![ریاضیات ایرانی یا عربی؟ ریاضیات ایرانی یا عربی؟](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/0029506.jpg)
با شکست حکومت ساسانی و به دلیل آتش سوزی ها، ویرانگری ها و کشتارها، نظام اجتماعی موجود از هم پاشید. کتاب ها و کتابخانه ها از دست رفت. مرکزهای علمی یا تعطیل شد و یا از رونق افتاد. فرصتی دویست ساله لازم بود تا عنصر ایرانی بتواند به سخن آید و با بازیافتن خود، دوباره به صحنه فرهنگ و دانش گام بگذارد.
البته در همین دوران طولانی دویست ساله، ایران و ایرانی به کلی خاموش نبود و چه از نظر سیاسی و چه از نظر فرهنگی، مبارزه و مقاومت ایرانیان در سراسر این سرزمین، برای رسیدن به جایگاه فرهنگی و سیاسی خود ادامه داشت.
تاریخ سیستان نقل می کند که عبیدالله ابی بکر، حاکم سیستان در زمان خلافت معاویه، برای آرام کردن دهقانان سیستانی دست به کشتاری گسترده زد، ولی نتیجه ای نگرفت و شورش دهقانان فرو ننشست. عبیدالله پیکی به شام فرستاد و از خلیفه اموی راه چاره خواست و این جواب را دریافت کرد:
«... ایشان (یعنی دهقانان سیستانی) معاهدند و معبد جای ایشان است. ایشان می گویند، ما خدا را می پرستیم و این «آتشخانه» را که داریم، خورشید را که داریم، نه به آن داریم که گوییم این را می پرستیم. اما به جایگاه آن داریم که شما محراب دارید و خانه کعبه. چون به این حال باشد، واجب نکنید بر کندن آن ها، که جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیسا و گبران را آتشگاه، چون همه معاهدند.... چه فرق کنیم؟ می گویند، ما خدا می پرستیم و این آتشخانه را که داریم و خورشید را، چه فرق کنیم؟...»(1)
از یک طرف قیام های ابومسلم، استاذسیس، مقنع (هاشم فرزند حکیم) و هوادارن او ( یعنی سپیدجامگان)، بابک خرم دین و هواداران او (سرخ جامگان)، که چهل سال از آذربایجان تا اصفهان را در تصرف داشت و خلیفه را به او دسترسی نبود تا با خیانت دوست قدیمی او (افشین) اسیر شد و مردانه جان داد و بسیاری دیگر، زمینه را برای ورود ایرانیان در سیاستگذاری حکام وقت فراهم کرد و از طرف دیگر، بزرگ مردانی چون ابن مقفع(2) که به ترجمه کتاب های پهلوی به زبان عربی پرداختند. کسانی که در دستگاه عباسی نفوذ کرده بودند ( همچون خاندان های بومکی و نوبخت)، در حد توان خود جلو نابودی فرهنگ ایرانی را گرفتند.
ترجمه متن های علمی و فرهنگی از زبان های هندی، پهلوی، سریانی و به احتمالی یونانی، که از زمان منصور، خلیفه دوم عباسی، آغاز شده بود، در زمان خلافت هارون الرشید و پسرش مأمون ( که هم مادرش ایرانی بود و هم همسر ایرانی داشت) به اوج خود رسید و زمینه را برای رشد فرهنگ، و از آن جمله ریاضیات، آماده کرد.
از مترجمان و دانشمندان ایرانی در این دوران، می توان سیاهه ای دراز ترتیب داد که در این جام تنها نام چند تن از نخستین مترجمان را می آوریم: یعقوب فرزند طارق ( مرگ در سال 180 هجری قمری) در ترجمه کتاب سیدهانتا ( کتاب هندی مربوط به اخترشناسی) شرکت داشت، محمد فرزند ابراهیم فزاری ( مرگ در حدود سال 185هجری قمری) کار ترجمه سیدهانتا را از زبان سانسکریت به پایان برد. فضل فرزند نوبخت که کتاب های پهلوی را به عربی ترجمه می کرد.
شما از واژه آناری تیوس(3) چه می فهمید؟ اسم شهر است یا انسان یا چیز دیگری؟ بسیار شگفت زده می شوید، وقتی بدانید این نام یک انسان ایرانی است؛ یک ریاضیدان و اخترشناس مشهور به نام فضل نیریزی فرزند حاتم. حالا چرا غربی ها او را به این نام می نامند. او زمانی شهرت یافته که از نیریز به بغداد رفته و با معتصم، خلیفه عباسی (حک: 242/ 249-289ه . ق)، هم عصر بوده است و در حدود سال های 920 میلادی ( حوالی سال 310 هجری) از دنیا رفته است. او اهل نیریز فارس بوده و تحصیل مقدماتی خود را در نیریز انجام داده است. شگفت آور این است که چون کتاب های خود را به زبان عربی (زبان مرسوم زمان) می نوشته است، در نوشته های مورخان غربی او را عرب نامیده اند.
چند سال پیش، به مناسبت هزارمین سال تولد خیام نیشابوری همایشی از طرف یونسکو در پاریس تشکیل شد. عده زیادی درباره خود خیام و کارهای او در زمینه ریاضیات، نجوم و فلسفه سخن گفتند، تا آن جا که متن سخنرانی ها را دیده ام، سخنرانان او را «الخیام» می گفتند و کسی از ملیت ایرانی و محل تولد او، یعنی نیشابور، نام ببرد و او را ریاضیدان و اخترشناس عرب نامیدند. درست است که خیام کتاب های خود را به زبان عربی نوشته (گر چه تألیفاتی هم به زبان فارسی داشته است)، ولی کسی نمی تواند «اهل نیشابور» را عرب پندارد.
مورخان غربی دو اشتباه دارند؛ که بعضی به عمد و برخی دیگر از روی نا آگاهی آن را تکرار کرده اند و گاه ایرانیان هم از آن ها پیروی کرده اند. یکی این است که نام را تغییر می دهند و «پورسینا» را «آویسن»(Avicenne)، عبدالرحمان صوفی را «الصوفی»، جمشید کاشانی را «الکاشی»، ابوالوفای بوزجانی را «البوزجانی» و محمد کرجی را «الکرجی» (کرخه نام محله ای در نزدیکی بغداد است) می نامند. اشتباه دوم این است که با این نامگذاری ها، آن ها را ریاضیدانان عرب می دانند. اگر می گفتند کتاب های خود را به زبان عربی نوشته اند مانعی نداشت، ولی این ها نه عرب، بلکه ایرانی بوده اند.
این اشتباه ها گاهی به کتاب های درسی ما هم رسوخ کرده است. چند سال پیش در یک کتاب درسی ریاضیات، به مناسبت طرح معادله ای از خوارزمی با این مضمون نام برده بودند:«الخوارزمی، نویسنده عرب که کتاب مشهور او الجبر و المقابله است، به حل معادله ها پرداخت.» و به ظاهر این جمله ها را از یک کتاب کانادایی برداشته بودند. چاپ بعدی کتاب را اصلاح کردند، ولی یک سال تمام، دانش آموزان ایرانی با این کتاب کار می کردند.
همان طور که بارها تأکید کرده ام، باید حق هر ملت و قومی در تاریخ دانش محفوظ باشد. بزرگ ترین فایده این مطلب در برانگیختن جوانان با استعداد ماست که به نیروی خود پی ببرند و بتوانند دنباله کار گذشتگان خود را بگیرند.
پی نوشت ها :
1-تاریخ سیستان، به تصحیح ملک الشعرای بهار، تهران: کلاله خاور، 1314، ص 95-92.
2-روزبه از مردم فارس، که پس از مسلمان شدن، نام عبدالله را انتخاب کرد و به «عبدالله ابن مقفع» معروف شد، یکی از بزرگترین دانشمندان و ایران خواهان سده دوم هجری قمری است. تمامی تلاش او در طول زندگی کوتاهش (36 سال) ترجمه و تألیف کتاب هایی در زمینه سنت های ایرانی بود. ترجمه عربی کلیله و دمنه که از پهلوی به عربی انجام گرفته و فصل «برزویه طبیب» به آن افزوده شده است، یکی از زیباترین نوشته ها در نثر عربی است که این مقفع درباره برزویه طبیب نوشته و در واقع اندیشه های خود را به آن اضافه کرده است. بسیاری معتقدند که ابن مقفع از هواداران نهضت «شعوبی» بود که بسیاری از بزرگان و دانشمندان ایرانی را در بر می گرفت و با قلم و شمشیر خود، علیه ستم خلیفه های اموی و عباسی می جنگیدند. ابن مقفع، سرانجام با تحریک ابوسفیان، فرزند معاویه، و به دستور منصور، خلیفه عباسی، قطعه قطعه و به تنور انداخته شد.
3-Anaritius