تبار شناسی سیاست خارجی عربستان (2)

از اوایل دهه 1930م. و با تشکیل رسمی دولت پادشاهی عربستان سعودی در سال 1932م، تغییر محسوسی در سیاست ها، رویه ها، راهبردها و ملاحظات خارجی ابن سعود پدید نیامد؛ جز این که توجه ملک عبدالعزیز از توسعه گرایی
يکشنبه، 3 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تبار شناسی سیاست خارجی عربستان (2)
 تبار شناسی سیاست خارجی عربستان (2)

 

نویسندگان: فرهاد عطایی، محمد منصوری مقدم




 

کلیدواژه ها:

عربستان، سیاست خارجی، ملک عبدالعزیز

2-2. سیاست خارجی عربستان سعودی بعد از شکل گیری و در دوره سلطنت ملک عبدالعزیز

از اوایل دهه 1930م. و با تشکیل رسمی دولت پادشاهی عربستان سعودی در سال 1932م، تغییر محسوسی در سیاست ها، رویه ها، راهبردها و ملاحظات خارجی ابن سعود پدید نیامد؛ جز این که توجه ملک عبدالعزیز از توسعه گرایی سرزمینی به استحکام اقتدار داخلی و خارجی، مقابله با جریان های سیاسی مخالف در جهان عرب و تنوع بخشیدن به روابط خارجی دولت عربستان سعودی معطوف شد.
در این دوره نیز مهم ترین ملاحظات حاکم بر سیاست خارجی عربستان سعودی، ملاحظات امنیتی (یعنی حساسیت آن کشور نسبت به تحولات و جریانات منطقه ای تأثیرگذار بر امنیت و بقای رژیم سعودی) بوده است. در این مقطع، مهم ترین اهتمام دولت سعودی، یکی مقابله با خاندان هاشمی حاکم بر عراق و اردن و دیگری، رفع بحران مالی دولت سعودی بود. در واقع، سیطره ابن سعود بر حجاز در سال 1926م. دو نوع تهدید متفاوت علیه ابن سعود مطرح کرده بود: یکی تهدید سیاسی- مذهبی که از جانب شریفیان مکّه که از حجاز رانده شده بودند و اینک بر عراق و اردن حکومت داشتند و همچنین ملک فؤاد پادشاه مصر که سلطه ابن سعود را بر حجاز به رسمیت نشاخته بود و در خصوص مسند خلافت مسلمین با ملک عبدالعزیز رقابت می کرد، مطرح می شد و دیگری رکود اقتصادی و بحران بدهی خارجی که در نتیجه عدم اعزام زوّار از جانب کشورهای اسلامی به سرزمین وحی به دلیل ترس از عقاید و اقدامات وهابیون افراطی، بوجود آمده بود. لازم به ذکر است که تعداد حجاج در سال 1926م. 129 هزار نفر بود که این تعداد در سال 1932م. به 29 هزار نفر و در سال بعد به 20 هزار نفر کاهش پیدا کرد. این امر همراه با هزینه های جنگ علیه اخوان (وهابیون افراطی) و همچنین هزینه های بالای دربار سعودی، پادشاهی را با بحران بدهی و کسر بودجه ای معادل 300 هزار ریال مواجه ساخت (Wynbrandt, 2004: 190-191).
در این دوره نیز رویکرد ابن سعود کاملاً واقعگرایانه بود. این مسئله از نوع اقدامات و کنش هایی که در حوزه سیاست خارجی اجرا کرده است، آشکار می شود. در خصوص بحران اول، ابن سعود اعتقاد داشت که فرزندان شریف حسین، فیصل و عبدالله، که در سال 1921م. توسط بریتانیا بر سلطنت عراق و اردن حاکم شده بودند، نسبت به او به شدت تنفر داشتند زیرا نمی توانستند تسخیر حجاز را قبول کنند. از این رو، تلاش می کردند تا سیطره او را از بین ببرند و با حمایت بریتانیا دوباره وارد حجاز شوند (Al-Kahtani, 2004: 200). و به همین منظور در سال 1947م. کنگره ای برگزار کردند که مورد توجه مخالفان حاکمیت سعودی از سرتاسر منطقه قرار گرفت. آنها همچنین برای همگرایی منطقه ای «بلاد شام» که تحت عنوان سوریه بزرگ شناخته می شد، تلاش می کردند. همچنین طرحی برای همگرایی بلاد شام با عراق تحت عنوان هلال خضیب نیز از جانب آنها دنبال می شد. در واقع، ملک عبدالله، حاکم اردن، رؤیای متحد کردن ملل عرب از لبنان، فلسطین، اردن و سوریه گرفته تا عراق را که تحت کنترل هاشمی ها باشد را در سر می پروراند. ملک عبدالعزیز این طرح ها و پیشنهادات را تهدیدی واقعی علیه تمامیت ارضی و حاکمیت سرزمینی کشورش تلقی می کرد؛ به این دلیل که هاشمی ها بر خلاف سعودی ها مدعی پیوند نسبی با پیامبر اسلام بودند و خود را سزاوار رهبری جهان اسلام می دانستند (wynbrandt, 205; Al-Kahtani, 2004: 82). بنابراین، برای ابن سعود مهم ترین تهدید هاشمی ها بودند که مورد حمایت بریتانیا قرار داشتند.
در مقابل این تهدید نیز ابن سعود رویکردی کاملاً واقعگرایانه در پیش گرفت؛ زیرا او از یک طرف از آرزوها و تلاش مردم سوریه و لبنان برای استقلال کشورهایشان و رهایی از سلطه خانواده هاشمی حمایت می کرد و از طرف دیگر، تلاش می کرد تا روابطش را با قدرت های دیگر به ویژه ایالات متحده گسترش دهد (Al-Kahtani, 2004 :201). البته گسترش مناسبات سیاسی- اقتصادی با ایالات متحده از برقراری نوعی موازنه قوا در مقابل بریتانیا نیز حکایت می کرد. در واقع، سعودی ها ایالات متحده را به عنوان یک موازنه گر در مقابل نفوذ منطقه ای بریتانیا تلقی می کردند؛ ضمن این که برقراری و گسترش مناسبات سیاسی و اقتصادی با ایالات متحده، به ویژه اعطای امتیاز نفتی به شرکت آمریکایی «استاندارد اویل کالیفرنیا» و دریافت وام و اجاره بها از آن شرکت، توانست مشکلات اقتصادی آنها را مرتفع کند (wynbrandt,2004, 196-197 ;Wilson and Graham, 1994: 92-94).
بنابراین، عبدالعزیز توانست با یک حرکت سیاسی هم مشکلات مالی خود را حل کند و هم متحدی قدرتمند در مقابل دولت بریتانیا و جاه طلبی های خاندان هاشمی عراق و اردن به دست آورد. البته رویکرد عربستان سعودی در قبال ایالات متحده نیز کاملاً مبتنی بر واقعیات سیاسی و منافع ملی بوده است. لازم به ذکر است که در آوریل 1945م. روزولت نامه ای به عبدالعزیز نوشت مبنی بر این که سیاست ایالات متحده در قبال موضوع فلسطین، بدون مشورت قبلی و کامل با اعراب اتخاذ نمی شود. اما با قدرت رسیدن ترومن، سیاست ایالات متحده در قبال مسئله اعراب و اسرائیل تغییر کرد و ترومن قول و قرار روزولت در خصوص مشورت با اعراب را نادیده گرفته و سیاست به شدت اسرائیلی در پیش گرفت. این امر روابط آن کشور با عربستان سعودی را تا حدودی تحت تأثیر قرار داد، اما نه بدان حد که دولت سعودی را به واکنش شدید وادار کند. شاهد این امر نیز موافقت نامه حمایت دفاعی است که در سال 1951م. میان دو کشور به امضا رسید. اما زمانی که آیزنهاور در تلاش برای یافتن متحدان دیگری جهت مبارزه با شوروی، از شکل گیری پیمان بغداد با عضویت کشورهای ایران، ترکیه، عراق، پاکستان و انگلستان حمایت کرد، این مسئله مقامات عربستان سعودی را نگران ساخت و در واکنش به آن، ملک سعود، پادشاه وقت عربستان سعودی با نادیده گرفتن کمک مالی 14 فوریه 1954م. ایالات متحده در سال 1955م. یک موافقت نامه دفاع متقابل با ناصر که در غرب به عنوان عنصر طرفدار شوروی شناخته می شد، به امضا رساند. این موافقت نامه به مشاوران نظامی مصری اجازه می داد که جهت آموزش نیروهای سعودی وارد پادشاهی شوند (Wynbrandt, 2004: 214). نزدیک شدن عربستان سعودی به کشور مصر در این برهه زمانی، حاکی از رویکرد کاملاً واقعگرایانه مقامات سعودی است. اما مناسبات دو کشور ایالات متحده و عربستان سعودی با اعلام رهنامه آیزنهاور مبنی بر دفاع ایالات متحده از تمامیت سرزمینی هر کدام از کشورهای منطقه که مورد حمله کمونیسم و یا دولت های تحت حمایت کمونیسم قرار بگیرد، یک بار دیگر رو به گسترش نهاد. در نتیجه بهبود مجدد روابط عربستان سعودی با ایالات متحده، این کشور کلیه کمک های خود را به مصر به حالت تعلیق در آورد و موافقت نامه پایگاه هوایی ظهران را به مدت پنج سال دیگر تمدید کرد (Wynbrandt, 2004: 218).
این امر یعنی چرخش سیاست خارجی عربستان سعودی از متحد پیشین دولت انگلستان- به ایالات متحده آمریکا و همچنین فراز و نشیب های موجود در روابط دو متحد جدید (ایالات متحده آمریکا و عربستان سعودی)، حاکی از حاکم بودن رویکردی کاملاً واقعگرایانه بر سیاست خارجی ابن سعود بوده است. البته در همین دوره موارد دیگری نیز وجود دارد که نشان می دهد تحولات منطقه ای و ملاحظات امنیتی ناشی از آن، چگونه بر سیاست خارجی عربستان سعودی تأثیر می گذارد که در ادامه به یک مورد از آن اشاره می شود.
همانگونه که پیش از این گفته شد، در اوایل دهه 1930 م. و تحت تأثیر بحران اقتصادی 32-1929م. اقتصاد عربستان سعودی با بحران و کمبود شدید بودجه مواجه شده بود. برای حل این مشکل عبدالعزیز اقدامات چندی انجام داد: الف) برنامه ریزی جهت راه اندازی و تقویت بنادر جدید در خلیج فارس نظیر الجبیل، العقیر و القطیف؛ و ب) افزایش مالیات بر کالاهای وارداتی که بیشتر آنها از کویت وارد می شد اما تجار کویتی و نجدی به پرداخت اینگونه مالیات ها عادت نداشتند.
مجموعه این عوامل سبب شد تا مراودات تجاری و سیاسی عربستان با کویت و بریتانیا دچار خدشه شود. (Al-Kahtani, 2004: 114). اما بحران سیاسی که کویت در اواخر دهه 1930م. با آن مواجه شد، سبب شد تا عربستان سعودی در سیاست خارجی خود نسبت به آن کشور تجدیدنظر کند. این بحران عبارت بود از ادعای عراق مبنی بر این که کویت بخشی از سرزمین آن کشور بوده است. این ادعا که با حمایت برخی از ناسیونالیست های کویتی مواجه شده بود، به شورشی در سال 1939م. جهت سرنگونی حکومت کویت منجر شد. در مقابل تهدید عراق، ابن سعود به حمایت از شیخ احمد الصباح پرداخت و در 22 آوریل 1942م. موافقت نامه ای میان دو کشور به امضا رسید که بر دوستی، حسن همجواری، مبادله مجرمان و همکاری تجاری تأکید می کرد. همچنین در 28 جولای 1947م. یک موافقت نامه دفاعی- امنیتی میان دو کشور امضا شد (Al-Kahtani, 2004: 115). بنابراین، می توان گفت که تهدید عراق سبب نزدیکی عربستان سعودی به کویت شد.
از دیگر تحولات منطقه ای تأثیرگذار بر سیاست خارجی عربستان سعودی که تا حدودی نشانگر تأثیر عامل هویت بر سیاست خارجی ابن سعود بوده است، یکی موضوع فلسطین و دیگری، حمایت ابن سعود از تشکیل اتحادیه عرب بوده است که مروری دقیق بر این موارد نیز نشان دهنده رویکرد کاملاً واقعگرایانه ملک عبدالعزیز در حوزه سیاست خارجی است. لازم به ذکر است که ملک عبدالعزیز در ابتدای امر، با هر گونه طرح و ایده وحدت عربی مخالفت می کرد و نسبت به برخی فراخوان های وحدت و یکپارچگی عرب با دیده تردید و نگرانی می نگریست. به عقیده هانتر، دلیل این مخالفت، یکی این بوده است که عربستان سعودی همیشه احساس می کرده که در چنین طرحی فقط جایگاه ثانوی را اشغال خواهد کرد و دیگر اینکه از گسترش عقایدی که قادر باشد به تهدیدی بالقوه برای پایگاه قدرت و مشروعیت خاندان سعودی تبدیل شود، در هراس بوده است (هانتر، 1380: 254). لذا زمانی که ایده وحدت عرب مطرح شد، عبدالعزیز پیشنهادات خود را در قالب یک پیام به کنفرانس مجمع عمومی که در 3 ژانویه 1945م. در اسکندریه مصر برگزار شد، ارسال کرد. آنچه که او در ذهن خود داشت، یک سازمان عرب بود که هماهنگی و همکاری میان اعضا را بر پایه احترام متقابل به حاکمیت همه اعضا ارتقا ببخشد (Al-Kahtani, 2004: 82-83).
ملک عبدالعزیز در مخالفت خود با هر حرکتی در جهت تشکیل یک اتحادیه نیرومند در سال 1945م. بحثی اسلامی مطرح می ساخت: «کوشش برای یکپارچه ساختن روش های آموزشی و قانونی کشورهای عربی کاری ستودنی است. با این حال، پادشاهی عربستان سعودی که سرزمین آن میزبان اماکن مقدس است، موقعیتی ویژه دارد و نمی تواند با هیچ برنامه آموزشی یا قانونی که با تعالیم و سنت های اسلامی تطبیق نداشته باشد، موافقت کند» (هانتر، 1380: 252-253). ضمن این که مشارکت عربستان در این کنفرانس، زمانی اتفاق افتاد که ملک فؤاد پادشاه مصر و رقیب عبدالعزیز در بحث خلافت اسلامی، فوت شده و جای خود را به ملک فاروق، که رابطه نزدیکی با ابن سعود داشت، داده بود.
در خصوص موضوع فلسطین نیز که یکی دیگر از موضوعات هویتی مطرح در سیاست خارجی ابن سعود بوده است، می توان گفت که سیاست خارجی عربستان سعودی مبتنی بر ملاحظات امنیتی بوده است. به عبارت دیگر، یکی از ویژگی های سیاست خارجی عبدالعزیز که گویای نقش اندک هویت در سیاست گذاری خارجی او بود، عدم موضع گیری صریح در قبال مسائل اعراب از جمله مسئله فلسطین بود. وین برانت معتقد است:« در خلال جنگ جهانی دوم، موضوع فلسطین برای ابن سعود یک موضوع فرعی و حاشیه ای بود. [زیرا] وی در خواست کمک مفتی بیت المقدس، حاج امین الحسینی را نادیده گرفت»(Wynbrandt, 2004: 202).
لازم به ذکر است که سیاست خارجی عبدالعزیز در خصوص موضوع فلسطین، مبتنی بر دو اصل مهم بوده است: اول، تلاش در جهت هماهنگی و همکاری میان رهبران و روشنفکران عرب و دوم، تلاش های صلح آمیز و دیپلماتیک برای کسب حمایت قدرت های با نفوذ، به ویژه بریتانیا و ایالات متحده، در کشمکش اعراب با اسرائیل یا حداقل کسب تضمین بی طرفی آنها. او تلاش می کرد تا بریتانیا و ایالات متحده را به اهمیت حقوق اعراب متقاعد سازد ( Al-Kahtani, 2004: 136). عبدالعزیز اعتقاد داشت که اعراب با استفاده از نیروی نظامی نمی توانند فلسطین را آزاد کنند؛ زیرا بریتانیا و ایالات متحده یهود را تنها نمی گذارند. وی مقاومت را اقدامی غیر مؤثر و غیر مفید می دانست. عبدالعزیز از همان ابتدا به راه حل های صلح آمیز و دیپلماتیک برای حل مشکل فلسطین باور داشت. او خواهان مذاکره با بریتانیا و ایالات متحده برای حل این مشکل بود (Al-Kahtani, 2004: 137).
هیچ دلیلی محکم تر از اظهارات خود ابن سعود نمی توان ارائه داد که نشان دهد رویکرد وی در موضوع فلسطین کاملاً امنیتی بوده است. ابن سعود در خلال مذاکرات با کمیسیونر بریتانیا در جده- سر رید بولارد- در سال 1938م. بارها اعلام کرد: «سیاست بریتانیا در قبال فلسطین، او را به دلیل اتخاذ سیاست دوستانه و صلح آمیز در قبال بریتانیا آماج انتقادات اعراب و مسلمانان قرار داده است. او مدعی شد که دوستی اش با بریتانیا و وظیفه اش به عنوان رهبر جهان اسلام و دنیای عرب، بطور فزاینده ای ناسازگار شده است» (Al-Kahtani, 2004: 1). او تصدیق می کرد که «از طرف مردمش، اعراب و مسلمانان به دلیل اتخاذ این سیاست مورد انتقاد قرار می گیرد». با این حال، او از این راهبرد حمایت می کرد. او بر این باور خود مبنی بر اعتماد و اعتبار بریتانیا و ایالات متحده و قول و قرارهایشان برای حل این مشکل، با همکاری کامل اعراب، تأکید می کرد (Al-Kahtani, 2004: 137-138).
در مجموع می توان گفت که ملک عبدالعزیز به عنوان بنیانگذار دولت پادشاهی عربستان سعودی که شالوده های اساسی سیاست خارجی آن کشور را نیز ترسیم کرده بود، رویکردی کاملاً واقعگرایانه و عملگرایانه داشته و مهم ترین پایه و اساس سیاست گذاری خارجی وی، ملاحظات امنیتی بوده است.

3- 2. سیاست خارجی عربستان سعودی در دوره حکومت جانشینان ملک عبدالعزیز

بعد از مرگ ملک عبدالعزیز در سال 1953م. فرزندانش به ترتیب ملک سعود (64-1953م)، ملک فیصل (75-1964)، ملک خالد(82-1975) و ملک فهد (2005-1982) به قدرت رسیدند. در این مبحث تلاش می شود تا سیاست خارجی جانشینان عبدالعزیز تا اواسط دهه 1980م. بررسی شود. در دوره جانشینان ملک عبدالعزیز نیز رویکرد عملگرایانه و واقعگرایانه ابن سعود ادامه یافت. با این تفاوت که اولاً حوزه سیاست های امنیتی دولت عربستان سعودی از مجموعه شبه جزیره عرب فراتر رفت و به مناطق دیگری نظیر خلیج فارس، دریای سرخ، آسیای جنوبی (به ویژه پاکستان و افغانستان)، آسیای مرکزی و قفقاز، آفریقا و کل جهان عرب گسترش یافت. ثانیاً، سیاست خارجی دولت عربستان سعودی بیشتر از آن چیزی که در گذشته بوده است، تحت تأثیر تحولات منطقه ای و جهانی قرار گرفت که امنیت دولت سعودی را تحت شعاع قرار می داد.
در واقع، سیاست خارجی جانشینان ملک عبدالعزیز متأثر از جریانات و تحولاتی بود که در سایر کشورهای منطقه به وقوع پیوسته و امنیت ملی عربستان سعودی را تهدید می کرد. این جریان ها و تحولات عبارت بودند از: ظهور ناسیونالیسم عربی به عنوان یک نیروی سیاسی قوی تحت رهبری جمال عبدالناصر در مصر، تشدید منازعه اعراب و اسرائیل، به هم پیوستن سوریه و مصر و تشکیل «جمهوری متحد عربی» با یک خط مشی انقلابی در سال 1958، افزایش حضور آشکار شوروی در منطقه، از دست رفتن جایگاه بریتانیا در عراق در پی انقلاب 1958 عبدالکریم قاسم و در ادامه به قدرت رسیدن حزب بعث در آن کشور، گرایش محمدرضا شاه پهلوی به چیرگی و در نهایت پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سرنگونی نظام پادشاهی پهلوی. تأثیرات متنوع و متفاوت هر کدام از این تحولات بر امنیت ملی پادشاهی عربستان سعودی، سبب شد تا دولت آن کشور سیاست های متفاوتی در عرصه خارجی اتخاذ کند که مروری مختصر بر آنها نشان دهنده رویکرد کاملاً عملگرایانه تصمیم گیرندگان سعودی است.

دوره حکومت ملک سعود (64-1953م.):

مهمترین تهدیدی که در اواخر دهه 1950م. ذهن تصمیم گیرندگان عربستان سعودی را به خود مشغول داشته بود، ظهور پان عربیسم عرب در قویترین کشور عربی یعنی مصر بود. در این دوره ناسیونالیست های عرب تهدیدی آشکار برای عربستان سعودی بودند، تهدیدی که پشتیبانی اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورهای کمونیستی، آن را جدی تر می ساخت. ناصر فرمانده «کمیته افسران آزاد» بود که در سال 1952م. علیه ملک فاروق، پادشاه مصر کودتا کرده و نظام سیاسی را به جمهوری تغییر داده بودند. آنها اگر چه در ابتدا موضع خصمانه ای در قبال عربستان سعودی اتخاذ نکردند و به همین دلیل، ملک سعود علی رغم دوستی با ملک فاروق- پادشاه مخلوع- کودتا را به رسمیت شناخته و روابطش را با ناصر حفظ کرد و در سال 1956م. در جریان ملی کردن کانال سوئز از او حمایت به عمل آورد، کمک های مالی و نظامی قابل توجهی نیز در اختیار او قرار داد و هنگامی که دو کشور بریتانیا و فرانسه با همراهی اسرائیل به آن کشور حمله کردند، مناسبات دیپلماتیک اش را با آن دو کشور قطع و صادرت نفت به آنها را به حالت تعلیق در آورد و در سال 1956م. به گرمی از ناصر استقبال کرد،(1) اما دولت ناصر که درصدد تشکیل اتحادیه ای از مصر، سوریه و عربستان سعودی در مقابل اسرائیل بود، زمانی که با پاسخ منفی سعودی vها مواجه شد، جمهوری متحده عربی را با رویکردی انقلابی و سوسیالیستی در سال 1958م. با اتحاد بین مصر و سوریه پدید آورده و به حمایت قاطع از مخالفان سعودی پرداخت و به آنها اجازه تأسیس و پخش برنامه های ضد سعودی داد. همین مسئله کافی بود تا ملک سعود و دولت عربستان سعودی، بدون توجه به مسئله هویت عربی؛ در مقابل ناصر و جنبش پان عربیسم قرار بگیرد (Safran, 1988: 81-82; Wilson and Graham, 1994: 95-96).
البته توده گرایی و محبوبیت ناصر در جهان عرب از جمله عربستان سعودی، مخالفت ریاض با او را خطرناک می کرد. قدرت فزاینده او به ویژه بعد از اتحاد 1958 مصر و سوریه و موضع به شدت ضد آمریکایی اش، او را به یک تهدید کننده جدی تبدیل کرده بود؛ زیرا عربستان سعودی نمی توانست جهت مبارزه با او زیاد به ایالات متحده نزدیک شود. در واکنش به این وضعیت، عربستان سعودی که از ترس واکنش ناسیونالیست ها و نیروهای تندرو، جرأت نزدیکی بیشتر به ایالات متحده آمریکا را نداشت، به ائتلاف با کشورهای همفکر و محافظ کار منطقه پرداخت و لذا بر اساس همان سیاست واقعگرایانه، به دیگر رقبای منطقه ای خود یعنی دولت های ایران، عراق و اردن نزدیک شد؛ دولت هایی که قبل از آن مناسبات سردی با عربستان داشتند. لازم به ذکر است که مناسبات عربستان سعودی با دولت های ایران و عراق، به دلیل تشکیل پیمان بغداد متشکل از کشورهای ایران، عراق، پاکستان، ترکیه و بریتانیا که در سال 1955م با حمایت دولت آمریکا تشکیل شده بود، متشنج شده بود. اما تهدید ناصر سبب شد تا عربستان سعودی به ایران نزدیک شود. همچنین، برای ایجاد موازنه در مقابل ناصر، ملک سعود در سال 1957م. تماس هایی با رهبران اردن و عراق (دشمنان سنتی سعودی ها) برقرار کرد؛ کشورهایی که تحت حاکمیت هاشمی ها بودند. حاکمان جدید این کشورها یعنی ملک حسین پادشاه اردن و ملک فیصل دوم، حاکم عراق، نوه های آخرین حاکم حجاز بودند که پدر ملک سعود او را از حجاز بیرون رانده بود. حال تهدید مشترک علیه این پادشاهی ها، این دشمنان قدیمی را به یکدیگر نزدیک کرد. از این رو، ملک سعود در سال 1957م. زمانی که ملک حسین دولت اردن را که دارای تمایلات چپگرایانه بود، برکنار کرد، برای آن کشور کمک های مالی و نظامی فراهم کرد (Wynbrandt, 2004: 217). اما این راهبرد نیز چندان دوامی نیاورد زیرا در همیمن دوره ایالات متحده و بریتانیای کبیر که نگران تمایلات چپگرایانه جمهوری متحده عربی بودند، به تشویق طرح یکپارچگی عراق و اردن به عنوان ایجاد یک وزنه متقابل پرداختند. اما عربستان سعودی که می ترسید تقویت این اتحادیه باعث افزایش قدرت هاشمی ها شود، از پیوستن و یا تأیید آن اتحادیه اجتناب کرد و روابط آن کشور با اردن یک بار دیگر تیره شد. در جولای 1958م. ملک فیصل دوم، پادشاه عراق، طی کودتایی که توسط ناسیونالیست ها صورت گرفت، سرنگون شد (Wynbrandt, 2004: 218). اگر چه این کودتا، عراق را از چهارچوب پیمان بغداد خارج کرد، اما خود این کودتا یک منبع جدید ناامنی بود.
بروز جنگ داخلی در یمن در اواخر سال 1962م، مصر و عربستان سعودی را به یک منازعه رو در رو کشاند و ترس از مداخله مصری ها در امور داخلی عربستان را افزایش داد. در همین راستا، توطئه هایی در نیروهای نظامی کشف شد و چندین نفر از خلبانان نیروی هوایی عربستان سعودی به مصر فرار کردند. در پی آن گروه کوچکی از شاهزادگان آزاد(1) در قاهره شورایی تشکیل دادند و آشکارا از رژیم انتقاد کردند. این مسئله همراه با اختلاف و انشقاق در درون رهبری و حاکمیت سعودی ها و سوء مدیریت ملک سعود در اداره سیاست های داخلی و خارجی، عربستان سعودی را نسبت به تلاش برای واژگون سازی و بی ثباتی داخلی نگران ساخت (Quandt, 1981: 7).
شدت تهدیدات ناصر در اوائل دهه 1960، به حدی افزایش یافت که مقامات سعودی بر کلیه تردیدهای خود در خصوص نزدیکی به ایالات متحده فائق آمده و ملک سعود در سفر به ایالات متحده، از دکترین آیزنهاور حمایت کرد. ریاض همچنین دست از سیاست مماشات برداشته و به نیروهای وفادار به خود در جنگ داخلی یمن کمک کرد، دیپلماسی فعالی را در جهان عرب علیه ناصر در پیش گرفتند و فعالیت های ناسیونالیستی عربی را در داخل کشور ممنوع ساختند (Gause,III,2002: 206) عربستان سعودی حتی طرح ترور ناصر را نیز اجرا کرد که ناکام ماند. افسر اطلاعاتی سوریه ای که نقشه این توطئه را طراحی کرده بود ( سرنگون کردن هواپیمای ناصر) و برای اجرای این ترور اجیر شده بود، سندی آشکار کرد که نشان می داد 9/ 1 میلیون دلار از ملک سعود دریافت کرده است (Wilson and Graham, 1994: 96).

دوره حکومت ملک فیصل (75-1964م.):

با به قدرت رسیدن ملک فیصل در سال 1964م، به نظر می رسید که دولت عربستان سعودی به رویکرد هویتی در سیاست خارجی روی آورده است. دلایلی که می توان برای این امر برشمرد، یکی طرح ایده پان اسلامیسم در مقابل ایده پان عربیسم ناصر ودیگری سیاست تحریم نفتی علیه قدرت های غربی در سال 1973م. بود. در واقع، ملک فیصل که تجربیات زیادی در عرصه حکومتداری داشت، در دهه 1960م. در مقابل ایده پان عربیسم ناصر، ایده پان اسلامیسم را مطرح ساخت و تأکید کرد که اصل سازمان دهنده سیاست های منطقه ای، می بایست اسلام- نه عربیسم- باشد و تلاش کرد این طرح را با کمک دیگر دولت های غیر عرب منطقه یعنی ایران و ترکیه عملی سازد. این ابتکار در سال 1969م. به تشکیل سازمان کنفرانس اسلامی منجر شد؛ آن هم با مشارکت دولت شیعه ایران و دولت غیرمذهبی حبیب بورقیبه در تونس (هانتر، 1380: 255). سعودی ها همچنین روابطشان را با گروه های مخالف اسلامگرا نظیر اخوان المسلمین مصر، به منظور افزایش فشار بر ناصر و دیگر حکومت های عرب و گسترش حوزه نفوذ خود توسعه بخشیده و به منازعه مستقیم با ناصر در کشور یمن پرداختند (Piscatori, 1983: 39-42).
علاوه بر این، بعد از وقوع جنگ اعراب و اسرائیل در سال 1973م، ملک فیصل روابط نزدیک خود را با ایالات متحده به مخاطره انداخت و با اعلام تحریم انتقال نفت به ایالات متحده و در نهایت قطع تولید نفت، به حمایت از آنها پرداخت. اتخاذ چنین سیاست هایی، حاکی از تأثیرگذاری عامل هویت در سیاست خارجی عربستان بوده است. با این حال، نمی توان از ملاحظات امنیتی در پشت پرده این تصمیمات غافل شد.
در خصوص سازمان کنفرانس اسلامی، می توان گفت که هیچ گاه ملک فیصل که سازمان کنفرانس اسلامی به همت و زیرنظر او و یا جانشینانش تأسیس شد، درصدد بر نیامدند آن را به یک سازمان پان اسلامیک فراملی یا نیمه فراملی که قادر باشد آزادی عمل عربستان سعودی را در سیاست خارجی محدود سازد، تبدیل کنند و این سازمان در سال های بعد به وسیله ای مهم برای توسعه نفوذ عربستان سعودی در سراسر جهان اسلام تبدیل شد (هانتر، 1380: 256). بنابراین، اهتمام و جدّیت عربستان سعودی در تشکیل سازمان کنفرانس اسلامی، مسئله ای هویتی نبوده، بلکه موضوعی امنیتی بوده است.
در خصوص سیاست تحریم نفتی سال 1973 هم می توان گفت که دلیل اصلی اتخاذ این سیاست، رهبران جدید مصر و سوریه بودند که از شعارهای ضد سعودی اجتناب می کردند و از سیاست ها و رویه های پیشینیانشان تبعیت نمی کردند. ضمن این که اتخاذ این سیاست، ثبات داخلی رژیم سعودی را به میزان زیادی تقویت کرد. از این رو، از دیدگاه ریاض، ارزش به خطر انداختن رابطه با ایالات متحده را داشته است. اما آنها بلافاصله بعد از جنگ، رابطه نزدیکشان با ایالات متحده را مجدداً برقرار ساختند. اقدام سعودی ها در بهبود روابطش با ایالات متحده بلافاصله بعد از حادثه تحریم نفتی سال 1973م.، نشانه مهمی از رویکرد واقعگرایانه سیاست خارجی عربستان سعودی بوده است. همچنین، افزایش قیمت نفت در دهه 1970م.، قدرت و توانمندی عربستان سعودی را در عرصه خارجی تقویت کرد. از آن پس ثروت حاصله از درآمدهای نفتی به ابزاری مؤثر در سیاست خارجی عربستان سعودی تبدیل شد. به قول هانتر تحریم نفتی بیش از آن که به سود منافع اعراب در منازعه با اسرائیل باشد، به سود عربستان سعودی خاتمه یافت. در واقع تحریم نفتی بر محتوا و شیوه دیپلماسی عربستان سعودی تأثیر قابل توجهی گذاشت. یکی این که سیاست خارجی سعودی که تا آن زمان اساساً دفاعی بود و بر حفاظت از کشور و رهبری آن در برابر تهدیدهای داخلی و خارجی تأکید داشت، در دهه 1970م. فعال تر شد و به جای اینکه تنها در مقام پاسخگویی به تهدیدها بر آید یا قابلیت مخرّب آنها را مهار کند، در صدد بر آمد دگرگونی هایی به وجود آورد و حوادث را شکل دهد. دوم این که میدان عمل عربستان سعودی گسترده تر شد و افزون بر جهان عرب و همسایگان غیر عرب عربستان مانند ایران پاکستان و ترکیه، کشورهای آسیایی و آفریقایی را نیز در بر گرفت. سوم این که عربستان سعودی برای به دست گرفتن رهبری روحانی و سیاسی جهان عرب ودنیای اسلام، دست به کار شد. در واقع، جنگ 1973م. و در پی آن تحریم نفتی اعراب و انقلابی که چنین رویدادی در بازارهای بین المللی نفت بر پا کرد، عربستان سعودی را به یک نیروی مالی و سیاسی توانا در منطقه و در سطح بین المللی تبدیل کرد (هانتر، 1380: 257-256).
تحول دیگری که بر سیاست خارجی عربستان سعودی تأثیرگذار بود، اعلامیه حزب کارگر دولت انگلستان در سال 1968م. مبنی بر آن بود که آن کشور تا سال 1971م. کلیه نیروهای خود را از شرق سوئز از جمله خلیج فارس، خارج خواهد کرد. بدنبال این اعلامیه، دولت پادشاهی ایران نیز آمادگی خود را برای پر کردن خلاء قدرت و برقراری نوعی سیستم امنیت منطقه ای اعلام نمود. این موضوع، مقامات عربستان سعودی را به شدت نگران ساخت. نگرانی آنها از یک طرف به خاطر وضعیت سیاسی امیرنشین های سواحل متصالحه به ویژه امیرنشین بحرین بود که مورد ادعای ایران قرار داشت و از طرف دیگر، خروج بریتانیا از خلیج فارس، موجب تغییر موازنه قوا به نفع ایران می شد.
در واکنش به این وضعیت، دولت عربستان سعودی از تشکیل فدراسیون امارات متحده عربی حمایت به عمل آورده، از استقلال بحرین و حل منصفانه موضوع جزایر سه گانه پشتیبانی کرد؛ ضمن اینکه گسترش مناسبات با ایالات متحده در سامانه امنیتی دوستونی قرار گرفت. در این سامانه که تا اواخر دهه 1970 ادامه داشت، دو کشور ایران و عربستان سعودی به طور مشترک مسئولیت امنیت منطقه را بر عهده گرفتند. البته روی کار آمدن پان عربیسم حزب بعث در کشور عراق و افزایش نفوذ شوروی در خلیج فارس، در گسترش مناسبات عربستان سعودی با ایران بی تأثیر نبود.

دوره حکومت ملک خالد (82- 1975م):

سیاست خارجی عربستان در دهه 1980م. نیز تداوم سیاست های دوره های گذشته و واکنش به چالش هایی بود که در سطح منطقه، امنیت پادشاهی و موجودیت سرزمینی اش را تهدید می کرد. در این دهه، عربستان سعودی با چالشی جدی تر از ناسیونالیست ها و افراطیون چپ گرا مواجه شد و آن سقوط شاه ایران در سال 1979م بود. این انقلاب، تنها یک چالش منطقه ای ساده برای عربستان سعودی نبود، بلکه یک چالش داخلی بود؛ زیرا آیت الله خمینی پادشاهی های خلیج فارس را کلاً غیر اسلامی می دانست و آنها را به باد انتقاد می گرفت و اقلیت شیعه مستقر در استان شرقی عربستان، با برگزاری راهپیمایی ها و اعتراضات به فراخوانش پاسخ مناسب دادند (Gause, 2002: 197; Kostiner, 1987; long, 1990). فراخوان «سرنگونی رژیم های فاسد و طرفدار ایالات متحده» که از تهران و قم صادر می شد، در میان اجتماعات شیعی استان شرقی و بخش های وسیعی از جمعیت عربستان که عمیقاً مذهبی، محافظه کار و ضد غربی بودند، طرفدارانی پیدا کرد (Vassiliev, 1998: 469).
بنابراین، مبارزه طلبی ناشی از ظهور انقلاب اسلامی ایران برای دولت عربستان سعودی، بسیار دشوار بود. به قول شیرین هانتر «رویارویی با رادیکالیسم سکولار و کمونیسم به عنوان پدیده هایی ضد اسلامی، خدانشناس و نامشروع برای عربستان سعودی آسان بود، اما عربستان سعودی نمی دانست چگونه با پدیده ای که خود را نماینده اسلام واقعی می دانست و مسلمان بودن رهبری عربستان سعودی را به مبارزه می خواند و سعودی ها را نماد اسلام آمریکایی می نامید، مقابله کند» (هانتر، 1380: 260).
تحول مهم دیگر، امضای موافقت نامه کمپ دیوید میان مصر و اسرائیل بود. ایالات متحده انتظار داشت که متحد اصلی آن کشور یعنی عربستان سعودی، از آن پیمان حمایت کند و در همین راستا سیاستی در پیش گرفت که نشان می داد مصر و اسرائیل در صدد ایفای نقش برجسته در راهبرد خاورمیانه ای آمریکا هستند. از آن طرف، فلسطینی ها نیز در قالب جنبش ها و گروه های نظامی سازماندهی شده و خواهان آن بودند که دولت عربستان سعودی، به عنوان مهم ترین کشور اسلامی و مرکز ثقل جهان اسلام، با آن پیمان مخالفت کرده، از آرمان های آنها حمایت و از منابع نفتی شان در جهت تحقق حقوق فلسطینی ها استفاده کنند. همچنین عراق و سوریه از عربستان دعوت به عمل آوردند که به آنها پیوسته و روابط سیاسی اش را با مصر قطع کند. بنابراین، پیمان صلح مصر و اسرائیل و انقلاب اسلامی ایران که تقریباً به طور همزمان در سال 1979م. به وقوع پیوست، سعودی ها را شدیداً دچار سردرگمی ساخت.
علاوه بر این، در این دهه وضعیت سیاسی سایر کشورهای عربی نیز مناسب نبود. ایالات متحده در ایفای نقش ثبات ساز خود در منطقه با مشکلاتی مواجه شده بود و در نتیجه آن، شوروی ها توانسته بودند جایگاه سیاسی و نظامی خود را در منطقه ارتقا ببخشند. یمن بی ثبات و متزلزل شده ویمن جنوبی به متحد شوروی تبدیل شده بود. اتیوپی تحت حاکمیت مارکسیست ها در آمده و در سال 1979م. سربازان شوروی وارد آن کشور شده بودند. همچنین، تهاجم به افغانستان در دسامبر 1979م. از دیدگاه سعودی ها یک گام اساسی در جهت گسترش نفوذ شوروی ها در منطقه نفت خیزخلیج فارس تصور می شد. بنابراین، سربازان و مشاوران نظامی شوروی در اتیوپی، یمن جنوبی، افغانستان، لیبی و سوریه حضور داشتند. علاوه بر این، کویت خریدهای نظامی قابل توجهی از شوروی کرده بود و سفارت شوروی در کویت بسیار فعال بود. عراق در حالی که نسبت به گذشته از شوروی مستقل تر شده بود، هنوز به سبب ایدئولوژی سکولارش یک منبع رادیکال به حساب می آمد. ترور سادات در 16 اکتبر1981م. یک دوره جدید از بی اعتمادی در بزرگ ترین و مهم ترین کشور هوادار آمریکا آغاز کرد (Quandt, 1981: 5).
ریاض همه این تحولات را با نگرانی زیر نظر داشت. لذا وقتی که جنگ فرسایشی و خونین بین ایران و عراق در سال 1980م. به وقوع پیوست، از عراق حمایت کرد. در این مقطع وظیفه اصلی سیاست خارجی ریاض، جلوگیری از پیروزی ایران و عدم درگیری عربستان در منازعه بود (Vassiliev, 1998 :469). آنها همچنین اقدام به تشکیل شورایی تحت عنوان «شورای همکاری خلیج فارس» کردند. با تشکیل این شورا سعودی ها از یک طرف به رویای دیرینه خود مبنی بر اعمال نقش رهبری شیخ نشین های خلیج فارس جامعه عمل پوشاندند و از طرف دیگر، وزن سیاسی، اقتصادی و نظامی خود را در برابر دو رقیب دیرینه خود افزایش دادند. آنها در خصوص بحران خاورمیانه نیز به این نتیجه رسیدند که خطر انتقاد عربی- اسلامی هم در سطح منطقه و هم در داخل کشور، آنقدر شدید است که نمی توانند از پیمان کمپ دیوید حمایت کنند؛ لذا روابط را با مصر، قوی ترین متحد منطقه ای خود قطع و نسبت به قدرتمندترین پشتیبان و حامی شان نیز بی اعتنایی کردند ( Gause, 2002: 207). در مخالفت با اتحاد جماهیر شوروی نیز دولت عربستان سعودی از مخالفان نظامی افغان، حمایت مالی و سیاسی به عمل آورده و افکار عمومی و رهبران کشورهای اسلامی را علیه رژیم حامی شوروی در کابل و مقاصد شوروی بسیج می کردند. ریاض همچنین از مخالفین جمهوری دموکراتیک خلق یمن و کشمکش نظامی اریتره ای ها علیه آدیس آبابا حمایت می کردند (Vassiliev, 1998: 469). بنابراین، این بررسی مختصر از سیاست خارجی دولت عربستان سعودی در دهه های گذشته نشان می دهد که سیاست خارجی آن کشور کاملاً واقعگرایانه بوده و پایه و اساس آن مبتنی بر ملاحظات امنیتی بوده است. این موضوع، نویسنده حاضر را به شناخت یک الگوی کلان رفتاری از دولت عربستان سعودی رهنمون می شود.

نتیجه گیری

مطالعه فوق به استخراج نوعی الگوی رفتاری از سیاست خارجی عربستان سعودی منجر می شود که در دوره های مختلف استمرار داشته است. گرگوری گاس در مقاله خود تحت عنوان: «سیاست خارجی عربستان سعودی»، به یکی از این الگوها اشاره می کند: «اول و قبل از هر چیز، امنیت داخلی رژیم، هدف اصلی و دائمی حکومت سعودی است. زمانی که قدرت های بزرگ [منطقه] مستقیماً مشروعیت حکومت سعودی را تهدید نموده و یا تهدید نظامی مطرح نمایند، عربستان سعودی مخاطرات زیاد مخالفت با آن را به جان می خرد و از ایالات متحده تقاضای کمک می کند. اما وقتی که قدرت های منطقه ای رژیم سعودی را تهدید نمی کنند، ریاض با آنها همراهی خواهد کرد؛ حتی اگر روابطش را با ایالات متحده پیچیده نماید»(Gause III, 2002,208).
نونمن نیز قائل به شناسای نوعی الگوی ثابت در سیاست خارجی عربستان سعودی است. به اعتقاد وی تمرکز مطلق بر بقای دولت و سلطنت، سازگاری عمل گرایانه با محیط منطقه ای و جهانی، توجه به قدرت های فرامنطقه ای به عنوان منابع بالقوه مفید (کسب حامی خارجی)، سیطره بر شبه جزیره عرب، مدیریت روابط منطقه ای از طریق دیپلماسی محتاطانه و تعقیب سیاست موازنه قوای منطقه ای، خرید تسلیحات با هدف حفظ وجهه و درگیر کردن منافع و کسب تعهد قدرت های غربی به منظور بازدارندگی و دفاع و در نهایت اذعان به نقش عربستان سعودی به عنوان قدرت اصلی جهان اسلام، جزء رفتارهای ثابت عربستان سعودی در قرن بیستم بوده است (Ninneman, 2005: 331-339). البته به این موارد می بایست حصول اجماع در سیاست خارجی، همراهی و ائتلاف با کشورهای قدرتمند غربی به ویژه دولت ایالات متحده، ائتلاف با کشورهای همفکر و محافظه کار و برخورد با کشورهای رادیکال را نیز اضافه نمود.
در برخی دوره ها، اتخاذ این رفتارهای گاهاً متعارض، مشکلاتی برای سیاست خارجی عربستان پدید آورده است. در واقع، سرشت دوگانه (نظامی- ایدئولوژیکی) تهدیدهایی که عربستان سعودی با آن روبرو است، در برخی زمان ها انتخاب هایشان را در سیاست خارجی پیچیده کرده است. اما به طور قطعی می توان گفت هر جا که پای امنیت دولت سعودی در میان بوده، هیچکدام از عوامل هویتی (اسلامیت و عربیت) نتوانسته اند بر فرایند سیاست گذاری خارجی سعودی تأثیر زیادی بگذارند. این الگوی رفتاری، نتیجه تجربه سالیان طولانی و پر فراز و نشیب دولت سعودی است. فروپاشی دولت های اول و دوم سعودی در قرن نوزدهم، از یک طرف به علت فشار چالش کنندگان خارجی و از طرف دیگر به علت ناکامی رهبران آنها در سازگاری عملگرایانه با محیط خارجی و مرتفع کردن منازعات درون خانوادگی، به پذیرش و تداوم این الگوی رفتاری منجر شده است. هر زمان که عربستان سعودی با وضعیتی مواجه شده که طبق معیارهای قدرت نظامی، برقراری نوعی موازنه ضرورت پیدا کرده و ملاحظات هویتی، سیاست دیگری را ایجاب کرده است، ریاض به ایجاد موازنه علیه منابع بالقوه تهدید داخلی و حمایت از کنشگران به طور متعارف قدرتمندتر اما غیر تهدید کننده در اختلافات منطقه ای، تمایل داشته است (Gause III, 2002: 197).
دولتمردان سعودی بر این باورند که تحولات داخلی کشورشان شدیداً تحت تأثیر حوادث خاورمیانه است. از این رو، نسبت به تغییر قدرت و افکار در محیط اطراف شان شدیداً واکنش نشان می دهند. اگر آنها بر این باور باشند که می توانند از طریق منابع خود به این حوادث شکل دهند، به انجام چنین کاری اقدام می کنند. اما اگر منابع خطر خارج از دسترس آنها باشد، نظیر اسرائیل و شوروی، تلاش می کنند آمریکا را وارد نمایند و اگر در انجام هر دو کار ناکام مانند، سعی می کنند که درگیر آشوب های منطقه ای نشوند (Quandt, 1981 :8). بنابراین می توان گفت که رفتار خارجی عربستان سعودی، متأثر از تهدیدات است. بسته به نوع و منبع تهدیدات، رفتار خارجی عربستان سعودی نیز متفاوت است.
حکومت عربستان سعودی یکی از حکومت های هویتی منطقه خاورمیانه است که علی رغم قوی بودن بسترهای هویتی آن کشور، به ویژه دین اسلام و آئین وهابیت که زمینه تشکیل و تداوم حیات سیاسی آن کشور را فراهم کرده است و مهم ترین منبع مشروعیت نظام سیاسی آن کشور نیز می باشد، در سیاست خارجی خود به شدت واقعگرایانه و امنیتی رفتار می کند. در واقع، سیاست خارجی آن کشور تحت تأثیر جریانات و تحولاتی است که در سطوح منطقه ای، بین المللی و حتی داخلی، امنیت آن کشور را تحت تأثیر قرار می دهند. در این مقاله با مروری تاریخی- تحلیلی بر سیاست خارجی آن کشور، مشخص شد که هر زمان امنیت و ثبات دولت سعودی تهدید شده است، دولتمردان آن کشور بدون توجه به انگاره های هویتی، سیاستی واقع گرا و عمل گرا در پیش گرفته اند.
منابع :
الف- فارسی
مشیرزاده، حمیرا. 1384.«تحول در نظریه های روابط بین الملل»، تهران: انتشارات سمت.
ونت، الکساندر. 1384. «نظریه اجتماعی سیاست بین الملل»، ترجمه حمیرا مشیرزاده، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه.
هانتر، شیرین. 1380.«آینده اسلام و غرب: برخورد تمدن ها یا همزیستی مسالمت آمیز»، ترجمه همایون مجد، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز.
ب- انگلیسی
Adler, Vincent A. 1996. The Dynamics of Foreign policy Analysis: The Carter Administration and the Nautron Bomb. United States: Rowman and Littlefield Publisher Inc.
Al-Kahtani, Mohammad Zaid. 2004. The Foreign Policy of King Abdulaziz (1927-1953): A Study in the International Relations of an Emerging State. Thesis (PhD), University of York.
Al-Rashid, Madawi. 2002. A History of Saudi Arabia. London: Cambridge University Press.
Gause III, F. Gregory. 2002. "The Foreign Policy of Saudi Arabia". In Raymond Hinnebusch and Anoushirvan Ehteshami. Ed. The Foreign Policies of Middle East States. London: Lynne Reiner Publishers.
Goldberg, Jacob. 1986. The Foreign Policy of Saudi Arabia: The Formative of Years 1902-1918. United States: Harvard University Press.
Griffiths, Martin. 1999. Fifty Key thinkers in International Relation. London: Rutledge.
Kechichian. Joseph A. 2000. "Saudi Arabia's will to power". Middle East Policy. Vol. VII. No. 2: pp. 47-60
Kostiner, joseph. 1987. "Shi'i Unrest in the Gulf" .In Martin Kramer, Ed. Shi'ism
Resistance and Revolution. Boulder, Co: West view Press.
Long, David. 1990. "The Impact of Iranian Revolution on the Arabian Peninsula and the Gulf States". In John L. Esposito, Ed. The Iranian Revolution: Its Global Impact. Miami: Florida International University Press.
Niblock,Tim. 2006. Saudi Arabia: Power, Iegitimacy and Survival. London: New York: Rutledge.
Nonneman, Gerd. 2005. "Determinants and Patterns of Saudi Foreign Policy: Omni balancing' and 'Relative Autonomy' In Multiple Environments". In Paul Arts and Gerd Nonneman. Ed. Saudi Arabia in the Balance: Political Economy, Society, Foreign Affairs. London: Huest and Company.
Oschsenwald, William. 1981. "Saudi Arabia and the Islamic Revival". International journal of Middle East Studies. 13. No. 3.
Piscatori, James P. 1983. "Islamic Values and National Interest: The Foreign Policy of Saudi Arabia". In Dawisha, Adeed. Ed. Islam in Foreign Policy. Cambridge: Cambridge University Press.
Price, Richard and Christian Reus-Smith. 1998. "Dangerous Liaisons? Critical International Theory and Constructivist". European Journal of International Relation. Vol. 4. No. 3.
Quandt, William B. 1981. Saudi Arabia in the 1980s: Foreign Policy, Security and Oil. Washington D. C. : The Brookings Institution.
Safran, Nadav. 1988. Saudi Arabia: The Ceaseless Quest for Security. New York: Cornell University Press.
Smith, Steve. 2001. "Foreign Policy is What states Make of it". In Forei M. E. Sharpe.
Souva, Mark. 2005. "Foreign Policy Determents: Comparing Realist and Domestic - Political Models of Foreign Policy". Conflict Management and Peace Science. 22: 149-163.
Vassiliev, Alexei. 1998. The History of Saudi Arabia. London: Sagi Books.
Waltz, Kenneth N. 1979. Theory of International Politics. Massachusetts: Addison Wesley Publishing co.
Wilson, Peter W. and Daglas Graham. 1994. Saudi Arabia: The Coming Storm. New York: M. E. Sharp Inc .
Wynbrandt, james. 2004. A Brief History of Saudi Arabia. New York: checkmark Books.

پی نوشت ها :

1- Free Princes

منبع مقاله :
فصلنامه روابط خارجی، سال پنجم، شماره اول، بهار1392،



 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط