نویسنده: دکتر مظفر نامدار(1)
جستارهایی پیرامون مبانی پروژه فتنه ها و شورش های مخملی در جمهوری اسلامی
آورد تا اثبات نماید که عصر انقلاب و ایدئولوژی و دین به پایان رسیده و دوره ابر انسان و عقلانیت و آزادی وحاکمیت او است.
سریال سکولاریسم و غربگرایی هنوز در ایران همان طور که گفته شد، به اشکال جدیدی ادامه دارد.اگرچه انقلاب اسلامی آغاز عصر پساسکولار و پسا غربگرایی در ایران بود اما پسماندههای این تفکر با ترفندهای تازه ای مجددا در فضای آزاد جمهوری اسلامی رشد کردند و به دلیل ذات دیوانسالاری سکولار در ایران، بسیاری از مراکز سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را در دست گرفتند.
اگرچه مفهوم رفولوسیون در ادبیات سیاسی ایران ابتدا مبهم و نامفهوم بود اما اکنون ملت ما و به خصوص نخبگان دانشگاهی و حوزوی با آن به خوبی آشنا هستند و می دانند که رخداد های بعد از سال (1370)را، که در ایران رواج پیدا کرد و مبشر جنبش های کاذب اجتماعی شد، از چه زاویه ای تحلیل کنند.
اکنون دیگر تئوری چانهزنی در بالا و فشار از پایین، که گزاره کودتاهای مخملی یا رنگی و جنبش های کاذب است، گزاره مبهمی نیست لذا به دقت می توان نحوه کارکرد آن را در به کارگیری فتنه ها و آشوب های خیابانی برای کشاندن سیاست به خیابان و امنیتی کردن مسائل شخصی و اجتماعی به خوبی شناسایی کرد.اکنون می دانیم این تئوری بر دو رکن استوار است:
توده مردم
نخبگان
درساختاراین تئوری، جایگاه نخبگان و توده مردم کاملا منفک از هم تعریف شده است.نخبگان برای رسیدن به قدرت و بالا بردن قدرت چانه زنی خود از ابزار خواسته های مردمی وناتوانی حکومت ها در تأمین این خواسته ها استفاده می کنند و با تبدیل نیازهای توده ها به خواسته های سیاسی خود در ابتدا دولت را از مشروعیت قانونی ساقط می کنند و سپس با جابه جایی بسیاری از شخصیت های دولتی که در پستهای کلیدی قرار دارند خود و جریانات
وابسته به خود را جایگزین می سازند تا از این طریق از چرخش نخبه ها جلوگیری نمایند.
اگرچه ممکن است در جامعه ما هنور برای نشانهشناسی تفاوتهای فکری و فرهنگی و سیاسی بنیادین بین جریانها و جناحهای سیاسی و فکری داخلی، مفهوم چپ و راست راهگشا باشد، اما باید بپذیریم که در ایران از یکصد سال پیش نوع خاصی از بسیج سیاسی که در قالب احزاب ارائه میشود رو به زوال و انحطاط بود و هیچ گاه مورد اعتماد مردم قرار نگرفت.لذا سالهاست که در ایران چپ و راست، به مثابه حزب، به پایان رسید و جریانات و جبههها جایگزین آن شده است.
چپ دراروپا پیش از هر چیزی یک سنت بود؛ یک مجموعه باور نسبتا متمایز که در زمان انقلابهای فرانسه و امریکا شخصیت منسجم و یکپارچه پیدا کرد.سنت چپ از طیف وسیعی از چشماندازهای ایدئولوژیک تشکیل میشود.سنت چپ با انبوه برچسبهای گوناگون از جمله سوسیالیسم، آنارشیسم، کمونیسم، فاشیسم، صلحگرایی، دموکراسی تندرو، فمینیسم، پوپرلیست، رادیکال، پیشروی انتقادگرایان و امثال اینها در اروپا معرفی شده است.(2)آیا چنین
برچسب هایی را جریان چپ درون جمهوری اسلامی قبول دارد؟ با توجه به طیف وسیع موجود در درون جریان چپ در ایران معاصر و نبردها و شکافهای ایده باورانه در سنت چپ ایران، چه اصراری برای یک کاسه کردن این جریان و جریان راست وجود دارد و آیا اصولا میتوان سنت مشترکی برای آنها پیدا کرد؟
ما وقتی میتوانیم آبشخور جنبشهای کاذب اجتماعی را در ایران شناسایی و تحلیل کنیم که ماهیت جریان های برپا دارند و حامی این جریانها را بشناسیم.
امام عظیمالشأن به درستی این جریانات را در هویت وسیعتری تحت هر عنوان و نشانی ای به ما معرفی میکنند و مواد لازم را برای ساخت هویت فردی و اجتماعی آنها فراهم میسازند.
امام می فرمایند:
ما ازشررضاخان و محمدرضا خلاص شدیم لکن از شر تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت.اینان برپا دارندگان سلطه ابرقدرت ها هستند و سرسپردگانی میباشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمیشوند و هماکنون با تمام ورشکستگیها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی برنمیدارند.(3)
سنت چپ و راست در ایران با هر عنوان که وارد صحنه شود دارای یک هویت سازمان یافته مشخص است و آن هویت همان طوری که امام فرمودند دارای خصلتهای زیر است:
برپا دارنده سلطه ابرقدرتها هستند.
سرسپردگانی هستند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمیشوند.
در همه حالتها حتی در ورشکستگی نیز دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی برنمیدارند.
بحث از موفقیت یا شکست نمادها و نشانههای سنتها و هویتهای اجتماعی فرع بر یک اصل بنیادین دیگر است که ما کمتر به آن توجه میکنیم.نمادها و نشانههای سنتها و هویتهای اجتماعی گسترش مییابند، بازسازی میشوند، دچار رکود میگردند و میمیرند، اما
خود این سنتها و هویتها استمرار مییابند.حتی اگر بسیاری از مهم ترین نمادهای آن بیاعتبار شوند اما نباید تصور کرد که این سنتها و هویتها از بین رفتهاند؛ معنای دقیق حرف حضر امام هم همین است؛ درست است که ما از شر نمادهای غربگرایی مثل رضاخان و محمدرضا وامثال اینها رها شدیم اما نباید فکر کنیم که از شر تربیت یافتگان غرب و شرق، که در حقیقت برپا دارندگان سنتها و هویتهای غربی و شرقی هستند، به زودی نجات می یابیم.
اینها پیوسته به بازنگری بنیادین روایت های غربگرایی و سنتهای آن میپردازند و خودپنداری های چپ و راست را استمرار میبخشند و این همان کمینگاه غفلتی بود که ما درجمهوری اسلامی گرفتارش شدیم و دراعترافات اخیر آقای حجاریان نیزمعضل اصلی جریانات به ظاهر اصلاح طلب همین عنوان شد.
آیا غربگرایان چپ و راست، که کولهبار سنگین مخالفت پیوسته با استقلال، آزادی، اقتدار، هویت و اصالت ملی را به دوش میکشند، همچنان می خواهند تقویت کننده بی هویتی از هم گسیخته گذشته ای باشند که اسلاف آنها پایهریزی کرده اند؟ آیا رویارویی غربگرایان چپ و راست با اصالتهای ملی و دینی، استقلال، آزادی و نظام برگزیده این ملت، به عنوان یک سنت مقابله غیردموکراتیک و ناجوانمردانه با خواسته های یک ملت، قرار است برای همیشه تاریخ ادامه یابد؟
دربطن و قلب اتفاقات پس ازحماسه (22)خرداد (1388)، نفی و انکار یک واقعیت غیرقابل تردید یافت میشود که امام به ما هشدارداده بود ولی ما از آن غفلت کردیم و آن تثبیت مجدد یک جریان مرتجع غربگرا در دل انقلاب اسلامی است؛ به این معنا که این جریان به روش مصادره زبان ملی و دینی اکثریت ملت، مجددا در حال شکل گرفتن در ایران است.
آیا به ایدههای تازه و بکری نیاز است تا یک ضد انقلاب و یک نفاق جدید، به معنای واقعی و حقیقی کلمه، در دل انقلاب حادث شود؟ به هر حال باید دانست که چنین جریاناتی در ایران وجود دارند و باور نکردهاند که انقلاب کبیر اسلامی از ایدههای جدید و تازهای برخوردار
است.آنچه مسلم است اینکه این انقلاب از نظر آنها بدیع، بکر، پایدار و زاینده نیست.
این جریان اگرچه در دورهای خود را با انقلاب همساز کرد ولی وقتی تاریخ را ورق بزنیم آثار و ردپای تغییر ناپذیری این جریان را بر رویدادها و جنبشهای گذشته مثل جنبش مشروطیت، جنبش ملی شدن صنعت نفت و جنبش (15)خرداد خواهیم دید.
با همه این مسائل، بالاترین و مهم ترین وظیفه جمهوری اسلامی این است که مراقب و هشیار باشد تا جدال و کشمکش ضد انقلاب، انقلاب، ما را درشرایطی قرارندهد که ناچار شویم استقلال و آزادی خود را در قیود و انحصارات قرار داده و جامعه آماده، مستعد و آزاد ایران را بر روی تغییرات ناشی از انقلاب اسلامی ببندیم.
دشمنان دانای این انقلاب و دوستان نادان ملت ایران میخواهند ما را در شرایطی قرار دهند که انقلاب اسلامی از باز تولید سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی باز ایستد و جامعه آزاد و مستقل ما مجددا به دوران نظام سلطانی برگردد.
باید هوشیار باشیم که دشمنان دانا و دوستان نادان انقلاب اسلامی ما را به سمت جامعه بسته نظام سلطانی سوق ندهند و از چنین فضایی به آرزوهای غیرانسانی خود نرسند.اگر میخواهیم در بستر انقلاب اسلامی پیشرفت کنیم باید پیوسته بازتولید فرهنگی و سیاسی نماییم و اشکالات خود را اصلاح کنیم.اگر در مرز انتخاب یک دورنمای بینظمی، خصومت، دشمنی، ناراحتی و درگیری لیکن سرشار از غرور، شهامت، شجاعت، بالندگی و حفظ استقلال و آزادگی و جامعهای بسته، ایستا، با دینی مرده و ملتی افسرده قرار گرفتیم باید کاری کنیم که افقهای تغییر با همه سختیها باز باشد و آزادی و استقلال، فدای رفاه و آسایش کاذب نگردد.
ما میتوانیم به وضع و شرایط نظام سلطانی برگردیم حتی اگر به ظاهر یک نظام دموکراتیک بر ما حاکم باشد، اما اگر خواهان تداوم انقلاب اسلامی هستیم و آزادی و استقلال خود را ارج مینهیم و می خواهیم این آزادی و استقلال در جامعه پایدار باشد، تنها یک راه بیشتر وجود ندارد و آن استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی است.
چانه زنی در بالا و فشار از پایین؛ تئوری نفاق مخملی در دو دهه اخیر
جریان سکولار و غربگرایی که در انقلاب اسلامی نشو و نما میکند از جنبه تئوریک، همانند اسلاف خود، تحت تأثیر همان سنت غربگرایی و سکولاریسم در تاریخ (200)ساله اخیر ایران است با این تفاوت که از پارهای از معارف دینی در تبیین مبانی اندیشه های خود ارتزاق می کند که در گذشته به این شدت سابقه نداشته است؛ مثل استفاده از عرفان، اخلاق و ادب در مقابل فقه و حکمت یا استفاده از فلسفه دربرابر دین و...این نوع سکولاریسم در کلیاتش با مدلهای غربی تفاوتی نداشت، اما بعد از انقلاب اسلامی لباس انقلابی بر تن کرد و به هر دلیلی در ساختار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران ریشه دوانید و در بنیاد انقلاب اسلامی دست به اقدامات انقلابی شدیدی زد که حتی در میان نظریهپردازان مسلمان نیز بی سابقه بود؛ اسلام خود را اسلام ناب و اسلام دیگران را اسلام امریکایی معرفی کرد.تئوری انقلاب فرهنگی نوشت و با دگماتیسم نقابدار و ایدئولوژیهای شیطانی در افتاد تا تضاد دیالکتیکی را ابطال کند و پس از ابطال آن به قبض و بسط شریعت و معرفت و آنارشیسم اجتماعی، سیاسی و معرفتی روی آورد و در تنور فاشیسم دمید تا فضای لازم را برای پلورالیسم و سکولاریسم فراهم سازد.برای اثبات تئوریهای رنگ و رو رفته خود پای شاهدان قدسی و شاهدان بازاری را به میان کشید و به جامعه مدنی، رفرمیسم، جنبشهای کاذب اجتماعی و کودتاهای مخملی رویآورد تا اثبات نماید که عصر انقلاب و ایدئولوژی و دین به پایان رسیده و دوره ابر انسان و عقلانیت و آزادی وحاکمیت او است.
سریال سکولاریسم و غربگرایی هنوز در ایران همان طور که گفته شد، به اشکال جدیدی ادامه دارد.اگرچه انقلاب اسلامی آغاز عصر پساسکولار و پسا غربگرایی در ایران بود اما پسماندههای این تفکر با ترفندهای تازه ای مجددا در فضای آزاد جمهوری اسلامی رشد کردند و به دلیل ذات دیوانسالاری سکولار در ایران، بسیاری از مراکز سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را در دست گرفتند.
اگرچه مفهوم رفولوسیون در ادبیات سیاسی ایران ابتدا مبهم و نامفهوم بود اما اکنون ملت ما و به خصوص نخبگان دانشگاهی و حوزوی با آن به خوبی آشنا هستند و می دانند که رخداد های بعد از سال (1370)را، که در ایران رواج پیدا کرد و مبشر جنبش های کاذب اجتماعی شد، از چه زاویه ای تحلیل کنند.
اکنون دیگر تئوری چانهزنی در بالا و فشار از پایین، که گزاره کودتاهای مخملی یا رنگی و جنبش های کاذب است، گزاره مبهمی نیست لذا به دقت می توان نحوه کارکرد آن را در به کارگیری فتنه ها و آشوب های خیابانی برای کشاندن سیاست به خیابان و امنیتی کردن مسائل شخصی و اجتماعی به خوبی شناسایی کرد.اکنون می دانیم این تئوری بر دو رکن استوار است:
توده مردم
نخبگان
درساختاراین تئوری، جایگاه نخبگان و توده مردم کاملا منفک از هم تعریف شده است.نخبگان برای رسیدن به قدرت و بالا بردن قدرت چانه زنی خود از ابزار خواسته های مردمی وناتوانی حکومت ها در تأمین این خواسته ها استفاده می کنند و با تبدیل نیازهای توده ها به خواسته های سیاسی خود در ابتدا دولت را از مشروعیت قانونی ساقط می کنند و سپس با جابه جایی بسیاری از شخصیت های دولتی که در پستهای کلیدی قرار دارند خود و جریانات
وابسته به خود را جایگزین می سازند تا از این طریق از چرخش نخبه ها جلوگیری نمایند.
نتیجه گیری
یک دهه پس از انقلاب اسلامی وقتی بهرهبرداری از شکاف بین چپ و راست در درون انقلاب اسلامی برای تدوین نقشه پیمانهای سیاسی جدید آغاز شد،برای بسیاری از پژوهشگران حوزه سیاست و اجتماع روشن بود که چنین تمایز و مرزبندی دقیقی در ایران بیمعنی است. بدون تردید در پرتو فروپاشی کمونیسم و زوال اردوگاه شرق و کنار رفتن سوسیالیسم و پیدایش جریان های محافظهکار در بسیاری از کشورها و جریانات غربی به سختی میتوان گفت که چپ و راست، اهمیت بیرونی دارد.اگرچه ممکن است در جامعه ما هنور برای نشانهشناسی تفاوتهای فکری و فرهنگی و سیاسی بنیادین بین جریانها و جناحهای سیاسی و فکری داخلی، مفهوم چپ و راست راهگشا باشد، اما باید بپذیریم که در ایران از یکصد سال پیش نوع خاصی از بسیج سیاسی که در قالب احزاب ارائه میشود رو به زوال و انحطاط بود و هیچ گاه مورد اعتماد مردم قرار نگرفت.لذا سالهاست که در ایران چپ و راست، به مثابه حزب، به پایان رسید و جریانات و جبههها جایگزین آن شده است.
چپ دراروپا پیش از هر چیزی یک سنت بود؛ یک مجموعه باور نسبتا متمایز که در زمان انقلابهای فرانسه و امریکا شخصیت منسجم و یکپارچه پیدا کرد.سنت چپ از طیف وسیعی از چشماندازهای ایدئولوژیک تشکیل میشود.سنت چپ با انبوه برچسبهای گوناگون از جمله سوسیالیسم، آنارشیسم، کمونیسم، فاشیسم، صلحگرایی، دموکراسی تندرو، فمینیسم، پوپرلیست، رادیکال، پیشروی انتقادگرایان و امثال اینها در اروپا معرفی شده است.(2)آیا چنین
برچسب هایی را جریان چپ درون جمهوری اسلامی قبول دارد؟ با توجه به طیف وسیع موجود در درون جریان چپ در ایران معاصر و نبردها و شکافهای ایده باورانه در سنت چپ ایران، چه اصراری برای یک کاسه کردن این جریان و جریان راست وجود دارد و آیا اصولا میتوان سنت مشترکی برای آنها پیدا کرد؟
ما وقتی میتوانیم آبشخور جنبشهای کاذب اجتماعی را در ایران شناسایی و تحلیل کنیم که ماهیت جریان های برپا دارند و حامی این جریانها را بشناسیم.
امام عظیمالشأن به درستی این جریانات را در هویت وسیعتری تحت هر عنوان و نشانی ای به ما معرفی میکنند و مواد لازم را برای ساخت هویت فردی و اجتماعی آنها فراهم میسازند.
امام می فرمایند:
ما ازشررضاخان و محمدرضا خلاص شدیم لکن از شر تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت.اینان برپا دارندگان سلطه ابرقدرت ها هستند و سرسپردگانی میباشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمیشوند و هماکنون با تمام ورشکستگیها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی برنمیدارند.(3)
سنت چپ و راست در ایران با هر عنوان که وارد صحنه شود دارای یک هویت سازمان یافته مشخص است و آن هویت همان طوری که امام فرمودند دارای خصلتهای زیر است:
برپا دارنده سلطه ابرقدرتها هستند.
سرسپردگانی هستند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمیشوند.
در همه حالتها حتی در ورشکستگی نیز دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی برنمیدارند.
بحث از موفقیت یا شکست نمادها و نشانههای سنتها و هویتهای اجتماعی فرع بر یک اصل بنیادین دیگر است که ما کمتر به آن توجه میکنیم.نمادها و نشانههای سنتها و هویتهای اجتماعی گسترش مییابند، بازسازی میشوند، دچار رکود میگردند و میمیرند، اما
خود این سنتها و هویتها استمرار مییابند.حتی اگر بسیاری از مهم ترین نمادهای آن بیاعتبار شوند اما نباید تصور کرد که این سنتها و هویتها از بین رفتهاند؛ معنای دقیق حرف حضر امام هم همین است؛ درست است که ما از شر نمادهای غربگرایی مثل رضاخان و محمدرضا وامثال اینها رها شدیم اما نباید فکر کنیم که از شر تربیت یافتگان غرب و شرق، که در حقیقت برپا دارندگان سنتها و هویتهای غربی و شرقی هستند، به زودی نجات می یابیم.
اینها پیوسته به بازنگری بنیادین روایت های غربگرایی و سنتهای آن میپردازند و خودپنداری های چپ و راست را استمرار میبخشند و این همان کمینگاه غفلتی بود که ما درجمهوری اسلامی گرفتارش شدیم و دراعترافات اخیر آقای حجاریان نیزمعضل اصلی جریانات به ظاهر اصلاح طلب همین عنوان شد.
آیا غربگرایان چپ و راست، که کولهبار سنگین مخالفت پیوسته با استقلال، آزادی، اقتدار، هویت و اصالت ملی را به دوش میکشند، همچنان می خواهند تقویت کننده بی هویتی از هم گسیخته گذشته ای باشند که اسلاف آنها پایهریزی کرده اند؟ آیا رویارویی غربگرایان چپ و راست با اصالتهای ملی و دینی، استقلال، آزادی و نظام برگزیده این ملت، به عنوان یک سنت مقابله غیردموکراتیک و ناجوانمردانه با خواسته های یک ملت، قرار است برای همیشه تاریخ ادامه یابد؟
دربطن و قلب اتفاقات پس ازحماسه (22)خرداد (1388)، نفی و انکار یک واقعیت غیرقابل تردید یافت میشود که امام به ما هشدارداده بود ولی ما از آن غفلت کردیم و آن تثبیت مجدد یک جریان مرتجع غربگرا در دل انقلاب اسلامی است؛ به این معنا که این جریان به روش مصادره زبان ملی و دینی اکثریت ملت، مجددا در حال شکل گرفتن در ایران است.
آیا به ایدههای تازه و بکری نیاز است تا یک ضد انقلاب و یک نفاق جدید، به معنای واقعی و حقیقی کلمه، در دل انقلاب حادث شود؟ به هر حال باید دانست که چنین جریاناتی در ایران وجود دارند و باور نکردهاند که انقلاب کبیر اسلامی از ایدههای جدید و تازهای برخوردار
است.آنچه مسلم است اینکه این انقلاب از نظر آنها بدیع، بکر، پایدار و زاینده نیست.
این جریان اگرچه در دورهای خود را با انقلاب همساز کرد ولی وقتی تاریخ را ورق بزنیم آثار و ردپای تغییر ناپذیری این جریان را بر رویدادها و جنبشهای گذشته مثل جنبش مشروطیت، جنبش ملی شدن صنعت نفت و جنبش (15)خرداد خواهیم دید.
با همه این مسائل، بالاترین و مهم ترین وظیفه جمهوری اسلامی این است که مراقب و هشیار باشد تا جدال و کشمکش ضد انقلاب، انقلاب، ما را درشرایطی قرارندهد که ناچار شویم استقلال و آزادی خود را در قیود و انحصارات قرار داده و جامعه آماده، مستعد و آزاد ایران را بر روی تغییرات ناشی از انقلاب اسلامی ببندیم.
دشمنان دانای این انقلاب و دوستان نادان ملت ایران میخواهند ما را در شرایطی قرار دهند که انقلاب اسلامی از باز تولید سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی باز ایستد و جامعه آزاد و مستقل ما مجددا به دوران نظام سلطانی برگردد.
باید هوشیار باشیم که دشمنان دانا و دوستان نادان انقلاب اسلامی ما را به سمت جامعه بسته نظام سلطانی سوق ندهند و از چنین فضایی به آرزوهای غیرانسانی خود نرسند.اگر میخواهیم در بستر انقلاب اسلامی پیشرفت کنیم باید پیوسته بازتولید فرهنگی و سیاسی نماییم و اشکالات خود را اصلاح کنیم.اگر در مرز انتخاب یک دورنمای بینظمی، خصومت، دشمنی، ناراحتی و درگیری لیکن سرشار از غرور، شهامت، شجاعت، بالندگی و حفظ استقلال و آزادگی و جامعهای بسته، ایستا، با دینی مرده و ملتی افسرده قرار گرفتیم باید کاری کنیم که افقهای تغییر با همه سختیها باز باشد و آزادی و استقلال، فدای رفاه و آسایش کاذب نگردد.
ما میتوانیم به وضع و شرایط نظام سلطانی برگردیم حتی اگر به ظاهر یک نظام دموکراتیک بر ما حاکم باشد، اما اگر خواهان تداوم انقلاب اسلامی هستیم و آزادی و استقلال خود را ارج مینهیم و می خواهیم این آزادی و استقلال در جامعه پایدار باشد، تنها یک راه بیشتر وجود ندارد و آن استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی است.
پی نوشت ها :
1.استاد یار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و سر دبیر فصلنامه،
namdar@iranemoaser.ir
2-نک:انریک لارنا و دیگران، جنبش های نوین اجتماعی، ترجمه:سید محمد کمال سروریان و علی صحبدل (تهران:پژوهشگاه مطالعات راهبردی، 1387)، ص 369 تا آخر.
3-صحیفه امام، ج15، ص 447.