مترجم: حسن صفاری
اختراعات فنی فرزند احتیاجات هستند و برای آدمی مهمترین احتیاجات بعد از غذا خوردن مسئله لباس پوشیدن است و به همین دلیل در همه ی ادوار موضوع پوشش یکی از مهمترین اشتغالات آدمی بوده است.
ابتدا کشف کتان در این راه پشتیبان انسان شد و مدتهای مدید پارچه ی کتان مهمترین وسیله ی رقابت ناپذیر برای تهیه ی پوشاک بود.
اگر در خانه های قدیمی نظری بگنجه های اجداد خودمان بیندازیم که در آنها نسلهای متوالی چندین دو جین ملافه ی کتانی مستحکم و خراب نشدنی را روی هم جمع می آوردند نظری از پارچه های کتانی دوران گذشته به دست می آوریم.
پشم نیز تقریباً همان قدر قدیمی است که کتان، با این حال پارچه های پشمی که از کرک گوسفند مرینوس Merinos درست می شوند فقط از اواخر قرن هیجدهم ابتدا در فرانسه و سپس در انگلستان متداول گردید. در این اوقات استعمال پارچه های پنبه ای در تمام اروپا عمومیت داشت و از ابتدای قرن هفدهم کشت پنبه در امریکای شمالی متداول گشته بود و حتی باید تعمیم بهره برداری از غلامان سیاه پوست را نیز یکی از نتایج فراوانی کشت پنبه بدانیم زیرا استعمارگران اروپایی امریکای شمالی که در ایالات جنوبی این قاره سکنی کرده بودند برای مزارع پنبه ی خود و نیز برای کشت نیشکر قند به آنان احتیاج داشتند.
علاوه بر کتان و پنبه و پشم باید ابریشم را نیز در این فهرست وارد کنیم. مسلماً پارچه های ابریشمی برای مصارف عمومی مورد استعمال نداشت و هر کس نمی توانست از آن استفاده کند، اما وقتی که سطح زندگی پیشروان سرمایه داری اروپا بالا رفت اهمیت ابریشم روز به روز رو به تزاید گذاشت و به زودی همچون نماینده ی تجمل و تفاخر محسوب گشت. شهر لیون در فرانسه مرکز ابریشم بود و هیچ کس برتری این شهر را در این صنعت انکار نداشت تا روزی که «الغاء فرمان نانت» Edit de Nantes(1) تهیه کنندگان پارچه های ابریشمی را که غالب ایشان مذهب پروتستان داشتند وادار کرد که کشور فرانسه را ترک کنند و کارگاههای خویش را به خارجه و مخصوصاً به ممالک سوئیس و انگلستان منتقل سازند.
در قرن هفدهم صنعت نساجی در اروپا مهمترین صنایع محسوب می گشت. در فرانسه هنگامیکه ایجاد ارتش جدید دولت را ملزم داشت که لباس های متحد الشکل برای صدها هزار مرد تهیه کند اهمیت این صنعت مقدم بر تمام صنایع دیگر قرار گرفت گذشته از آن قبلاً از این موضوع گفتگو کردیم که پارچه بافی در این کشور چه اهمیتی یافته بود: کارخانه های وان رو به Van Rubais که در سال 1685 هزار و پانصد کارگر داشتند در 1720 تعداد کارگران خود را به 1800 رسانیدند بدون اینکه هزاران کارگر و پیشه وری را که در منازل خود به این کار اشتغال داشتند به حساب آوریم.
در انگلستان اهمیت این صنعت از فرانسه نیز بیشتر بود و کار تهیه ی پارچه های پشمی با حیات مملکت بستگی داشت تا جایی که در مجلس اعیان رئیس مجلس بر روی کیسه ای پر از پشم می نشست و جلسات را اداره می کرد!
اما نکته ی عجیب و تناقص مهمی در این مقام ملاحظه می شود: صنعت پارچه بافی با همه ی اهمیت اقتصادی و اجتماعی خود هنوز از لحاظ روش عمل به همان صورت قرون وسطایی باقیمانده و هیچ گونه تغییری در آن حاصل نشده بود. نخ ریسی به مدد دوک یا چرخهای ساده انجام می گرفت. و حتی سنتی شده بود که این کار را دختران پیر و بی شوهر درخانه های خود انجام دهند. وقتی که نخ را به دست می آوردند پارچه بافی به مدد دستگاه نساجی دوران ما قبل تاریخ که در اوایل این کتاب از آن صحبت کردیم انجام می گرفت.
تنها اصلاحی که از عهد حجر صیقلی در این دستگاه انجام گرفت استعمال ماکو بود که اختراع آن در حدود سال 1490 به وسیله ی لئوناردو داوینچی انجام یافت:
معمولاً نخ پود را بر ماسوره ای می پیچیدند و این ماسوره را در داخل ماکویی جا می داند وقتی که نخ های تار از هم جدا می شدند نساج ماکو را در داخل شیاری که به این طریق ایجاد می شد می راند و از طرف دیگر آن را می گرفت و آنگاه نخهای تار باز هم از یکدیگر جدا می شدند و بار دیگر نساج ماکور را به داخل شیار جدید وارد می کرد و این کار متوالیاً تکرار می شد. باید پذیرفت که کارگران در این کار تردستی و مهارت خارق العاده ای می یافتند زیرا هر کارگر با چرخ نساجی بدوی خود در هر سال هفت توپ پارچه می بافت و حال آنکه کارخانه های وان روبه در همین مدت هزار و دویست توپ پارچه تهیه می کردند که مسلماً نوع آن ممتاز تر بوده است.
اما این تردستی و مهارت فقط با قابلیت افراد بستگی داشت و در نتیجه بازده کار روی هم رفته ناچیز بود، به همین دلیل پارچه بافان انگلیسی که همچنان که گفتیم در این عهد چندان در پی کیفیت و تهیه ی محصولات ممتاز نبوده اند و فقط میزان محصول را در نظر داشتند به فکر افتادند راهی بدست آورند که کار با سرعت بیشتری انجام پذیرد.
این روش در سال 1733 به وسیله ی جان کی (John Kay( 1764-1704 اختراع شد. این شخص دستگاهی تعبیه کرد که ماکو با کمک آن می توانست خود به خود روی سلسله ای از طنابها بلغزد و داخل شیار گردد.
این اختراع آنقدر مهم بود که نام این ماکو را «ماکوی پرنده» گذاشتند و اهمیت آن نه فقط از این لحاظ بود که کار با سرعت بیشتری انجام می گرفت و بازده عمل فزونی می یافت بلکه بخصوص چون یک دست نساج آزاد می ماند مجبور نبودند که مانند گذشته عرض پارچه ها را حداکثر معادل طول دو دست کارگر در نظر گیرند.
مهمترین نتیجه ای که از اختراع ماکوی پرنده بدست آمد این بود که چون کارگاههای نساجی با سرعت بیشتری کار خود را انجام می دادند به زودی دچار کمبود نخ شدند. اکنون مسئله ی دیگری مطرح شد که نخ ریسها با سرعت کار انجام نمی دهند و می بایست حتماً وسیله ای به دست آورند که دوک و چرخ نخ ریسی را کنار بگذارند و ماشین را جانشین آن کنند.
برای اولین بار جان ویات Jahn Wyatt انگلیسی با کمک یک نفر آلمانی به نام لودویگ پائول Ludwig Paul نمونه ای از ماشین نخ ریسی تهیه و در سال 1738 به صاحبان صنایع پیشنهاد کرد.
اما از آن جا که ویات مردی محجوب و بی چیز بود و از اختراع کردن فقط رضایت خاطر خود را منظور داشت اختراعش ناشناخته باقی ماند. اولین ماشینی که براستی مورد توجه واقع شد آن بود که در سال 1767 به وسیله ی جیمز هارگریور James Hargrewes (وفات در سال 1778) درست شد. این شخص که در ابتدا کارخانه ی چوب بری داشت و بعدها پیشه ی نساجی اختیار کرد نام دختر خود جنی Jenny را روی ماشین مزبور گذاشت و یک کارگر به تنهایی ممکن بود به وسیله ی جنی تا 120 نخ در آن واحد درست کند اما ا ین بار کارگران نخ ریس از ترس بیکار ماندن هیاهو به پا کردند و مانع کار این دستگاه شدند به طوریکه هارگریوز بیچاره ورشکست شد و مجبور گردید که کارخانه ی خود را بفروشد و حتی اواخر عمر را در دارالمساکین به سر برد.
مخترع دیگری به نام توماس هایز Thomas Highs که تهیه کننده ی شانه ی نساجی بود نیز سرنوشت بهتری نداشت و حال آنکه ماشین او که واتر فریم Water-frame نامیده می شد به راستی ترقی مهمی در این صنعت محسوب می شد زیرا این ماشین نه به وسیله ی کارگر بلکه با کمک چرخی که با نیروی آب به حرکت در می آمد کار می کرد. اگر این شخص نیز توفیق آن نداشت که اختراع خود را (سال 1768) به صنعتگران تحمیل کند لااقل توانست توجه یکی از صاحبان کارخانه ی نخ ریسی کوچک به نام ساموئل کرومپتونSamuel Crompton (1827-1753) را به طرف خود جلب کند. این شخص فکر بکری کرد و ملاحظه نمود که از پیوند بعضی عوامل ماشین توماس هایز با جنی می توان دستگاه ممتازی بدست آورد و بنابراین دراین راه اقدام کرد و ماشین او به نام استرجنی ( 1774) نامیده شد.
با وجود آنکه این دستگاه نیز با مخالفت ها روبرو شد و عده ی بسیاری ازراه حسد او را تمسخر می کردند، باید انصاف داد که با کمک آن می توانستند نخ مستحکم و بسیار ظریفی بدست آورند به طوری که حتی پارچه های ظریف موسه لین Mousseline نیز تهیه کنند.
فواید دستگاه جدید به قدری بدیهی بود که این بار صاحبان کارگاههای نخ ریسی نتوانستند از قبول آن خودداری کنند اما سود این اختراع نصیب کرومپتون نشد بلکه دیگری از آن بهره برد...
در واقع در این اوقات شخص دیگری وارد در صحنه شد و آن مردی به نام ریچارد آرکرایت Richard Arkwright (1792-1732) بود که به کار معاملات می پرداخت. در استعداد و لیاقت این شخص در کار معامله هیچ تردیدی نیست زیرا ابتدا وارد در معاملات «گیسوی مصنوعی» شد و از تجارت گیسوان مصنوعی در بورس استفاده ی عظیمی کرد. اما تقاضای فراوان منسوجات او را وارد در این نوع معاملات کرد بدون این که نه پول زیادی مصرف کند و نه قدرت تصور خلاقی از خود بروز دهد. و نه بیش از اندازه خسته شود.
بنابراین از چپ و راست شروع به اقدام کرد که دستگاه نخ ریسی تهیه کند که ما فوق انواع دیگر باشد و با هنر معامله گر زبر دستی توانست هم استرجنی و هم واترفریم را دراختیار خود در آورد و امتیاز این هر دو دستگاه را منحصراً به نام خود گرفت (1779) و توانست با مهارت از آنها بهره برداری کند و ماشین های خود را در همه جا رواج دهد. آنگاه کارخانه ای از پس کارخانه ی دیگر ساخت و با کمک ثروت فراوان خود آن قدر پیش رفت که حتی شاه نیز چاره ای ندید جز آنکه بوی عنوان نجابت اعطا نماید. خلاصه آنکه در دوران انقلاب فرانسه هموطنان این شخص او را به چشم یکی از بنیان گزاران عظمت ملی می نگریست.
اما روز قبل از جنگ والمی Valmy (2) که آرکرایت وفات یافت. مدتهای مدید بود که انقلاب صنعت نساجی بار دیگر تغییر سمت داده بود. در واقع باز هم نساجان با سرعت نمی راندند و نمی توانستند صدها هزار دوک نخ را که در کارخانه های نخ ریسی تهیه می شد مصرف کنند!
می بایست دستگاه نساجی را هر چه زودتر که ممکن شود اصلاح کنند و آن را با روش و سرعت کارگاههای نخ ریسی تطبیق دهند! اکنون دیگر ماکوی پرنده، نه پرنده، بلکه لاک پشت محسوب می شد.
انگلیسی دیگری به نام ادموند کارترایت Edmont Cartwright (1823-1743) به این مسئله علاقه مند شد، این شخص کشیش پروتستانی بود که علاوه بر هنر اختراع، خطابه های فصیح و بلیغ ایراد می کرد. در سال 1785 کارترایت توانست این مسئله را حل کند. وی چهار حرکت متوالی دستگاه نساجی دستی را با هم هماهنگ ساخت و توانست این حرکات را با روش خود کار ایجاد کند و دستگاه خود را با کمک ماشین بخار (که جیمز وات دراین اوقات آن را به مرحله ی صنعتی رسانده بود) به حرکت در آورد. کارترایت مخترعی بود صاحب استعداد بسیار و مردی درست و صاحب ایمان و گویا به همین دلیل بود که بر خلاف آرکرایت از هستی ساقط و ورشکست شد و نتیجه ی فعالیت او فقط این بود که ناچار شد صدقه ای را که پارلمان در سال 1809 به صورت «پاداش ملی» به وی اعطاء کرد بپذیرد.
مسلماً کارترایت لیاقت دریافت «پاداش ملی» را داشت زیرا از سال 1800 به بعد فقط به وسیله ی ماشین او بود که لباس تمام مردم انگلستان تهیه می شد و قسمت مهمی ازمردم کره ی زمین نیز از پارچه های پنبه ای و پشمی که با این دستگاه تهیه می شد استفاده می کردند. مصرف پنبه در این مملکت که در سال 1784 معادل چهار میلیون لیور بود در سال 1833 به متجاوز از سیصد میلیون لیور (3) رسید. اما در خصوص پشم باید بگوییم که اهمیت آن همواره برقرار بود و رئیس مجلس اعیان همچنان بر فراز کیسه ی پر از پشم نظم جلسات را اداره می فرمود.
مسلماً دستگاه نساجی کارترایت همان بود که آینده ی صنعت نساجی را می بایست اداره کند اما نقیصه ی جبران ناپذیری داشت. زیرا فقط در مواردی به کار می رفت که می خواستند پارچه های یک رنگ درست کنند و در هنگامی که منظور بافت پارچه های رنگارنگ یا نقش دار بود این دستگاه به کار نمی آمد و می بایست از دستگاه دستی خاصی که آن را «ماشین نساجی تیر انداز» می نامیدند استفاده کنند. این دستگاه چنان ساخته شده بود که بتواند نخ های پود با رنگهای متفاوت را بپذیرد به طوری که بر حسب نقشی که می بایست رسم شود این نخ ها بتوانند بر روی تعداد، بیش و کم زیادی، از نخ های تار متکی گردند. این نتیجه را ممکن نبود با دستگاه عادی بدست آورند زیرا در این دستگاه معمولی فقط دو اهرم وجود داشت که متناوباً نخ های تار ردیف فرد و زوج را بلند می کردند و حال آنکه ماشین تیر انداز می بایست به تعداد نخ هایی که باید از جا بلند شوند اهرم داشته باشد و در این موارد کارگران طی روش بسیار پرزحمتی این اهرمهای اضافی را به حرکت وا می داشتند.
مسلماً تا آن اوقات کوشش های بی شمار شده بود که از این زحمت بکاهند و ماشین نساجی تیرانداز را نیز همچون ماشین معمولی به روش خودکار درست کنند و از آن جا که تهیه ی پارچه های نقش دار بیش از همه در ابریشم کاری مورد استعمال داشت این احتیاج در شهر لیون بیش از همه جا حس می شد و در همین شهر بود که به خصوص در رفع این احتیاج کوشش می کردند.
اول بار بازیل بوشون Basile Bouchon در سال 1725 در این راه کوششی کرده بود. سه سال بعد از آن فالکو Falcou به فکر افتاد که نقش منظور را بر صفحه ی کاغذی رسم کند و بر این کاغذ سوراخهایی تعبیه نماید و هر یک از این سوراخها به فرمان خود یکی از نخ های تار را باز کنند و این همان روش کاغذ سوراخ دار است که ووکانسون نیز در سال 1747 در دستگاه نساجی خود به کار برده بود لیکن چنانکه دیدیم این دستگاه توفیقی نیافت و در سال 1800 هنوز پارچه های رنگا رنگ را به وسیله ی ماشین تیرانداز تهیه می کردند.
در سال 1790 یکی از تهیه کنندگان پارچه های ابریشمی رنگارنگ در شهر لیون به نام ژوزف ماری ژاکار Joseph-Marie Jacquard (1834- 1752) درباره ی این مسئله می اندیشید. حتی این موضوع آن قدر جلب توجه او را کرده بود که صنعتگر جوان بیشتر میل داشت که تجارت را کنار بگذارد و به کار تحقیق و جستجو بپردازد و به جای دکان خود به آزمایشگاه رو آورد.
این شخص آن قدر در این راه سرسختی نشان داد که نتایج این سرسختی به زودی به بار آمدند: ژاکار به زودی ورشکست شد و کارخانه ی او را حراج کردند و خود او و زنش مجبور شدند کارگر کارخانه ی نساجی شوند. از آن پس زندگی او جز احتضار طولانی چیز دیگری نبود: زنش از شدت فقر و بدبختی هلاک شد و پسرش در آغوش او جان داد و صاحبان کارخانه های ابریشم بافی با خشم و کینه او را تعقیب می کردند اما وی با لجاجت تمام نقشه ی اختراع خویش را پخته می کرد و بالاخره در سال 1800این نقشه به مرحله ی اجرا در آمد و نمونه ای که وی از آن ساخت در سال 1801 در پاریس به معرض نمایش گذاشته شد و یک مدال مفرغی نصیب آن گردید.
ژاکار وسیله ای یافته بود که ماشین نساجی ووکانسون را در مقام عمل قابل استفاده نماید.
نقشی که می بایست روی پارچه ی ابریشمی کشیده شود به وسیله ی تعداد فراوانی سوراخ روی نوار مقوایی دواری نموده می شد. آنگاه دستگاه دقیق و استادانه ای فرامین این سوراخها را اجرا می کرد و نخ های تار منظور را از جا بلند می نمود و از همه مهمتر این بود که فقط یک کارگر می توانست این دستگاه را اداره کند.
این اختراع همان تکاملی بود که صاحبان صنایع انگلیسی همواره در فکرش بوده اند و بنابراین درصدد جلب مخترع فرانسوی بر آمدند و پیشنهاد های اغوا کننده ای به وی کردند، اما ژاکار از راه وطن پرستی همه ی این پیشنهادات دلپذیر را رد کرد. اگر در مملکت او هیچ گونه حق شناسی از وی به عمل نیامد لااقل از این لحاظ رضایت خاطر داشت که ملاحظه کرد که ماشین او همه جا در دنیا با استقبال روبرو گشت و مورد استعمال یافت و قبل از همه در شهر لیون، زیرا در سال 1812 هیجده هزار ماشین نساجی ژاکار در این شهر کار می کرد. تنها اجری که به وی داده شد، این بود که مادام العمر سالی 3000 فرانک مقرری برای او ترتیب دادند و ناپلئون در خصوص او چنین اظهار داشته بود: «بالاخره یک نفرپیدا شد که به چیز کم قانع است».
و شاید در نتیجه ی گذشت زمان نوعی دیگر از نسلی تلخ و دردناک نیز نصیب او شده و درک کرده باشد که عموماً تحقیر و ظلم تنها اجری است که یک مخترع فرانسوی می تواند از هموطنان خود انتظار داشته باشد زیرا در همین عهد مخترع دیگری بنام فیلیپ دوژیرار Philippe de Girard نیز سرنوشت متشابهی داشته است.
در این اوقات فرانسه با انگلستان در حال جنگ بود و محاصره ی قاره ای (4) Blocud Continental به حد اعتلای خود رسیده بود. اولین نتایجی که از این محاصره حاصل شد برای مملکت فرانسه بسیار نامطبوع بود و کشور فرانسه از تمام موادی که از ماوراء دریاها حاصل می شد محروم شد. دیگر مواد اولیه ای که از مستعمرات بدست می آمد وجود نداشت و قند و نیشکر و قهوه و برنج و قرمزدانه و پنبه بدست نمی آمد. ناپلئون تمام اهل فن و صنعتگران را، که در جستجوی موادی بودند که جانشین مواد مزبور شود، به فعالیت ترغییب می کرد و در صورت لزوم با اعطای جوایزی ایشان را تشویق می نمود. از جمله چون دیگر پنبه برای پارچه بافی وجود نداشت وی چنین تصمیم گرفت که بافت پارچه های کتانی را جانشین پنبه کنند و چون هیچ گونه ماشین جدیدی که بتواند نخ کتان درست کند و پارچه ی کتانی ببافد وجود نداشت در سال 1805 جایزه ای به مبلغ یک میلیون فرانک برای کسی که بتواند چنین ماشینی اختراع کند معین کرد.
در سال 1810 داوطلبی برای این کار پیدا شد و آن مهندس جوانی بود که به نام فیلیپ دوژیرار (1845-1775) که از عهده ی ساختمان ماشین مزبور برآمد و چون ماشین به درستی از عهده ی کاری که می بایست انجام دهد بر می آمد لیاقت او را برای دریافت این پاداش تصدیق کردند. اما نتوانستند این پاداش را به او بپردازند. امپراطوری ناپلئون سقوط کرد و لویی هیجدهم جانشین امپراطور شد. اما در حالیکه ماشین او در تمام اروپا بکار افتاده بود و مورد استفاده قرار می گرفت مطالبات مخترع به نتیجه ای منجر نمی شد و حکومت های متوالی اصلاً گوش شنوا نداشتند. ژبرار که از مبارزه خسته شده بود جلای وطن کرد و پیشنهاد تزار روسیه را پذیرفت و برای ایجاد کارخانه ی پارچه بافی عازم لهستان گردید و به این طریق بود که شهر زیراردو Zyrardow واقع در چهل کیلومتری شهر ورشو به وجود آمد.
باید دانست که روش ژاکار تنها طریقه ای نبود که به کمک آن می توانستند پارچه های رنگا رنگ به وجود آورند زیرا از زمانهای دوردست روش چاپ بر روی پارچه را می دانسته اند. این کار به خصوص در تخصص مردم هند بود و در آن مملکت معمولاً پارچه ی پنبه ای را از نوعی لاک می پوشاندند و سپس تصاویر مطلوب را بر این لاک نقش می کردند و آنگاه پارچه را در رنگ فرو می بردند و در نتیجه تمام قسمت هایی که لاک آن در نتیجه ی ترسیم نقش حذف شده بود رنگین می شد. این نوع پارچه در اروپا به پارچه های هندی و یا به طور خلاصه به «هندی» موسوم بوده اند. از اواخر قرن هفدهم این فن دراروپا متداول گردید. اولین کارخانه های تولید این نوع پارچه ابتدا در آمستردام و در برم(5) Breme و هامبورگ تأسیس گردید و آنگاه مؤسسات متشابهی در انگلستان در سوئیس به وجود آمد.
در سال 1759 کریستوف اوبرکامف Christophe Oberkamph کارخانه ای از این نوع در فرانسه تأسیس کرد و پارچه های معروف به ژوبی Jouy را رواج داد.
پی نوشت ها :
1- می دانیم که در قرن شانزدهم کشور فرانسه مدهب رسمی کاتولیک داشت و اقلیت پروتستان در این کشور همواره تحت شکنجه بودند. هانری چهارم پادشاه فرانسه که ابتدا پروتستان بود بعد از آنکه به سلطنت رسید مذهب کاتولیک را قبول کرد ولی در سال 1598 به موجب «فرمان نانت» به صاحبان مذهب پروتستان آزادی عمل داد به شرط آنکه فعالیت خود را به خارج از دربار و شهر پاریس محدود سازند و نیز به ایشان اجازه افتتاح چهار دانشگاه داد و چند محل درپارلمان و بسیاری امتیازات دیگر به آنان اعطاء کرد. این احکام تا حدود 1645 اجرا می شدند ولی وزرای لویی چهاردهم از صغر سن او استفاده کردند و یک یک این امتیازات را لغو نمودند و بالاخره در سال 1685 خود فرمان نانت به تمامی به وسیله ی لویی چهاردهم لغو شد و پروتستانها که عده ی کثیری از دانشمندان و اهل صنعت در شمار ایشان بودند جلای وطن کردند. لطمه ای که الغاء فرمان نانت چه از لحاظ مادی و چه از نظر معنوی به کشور فرانسه وارد کرد بیشمار است.
«یادداشت مترجم»
2- والمی قریه ای است در ایالت مارن در فرانسه و در مشرق شهر پاریس. جنگ والمی که در 20 ماه سپتامبر 1792 به عمل آمد ما بین مهاجمین پروسی و سرداران انقلابی فرانسه بود و به شکست پروسی ها خاتمه یافت.
«یادداشت مترجم»
3- متذکر می شویم که هر لیور انگلیسی معادل 452 گرم می باشد. «یادداشت مترجم»
4- از آنجا که ناپلئون تمام قدرت امپراطوری انگلستان را در فعالیت نیروی دریایی آن می دانست، برای آنکه در زمان جنگ این قدرت را فلج کند تصمیم به محاصره ی قاره ای گرفت و آن عبارت از مجموعه ی دستوراتی است که در 21 ماه نوامبر سال 1806 به فرمان و ی در شهر برلن تدوین گردید و به مرحله ی اجرا در آمد و به موجب آن ورود کشتی های انگلیسی را در تمام بنادر اروپا که تحت اختیار او بود ممنوع کرد و استعمال اشیاء انگلیسی را در تمام خاک اروپا تحریم نمود. نیروی دریایی انگلستان به عنوان معارضه ی به مثل ورود تمام مواد اولیه ی خارجی را به خاک اروپا ممنوع ساخت و کشتی های حاصل این مواد را بازرسی می نمود. مسلماً تجارت انگلستان در نتیجه ی این محاصره صدمه ی شدید دید و اقتصاد این مملکت دچار مخاطره شد اما خود ناپلئون نیز ازاین راه دچار مضیقه ی شدید شد و از جمله یکی از دلایلی که بعدها تمام اروپا را بر علیه او متحد نمود همین محاصره بوده است.
«یادداشت مترجم»
5- شهر برم که آلمانها خود آن را بره من می گویند از شهرهای بزرگ آلمان شمالی است و در کنار رودخانه ی وزر و هشتاد کیلومتری دریا واقع است و از مراکز مهم نساجی و فلزکاری آن مملکت می باشد.
«یادداشت مترجم»