فلسفه عصمت انبیاء
این که فلسفه وجود عصمت در انبیا چیست، و چرا باید پیامبران و رسولان الهی معصوم باشند مطلبی است که در ابتدای امر روشن است. چون انبیا انسانها را به پاکی و پاکیزگی فراخوانده اند پس اگر منادیان این تکلیف سنگین و بزرگ، خود آلوده به گناه باشند فراخوانشان ره آوری نخواهد داشت و بی اثر و عقیم می ماند. قرآن می فرماید:«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ»، (1)
«ای کسانی که (بزبان) ایمان آورده اید چرا (با خدا و خلق دو رنگی و نفاق می ورزید و) چیزی به زبان می گویید که در مقام عمل خلاف آن می کنید؟ (بترسید که) این عمل که سخنی بگویید و خلاف آن کنید بسیار سخت خدا را به خشم و غضب می آورد».
خطاب آغاز آیه مبنی بر: ای دین باوران، ای کسانی که ایمان آورده اید، و استفهام پیرو آن، حکایت از استفهام انکاری دارد و نکوهش است. زیرا اگر کسی خود قادر نباشد و آنچه می گوید در ترک و پرهیز از آن پیشقدم نباشد، چگونه می تواند برای دیگران زعامت پیشه کند. همین طور سیاق آیه برای بیان غضب خدای متعال کافی است. بالاتر از آن، این یک امر فطری است و نیاز به بیان ندارد، چرا که اگر کسی چیزی در چنته ندارد چطور می تواند به دیگری ببخشد.
ذات نایافته از هستی بخش ... کی توان که شود هستی بخش
مفهوم عصمت
عصمت یک حالت یا ملکه نفسانی و درونی است که انسان را از ارتکاب گناه باز می دارد. این حالت و یا ملکه یک عاملی است بسیار قوی، و دارای پشتوانه ای که از ذات انسانی سرچشمه می گیرد و در مقابل هرگونه پلیدی، پایداری می کند که او را از ارتکاب هر عملی که باعث آزردن روح باشد در امان می دارد. اگر فردی دارای این ملکه باشد، مسلّماً مقاماتی را طی کرده که بینش و شناخت خاصّی را تحصیل کرده و این موجب تمییز و تفکیک حُسن و حَسَن، قُبح و قبیح گردد. بنابراین صاحب عصمت می تواند دقیقاً بگوید: زیبا کیست و زیبایی چیست، زشت و زشتی یعنی چه، که در واقع زشتی برایش ملموس و زیبایی محسوس احساس اوست. از این رو مصالح و مفاسد را از بطن قاعده کلی: «احکام شرع تابع مصالح و مفاسد واقعیّه» است» استنباط می کند، چون ما معتقد هستیم که هر امر و نهی از شرع مقدّس به ما برسد، ارشاد به مصلحتها و مفسده های واقعی است گرچه مولوی و تکلیفی باشد. پس اگر شارع مقدّس از چیزی نهی کرد، در واقع مکلّف را ارشاد کرده و به این که در درون این عمل مفسده حتمی است، و قبح و مفسده در ذاتش نهفته است و شریعت گذار آن مفسده را به دلیل کراهت موجود در آن، آن کار را ناپسند اعلام نموده است: «ما کشف عنه الشارع ارشد الیه الشارع».همچنین «نبایدهای» واردشده از سوی صاحب شریعت به یقین به دنبال مفسده هایی است که با ارتکاب آن دامنگیر مکلّف می گردد، و این را می توان به کمک این هشدارباش فهمید، امّا انبیاء بینشی دارند که آن مفسده را با چشم باز می بینند و لمس می کنند، و قبح آن قبیح را در چارچوب حواس ظاهری خویش می یابند نه پس از پیاده کردن یک سلسله عملیّات ریاضی یا اصولی و ...، در صورتی که غیر از معصومین چون حائلی بر دیده هایشان افکنده شده، قادر به تحصیل آن نیستند. گرچه گاهی ممکن است گوشه ای از این نقاب از دیدگان افراد برطرف شود و بعضی پلیدیها عیان گردد، ولی غالب ناپاکی ها از پیش به دست توانای صاحب شریعت معلوم شده است. این بدان معنی نیست که این تکلیف بی چون و چرای صرف باشد، بلکه ارشادی است، ولی تکلیف ارشادی برای اولیاء خدا بی معنی است: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»(2) یعنی اینطور نیست که کنار رفتن حجاب برای معصومین(علیهم السلام) مفهومی داشته باشد، چون اصلاً حجابی برایشان نیست و این مستند به کلام حضرت علی(علیه السلام) است که می فرماید: اگر حائل برداشته شود به حال من تفاوتی ندارد و بر یقین من نمی افزاید و همچنین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید:
«یا عَلیّ! انّکَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ وَ تَری ما اَری اِلّا انکَ لَسْتَ بنیّ ولکنّک وزیرٌ»(2).
«ای علی! آنچه بر من عیان است بر تو نیز پوشیده نیست، از آن جا که بین من و حقایق دیواری نیست، بین تو و حقیقت نیز! با این فرق که تو رسول خدا و نبی نیستی».
در نتیجه می توان گفت حالت عصمت، حالت کشف الغطائی است، چون صاحب، آن حقایق را با چشم می بیند. ما همین معنی را در ضمن یک مثال بیان می کنیم: اگر چنانچه یک لیوان آب گندیده و خطرناک را در اختیارتان بگذارند امکان ندارد بخورید چون قبح و زشتی آن را لمس کرده اید. بدینسان است برای انبیاء چون زشتی و نفرت آن را دریافته اند، به این ترتیب امکان چنین عملی از آستان قدس آنان به دور است و این امکان، امکان قهری نیست. همچنین مثال دیگر، اگر عقرب را نزد شما نگه دارند آیا ممکن است دست خود را به سوی آن ببرید؟ مسلّماً در حالت عادّی به چنین کاری دست نمی زنید و این دلیل بر آن نیست که شما قهراً و بی اختیار از انجام چنین عملی سرپیچی می کنید بلکه با علم و درایت و بینش روبرو هستید و این خود آگاهی است که از دست زدن به چنین کاری منع می کند. اگر مثال بالا در کنار کردار معصومین قرار داده شود می توانیم بگوییم که شأن این بزرگواران چون قلّه ی کوهی است که به طور طبیعی از هر آلودگی، بخودی خود مبرّاست، و نیز این عظمت آنان را نمی توان فتح کرد مگر با کسب مقام والای عصمت. همچنین وارستگی آنان چون دژی محکم و استوار در مقابل هواهای نفسانی ایستادگی می کنند، و تعبّد و قهری هم مطرح نیست. نتیجه این که درایت و اشراف آنان به این امور در حدّی است که پرده و حجاب در قاموسشان مفهومی ندارد.
کسبی بودن عصمت برای انبیاء
یکی از پرسش هایی که پیرامون عصمت مطرح است این است که: عصمت برای انبیاء چگونه حاصل شده است، آیا انبیا بوسیله مراقبتهای نفس و تزکیه آن، این مقام را کسب کرده اند، یا یک عنایت و لطف الهی است که در اختیار آنان قرار داده شده است؟ به عبارت دیگر، آیا عصمت انبیا اجباری است یا اختیاری؟اگر گفته شود عصمت صرفاً عنایتی است بدون سبب و جنبه ی اجباری دارد، علاوه بر این که با عدل الهی منافات دارد با اختیار هم در تضاد است. چون این، فضیلتی برای انبیا نخواهد بود. پس مقام عصمت، تحصیلی و کسبی می باشد که بر اثر کوشش، مجاهدت و تداوم در مبارزه با هوای نفس، آن را بدست آورده اند.
طبق روایتی که از حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) نقل شده، می فرماید:
«اِنّ اللهَ وَجَدَ قَلْبُ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم) اَفْضَلَ القُلوبِ وَ اَوْعاها فَاخْتارَهُ لِنُبوّتِهِ».(4)
«خداوند عقل(5) پیغمبر را کاملترین و مهیّاترین عقلها یافت، آن گاه او را برای نبوّت انتخاب کرد.»
پس این گونه نیست که خداوند قبلاً به جهت این که او پیغمبرش است چنین حالتی به او القاء کرده باشد تا زمینه چنین موهبتی فراهم آید سپس بارقه چنین عطیّه ای را در سینه مبارکشان بتاباند، لذا قرآن مجید هدایت انسان ها را در گرو سعی و تلاششان می داند و می فرماید:
«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»(6).
«کسانی که در راه ما کوشش کنند، جدّیت کنند، این را بدانند که ما محقّقاً آنها را به راه (معرفت و لطف) خویش هدایت می کنیم و همیشه خدا یار نیکوکاران است».
و در جای دیگر می فرماید:
«وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى»(7).
«برای آدمی جز آنچه به سعی و تلاش خود انجام داده (ثواب و جزائی) نخواهد بود».
پس عصمت در انبیا یک امر اکتسابی است که بر اثر زهد، تلاش و تزکیه نفس، آن را کسب و تحصیل کرده اند. یعنی آن ملکه بدست نمی آید، مگر این که یک فرد مجاهدتهایی را بر خود روا دارد.
این مجاهدتها نیز در گرو مراحلی است که بدون طی آن، رسیدن بدان ممکن و میسور نیست، به این معنی که اگر شخص خواستار آن باشد لزوماً باید زمینه هایی را ایجاد کند که به شأنیّت آن نایل آید.
از این رو خداوند برای برخورداری ابراهیم(علیه السلام) از این موهبت می فرماید:
«وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»(8).
«این چنین ملکوت آسمانها و زمین (و حکومت مطلقه خداوند بر آنها) را بر ابراهیم نشان دادیم، تا اهل یقین گردد».
یعنی: ما، ابراهیم را، لایق سیر آفاقی و انفسی دیدیم، آن گاه به حضرت ابراهیم اذن طی آن را روا دانستیم.
جای دیگر خداوند در بیان شرط صلاحیّت احراز مقام منیع نبوت را برای حضرت ابرهیم(علیه السلام) می فرماید:
«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»(11).
«هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود، و او به خوبی از عهده آزمایشها برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را نام و پیشوای مردم قرار دادم».
لذا چون حضرت ابراهیم، صلابت و استقامت لازم داشت، تمام این مراحل را به سلامت پشت سر گذاشت.
مراحل هدایت و عصمت
مقام عصمت که همان دین باوری و وصول به حق الیقین می باشد، مستلزم مقدماتی است که شخص باید آن مقدمات را طی کند که ما این مقدمات را در این جا به عنوان مراحل هدایت نام گذاری می کنیم. پنج مرحله یا مرتبه دارد، که خمیرمایه آن فطرت، و به عصمت که مرتبه پنجم است ختم می شود. در این جا این مراحل پنجگانه را به صورت فشرده بررسی می کنیم:(الف): فطرت (هدایت تکوینی)
با توّجه به این که برخی از این مراحل تکوینی و برخی دیگر تشریعی است، پرواضح است که اوّل و دوّم آنها (فطرت و عقل) باید تکوینی باشد. «فطرت» یعنی نخستین جزء در نهاد تمامی موجودات اعم از جماد، نبات، حیوان، انسان، وغیر آنهاست. فطرت، یعنی خودآشنائی، خودآگاهی، یا بینشی- چه آن را بینش یا اسمی دیگر بر آن بگذاریم- که خدای عالَم در ضمیر موجودات نهاده است، تا در نظام حرکتی خویش، و در منتهی الیه سیر تکاملی خود مصالح و مفاسد سر راهشان را شناخته و منافع آن را جذب و مفاسد موجود را دفع سازند. این خودآگاهی، در هر موجودی هست، تا به سرمنزل مقصود نایل آید و ما این صفت تکوینی را «فطرت» می نامیم.«رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»(10).
«پروردگار ما همان کسی است که به هر موجودی، آنچه را لازمه ی آفرینش او بوده داده؛ سپس هدایت کرده است».
و در آیه دیگر می فرماید:
«وَ الَّذی قَدَّرَ فَهَدی»(11).
«خدایی که هر چیز را قدر و اندازه ای داد و به راه کمالش هدایت نمود».
در نتیجه، اولین مرحله هدایت، مسأله فطرت می باشد که در ذات و جبلّه اشیاء گنجانده شده است.
(ب): عقل(هدایت تکوینی)
این صفت، عطیّه ای است که خداوند جز به انسان به دیگران نبخشیده، زیرا انسان به کمک آن قادر خواهد بود حوادث پیرامون خود را مورد ارزیابی قرار دهد، همچنین، آن وسیله تمییز و شناخت مسائل برای انسان است.«أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ * وَ لِسَاناً وَ شَفَتَیْنِ * وَ هَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ»(13).
«آیا ما به او (انسان) دو چشم عطا نکردیم و زبان و دو لب به او ندایم و راه خیر و شر را به او نشان ندادیم»؟
یعنی ما این انسان را سر دوراهی رهایش کردیم و راه خیر و شر را نیز به او نشان دادیم و همین انسان به اقتضای فطرت، خیر و شر را تمیز می دهد و با انتخاب خود می تواند راه خیر را از شر جدا نماید:
«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»(13).
«ما به حقیقت راه (حق و باطل) را به انسان نشان دادیم چه اینکه شکر نعمت کند یا کفران نعمت».
لذا در نهاد انسان نیرویی وجود دارد که می تواند به کمک این نیرو، راه سره را از ناسره تشخیص بدهد که اگر طریق خیر را انتخاب کرد از روی میل باطنی خویش باشد، و اگر آیین شر را برگزید از روی میل و اختیار خویش باشد. به عبارت دیگر انسانی که مستوجب مدح یا ذم، و پاداش یا عقوبت است، در راستای گزینش از روی اراده خود، مستوجب آن می شود. از این رو انبیا مبعوث شده اند تا کمک عقل بوده باشند زیرا انبیا نیامده اند چیزی را بر انسان تحمیل کنند. بنابراین، می توان به این قاعده استناد کرد که همیشه عرضه مطابق تقاضا است، اگر زمینه مناسب در نهاد انسان نبود عرضه دین، عرضه شرایع، عرضه گفتارهای انبیا هرگز مؤثّر واقع نمی شد.
علی علیه السلام در نخستین خطبه نهج البلاغه می فرماید:
«فَبَعَثَ فیهِمْ رُسُلَهُ، وَ واتَرَ الَیْهِمْ اَنْبیاءَه، لَیَسْتَأدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ، وَ یُذکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ، وَ یَحتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلیغ وَ یُثیرُوا لَهُمْ دَفائنَ العُقُولِ، وَ یَرَوْهُمْ آیاتِ الْمَقَدَرَة» (14).
«خداوند پیامبران را در میان انسانها مبعوث ساخت، و آنان را دنبال هم فرستاد، تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه نمایند و نعمتهای فراموش شده را به یاد آنها آورند و با ابلاغ دستورات خدا، حجّت را بر آنها تمام کنند، گنجهای پنهانی عقلها را آشکار سازند، و آیات قدرت خدا را به آنان نشان دهند.»
در این جا بد نیست به یک حرفی که به افلاطون نسبت داده اند اشاره داشته باشیم: افلاطون می گوید: «العلم التذکر» شاید این جمله اشاره به همین معنا باشد یعنی تمام آگاهیها در مخیّله انسان نهفته و جای داده شده که هرچه انسان در راه تعلّم پیش می رود تنها تذکّر ما فی فطرته است. بنابراین حضرت در این جا می فرماید: «و یثیروا» یعنی بر می انگیزاند آنچه در نهاد انسان هست. در این زمینه هشام بن حکم که یکی از بزرگان روات و صحابه ائمّه(علیهم السلام) است از امام موسی بن جعفر(علیه السلام) درباره عقل روایتی دارد که قابل توجّه است. حضرت به هشام می فرماید:
«اِنّ اللهَ تبارَکَ وَ تَعالی اَکمْلَ لِلنَّاس الحُجَجَ بالعقول وَ نَصَر النّبیینَ بِالبیانِ وَ دَلَّهُم علی ربُوبیّتِه بِالاَدِلَّةِ ... یا هشام! اِنّ لِلّهَ عَلَی النّاس حُجَّتَیْنِ: حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً، فَاَمَّا الظّاهِرةُ فَالرُّسُلُ وَ الاَنْبیاءُ والائمةُ: وَ اَمَّا الباطنَةُ فَالْعُقُولُ»(15)
«خدای متعال بواسطه عقل حجّت را برای مردم تمام کرده و پیغمبران را بوسیله بیان یاری کرده و به سبب برهانها به ربوبیّت خویش دلالتشان نموده ... ای هشام خدا بر مردم دو حجّت دارد: حجّت آشکار و حجّت پنهان، حجّت آشکار رسولان و پیغمبران و امامانند و حجّت پنهان عقل مردم است».
اصطلاح «اَلاَحْکامُ الشَّرعیّة اَلْطافٌ فِی الاَحْکامِ العَقْلیّة» روی همین مبنا پی ریزی شده است، و قاعده:«ما حَکَمَ بِهِ الشَّرعُ حَکَمَ بِهِ الْعَقل وَ ما حَکَمَ بِهِ العَقْل حَکَمَ بِهِ الشَّرعُ» نیز در همین راستاست،
یعنی اُنس و علقه ای بین شرع و عقل هست که آنچه را که شرع می گوید همان است که عقل سلیم می گوید. پس، خداوند در انسان چنین نور بالقوّه ای قرار داده است که بتواند به وسیله آن، نور راه خودش را بیابد.
(ج): هدایت تشریعی (ارسال رسولان)
سوّمین مرتبه (هدایت)، «ارسال رسولان» و «انزال کتب و شریعتها» است که خداوند شرایع را به عنوان کمک کار، و یاور عقل انسان وارد میدان ساخت و این دو با توانمندیِ وصف ناپذیری در کنار هم قانون را وضع کردند که آن را «تشریع» می نامیم. درست است که در نهاد انسان عقل وجود دارد و به او هشدار می دهد که راه احسن و طریق افضل را انتخاب کند اما، انسان گاه مورد هجوم نیرویی به نام «غضب و شهوت» قرار می گیرد، که باعث می شود عقل توان لازم را در مقابل آن از کف بدهد. از این رو باید پیشتوانه ای از راه برسد تا به کمک آن ذخایر پنهانی که در عقل نهفته است آشکار و هویدا گردد. لذا زمانی که خداوند، آدم را از بهشت راند، او را در گرداب حوادث قرار داد تا از این رهگذر آبدیده گردد، چون او در بهشت فارغ بال و آسوده زندگی می کرد و هدف آماج حوادث و بلایا قرار نگرفته بود. نه یارای تفکّر داشت و نه مجال عرضه نبوغ و نه اجازه ارائه قابلیّتهای باطنی. بنابراین، حصول این منظور ممکن نبود، مگر او در عرصه اجتماع با دو بازوی قدرتمند «شریعت» و «عقل» آزاد گذاشته شود، و در نتیجه او با حوادث و رخدادهایی مواجه می گردد که آنها می توانند در تهییج این دو عامل از خود عکس العملهایی را بروز دهند. بدینسان او در کوران تهاجمات مورد امتحان قرار گرفته و خصلتهایی را در خود بارور می سازد. این جاست که بعضی سؤالها پیش می آید: آیا او شجاع است یا جبان، آیا حسود است یا کریم، خوشبین است یا بدبین، غصبان است یا مهربان، مطیع است یا پرخاشگر؟ تمام این صفات نیک و بد، زمانی در انسان بروز پیدا می کند که انسان در قلب اجتماع وجود داشته باشد وگرنه انسانی که تنها و در یک کوهستان، یکّه و تنها زندگی می کند، و از جامعه به دور باشد از کجا معلوم می شود که چه کاره است؟ پس تجلّی انسانیّت زمانی است که در جامعه باشد. لذا، جامعه و زیست اجتماعی او، جولانگاه قابلیّتهای انسان است.همان گونه که اجتماع محل مناسبی برای رشد و بالندگی اوست، جایگاه پرخطری هم برای انسان است که او را تهدید و در فشار قرار می دهد، و از خود هجمه های اغیار و ناملایمات که باعث دل مشغولیهای او می گردد، در امان نیست. بنابراین، آن گاه که انسان در بهشت بود همه اسباب خوشی و راحتی برای او فراهم بود، امّا محلّی برای رویارویی عقل و شریعت او با هواهای نفسانی و تمایلاتش نبود، از این رو او و همسرش اگر در بهشت دل خوشی می کردند و خداوند نیز رضا می داد، هیچگونه تحویل و تحوّلی در پی نمی آمد، چون زندگی بی فراز و نشیب و یکنواخت، سودی به حالش نداشت زیرا حاصل دسترنج او نبود. لذا موقعی که حضرت موسی از خدا خواست که او را با پدرش آدم روبرو کند، تا برخی از سؤالات مدّ نظر را از جدّش بپرسد، خداوند نیز اجازه داد. موسی با همان تندی و صلابتی که داشت بنا کرد به حضرت آدم پرخاش کردن، که ای پدر! مگر خداوند تو را با دست خودش خلق نکرد؟ چه کرامتی بالاتر از این؟ مگر تو را در بهشت برین قرار نداد؟ تو را مسجود مَلک قرار نداد؟ مگر تو را تعلیم اسماء نداد؟ و بسیاری مگرهای دیگر؟! آن گاه گفت: همین اندازه برای خودت حساب نکردی که اگر در مقابل یک فرمان، نافرمانی کنی، این همه نعمتهای خدا را از دست می دهی؟ خداوند، فقط گفته بود تو از این گندم نخور!
حرفهایش را که خوب زد، حضرت آدم به او گفت: همه حرفهایت را زدی؟ گفت: آری. گفت: ای موسی! آدم برای کجا خلق شده بود؟ حضرت موسی گفت: برای زمین. گفت: جواب خودت را گرفتی.
لذا خداوند در قرآن می فرماید: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»(16).
«من در روی زمین جانشین و نماینده قرار خواهم داد».
اساساً آدم برای بهشت خلق نشده بود، بلکه این همه، مقدمّه ای بود تا آدم به جایگاه اصلی خود متّصل شود. پس انسان خلق شده برای این که در زمین در بطن جامعه نشو و نما کند، و استعدادها و قابلیّتهایش بروز کند.
مثلاً، وقتی که شما می خواهید فلز را از سنگ استخراج کنید و از آن طلا به دست آورید، لزوماً باید به آن حرارت دهید تا آن طلا استحصال گردد، در غیر این صورت طلا در نهاد سنگ راحت آرمیده، و هیچ نمودی هم ندارد. حال، به همین ترتیب می خواهم آیه را چون مثال، برای تفکیک معرفت و نمودار شدن جوهر منوّر انسان از ضمیر جسم او بیان کنم. خداوند از آن مقام ربوبیّت و لطف و رحمتش نمی خواهد آدم را به گونه یک موجود مطرود و مأیوسانه از بهشت براند، بلکه می گوید:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»(17).
«گفتیم همه از بهشت فرود آیید تا آن گاه که از جانب من رهنمایی برای شما آید، پس هر کس پیروی او کند هرگز (در دنیا و آخرت) بیمناک و اندوهگین نخواهد شد».
با نگاهی وسیعتر این طور می توان گفت: ای آدم! قرص و محکم گام بردار و آنچه که وظیفه شماست در پی می آید. به این معنی که رهنمودها، ارشادات، باید و نبایدها و صلاح دیدها یکی در پی دیگری خواهند آمد. ای انسان! هیچ دغدغه به خود راه نده. نگران نباش، و تردید به خود راه مده، چرا که ما پشت سرت هستیم، هدایت خودمان را می فرستیم، رهنمودهایمان را می فرستیم، اگر در چارچوب هدایت ما رفتار کنی در امان بوده و به سلامت رسته ای و خوش زیسته ای. پس ائمه(علیهم السلام) (ائمّه به معنی مطلق آن شامل بزرگان دین و پیامبران می گردد) وظیفه شان آن است که مردم را هدایت کنند و آن حالت آرامش و امنیّت قلبی را در زندگیشان زنده نگه دارند.
«وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ»(18).
«پیامبران را پیشوای مردم ساختیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند و هر کار نیکو را به آنها وحی کردیم».
آیات در این زمینه بسیار است ولی، آیه ای که بهتر از دیگر آیات مناسب با بحث ما است و رسالت انبیا را به تصویر می کشد آیه زیر می تواند باشد:
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ»(19).
«خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولی از خودشان در میان آنان برانگیخت که بر آنها آیات خدا را تلاوت کند و نفوسشان را از هر نقص و آلایش پاک گرداند و به آنها احکام شریعت و حقایق حکمت بیاموزد هر چند از آن پیش، گمراهی آنان آشکار بود».
پس هدفی را که قرآن برای بعثت انبیا ذکر می کند همان هدایت انسانهاست.
با توجّه به این که گفته شد هدف اصلی پیامبران، هدایت و ارشاد انسانها است، امّا در قرآن با آیاتی برخورد می کنیم که هدایت را از رسول گرامی اسلامی نفی می کند، تکلیف این گونه آیات چیست؟ و مراد از این هدایت چه می تواند باشد؟
جواب: هدایتی را که خداوند از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نفی می کند، هدایت تکوینی است، چون پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) همواره نگران بود که نتوانسته آن گونه که بایسته است تکلیفش را به انجام برساند و قوم خود را هدایت نماید، لذا خداوند به حضرتش می فرماید:
«فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً»(20).
«ای رسول! نزدیک است که اگر امّت تو به قرآن ایمان نیاورند جان عزیزت را از شدّت حُزن و تاسّف هلاک سازی. (تو بعد از انجام رسالت، ابداً از کفر و عصیان امّت، غمگین مباش که جزای هر کس با ماست)».
در جای دیگر به رسولش می فرماید:
«فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَکِّرٌ * لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُسَیْطِرٍ»(21).
«ای رسول! تو خلق را (به حکمتهای الهی) متذکّر ساز که وظیفه پیغمبری تو غیر از این نیست و تو مسلّط و توانا بر (تبدیل کفر و ایمان) آنان نیستی».
یعنی تو قادر به خلقت تکوینی نیستی، و هیچ گونه اشراف بر قدرت آنها نداری، تو فقط وظیفه ات انذار و تبلیغ است که این وظیفه را به خوبی به انجام رسانیدی.
«أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ مَنْ کَانَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ»(22)
«ای پیامبر! آیا تو می دانی سخن خود را به گوش کَران برسانی، یا کوران و کسانی را که در گمراهی آشکار هستند هدایت کنی؟!»
به اصطلاح ما، گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من، آنچه البته به جایی نرسد فریاد است. یعنی او قادر به شنیدن حرف تو نیست چه ناله ای و فریادی! چون استفهام در آیه، استفهام انکاری است یعنی تو قادر به این کار نیستی، در واقع می خواهد بگوید تو بیش از هدایت تشریعی مأمور نیستی و دست بردن به هدایت تکوینی قدمی فراتر از محدوده قدرت و مأموریت تو است.
در این راستا برای این که فرستاده اش دل چرکین نگردد و احساس افسردگی اش را زایل نماید، می فرماید:
«وَ مَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ»(23).
«ای رسول ما! اگر واقعاً درصدد آن هستی که مردم صادقانه به صداقت دین رو آورند، بدان که این دسته اندکی هستند و اکثریت نیستند (دل پاکت را زیاد رنجور نساز)».
این دلداری برای پیغمبر بدان دلیل بود که فرستاده خدا ناامید نباشد، چون رسول خدا را گمان بر آن بود که اگر عدّه کمی به اسلام رو آورده بودند به خاطر قصور در انجام تکلیفش بوده، گرچه حضرت در این امر کوچکترین سهل انگاری را به خود راه نداده بود. ولی چون ماموریّت واگذار شده به حضرت به بزرگی دین نوپایی چون اسلام بود، می طلبید تا زمان طولانی تر و تلاشی بی وقفه را صرف کند. حال آن که توقّع پیامبر در مدّت کوتاه ادای رسالت عظیمش جوابگوی این امر نبود و وقتی که دعوت خود را آشکار و ابلاغ فرمود، عدّه کمی به اسلام پیوستند. از این رو خطاب می رسد که ای رسول ما! آن چه بر تو بود به گونه ای بایسته و به مقدار شایسته ادا کردی و عدم استقبال مردم، مربوط به خود آنهاست، این بی لیاقتی تو نبود، بلکه بی قابلیتی آنها را آشکار ساخت، اگر آنان به پیشواز دین و پیام نوپایت نیامدند به این خاطر بود که نخواستند.
سپس در سوره شعراء خداوند به دلداری پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تأکید می کند و می فرماید:
«لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ * إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ * وَ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ کَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ»(24).
ای رسول ما! تو چنان در اندیشه هدایت خلق هستی که می خواهی جان عزیزت را از غم این که ایمان نمی آورند هلاک سازی، اگر ما اراده کنیم، از آسمان بر آنان آیه ای نازل می کنیم که گردنهایشان در برابر آن خاضع گردد! و هیچ ذکر تازه ای از سوی خداوند مهربان برای آنها نمی آید مگر این که از آن روی گردان می شوند!.
این مرتبه سوّم از هدایت بود که به دست انبیا(علیهم السلام) انجام می گیرد.
(د) توفیق الهی
مرتبه چهارم، توفیق الهی و عنایت ربّانی نامیده شده است. کسانی که مراحل سه گانه را به خوبی پشت سر گذارده اند، یعنی ندای فطرت را اجابت کرده باشند و به ارشادات عقل گوش فراداده و به دستورات انبیا گردن نهاده باشند آن وقت مشمول این مرحله چهارم که عنایت و توفیق الهی است خواهند شد:«وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ»(25).
«کسانی که در راه هدایت قدمهای راسخ و استوار برداشتند و در این راه پیشرفت کرده اند و به هدایت آنها می افزاییم و تقوی را نصیب آنها خواهیم کرد».
تقوی یعنی بینشی که به اقتضای آن انسان به تعهّداتش وفا کند. انسان بی تقوی فاقد بینش است و ارزش انسانیّت را نمی داند، نمی داند خلاف کردن مقام انسانیّت را پائین می آورد. انسان باتقوی بینشی دارد که می داند به تعهّداتش عمل کند و این بینش را خدا به او عطا می کند.
هـ-عصمت (عنایت خاص)
مرتبه پنجم که ما آن را عصمت می خوانیم، آن، مرحله ی تکمیلی هدایت است، جهانی سرشار از نورانیّت، بینش و روشنایی، امّا آن چه وقت است؟ آن، وقتی است که تمام این مراتب چهارگانه (فطرت، عقل، شریعت و توفیق الهی) درست زیر عنایت الهی مورد آزمایش قرار گرفته، و از آزمون به سلامت و خوبی بیرون آمده باشد. خداوند در مورد حضرت ابراهیم می فرماید:«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»(26).
«به یاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری چند (مانند اعمال حج و کشتن فرزند و افتادن در فتنه آتش نمرود و غیره) امتحان فرمود و او همه را به جای آورد».
چون ابراهیم از فرصت دعوت خدا بهره جست، و در کوران حوادث و بلایا چون کوه استوار و سرافراز ماند و خم بر ابرو نیاورد و در زمره ی عباد خالص و مورد تأیید حضرت حق گردید و پرونده اعمالش به دست راستش سپرده و در پیش پای مبارکش جهانی فراختر و روشنتر گشوده شد:
«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»(27).
«به یقین کسانی که گفتند پروردگار ما خداوند یگانه است، سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل می شوند که: نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است».
آری، ابراهیم و دیگر پارسایان مقرّب ایزد متعال، به یک شعار آغاز کردند و بدان پای فشردند و از هیچ تهدیدی پای پس نکشیدند و مردانه ایستادند و به هیچ قیمتی با خدا وارد معامله نشدند و آن گونه که شأن خداوندی و شریعت والای اوست ادای وظیفه کردند!
در نتیجه، نایل آمدن به مقام عصمت شرطی دارد که آن هم در گرو، گروبستن به حضرت باری است و هیچگاه این امتیاز به هیچ مبلغی مبادله نمی شود.
پی نوشت ها :
1. صف(61)، آیه 2-3.
2. غررالحکم، ج2، ص 603، میزان الحکمه، ج10، ص 790.
3. نهج البلاغه، خطبه قاصعة (192).
4. بحارالانوار، ج18، ص 206-205.
5. عقل: یعنی شخصیت باطنی.
6. عنکبوت(29)، آیه 69.
7. نجم(53)، آیه 39.
8. انعام(6)، آیه 75.
9. بقره(2)، آیه 124.
10. طه(20)، آیه 50.
11. اعلی(87)، آیه 3.
12. بلد(90)، آیه 10-8. نجد: راه نجات و رستگاری.
13. انسان(76)، آیه 3.
14. نهج البلاغه، ج1، ش 36 و 37.
15. اصول کافی، ج1، کتاب العقل و الحهل، ص 14 و ص 19.
16. بقره(2)، آیه 30.
17. بقره(2)، آیه 38.
18. انبیاء(21)، آیه 73.
19. آل عمران(3)، آیه 164.
20. کهف(18)، آیه 6.
21. غاشیه(88)، آیه 22-21.
22. زخرف(43)،آیه 40.
23. یوسف(12)، آیه 103.
24. شعراء(26)، آیه 5-3.
25. محمّد(47)، آیه 17.
26. بقره(2)، آیه 124.
27. فصّلت(41)، آیه 30.
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم