببریم: اراسموس داروین، پدربزرگ چارلز داروین.
اراسموس داروین یکی از معاصران لامارک در قرن هیجدهم بود. او یک فیزیکدان، روانشناس و شاعر بود. حتی زندگینامه نویش او، دموند کینگ هیل Desmond King Hele او را بزرگترین مرد انگلیسی قرن هیجدهم می داند.(6) اما، اراسموس داروین زندگی خصوصی بسیار تاریکی داشت.(7)
از اراسموس داروین به عنوان یکی از برجسته ترین ناتورالیستهای انگلیسی یاد شده است. همانطور که در ابتدای بحث گفتیم، طبیعت گرایی، دیدگاهی است که نمی پذیرد خداوند موجودات زنده را آفریده است، در واقع این دیدگاه که بسیار به ماتریالیسم نزدیک است، نقطه ی آغاز نظریه ی تکامل اراسموس بود.
در طی دهه های 1780 و 1790، اراسموس داروین اصول کلی نظریه ی تکامل را تدوین کرد که بر اساس آن تمام موجودات زنده از یک نیای ابتدایی مشترک و منفرد بر حسب شانس و بر طبق قوانین طبیعت به وجود آمده بودند. او تحقیقات خود را در یک باغ گیاه شناس هشت آکری که تهیه کرده بود، انجام می داد و در آنجا به دنبال شواهدی بود که فرضیه اش را اثبات کند. او نظریه خودش را در دو کتاب با عنوانهای «معبد طبیعت» و زونامیا Zoonama تشریح کرد. به علاوه، در سال 1784 انجمنی را با نام انجمن فلسفی تأسیس کرد که انتشار عقاید او را بر عهده بگیرد.
سالها بعد، چارلز داروین عقاید پدربزرگش و طرح کلی او را برای پیشنهاد نظریه تکامل خود به ارث برد. نظریه ی چارلز داروین بسط ساختاری بود که توسط پدربزرگش بنا شده بود. و انجمن فلسفی یکی از بزرگترین و پرشورترین حامیان این نظریه بود.(8)
به طور خلاصه، اراسموس داروین، پیشگان حقیقی نظریه ای است که به نظریه تکامل معروف شده و طی 150 سال گذشته در تمام جهان تبلیغ گردیده است.
آیا اراسموس داروین عقیده ی تکامل را کشف کرد؟ علاقه ی او به این موضوع از کجا ناشی می شد؟
بعد از یک بررسی کامل برای یافتن پاسخ این سؤال ما این حقیقت جالب را کشف کردیم که اراسموس داروین یک ماسون بوده است. علاوه بر این، اراسموس فقط یک ماسون معمولی هم نبوده، او یکی از بالاترین درجات استادی را در سازمان داشته است.
او استاد لژ معروف canongate در ادینبورگ اسکاتلند بوده است.(9) به علاوه، ارتباط نزدیکی با ماسونهای ژاکوبین که سازماندهنده ی انقلاب فرانسه در آن زمان بودند و با فرقه اشراقیون Illuminati که آرمان اصلی آن ترویج دشمنی با دین بود، داشته است.(10) بنابراین اراسموس داروین چهره ی مهمی در سازمانهای ماسونی ضد دین اروپا است.
اراسموس به تعلیم پسر خود روبرت (پدر چارلز داروین) پرداخت و او نیز یکی از اعضاء لژ ماسونی گردید.(11) بنابراین، چارلز داروین تعالیم ماسونی را هم از پدر و هم از پدربزرگش به ارث برد.
اراسموس داروین، امیدوار بود که پسرش روبرت نظریه ی او را بسط داده و منتشر سازد، اما، این نوه ی او چارلز بود که این اقدام را بر عهده گرفت. هر چند که مدت زمانی طول کشید، اما، سرانجام کتاب «معبد طبیعت» اراسموس داروین توسط چارلز داروین بازنگری و اصلاح شد. نظرات داروین ارزش یک نظریه ی علمی را نداشت، بلکه صرفاً توصیفی از تعالیم ناتورالیستی بود که پذیرفته طبیعت قدرت آفرینندگی دارد.

ماسونها و فلسفه ی طبیعت گرایی

حتی نظریه ی انتخاب طبیعی را هم که گمان می کردیم کشف استثنایی داروین بوده، صرفاً نظریه ای است که قبل از او توسط تعدادی از دانشمندان مطرح گردیده است. اما، دانشمندان قبل از زمان داروین، نظریه ی انتخاب طبیعی را به عنوان برهانی علیه خلقت به کار نمی بردند؛ بلکه، بر عکس آنرا مکانیسمی می دانستند که توسط خالق برای محافظت گونه ها از اختلالات توارثی طراحی گردیده است. همانطور که کارل مارکس مفهوم آرامانگرای هگل از «دیالکتیکها» را گرفت و آنرا به شکلی تغییر داد تا با فلسفه ی خودش سازگار گردد، داروین هم نظریه ی انتخاب طبیعی را از دانشمندان معتقد به آفرینش گرفت و به طریقی از آن استفاده کرد که با نظریه ی ناتورالیسم سازگار گردد.
بنابراین، نباید نقش فردی داروین در تدوین داروینیسم را بی جهت بزرگ کرد. مفاهیم فلسفی که او استفاده کرد، قبلاً توسط فلاسفه ی پیشین ناتورالیسم اختراع شده بود. اگر داروین نظریه ی تکامل را مطرح نکرده بود، فرد دیگری اینکار را می کرد. در واقع نظریه ای بسیار شبیه به نظریه ی او در همان زمان توسط طبیعی دان انگلیسی دیگری با نام آلفرد راسل والاس Alfred Russell Wallace؛ پیشنهاد شده بود و به همین خاطر داروین عجولانه «اصل انواع» را منتشر کرد.
سرانجام، داروین در مرحله ای ظهور کرد که مبارزه ای طولانی در اروپا برای تخریب ایمان به خدا و دین و جایگزین کردن آن با فلسفه ی ناتورالیسم و مدل اومانیسم برای زندگی انسان آغاز شده بود. مهمترین نیروی پشت این مبارزه این یا آن متفکر نبودند، بلکه سازمان فراماسونری بود که بسیاری از متفکرین، نظریه پردازان و رهبران سیاسی عضو آن بودند.
در آن زمان، مسیحیان متعددی این حقیقت را تشخیص داده و آنرا بیان کردند. پاپ لئو سیزدهم، رهبر جهان کاتولیک در سال 1884، فتوای مشهوری با عنوان «گونه ی انسان Humanum Genus» منتشر کرد که در آن، اظهارات بسیار مهمی در مورد فراماسونری و فعالیتهای آن وجود دارد. او می نویسد:
در این زمان، اگرچه، بنظر می آید که طرفداران شر با هم متحد شده اند، و تحت رهبری یا کمک آن انجمن شدیداً سازماندهی شده و گسترش یافته که فراماسونها نامیده می شوند با خشمی یکپارچه مبارزه می کنند. آنها دیگر اهدافشان را پنهان نمی کنند. آنها هم اکنون گستاخانه در برابر خود خداوند طغیان کرده اند.
... همانطور که در بالا به وضوح نشان دادیم، هدف نهایی آنها براندازی کامل تمامی نظم دینی و سیاسی موجود در جهان است که توسط تعالیم مسیحیت به وجود آمده و جایگزین آن با حکومتی جدید مطابق عقاید ایشان است، و این حکومت جدید وضعیتی است که قوانین و پایه های آن از ناتورالیسم محض اخذ شده است.(12)
حقیقت مهمی که لئو سیزدهم در مطالب بالا بیان می کنند، تلاش برای تخریب کامل ارزشهای اخلاقی دینی است. آنچه فراماسونری سعی می کند با کمک دارونیسم انجام دهد، ساختن یک جامعه ی منحط اخلاقی است که هیچ قانون الهی را به رسمیت نمی شناسد و هیچ ترسی از خدا ندارد و مستعد ارتکاب هر جرمی است. منظور از «حکومتی جدید مطابق با عقاید آنها که پایه ها و قوانین آن از ناتورالیسم محض اخذ شده است». این نوع مدل اجتماعی است.
ماسونها که فکر می کردند دارونیسم می تواند به اهداف آنها کمک کند، نقش مهمی در ترویج آن در بین توده های مردم داشتند به محض انتشار نظریه داروین، گروهی از مبلغین داوطلب گرد آن جمع شدند. معروفترین آنها توماس هاکسلی Thomas Huxley بود که به او سگ داروین می گفتند. هاکسلی که «حمایت پرشور او از دارونیسم تنها عامل پذیرش سریع او بود» (13) با مناظره ای که در موزه ی دانشگاه آکسفورد در سی ام ژوئن 1860 با ساموئل ویلبرفورس Samuel Wilberforce اسقف آکسفورد انجام داد، توجه جهان را به نظریه ی تکامل جلب کرد.
احساس تعهد عمیق هاکسلی به گسترش نظریه ی تکامل، به اضافه ی ارتباطات او با قدرتمندان با حقایق زیر روشن تر می گردد: هاکسلی یکی از اعضاء انجمن سلطنتی از معتبرترین مؤسسات علمی انگلستان بود و مثل تقریباً تمامی اعضاء این مؤسسه یک استاد ماسون بود.(14) سایر اعضاء انجمن سلطنتی چه قبل و چه بعد از انتشار کتاب حمایت قابل توجهی از داروین به عمل آوردند.(15) این انجمن ماسونی تا آن حد داروین و دارونیسم را پذیرفته است که همانند جایزه ی نوبل سالانه به دانشمندی که در خور افتخار شناخته گردد، مدال داروین اهدا می کند.
به طور خلاصه، داروین به تنهایی کار نمی کرد، از همان لحظه ای که نظریه او مطرح گردید، او مورد حمایت گروه ها و طبقات اجتماعی قرار گرفت، که هسته های اصلی آنها را ماسونها تشکیل می دادند. متفکر مارکسیست، آنتون پاننکوک Anton Pannekoek در کتاب خود «مارکسیسم و دارونیسم»، به این حقیقت مهم پرداخته است و حمایتی را که از طرف «بورژوازی» (طبقه ی سرمایه داری مرفه اروپا) از داروین صورت گرفته، شرح می دهد:
مارکسیسم اهمیت و موقعیت خود را تنها مرهون نقشی است که در مبارزه ی طبقه ی کارگر داشته است. این مطالب برای همگان روشن است... در واقع، دارونیسم هم شرایطی شبیه مارکسیسم داشته است. دارونیسم، یک نظریه ی مطلق محض نبوده است که بعد از بحث ها و آزمونهایی به طریق عینی محض توسط جهان علم پذیرفته گردد. نه، به محض ظهور دارونیسم، او طرفداران دو آتشه و مخالفان پرشور خود را داشته است... دارونیسم هم در مبارزات طبقاتی نقش داشته است و به خاطر گسترش سریع خود و داشتن طرفداران دو آتشه و مخالفین کینه توز مرهون این نقش است.
دارونیسم وسیله ای در دست بورژوازی در مبارزه ی آنها علیه طبقه ی فئودال، اشراف، برتری کشیشان، و فئودالها بود. ... آنچه بورژوازی می خواست رهایی از قدرتهای حاکم قدیمی بود که بر سر راه او قرار داشتند... کشیشان با کمک دین توده های عظیم را تحت انقیاد خود داشتند و آماده ی مقابله با تقاضاهای بورژوازی بودند...
علوم طبیعی به سلاحی در مقابل اعتقاد و سنت بدل گشت؛ علم و قوانین طبیعی تازه کشف شده، دلایلی ارائه نمودند؛ با این سلاحها بود که بورژوازی می جنگید...
دارونیسم در زمان مطلوب ظهور کرد، نظریه ی داروین مبنی بر این که انسان فرزند خلف یک حیوان پست تر است، تمام پایه های اعتقادات مسیحیت را فرو ریخت. به همین دلیل بود که به محض ظهور دارونیسم، بورژوازی با شور فراوان به آن چنگ انداخت. ... تحت این شرایط، حتی بحث های علمی نیز با شور و حرارت مبارزه طبقاتی انجام می گرفت. بنابراین، نوشته هایی که موافق و مخالف دارونیسم نگاشته شده بود، مشخصه ی مجادلات اجتماعی را داشتند علیرغم اینکه نام نویسندگان علمی در زیر آنها بود... .(16)
هر چند آنتون پاننکوک به خاطر طرز تفکرش که ناشی از تحلیل طبقاتی مارکسیستی است، نیرویی را که موجب گسترش دارونیسم و استفاده از آن برای مبارزه ی سازماندهی شده علیه دین شده است بورژوازی می داند، اگر مسأله را با شواهد تاریخی بیشتری مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید که سازمانی درون بورژوازی وجود داشته که از دارونیسم برای ادامه ی مبارزه اش علیه دین استفاده می کرده است. این سازمان فراماسونری است.
این حقیقت هم از مدارک تاریخی و هم از منابع فراماسونری روشن می گردد. یکی از منابع مقاله ای به قلم استاد ماسونری سلامی ایزینداک، با عنوان «موانع توسعه ی علم و ماسونری» است که در سال 1962، در خبرنامه ی سالانه ی لژ بزرگ ترکیه از ماسونهای آزاد و پذیرفته، منتشر شده است. در ابتدای این مقاله، ادعای کلاسیک ماسونها مبنی بر اینکه دین افسانه ی اختراعی بشر است و یکتاپرستی با علم و منطق منافات دارد تکرار می گردد. سپس او محرک واقعی که باعث جنگ علیه مذهب تحت لفافه ی «علم» می گردد، را شرح می دهد:
باید توجه داشت که ماسونها در تمام سطوح این مبارزه برای گسترش علم شرکت داشته اند. چرا که در تمام دوره های زمانی ماسونری تحت هدایت همیشگی منطق، علم و بلوغ و خرد بوده است. ماسونری از زمان تأسیس با خرافات و افسانه مبارزه کرده است.(17)
اما در واقع، «خرافات و افسانه» آنطور که ماسونها ادعا می کنند، دین نیست. بلکه اساس عقاید ماتریالیستی، ناتورالیستی و تکاملی است که مورد حمایت آنان می باشد. روشن ترین دلیل این حقیقت این است که این عقاید منسوخ آنها تکرار عقاید پوچ تمدنهای بت پرست باستانی مصر و یونان است که با کشفیات علم مدرن بی اعتبار گردیده است.
مقایسه ی حقایق علمی در مورد منشأ حیات با عقاید ماسونی در این مورد برای نتیجه گیری درباره ی این حقیقت کافی خواهد بود.

فرضیه ی ماسونی در مورد منشأ حیات

همانطور که در ابتدا گفتیم، نظریه ی تکامل بر اساس این ادعا شکل گرفته است که موجودات زنده خلق نشده اند بلکه بر اثر شانس و قوانین طبیعی به وجود آمده اند. به منظور آزمودن علمی این فرضیه لازم است که به هر مرحله از این فرآیند فرضی نگاه کنیم و ببینیم که آیا چنین فرآیندی در گذشته رخ داده یا خیر! و آیا وقوع چنین فرآیندی ممکن است.
اولین مرحله از این فرآیند، شرایطی فرضی است که در آن ماده ی بی جان می تواند یک ارگانیسم زنده را به وجود آورد.
قبل از بررسی این شرایط، باید قانونی را که از زمان پاستور در زیست شناسی شناخته شده است یادآوری کنیم. «زندگی از زندگی به وجود می آید» یعنی یک ارگانیسم زنده تنها می تواند از یک ارگانیسم زنده ی دیگر به وجود آید. مثلاً، پستانداران از مادران خود متولد می شوند. در خیلی از گونه های دیگر حیوانات، نوزادان از تخمهایی که توسط مادر گذاشته می شود به دنیا می آیند. گیاهان از دانه ها به وجود می آیند. ارگانیسمهای تک یاخته ای مثل باکتریها تقسیم می شوند و تکثیر می یابند.
هرگز چیزی بر خلاف این دیده نشده است، در طول تاریخ جهان هیچ کس شاهد جان دادن ماده ی بی جان به یک موجود زنده نبوده است. البته، کسانی در مصر و یونان باستان و قرون وسطی بوده اند که فکر می کردند چنین چیزهایی را مشاهده کرده اند؛ مصریان معتقد بودند که قورباغه ها از گِلِ رود نیل به وجود می آیند، چنین عقیده ای در فلاسفه ی یونان باستان مثل ارسطو نیز وجود داشته است. در قرون وسطی، معتقد بودند که موش از گندم درون انبار به وجود می آید. اما، ثابت شد که تمام این عقاید از جهل ناشی می گردد و سرانجام پاستور در سالهای 1860، در مشهورترین تجارب خود اثبات کرد که حتی باکتری ها که ابتدایی ترین شکل حیات هستند نمی توانند بدون یک نمونه ی قبلی به وجود بیایند. در نتیجه امکان ندارد موجودات بی جان زندگی بیافرینند.
اما نظریه ی تکامل بر روی این غیرممکن بنا شده است. چرا که ادعا می کند، موجودات زنده بدون دخالت یک خالق متولد شده و رشد یافتند که مستلزم این است که در اولین مرحله ی این سناریوی فرضی موجودات زنده بر حسب شانس به وجود آمده باشند.
داروین سعی کرد که منشأ حیات (که اطلاعات کمی در مورد آن داشت) را در یک جمله ی کوتاه شرح دهد او بیان کرد که حیات باید برای اولین بار در یک «برکه ی کوچک کمی گرم» (18) به وجود آمده باشد. اما، پیروان بعدی او به شرح این مسأله پرداختند. با این وجود، تلاشهایی که در طی قرن بیستم برای توجیه تکاملی منشأ حیات انجام گرفت تنها موجب پیچیده تر شدن بن بستی گردید که اولوسیونیستها خود به وجود آورده بودند. طرفداران تکامل نه تنها نتوانستند کوچکترین دلیل علمی برای اینکه حیات می تواند از ماده ی بی جان به وجود آید ارائه دهند، بلکه حتی نتوانستند یک توضیح نظری برای آن پیشنهاد کنند. چرا که ساختار ابتدایی ترین ارگانیسمهای تک یاخته ای زنده نیز به شدت پیچیده است. از نظر ریاضی غیرممکن است که حتی اجزاء اصلی سازنده ی یک سلول ــ پروتئین ها، DNA یا RNA ــ بتوانند بر حسب شانس به وجود بیایند چه رسد به خود سلول.
این حقیقت که احتمال به وجود آمدن حیات بر حسب شانس غیرممکن است به تنهایی وجود طرحی را اثبات می کند که به نوبه ی خود واقعیت خلقت را اثبات می نماید. درباره ی این مسأله ستاره شناس و ریاضی دان مشهور انگلیسی فرد هویل Fred Hoyle، چنین نظر می دهد:
در واقع، چنین نظریه ای که (زندگی به واسطه ی یک شعور ایجاد گردیده است) به قدری واضح است که انسان تعجب می کند که چرا همگی این اصل مسلم را نمی پذیرند. علت این امر بیشتر روانی است تا علمی.(19)
دلیل روانشناسی که هویل ذکر می کند تمایل طرفداران تکامل به سماجت در انکار پیشاپیش هر دلیلی است که بتواند آنها را به سمت پذیرش وجود خدا سوق دهد و آنها خود را برای اینکار شرطی کرده اند.
ما در سایر کارهای خودمان که در مورد بی اعتباری تکامل انجام داده ایم، اعترافات فراوانی که توسط طرفداران تکامل در این باره شده است را ذکر کرده ایم و فرضیه ی غیرمنطقی که آنها کورکورانه و صرفاً به منظور نپذیرفتن وجود خدا مطرح کرده اند بررسی نموده ایم. بنابراین، در این قسمت ما توجه خود را به لژهای فراماسونی معطوف می کنیم تا نظر آنها در این مورد را دریابیم. در حالیکه شواهد مسلمی برای «ایجاد حیات توسط آفریننده ی باشعور» وجود دارد، ماسونها در این مورد چه فکر می کنند؟
استاد فراماسونی سلامی ایزینداک، در کتاب خود با نام راه تکامل که برای خوانندگان ماسون نگاشته شده، این مسأله را اینگونه بیان می کند:
مهمترین ویژگی کتب اخلاقی ما این است که ما از اصول منطق منحرف نمی شویم و به ناشناخته های خداشناس، مفاهیم پنهانی یا تعصبات وارد نمی گردیم. بر این اساس ما ادعا می کنیم، که اولین بار حیات در کریستالها تحت شرایطی که امروز نمی دانیم یا نمی توانیم، کشف کنیم، به وجود آمد. موجودات زنده طبق قانون تکامل به وجود آمده و به آرامی در سطح زمین پراکنده شدند. در نتیجه ی تکامل، انسانهای امروزی از سایر حیوانات به وجود آمده و از نظر شعور و هوش از آنها پیشی گرفته اند.(20)
نکته ی مهم ارتباط بین علت و معلول در نقل قول بالا است: ایزینداک تأکید می کند که مهمترین ویژگی ماسونری این است که خداپرستی که اعتقاد به خداوند است را انکار می کند. و بلافاصله پس از آن او ادعا می کند که «بر این اساس» حیات به طور خود به خود از ماده ی بی جان به وجود می آید و پس از آن اظهار می کند که تکامل موجب به وجود آمدن انسان شده است.
باید توجه داشت که ایزینداک هیچ مدرک علمی برای اثبات نظریه ی تکامل ارائه نمی دهد. (این واقعیت که هیچ دلیل علمی وجود ندارد با کلمات احمقانه ای «که امروز نمی دانیم یا نمی توانیم کشف کنیم» بدیهی فرض شده است). تنها دلیلی که ایزینداک برای حمایت از نظریه ی تکامل ارائه می دهد عدم پذیرش خداپرستی ماسونها است.
به عبارت دیگر، ماسونها به این خاطر اولوسیونیست هستند که وجود خداوند را انکار می کنند. این تنها دلیل اولوسیونیست بودن آنها است.
در اساسنامه ی «شورای بزرگ ترکیه» که توسط ماسونهای ترکیه ای با درجه ی 33 اداره می شود، بار دیگر، بر سناریوی تکامل تأکید شده و انکار خلقت توسط فراماسونری اینگونه بیان شده است:
در دوره های بسیار ابتدایی و بر طبق فرآیندهای غیرارگانیک، حیات ارگانیک به وجود آمد. سلولها برای ایجاد ارگانیسمهای چند سلولی گروه گروه شدند. بعدها، هوش و خرد به وجود آمد و انسان متولد گردید. اما، ما از خود می پرسیم از کجا؟ آیا از دمیدن روح خدا بر گِل بی شکل بوده است. ما توجیه نوعی خلقت غیرطبیعی که انسان را نادیده می گیرد را نمی پذیریم. از آنجا که حیات و تبارشناسی آن، موجود می باشد، ما باید مسیر فیلوژنتیک را دنبال کنیم و وجود چرخی که این عمل عظیم را توجیه می کند، احساس، درک و تصدیق نماییم، و این کار به جهش مربوط می گردد. باید بپذیریم مرحله ی تکاملی وجود داشته که در آن حجم عظیمی از فعالیت موجب شد، حیات در زمان خاصی از مرحله ای به مرحله ی دیگر گذار نماید.(21)
در اینجا می توان تعصب ماسونی را تشخیص داد. وقتی که نویسنده می گوید که «آن نوع آفرینشی که انسان را نادیده می گیرد نمی پذیریم» اعتقاد اصلی اومانیسم را که «انسان اشراف موجودات است»، تکرار می کند و اعلام می کند که ماسونها هر توجیه دیگری را رد می کنند. وقتی او می گوید: «یک نوع آفرینش غیرطبیعی» منظورش دخالت خداوند در آفرینش حیات است که او احتمال آنرا پیشاپیش رد کرده است. (اما، آنچه واقعاً غیرطبیعی است عقیده ی ماسونها است که بدون هیچ مشاهده یا تجربه ای بر این عقیده ی غیرمنطقی هستند که مواد بی جان بطور اتفاقی زندگی می یابند. و حیات بر روی کره خاک از جمله انسان را به وجود می آورند.) باید توجه داشت که بر طبق توضیح ماسونها، برای این عقیده هیچ مدرک علمی وجود ندارد. ماسونها نمی گویند، «مدارکی برای تکامل وجود دارد و بنابراین ما آفرینش را انکار می کنیم». آنها فقط بخاطر تعصب فلسفی کور شده اند.
نشریات ماسونی بر این عقیده پافشاری می کنند. سلامی ایزینداک استاد اعظم ماسون، ادعا می کند که «به جز طبیعت هیچ نیرویی نیست که ما را هدایت کند و اوست که مسئول افکار و اعمال ماست». او بلافاصله می گوید: «زندگی از یک سلول شروع شد و بر اثر تغییرات گوناگون و تکامل به مرحله فعلی رسید.» (22) سپس او بطور خلاصه مفهوم نظریه ی تکامل برای ماسونها را بیان می کند: از دیدگاه تکاملی انسانها تفاوتی با حیوانات ندارند برای به وجود آمدن انسان و تکامل او هیچ نیروی خاصی به جز آنچه برای سایر حیوانات در جریان است وجود ندارد.(23)
این ادعا به وضوح نشان می دهد که چرا ماسونها تا این حد به نظریه ی تکامل اهمیت می دهند. هدف آنها دفاع از عقیده ی مخلوق نبودن انسان و قابل قبول نشان دادن فلسفه ی ماتریالیست ــ اومانیستی خودشان است و تنها روشی که می تواند برای انکار آفریده شدن انسان به کار رود، نظریه ی تکامل است.
بنابراین، به این دلیل است که ماسونها تا این حد معتقد به نظریه ی تکامل هستند. و بدنبال ترویج آن در تمام جامعه می باشند. در نتیجه ماسونها که همواره معتقدین به خدا را به جزم اندیشی متهم می کنند خودشان متحجر هستند.

تعصب ماسونی و سنت گرایی

تعصب به معنی حمایت کورکورانه و مصرانه از یک نظر که دلیلی برای اعتبار آن وجود ندارد به خاطر یک استعداد خاص روانشناسی است. یک فرد متعصب در مورد چیزی که به آن اعتقاد دارد تحقیق یا تجدیدنظر نمی کند که آیا دلیلی برای آن وجود دارد یا خیر. او آنرا کاملاً می پذیرد و مصرانه به آن می چسبد.
ماسونها و سایر گروه های ضد دین مرتباً از اصطلاح «متعصب» برای اشاره به معتقدین به خداوند استفاده می کنند. امروزه، مکرراً با این اتهام برخورد می کنیم. به طور مثال، در یک مناظره در مورد نظریه ی تکامل، احتمالاً جبهه ی طرفدار تکامل، آنهایی را که این نظریه را قبول ندارند به تعصب متهم می کنند و خودشان را طرفدار علم قلمداد کرده و بیان می کنند که علم علاقه ای به «تعصب» ندارد.
اما، این اتهام نادرست است. عقیده به وجود خداوند و کسی که تمام موجودات را آفریده است، عقیده ای است که با مدارک علمی و منطقی فراوانی حمایت می گردد. در طبیعت تعادل، نظم و برنامه وجود دارد و واضح است که هوشمندانه و با هدفی آگاهانه ایجاد گردیده است.
به همین دلیل است که قرآن انسان را به کشف نشانه های خداوند فرا می خواند و از آن ها دعوت می کند که به این تعادل، نظم و برنامه توجه کنند و در آیات متعددی به آن دستور می دهد که در مورد دلایل وجود خدا در آسمانها و زمین تفکر کنند. دلایلی که در قرآن به آنها اشاره شده پدیده هایی هستند که نه تنها در تعادل و نظم جهان بلکه در مناسب بودن جهان برای زندگی انسان، طراحی گیاهانی و حیوانات، طراحی بدن انسان و ویژگی های روحی انسان وجود دارد که همه ی آنها با علوم جدید اثبات گردیده است.
بنابراین، جزم اندیشی ویژگی کسانی است که از در نظر گرفتن این واقعیات سرباز می زنند و خدا را انکار می کنند و به دفاع از این دیدگاه که می گوید جهان با خواست خودش به وجود آمده و موجودات زنده بطور اتفاقی حیات یافته اند ادامه می دهند. ماسونها یک نمونه ی واقعی از این نظر هستند. با اینکه دلایل وجود خداوند آشکار هستند، آنها ترجیح می دهند که آنها را نادیده بگیرند و در حمایت از فلسفه ی اومانیست و ماتریالیست آن ها را انکار کنند.
در قرآن خداوند به چنین طرز فکری اشاره می کند:
آیا مشاهده نکردید که خدا هر چه را در آسمان ها و زمین است مسخر شما کرده، و نعمت های ظاهری و پنهان خود را فراوان بر شما ارزانی فرموده است و برخی از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگری درباره ی خدا مجادله می کنند* و چون به آنها بگویند: «از آنچه خدا فرستاده پیروی کنید، جواب گویند: «نه، ما از طریقی پیروی می کنیم که پدران خود را بر آن یافته ایم.» آیا هر چند شیطان آنان (پدرانتان) را به عذاب آتش فروزان بخواند. (باز هم از آنها پیروی می کنید)؟ (سوره لقمان: 20 ــ 21).
این آیات نشان می دهد که انکارکنندگان خدا، با اینکه دلایل وجود خدا را می بینند «درباره ی خدا مجادله می کنند» و به همین خاطر به جنگ با دین خدا می پردازند. چرا که این مردمان خدانشناس از آنچه پدرانشان انجام می داده اند پیروی می کنند. یعنی در یک سنت گرایی کورکورانه گرفتار آمده اند.
بدون تردید، سنت گرایی خیلی خوب تاریخ و فلسفه ی ماسونری را که ما از آغاز این کتاب بررسی نموده ایم، توصیف می کند.
در واقع، سنت گرایی واژه ایی است که ماسونری را خیلی خوب توصیف می کند چون ماسونری چیزی نیست جز یک «سازمان سنت ها» که ریشه هایش به هزاران سال قبل به جوامع بت پرست ابتدایی باز می گردد. آنها کورکورانه از سنت های مصر باستان فراعنه، جادوگران آنها فلاسفه ی ماتریالیست یونان باستان هرمتیست ها، کابالیست ها، رزیکراسین ها و ماسونهای قبل از خود پیروی می کنند.
تشخیص این سنت گرایی مهم است. در لژهای مدرن ماسونری هنوز از اسطوره ها، نمادها و کلماتی که هزاران سال قدمت دارند، استفاده می گردد. علیرغم اینکه تقریباً تمامی فراماسونها تحصیلات سطح بالا دارند و دارای موقعیت اجتماعی بالایی هستند، مناسکی را انجام می دهند که در آن شمشیر طلایی و جمجمه به دست می گیرند، کلماتی از مصر باستان زمزمه می کنند، در مقابل ستونهایی که از روی معابد مصر باستان ساخته شده با پیش بندهای نقره ای، با دستکش های سفید و لباسهای عجیب تر می ایستند و از صمیم قلب سوگند یاد می کنند. اگر کسی که چیزی در مورد مراسم فراماسونری نمی داند به یکی از لژهای آنها وارد شود احتمالاً تصور خواهد کرد که صحنه ای از یک فیلم کمدی را تماشا می کند و شاید وقتی ماسونها را در مراسم پذیرش عضو جدید می بیند که آنها با چشمان بسته، طناب به دورگردن و با یک پای برهنه راه می روند، نتواند جلوی خنده اش را بگیرد. اما، ماسونهایی که در جهان اسرارآمیز خود زندگی می کنند این مراسم عجیب را خیلی طبیعی می دانند و از فضای اسرارآمیز لژهای خود احساس رضایت روانی می کنند. بعد از این مراسم آنها می نشینند و با یکدیگر در مورد عقایدشان که «اتمها روح دارند و به هم ملحق گردیدند تا موجودات زنده را به وجود آورند» و «جهان به خاطر شعور مخفی در ماگما Magma به تعادل رسید» یا «مام طبیعت ما را خیلی عالی خلق نمود» و افسانه های دیگر، صحبت می کنند. تمام این بازیها تنها برای حفظ سنتها انجام می گیرد و به قدری تهی از منطق است که انسان تعجب می کند چگونه چنین عقایدی می تواند هنوز وجود داشته باشد و مورد دفاع قرار بگیرد.
دلبستگی کورکورانه ی ماسونها به سنتهایشان آشکارا اهمیتی را که آنها برای «علامت مرزی» شان قائل هستند نشان می دهد. یک علامت مرزی مکان یا شیئی است که چیزی را که مفهوم تاریخی دارد را نمادین ساخته است. در زبان ماسونی، علائم مرزی قوانینی هستند که از زمان تأسیس سازمان بدون تغییر منتقل شده اند. چرا، اینها تغییر نکرده اند؟ ماسونها پاسخ جالبی به این سؤال می دهند. مقاله ای که در معمار سنان، در سال 1992، منتشر شده می گوید:
علائم مرزی ماسونری، قوانین بسیار کهنی هستند که دوره به دوره و نسل به نسل منتقل شده اند. هیچ کس نمی داند که آنها چه زمانی به وجود آمده اند و هیچ کس حق تغییر یا لغو آنها را ندارد. آنها قوانین نوشته یا نانوشته ی انجمن هستند. قوانین نوشته نشده را می توان تنها از مناسک و تشریفات لژها آموخت. شش قانون نوشته شده وجود دارد که می توان آنها را تحت عنوان، «وظایف یک فراماسون» که اولین بار در اساسنامه ی انگلیس در سال 1723 منتشر شد، یافت.(24)
اجازه دهید این مطالب را دقیق تر بررسی کنیم: سازمانی به نام فراماسونری وجود دارد. اعضای این سازمان قرنهاست از قوانینی پیروی کرده اند که منشأ آنها مشخص نیست. به علاوه، آنها کاملاً اذعان دارند که هیچ کس این قوانین را تغییر نداده است.
هیچ کدام از آنها پیشقدم نشده تا بپرسد چرا باید از این قوانین پیروی کنند! ... و به خاطر پیروی از این قوانین آنها به سادگی کشفیات علمی و نتایج منطقی آنها را نادیده می گیرند. آیا این موضوع می تواند به این خاطر باشد که چنین انجمنی از «منطق» و «علم» پیروی می کند؟
بخش دیگری از مقاله ای که در بالا ذکر گردید، آشکارا بیان می دارد که یک ماسون باید بدون سؤال از این قوانین پیروی کند:
به نظر من، یک علامت مرزی بخش چنان کهنی از ماسونری است که من هرگز در مورد منشأ آن چه وقتی در لژ هستم و چه در فعالیتهایم به عنوان یک فراماسون کنجکاوی نکرده ام. من نمی توانم توضیح دهم که چرا باید اینطور باشم. اما، احساس می کنم که ساختار فراماسونری اگر تغییر نیابد، دوام خواهد یافت... من با آن زندگی می کنم بدون آنکه کوشش خاصی بکنم.(25)
چطور می توان سازمانی را که پیروانش به قوانینی اعتقاد دارند و از آنها پیروی می کنند، که درباره ی منشأ آنها کنجکاو نیستند، منطقی دانست؟ ....
به طور قطع، ادعای ماسونها مبنی بر اینکه منطقی و علمی هستند کاملاً کذب و توخالی است. آنها هم مثل سایر ماتریالیستها، با اینکه همواره از اصطلاح منطق و علم استفاده می کنند، مصرانه از فلسفه ای دفاع می کنند که هیچ مبنای علمی و منطقی ندارد و از حقایقی که علم کشف نموده است روی برمی گردانند. اساساً، آنچه ماسونها را به چنین اشتباهی انداخته یا در واقع آنها را طلسم کرده است، دلبستگی کورکورانه ی آنها به سنت هایشان است.
این موضوع نشان می دهد که تعالیم ماسونری گمراه کننده است. این تعالیم مردم را از اعتقاد به خدا دور می کند و موجب سقوط آنها در خرافات با پیروی از قوانین، افسانه ها و اسطوره های پوچ می گردد. آنچه قرآن در مورد بت پرستی قوم سبا که خدا را رها کرده بودند تا در برابر خورشید سجده کنند، می گوید، در مورد ماسونری هم مصداق دارد. «... شیطان اعمال (زشت) شان را در نظرشان زیبا جلوه داده بود و از راه خدا بازشان داشته بود و آنان (به حق) هدایت نیافته بودند. (سوره ی نمل: 24). ماسونها به خاطر حمایت از آیین منسوخی که با نمادهای طلایی و خصوصیات صوفیانه آنرا مزین کرده اند، دین خدا را انکار می کنند.
علاوه بر این، تنها به انکار خداوند بسنده نمی کنند، بلکه با دین او می جنگند، مبارزه ای که مدتهای طولانی است در آن شرکت کرده اند.

اطلاعات غلط ماسون ها اقتباس شده از هکل

وقتی به مجموعه آثار ماسونی توجه می کنیم، به جز دلبستگی کورکورانه ی آنها به نظریه تکامل با بی خبری ژرفی نیز برخورد می کنیم. به عنوان مثال، اگر منابع ترکیه ای را بررسی کنیم، خواهیم دید که طرفداران تکامل هنوز هم با شور و حرارت از ادعاهایی که در ربع اول قرن بیستم نادرست بودن آن ها اثبات شده، دفاع می کند. یکی از این موارد، داستان هکل و نظریه ی او درباره ی جنین است که تقریباً، در تمامی منابع ماسونی ذکر گردیده است.
این داستان مربوط به زیست شناس آلمانی به نام ارنست هکل است که دوست نزدیک و حامی چارلز داروین و یکی از مدافعان برجسته ی نظریه ی او پس از مرگ داروین بود. هکل به منظور اعتبار بخشیدن به نظریه ی داروین، جنین های موجودات مختلفی را بررسی کرد و چنین مطرح کرد که آنها همگی شبیه به هم هستند و هر یک قبل از تولد یک فرآیند مینیاتوری از تکامل را پشت سر می گذارند. او برای حمایت از این ادعا شباهتهایی بین جنین های مختلف ترسیم کرد که به وسیله ی آن بسیاری ها را در نیمه ی اول قرن بیستم در مورد اعتبار نظریه ی تکامل قانع نمود.
همانطور که گفتیم، منابع ماسونی اهمیت زیادی برای این فرضیه ی جنین شناسی قائل شدند، و آنرا ظهور خصوصیات اجدادی در سیر تکامل موجودات زنده نامیدند. استاد ناکی سواد اکر مان Naki Cevad Akkerman در مقاله ای با عنوان «مفهوم حقیقت و اصول ماسونری» در نشریه ی معمار سنان این فرضیه را یک قانون می خواند و آنرا تا حد حقایق علمی انکارناپذیر بالا می برد. او می نویسد:
... ما باید به یک قانون طبیعی بسیار مهم توجه کنیم. این فرمولی است که توسط هکل پیشنهاد شد. و ظهور خصوصیات اجدادی در سیر تکامل موجودات زنده می باشد. اگر به عنوان مثال، انسان را در نظر بگیریم، مفهوم این قانون به این صورت است: تغییرات ریخت شناسی و تغییراتی که در نظم و کارکرد اندامهای انسان رخ می دهد، از تشکیل اولین سلول در رحم مادر تا تولد و در تمام طول زندگی تا مرگ چیزی نیست، جز باز پیدایی خصوصیات اجدادی و تغییراتی که او از آغاز حیات، از تشکیل اولین سلول در زمین و در آب تا امروز پشت سر گذاشته است.(1)
استاد ماسونی سلامی ایزینداک، هم اهمیت زیادی برای نظریه ی هکل قائل است. او در مقاله ای با عنوان «عقاید ماسونی» می نویسد: «داروین با تجارب خود اثبات کرد که گونه های مختلف حیوانات ابتدا از یک سلول و سپس، از یک گونه ی منفرد به وجود می آیند» سپس اضافه می کند:
هکل مطالعاتی انجام داد که تمامی این یافته های تجربی را حمایت می کرد. او معتقد بود که ابتدایی ترین جانور "Monera"، از عناصر مادی غیر ارگانیک به موجود زنده d ارگانیک تبدیل شده است. او نشان داد که در اساس همه ی موجودات، وحدت و یکپارچگی وجود دارد. این مونیزم ترکیبی از ماده و روح است. اینها دو بعد ماده هستند که اساس خود را تشکیل می دهند. اعتقادات ماسونری با این یافته های علمی و تجربی سازگار است.(2)
در منبع ماسونی دیگری هکل را «دانشمند بزرگ» نامیده و فرضیه ی او را دلیلی برای نظریه ی تکامل برشمرده است؟
اما ارنست هکل که ماسونها معتقدند یک دانشمند بزرگ بوده، شیادی بوده است که تعمداً کشفیات علمی را تحریف نموده و فرضیه او که ماسونها به عنوان «قانون» پذیرفته اند، یکی از بزرگترین فریبکاریهای تاریخ علم است.
این فریبکاری در تصاویری که توسط هکل از جنین ترسیم شده، قابل رؤیت است. او به خاطر نشان دادن شباهتهایی بین جنین انسان، مرغ، خرگوش و سمندر که در حقیقت این چنین شباهتهایی با یکدیگر ندارند، تصاویر را تحریف کرد. در برخی موارد، او اندامهایی را از جنین ها حذف کرد و در برخی دیگر اندامهایی را به آن افزود. علاوه بر این، او اندازه ی واقعی جنین را دستکاری کرد تا نشان دهد که همه ی آن ها یک اندازه اند. به طور خلاصه، هکل این تحریف را به منظور جعل شواهدی انجام داد که وجود نداشتند. یک نشریه ی معتبر علمی به نام ساینس Science در شماره ی 5 سپتامبر 1997، می نویسد:
«در واقع... حتی جنین های با خویشاوندی نزدیک مثل ماهیها هم در ظاهر و مسیر رشد و نمو با هم تفاوتهای آشکاری دارند... آن (نقاشی های هکل) همانند نتایجش یکی از مشهورترین تقلبات در زیست شناسی هستند.» (4)
جالب است که این فریبکاری سالهای زیادی است که برملا شده است. حتی، در زمان خود هکل در سال 1910 نشان داده شد که نقاشی های او تحریف شده است. به طوریکه خود تو نیز آنرا پذیرفت. در مقاله ای که در مجله ساینس منتشر شده می خوانیم:
«مطمئناً، قانون بیوژنتیک سالها است که مرده است... و به عنوان یک موضوع تحقیق نظری جدی در قرن بیستم منسوخ شده است... .» (5)
با وجود این اولوسیونیست ها به استفاده از این تصاویر دهه های متمادی ادامه دادند و تنها هدف آنها فریب توده هایی بود که در این مورد آگاهی نداشتند.
تنها یک دلیل وجود دارد که چرا ماسونها نظریه ی هکل را برهانی برای نظریه ی تکامل می دانند و او را دانشمند بزرگ خطاب می کنند: تعلق خاطر ماسونری به نظریه ی تکامل آنطور که خودشان ادعا می کنند به خاطر عشق و علاقه ی آنها به علم نیست، بلکه بر عکس به خاطر جهل است.

پی نوشت ها :

1.Naki Cevad Akkerman, Mimar Sinan, No., p. 13.
2.Selami Isindag. Masonluk Ogretileri, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemansory), Istanbul, p. 137.
3.Selami Isindag, Din Acismdan Mason Ogretisi (Masonic Doctrin According to Religion), Akasya Tekamul Mahfili Publication. P. 10.
4.Eliyabeth Pennisi, "Haeckel's Embroyos: Fraud Rediscovered", Science, September 5, 1997.
5.Keith S. Thompson. "Ontogeny and Phylogeny Recaputilated", American Scinntist 5 273 vol. 76, p.

منبع: فراماسونری جهانی

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما