تاریخ دانش در ایران باستان

بی گمان این دانش مغان در ایران، از مساعی زرتشت شالوده یافته...؛ چنان که ادکسوس کنیدوسی گوید: تمام کتب فلسفه و مهم ترین و نافذترین آن ها، همانا ارمغان است.
چهارشنبه، 20 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخ دانش در ایران باستان
 تاریخ دانش در ایران باستان

نویسنده: پرویز شهریاری




 

آن جا که شناخت باشد، اندیشه ها هماهنگند.
(زرتشت در گات ها)
بی گمان این دانش مغان در ایران، از مساعی زرتشت شالوده یافته...؛ چنان که ادکسوس کنیدوسی گوید: تمام کتب فلسفه و مهم ترین و نافذترین آن ها، همانا ارمغان است.(1)
« از امور غریب، یکی این است که حاملان علم در اسلام، اغلب از عجم بوده اند، خواه در علوم شرعی و خواه در علوم عقلی؛ و اگر در میان علما، مردی در نسب عربی بود، در زبان و تربیت و پرورش، از عجم شمرده می شد... پس علوم، خاص نواحی متمدن شد و عرب از آن دور ماند و متمدنان این عهد، همه از عجم یا از کسانی بودند که در معنا از این دسته شمرده می شدند؛ یعنی موالی و اهل شهرهایی که در تمدن و صنایع و حرف، پیرو عجمان (ایرانیان) بودند؛ زیرا ایشان، در اثر رسوخ تمدن در میان آنان از هنگام دولت فرس، برای این کار، بهتر و صالح تر بوده اند... هیچ قومی به خط و تدوین علم قیام نکرد، مگر عجمان...»
(ابن خلدون، تحلیلگر تاریخ)

الف) تاریخ دانش را باید از نو ساخت

تلاش جهان سرمایه داری بر این است که ملت ها و قوم ها را به دو گروه متمدن و وحشی بخش و تاریخ دانش را در بین این ملت ها خدشه دار کند؛ گاهی نام ها را عوض می کند، به نحوی که در برخورد اول نتوان ملیت دانشمند را تشخیص داد، به ویژه اگر این دانشمند از ملت برگزیده نباشد؛ گاهی ملیت او را عوض می کند و از درهم ریختن ملت ها چنین بازار آشفته ای به وجود می آورد که کسی نتواند راهی برای تشخیص خود از دیگران پیدا کند؛ گاهی هم به کلی منکر حرکت ملی یا قومی به سوی جلو می شود. به ویژه این گونه داوری ها، در سده های 17 و 18 میلادی رواج پیدا کرده است که تا امروز کم و بیش ادامه دارد.
اگر دانش را برخورد آگاهانه با طبیعت بدانیم، آن وقت می توانیم بپذیریم که انسان همیشه و همه جا با دانش همراه بوده است. بر خلاف نظر بعضی از جامعه شناسان ( به ویژه در سده های 18 و 19)، انسان های نخستین، به معنای موجود وحشی نبوده اند. انسان از همان آغاز به صورت اجتماعی می زیسته و همواره در جست و جوی راه چاره ای برای بهبود زندگی خود و مقابله با دشواری های طبیعی بوده است. نظریه ساختگی «انسان وحشی» به این دلیل به وجود آمده است که بر جنایت های کشورهای زورمند سرمایه داری نسبت به ملت های دیگر پرده بیفکند و بیدادگری ها را زیر پوشش برخورد «انسان متمدن» با انسان وحشی توجیه کند.
انسانی که حدود صدهزار سال پیش در سرزمین ایران و در نزدیکی های کرمانشاه و همدان کنونی می زیسته ( و به اصطلاح انسان نئاندرتال نامیده می شود)، شبیه انسان امروزی در اندیشه پیشرفت به سوی زندگی بهتر تلاش می کرده است. ظرف های سفالی نیم پخته و ابزارهای استخوانی که از این دوران به دست آمده، گواهی بر این امر است. بدل چینی های زیبایی که در هزاره چهارم پیش از میلاد به دست صنعتگران چیره دست عیلامی ساخته و گاه با هنر هنرمندانی گمنام تزیین شده است، نمی تواند یکباره پدید آمده باشد؛ این صنعت و هنر نتیجه ای است از سده ها اندیشه و تجربه.
این اندیشه نژادپرستانه تقسیم قوم ها و ملت ها به متمدن و وحشی، دلیل دیگری هم دارد. می گویند سرچشمه دانش و هنر امروزی، تنها یونان باستان است و شرق، به ویژه ایران، تنها نقش نگاهداری دانش یونان را در سال های سیاه سده های میانه به عهده داشته است و به موقع خود، این میراث فرهنگی اروپایی را دوباره به اروپاییان برگردانده تا آن را ادامه دهند و به وضعیت امروز برسانند. ولی واقعیت جز این است.
در سده های هفتم و ششم پیش از میلاد، انتقال فرهنگی از ایران، بابل و شمال آفریقا به یونان صورت گرفت و در این میان نقش فرهنگ ایرانی برجسته است. در سده های پنجم و ششم پیش از میلاد، تماس فرهنگی ایران با یونان برقرار بود و یورش اسکندر به ایران به این اختلاط فرهنگی شدت بخشید. در زمان حکومت پارت ها، جمعی از دانایان سیستان به هند رفتند و سنت های ریاضی و اخترشناسی هند را پایه گذاشتند و به «مغ-برهمن» مشهور شدند. به ظاهر، براهماگوپتا ریاضیدان بزرگ هندی، از بازماندگان همین مغ-برهمن ها بوده است. در سال های پایانی حکومت پارت، جمعی از کلیسانشینان به ایران آمدند و خواستند تا گروهی از موسیقی دانان ایرانی را، که در معبدهای ایرانی به نواختن موسیقی مشغول بودند، به دربار پاپ بفرستند تا موسیقی کلیسایی را پایه گذاری کنند. جاده ابریشم که از دوران حکومت پارت ها آغاز شده بود، به درهم جوشی فرهنگ های مختلف یاری بسیار رساند. با آن که در دوره ساسانی به دلیل درهم آمیختگی سیاست و مذهب، ایران نتوانست خود را از دایره تنگ اندیشه های شبه علمی به کلی دور نگه دارد، باز هم نشانه های انتقال فرهنگ ها، دست کم به سبب وجود جنگ ها و رفت و آمدها، قطع نشد. مترجمان بسیاری، کتاب های فلسفی و گاه علمی را به زبان های پهلوی و سریانی ترجمه می کردند؛ چرا که اعتماد داشتند یونانیان از دانش ایرانی سود جسته اند. وقتی عده ای از دانشمندان روم به ایران نزد انوشیروان آمدند، در برگشتن تأیید کردند که آنچه آن ها مطرح کردند، انوشیروان از قبل در آن باره اطلاع داشته است. زیج شهریار که در زمان ساسانیان تنظیم شده بود، منبع مراجعه بسیاری از دانشمندان سده های بعد بوده است. موسیقی و اخترشناسی که به ریاضیات بسیار نزدیک هستند، در زمان ساسانیان بسیار پیشرفته شده بود.
از نیمه های سده هفتم میلادی به بعد، پس از سپری شدن دوران آشفتگی و رکود علمی دویست ساله، دوباره مردم ایران نه تنها خود را بازیافتند و نه تنها میراث علمی یونان را حفظ کردند ( که به نوبه خود ارزشی والا دارد)، بلکه در تمام دانش ها و به ویژه ریاضیات، فرهنگ انسانی را غنی و غنی تر کردند. پایه گذاران جبر و مثلثات ( و حتی مثلثات کروی) و به طور کلی همه شاخه هایی از ریاضیات که به محاسبه مربوط می شوند، ایرانی بودند.
در ایران بود که مفهوم عدد، به عنوان یک کمیت متغیر شکل گرفت. معادله های سیال ( که امروز آن ها را معادله های دیوفانتی می نامند)، به طور جدی و گسترده ای دنبال شد، پایه های اصلی هندسه نا اقلیدسی ریخته شد... از همین جا و با تکیه بر فرهنگ غنی و پربار ایران ( و به طور کلی شرق) بود که اروپای غربی توانست خود را بازیابد و دنباله کار را بگیرد.
دانش امروز و از آن جمله ریاضیات، نتیجه ای از تلاش تمامی بشر در سرتاسر سیاره ماست. قوم های مختلف در زمان های متفاوت، در درجه های متفاوتی از تمدن انسانی قرار داشتند، ولی هرگز هیچ قوم و ملتی وحشی نبوده است؛ چرا که همیشه با تکیه بر تجربه و خرد خود، در پی شناخت قانونمندی های طبیعت بوده است و برای بهبود زندگی خود و پیروزی بر دشواری ها، تلاش می کرده است.
به ویژه، مفهوم های اساسی ریاضیات، یعنی کمیت و شکل، همیشه با بشر همراه بوده و اگر ریاضیات را به معنای عام بگیریم، عمری برابر با عمر انسان داشته است.

ب)تاریخ ریاضیات

اگر تنها به جنبه نظری ریاضیات توجه کنیم، می توان تاریخ آن را به چهار دوره بخش کرد:
-دوره شکل گیری آگاهی ها و مفهوم های ریاضی؛
-دوره ریاضیات مقدماتی؛
-دوره ریاضیات با کمیت های متغیر؛
-دوره ریاضیات امروزی؛
سرزمین ایران تا سده هفتم میلادی، دوره اول را پشت سر گذاشت و بعد از بازیابی هویت ملی خود، از پایان سده هشتم و اول سده نهم میلادی، گام در دوره دوم پیشرفت ریاضیات گذاشت و حتی در برخی زمینه ها به درون دوره سوم راه یافت. این، البته با توجه به سندهایی است که امروز در اختیار داریم و چه بسا با کشف های باستان شناسی و پیدایش سندهای تازه، این تقسیم بندی اندکی به هم بخورد.
در دوره نخستین تاریخ ریاضیات ( که می توان آن را دوره «پیش آگاهی» نامید)، ریاضیات و مفهوم های آن بستگی تنگاتنگی با نیازهای روزمره مردم دارد: شمارش دام ها، تقسیم زمین های کشاورزی، برپا داشتن پرستشگاه ها و قصرها، ساختن پل ها و سدها، تأمین آذوقه برای جنگاوران و در مرحله های پیشرفته تر، محاسبه های مربوط به داد و ستد و بازرگانی و کشتی رانی و، به ویژه در ایران، تأمین آب لازم برای کشاورزی از راه حفر قنات و کندن آبراه های آبیاری. طبیعی است که با آغاز شهرنشینی و پیدایش دولت های نیرومند، همراه با افزایش نیازها، روش های ریاضی حل دشواری ها، آرام آرام راه تکاملی خود را می پیماید. ولی در هر حال در این دوره، ریاضیات در خدمت نیازهای انسانی است و هنوز جز در برخی حالت های ویژه (مثل شمارش)، جنبه انتزاعی و نظری به خود نگرفته است.
دوره ریاضیات مقدماتی را باید از زمانی دانست که مفهوم ها و حکم های ریاضی، صورتی انتزاعی به خود می گیرد و در همان حال که رابطه خود را با نیازهای عملی و اجتماعی حفظ می کند، با نتیجه گیری های کلی و انتزاعی همراه است. اگر در سندهای ریاضی عیلامی به حالت هایی بر می خوریم که معادله های درجه دوم را در حالتی خاص و به منظور رفع یک دشواری عملی حل کرده اند، در کتاب جبر و مقابله خوارزمی، همه صورت های معادله درجه دوم و اغلب بدون توجه به جنبه کاربردی آن حل شده است (اگر چه خوارزمی نیز نیازهای جامعه را در نظر داشته و کتاب خود را به دلیل حل دشواری های مربوط به تقسیم ارث و عمل کردن به وصیت نامه ها که اغلب با پیچیدگی هایی همراه بود، نوشته است). اگر ریاضیدانان شوشی در زمان تسلط عیلامی ها از رابطه بین ضلع های یک مثلث راست گوشه، در حالت های خاص (وقتی که طول ضلع ها 5، 4، 3 و یا 10، 8، 6 بود) استفاده می کردند و برای رسم دو خط راست عمود بر هم در روی زمین به کار می بردند، در دوره ریاضیات مقدماتی، مثلث راست گوشه در حالت کلی خود بررسی می شد و بستگی بین ضلع های آن، در حالت کلی، مطالعه می شد.

پ)پیشرفت ریاضیات

پیشرفت ریاضیات، در همان حال که تحت تأثیر نظام های موجود و شرایط اجتماعی قرار دارد، از قانونمندی ویژه خود پیروی می کند و نمی توان و نباید، برای نمونه، از ریاضیات نظام بردگی یا نظام فئودالی صحبت کرد. تأثیر نظام های حاکم بر ریاضیات، غیر مستقیم و بیشتر مربوط به نحوه طرح موضوع های ریاضی و به ویژه نتیجه گیری های فلسفی آن است.
یونان باستان با نظام برده داری اداره می شد و سرزمین های عیلام و بابل نیز نظامی بر اساس بهره کشی از برده ها داشتند. ولی این دو نظام برده داری یکسان نبودند. در یونان، برده داری فردی و خصوصی وجود داشت و آزادها صاحبان برده ها بودند. در واقع، دموکراسی یونان باستان به معنای آزادی برای اشراف و نخبگان بود؛ همه کارهای عملی را برده ها انجام می دادند و آزادها دست خود را به کار نمی آلودند. به همین دلیل، هر دانشی هم که در خدمت کار و عمل بود، بی مقدار شمرده می شد.
این موقعیت اثر خود را بر نوع پیشرفت ریاضیات یونانی باقی گذاشت. از یک سو بخشی از ریاضیات که دور از عمل به نظر می رسید، و گمان کاربردی از آن نمی رفت، به سرعت تکامل یافت و برای نمونه، هندسه تا مرز هندسه عالی و به احتمالی در درون آن راه یافت، ولی ریاضیات محاسبه ای که دانشی کاربردی به حساب می آمد، در همان گام های نخستین خود درجا زد؛ به نحوی که حتی عددنویسی موضعی نیز به وجود نیامد، در حالی که قوم های باستانی پیش از یونان که ساکن سرزمین های میان دورود (بین النهرین) و شوش بودند، از عددنویسی موضعی استفاده کردند و حتی مقدمه های جبر را پایه ریختند.
در سرزمین های بابل و شوش ( و همچنین مصر) نظام برده داری به گونه ای دیگر بود. در این جا، برده ها به طور مطلق در اختیار دولتیان و کاهنان قرار داشتند و کار اجباری تنها به سود درباریان و روحانیان بود. هیچ کس در درستی هیچ حکم یا فرمانی تردید نمی کرد و حق نداشت تردید کند. این وضع اثر خود را بر ریاضیات به این گونه باقی گذاشت که ریاضیدانان بابلی یا عیلامی نیازی به استدلال نمی دیدند و اگر چه خود آن ها احتمالاً این استدلال ها را می شناختند، در نوشته هایشان تنها فرمان می دادند که «چنین کن تا به مقصود برسی.» فرماندهی و فرمانبری، که از ویژگی های نظام بیدادگر برده داری شرقی بود، در طرح و حل مسئله های ریاضی نیز عادی به نظر می رسید.
به نکته ای دیگر نیز باید اشاره کرد. پیدایش نظریه های عام ریاضیات ( و نه تنها ریاضیات)، علاوه بر نیازهای اجتماعی، انگیزه های درونی و ذهنی دارد. درست است که نیروی پر قدرت نیازهای بشری، انگیزه ای نیرومند در پیشرفت دانش (و از آن جمله ریاضیات) است، ولی به ویژه ریاضیات، نیروی محرکه دیگری هم برای پیشرفت خود دارد و آن نیروی درونی ریاضیات است. همین انگیزه درونی است که ریاضیات را به سوی مفهوم های عام انتزاعی هدایت کرده است. ولی برای اندیشیدن و رسیدن به مفهوم های انتزاعی، یکی از شرط های اصلی، آرامش و امنیت و فراغ خاطر است. این شرط برای آزادان یونان کم و بیش فراهم بود، در حالی که قوم های ساکن ایران (چه آن ها که قبل از مهاجرت آریایی ها در این سرزمین می زیسته اند و چه قوم های آریایی) به طور دائم در معرض هجوم ها و بیدادگری ها بودند (مثلاً حمله اسکندر مقدونی) و آن محیط آرام و بی دغدغه ای که برای اندیشیدن لازم است به ندرت پدید می آمد.
اگر می بینیم که در چند سده بعد و از سده هشتم میلادی، ریاضیات ( و نه تنها ریاضیات) توانست در ایران به مرحله بالایی از رشد و تکامل برسد، تا اندازه ای به این دلیل بود که دانشمندان ایرانی می توانستند از رقابت قدرت های محلی استفاده کنند و با پناه گرفتن در نقطه ای، خود را از شر دیگران محفوظ دارند.

ت)از هزاره چهارم تا نیمه هزاره اول پیش از میلاد، امپراتوری عیلام

عیلامی ها از هزاره چهارم پیش از میلاد تا نیمه اول پیش از میلاد، در جنوب و جنوب غربی ایران حکومت می کردند. دولت های نیرومند عیلامی که از مرکز خود، شوش، بر سرزمین های پهناوری حکم می راندند، با سومری ها و سپس بابلی ها همسایه بودند و همچون آنان در نظام برده داری دولتی-مذهبی به سر می بردند. رابطه نزدیک سومری ها با عیلامی ها، همراه با تبادل فرهنگی و بازرگانی گسترده و جنگ ها و کشاکش های مداوم بود؛ به نحوی که در برخی حالت ها به دشواری می توان پیشرفت های فرهنگی این دو قوم را از هم جدا کرد. عیلامی ها در طول زمانی بیش از سی و پنج سده، چنان فرهنگی غنی از خود به یادگار گذاشتند که اثر آن را در تمام دوره های تمدن ایرانی می توان پیگیری کرد.
تاکنون اثرهای ناچیزی از تمدن عیلامی کشف شده است؛ در ضمن، خط و زبان عیلامی در دوره های بعدی، از جمله در حکومت پارس ها استفاده می شده است. برای تنظیم فرهنگ شوش باید در انتظار کشف های باستان شناسی تازه بود، ولی با همین نمونه های اندکی که در اختیار داریم می توان تا اندازه ای به عمق تمدن باستانی شوش پی برد.
در این جا قسمتی از یادداشت دکتر پرویز رجبی را درباره سودجویی و نادرستی برخی از ایران شناسان می آوریم تا به رفتار آن ها درباره آنچه یافت شده است و نیز درباره دولتمردان ایرانی پی ببرید:
«مارسل دیولافوا(2) و همسرش ژان سرپرستی نخستین هیئت باستان شناسی را داشتند که با عقد قرارداد با دربار ایران در تپه های باستانی ایران دست به حفاری علمی و دقیق زدند. مادام دیولافوا قدم به قدم کار هیئت حفاری را گزارش داده است و ما از طریق گزارش های این زن فرانسوی، ضمن این که با نخستین حفاری علمی در ایران آشنا می شویم، با تاریخ نخستین غارت بی شرمانه آثار باستانی ایران نیز رویارو می گردیم. هیئت دیولافوا با دو فصل حفاری و با به روشنایی کشاندن آپادانا، کاخ زمستانی هخامنشیان، به نتیجه های بسیار خوبی رسید. ولی با کمال تأسف، این هیئت، به طوری که از یادداشت های خانم دیولافوا بر می آید و اشیای باستانی موجود در موزه لوور گواهی می دهد، هیچ اندیشه ای جز غارت و چپاول آثار باستانی ایران نداشت. دیولافواها هر وقت به کشف تازه ای نائل می آمدند، اگر امکان حمل یافته خود را به لوور پاریس نمی دیدند، اندوهگین می شدند: کشف این مجسمه گاو ( منظور سرستون های کاخ آپادانای شوش است) باعث خوشحالی شوهرم می شود، ولی در عین حال او را نگران می کند، چون هر یک متر مکعب مرمر به تقریب 3 تن وزن دارد و شترهای بومی بیش از دویست کیلو بار نمی توانند حمل کنند.» ( این کاوش ها در ساله های بین 1884 و 1886 م انجام گرفته است.)
این باستان شناسان ذوق زده و پر آز، آن چنان تصمیم به غارت آخرین قطعه های مکشوف در شوش گرفته بودند، که وقتی در تاریخ 26 ماه مه 1886، ایران را از طریق بصره با پنجاه و پنج صندوق آثار باستانی ترک می کردند، در این اندیشه بودند که به زودی به ایران باز خواهند گشت و آنچه را در زیر خاک پنهان کرده اند، با خود خواهند برد. مادام دیولافوا می نویسد:« سیزده مه: دیروز هنگام غروب آفتاب، پنجاه و پنج صندوق، تپه های باستانی را ترک کردند. نقش دیواری شیرها و نرده پلکان در این صندوق ها بسته بندی شده اند. آنچه به علت نبودن وسیله حمل یا نداشتن اجازه حمل نشده است، در یک تراشه دفن و نقشه آن کشیده شده است.»(3)
جالب است، وقتی دیولافواها احساس می کردند که یکی از شیء های کوچک گم شده است، کارگران ایرانی را به نام دزد زندانی می کردند و از پرداخت حقوق آن ها سر باز می زدند. در عوض، خود، از هیچ نوع دروغگویی و کلاه برداری روی گردان نبودند. «...سه لنگه بار که به عنوان لوازم شخصی قلمداد شده و از زیر دست کج گمرکچی ها سالم به در رفته است. یکی از آن ها محتوی آجرهای سر شیر است که من با نوعی احساس قلبی بسته بندی کرده بودم. در دو بسته دیگر مجسمه های گل پخته یا برنزی، شیشه ها و مهره های استوانه ای و چیزهای کوچک دیگری که در مدت اقامت در شوش کشف کرده ایم، قرار دارند.»
دیولافواها دوباره در ماه دسامبر 1885، اما مجهزتر و پر آزتر از بار پیشین به ایران بازگشتند و حفاری در تپه های شوش را از سر گرفتند. آن ها در این سفر توانستند با به کار گرفتن کارگران بیشتر و با این اعتقاد که «زنبورهای عسل برای خودشان کار نمی کنند»، لنگرگاه بوشهر را، در حالی که سیصد و بیست و هفت صندوق و وزن تقریبی پانصد تن در انبار «ناوسانه» جای داده بودند، ایران را ترک کنند.
دیولافواها در آخرین سفر خود نه تنها توانستند «نصف گنجی را که ارزش آن قابل تخمین نیست و بنا به فرمان سهم ایران بود» از جنگ ایرانی ها خارج کنند، بلکه از خرید اشیای قیمتی مردم به بهای ناعادلانه نیز خودداری نکردند. مادام دیولافوا می نویسد:« من بدون در نظر گرفتن خاصیت جادویی، جواهرها را به دست آوردم. می ترسیدم اگر صاحبش به ارزش آن ها پی ببرد، از فروش آن ها خودداری کند. چادرنشین ها به این کار عادت دارند و کمال اطمینان را دارند که فرنگی ها، ارزیاب های دقیقی هستند و می توانند ارزش درست هر چیز را تعیین کنند.»
آن ها خودخواهی را به جایی رساندند که از نابوده کردن اثری گرانبها، اما سنگین وزن و غیر قابل حمل، خودداری نکردند:«... این کشف بسیار جالب، در ضمن موجب نگرانی و تأسف است؛ زیرا این گاو که از یک قطعه سنگ مرمر تراشیده شده است، وزنی بیش از دوازده هزار کیلو دارد. ما هنوز وزن ساقه ستون آن را تخمین نزده ایم و نمی دانیم چگونه موفق خواهیم شد این قطعه های سنگین را با وسیله های ناچیز حمل و نقل که در اختیار داریم، تا ساحل دریا برسانیم.» با کمال تأسف، خانم دیولافوا قادر به کشیدن لجام گسیخته آز و خودخواهی خود نمی شود و سرانجام روز هشتم فوریه 1885، یکی از زیباترین اثرهای ایران و متعلق به جهان را درهم می شکند:
«دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است، با تأسف تماشا می کردم. در حدود دوازده هزار کیلو وزن دارد. تکان دادن چنین توده عظیمی غیر ممکن است. سرانجام نتوانستم بر خشم خود مسلط شوم. پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم. ضربه هایی وحشیانه به او زدم. سر ستون در نتیجه ضربه های پتک، مثل میوه رسیده از هم شکافت و... به این ترتیب، بدون این که انتظار داشته باشیم، دوازده هزار کیلو به بارهای ما اضافه شد...»(4)
ریاضیات شوشی، همچون ریاضیات قوم های همسایه خود در میان دورود (بین النهرین)، با نیازهای عملی روزانه مردم ارتباط نزدیک داشت. داد و ستدهای بازرگانی، ساختن قصرها و پرستشگاه ها، تقسیم زمین های کشاورزی، محاسبه میزان محصول، نگه داشتن حساب آذوقه سربازان در دوران جنگ، انگیزه هایی برای پیدایش و رشد ریاضیات کاربردی در سرزمین عیلام شد.
تعداد محدودی از متن های ریاضی که در شوش به دست آمده است، نشان می دهد که ریاضیدانان شوشی که اغلب کاهنان و رهبران روحانی بوده اند، نه تنها به نوعی از عدد نویسی دست یافته بودند، بلکه در بعضی حالت ها به بسیاری از نتیجه گیری های انتزاعی ریاضیات مقدماتی نیز رسیده بودند. ریاضیدانان عیلامی از حالت های خاص معادله درجه دوم و در حالتی، از یک معادله درجه هشتم، استفاده می کردند. برای ضرب عددها جدول هایی آماده کرده بودند. از حالت های ویژه قضیه فیثاغورس آگاه بودند و آن را برای رسم دو خط راست عمود بر هم و محاسبه طول پاره خط های راست به کار می بردند. گونه های مختلف مثلث را می شناختند و چند ضلعی های منتظم را رسم می کردند؛ برای نمونه، می دانستند که ارتفاع یک مثلث متساوی الساقین از مرکز دایره محیطی آن می گذرد. عدد پی ( یعنی نسبت طول محیط دایره بر قطر آن) را به یاری چند ضلعی های منتظم محاطی به دست می آوردند. ریاضیدانان شوشی، عدد پی را برابر
تاریخ دانش در ایران باستان
1/4 3 می گرفتند ( در همان حال در سرزمین بابل، همسایه عیلام، عدد پی را 3 می گرفتند). عیلامی ها در عدد نویسی ( که اگر از چپ به راست در نظر بگیریم، ابتدا رقم یکان، بعد دهگان و غیره را می نوشتند)، مثل همسایگان بابلی خود، از مبنای دهدهی و مبنای شصتگانی استفاده می کردند؛ البته برای نمونه، مساحت مثلث متساوی الساقین را، نصف حاصل ضرب قاعده و یک ساق می دانستند.
کوتاه سخن، ریاضیدانان عیلامی می توانستند همه نیازهای عملی خود را در زمینه ریاضیات برطرف کنند و ضمن پیشرفت های خود در این زمینه، در آستانه ریاضیات نظری قرار داشتند.

ث)سده پنجم پیش از میلاد تا سده هفتم میلادی

اگر از عیلامی ها بگذریم، قوم های دیگری در سرزمین ایران می زیسته اند که یا خط و کتابت نداشته اند و یا آگاهی ما درباره آنها بسیار اندک است. بیشتر آن ها با عیلامی ها در ارتباط بوده اند و برخی از آن ها، مانند «لولوبیان» و «گوتیان» دامنه نفوذ خود را تا سرزمین بابل هم گسترش داده اند. به همین دلیل باید منتظر کشف های باستان شناسی تازه ماند تا بتوان از نحوه زندگی و فعالیت علمی آن ها آگاهی بیشتری پیدا کرد.
از هزاره دوم پیش از میلاد، با ورود آریایی ها، اختلاط فرهنگی تازه ای به وجود آمد و در طول زمان، سکاها در شرق و شمال شرقی، مادها در غرب و شمال غربی و پارس ها در نواحی مرکزی و جنوب ایران مستقر شدند. با آنکه از سکاها اثرهای هنری زیادی به صورتی زیبا و ظریف به جا مانده است، به احتمال زیاد خط نداشته اند. قومی بیابانگرد بودند و به ویژه با شاهان هخامنشی به طور دائم جنگ و گریز داشتند. احتمال می دهند که پارت ها از بازماندگان همین قوم باشند.
در طول هزار و دویست سالی که سده ششم پیش از میلاد تا سده هفتم میلادی را در بر می گیرد، پیشرفت های درخشانی را در دانش های نظری ( و از آن جمله ریاضیات) نمی بینیم. در تمامی این دوران، با آن که مرکزهای علمی فراوانی در جای جای سرزمین ایران وجود داشته است، اغلب آن ها با دانش های پزشکی و اخترشناسی مربوط هستند. از اثرهای ساختمانی و هنری باقیمانده از این دوران (که البته در اثر جنگ ها و کشاکش های درونی و بیرونی ویران و نابود می شدند و دوباره از نو به وجود می آمدند)، می توان دریافت که دانش مهندسی پیشرفت چشمگیری داشته است و با این که این دانش ( و نیز اخترشناسی و موسیقی) رابطه نزدیکی با ریاضیات دارد، تا آن جا که سندهای موجود نشان می دهد، به نظر می رسد که بیشتر بر پایه تجربه و مشاهده بوده و کمتر صورت نظری به خود گرفته است. در این دوره، به تقریب هیچ چیز تازه ای به آنچه ریاضیدانان شوشی می دانسته اند، افزوده نشده است (این البته به شرطی است که کشف های باستان شناسی آینده، خلاف آن را ثابت نکند).
گات ها و بخش بزرگی از اوستا، که از کهن ترین اثرهای فلسفی جهان به شمار می رود و در جهان بینی ایرانیان از سده های پیشین تا به امروز اثری جدی داشته است، نشانه ای است از نبوغ ایرانی. به ویژه گات ها (سروده های زرتشت)، همه جا بر خرد و شناخت آدمی تکیه می کند و بدون آن که در بخش های ریز و درشت زندگی آدمی دخالت کند، بر چنان اصولی از زندگی اجتماعی تأکید کرده است که می توان آن ها را سفارش هایی فلسفی به حساب آورد که منافع عام بشری را در نظر می گیرند.
زرتشت با فرزانگی بی مانند خود، چنان اندیشه های فلسفی ژرف و پخته ای را ارائه کرده است که می تواند نشانه ای از طرز تلقی ایرانیان پیش از سه هزار سال پیش باشد. زرتشت در گات ها می آموزد « آن جا که شناخت باشد، اندیشه ها هماهنگ است» و از همین جمله کوتاه می توان به رمز جاودانگی فلسفه او پی برد.
با کمال تأسف نمی دانیم گات ها و سایر بخش های اوستا، در روزگار پیدایش خود، با کدام خط نوشته می شده است؟ اگر به این خط دسترسی می داشتیم، می توانستیم با اشاره های مکرری که در آن به عدد یا برخی مفهوم های دیگر ریاضی شده است، دریابیم که برای نمونه نحوه عدد نویسی تا کجا پیشرفت کرده بود. در اوستا از کروی بودن زمین و از تقسیم آن به کشورهای گوناگون، از دریاها و رودها و سرزمین ها سخن رفته است و این می رساند که جغرافیا و اخترشناسی آن روزگار، در شرق و شمال شرقی ایران پیشرفت های چشمگیری داشته است. خود زرتشت را، یکی از پایه گذاران گاه شماری جدید می دانند و همه این ها، بدون آگاهی هایی از ریاضیات، ممکن نیست.
مردم ایران از سده ششم پیش از میلاد در جهت دیگری از ساختمان تمدن بشری گام برداشتند و آن، مناسبات اجتماعی و ملی بود. مادها و پارس ها ( به ویژه پارس ها)، برای آزادی ملی مبارزه می کردند و این عنصر در زمان خود، مترقی و تحسین برانگیز بود. هگل، فیلسوف آلمانی، در فلسفه تاریخ خود می گوید:« با امپراتوری پارس، انسان ها برای نخستین بار، گام به مناسبات تاریخی می گذارند و ( به همین دلیل) مردم پارس را باید نخستین خلق تاریخی به شمار آورد.» مادها و پارس ها، نوع خاص برده داری شرقی را برانداختند، فرهنگ را از تسلط معبدها و کاهنان رها ساختند و در جهت آزادی اعتقادهای دینی و فردی گام های بلندی برداشتند و این به واقع، یک رستاخیز فرهنگی بود.
در دوران حکومت مادها و پارس ها گر چه دانش نظری چندان رشد نکرد، ولی زندگی بشر، به ویژه سیاست کشورداری، از یک پیچ تاریخی گذشت. در این دوران بود که سیاست، به عنوان یک دانش پا گرفت. ایرانیان که درگیر مبارزه برای استقلال ملی بودند، سیاست را از افسانه های خرافی (که هم در بابل و هم در یونان گرفتار آن بودند) جدا کردند. در این دوران به مذهب و سنت های فرهنگی قوم های گوناگون کاری نداشتند و بنابراین، زمینه رشد فرهنگی همگون قوم های ساکن ایران، آرام آرام فراهم شد و باید گفت در تمامی این حالت ها، آموزش های اوستایی ( به ویژه گات ها) چراغ راه ایرانیان بود. در اوستا از خدایانی که چهره و رفتار زمینی داشته باشند، خبری نیست. اهورامزدا سراسر پاکی، فضیلت و روشنایی است و ایرانیان نخستین قومی بودند که به خدای یگانه، به عنوان مظهر همه فرزانگی ها، خرد و فضیلت، تکیه می کردند. اهورامزدا بازتابی از آرمان های تمام انسان ها است، انسان هایی که همیشه در جست و جوی آرامش، آشتی و خوشبختی بوده اند.
یورش اسکندر و سپس حاکمیت پارت ها و ساسانیان ( به ویژه ساسانیان)، رشد فرهنگی عادی و قانونمند را به هم زد. به ویژه در دوران ساسانی، حکومت شکلی سیاسی-مذهبی به خود گرفت. اندیشه های مذهبی ویژه ای به مردم تحمیل شد. اگر چه تلاش هایی، به ویژه در زمان انوشیروان، برای اصلاح برخی قانون های سخت و خشن اداری و دینی صورت گرفت و تلاش شد کارها به مردم کاردان سپرده شود، برخی اثرهای علمی، فرهنگی و فلسفی هندی و یونانی به زبان های پهلوی و سریانی ترجمه شد، دانشمندان خودی و بیگانه امکان یافتند در مرکزهای علمی موجود، مانند جندی شاپور، دور از هرگونه بحث های کلامی به کار خود بپردازند، ولی به هر حال مسیر کامل پیشرفت فرهنگی و علمی هموار نشد و سرانجام گرفتار یورشی از بیرون شدیم.

ج)اشاره ای درباره گاه شماری ایرانی و کاریز (قنات) در ایران

تنها اشاره می کنیم که گاه شماری در ایران، از زمانی که به یاد داریم یا سندی درباره آن وجود دارد، گاه شماری خورشیدی بوده است؛ البته از گاه شماری قمری هم استفاده می شد. وقتی کشاورزان وارد زندگی بشر شد، باید حساب روز و سال را نگه می داشت تا زمان کاشت و برداشت محصول روشن باشد. در ضمن دهقانان به زمان پرداخت مالیات باید آشنا می بودند تا بتوانند مالیات دولتی را بپردازند. دست کم چهار هزار سال است که در ایران از گاه شماری خورشیدی نیز استفاده می شود. سال خورشیدی 365روز و کسری است. این کسر از 0/24 شبانه روز بیشتر و از 0/25 آن کمتر است. ایرانیان حساب کرده بودند که هر 2500سال، این کسر سال، رقم درستی می شود؛ بنابراین حساب روز، ماه و سال را به درستی در نظر داشتند. معمول بود که سال جلوس شاه بر تخت سلطنت، اول سال به حساب می آوردند و سالی را به عنوان مبدأ نپذیرفته بودند.
همچنین، از آن جا که بیشتر نقطه های ایران خشک است و در آن ها باران اندکی می بارد، ایرانیان به فکر کاریز افتادند. کاریز یا قنات، کار ایرانیان است. پیدا کردن جایی که آب زیرزمینی در آن جا موجود باشد و سپس، حفر چاه و هدایت آب از زیرزمین به سوی یک دشت هموار، مستلزم آگاهی های زیادی است. آب زیرزمینی باید در نقطه ای کم و بیش مرتفع باشد؛ زیرا حرکت آب در سراشیبی ممکن است. در عمق چاه از سرچشمه تا دشت، به جز این که باید ستمگیری درست انجام شده باشد، اغلب با گل پخته پوشیده می شد و گاه کیلومترها، آب در زیرزمین حرکت می کرد تا به مقصد می رسید. در فاصله هایی از چاه سرچشمه تا دشت، چاهایی حفر می کردند. به هر حال حفر قنات از شاهکارهای ایرانیان است که به بسیاری از دانش ها، از جمله ریاضیات، نیاز داشته است. به ویژه در ناحیه های جنوبی یا دوروبر کویر هنوز هم از این قنات ها به فراوانی وجود دارد که بعضی از آن ها بیش از دو هزار سال است که دایرند.

چ)نشانه هایی از دانش ایرانی

جهان سرمایه داری و تاریخ نویسانی که دانسته یا ندانسته در خدمت آن هستند، برای توجیه غارتگری های خود و برای سرپوش گذاشتن به تجاوزها، جنگ ها و ویرانگری های خود (که تازه ترین نمونه آن را در عراق می بینیم) و برای تحکیم سلطه شان بر جهان، تلاش کرده اند به دنیا بقبولانند که ملت ها از دو گروه متمدن و وحشی تشکیل شده اند. ملت های برگزیده ای هستند که فرهنگ و تمدن بشر را مدیون آن ها هستیم و بنابراین، حق دارند بر ملت های دیگر، که گویا سهمی در ساختمان بنای عظیم دانش و تمدن کنونی نداشته اند، سروری کنند... و اگر اندکی دقیق تر در ژرفای شعارهای آن ها دقت کنیم، به این نتیجه می رسیم که این ملت های برگزیده، به واقع نه خود ملت ها، بلکه سردمداران و جنگ طلبانی هستند که وظیفه حفظ و تسلط غارتگران جهانی را به عهده گرفته اند و نه تنها به ملت های دیگر، بلکه به ملت های خود هم رحم نمی کنند و تا آن جا پیش رفته اند که محیط زیست طبیعی را در سراسر جهان به تباهی کشانده اند.
اگر در جایی خواندید یا از کسی شنیدید که فلان ملت یا قوم، در طول تاریخ خود، نتوانسته است سهمی در پیشبرد فرهنگ انسانی داشته باشد، مطمئن باشید که پنداری نادرست و ساخته و پرداخته مبلغان نژاد پرست یا نا آگاه جهان سرمایه داری است. همه قوم ها و ملت ها، بدون هیچ استثنایی، صاحب فرهنگ هستند و در به وجود آوردن فرهنگ و دانش امروزی بشر سهم دارند. شاید این سهم در دوره های مختلف به یک اندازه نباشد، شاید در این جا یا آن جا توقف هایی یا بهتر بگوییم، کندی هایی در حرکت یک ملت یا قوم دیده شود، ولی این را نمی توان به حساب فروتر بودن آن قوم نسبت به قوم های دیگر گذاشت. در این باره روشی نادرست در بررسی تاریخ به ما تحمیل کرده اند... فساد، ظلم، بی خردی و سرانجام فروپاشی یک حکومت را به معنای بی فرهنگی مردم گذاشته اند. در حالی که اغلب این حکومت ها بوده اند که ویرانگر فرهنگ بوده اند و مردم سازنده آن. لشکرکشی ها، تجاوزها و جنگ ها، زورمدارانی را به جای زورمداران پیشین می نشاند، ولی در این میان، ضربه اساسی را حرکت فرهنگی مردم تحمل می کند. حمله اسکندر مقدونی به ایران، بیش از هر چیز به رشد و تکامل فرهنگی مردم صدمه زد و درد، رنج و عذاب بیشتری را برای مردم فراهم آورد. ولی مردم خیلی زود خود را باز یافتند و به حرکت فرهنگی خود، گر چه با کندی بیشتری، ادامه دادند. داستان دلنشین سمک عیار که به ظاهر بازمانده روایت هایی از حکومت پارت هاست، گواه این مطلب است. شاهان ساسانی تمام همت خود را صرف ویرانی و نابودی اثرهای فرهنگی دوران پارت ها کردند، ولی مردم دوباره راه خود را یافتند و با تمام گرفتاری هایی که درباریان به وجود می آوردند، از پیشرفت باز نماندند.
در تمامی دوران تاریخ ایران، چه به وسیله مهاجمان بیگانه و چه به دست زورمندان و حکام بی فرهنگ داخلی، باقیمانده اثرهای دوران های گذشته و از آن جمله کتاب ها و کتابخانه ها به آتش کشیده شده است، تنها به سه نمونه از سه دوران تاریخی اشاره می کنیم.
ابوریحان بیرونی، در کتاب مشهور خود آثار الباقیه درباره خوارزم می نویسد:«... قتیبه (سردار عرب)، همه کسانی را که به زبان خوارزمی می نوشتند و یا ادب و افسانه های ملی آشنا بودند و (دانش ها را ) به دیگران می آموختند، از بین برد. چنان وضعی برای خوارزم پدید آورد و چنان زیان هایی به مردم آن جا زد و (روایت های ملی را) چنان نابود کرد که از تاریخ بعد از اسلام خوارزم هم، نمی توان به اندک آگاهی دست یافت...»(5)
در تذکره دولتشاه سمرقندی می خوانیم، وقتی عبدالله طاهر در خراسان به حکومت رسید و حکومت کرمان را به پسر عمویش داد، این پسر عمو که ایرانی هم بود .«...فرمود، در قلمرو او، هر جا از تصانیف عجم و مغان، کتابی باشد، جمله را بسوزانند.»(6)
خیام (سده های چهارم و پنجم هجری) در پیشگفتار کتاب جبر خود، حکایت روزگار خود را این طور تصویر می کند:«... ما شاهد نابودی دانشمندان زیادی بودیم. دانشمندانی که از مرگ نجات یافته اند، بسیار اندکند و آن ها هم به رنج های فراوانی دچار شده اند. حکیم نمایان روزگار ما همه دست اندرکاراند تا راستی را با دروغ بیامیزند، جز ریا و تزویر کاری ندارند، اگر دانش معرفتی هم دارند، صرف هدف های پست جسمانی می کنند و اگر با انسانی روبه رو شوند که در جست و جوی حقیقت و راستی است و روی از نادانی و زور می گرداند و گرد ریا و مردم فریبی نمی رود، او را مسخره می کنند و کوچک می شمارند...» ( به یاد داشته باشید که خیام، خیلی پیش از تجاوز و قتل و غارت مغولان می زیسته است).
با همه این ها و با وجود رنج و دشواری، مردم همیشه پاسدار فرهنگ و دانش ملی خود بوده اند. از همان سرزمین خوارزم بود که دانشمندان و ادب شناسان بزرگی چون رودکی، خوارزمی، بیرونی، پورسینا، ابونصر عراق و بسیاری دیگر برخاسته اند. یا وقتی «وسترگارد»، ایران شناس دانمارکی، در سده سیزدهم به کرمان رفت، توانست کهن ترین نسخه گات ها را، از یک زرتشتی کرمانی بخرد و با خود به کپنهاک ببرد.
حتی در سده اول هجری که سرتاسر سرزمین ایران در تب و تاب دگرگونی های همراه با جنگ و کشتار بود و عنصر ایرانی همه جا تحقیر و از موالی شمرده می شد، کسانی همچون حسن بصری و ابن مقفع ( روزبه پارسی) همراه شدند که یکی سخنرانی های خود را همیشه به دو زبان فارسی و عربی ایراد می کرد تا هم مهاجران عرب و هم ساکنان ایرانی بصره از آن استفاده کنند و دومی با عمر کوتاه خود، بسیاری از کتاب های پهلوی را به زبان عربی برگرداند ( از جمله کلیله و دمنه که باب برزویه طبیب را، خود به آن افزوده است).
در همین بصره بود که گروهی از آگاهان زمان گردهم آمدند و بی آن که خود را بشناسانند، به نشر دانش های زمان پرداختند. اینان، که اغلب آن ها ایرانی و یا از تبار ایرانی بودند، در «بیان نامه» خود که به واقع یک حماسه است، می گویند: از آن جا که «دولت اهل شر به نهایت رسیده... از حکمای دانشمند و فاضلان گزیده می خواهیم تا بر اندیشه واحد اجتماع کنند... در میان خود عهد و میثاق بندند... و در همه کارهای خود چون تنی واحد و روحی یگانه باشند... با هیچ علمی از علوم نستیزند، از هیچ کتابی از کتاب ها دوری نکنند و در هیچ مذهبی از مذهب ها، تعصب نورزند... چون جاهل را به علم رساندن، بالاترین عدل است، از آن جهت که جهل ستمی است آشکار...». و یا وقتی می بینیم از روستاهایی مثل ماهان و نیریز و تربت جام، ریاضیدان های بزرگی چون ماهانی، فضل نیریزی و ابوالوفای بوزجانی برخاسته اند که آموزش نخستین را در خانواده خود به دست آورده اند و وقتی شهرتی یافته اند، به جمع دانشمندان مقیم بغداد پیوسته اند، باید بپذیریم که مردم ایران در نگهداری فرهنگ و دانش خود، با همه دشواری ها، موفق بوده اند.
البته نشر دانش و فاش کردن راستی ها، کار ساده ای نبود و خطر می آفرید. پورسینا در حکمت المشرقین می گوید:«... بسیاری از اغلاط را با پرده تغافل پوشاندم. علت این تغافل و پرده پوشی این بود که نخواستم با آن چیزهایی که از فرط شهرت برای جاهلان بدیهی شده و به مقامی رسیده که ممکن است درباره روشنایی روز شک کنند، ولی در درستی آن مسئله ها شکی ندارند، مخالفت کرده باشم... ولی همان طور که وضع اسرار نزد جاهل خطاست، منع معانی از عاقل ناستوده است...»
وقتی در داخل ایران، همه اثرها و نشانه ها، چه به دلیل حمله و ویرانگری که از خارج تحمیل شده است و چه به دست زورمندان داخلی نابود شده است، به ناچار باید به آنچه که از نویسندگان خارجی باقی مانده، متوسل شد و می توان به برخی اشاره ها که در این جا و آن جا درباره کارهای علمی مردم ایران کهن شده است، دست یازید.
پلینیوس(7)، تاریخ نویس سده اول میلادی، نوشته است که هرمونیوس(8)، برای شرح اندیشه های زرتشت، بیست جمله از اندیشه های او را که به صورت شعر بودند، تهیه کرد. همین پلینیوس می گوید در زمان هخامنشیان، موفق به اندازه گیری انحنای زمین شدند.
فیثاغوریان معتقد به خورشید مرکزی و گردش زمین به دور خورشید بودند؛ دیدگاهی که مورد توجه دیگران قرار نگرفت و می دانیم که فیثاغورس «دانش مغان را آموخته بود». فیثاغورس نظریه «نور» را از مغان گرفته بود. در فروردین یشت و آبان یشت، به صراحت از کروی بودن زمین سخن رفته است و این، در حالی است که در ایلیاد هومر، زمین مسطح و آتن در مرکز زمین پنداشته شده است.
اودوکسوس(9)، ریاضیدان و فیلسوف یونانی اهل کنیدوس، و همعصر افلاطون بود، که به قول جرج سارتون، بایستی عصر افلاطون را عصر اودوکسوس نامید. پلینیوس نقل می کند:«... بی گمان این دانش مغان در ایران، نتیجه ای از کوشش های زرتشت باشد؛ چنان که اودوکسوس کنیدوسی گوید: تمام مکتب های فلسفی ... از آن مغان بوده است.»
رساله های ارسطو یعنی منع نامه و درباره فلسفه، که پیدا نشده اند، به احتمال زیاد می توانستند روشنگر خیلی از مسئله ها باشند؛ زیرا آن ها را از اودوکسوس اقتباس کرده بود.
گاه شماری خورشیدی که از هزاران سال پیش در ایران معمول بوده است، گواه دیگری بر وجود دانش ریاضی و اخترشناسی ایرانیان بوده است. این در حالی است که بسیاری از قوم ها، تا هزاران سال بعد، هنوز از ماه و سال قمری استفاده می کرده اند که نمی توانست فصل ها را مشخص کند و برای کشاورزان که باید زمان کشت و برداشت را محاسبه کنند، دشواری ایجاد می کرد.
زیج شهریار که در زمان ساسانیان تنظیم شده و شامل جدول های اخترشناسی است، مشهور است. ولی جز نامی و چند جمله ای ( در کتاب های تاریخ نویسان بعدی) چیزی از آن باقی نمانده است و می دانیم تنظیم جدول های اخترشناسی، به دانش بالایی از ریاضیات نیاز دارد.
به این مناسبت، این چند جمله را از آثار الباقیه ابوریحان بیرونی می آوریم:«... ایرانیان در ایام دولت خود، سال خورشیدی را برگزیده و سال را 365 روز برگزیده بودند... هر 116 سال یک ماه تمام به دلیلی که شرح خواهیم داد ( به سال) می افزودند. اهل خوارزم و سغد و آن هایی که پیروکیش پارسیان بودند... مانند ایرانیان عمل می کردند...»(10)
تمیستوکلس(11)، سردار یونانی سده هفتم پیش از میلاد که خود در دانشگاه هگمتانه (همدان) بوده است، می نویسد: این دانشگاه 100 دانشجو دارد که به آن ها فلسفه، اخترشناسی، جغرافی و پزشکی می آموزند. رئیس این مرکز علمی سئیته (سینا) نام داشت که پزشکی بزرگ است و شهرت جهانی دارد. این پزشک چندان مشهور بوده است که بعد از مرگ و در طول زمان، به صورت انسانی افسانه ای در می آید و بسیاری عقیده دارند که افسانه و اسطوره سیمرغ و سیرنگ از نام او گرفته شده است؛ چرا که سیمرغ هم در افسانه های ایرانی، در نقش پزشکی کارآمد ظاهر می شود و دشواری های پزشکی را حل می کند. چه بسا نام پورسینا، دانشمند و پزشک معروف ایرانی هم، از نام او گرفته شده است؛ چرا که نه پدر و نه پدربزرگ او سینا نامیده نمی شوند. در واقع پورسینا یعنی پزشک زاده (مانند کسی که بخش بزرگی از زندگی خود را روی دریا گذرانده باشد، به او «فرزند دریا» می گویند.)
از این مرکزها و دانشگاه های علمی در همه جای ایران بوده و منحصر به هکمتانه نمی شده است. پلوتارک(12)، تاریخ نویس یونانی، می گوید خود یکی از مدرسه های علمی ایرانی را دیده که 100 شاگرد داشته است و به یادگیری همان چهار دانش می پرداخته اند. بقراط، پزشک یونانی، نیز گویا آموزه های سئینه را دیده و فهمیده و قبول داشته است.
روی مجسمه ای که از یک پزشک در قلمرو مصر باقی مانده است، کتیبه ای وجود دارد که در بخش سالم آن آمده است:« من به فرمان داریوش شاه ایران به مصر آمدم تا مردم را از بیماری ها برهانم. در این جا به کتابخانه ها کتاب دادم، جوانان را به مردان آزموده سپردم تا آموزش ببینند...»
یادآوری می کنیم که در زمان داریوش، شاه هخامنشی، مصر یکی از ایالت های ایران بود. در سال های 1911 و 1912 میلادی بخشی از کتیبه داریوش و در سال 1933 بخش های دیگری از همان کتیبه که به زبان های پارسی باستانی و مصری نوشته شده، کشف شد که مربوط به دستور داریوش و ساختن بخشی از کانال سوئز است. در بخشی از این کتیبه نوشته شده است:« داریوش شاه می گوید: من پارسی هستم. از پارس مصر را گرفتم. فرمان کندی این ترعه را دادم. از رودخانه ای که به نام نیل در مصر جاری است تا دریایی که از پارس می رود. پس از آن، این ترعه کنده شد، چنان که فرمان دادم، و کشتی ها از مصر از وسط این ترعه به سوی پارس روانه شدند، آن طور که میل من بود.»
در همین زمان، وقتی خشایارشا (سده پنجم پیش از میلاد)، شاه هخامنشی، بر ایران حکومت می کرد و مصر هم ایالتی از ایران به شمار می رفت، فیلسوف و دانشمندی بزرگ از ایران به نام استانس که به «مغ بزرگ» شهرت داشت و به ظاهر از مردم «ری» بود، به مصر رفت و در آن جا مکتبی بنیان گذاشت. نام استانس را در لاتینی به صورت استانیوس(13) نوشته اند. کتاب های او به زبان های یونانی، سریانی و پهلوی ترجمه شده است. بسیاری از کتاب های او به زبان عربی نیز ترجمه شده است. از جمله، زکریای رازی از او به عنوان طبیعی دان نام می برد. او واضع دانش طبیعی بود و نظریه دموکریت درباره غیر قابل بخش بودن اتم، از اوست.
در پایان یک بار دیگر دیدگاه «ابن خلدون» تاریخدان و جامعه شناس، را می آوریم:
« از امور غریب، یکی این است که حاملان علم، اغلب از عجم بودند، خواه در علوم شرعی و خواه در علوم عقلی. و اگر در میان علما، مردی در نسب عرب بود، در بیان و تربیت و پرورش از افراد عجم شمرده می شد... پس علوم خاص نواحی متمدن شد و عرب از آن دور ماند و متمدنان این همه از عجم یا از کسانی بودند که در معنا از این دسته شمرده می شدند؛ یعنی موالی و اهل شهرهایی که در تمدن و صنایع و حرف، پیرو عجمان (ایرانیان) بودند؛ زیرا ایشان در اثر رسوخ تمدن در میان ایشان، از هنگام دولت فرس، برای کار، بهتر و صالح تر بوده اند... هیچ قومی، به خط و تدوین علم قیام نکرد، مگر عجمان...»(14)

پی نوشت ها :

1-پرویز اذکایی، «اودوکسوس کنیدوسی»، دانش و مردم، سال دوم، شماره10، ص 591-607.
2-Marcel-Auguste Dieulafoy
3-مادام ژان دیولافوا، سفرنامه خاطرات کاوش های باستان شناسی شوش، ترجمه ایرج فره وشی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1355، ص 160-172.
4-همان، ص 280 و 281.
5-ص 75.
6-دولتشاه سمرقندی، تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی، به تحقیق و تصحیح محمد عباسی، تهران، انتشارات کتابفروشی بارانی، 1337.
7-Pliny.
8-Hermonius
9-Eudoxus
10-ص 18.
11-Themistocles
12-Plutarch
13-Astanius
14-ابن خلدون، همان، ص 14-16.

منبع: شهریاری، پرویز، (1385)، نگاهی به تاریخ ریاضیات در ایران، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم 1390.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط