معجون مذهب، جادو و علم

ریاضیات در عصر رنسانس رونق گرفت؛ و با دقت بخشیدن و کمیت دادن به نتایج، به یاری علومی شتافت که می توانستند از آن بهره بگیرند. در مراحل آغازین انقلاب علمی، ‌این به معنی استفاده از ریاضیات برای وضوح بخشیدن به
سه‌شنبه، 26 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
معجون مذهب، جادو و علم
معجون مذهب، جادو و علم

نویسنده: کالین ا. رُنان
مترجم: حسن افشار



 

نگاهی به ریاضیات و اخترشناسی رنسانس
ریاضیات در عصر رنسانس رونق گرفت؛ و با دقت بخشیدن و کمیت دادن به نتایج، به یاری علومی شتافت که می توانستند از آن بهره بگیرند. در مراحل آغازین انقلاب علمی، ‌این به معنی استفاده از ریاضیات برای وضوح بخشیدن به رفتار ماه و سیارات در حرکتشان در آسمان و برای کمک به حل پاره ای از مسائل اساسی مکانیک بود. کاربرد روش های ریاضی در مسائل علمی در قرون هفدهم و هجدهم به اوج رسید، ‌ولی این جنبه ریاضی دادن به علم در قرن شانزدهم پی ریزی شد.
در عصر رنسانس، نخستین کاربردهای ریاضیات در بازرگانی و هنرها بود. با ترجمه آثار مؤلفان کلاسیک و عرب، ‌محاسبات شکلی روزمره یافته بود. اینک متن کامل کتاب اقلیدس، نخست به صورت خطی و سپس به صورت چاپی، در دسترس بود. اولین نسخه های چاپی آن در اواخر قرن پانزدهم در ایتالیا به بازار آمد. نفیس ترین چاپ آن (نخستین چاپ زرکوب) در سال 1482 در ونیز به وسیله ارهارت راتدولت(1)انجام گرفت. چاپ کتاب اقلیدس باعث جان گرفتن هنر جدید پرسپکتیو شد که نقاشان سرگرم تجربه اندوزی با آن بودند. این کار در قرون چهاردهم و پانزدهم در فلورانس و نیز در آلمان و هلند جریان داشت، گرچه توسعه آن در فلورانس است که به بیشترین شواهد تکیه دارد. این هنر جدید به بررسی های هندسی چندی منجر شد که آغازگرش گویا فیلیپو برونل لسکی (2)(1446 ـ 1377) بود؛ هر چند نخستین کتاب در این زمنیه به قلم پائولو اوتچلو(3) نقاش قرن پانزدهم است. هیچ نسخه ای از کتاب اوتچلو باقی نمانده است، ‌ولی کار هنری او نشان می دهد که با موضوع آشنایی داشته است. کتاب دیگری که خوشبختانه باقی مانده، اثر پی یرو دلا فرانچسکا است و دپروسپکتیوا پینجندی (پرسپکتیو در نقاشی) نام دارد. این کتاب که بین سال های 1474 و 1482 نگاشته شد، رساله مهمی بود که برای اولین بار نقطه تلاقی خطوط موازی در پرسپکتیو را توضیح می داد. لئوناردو داوینچی در همین راستا پیش تر رفت و آلبرشت دورر در آلمان تکنیک پرسپکتیو خطی را به طور مستقل ابداع کرد.
دسترسی به کتاب اقلیدس بر نقشه نگاران نیز اثر گذاشت، که برجسته ترینشان گرهارد مرکاتور نقشه نگار فلاندری قرن شانزدهم بود. تصویر استوانه ای زمین که او در سال 1569 فراهم آورد، کاربرد دیگر هندسه بود. این تصویر کمک بزرگی به دریانوردان بود، ‌زیرا لاکسودروم ها در آن به شکل خطوط مستقیم در می آمد. و باز این معلم سرخانه مرکاتور، جغرافیدان و ریاضیدان هلندی متولد سال 1508 در دکوم هلند، ‌راینرگمافریسیوس (4) بود که در سال 1533 اصول مثلث بندی را مطرح ساخت و نمایش داد. بااین روش نقشه برداری حتی جاهای دور از دسترس یاغیر قابل رفتن برای نقشه بردار را می شد به دقت مشخص کرد. گمافریسیوس همچنین نخستین کسی بود که استفاده از یک زمان سنج قابل حمل را برای تعیین طول جغرافیایی در دریا پیشنهاد کرد. این گرچه نظراً عالی می نمود، تا اواخر قرن هجدهم نتوانست به طور رضایت بخشی به مرحله اجرا در آید، زیرا تازه در این زمان بود که زمان سنج های مناسبی ساخته شد و مورد استفاده قرار گرفت.
تحولی در هندسه که توسط یونانیان آغاز شده و به دست ریاضیدانان اسلامی بسط یافته بود روش محاسبه با استفاده از نسبت های اضلاع مثلث و زوایای بین اضلاع بود که ما امروزه آن را مثلثات می خوانیم. پیشرفت مثلثات در قرن پانزدهم بیشتر به همت دو تن صورت گرفت: گیورک پوئر باخ و یوهان مولر(رجیومونتانوس). پوئرباخ در سال 1423 در پوئر باخ اتریش به دنیا آمد و در سال 1461 در وین از دنیا رفت؛ ولی در همین زندگی کوتاه، مهر خود را بر مثلثات و اخترشناسی کوبید. از سال های نخست زندگی پوئر باخ اطلاعی در دست نیست؛ ولی او در جوانی به دانشگاه وین راه یافت و بین سال های 1448 و 1453 سفرهایی به آلمان و فرانسه و ایتالیا کرد. شاید نیکولاس کوزایی، فیلسوف و اخترشناس معروف را نیز زمانی که در رم بود ملاقات کرده باشد. پوئرباخ در سال 1456 ستاره خوان دربار لادیسلاس پنجم، شاه مجارستان، و پس از مرگ وی ستاره خوان دربار امپراتور مقدس روم شد؛ ولی ستاره خوانی در دربار، ‌همه وقت او را اشغال نکرد. او در دانشگاه نیز علوم انسانی تدریس می کرد؛ و مولر یا رجیومونتانوس شاگردش بود. اخترشناسی پوئرباخ را بعداً مورد بحث قرار خواهیم داد؛ اما اهمیت او در مثلثات در این است که کتاب کوچکی در توضیح روش محاسبه سینوس ها و وتر زوایا نوشت. بعدها این کتاب با جدول سینوس های مولر و جدول سینوس کسرهای کوچک( دقایق) زوایا به چاپ رسید. جدول های مشابهی با دقتی بیشتر در قرن بعد به وسیله گیورک فون لاوخن (5) (رتیکوس) تهیه شد؛ ‌هر چند، پس از مرگ او، به سرپرستی شاگردش والنتینه اتو(6) در سال 1596 تکمیل شد. چاپ تجدید نظر شده آن در سال 1613 در فرانکفورت به بازار آمد. آن را بارتولومیوس پیتیسکوس ویرایش کرده بود که واژه «مثلثات» را نیز ما از او داریم. تهیه و انتشار این جدول ها شاید امروزه کاری پیش پا افتاده به نظر رسد؛ ولی در آن عصر نه تنها مستلزم کاری توان فرسا بود؛ بلکه موجود بودن نسخه های چاپی آن ها در قرن شانزدهم نقشی مهم در ترویج استفاده از عمده کاربردشان بود، سه به سزایی داشت.
رشته دیگری از ریاضیات که در آن پیشرفت قابل ملاحظه ای به دست آمد جبر بود. ورود آثار ریاضی از تمدن اسلامی موجب تحولاتی شد. در سال 1202 میلادی، لئوناردو فیبوناچی( که در پیسا به دنیا آمده و معروف به لئوناردو داپیسا بود) نخستین رساله لاتین در این زمینه را با عنوان لیبرآباکی (کتاب محاسبه) تألیف کرد. در آن، بخش بزرگی به جبر و روش های جبری اختصاص داشت. استفاده از اعداد هندی ـ عربی از جمله صفر نیز در آن به خوانندگان غربی نشان داده می شد. فیبوناچی اکنون شهرت خود را مدیون اعداد فیبوناچی است(سری اعدادی که در آن هر عدد حاصل جمع دو عدد ماقبل خویش است، از این قرار: 1 ,1, 2 ,3, 5, 8, 13 , 21و... ). او همچنین کتابی با عنوان هندسه عملی نوشت که تا مدت ها یک مرجع به شمار می آمد؛ ولی عجیب این که بعد از او آهنگ پیشرفت کند شد. گام اساسی بعدی در قرن پانزدهم برداشته شد. در سال 1484، نیکولاس شوکه(7) کتابی به نام علم سه قسمتی اعداد فراهم آورد که هم نطفه لگاریتم را در بطن خود داشت و هم حاکی از درک کامل معادلات و ریشه های آن و شناخت ریشه های مثبت و منفی بود. ولی کتاب شوکه هرگز منتشر نشد و نتوانست تأثیر چندانی بگذارد.
ریاضیدانی که در این دوره محرک معاصرانش شد لوکا پاچولی(8) بود. او در حول و حوش سال 1445 میلادی در سانسه پولکرو(9) واقع در توسکانی پا به عرصه وجود نهاد. بعدها لباس رهبانی فرنسیسکن به تن کرد و در سفرهایی به چهارگوشه ایتالیا به تدریس ریاضیات پرداخت. در چهل و پنج سالگی به زادگاهش برگشت و در سال 1494 بود که کتابش چکیده حساب، هندسه، نسبت و تناسب (10)را به پایان برد و تحت نظارت شخص خویش در ونیز به چاپ رساند. این اثر بیش از آن که متنی اصیل باشد کتابی جامع بود. مطالب آن، به اعتراف خود پاچولی، ‌عاریتی بود؛ و به همه، از اقلیدس گرفته تا فیبوناچی، بدهی داشت. با این حال وسیعاً پخش شد و دقیقاً مورد مطالعه قرار گرفت، هم از سوی حسابدارها و هم توسط ریاضیدانان قرن شانزدهم که غالباً دین خود به آن را پذیرفته اند.
رشد واقعی جبر در قرن شانزدهم به وقوع پیوست، ‌و این بی ارتباط با وضعیتی عجیب در ایتالیای آن عصر نبود. بین سال های 1472 و 1500، دست کم 214 عنوان کتاب ریاضی برای پاسخگویی به نیاز روزافزون بانکداران، بازرگانان، کارخانه داران، ‌مدیران، ‌ستاره خوانان و پژوهشگران انتشار یافته بود. در نتیجه علاقه به ریاضیات بیشتر شده و باعث ایجاد رقابتی میان اذهان علمی تر گشته بود، ‌رقابتی که گاه منجر به برگزاری مسابقات و مباحثات علنی بر سر مسائل ریاضی می شد. اما این علاقه عمومی زیانی هم داشت، و آن این بود که مانع انتشار دستاوردها می شد. ریاضیدانی که راه حل مسئله ریاضی خاصی را پیدا می کرد، دو راه در پیش داشت: یا آن را پنهان نگه می داشت و در مسابقات عمومی از آن بهره برداری می کرد. در صورت دوم، هم شهرت را به دست می آورد و هم پول را به جیب می زد(چون هر یک از رقبا پولی مایه می گذاشت که سرانجام به جیب برنده می رفت. ) هر چند، او با این خطر نیز روبرو بود که یافته اش را یکی از رقبایش به نام خود منتشر سازد.
مشاجرات اغلب بر سر مسئله گزنده حل معادلات درجه سوم بود (معادلاتی که در آن ها x^3 وجود داشت). در قرن شانزدهم، نخستین کسی که در این مورد به موفقیت دست یافت، ‌شیپیونه دل فرو(11) بود. او که سی سال استاد ریاضیات در بولونیا بود توانست این معادلات را به شرطی که فاقد جمله x^2 می بودند حل کند. او راه حل را برای شاگردش انتونیو فیوره به ارث گذاشت؛ چندی بعد، ‌دامادش نیز از آن مطلع شد؛ اما هیچ یک آن را انتشار ندادند. با وجود این، ‌یک بار نیز مسئله به طور مستقل و به صورتی متفاوت حل شد، ولی در مسابقه ای که به پیشنهاد فیوره برگزار شده بود. این بار‌، حلال مسئله نیکولو تارتالیا بود. تارتالیا اسم مستعاری بود که او از بدو طفولیت شنیده و پذیرفته بود، زیرا به علت جراحتی در دهانش با لکنت زبان سخن می گفت (تارتالیاره(12)). او در حدود سال 1500 میلادی در برشا(13) به دنیا آمده بود و در سال 1577 میلادی در ونیز چشم از جهان فروبست. تارتالیا بخش اعظم عمر خود را صرف مهندسی نظامی، ‌نقشه برداری و خدمت در توپخانه کرد. در هندسه او پیشتاز محاسبه حجم چهاروجهی با استفاده از طول یال های آن بود. او همچنین راه هایی برای محاط کردن دایره در مثلث پیدا کرد. در شاخه های دیگر ریاضیات، او مسائل مختلفی را حل کرد و آنچه را که اکنون مثلث پاسکال نامیده می شود انتشار داد، گرچه دیگرانی پیش از او بودند که با آن به شکلی کمی متفاوت آشنا داشتند. با این همه، آوازه ماندگار او درگرو راه هایی است که برای حل معادلات درجه سوم پیدا کرد. او نه تنها معادله نوع شیپیونه بلکه معادلات دارایمعجون مذهب، جادو و علم را نیز حل کرد. او از انتشار یافته های خویش خودداری ورزید، ولی آن ها را در اختیار جیرولامو کاردانو گذاشت و او را سوگند داد که پنهان نگه داردشان؛ ‌اما کاردانو سرانجام آن ها را منتشر ساخت، گرچه همه را به نام خود تارتالیا؛ هر چند در کتابی از خودش با عنوان آرس ماگنا(فن عظیم) که در سال 1545 نخستین رساله بزرگ درباره جبر بود که در غرب انتشار یافت.
کاردانو(یا کاردان)در سال 1501 درپاویا چشم به جهان گشود. در سال 1520 در همان جا به دانشگاه رفت تا طب بخواند. شش سال بعد تحصیلش را در پیسا پایان داد و به طبابت پرداخت. در سال 1534 معلم ریاضیات شد و درجه دکترای خود در طب را نیز دریافت کرد. پس از چندی در مقام طبیب شهرتی فراوان یافت و کرسی استادی طب درپاویا را پذیرفت. اما هرزگی پسر کوچک وی و اعدام پسر بزرگش به جرم قتل همسر خود چنان او را پریشان ساخت که پاویا را ترک گفت و در دانشگاه بولونیا به تدریس پرداخت. در سال 1570 عمدتاً به دلیل ساختن چند طالع نما مورد بازخواست انکیزیسیون قرار گرفت و به زندان افتاد؛ ‌ولی به خطای خود اعتراف کرد و آزاد شد؛ به علاوه موفق شد مقرری مادام العمری از پاپ برای خود دست و پا کند. کاردانو بیش از 200 کتاب درباره مذهب، موسیقی، ‌فلسفه، فیزیک، پزشکی و ریاضیات تألیف کرد؛ ولی شهرت این شخصیت متلون اساساً به دلیل خدمات وی به ریاضیات است. او درباره حساب نیز چیزی نوشت، ولی اثر عمده اش آرس ماگنا بود که در آن نظرات تازه و منسجم بسیاری را در جبر مطرح ساخت. او قاعده ای برای حل معادلات درجه سوم فاقد جمله xبه توان 2 به دست داد؛ ‌تعداد ریشه های معادلات درجه بالاتر را مورد بحث قرار داد؛ و خاطر نشان ساخت که معادلات دارای بیش از یک ریشه بیش از یک راه حل دارند. کوتاه سخن، او بنیانگذار نظریه معادلات جبری بودکاردانو همچنین نخستین کسی بود که از «اعداد موهوم»استفاده کرد. (عدد موهوم حاصل ضرب عددی معمولی در مقدار موهوم جذر منهای یک است. ) این اعداد در مسائلی که او حل می کرد کاربرد زیادی داشتند. کاردانو سودای بازی نیز در سر داشت؛ و این موجب شد او کتابی هم درباره احتمالات در ریاضی بنویسد؛ هر چند این کتاب پس از مرگ وی انتشار یافت.
کاردانو به همه علوم علاقه داشت، به ویژه مکانیک او را از خود بی خود می کرد. در این رشته، ‌ساخت حلقه تعلیق(14) را به او نسبت می دهند ـ تعلیق کاردان ـ گرچه حقیقت این است که آن را چینی ها اختراع کرده اند. کاردانو پی برد که پرتابه مسیری شلجمی را طی می کند، ‌نه چنان که تصور می شد، دو خط مستقیم مجزا را. به علاوه او (به درستی) اعلام کرد که حرکت جاودانه محال است، ‌گرچه این مانع از آن نشد که عده ای دنبال این خیال خام را بگیرند. او در هیدروساتیک نیز گام های کوچکی برداشت؛ و به این درک رسید که خلأ امکان پذیر است؛ و آثار آن را به رقت هوا نسبت داد. با این گستردگی علایق و این گونه گونی خدمات علمی کاردانو فراورده واقعی رنسانس ایتالیا بود.
سومین ریاضیدان قرن شانزدهم ایتالیا که معادلات درجه سوم را بررسی کرد و مانند کاردانو به معادلات درجه بالا نیز پرداخت رافائل بمبلی بود. او که در سال 1526 در بولونیا به دنیا آمده بود، ‌بخش اعظم عمر خود را در مشاغل معماری و مهندسی هیدرولیک سپری کرد، ‌ولی تحت تأثیر جو ریاضی ایتالیای آن روزگار بر آن شد که رساله ای پیرامون جبر بنگارد. آرس ماگنای کاردانو در سال 1545 بیرون آمده بود، ‌و مشاجره میان تارتالیا و کاردانو بر سر پیمان شکنی کاردانو و افشای اسرار تارتالیا در سال 1546 در گرفته بود. بمبلی کار خود را از سال بعد آغاز کرد. او سه سال روی کتابش کار کرد و رساله ای جامع و منسجم فراهم آورد که در میان قرن شانزدهم به راستی حق مطلب را ادا می کرد. البته او از کار دیوفانتوس، ریاضیدان اسکندرانی، فراوان بهره برده بود ـ و در واقع جبر بمبلی بود که کار دیوفانتوس را به غریبان شناساند ـ اما از خود نیز مایه گذاشته و راه حلی برای معادلات درجه سوم دارای هر سه جملهمعجون مذهب، جادو و علم پیدا کرده بود. کمک بزرگ دیگری که کتاب او به جبر کرد، در زمینه علامات مورد استفاده برای نشان دادن توان های مقادیر نامعین بود.
علامات و نشانه هایی که در جبر به کار می رود بسیار مهم است. چنان که در فصل آینده خواهیم دید، نارسایی نمادها می تواند آهنگ پیشرفت را کند کند ـ و کرد ـ ولی اگر نمادها روشن باشد، ‌به اندیشه یاری می دهد. بمبلی تنها ریاضیدانی نبود که به این حقیقت پی برد. در آلمان، ‌نمادهایی در حسابداری مورد استفاده بود علامت جمع(+) مخفف «et»(15) لاتین بود. علامت تساوی (=)را یک ریاضیدان انگلیسی به نام رابرت رکورد در سال 1537 معرفی کرد. لئوناردو فیبوناچی، نیکولاس شوکه و لوکا پاچولی نیز از نمادهایی در کتب خود استفاده کردند. سیمون استه وین چند جمله ای ها را به شکل تازه ای نوشت و کسر اعشاری را به کاربرد و از آن دفاع کرد. او همچنین مطلبی در توصیه ارزش گذاری دهدهی مسکوکات نوشت؛ اما این به اجرا درنیامد تا زمان انقلاب فرانسه. در این زمینه، یاور دیگر، ‌میکائل اشتیفل(16) بود، عالم الهی و ریاضیدانی که در سال 1487 در شرق آلمان به دنیا آمد و هشتاد سال بعد در ینا به سرای باقی شتافت. اشتیفل بود که مجهولات را با حروف نشان داد و در مورد توان ها نیز همین کار را کرد. ما هم امروزه مجهولات را با حروف نشان می دهیم(مثلاً با Z, Y, X). اشتیفل حروف دیگری را انتخاب کرد، اما به هر حال از حروف استفاده کرد. یاریگر دیگر این «شورت هند»ریاضی در قرن شانزدهم فرانسوا وی یت (فرانسیسکوس وی یا) نام داشت که در سال 1540 در فونتنه لوکنت (17) در[ناحیه] وانده به دنیا آمد. وی یت مانند پدرش درس حقوق خواند و مشاغل دولتی ممتازی به دست آورد؛ و نشان داد که در کشف رمزهای نظامی مهارت دارد. او ریاضیدانی «آماتور» بود، اما این مانع نوآوری های او نشد. این نوآوری ها در کتبی ظاهر شدند که یک به یک در ربع پایانی قرن شانزدهم به چاپ رسیدند؛ ولی چون سبک ادبی او مغلق بود، ‌کتبش با استقبال چندانی روبرو نشدند. نبوغ او تازه پس از سال 1602 درک شد که کسانی اقدام به شرح نویسی بر او کردند. برجسته ترین این شارحان مردی هلندی به نام فرانس ون اسکوتن (18) بود که کارهای ریاضی وی یت را در سال 1646 در لایدن به زبان لاتین منتشر ساخت. دستاوردی وی یت این بود که در جدول های ریاضیش به جای کسرهای شصتی معمول (دقیقه و ثانیه) از کسرهای اعشاری درجه استفاده کرد؛ برای حل معادلات درجه سهو درجه چهار، روش هایی ترسیمی ارائه کرد، ‌و برای حل معادلات درجه بالاتر از مثلثات استفاده کرد. مهم تر از همه این که او نه تنها برای مقادیر جبری بلکه برای عملیات جبری (ضرب و تقسیم و غیره) نیز نمادهایی به کار برد. نمادهای گزیده او برای مقادیر جبری تازگی داشتند، زیرا او برای مجهولات از حروف صدادار و برای مقادیر معلوم از حروف بیصدا استفاده کرد. توان ها با واژه مناسب نشان داده شد(کوبوس، ‌کوادراتوس و غیره)و این همه به مقدار زیادی از ابهام ها کاست. اینک دیگر، ‌ریاضیدانان می توانستند معادلات را بدون دشواری دریابند. وی یت روش های مشابهی را در مثلثات نیز به کار بست. همچنین او بود که نشان داد نسبت های مثلثاتی مختلف ـ سینوس، ‌کسینوس، تانژانت و غیره ـ را چگونه می توان به یکدیگر تبدیل کرد. کار او، ‌و استفاده روز افزون سایر ریاضیدانان قرن شانزدهم از نمادها و نشانه ها، جبر و مثلثات را قدری ساده تر کرد و آن ها را برای کاربرد به مراتب گسترده ترشان توسط ریاضیدانان قرون بعد آماده ساخت.

اخترشناسی

تقریباً به یقین، مهم ترین تغییری که علم در عصر رنسانس به خود دید در زمینه نظرات مربوط به عالم بود. نظری که در پایان قرن شانزدهم بر نظرات دیگر چیره بود، ‌نشان از انقلابی داشت که در بینش ها رخ داده بود. این انقلاب نه تنها در اخترشناسی کارگر افتاده بود، ‌بلکه فلسفه و مذهب را نیز در وقت خود عمیقاً تکان می داد. اما این انقلاب در نیمه دوم قرن شانزدهم رخ داد. پیش از آن، اخترشناسی به کندی پالوده می شد و انسجام می یافت؛ ولی فکر تازه ای مطرح نبود. هر چند در قرن پانزدهم، نیکولاس کوزایی (نیکولاوس فون کوزا، یا کوزانوس) نظراتی نسبتاً انقلابی مطرح ساخت.
نیکولاس در حدود سال 1401 میلادی در کوئس (کوزا) در منطقه موزل آلمان متولد شد. پدرش ماهیگیری تهیدست بود. ظاهراً او تحصیلاتش را دور از خانه در دونتر (19) هلند انجام داد، در مدرسه ای متعلق به فرقه «برادران زندگی اشتراکی » که بر ریاضت کشی‌، غور و درخودنگری، و زندگی بسته تأکید داشت و زندگی جمعی ساده ای را بدون مراسم و تشریفات خاصی سپری می کرد. هیرونیموس بس (20) نقاش [هلندی] از اعضای برجسته این فرقه بود. هدف آنان ترتیب رجال مسیحی بود، ‌از این رو تأکید خاصی بر معارف جدید رنسانس ایتالیا داشتند؛ گرچه نگرش بشردوستانه آن را نادیده می گرفتند. باری‌، نیکولاس در شانزده سالگی، ‌سن معمول ورود به دانشگاه در آن دوران، به دانشگاه پادوا رفت. در این جا او با مدرسان بشر دوست و با علم رنسانس تمامی پیدا کرد، ‌گرچه رشته تحصیلش فقه مسیحیت بود. وقتی به مقام کشیشی رسید، به امور کلیسا علاقه زیادی پیدا کرد، به ویژه هنگامی که مسیحیان بیزانس، که سخت زیر فشار ترک های عثمانی بودند، ‌از او خواستند برای اتحاد مجدد مسیحیت غربی و شرقی تلاش کند.
نیکولاس اساساً یک فیلسوف بود، ‌ولی بر آن شد که علم را در خدمت فلسفه بگیرد؛ و همین او را به نتایج جالبی رساند. او منطق صوری ارسطو را عاجز یافت، ‌چون آن را فقط در خور مفاهیم محدود دید؛ حال آن که او می خواست نظراتی را ملحوظ دارد که فی المثل مفهوم بی نهایت بزرگ را نیز شامل می شد، که این خود در دل یک منتهای مطلق می گنجید که همانا پروردگار بود. این نظرات، در بحث عالم، او را بدانجا سوق دادند که منکر وجود هرگونه مرکزی در عالم برای حرکت افلاک شد و این نظر را که زمین ساکن است یا در مرکز همه چیز است مردود شمرد. او معتقد بود که زمین حرکت دارد، ولی حرکت آن ظاهری و فاقد مدار است. در عین حال نیکولاس به طور جدی مطرح ساخت که زمین، تنها مکان مسکون در عالم نیست. استدلال های او برای به کرسی نشاندن نظراتش فلسفی بودند و به زبان و به زبان مذهب بیان می شدند؛ با این حال، نفوذ خود را داشتند.
تعابیر خیالی نیکولاس کوزایی طبعاً در مورد پذیرش اکثریت اخترشناسان قرار نگرفت. اینان پایبند طرح بطلمیوس و ارسطو ماندند که در متون یونانی ذکر و توسط شارحان عرب پیراسته گشته بود. یکی از معاصران جوان تر نیکولاس، گیورک پوئرباخ بود که ذکر خدمات وی به ریاضیات پیش تر رفته است. او نجوم مجسطی را پیراسته تر کرد، جدول هایی برای خسوف و کسوف و حرکت خورشید فراهم آورد و کتابی درسی پیرامون اخترشناسی بطلمیوس تألیف کرد که غالباً در یک مجلد همراه با کتاب دیگری از اواخر قرون وسطی در همین زمینه به قلم جان هالیوودی (یورکشری)یافت می شد ـ هالیوود با برگردان لاتین نام خود ساکروبوسکو (بیشه مقدس)شناخته تر بود. (21) همین نکته که این کتب مکمل یکدیگر بودند، نشان می دهد که پوئر باخ در کار نجویمش پیرو سنت بود.
ولی تکرر کار پوئرباخ به معنی بی ارزش بودن آن نبود. اخترشناسی علم دقت است، ‌علمی که پیشرفتش بسته به اندازه گیری دقیق و محاسبه موشکافانه است. نارسایی های نظریات بطلمیوس در مورد حرکت سیارات را فقط از این راه می شد تشخیص داد و رفع کرد. ولی مرگ پوئرباخ، ‌در سی و هشت سالگی، کار نوید بخش او را نابهنگام پایان داد؛ و اگر به همت شاگردش یوهانس مولر(رجیومونتانوس)نبود، بازبینی تمام عیار هیئت بطلمیوس نیمه کاره می ماند. رجیومونتانوس در سال 1436 به دنیا آمد، پس کمی کوچک تر از پوئر باخ بود، ‌ولی در دانشگاه (در وین) چنان استعدادی از خود نشان داد که به زودی در شمار استادان دانشگاه قرار گرفت و همکار پوئرباخ و دوست نزدیک او شد. ورود کاردینال بساریون، نماینده پاپ، به وین، آن دو را به مطالعه عمیق مجسطی برانگیخت، زیرا بساریون کوشش داشت مؤلفان کهن یونان را در معرض توجه جامعه روشنفکران قرار می دهد. پوئرباخ شروع به تلخیص کتاب بزرگ بطلمیوس کرد که نسخه ای از ترجمه لاتین آن به قلم جرارد کرمونایی (قرن دوازدهم) را در اختیار داشت. وقتی اجل به سراغش آمد، در بستر مرگ از رجیومونتانوس قول گرفت که کار را به پایان برساند. رجیومونتانوس به قول خود عمل کرد؛ همراه بساریون به رم رفت و کتاب را که خود چکیده نامیده پیش از سال 1463 به پایان برد ـ گرچه تا سال 1496 یعنی تا بیست سال پس از مرگش انتشار نیافت. کتاب چیزی بیش از چکیده مجسطی بود؛ زیرا ارصادات تازه را اضافه داشت، ‌و در محاسبات متن اصلی تجدید نظر کرده بود، ‌و چند شرح نقادانه بر متن بطلمیوس را نیز شامل می شد، که یکی از آن ها حاکی از این بود که نظر بطلمیوس در مورد حرکت ماه مستلزم تغییر قطر ظاهری ماه به مقداری بیش از مقدار مشهود آن است. از این رو چکیده نشان می داد که مجسطی از جهاتی نیازمند تجدید نظر نقادانه است؛ و از این رهگذر به شواهد موجود برای پژوهش نجومی جاری می افزود.
رجیومونتانوس در رکاب بساریون ماند. هم تدریس کرد، ‌هم بر متون نجومی کهن دیگر شرح نوشت و هم درباره پاره ای مسائل فنی محاسبه مواضع آتی سیارات قلم زد. سپس به دعوت ماتیاس کروینوس، ‌شاه مجارستان، برای مقابله کتب خطی یونانی به آن کشور رفت و بعد، ‌از آن جا که مشتاق نشر جدول ها و کتبی بود که ناشران خصوصی به علت سنگینی هزینه تهیه نمودارهای لازم از چاپ آن ها سرباز می زدند، در سال 1471 رهسپار نورمبرگ شد. در این شهر، سوداگرا ثروتمندی به نام برنهارت والتر خانه و رصدخانه و چاپخانه ای در اختیارش گذاشت که رجیومونتانوس به برکت آن ها توانست خود را نخستین ناشر آثار نجومی و ریاضی نشان دهد که دقت و صحتشان جای تردید نداشت(همین آثار را وقتی ناشران خصوصی به چاپ می رساندند، ‌پر از اشتباهات چاپی بود). رجیومونتانوس به یاری والتر توانست دنباله دار درخشانی را در ژانویه سال 1482 رصد کند. این رصد چنان دقتی داشت که دو قرن بعد شناسایی آن دنباله دار را امکان پذیر ساخت. او دنباله دار هالی را رصد کرده بود.
نقد کار بطلمیوس در مورد ماه، در چکیده، ‌بیش از پیش عیان ساخت که جایی از نظریه بطلمیوس می لنگد؛ از این رو نقش مهمی در همواره کردن راه برای انقلاب بزرگ قرن شانزدهم در اخترشناسی بازی کرد، انقلابی که پیوندی ناگسستنی با نام کپرنیک(1473 ـ 1543) داشت. نیکلاس کپرنیک(22)(کپرنیکوس)در سال 1473 در ترون لهستان به دنیا آمد. سرپرستی او را داییش لوکاس واچنرود(23) به عهده گرفت که به تازگی به مقام اسقفی ارملانت (24) منصوب شده بود. (ارملانت اسقف نشینی در غرب پروس شرقی بود که در سال 1466 به لهستان تسلیم شده بود. )واچنرود تحصیل نیکلاس را طوری برنامه ریزی کرد که او پس از اتمام آن به درجه کشیشی دست یابد و با خدمت در کلیسای جامع فراونبرک (25) استقلال مالی پیدا کند. نیکلاس در سال 1491 وارد دانشگاه کراکوف شد و به تحصیل علوم کلاسیک و ریاضیات پرداخت. در همین دوره بود که به اخترشناسی علاقه پیدا کرد. هنگامی که تحصیلاتش را پایان داد، جای خالی برای او در فراونبرک وجود نداشت ـ چنین انتصاباتی فقط به لطف اسقف و در فواصل زمانی معین صورت می گرفت. از این رو نیکلاس به ظاهر برای تحصیل فقه به بولونیا رفت، ولی در واقع دنبال اخترشناسی را گرفت. سرانجام در سال 1501 به درجه کشیشی دست یافت، اما مدتی مرخصی به او داده شد تا در مدرسه طب معروف پادوا پزشکی بخواند. او در این جا چهار سال ماند، و در این میان سری هم به دانشگاه فرارا زد و دکترایی در فقه دریافت کرد.
در سال 1505 کپرنیک به فراونبرک بازگشت، با صلاحیت علمی کامل برای پذیرش هرگونه مسئولیتی که شورای کلیسا بر دوشش می گذاشت؛ و دست بر قضا، هر جنبه ای از دانش گسترده او بعدها به کار آمد. کلیساییان و تهیدستان از خدماتی طبی او بهره مند شدند، ‌قابلیت های ریاضی او در طرح اصلاحاتی در نظام پولی به کار آمد؛ و دانش فقهی او در اداره امور اسقف نشین سودمند افتاد. کپرنیک عزمی آهنین داشت. در سال 1520، در هنگامی که جنگجویان توتون (26) به منطقه هجوم آوردند؛ او فرماندهی دژ وابستگان کلیسا در آلنشتاین در مقدم ترین نقطه مرزی اسقف نشین را به عهده گرفت؛ و شهر را حفظ کرد تا سال بعد که آتش بسی اعلام شد. از چنین مرد راسخی می شد انتظار داشت که در نجومش نیز گام هایی جسورانه بردارد.
پیش از آن در سال 1513 کپرنیک 800 قطعه سنگ و بشکه ای آهک از کارگاه کلیسا خریداری کرده و برجی بی سرپوش به عنوان رصد خانه بنا کرده بود. از این برج، او رصدهای بسیاری انجام داد. مسئله نجومی که او در کار بررسیش بود، حرکت اجرام آسمانی بود. بر اساس نظریات هندسی مطروحه در مجسطی درباره حرکت اجرام می شد مواضع آتی آن ها را محاسبه کرد؛ ولی با رصدهای انجام گرفته در طول قرون، آشکار شده بود که اصل نظریه بطلمیوس به اصلاحاتی نیاز دارد. جدول های متعددی درباره مواضع آتی اجرام تنظیم شده و در هر جدول نسبت به جدول قبلی دقت بیشتری به کار رفته بود، اما خطا هنوز وجود داشت. علاوه بر این، چنان که پوئرباخ و رجیو مونتانوس نشان داده بودند؛ نظریه با آنچه مشاهده می شد نمی خواند. ولی برای کپرنیک مسئله دیگری نیز مطرح بود. چیزی که بیشتر او را آزار می داد، ‌معدل مسیر بطلمیوس بود که خود آن را ابداع کرده و به کار برده بود. معدل مسیر، مرکزیت زمین به عنوان مرکز حرکت را خنثی می کرد و لذا حرکتی ناهمگون پدید می آورد که، به اعتقاد کپرنیک، ‌در تعارض با «قانون حرکت مطلق»قرار می گرفت که بنابر آن هر چیز می بایست با سرعتی لایتغیر به گرد مرکز عالم بچرخد. بنابراین او در جستجوی توضیی دیگر برآمد.
کپرنیک می دانست که برخی از فلاسفه یونان ادعا کرده بودند زمین حرکت می کند؛ ‌و به نظرش می رسید که نظر درست تر، ‌با احتساب حرکت مطلق، می تواند این باشد که خورشید در مرکز عالم و زمین سیاره ای همانند سیارات دیگر در مدار خورشید است. انگیزه کپرنیک در اتخاذ این نظر انقلابی اساساً علمی بود، ولی می شد احتمال داد که هرمس گرایی نیز عاملی ـ ولو نه چندان مؤثر ـ در آن بوده باشد. کپرنیک در کتاب خویش حرکت انتقالی کرات آسمانی، ضمن طرح نظرات خود، ‌در همان صفحه ای که از نظریه خورشید مرکزی عالم سخن می گوید، ‌می نویسد: «آرمیده، در میان همه چیز، خورشید است. زیرا در این زیباترین معبد، کیست که این چراغ را در نقطه دیگر یا بهتری قرار دهد که از آن نقطه بتواند همه چیز را همزمان روشنی بخشد؟ زیرا نابجا نیست که خورشید را کسانی فانوس عالم می خوانند؛ کسانی مغز آن، و کسانی دیگر فرمانروای آن. [هرمس]سه بار بزرگ، آن را ایزدی قابل رؤیت می نامد؛ و الکترای سوفوکل آن را همه بین می خواند. »
یقیناً کپرنیک سعی داشت حمایت هر مرجعی را که می تواند جلب کند ـ این روش معمول برای اغوای خواننده روشنفکری بود که هنوز برای شعور گذشتگان احترامی قائل بود ـ زیرا او خود نیز مطمئن نبود که نظراتش با چه واکنشی روبرو می گردد. جالب این که نگرانی او از این بابت نبود که حرکت زمین مغایر نص کتاب مقدس است، بل از این جهت بود که مبادا خود مورد تمسخر دیگران قرار گیرد. اصلاً چه دلیلی برای حرکت زمین وجود داشت؟ ظاهراً هیچ دلیلی در کار نبود و هیچ مدرک متقنی وجود نداشت. خود کپرنیک هم می دانست که اگر زمین حرکت می کرد، باید یک جابجایی سالانه در موضع ظاهری ستارگان مشاهده می شد، حال آن که چنین جابجایی هرگز به چشم نیامده بود. کپرنیک از این به خوبی آگاه بود، زیرا در رساله اش برای مقابله با آن این توضیح را آورد که فلک ثوابت(که او هنوز به آن باور داشت)چنان دور است که این جابجایی را غیر قابل تشخیص می سازد. در هر حال او نمی توانست پاسخی برای این پرسش بیابد که چرا خداوند باید چنین فاصله زیادی میان سیارات و ثوابت بگذارد. اما حق با کپرنیک بود، چنین فاصله زیادی میان سیارات و ثوابت بگذارد. اما حق با کپرنیک بود؛ تشخیص این «اختلاف منظر (27)سالیانه به تکنیک هایی نیاز داشت که در قرن شانزدهم ناشناخته بود، ‌و چنین رصدهایی تا 300 سال بعد نمی توانست انجام گیرد؛ ‌گرچه دلیلی برای حرکت زمین تا قرن هجدهم پیدا شد. اما ایرادات دیگری هم وجود داشت ـ همان ها یا از همان نوع که در ادوار باستان مطرح می شد ـ مبنی بر این که اگر زمین حرکت کند دایماً در معرض بادها و امواج سهمگین قرار خواهد داشت، ‌یا اگر حرکت کند باید از شدت لرزش تکه تکه شود. کپرنیک که این ایرادات را نیز پیش بینی می کرد، ‌کوشید با آن ها مقابله کند، ‌ولی در آن ها به واقع نیازمند فیزیک کاملاً ‌نوینی در باب حرکت اجسام بود، ‌و باز این نظریه ای می خواست که باید در آینده پدید می آمد. کپرنیک خود از هیچ نظر تازه ای در مورد حرکت استفاده نکرد. او صرفاً زمین را در دایره ای حول خورشید نهاد و حرکتی جاودانه برایش قائل شد؛ اما این امتیازات را هر سیاره دیگری هم داشت اجسام افتان کما فی السابق به سوی مرکز زمین سقوط می کردند چرا که جایگاه طبیعیشان بود، چنانکه ارسطو خاطر نشان کرده بود؛ ولی کپرنیک از خود نپرسید که چرا اینک که خورشید به جای زمین در مرکز عالم واقع شده است، اجسام به سمت آن سقوط نمی کنند.
پس کپرنیک به دلایل بسیاری حق داشت احتیاط کند. او نخست نظراتش را در متنی با عنوان گفتار کوتاه به طور خصوصی در معرض توجه دوستانش قرار داد. این نوشته ها چنان با استقبال روبرو شد که به صورت یک سخنرانی توسط یوهان ویدمانشتات، ‌منشی پاپ کلمنت هفتم، در باغ واتیکان به سمت پاپ و گروهی از کاردینال هایش رسید. پس از چندی، کاردینال نیکولاس فون شونبرک(28)(که ویدمانشتات اینک منشی او شده بود) نامه ای برای کپرنیک فرستاد و او را تشویق کرد که نظراتش را انتشار دهد. نامه شونبرک در آغاز حرکت انتقالی به چاپ رسید؛ و گرچه کپرنیک برای آن ارزش زیادی قائل بود، ‌اما به محرکی بیش از نامه یک کاردینال نیاز داشت تا دست به عمل بزند. محرک برانگیزنده تر در بهار سال 1539 در شخص گیورک یواخیم(رتیکوس)فراهم آمد که استاد ریاضیات در دانشگاه ویتنبرگ بود.
کپرنیک و رتیکوس با هم نظریه جدید را مطالعه کردند؛ و درعرض چند ماه، رتیکوس آن قدر از آن دستگیرش شد که بتواند رساله کوتاهش ناراتیو پریما(شرح اول) را در سال 1540 به رشته تحریر درآورد. این رساله فقط به حرکت زمین می پرداخت و قرار بود با شرح های دیگری دنبال شود؛ ولی وقتی یخ شکسته شد، ‌کپرنیک خود نیز به آب زد و شرحی کامل در مورد نظریه اش فراهم آورد. سپس آن را از طریق اسقف گیزه برای رتیکوس فرستاد که پذیرفته بود بر کار چاپ آن نظارت کند. رتیکوس کار را به دوست ناشرش جان پتریوس در نورمبرگ محول کرد که خود نیز به چاپ آن علاقه مند بود؛ ولی پیش از پایان کار، رتیکوس ناچار شد برای تصدی شغل جدیدی شهر را ترک گوید و به لایپسیک برود. از این رو نظارت فنی بر کار را به یک روحانی لوتری به نام آندریاس ازیاندر (29) واگذار کرد؛ و این عواقب غیره منتظره ای داشت. ازیاندر پیرو نظری بود که ژان بوریدان، ‌دو قرن پیش، بیان داشته بود: «برای منجمان کافی است راهی برای نجات پدیده ها بیابند، چه واقعیت داشته باشد چه نه». و از آن جا که کپرنیک در این هنگام، هم بیمار بود و هم دور از نورمبورگ، ازیاندر بر خود فرض دید که این باور را در پیشگفتاری بی امضا بیان دارد. او به نویسنده نیز چیزی نگفت. چنین بود که خوانندگان حرکت انتقالی کرات آسمانی اندیشیدند آنچه می خوانند تصویری واقعی از عالم نیست بلکه «محاسبه ای موافق مشاهدات»است. بسیاری گمان کردند این نظر کپرنیک است، گرچه ظاهراً گروهی نیز پنداشتند نویسنده فقط برای پیشگیری از مخالف مذهبی آن را درج کرده است. شاید ازیاندر نیز به همین منظور آن تصمیم را گرفته بود، زیرا گفته می شود که لوتر به محض علنی شدن نظریه، و حتی پیش از انتشار حرکت انتقالی در سال 1543، ‌مخالفت شدید خود با آن را ابراز داشته وگفته بود: «فقط احمق ها نجوم را وارونه می کنند. طبق نص کتاب مقدس، ‌این خورشید بود نه زمین که یوشع فرمان داد ساکن بایستد»پس از انتشار کتاب نیز مصلحی به نام ملانکتون کتاب فیزیک کوچکی تألیف کرد و در آن نظریه کپرنیک را سخت مورد حمله قرار داد؛ ولی کپرنیک دیگر در قید حیات نبود. گویا یک نسخه چاپی کتاب خودش را در بستر مرگ به او نشان داده بودند.
از بسیاری جهات، لوتر حق داشت. نظریه کپرنیک نجوم را وارونه کرد؛ ‌اما از جهتی، این باید مدت ها پیش تر رخ می داد، چنان که در قرن هفدهم آشکار می شد. ولی نگرانی لوتر مسئله دیگری را نیز به ذهن آورد که جدی تر از مسئله تعبیر تحت اللفظی کتاب مقدس بود: به زیر افتادن انسان و زمین از مرکز عالم به جایی که هیچ اهمیت خاصی نداشت. دیگر انسان در مکانی نبود که برازنده سرشت یگانه اش به منزله صورت خدا باشد و در مرکز همه چیز به سر برد. اینک انسان به سیاره ای مثل سیارات دیگر تبعید شده بود. این ها در وقت خود بیشترین تأثیر را بر برداشت انسان از خویشتن و جایگاهش در خلقت می نهادند.
اگر پروتستان ها در خاک اصلی اروپا به مخالفت با حرکت انتقالی برخاستند، در عوض در انگلستان کسی بر آن خرده نگرفت. عموماً یا به آن خوشامد گفتند، ‌یا نشان دادند که ذهنی فارغ از تعصب دارند. رابرت رکورد، ‌ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ، در کتابش که دژ دانش 1556 نام دارد و به صورت یک گفتگو نوشته شده، نظریه کپرنیک را از زبان شاگردش یک «خیال باطل» می خواند، ولی بلافاصله این پاسخ آموزگار را می آورد که «تو جوان تر از آنی که بتوانی در قضیه ای چنین مهم داوری کنی... بهتر است چیزی را که به خوبی نمی فهمی، ‌محکوم نکنی». جان دی معروف، ‌کیمیاگر، هرمسی، مدافع علوم خفیه و در عین حال ریاضیدانی متبحر، و فلسفه دان و ستاره خوان دربار ملکه الیزابت اول، ‌نظریه کپرنیک را پذیرفت، ولی مثل همیشه که احتیاط می کرد و چنین مسائلی را در دل نگه می داشت، ‌چیزی در حمایت از آن انتشار نداد. از سوی دیگر شاگردش توماس دیگر نظریه را وسیعاً معرفی کرد. او در سال 1576 تقویم نجومی پرطرفدار پدرش لنارد دیگز را که پیش بینی برای همیشه نام داشت تجدید چاپ کرد و در آن نه تنها نظریه جدید را توضیح داد بلکه نموداری از عالم ارائه کرد که خورشید در مرکز آن بود و سیارات از جمله زمین در مدار خورشید قرار داشتند. ولی نمودار در این خلاصه نمی شد. ستارگان در آن تا بی نهایت در فضا کشیده شده و برخلاف تصور کپرنیک به هیچ فلکی ملتصق نبودند. این جهشی به پیش بود، زیرا یکی از موانع را از پیش پای نظریه خورشیدی مرکزی جدید بر می داشت. این نمودار، که در شش چاپ بعدی بین سال های 1578 و 1605 نیز تکرار شد، فکر عالم نامتناهی را در اذهان جا داد. این که دیگر چرا عالم را بی کران گرفت، ‌جای بحث دارد، ولی بهتر است مطلب را به دیدار مجددمان با او موکول کنیم، موقعی که از اختراع تلسکوپ سخن می گوییم.
نظریه کپرنیک در انگلستان به گرمی پذیرفته شد؛ ولی در کشورهای پیرو کلیسای کاتولیک رم با چه واکنشی روبرو شد؟ شگفتا که در آغاز، هیچ کس به آن اعتراض نکرد. اهدای کتاب به پاپ پل سوم، ‌و این حقیقت که پشتیبانی یوهان ویدمانشتات از آن هیچ زمزمه نارضایتی برنیانگیخته بود، ‌بی شک در ساکت کردن هر صدای اعتراضی نقش داشت. شاید پیشگفتار ازیاندر نیز ظن برافتادن نظر زمین مرکزی عالم را تخفیف داده بود. با این همه، تا نیمه دوم قرن هفدهم وضع تغییر کرد؛ و این البته بی ارتباط با تبلیغ آشکار نظریه کپرنیک توسط مردی گردنکش و مغرور به نام جوردانو برونو(1548 ـ 1600)نبود.
برونو غرق هرمس گرایی بود؛ و همین بود که اشتیاق نظاره بازگشت کلیسا به نظرات مبین مذهب مصریان باستان را در او بر می انگیخت. زیرا برونو چندان پایبند تصور هرمس به عنوان پیامبری غیرکلیمی نبود ـ تصوری که موجب تقدس مکاتیب هرمسی برای مسیحیان بود ـ ولی چنان اعتقادی به جنبه های اسرارآمیز تعالیم هرمس داشت که می خواست به بینشی کاملاً مصری بازگردد که گمان می کرد می تواند به طریقی با تعالیم کلیسای کاتولیک اصلاح شده درآمیزد. با این افکار، عجیب نیست که او مظنون به بدعت گذاری شد و اقداماتی علیه وی صورت گرفت؛ گرچه اتهام رسمی او اعتقاد به نظرات آریوس(30) بود(این که مسیح تجسم خدا نیست بلکه خود یک مخلوق است) در هر حال برونو از ایتالیا گریخت و در فرانسه و آلمان و انگلستان سرگردان شد، گرچه نخست به ژنو رفت، ‌دوباره خود را به دردسر انداخت و از تعالیم کالون نیز نفرت پیدا کرد.
برونو پس از گذراندن دوره ای در فرانسه بین سال های 1579 و دربار فرانسه که او را در کنف حمایت سفیر فرانسه میشل دو مووی سی یر قرار می داد به انگلستان رفت. دو سالی که در این کشور ماند، ‌از پربارترین ایام زندگیش بود، ‌زیرا با پشتیبانی سفیر توانست چند اثر برانگیزنده انتشار دهد. چند ماهی از ورودش به انگلستان نگذشته بود که در التزام آلبرت لاسکی شاهزاده لهستانی از آکسفرد دیدن کرد، و سپس چند بار نیز برای سخنرانی به آن بازگشت. در این سخنرانی ها، ‌او بیشتر وقت خود را صرف نقل اسرار نجومی مکاتیب هرمسی از ترجمه های فیچینو کرد و نظریه کپرنیک را نیز با آن ها ارتباط داد. آکسفرد که در این هنگام هنوز پایگاه تعالیم ارسطو بود، به گزافه گویی های برونو روی خوشی نشان نداد. چندی بعد نیز برونو مطالبی پر از ناسزا درباره دانشگاه و کلیسای اصلاح شده انگلستان عصر الیزابت نوشت و تا مدتی جرأت نکرد از حریم سفارتخانه خارج گردد.
برونو در مدتی که میهمان دو مووی سی یر بود، ‌چندین کتاب تألیف کرد که همه علیه نظرات فلسفی پا گرفته بود. برخی از این کتب، سبک سیاقی هوشمندانه و زیبا داشتند؛ اما همه درباره تعبیر شخصی او از تعالیم هرمسی بودند. اگر این تمامی کاری بود که او انجام داد، شاید از زندگیش دیگر چیزی به یاد نمانده بود؛ ولی او با افکار خود، نظرات کپرنیک را نیز همراه کرد و مطرح ساخت. او کپرنیک را از یک سو می ستود که خورشید را در مرکز عالم جای داده بود و از سوی دیگر قابل انتقاد می دانست که به تبعات هرمسی مرکزیت خورشید در عالم اعتنا نکرده بود. برونو قمار باز جسوری بود. او هم نظر توماس دیگز را پذیرفت که می گفت عالم ستارگان بی کران است و هر ستاره خود یک خورشید است و هم نظر نیکولاس کوزایی را که می گفت در نقاط دیگری از عالم نیز زندگی وجود دارد. او این نظرات را نیز ترویج کرد، ولی همه را زیر بال گسترده هرمس گرایی گرفت. عالم برونو، چون عالم چینی ها، موجودی زنده بود، ‌گرچه نظر برونو از اسرار هرمسی تغذیه می کرد، نه از اشتیاق عقلانی کردن جهان طبیعت به صورتی زنده.
سرانجام، مجمع کاتولیک در فرانسه به قدرت رسید، دو مووی سی یر آزادمنش فراخوانده شد، و برونو در پی اش رفت؛ ولی به زودی پاریس برایش مکانی خطرناک شد و او به آلمان گریخت. در ویتنبرگ، ‌چندی را در آرامش گذراند؛ ولی باز کیمیاگری و هرمس گرایی او جان میزبانان را به لب آورد و او نخست به پراگ و از آن جا به هلمشتت(31) و فرانکفورت رفت. سپس دعوتی از جانب نجیب زاده ای به نام زوان موچنیگو(32) برای تدریس فن تقویت حافظه، که برونو در آن زبانزد بود، ‌او را به ونیز کشاند. برونو که هرگز در آرمان خود یا در توانایی های خود شک نکرده بود، بدون آن که تردیدی به خود راه دهد وارد ایتالیا شد. او حتی با خود کتابی برد که می خواست به پاپ هدیه کند. ولی افسوس که کارها مطابق میل او پیش نرفت. موچنیگو او را لو داد و انکیزیسیون او را به زندان افکند. پس از محاکمه ای طولانی، برونو بدعت های خود را مردود شمرد و از قضات طلب ترحم کرد؛ ولی با وجود این، ‌او را برای محاکمه دیگری به رم فرستادند و در این جا پرونده او هشت سال در جریان بود. سرانجام او با دودلی از اظهار ندامت خودداری کرد و در سال 1600 میلادی در آتش سوزانده شد. اصل مدارک محاکمات او موجود نیست، ولی جرم اصلی او ظاهراً انکار الوهیت مسیح و مبادرت به اعمال جادویی اهریمنی بود. شاید همین اتهام دوم بود که جان او را گرفت، زیرا ظاهراً برونو مروج نوعی نهضت جادویی ـ مذهبی بود، نهضتی هرمسی یا شاید مرتبط با ریشه های فراماسونری یا فرقه غریب دیگری به نام برادری رزیکروسین ها (33) که این یک نیز معجونی از مذهب و جادو را نشخوار می کرد.
تا جایی که می توان فهمید، هیچ ذکری از تبلیغ نظریه کپرنیک توسط برونو به عنوان دلیلی برای محکومیتش نبود. ولی طبعاً هر نظری که او در نوشته های مجادله آمیزش مطرح می ساخت مشکوک تلقی می شد، حتی از جانب دومینیکن ها که برونو خود زمانی در زمره شان بود. جالب این که چهارده سال بعد، یک راهب دومینیکن بود که حمله به گالیله را به دلیل دفاع از نظریه کپرنیک آغاز کرد؛ و در همین زمان بود که نخستین نبرد بزرگ میان علم و مذهب آغاز شد؛ و نخستین شهید علم، گالیله دانشمند بود نه برونوی جادوگر. اگر اینک یادی از برونو بشود، برای این است که او یک تنه موفق شد کل کلیسای کاتولیک رم را علیه بزرگ ترین فرضیه علمی نوین بسیج کنند؛ و او این کار را کرد بدون این که خود کمک قابل ملاحظه ای به علم بکند.
نظریه کپرنیک فراورده نمونه تفکر عصر رنسانس و شاید رفیع ترین قله آن بود. این نظریه نشان می داد که چگونه، با دل بریدن از نظرات پیش ساخته و تعالیم پذیرفته، می توان به ترکیب جدیدی دست یافت و شناخت کاملاً ‌تازه ای از طبیعت پیدا کرد. تغییر مسیر کپرنیک، مانند تغییر مسیر وسالیوس که ساختمان بدن انسان او در همان سالی بیرون آمد که حرکت انتقالی انتشار یافت؛ شناخت انسان از خویشتن را دگرگون کرد. افزون بر این، نحوه پیگیری علم توسط انسان را نیز دگرگون کرد. دیگر او هیچ مرجعی را برتر از مشاهده نمی نهاد. خود می شکافت و جلو می رفت و هر فرضیه جدیدی را با سنگ تجربه محک می زد. این روشی بود که نتایجی شگفت انگیز به بار می آورد، چنان که قرون بعد نشان می داد.

پی نوشت ها :

1. Ratdolt, Erhard
2. Brunelleschi , filippo
3. uccello , paolo
4. Gemma frisius , rainer
5. Lauchen( Rheticus) , Georg von
6. otho , valentine.
7. chuquet , nicolas
8. pacioli , luca
9. sansepolcro
10. summa de arithmetica , geometria ,proportioni et proportionalita
11. del fero , scipione
12. tartagliare مصدر «لکنت زبان داشتن»در زبان ایتالیایی.
13. Brescia
14. gimbals suspension مثلاً برای افقی نگه داشتن قطب نما در دریای مواج.
15. به معنی «و»، «نیز»، ‌«به علاوه».
16. stifel , Michael
17. fontenay -le -comte
18. schooten , frans van
19. Deventer
20. Bosch , Heironymus
21. لازم به توضیح است که املای نام زادگاه این دانشمند (Holywood) در یورکشر (Yorkshire) با املای نام شهرت سینمایی امریکا(Hollywood) اندکی تفاوت دارد.
22. koppernigk , Niklas
23. Waczenrode , lucas
24. Ermland
25. Frauenburg
26. Teutonقومی از اقوام ژرمن یا سلت.
27. parallax جابجایی ظاهری به دلیل مشاهده از نقاط مختلف.
28. Scho ̈nberg, Nicholas Von
29.Osiander, Andreas
30 روحانی اسکندارنی قرون سوم و چهارم، ‌صاحب مکتب آریانیسم در مسیحیت.
31. Helmstedt
32. Mocenigo , Zuan
33. Rosicrucians

منبع: ا. رنان، کالین؛ (1366)، تاریخ علم کمبریج، حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم 1388.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.