رهبران دل سوز
علما و بزرگان حوزه، در هر منطقه ای که سکونت داشته اند همواره، همراه و همراز مردم ستمدیده و بدخواه بیدادگران ظالم بوده اند. این طایفه که راحتی خود را در آسایش و خوشبختی سایرین دیده اند در گذر زمان، بسان موالیان خود، حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین چه تهمت های ناروا که نشنیدند و چه شکنجه های طاقت فرسا که ندیدند. برخی از آنان عمری دراز در زندان ها و تبعیدگاه های بیدادگران به سر بردند و بعضی دیگر نیز بنا به مقتضیات زمان، با اقتدا به سرور و سالار شهیدان، لاجرعه جام شهادت سر کشیدند. در تاریخ اگر نغمه اعتراضی بر علیه ستمگری شنیده شد، یا از گلوی همین ها بود و یا به اشارت آنان و اگر جبهه ای بر علیه استکبار شاهان یا استعمار بیگانگان شکل گرفت، از همین طایفه بودند بزرگانی که با حکم مقدس جهاد، خود کفن پوش در صف اول، دیگران را نیز به صحنه آوردند. همواره صدای بیدارگر اینان بود که خواب آشفته خفتگان و خواب شدگان را آشفته تر می کرد و پایه های کاخ ظلم را می لرزاند. و این داستانی نیست که سابقه چند ساله و یا چند ده ساله داشته باشد، قدمت این حقیقت، هم سان و همسن تاریخ اسلام است. این وظیفه ای بود که مولای مظلومان با عمل و کلام خود انشاء فرمودند و این مسئولیت سنگین را بر عهده راهروان این راه قرار دادند، آنجا که خروش و شورش بر علیه ظالم را وظیفه هر عالمی دانسته و تبانی وی بر علیه مظلومان و ستمدیدگان را خیانتی آشکار برشمردند و خود مصداق بازار این معنا شدند. همین خطی بود که در طول تاریخ ابوذر غِفاری ها را در مقابل معاویه ها قرار داد و عمّارها را امر به روشنگری نمود اگرچه هر کدام به سرنوشتی متفاوت تن دادند. یکی در بیابان های ربذه تنها و مظلوم جان سپرد و دیگری در صحنه پیکار حق بر علیه باطلی که لباسی نفاق پوشیده بود به شهادت رسید.ادامه این خط تا به امروز به روشنی قابل تشخیص است. اگر به دیده تحقیق نگاه کنیم سید جمال الدین اسدآبادی را بسان مجاهدی آگاه می یابیم که سرزمین های پهناور عالَم اسلامی را در می نوردد تا به هر طریقی بر خفتگان و خواب شدگان استعمار، شور و شعور بیداری بدمد و آنان را به اتحاد و یکپارچگی فراخواند و سرانجام در صحرای ربذه ای که نام اسلامشهر (اسلامبول) بر خود دارد در غربت و تنهایی به شهادت می رسد. و در این سوی، مجتهدِ مجاهدی طراز اول، در میان مُشتی وطن فروش غرب و شرق زده، ندای استقلال مملکت اسلامی سر می دهد و عمارگونه به منورالفکران تاریک اندیش نهیب بیداری می زند و سرانجام برای هزارمین بار تاریخ تکرار می شود و شیخی که لباس اهل علم دزدیده بر کرسی ناحق قضاوت می نشیند و رای به سر به دار کردن مجتهد مجاهد طراز اول تهران می دهد و این گونه نفاق در لباس تقوی ظاهر می شود و کسی که حاضر نیست زیر پرچم شرق و غرب کافرکیش پناهنده شود، خود پرچمی می شود تا آزادی و آزدگی تا ابد به او اقتدا کند.(1) ادامه همین ماجراست که در جریان پیروزی انقلاب اسلامی ایران، وقتی خبرنگاری از حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه می پرسد شما بعد از انقلاب، به سوی کدامین ابر قدرت تمایل خواهید داشت، شرق یا غرب؟ ایشان سخن از «قدرتی سوم» و «طرحی نو» به میان می آورد و پیامبر گونه دیگران را به سوی خود فرا می خواند و امروزه با فروپاشی شرق و انحطاط فرسایشی غرب، چه زیبا پرچمی که شیخ شهید بر فراز این مرز و بوم ویران برافراشت، خودنمایی می کند و این نیست مگر به همت بیدار مردمانی که درستی شناختند. و امروزه این پرچم در سایه توجّهات حضرت ولی عصر روحی و ارواحنا لِتُراب مَقدمه الفِدا و رهبری داهیانه مقام عظمای ولایت امام خامنه ای ادام الله ظله چه اهتزاز دیدنی به خود گرفته است.
باشد که به لطف الاهی به دست صاحب اصلی خود بر فراز عالم، به اهتزاز درآید. ان شاءالله
در ادامه به عنوان بحث پایانی این نوشتار، نگاهی داریم گذرا بر نقش جریان فراماسونری در نهضت مشروطه و شیوه نفوذ این جریان در میان رهبران این نهضت.
نفوذ در رهبری نهضت
یکی از راه هایی که در طول تاریخ، جریان فراماسونری از آن برای نیل به اهداف خود سود فراوان برده است نفوذ در میان علمای مذهبی و پیشوایان دینی و انتشار افکار اومانیستی و الحادی ماسونی از این طریق بوده است. این کار حساس غالباً در میان روحانی نمایان و با انتخاب افرادی در کسوت روحانی، اما فاقد اعتقاد معنوی و دینی انجام می شد. به تعبیری زیبای حضرت امام رضوان الله تعالی علیه اینگونه روحانیون که در حوزه های علمیه «آخوند قاچاق» شمرده می شدند همیشه مطمع نظر دشمنان بیماردل قرار داشتند. ایشان در مورد یکی از همین به اصطلاح «آخوندهای قاچاق» فرموده اند:«در این میان، چندین آخوند قاچاق که از علم و تقوا یا دست کم تقوا عاری بودند، به نام روحانیت ترویج کردند و با نام اصلاحات بر خلاف دین، آنها را به نوشتن و گفتن وادار کردند و کتاب های آنها را با اجاره اداره مطبوعات و خرج خود یا کسانی که گول خورده بودند، به طَبع رساندند و اگر کتابی بر ضد آنها نوشته می شد طَبع آن را اجازه نمی دادند چنانکه کتاب «اسلام و رجعت» که نوشته شد، یکی از روحانیون قم، کتاب «ایمان و رجعت» را نوشت و دروغپردازی و خیانتکاری سَنگلَجی را آفتابی کرد، نگذاشتند طَبع شود. اکنون هم خطی موجود است(2)»
این جریان با استحاله شخصیت مورد نظر خود در یک برنامه ریزی دقیق و پیچیده، وی را مانند ابزاری برای افزایش دامنه نفوذ افکار مسموم خود در میان توده های مذهبی مردم به کار می گرفت. افراد زیادی از این طریق به دامن فرقه ها و گروه های ضاله و انحرافی غلطیده اند که می توان نمونه های زیادی از آنها را در تاریخ معاصر سراغ گرفت. برای مثال میرزا یحیی دولت آبادی از سران و مبلغان مؤثر فرقه ازلیه بابیه، از این نمونه بود. در میان ماسون ها هم چهره های مؤثّری را می بینیم که علی رغم تَلبّس به لباس روحانیت نه تنها هیچ اعتقادی به اصول و فروع آن نداشتند بلکه عامداً در صف اول مبارزه با دین و مذهب قرار گرفته بودند. کسانی مانند سید جمال واعظ اصفهانی و شیخ ابراهیم زنجانی و تعدادی دیگر از این نمونه، بودند. سید جمال واعظی که از عقاید و افکار میرزا ملکم دفاع می کرد و شیخ فضل الله نوری در مورد او گفته بود او (سید جمال واعظ) از بس به مردم گفت رمان بخوانید و قرآن نخوانید، مردم را از دین دور کرد. همین شخص بود که سخنانش به سرعت تحت حمایت انجمن های سری در روزنامه «الجمال» پخش می شد و این روزنامه یکی از چندین روزنامه ای بود که نوک تیز حمله ی به اصطلاح ضد استبدادیش، شیخ فضل الله نوری را هدف گرفته و او را طرفدار استبداد، ضد پیشرفت و فن و تلفن و تلگراف معرفی می کرد(3) و در نتیجه ی همین تبلیغات بود که مردم تهران، که شیخ شهید آن را کوفه صغیره خواند، در روز اعدام شیخ، نه تنها اعتراضی نکردند، بلکه سوت و کف هم زدند!
از طرفی دیگر مشروطه طلبان غربی نیز آنگاه که رهبری و هدایت این جریان به دست عناصر سکولار افتاد در ایجاد اختلاف میان رهبران مذهبی و تضعیف موقعیت دینی و علمی مشروعه خواهانی چون شیخ فضل الله نوری نقش به سزایی داشتند(4) چنانچه در مقابل با تبلیغ و بزرگنمایی تعداد معدودی از روحانی نمایان، نظیر سید جمال واعظ ها سعی در تشکیل جبهه های به ظاهر مذهبی اما متمایل به انگلیس در برابر علمای اصیل کردند تا بواسطه این کار، هم حمایت مردمی را جذب کنند و هم، مشروعه خواهان اصیل را عده ای ارتجاعی و افراطی جلوه دهند و دیدیم که این دسیسه نهایتاً همان نتیجه مطلوب آنها را که به انزوا کشاندن و از میدان به در کردن مشروطه مشروعه خواهان بود، برایشان به ارمغان آورد. اما برخی دیگر از رهبران روحانی مشروطه طلب، که به نوعی نظریه شیخ فضل الله نوری را در طرد عناصر سکولار و وجود انحراف در مشروطه جدی نگرفتند غافل از این بودند که هدف بعدی مشروطه خواهانِ غربی، خود آنها هستند و اینگونه بود که دیدیم کمتر از یک سال بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری، سید عبدالله بهبهانی هم به دست دوستان مجاهد! سید حسن تقی زاده یعنی کمیته تروریستی دهشت به شهادت رسید و در ادامه سید محمد طباطبایی خانه نشین شد و آیت الله آخوند خراسانی هم به صورتی مشکوک درگذشت(5) و این دودستگی و اختلاف در اوایل مشروطه میان علما نبود مگر به خاطر همان علتی که حضرت امام رحمه الله فرمودند، نفوذ عده ای آخوندِ قاچاق در میان علما و بزرگان مذهبی مشروطه و ظاهراً بر عهده گرفتن نقش واسطه میان آنها و سایرین اعم از روشنفکران و مردم و در حقیقت برهم زدن اتحادی که علما چه در نجف و چه در تهران و اصفهان در خواسته های اصلی و محوری نهضت داشتند، اگر چه اختلافات جزئی هم در مسائل فرعی وجود داشت.
در جریان نهضت مشروطه علیرغم تلاشی که بعضی افراد معلوم الحال در کمرنگ نشان دادن و در مواقعی حذف نقش روحانیت در تاریخ نگاری خود داشته اند نقش علما و روحانیون تأثیرگذار و جدی بوده است(6) و به خاطر نقش محوری فراماسون ها در نهضت مشروطه ایران، بالتبع رهبران مذهبی مجبور به موضعگیری در مورد این جریان بودند، شیوه برخورد علما با جریان فراماسونری را می توان در دو دیدگاه کلی بررسی کرد؛
دو دیدگاه کلی در شیوه رویارویی روحانیت با جریان فراماسونری
الف: کناره گیری و طرد این جریان
در این دیدگاه علما نسبت به این جریانِ نوظهور به دیده تردید می نگریستند چرا که ممالک بیگانه خصوصاً انگلیس برای چپاول و غارت ملل عقب مانده، زخم های کاری به پیکره نیمه جان حکومت ایران وارد کرده بود و احتمال می دادند که این هم دسیسه دیگری در همین راستا باشد و با تبلیغ آن توسط برخی منورالفکرهای غرب زده آن را خالی از توطئه نمی دانستند. در کنار اینها برخی دیگر نیز اگرچه همین رویکرد کلی را داشتند اما به گونه ای افراطی و متحجرانه با آن برخورد می نمودند مثلاً آن را به خاطر اینکه از بلاد فرنگ نشات گرفته و داعیان آن بعضاً غیر مسلمان و یا به قول عده ای ریش نداشتند یا در لباس اهل علم نبودند و همچنین اینکه در احادیث و روایات اشاره ای به آن نشده بود! طرد کرده و گاهی نیز رأی به تکفیر ماسون ها می دادند. این مسأله در کتابچه «فراموشخانه» میرزا ملکم خان ارمنی که به عنوان جوابیه ای برای معترضین نوشته شده، مشهود است. وی در آنجا در مورد این سرّ بزرگ! و چرایی عدم اشاره اولیاء دین و ائمه به آن، پاسخ می دهد: شاید گفته شده و ما در نیافته ایم(!!!) (7)ب: پذیرش این جریان و ورود به آن.
در این رویکرد برخی افراد تحت تأثیر شعارهای جذاب و موافق با مذهب این جریان، وارد آن شدند و در حقیقت به خاطر عدم آگاهی با ماهیت انگلیسی - استعماری فراماسونری، فریب آن را خورده و به عنوان آلت دست قرار گرفتند. از این گروه تعدادی پشیمان شده و به اشتباه خود اذعان کردند. اما تعدادی هم با وجود شناخت این جریان به خاطر منافعی که برایشان حاصل شده بود و یا ضررهایی که با خروج از آن دامن گیرشان می شد، به فعالیت ماسونی خود ادامه دادند و هر چه بیشتر در این گرداب متعفّن فرو رفتند.از گروه اول که بعد از مدتی به اشتباه خود پی بردند و رابطه خود را با آن قطع نمودند می توان به مصلح بزرگ و منادی وحدت اسلام سید جمال الدین اسدآبادی(8) و همچنین سید محمد صادق طباطبایی یکی از رهبران مشروطه در تهران اشاره کرد. و از گروه دوم شیخ ابراهیم قزلباش زنجانی بود که نام خود را با خیانت کاری ماسون ها گره زد و نام نیکی از خود به یادگار نگذاشت. در ادامه نگاهی داریم اجمالی بر سرگذشت هر کدام از آنها.
جمال حوزه ها
سید جمال الدین اسدآبادی به تاریخ شعبان سال 1254هجری قمری (اکتبر 1838م) در قریه اسدآباد همدان در خانواده ای روحانی چشم به جهان گشود. در پنج سالگی فراگیری دانش را در نزد پدر آغاز کرد و در دوازده سالگی به همراه پدر عازم نجف شد. پدرش در نجف وی را به شیخ مرتضی انصاری (رحمه الله) سپرد و خود به اسدآباد بازگشت. نوشته اند که شیخ انصاری مخارج سید را به صورت غیرمستقیم تأمین می کرد. از دیگر اساتید سید، عارف بزرگ ملا حسینقلی همدانی رضوان الله تعالی علیه بود که وی در اخلاق و عرفان از محضر او استفاده های فراوان برد. بعد از چهار سال تحصیل در نجف به خاطر برخی مسائل که آن را بدخواهی و حسد عده ای نوشته اند سید به توصیه شیخ انصاری (رحمه الله)، نجف را به قصد هندوستان ترک گفت. ایشان بعد از یک سال توقف در هند و تحصیل علوم جدید از جمله ریاضیات، در سن بیست سالگی به قصد زیارت خانه خدا عازم مکه معظمه گردید. بعد از سفر حج، وی مسافرت های دیگری نیز به افغانستان، هند، مصر و ترکیه داشت و سرانجام در سال 1287 مجدداً به مصر بازگشت. در همین سال هاست که در مصر سید به تدریس مشغول می شوند و رفت و آمدهایی هم به دانشگاه الازهر دارند. یکبار هم به خاطر همراه بودن کره جغرافیا به الازهر برای نشان دادن موقعیت کشورهای اسلامی روی کره زمین، از آنجا اخراج می شود. سید زغلول پاشا، رهبر بزرگ ملی و رئیس دولت مصر که به همراه محمد عبده از مهمترین شاگردان سید به شمار می روند حکایتی از این داستان دارد که شایان توجه است، وی می نویسد: «در دوران جوانی، آن زمان که در الازهر مصر تحصیل می کردم شنیدم که سید جمال الدین آمده و در الازهر علوم جدید را نشر می دهد. کره ای دارد و از جغرافیا بحث می کند. علما او را از تدریس جغرافیا و مسائل اجتماعی باز می داشتند و می گفتند: این درس ها در الازهر صحیح نیست، من هم که در آن روز جامد و خشک بودم با چند نفر تصمیم گرفتیم که او را بزنیم. به منزل وی رفته، دیدیم در کنار او یک کره جغرافیاست. درباره آن از وی سوالاتی کردیم. سید کره را در دست گرفت و با کلماتی لبریز از عشق به میهن بزرگ اسلامی، کشورهای اسلامی را روی کُره به ما نشان داد... و گفت: نجات مردم مسلمان، بدون شناخت صحیح کشورهای اسلامی و بازگشت به وحدت صدر اسلام امکان پذیر نیست... از این رو بود که من به یاران او پیوستم و دیگر با او مخالفت نکردیم.»(9)ایشان همزمان با تدریس، فعالیت های سیاسی نیز داشتند و با وجود اینکه بیشتر فعالیت های سیاسی آنزمان در قالب تشیکلات و سازمان های فراماسونری بوده و محل اجتماع بیشتر سیاسیون در محافل ماسونی بود وی در تاریخ پنج شنبه 23 ربیع الثانی 1292ق خواستار ورود به محفل فراماسونری می شوند. با توجه به اسنادی که در مورد درخواست عضویت سید در محفل ماسونی موجود است درخواست ورود ایشان به نوعی مورد اتفاق محققان می باشد اما عضویت رسمی ایشان در فراماسونری مورد تردید واقع شده است. سید جمال الدین علت ورود (یا درخواست ورود) خود به لژ فراماسونری را به یکی از دوستانش چنین توضیح داده است.
«اولین چیزی که مرا تشویق کرد که در محفل آزادی خواهان و تجمع فراماسون ها شرکت کنم، همان عنوان بزرگ و ظاهر فریب آزادی، مساوات و برادری بود و مقصود از آن تعالی عالم انسانی است که قاعدتاً در پس آن برای نابود کردن ستمکاران کوشش می نمایند تا بنیاد عدالت حقیقی را استوار سازند. با این وصف شعارهایی چون عزت نفس و اخلاق پاک و کوچک شمردن مرگ در برابر ستمکاران در مجمع این روشنفکران دیده می شد، مرا راضی ساخت که به جرگه فراموشخانه داخل شوم».(10)
طبق یادداشت سید در دفترچه خاطرات خود (امروزه این یادداشت ها به عنوان اسناد ارتباط سید با فراماسونری دانسته می شود) بعد از گذشت هشت ماه از تاریخ درخواست ورود، ایشان به عضویت رسمی از کوکب الشرق پذیرفته می شود.(11)
سید همکاری با تشکیلات فراماسونری را از سال 1292 آغاز و در سال بعد به عضویت محفل کوکب الشرق قاهره در می آید و به مرور ایام بر فعالیت های سیاسی خود می افزاید. وضعیت بد مصر و ناآگاهی مردم از یک سو و نقشه های خائنانه و استعماری انگلستان از سویی دیگر، باعث شده بود تا کشور اسلامی مصر با داشتن ثروت های فراوان طبیعی و انسانی در بدترین وضعیت اقتصادی و سیاسی قرار بگیرد به همین سبب، سید با کاهش فعالیت های علمی خود در تلاش بود تا این شرایط را به نفع مردم مسلمان مصر تغییر دهد. سید در سال 1295ق (1878م) با اکثریت آراء به ریاست لژ کوکب الشرق انتخاب شد. او حتی لحظه ای را هم از انتقاد بر علیه حاکمان ستمگر مصر و آگاه کردن مردم از دست نمی داد و با وارد کردن مطالب روز سیاسی در سخنرانی هایش در محافل فراماسونری مبارزه جدیدی را آغاز کرده بود.
دخالت سید در امور سیاسی و مسائل اجتماعی مصر به گونه ای بی پرده و صریح بود که گردانندگان محفل فراماسونری - که تا آن زمان سعی در اختفای چهره واقعی خود داشتند - نتوانستند سید را تحمل کنند و او را به عنوان یک ماسون از دخالت در امور سیاسی منع کردند. سید که انتظار هر حرفی به غیر از این را داشت، سخت برآشفت و به همین خاطر از فعالیت در محافل مصر کناره گرفت. البته در جواب اینکه شخصی مانند سید جمال الدین چگونه از ماهیت پشت پرده فراماسونری اطلاع نداشت باید علاوه بر جواب خود سید در مورد جذابیت شعارهای ماسون ها به این نکته توجه داشت که شخصیت ناآرام و دغدغه مندی چون سید جمال الدین اسدآبادی که برای ارشاد و ابلاغ پیام اسلام بارها و بارها حتی با رؤسای ادیان مختلف نظیر پاپ، رهبر مسیحیان جهان و حکام سیاسی دولت های اروپا مانند چرچیل، وارد مذاکره شده بود و هیچ حد و مرزی را برای تبلیغ و گسترش اسلام و نجات مسلمانان نمی شناخت، قطعاً به خاطر همان وظیفه خطیر، در این گونه محافل وارد شد تا شاید با قدرت بیانی (12) که داشت بتواند هدف خود را عملی سازد، با وجود اینکه اگر احساس می کرد تلاش وی بی نتیجه خواهد بود فعالیت خود را در جایی دیگر متمرکز می کرد با توجه به این موارد ورود و استعفای او در جریان فراماسونری هم، قطعاً از این قاعده مستثنی نیست.
خروج سید به خاطر نفوذ وی در میان علما و سیاسیون جامعه، برای محافل فراماسونری بسیار شکننده بود و این بهانه ای شد تا به تحریف شخصیت وی بپردازند و نهایتاً چنین وانمود کردند که او را اخراج کرده اند و چنین تبلیغ کردند که شرط عضویت در فراماسونری باور به آفریننده جهان است و سید چنین باوری ندارد!!! آنها با این ترفند از یک طرف شخصیت دینی و موقعیت اجتماعی سید را در میان مردم در هم می شکستند و از طرف دیگر وانمود می کردند که از شرایط یک ماسون، اعتقاد به خداست.
در ایران نیز بسیاری از جمله روشنفکران، فراماسون ها و برخی قلم به دستان مزدور بیکار ننشستند و بدون تجزیه و تحلیل شرایط تاریخی، شناخت شخصیت و روحیات سید و اشاره به انگیزه وی از ورود و کناره گیری از جریان فراماسونری، شروع به پرونده سازی و لجن پراکنی بر علیه وی نمودند. اقدامت بر علیه سید جمال الدین را می توان در دو دسته جداگانه و با دو هدف ارزیابی کرد. عده ای با برجسته کردن فعالیت ماسونی وی و معرفی کردن او به عنوان مؤسس لژ فراماسونری، سعی در تطهیر چهره جریان خویش می نمودند که از جمله آنها می توان به اظهارات احمد هومن یکی از اساتید ماسون دانشگاه تهران در جریان بازجویی وی اشاره کرد.(13) اما عده ای دیگر در جریانی مشکوک و در شرایطی حسّاس، به برجسته کردن و تحریف فعالیت های سید پرداختند، جالب اینکه آغاز این حرکت از همان سال چهل و دو و همزمان با آغاز حرکت حضرت امام خمینی (رحمه الله) بر علیه استعمار و نوکر مزدور او محمد رضا شاه، با انتشار یک کتاب کلید خورد.(14) البته عده ای هم تحت تأثیر این فضا اگرچه بر علیه وی موضعگیری نکردند اما قدر شخصیت روشنگر و ضد استعماری وی را نیز به خوبی منعکس نکردند.(15)
استعمار انگلیس که نام سید جمال الدین اسدآبادی را در جریان تحریم تنباکو به خاطر نامه نگاری وی به مرحوم میرزای شیرازی (رحمه الله) و زمینه سازی برای صدور این حکم،(16) در لیست دشمنان خود ثبت کرده بود به تلافی این شکست فضاحت بار، تحریف و تضعیف شخصیت دینی و اجتماعی او در برنامه کار خود قرار داد و به وسیله عده ای ضد دین، و بعضاً ناآگاه سعی در وارونه نشان دادن شخصیت وی کرد، در همین راستا می بینیم که بعضی نویسندگان، وی را بی دین، بابی، بهایی و مهمتر از همه عامل انگلیس معرفی می کنند و فراماسون بودن وی را با آب و تاب تبلیغ می نماید و با این تهمت ها خصوصاً تبلیغ عامل انگلیس بودن سید، به گونه ای پنهان در زمان شروع و اوج گرفتن نهضت امام خمینی (رحمه الله) سعی می کردند این شبهه را به مخاطب القا کنند که احتمالاً امام نیز مانند سید جمال می تواند عامل انگلیس باشد تا با این ترفند، حادثه طَرد و مهجوریت سید را در میان روحانیت و جامعه اسلامی، در مورد امام خمینی هم پیاده کنند و نهضت وی را بی اثر ساخته به شکست بکشانند.
اما در مورد ماسون بودن سید، استناد همه کسانی که وی را در این جرگه داخل می دانند به دو منبع می رسد، یکی سخن سید حسن تقی زاده در مجله کاوه که توسط خود وی منتشر می شد و دیگری در کتاب «مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سید جمال الدین مشهور به افغانی» که از جانب دکتر علی اصغر مهدوی (نوه امین الضرب که سید مدتی در خانه وی اقامت داشت) و دانشگاه تهران در سال 1342شمسی منتشر شد. در مورد سخن تقی زاده گذشته از این که عبارات وی با «به نظر می رسد» و «شنیده شده» همراه است(17)، شخصیت وی نیز به خاطر جهت گیری ها و مأموریت های خاصی که داشته، خصوصاً رویه ضد دینی و دشمنی او با علما قابل اعتنا و ارزش نیست.(18) اما در مورد کتاب «مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سید جمال الدین مشهور به افغانی» به غیر از یادداشتِ درخواست ورود سید به لژ کوکب الشرق، سایر اسناد از اعتبار چندانی برخوردار نیستند و محققان اشکالاتی را بر آنها وارد نموده اند که از آن جمله می توان به موارد ذیل اشاره کرد؛
در این سند که سید در مورد پذیرفته شدنش در محفل، در دفترچه خاطرات خود یادداشت کرده، آمده است؛
«در لیله عاشورا، دهم شهر محرم الحرام داخل لج گردیدم و در آن زمان در مصر اقامت داشتم سنه 1293»
شُبَهاتی که در مورد این سند مطرح شده به قرار ذیل می باشد:
الف: به نظر می رسد که این یادداشت در مصر نوشته نشده باشد. (دقت کنید به جمله «و در آن زمان در مصر اقامت داشتم» این احتمال دستکاری بعدی در سند را افزایش می دهد)
ب: در اصل سند بر خلاف معمول امضای سید جمال در پای یادداشت وجود ندارد. به جای آن مُهر چهار گوشه بزرگ استفاده شده است، حال آن که سید در انتهای یادداشت های خویش هر چند کوتاه و مختصر، امضا می کرده است، در نامه درخواست ورود به فراماسون نیز امضای وی وجود دارد.
ج: و این که چرا و به چه علت این سند در آخرین صفحه دفتر دوم سید جمال الدین آمده است؟ احتمال می رود، برخی از مهر و دفترچه سید سوء استفاده کرده باشند.
گذشته از این اشکالات که از نظر خط مطرح شده برخی دیگر به شیوه نگارش نیز شبهاتی وارد کرده اند که از آن جمله: هر انسان با سوادی می داند که عاشورا با دهم ماه محرم برابر است و آوردن توضیحی آن دو به دنبال یکدیگر، کاری نیست که از تحصیل کرده های حوزه اسلامی سر بزند و ثانیاً این که جمله «در لیله عاشورا... داخل لج گردیدم» سیاق طبیعی نگارش خاطرات روزانه است در حالی که جلمه «آن در مصر اقامت داشتم» عبارتی است برای نقل خاطره ای دور، و نمی تواند این دو جمله به دنبال هم بیاید، علاوه بر این که مهر زدن پای جمله ای از خاطرات به هیچ وجه با عرف و عادت سازگار نیست.
با این همه چگونگی ورود سید به محفل فراماسونری و چرایی کناره گیری و یا به قول برخی اخراج وی از آنجا از نکات غامض زندگی سیاسی اجتماعی سید جمال الدین اسدآبادی است که تنها باید با یک دید همه جانبه به شخصیت و روحیات وی از یک طرف و اوضاع سیاسی اجتماعی مسلمانان آن روزگار خصوصاً کشور مصر از طرف دیگر مورد بررسی قرار گیرد، قطعاً سید جمال الدین اسدآبادی به آن معنای رایج ماسون نبود که خود را در اختیار سیاست های استعماری انگلیس که با پوشش فراماسونری در محافل و لژها جریان داشت، قرار دهد اگر چه به قول مرحوم استاد محمد محیط طباطبایی(19) «... در صدد برآمده بود تا از تشکیلات ماسونی مصر... برای استفاده از نقشه های سیاسی آینده خود استفاده کند...» اما دشمنان وی که در راس آن استعمار انگلستان یهودزده قرار داشت، خوف آن داشتند که عقاید بیدارگرانه و نظرات هوشمندانه او خاطره تلخ سیلی سختی که در جریان تنباکو خورده بودند را دوباره زنده کند، به همین خاطر هجمه بزرگی را بر علیه او آغاز کردند که از ملّایان تکفیری که غیر از تکفیر درس دیگری یاد نداشتند(20) تا منورالفکران غربزده که با بی شرمی حتی سید را بی نماز و نامختون معرفی می کردند، در آن حضور داشتند. جالب اینکه در صف دشمنان سید، عده ای او را عامل انگلیس! و طرح اتحاد شیعه و سنیِ سید را طرحی انگلیسی می دانستند! و اینکه، انگلیسی که همیشه با شعار تفرقه بنداز و حکومت کن شناخته شده و می شود چه نفعی از اتحاد مسلمانان می بُرد سوالی است که هنوز پاسخ درخوردی برای آن پیدا نشده است! در حقیقت این نشان از عظمت مردی می دهد که یک امپراتوری را به زانو در آورده بود و مزدوران چیره خوار وی در مقابله با او به هذیان گویی افتاده بودند، او در طول بیش از شصت سال عمر بابرکت خود به هر شهری و کشوری که وارد می شد شوری از اسلام خواهی، بیداری و میهن پرستی می افکند و حکّام دست نشانده هیچ چاره ای جز اخراج وی به بهانه های واهی نداشتند همانطور که او چندین بار از مصر و ایران و عثمانی به خاطر بیدارگری و آگاهی بخشی و دفاع از آزادی و آزادگی اخراج شد.(21)
و سرانجام این بیدارگر اَقالیم قبله، منادی وحدت اسلامی، مصلح بزرگ و حامی دلسوز آزادی و آزادگی حقیقی مسلمانان، همان طور که خود قصد کرده بود: «مرا در این جهان چه در غرب باشم و چه در شرق، مقصدی نیست جز آنکه در اصلاح دنیا و آخرت مسلمانان بکوشم و آخر آرزویم آن است که چون شهدا صالحین خونم در این راه ریخته شود.»(22) در تاریخ پنج شوال 1314هجری قمری در غربت و به دور از یاران و خویشان، در زندان سلطان عبدالحمید بعد از درد و رنج بسیار به خاطر زهری که به او خورانده بودند، به دیدار معشوق شتافت.(رحمه الله)
جنازه او با مشایعت تنها سه تن از یاران شجاع او در قبرستان مشایخ اسلامبول، دفن شد و تا مدت ها موضع قبر وی ناشناخته باقی ماند. حتی شیخ محمد عبده مفتی دیار مصر و شاگرد نزدیک سید، در تجلیل از استاد خود مجلسی برگزار نکرد و پیام تسلیتی نداد زیرا نگران ناراحتی سلطان عبدالحمید بود! بعدها مرید وفادار او، عبدالحسین همدانی با همکاری احمد خان ملک ساسانی قبر او را مشخص کردند و در سال 1926م شخصی امریکایی به نام چارلس گرین، سنگ مرمری بر روی قبر سید نهاد و روی آن این مطلب را نوشت: «این مزار را مردی نیکوکار، به نام چارلس گرین که دوست با حمیّت مسلمین جهان است، ایجاد کرده است».
هجده سال بعد، سفیر دولت افغانستان در آنکارا موافقت دولت ترکیه را برای نبش قبر سید و انتقال رُفات وی به کابل گرفت که علیرغم تلاش خاندان وی در اسدآباد به خاطر کم توجهی دولت ایران اقدام مثبتی در این زمینه انجام نشد و استخوان های سید به کابل انتقال داده شد.(23)
سید محمد و سید محمد صادق طباطبایی
اسماعیل رایین در کتاب خود در مورد تأثیر ورود سید محمد صادق و پدرش سید محمد طباطبایی به فراماسونری بر جامعه ایران می نویسد: «روحانیون تا قبل از آنکه میر سید محمد طباطبایی وارد لژ فراماسنی بشود از مجالست و موانست با فراماسنها امتناع داشتند ولی همینکه او وارد لژ ماسنی شد، میرزا ملکم خان ارمنی توانست علناً با مرحوم طباطبایی ملاقات و با وی مراوده پیدا کند.(24)سید محمد صادق طباطبایی خود در مورد ورود به لژ می گوید: «وقتی پدرم و من وارد لژ فراماسونری فرانسه شدیم، امید داشتیم که در سایه اتحاد و طرفداری از آزادی با کمک مراکز فراماسونری فرانسوی بتوانیم از ظلم و ستم مستبدین و خفقان انگلیسی ها و رسوخ و نفوذ آنها جلوگیری کنیم، ولی مدتی که از ورود ما گذشت، فهمیدیم که اشتباه کرده ایم. زیرا آنجا هم دکان سیاسی انگلستان بود، و هم مرکز جمع اضداد. در آنجا ظل السطان مستبد با پدرم در یک ردیف می نشست.»(25)
و نیز وی دلیل خروج خود و پدرش را این چنین بیان کرده است:
«در جریان انقلاب مشروطیت پدرم و من وارد لژ فراماسنی فرانسه شدیم. پس از خاتمه انقلاب ناگهان احساس کردیم که دست انگلیس از آستین لژ فراماسنی فرانسه بدر آمده و قصد استعمار کشور ما را دارد بلافاصله پدرم و من از لژ خارج شدیم.»(26)
اما در توضیح چرایی فعالیت لژ فراماسونری فرانسه در ایران اینکه، بعد از انحلال فراموشخانه ملکم با حکم ناصرالدین شاه و به خاطر آبروریزی که بواسطه امتیاز لاتاری در نتیجه تحریم آن از ناحیه علما به حیثیت نداشته میرزا ملکم خورده بود و اختلافاتی که در «جامع آدمیت» وجود داشت، فراماسونری جهانی تصمیم گرفت که لژ «بیداری ایران» را تحت سرپرستی و اجازه رسمی شرق اعظم فرانسه (گرانداوریان) تأسیس کند چرا که سیاست منحوس انگلیس در مورد ایران تا حدودی برای رجال سیاسی و مردم آشکار شده بود، اما این جریان جهانی که با مرکزیت واحدی اداره می شد، گرانداوریان یا گراندلژاسکاتلند را فقط به عنوان پوششی برای اعمال و دسیسه های ننگین خود دست و پا کرده بود چرا که گذر زمان نشان داد که در نهایت انگلیسی ها از لژ بیداری همان استفاده ای را بردند که از لژ رسمی انگلستان در ایران می بردند.
شیخ ابراهیم زنجانی
سید نصرالله تقوی و شیخ ابراهیم زنجانی از اداره کنندگان اولیه لژ بیداری ایران بودند. از این میان شیخ ابراهیم زنجانی از همان گروهی بود که اگرچه ماهیت پلید این جریان برای او آشکار شد اما در ادامه، کار را به آنجایی رساند که در نقش قاضی یک محکمه فرمایشی انگلیسی با ریاست پیرم خان ارمنی، رأی به اعدام مجتهد طراز اول تهران و مدافع «کلیت تشیّع اسلامی»(27) داد و لکه ننگی بر تاریخ سراسر نکبت و خیانتِ جریان فراماسونری و کارنامه سیاه آن در ایران اضافه کرد و قطعاً استعمار با دست خیانتکارانه ماسون ها این ضربه را در عوض سیلی سختی که در جریان نهضت تنباکو از دست با کفایت روحانیت بیدار و آگاه خورده بود بر پیکره ی حوزه های علمیه وارد کرد و متأسفانه این دقیقاً در زمانی بود که اختلاف و دودستگی در میان علما بوجود آمده بود و نتیجه این شد که در جریان شهادت شیخ فضل الله نوری عکس العمل قابل توجهی از جانب علمای نجف نیز مشاهده نشد(28) و حتی بعدها هم که سید محمد طباطبایی به تهران برگشت و سید عبدالله بهبهانی هم از تبعیدِ عتبات مراجعت کرد موضعی مخالف در برابر اعدام شیخ شهید نگرفتند.(29) شهادت شیخ شهید فضل الله نوری در واقع هزینه رابطه ای بود که وی با مرحوم آیت الله میرزای شیرازی داشت و عقده استعمار از میرزای شیرازی بود که نهایتاً یکی دیگر از فرزندان واقعی حوزه امام جعفر صادق صلوات الله علیه را به شهادت رساند.(30)حضرت امام رضوان الله تعالی علیه در مورد این فاجعه فرموده اند:
«شما می دانید که مرحوم شیخ فضل الله نوری را که محاکمه کرد؟ یک معمم زنجانی، یک ملّاک زنجانی محاکمه کرد و حکم قتل او را صادر کرد. وقتی معمم و ملام مهذب نباشد فسادش از همه کس بیشتر است. در بعضی روایات است که در جهنم، بعضی ها از تعفّن بعضی روحانیون در عذاب هستند و دنیا هم از تعفن بعضی از اینها در عذاب...»(31)
بهتر است که در مورد این روحانی نمای ماسون، کمی بیشتر توضیح دهیم.
ابراهیم قزلباش زنجانی در سال 1272ق در روستای سرخ دیزج، در پنج فرسخی شرق زنجان به دنیا آمد. او تحصیلات مقدماتی را در شهر زنجان به اتمام رساند و برای تکمیل تحصیلات خود در سال 1296قمری عازم نجف شد و تا سال 1305ق در عتبات ماند. او در نجف از محضر بزرگانی چون ملا محمد ایروانی، شیخ محمد لاهیجی، آخوند محمد کاظم خراسانی و حاج میرزا حبیب الله رشتی استفاده کرد و در سن 33 سالگی به ایران بازگشت و در شهر زنجان با مرمت مسجدی مخروبه که با کمک اهالی محل انجام شد، مجلس درس خود را تشکیل داد. چند سال بعد با بالا گرفتن آوازه درس و بحث وی، با کمک متمولین شهر در محله ای اعیان نشین خانه ای خرید و از این زمان، معاشرت زنجانی با اعیان و دولتمردان محله و شهر او را با دنیایی دیگر آشنا کرد. شیخ ابراهیم زنجانی از معدود شخصیت های حوزوی بود که علاوه بر گفتار تند و گزنده و رفتار افراطی و تابوشکنانه اش علاقه زیادی نیز به علوم جدید و تجربی داشت به همین خاطر برخی او را «فرنگی مآب» می نامیدند. بعدها وی مدرسه سلطانی را تأسیس کرد که دارای فضایی غرب گرا و تجدد مآب بود.(32)
در شرح حال وی، بدبینی و نظرگاه های منفی نسبت به علما و روحانیت موج می زند، حتی وی اساساً طبقه و صنف روحانی را منکر بود و آن را در اسلام بی اساس می دانست و به نظریه حکومتی شیعه و انتخاب حاکم از نظر شیعه اشکال وارد کرده است.(33)
همانطور که اشاره شد شیخ ابراهیم زنجانی به همراه محمد علی فروغی، سید نصرالله تقوی، ابوالحسن فروغی، کمال الملک غفاری و چند تن دیگر، از اداره کنندگان اولیه لژ بیداری ایران بودند. فعالیت این لژ در تاریخ معاصر ایران پیوند خاصی با انقلاب مشروطه و انحراف این جریانِ مردمی از آرمان های اولیه خود دارد چرا که اگر بخواهیم نقش فراماسون ها را در جریان انقلاب مشروطه بررسی کنیم چاره ای جز بررسی فعالیت لژ بیداری ایران و اعضای آن نخواهیم داشت و برای بررسی این موضوع در ابتدا باید به سراغ مدرسه علوم سیاسی برویم.
در مطالب پیشین گذشت که این مدرسه را دو فراماسون وطنی متمایل به انگلیس (انگلوفیل)، به نام های میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و پسرش میرزا حسن خان مشیرالملک (پیرنیا) تأسیس کردند و از معلمان این مدرسه اردشیر جی ریپورتر معلم تاریخ باستان، محمد علی فروغی و رجبعلی منصور (پدر حسنعلی منصور) را نام بردیم، در حقیقت سازمان فراماسونری سال ها پیش از آغاز انقلاب مشروطیت به اشاره نخبگان دیپلماسی استعمار، مدرسه علوم سیاسی را در ایران بنیانگذاری کرد تا راه و رسم مزدوری را به صورت تئوریک به رجال سیاسی آینده مملکت که به ناچار از میان فارغ التحصیلان همین مدرسه انتخاب می شدند، بیاموزد. بسیاری از تربیت شدگان همین مدرسه بعدها در نقش وکلای مجلس و یا نقاب ملّیون ظاهر شدند و چون کاسه ای داغ تر از آش در جهت منافع استکبار کوشیدند.
فراماسونری و نهضت مشروطه
«... تاریخ فراماسون ها در ایران با تاریخ مشروطیت ما بی ارتباط نیست... نه تنها فراماسون ها مستقیماً در مشروطیت دخالت داشتند بلکه انجمن های فرعی و وابسته آنها که شکل ظاهریشان شباهتی با سازمان های ماسونی نداشتند نیز علناً در مشروطیت دخالت داشتند که از همه مهمتر انجمن اخوت(34) را می توان نام برد»(35)در جریان مشروطه، باقی مانده های جامع آدمیت که اکنون در لژ بیداری گرد هم آمده بودند با عوض کردن شعار اصیل ندای مظلومیت و عدالت خواهی ملت ایران به «ملی گرایی»، خود را در میان مردم داخل کرده و با نفوذ و قدرتی که داشتند کم کم انقلاب مردمی را از مسیر خود خارج و در راستای اهداف شوم استعمار قرار دادند. این حرکت تا آنجا ادامه پیدا کرد که بعد از پناهنده شدن محمد علی شاه به سفارت روس هیئت مدیره انقلاب تشکیل شد در حالی که اکثریت قریب به اتفاق آن را ماسون ها تشکیل می دادند.(36) این ترکیب در محکمه انقلاب هم که در سومین روز ورود مجاهدین به پایتخت تشکیل شد، ساختار خود را حفظ کرد و شیخ ابراهیم زنجانی از اعضای لژ بیداری ناگهان ظاهر شد و در محکمه ای به ریاست یپرم خان ارمنی که تازه ریاست شهربانی و نظمیه تهران را به دست گرفته بود، رأی به اعدام آیت الله شیخ فضل الله نوری داد در حالی که عین الدوله مستبد و قاتل بسیاری از مشروطه خواهان بیگناه و مردم عادی در مسجد جامع تهران، نه تنها مورد بازخواست واقع نشد بلکه وی بعدها به مقام وزارت کشور و حتی نخست وزیری مشروطه رسید! و این نبود مگر به خاطر اینکه وزارت کشور و حتی نخست وزیری مشروطه رسید! و این نبود مگر به خاطر این که اعضای محکمه ای به اصطلاح انقلابی، اکثراً ماسون بودند و شاهزاده عبدالمجید عین الدوله نیز از اعضای جامع آدمیت بود(37) و طبق قانون فراماسون ها، برادران فراماسون باید از همدیگر حمایت کنند. جالب اینکه دو خواسته از خواسته های پنج گانه مشروطه چیان چه علما در مهاجرت صغری و چه کسانی که در سفارت انگلیس بست نشسته بودند مربوط به عزل عین الدوله و قصاص قاتلان شهدای وطن و در رأس آنها عین الدوله درست در روز فتح تهران با زُعمای فراماسون مشروطه! در بهارستان عکس یادگاری گرفت تا بر همگان اثبات شود که بر تَرک ماسون ها خُرجین دو طرفه ای است که در آن واحد هم استبداد و هم استعمار هر دو می توانند از آن به نفع خود و بر علیه مردم سود ببرند.
با پیروزی ماسون ها خصوصاً اعضای لژ بیداری در جریان مشروطه، و در اصل انگلیس، قدم های مؤثّر دیگری نیز در راستای افزایش سلطه و اقتدار استعمار در کشور برداشته شد. آنها که با از میان برداشتن و یا خانه نشین کردن برخی مخالفان خود که بیشتر از جمله روحانیون بودند(38) خود را تقریباً یکه تاز میدان سیاسی ایران می دیدند پس به تحکیم پایه های خود پرداختند و در قلع و قمح دشمنان خود چیزی فروگذار نکردند، آنها حتی سازمان داخلی مجلس، شورای ملی را نیز شبیه تشکیلات داخلی خود در لژها تزیین کردند.(39)
ترک تازی لژ بیداری بعد از فتح تهران در صحنه سیاسی ایران به گونه ای بود که ظل السلطان حاکم ظالم اصفهان از لژ بیداری! درخواست نمود تا او را در حکومت اصفهان ابقا نمایند.(40) همچنین قانون اساسی نیز از روی قانون اساسی فرانسه، بلژیک و انگلستان توسط تقی زاده، فروغی و سید نصرالله تقوی که هر سه از اعضای اصلی لژ بیداری ایران بودند، ترجمه و نوشته شد و نمایندگان دور اول مجلس شورای ملی انتخاب شدند. در این برهه نیز کاملاً دستورات استاد اعظم رعایت شد و فقط در تهران از میان شانزده نماینده، سیزده تن که اکثریت آنها از اعضای لژ بیداری بودند به مجلس راه یافتند و این چنین نهضت مشروطه ایران که در ابتدا با شعارهای عدالت خواهی و رفع ظلم و بیدادگری توسط مردم ستمدیده ایران و به اشاره و رهبری روحانیت اصیل و آگاه آغاز شده بود در یک فرایند پیچیده و مشکوک با پشتیبانی استعمار و به دست عُمّال و مزدوران داخلی، منحرف شده و در انحصار تعداد معدودی وطن فروش درآمد و لژ بیداری مرجع تصمیم گیری در تمام شئون مملکت ایران شد چرا که از سال 1284سال صدور فرمان مشروطیت تا سال 1299 که کودتای سیاه رضاخان روی داد،(41) در مدت چهارده سال (به استثنای سیزده ماه دوران استبداد صغیر) حکومت مشروطه ایران در بین افراد زیر دست به دست می شد و هر از چند گاه یکی از اینان بر مَسند نخست وزیری تکیه می زدند؛(42)
میرزا ابوالقاسم خان قراگزلو (ناصرالملک) عضو لژ بیداری
محمد ولی خان تنکابنی (نصرالسلطنه) فراماسونر
عبدالحسین میرزا فرمانفرما، فراماسونر
محمد علی خان علاء السلطنه، فراماسونر
حسن وثوق، وثوق الدوله، عاقد قرارداد 1919 انگلیس و برادر قوام نخست وزیر کودتای 1299، فراماسونر(43)
عبدالمجید میرزا (عین الدوله)
حسن خان پیرنیا (مشیرالدوله) عامل سرکوبی قیام جنگل و قتل شیخ محمد خیابانی، عضو لژ بیداری
نجفقلی خان بختیاری (صمصام السلطنه) عضو لژ بیداری
میرزا حسن خان، مستوفی الممالک، عامل قتل عام مجاهدین تبریز، عضو لژ بیداری
فتح الله خان اکبر، سپهدار رشتی، عضو لژ بیداری
این نخست وزیران با کابینه ای که از برادران ماسون خود تشکیل می دادند به تبعیت از شیوه کشورداری اروپایی و دموکراسی غربی، احزاب موافق و مخالف با عناوین فریب دهنده اجتماعیون - اعتدالیون و یا دموکرات - عامیون پدید آوردند تا هم جریان و هم ضد جریان را به دست بگیرند در حالی که در سازمان های اساسی احزاب، خود نقش اصلی را داشتند و با این ترفند جبهه مخالفان را نیز در دست گرفتند و تا سال ها سرمایه های انسانی و طبیعی مملکت را به حلقوم ناپاک بیگانگان سرازیر کردند.
پینوشتها:
1. مرحوم جلال آل احمد چه زیبا این صحنه عبرت انگیز را توصیف کرده است که «من نعش آن بزرگوار را بر سر دار هم چون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای مملکت افراشته شد». غرب زدگی/ ص 62.
2. موسی نجفی، موسی فقیه حقانی، ص 421.
3. موسی نجفی و موسی فقیه حقانی، ص 361 - وی پدر محمد علی جمال زاده است که به عنوان «پدر داستان نویسی» شناخته شده است.
4. این در حالی بود که ناظم الاسلام کرمانی که خود مخالف شیخ بود در مورد مقام وی می نویسد: حاج شیخ فضل الله اگر چند ماهی در عتبات توقف کند شخص اول علمای اسلام خواهد بود چه که حُسن سلوک دارد و هم مراتب علمیه و هم نکات ریاست را بهتر از دیگران داراست. (تاریخ بیداری ایرانیان 224-226) همچنین فریدون آدمیت مورخ ماسون معروف که سعی در نادیده گرفتن قدرت علمای اسلام دارد می نویسد: متفکر مشروطیت مشروعه، شیخ فضل الله نوری بود، از علمای طراز اول، که پایه اش را در اجتهاد اسلامی، برتر از طباطبایی و بهبهانی شناخته اند. ( نهضت روحانیون ایران، ج1 و 2، ص 141).
5. محسن بهشتی سرشت ص 229 و نهضت روحانیون ایران، ج1 و 2، ص 145.
6. احمد کسروی در کتاب خود «تاریخ مشروطه ایران» با رویکردی که از همان گرایش ضد دینی وی حکایت دارد (برای نمونه نگاه کنید به صص 429-577-134) سعی در کم ارزش جلوه دادن روحانیت اصیل دارد تا جایی که وی شیخ فضل الله نوری، را دشمن بزرگ مشروطه! معرفی (ص 829) و از زبان خود و دیگران به او اهانت می کند (ص 527) این در حالی است که میرزا ملکم خان ارمنی در این کتاب دلسوز کشور! و مخالف امتیاز دادن به بیگانه معرفی شده است!!!(ص11) و از همه جالب تر اینکه این شخص که کتابی مهم در مورد تاریخ مشروطه ایران به این تفصیل نگاشته است در مورد جریان فراماسونری اظهار بی اطلاعی می کند!!! (ص11).
7. محمود کتیرایی، ص 160 به بعد.
8. البته در مورد ایشان همانطور که خواهد آمد به نظر می رسد که وی خواهان استفاده از این جریان برای پیش برد نظریه سیاسی خود بوده است، در ادامه توضیحات بیشتری خواهد آمد.
9. مجله حوزه، ش 60 ص 165.
10. رضا فرهادیان، صادق عاشورلو، فریادگر قرن، ص 34.
11. در این مورد محققان اشکالاتی مطرح کرده اند که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد.
12. قدرت نفوذ سید خصوصاً در سخنرانی های او مشکلاتی هم در زندگی او به وجود می آورد چنانچه در سال 1286ق در جریان سخنرانی وی در الازهر یک کشیش مسلمان شد و این سخنرانی ها که برای دولت مصرِ حامیِ بریتانیا گران تمام می شد به همین بهانه وی از آنجا اخراج گردید.
13. محمد حسن طباطبایی، نفوذ فراماسونری در نهادهای فرهنگی ایران، ص 224.
14. در سال 1347 شمسی دو کتاب در مورد فراماسونری منتشر شد که یکی در سه جلد مفصل، به نام «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» از اسماعیل رایین که در نوع خود بسیار با ارزش و مهم بود چرا که تنها در جلد سوم آن اسامی حدود 830 نفر از ماسون ها ذکر شده بود و دیگری «فراماسونری در ایران» از محمود کتیرایی، در مورد انگیزه اصلی انتشار این کتاب ها خصوصاً کتاب سه جلدی رایین، برخی محققان معقتدند که نگارش این کتاب ها نشان از تحولی بزرگ در مراکز بالای تصمیم گیری فراماسونری داشته است. توضیح اینکه در مورد رایین عده ای کار او را با کمک آمریکایی ها و برای از میدان به در کردن ماموران انگلیسی و جانشین کردن ماسون های امریکایی ارزیابی کرده اند (ظهور و سقوط پهلوی خاطرات فردوست، ص 373) گروهی هم آن را نتیجه تغییر حزب ها در امریکا و انگلیس دانسته اند. به نظر می رسد جمع این دو باشد و در راستای همان جابجایی قدرت از یهودیان انگلیسی به یهودیان امریکا و به عبارت درست تر جابجایی قدرت یهود از انگلیس به امریکا که در این حالت وطن مادر و اصلی فراماسون ها کشور امریکا به حساب می آمد. نکته دیگر در مورد این کتاب، مشترک بودن ادعای ماسون بودن سید با آن تفاصیلی که مخصوصاً در کتاب رایین آمده است، می باشد. به گونه ای که در کتاب رایین این بحث در حجمی نامتعارف و بسیار نامنظم نگاشته شده است و مولف با لحنی متفاوت از بقیه کتاب در مورد سید به قضاوت نشسته است. بسیاری از تهمت هایی که در آن زمان بر علیه سید در میان مردم رواج داده شده بود در این کتاب به تفصیل آمده است، رایین سید را در سطح میرزا ملکم دانسته! و به جِد او را قاتل ناصرالدین شاه به واسطه میرزا رضا کرمانی می داند (ج 2 ص 164) و معتقد است که سید قصد تشکیل جمهوری اسلامی در ایران داشت (ج 2 ص 22)، محمود کتیرایی هم که کتاب فراماسونری در ایران را هم زمان با رایین نوشته علاوه بر نگارش مطالبی مشابه با رایین در مورد سید در کتاب خود در مورد نوشته های رایین می نویسد: او (رایین) یکی به نعل زده و یکی به میخ (کتیرایی، ص 146) و این مسأله در کتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران به خوبی قابل مشاهده است.
15. در این گروه می توان جلال آل احمد را نام برد چرا که کنایتاً (غربزدگی ص 64) و صراحتاً (روشنفکران ص 259) اشاره ای به این موضوع دارد.
16. محمد محیط طباطبایی، نقش سید جمال الدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین، ص 56.
17. اسماعیل رایین ج1، ص367 ، به نقل از تقی زاده می نویسد: «... و نیز در مصر شنیده شده که سید در آغاز در محفل فراماسونری داخل و در آن جا در موقعی بر ضد انگلیسی ها نطق کرده بود».
18. محمود کتیرایی در کتاب فراماسونری در ایران که در سال 47 شمسی چاپ کرده وی را عَمَله انگلیس و همنوای شرق شناسان سیاست پیشه ای می داند که دشمن ایران و ایرانی هستند ص 141، در فصل پیشین توضیحاتی در مورد وی دادیم.
19. محمد محیط طباطبایی، نقش سید جمال الدین در بیداری مشرق زمین.
20. حضرت امام رضوان الله تعالی علیه در سال 47 در مورد سید فرموده اند: «آنها از آدم می ترسند... آنها که می خواهند همه چیز را به یغما ببرند، نمی خواهند در دانشگاه های دینی ما و در دانشگاه های علمی ما یک نفر آدم تربیت شود، از آدم می ترسند. وقتی که یک آدم در حوزه ای در مملکتی پیدا شد مزاحمشان می شود. یک سید جمال که پیدا شد مصر را می خواست منقلب کند؛ از بینش بردند» جالب اینکه برخی روحانیان، نجف بر امام اشکال گرفته بودند که چرا نام سید جمال را برده است! (مجله حوزه، ش60 ص 335).
21. شاید هیچ شخصیتی در تاریخ معاصر ایران به اندازه مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی مورد بدگویی و طعن مخالفین، خصوصاً روشنفکران غرب زده و غالباً ضد مذهب و ضد روحانیت واقع نشده باشد. این را می توان در عناوین پرتعداد تهمت هایی که به سید زده شده، مشاهده کرد، ملحد، فاسدالعقیده، عامل انگلیس، عامل سرمایه داران یهود، هم دست ارامنه، بی نماز، نامختون، بابی، بهایی، جاه طلب، دارای فساد اخلاقی و... (رایین صص 359 تا 416 و محمود کتیرایی، ص 52 و در کتب های کسانی چون مهدوی قلی هدایت، مخبرالسلطنه هدایت، خان ملک ساسانی، ولی الله یوسفیه و...) در حقیقت اینکه یک آخوند و روحانی با سواد و عالم به علوم جدید و متکلم به هفت زبان این چنین در تاریخ موثر باشد. در میان آنانی که ادعای روشنفکری و مبارزه در راه آزادی می کردند حسادت برانگیز بود علاوه بر اینکه استاد اعظم و اضل هم خواهان از بین بردن او بود، به همین خاطر می بینیم که از هر طرف حمله ور می شوند و به هر وسیله ای در صدد فرو نشاندن آتش کینه خود هستند. البته گاهی هم فراماسون ها با ماسون دانستن او و با نسبت دادن قتل ناصرالدین شاه به سید در صدد تبلیغ قدرت خود بر می آمدند. دکتر شریعتی در مورد نحوه ترور شخصیت سید جمال تمثیل جالبی دارند که آوردن آن خالی از لطف نیست؛ «باز هم یک روشنفکر محقق مترقی فعلی، دقیقاً به همان جای سید جمال می چسبد که صد سال پیش رئیس پلیس ناصرالدین شاه چسبیده بود. و این تصادفی نیست، این شیوه سگ است. وقتی صیاد در صحرا و کوه، ناگهان خود را در برابر یک ببر یا یک شیر می بیند و ناچار با او درگیر می شود، سگ چوپان که با شیر نمی تواند برآید، رندانه از زیر، آلت او را می چسبد و این تنها کاری است که می تواند کرد و تنها خدمتی که برای اربابش از او ساخته است و این شیوه مرسوم جنگ سگ و شیر است.(مجموعه آثار، ش 27 ص 229).
22. مجله حوزه، ش 60؛ ص 265.
23. در تألیف مطالب مربوط به سید جمال الدین اسدآبادی از این منابع استفاده شده است: مجله حوزه شماره های 60 و 61، 555، شمس الدین رحمانی، صص 90 تا 116، فریادگر قرن، رضا فرهادیان - صادق عاشورلو، انتشارات موسسه فرهنگی تربیتی توحید و محمد محیط طباطبایی، نقش سید جمال الدین در بیداری مشرق زمین.
24. ملکم خان در شمیران با سید صادق طباطبایی ملاقاتی داشته، که ناظم الاسلام کرمانی درباره این ملاقات در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان نوشته است: «بین سید صادق و میرزا ملکم خان مباحثه ای در گرفت که در نتیجه آن، سید صادق همه نظریات ملکم را پذیریت» البته تعجبی هم ندارد چرا که این ملکم خان کسی است که در دیداری که با آخوند زادهِ دین ستیز دارد به وی اندرز می دهد که «تویی که می خواهی ریشه عقاید مذهبی مسلمانان را منهدم کنی، باید از حمله آشکار دوری نمایی و به شیوه های دقیقتری فکر» (تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص 353) و قطعاً خود وی این شیوه های دقیق تر را به کار می گرفته است. و از این جاست که می توان ریشه های خطی را که در برابر مشروطه مشروعه شیخ فضل الله می ایستد را شناخت.
25. اسماعیل رایین، ج2، ص 356.
26. اسماعیل رایین، ج 2، ص 170 - اسماعیل رایین، ج2، ص 169، البته در اینگونه گزارش ها باید مواضع افراطی رایین در مورد روحانیان را هم در نظر داشته باشیم چرا که اساساً در کتاب سه جلدی رایین، روحانیت فقط در ماسون شدن امام جمعه تهران یا سید محمد طباطبایی و پسرش و خصوصاً بحث های مربوط به ترور شخصیتی سید جمال الدین اسدآبادی خلاصه می شود و هیچ نشانی از سایرین نیست و جالب این که هیچ اشاره ای هم به شهادت شیخ فضل الله نوری توسط محکمه انگلیسی فراماسون ها و سایر رهبران مذهبی حوزه و دخیل در مشروطه نشده است و اگر شده اصلاً قابل مقایسه با عملکردشان نیست در حالی که به ادنی مناسبتی بحث به تهمت زدن به سید کشانده می شود، دیگر اینکه در این کتاب به نوعی سیاست شخصیت سازی که در نهضت مشرطه جریان داشت در این کتاب هم دنبال شده است. برای مثال در زمان مشروطه، علمایی که از لحاظ علمی و پایگاه اجتماعی در حد مرجعیت و رهبری نبودند بزرگ جلوه داده شدند و به نوعی آنان را رئیس مذهب تبلیغ کردند تا در زمان مناسب از آنها بهره برداری کنند و در مقابل، کسانی را که چنین جایگاهی داشتند را با لطایف الحیل بی اعتبار کردند. یکی از نتایج این سیاست، فاجعه بردار کردن شیخ فضل الله نوری بود. بدین صورت که یک عالم مجتهد را با ده پانزده سال سابقه مبارزاتی بیشتر از دیگران، و مقام علمی بالاتر، در میان سکوت برخی بزرگان و سوت و کف مردم به دار کشیدند و حتی بعد از آن، حرمت جنازه اش را هم نگه نداشتند و این بسیار دور از ذهن است که بپذیریم چند روشنفکر و عده ای شورشی بتوانند در طی چند روز چنین کاری بکنند و قطعاً سال ها در محافل سری برای چنین اتفاقی برنامه ریزی شده بود تا هم مشروطه را دست بگیرند و هم روحانیت را از صحنه بدر کنند و در هر دو هر چند موقت، کاملاً موفق شدند.
27. به تعبیر مرحوم جلال آل احمد، غرب زدگی ص 62.
28. حضرت آیت الله آخوند خراسانی بعد از اطلاع یافتن از شهادت شیخ و اطمینان یافتن از انحراف در نهضت مشروطه آن را کلاً تحریم کرد و خواستار آمدن به تهران بود اما 16 ماه پس از شهادت شیخ به طرز مشکوکی درگذشت. نهضت روحانیون ایران، ج 1، ص 145.
29. محسن بهشتی سرشت، صص 224 و 229 - دو تن از روحانیون فعال در جریان تحریم تنباکو، در نهضت مشروطه نیز حضور داشتند که یکی حضرت آیت الله شیخ فضل الله نوری در تهران بود که خود از شاگردان برجسته میرزای شیرازی به شمار می رفت و دیگری مرحوم آیت الله آقا نجفی اصفهانی در اصفهان. هر دوی ایشان هم مشروطه مشروعه خواه بودند و بیشتر عملکردشان صبغه دینی و فرهنگی داشت و خواهان مطابقت کامل قوانین مشروطه با شرع مقدس اسلام بودند در حالی که شم دشمن شناسی آنان هم از دیگر علمای هم عصر خود به گواه تاریخ بیشتر بوده است. جالب اینکه به هر دوی این بزرگواران در کتب تاریخِ مربوط به مشروطه که اکثراً توسط مورخان سکولار و یا ماسون نگاشته شده، به شدت توهین شده است و مظلومیت آنان هنوز هم ادامه دارد و بیشتر این مظلومیت به خاطر مسائلی است که در جریان هم عصر بودن آنان با تعدادی دیگر از علما در جریان مشروطه پیش آمده است و همیشه به خاطر برخی محافظه کاری ها و یا مصلحت ها و ملاحظات سیاسی و یا ... قدر این دو بزرگوار نه تنها مجهول و ناشناخته مانده، بلکه به آنها ظلم روا داشته شده است.
30. شیخ شهید از طرف دیگری نیز با میرزای شیرازی نسبت دارد و آن اینکه وی خواهرزاده و داماد محدث نوری است و مرحوم محدث نوری محرر و نویسنده خاص و مورد اعتماد میرزای شیرازی بود.
31. (از سخنان حضرت امام رضوان الله تعالی علیه در تاریخ 1359/9/27)
32. محمد صدیقی، ص 64.
33. محسن بهشتی سرشت، ص 223.
34. این انجمن در پوشش خانقاه به فعالیت فراماسونری مبادرت می نمود و به قول رایین بازوی فراماسونری در ایران بود.
35. به نقل از مقاله ای از محمود عرفان عضو لژ بیداری که در مجله یغما منتشر شد، موسی نجفی و موسی فقیه حقانی، ص 600.
36. سپهدار اعظم - سردار اسعد - صنیع الدوله - تقی زاده - وثوق الدوله - حکیم الملک - مستشار الدوله - سردار محبی - میرزا سلیمان خان میکده - حاجی سید نصرالله تقوی - میرزا علی خان تربیت، محسن بهشتی سرشت، ص 212.
37. اسماعیل رایین، ج 1، ص 678.
38. حسین ملکی (ح م زاوش) در کتاب خود در مورد سرنوشت روحانیان مخالف فراماسونری می نویسد: بنا به اسناد تاریخی، از روزهای آغازین خیزش مشروطیت، پنج تن از مجتهدین و علمای طراز اول با انقلاب ایران همراه و همرأی بودند. دو تن آقایان سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی در تهران و سه تن آقایان حاج شیخ ملا کاظم خراسانی، حاج شیخ عبدالله مازندرانی و حاج میرزا حسین تهران که در عتبات اقامت داشتند. با توجه به شواهد معتبر آقای سید محمد طباطبایی پس از ملاقات با ملکم به اتفاق فرزندش عضو لژ بیداری شد و فقط ایشان بود که بعد از خانه نشین شدن در انزوا با مرگ طبیعی از دنیا رفت، لیکن از چهار نفر دیگر که با محافل ماسونی بیگانه و مخالف بودند آیت الله بهبهانی ترور شد و سه نفر دیگر هم به نحو مرموزی مسموم و به شهادت رسیدند، نقش فراماسون ها در تاریخ معاصر ایران، ص 348.
39. اسماعیل رایین، ج2، ص 192.
40. موسی نجفی و موسی فقیه حقانی، ص 602.
41. اگر چه به قول حضرت آیت الله العظمی مظاهری حفظه الله، حکومت سراسر بیداد رضاخان خود یکی از نتایج مشروطه جدا شده از دین و مذهب بود. سخنرانی ایشان، به تاریخ 90/7/22، مسجد حکیم اصفهان.
42. حسین ملکی (ح م زاوش)، ص 322.
43. این قرارداد شش ماده ای حافظ تمام منافع انگلیسی ها در ایران بود به موجب این قرارداد دو رکن اعظم کشور یعنی ارتش و دارایی تحت نظر مستشاران انگلیس قرار گرفت و به عاقدین آن پناهندگی سیاسی اعطا شد، همچنین مبلغ دویست هزار تومان به عنوان رشوه به وثوق الدوله رسید.
قاسمی، سلمان؛ (1390)، یهودیان بنی اسرائیل و فراماسونری، اصفهان: کیاراد: بصائر، چاپ اول
/م