دولت متمدّن
قرائتی قرآنی از روند شکلگیری و عوامل رشد و پیشرفت و بقای دولت متمدنچکیده
از جمله موضوعاتی که بسیار مورد توجه پژوهشگران بوده است، بحث دولت متمدن، چگونگی شکلگیری آن، نشانههای تمدن، و عوامل و شرایط مساعد برای رشد و نمو و بقای آن میباشد. از آنجا که اسلام در صدد تمدنسازی است، طبیعتاً باید به چنین مباحثی بپردازد. از همین رویکرد، مباحث این مقاله حول سه محور در قرآن کریم میگردد، که عبارتند از: شکلگیری دولت متمدن، عوامل رشد و نمو آن، و عوامل بقا و ماندگاری آن.در ابتدای بحث معنای لغوی واصطلاحی تمدن و دولت مطرح شده، مراد از دولت متمدن بیان گردیده است، سپس وارد مباحث محور اول (عوامل شکلگیری) شده، عوامل زیر را برای آن برشمرده است: ایمان به خداوند، زمین، زبان، انسان، رهبری، حکومت و شرایط آن، و عوامل دیگر. در زمینه عوامل رشد و پیشرفت موارد زیر بیان شده است: قانون، علم، عدالت، جاذبیت و کشش، آزادی، گفتوگو و تسامح.
در محور سوم (عوامل بقای دولت متمدن) عوامل زیر مطرح گردیده است: ایدئولوژی، اخلاق، قدرت، وحدت و یکپارچگی، حرکت پیگیر و مستمر، آینده نگری.
تمامی این مطالب با بهرهگیری از آیات قرآنی بیان شده، هر جا نیاز بوده، همراه با استدلال به سنت نبوی و فرمایشات ائمه معصومین مطرح گردیده است.
واژههای کلیدی:
دولت، تمدن، دولت متمدن، شکلگیری دولت متمدن، قوانین تمدن، عوامل ماندگاری.پیش درآمد
صحبت از شکلگیری دولتها از موضوعاتی است که پژوهشگران بسیاری به آن بها دادهاند. چرا که تنها راهی است که ملتها میتوانند از خود و اصالتشان بگویند. لذا کاملاً طبیعی است که اختلاف دیدگاههارا شاهد باشیم. در این بین قرآن کریم که از طرف خداوند متعال برای تمامی بشر فرستاده شده است، میبایست در این رابطه سخن رانده باشد. قرآن از دولتها و تمدنهای متعددی که سرنگون شدهاند یاد میکند. اما چون موضوع بحث ما (روند شکلگیری و استمرار دولت متمدن) است، جای پرداختن به این مباحث نیست. هر چند که نویسندگان بسیاری به این موضوع پرداختهاند، اما رویکرد آنها غالباً قرآنی نبوده است. در حالی که قرآن کریم کتاب هدایت به راه راست میباشد، و یکی از لوازم هدایت، آشنایی با روند شکلگیری دولت متمدن میباشد، تا از این راه اسلام و پیام جاودانه آن به شکل صحیحی به جهانیان عرضه شود، و هر کس راه خود را پیش گیرد، «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً ». (2)فرضیه این تحقیق این است که قرآن کریم چارچوب کلی روند شکلگیری دولت متمدن، ویژگیهای آن، و عوامل رشد و استمرار و یکپارچگی آن را در آیات کریمه خود آورده است.
هدف از این بحث تبیین این قسم از دولت بواسطه روشن شدن سه بعد:
روند شکلگیری، ویژگیهای متمدن بودن، و عوامل بقا در قرآن کریم میباشد.
پرسشهایی که این مقاله در صدد پاسخ به آنها میباشد، عبارتند از:
1. قرآن کریم روند شکلگیری دولت متمدن را چگونه بیان کرده است؟
2. مبانی و ویژگیهای دولت متمدن را قرآن چگونه بیان کرده است؟
3. عوامل بقا و دوام دولت متمدن از دیدگاه قرآن کریم کدامند؟
درآمد
1- معنای لغوی و اصطلاحی تمدن:
روشن است که تمدن نشانه پیشرفت هر ملت و دولتی است، و بازگو کننده میزان این پیشرفت میباشد. به همین دلیل در ابتدا به بیان معنای لغوی و اصطلاحی این واژه میپردازیم.1-1- تمدن در لغت:
در لغت، تمدن به معنای زندگی در شهرها، در مقابل زندگی در بیابان میباشد. (3)
2-1- تمدن در اصطلاح:
تعاریف مختلفی از تمدن ارائه شده است. (4) یکی از دقیقترین این تعاریف عبارت است از: «پیشرفت مادی و معنوی افراد و جامعه به طور یکسان که دارای طبیعتی دوگانه میباشد، چرا که بواسطه تسلط عقل، ابتدا بر نیروهای طبیعت، و سپس بر خواستهها و تمایلات انسان، خود را محقق میسازد. زیرا هدف تمدن دستیابی افراد به مرحله کمال روحی و اخلاقی است. » (5)
یعنی تمدن عبارت است از «فرآیند ایجاد هماهنگی میان بعد مادی که نماد آن پیشرفت علوم و سیطره انسان بر نیروهای طبیعت بواسطه اعمال عقل، و بعد معنوی و اخلاقی که نماد آن غلبه گرایشهای خیرخواهانه انسان بر گرایشهای شر خواهانه او، برای رساندن تمامی بشریت به رفاه مادی و کمال روحی و اخلاقی، که محقق نمیشود مگر با بکارگیری اراده و غلبه بر عاطفه و تلاش برای همه گیر کردن اخلاق میان ملتها، و بکارگیری عقل بشری در راه خدمت به مردم و خوشبختی آنها، تا تمامی بشریت با تمام اختلافات قومیتی و زبانی که دارند، بر گرد آنچه ضامن منافع عمومی آنهاست گرد هم آیند». (6)
در نقطه مقابل این تعریف، معنای بادیهنشینی از لحاظ اصطلاحی آشکار
میگردد. در تعریف آن گفته شده: «افرادی که زندگی روزمره خود را از راه کشاورزی و دامداری تأمین میکنند. آنها تنها به ضروریات زندگی از قبیل خوراک، پوشاک و مسکن و دیگر نیازهای اولیه اکتفا میکنند و از زرق و برق زندگی به دورند. خانههای خود را از مو و پشم و یا از گل و سنگ میسازند، که حتی امنیت را برای آنها فراهم نمیکند، و بیشتر محل اطراق و سایهبان آنها میباشد. و چه بسا به غارها پناه ببرند. غذای آنها ساده است، چه به سختی به دست آورده باشند، چه آسان. البته به جز غذاهایی که آتش به خود میبیند». (7)
از کلام ابن خلدون بر میآید که بادیهنشینان بر دو گروهاند: افرادی که در یک جا مقیم هستند، و کسانی که کوچ میکنند. البته بادیهنشینان بیشتر بر گروه دوم اطلاق میشود، چرا که بادیهنشینی «نظامی اجتماعی است که جز در صحرا شکل نمیگیرد، و جز با خارج شدن از آن تغییر نمیکند. و چنانچه بادیهنشینان از محیط خود نقل مکان کنند، به مرور زندگی آنها تغییر مییابد، و بسته به نیازها و شرایط به کشت یا تجارت و صنعت روی خواهند آورد». (8)
بدین ترتیب مشخص میشود که تفاوت آشکاری میان دو مفهوم تمدن و بادیهنشینی وجود دارد. اولی به معنای حضور در شهر است، و جز به
این صورت به وجود نمیآید. در حالی که دومی کاملاً عکس آن میباشد. با این بیان به این نتیجه میرسیم که تمدن به وجود نمیآید مگر با وجود دولتی مقتدر که توانایی راهبری جامعه به سوی پیشرفت را داشته باشد. پس دولت چیست؟
2- دولت در لغت و اصطلاح:
1-2- معنای لغوی دولت:
این واژه در فرهنگهای لغت عربی و یا قرآن کریم وجود ندارد، ولی الفاظ نزدیک به آن بسیار است. در زبان عربی واژههای: مصر، قصبه، حاضره، مدینه، بلد، قریه، و... به کار رفته است. همچنین در مورد مناطقی که در حومه شهرها واقع است، اسامی مختلفی به کار بردهاند، از قبیل: ریف، صیغه، ربض، ضاحیه، غوطه. تعدد الفاظ برای یک مفهوم دلالت بر جاگیر شدن آن و احساس نیاز مردم به آن میباشد. (9) برخی از این واژهها را قرآن کریم به کار برده است، از قبیل: «وَ جَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ » (10)، «وَ إِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا » (11)، «لاَ أُقْسِمُ بِه?ذَا الْبَلَدِ » (12).البته عدم کاربرد واژه «دولت» دلالت بر عدم توجه به آن ندارد، به ویژه اگر ملاحظه کنیم که قرآن کریم غالباً به کلیات اشاره میکند، نه جزئیات.
از آنچه گذشت روشن میشود که واژه دولت یک واژه جدید است، چنانکه در معنای آن گفته شده است: «تسلط و غلبه ـ چیزی که دست به دست میگردد ـ مجموعه بزرگی از افراد که به صورت دائمی در منطقهای مشخص زندگی میکنند و دارای شخصیتی حقوقی و نظام حکومتی و استقلال سیاسی میباشند». (13)
این معنا نزدیک به چیزی است که در مورد «بلد» گفته شده است. (14). در نتیجه معنای لغوی دولت، چیرگی و تسلط بر زمین مشخصی میباشد، چه آن زمین کوچک باشد یا بزرگ، چیزی که دولتهای کوچک و بزرگ و دولتهای متمدن یا ابتدایی را به وجود میآورد.
2-2- دولت در اصطلاح
بر خلاف اصطلاحات دیگری از قبیل تمدن، فرهنگ، و... برای تعیین مفهوم اصطلاحی دولت با مشکل روبرو نمیشویم، و دلیل آن روشنی این مفهوم است.در تعریف دولت گفته شده است: «گروهی از مردم که در سرزمین مشخصی زندگی میکنند، و بر اساس نظامی خاص استقلال دارند. یا جامعهای نظمدار با یک حکومت مستقل و شخصیتی حقوقی که او را از دیگر جوامع مشابه متمایز میگرداند. پس دولت اندام سیاسی و حقوقی میباشد که به زندگی مجموعهای از افراد که یک امت «nation» را تشکیل
میدهند، نظم میبخشد». (15) همچنین در تعریف آن آمده است: «ساختار اجتماعی متمایز برای وجود تمدنی انسانی، که آن وجود به طور خاص در حاکمیت قانون و پیشرفت زندگی عمومی و نظم همگانی و پیشبرد کارهای جامعه تجلی مییابد. به عبارتی دیگر، جزئی است که در خدمت عموم به کار گرفته میشود». (16)
تعاریف دیگری در این زمینه ارائه شدهاند، که نمیتوانند مورد پذیرش واقع شوند. (17)
از آنچه گذشت روشن میشود که مفهوم دولت به معنای ساده آن عبارت است از: گروهی از مردم که در زمینی مشخص زندگی میکنند، و بر سیستم واحدی اتفاق نظر دارند. این سیستم وظایف آن گروه را از نظر حقوقی و قانونی تعیین میکند.
2 -2 -1- دولت بسیط و دولت مرکب:
شاید به خاطر معنای سادهای که دولت دارد، برخی سعی دارند این مفهوم را از راه تقسیم به بسیط و مرکب گسترش دهند.دولت بسیط، دولتی است که در آن «حاکمیت تقسیم نشده است، و دارای قانون اساسی و یک حکومت میباشد، که امور داخلی و خارجی آن را بدون مشارکت هیچ حکومت یا گروه دیگری اداره میکند. دولت بسیط در قانون
اساسی واحد نمود پیدا میکند، و کارهای اداری آن را یک حکومت مرکزی به انجام میرساند، که تمامی قوای مقننه و مجریه و قضائیه را در دست دارد» (18)
اما دولت مرکب، عبارت است از «مجموعه دولتهایی که برای محقق ساختن اهداف مشترکی با هم متحد شدهاند. دولت مرکب از اتحاد دو یا چند دولت که همگی از یک حاکمیت مشترک پیروی میکنند، تشکیل میشود». (19)
2-2- 2- دولت از دیدگاه سیاست بینالملل:
برخی سعی دارند تا مفهوم دولت را از جنبه بینالملل توضیح دهند. لذا این تقسیمبندی را ارائه دادهاند: دولت وابسته، دولتهای یک بلوک، دولت مستقل، و دولت بزرگ.دولت وابسته، دولتی است که «به دولتی دیگر در سیاست خارجی و برخی از مسائل داخلی وابسته است». (20) اما دولتی که عضو یک بلوک میباشد، دولتی است که «در سیاستهای خارجی خود با دیگر دولتها اشتراک منافع دارد، و پیرو آنها نیست». (21)
دولت مستقل، دولتی است که در «سیاستهای خارجی و داخلی بر اساس منافع خود هرگونه اراده کند، رفتار مینماید. مانند فرانسه و انگلیس در بلوک غرب، و چین در بلوک شرق». (22)
اما دولت بزرگ، دولتی است که «در حالت صلح، دارای اراده برتر جهانی میباشد». (23)
از آنچه گذشت، روشن میشود که همه تعاریف دولت بسیط را پذیرفتهاند، اما پس از توافق بر آن، به شکل و نظام دولت فعلی و موجود پرداختهاند، و موضوع تحت یک سلطه مرکزی بودن، یا غیر مرکزی بودن را مورد بحث قرار دادهاند.
روشن است که این مشخصه از دولت به جنبه اداری آن باز میگردد، نه جنبه مفهومی و نظری آن.
در مرحله بعد نیز به رابطه دولت با دولتهای دیگر از جنبه سیاست خارجی و داخلی پرداختهاند و موضوع استقلال کامل آن، یا تبعیت و تحت سلطه دولت دیگر بودن و در ارتباط با آن حرکت کردن را بررسی کردهاند. و فراتر از آن، حتی از استقلال به گونهای که در محافل بینالمللی دارای ارادهای برتر و تأثیرگذار باشد، سخن راندهاند.
این مسأله به سیاست خارجی دولت و دیدگاه آن در این باره مرتبط است، و به مفهوم نظری دولت ارتباطی ندارد.
اما منظور از دولت متمدن چیست؟
3- دولت و تمدن
پیش از آنکه منظور از دولت متمدن را بیان کنیم، ابتدا باید رابطه میان دولت و تمدن را توضیح دهیم، سپس به مفهوم دولت متمدن بپردازیم.1-3- رابطه میان دولت و تمدّن:
شاید برخی ادعا کنند که هیچ رابطهای میان این دو وجود ندارد. چرا که غالب دولتهای معاصر فاقد تمدن میباشند، و تنها دولتهای معدودی از آن برخوردارند. پس یا ارتباطی میان این دو مفهوم وجود ندارد، و یا ارتباط میان آنها نسبی است.اگر دولت را به معنای بسیط آن بگیریم، و تمدن را به معنای مادیاش، این دیدگاه میتواند درست باشد. اما اگر فراتر از این معانی تنگ، بنگریم، رابطه تنگاتنگی میان تمدن و دولت خواهیم یافت. چرا که طبیعت ـ هر چه باشد ـ به خودی خود «تمدن نخواهد بود، چه طبیعت زمین را در نظر بگیریم، یا طبیعت انسان را. چرا که این دو چیزی جز امور مادی و امکانات نمیباشند. اما تمدن عمل و نتیجهای است که در آنها تحقق مییابد. بنابراین جامعهای که به طور کامل تسلیم شرایط محیط طبیعی خود باشد، و افراد آن با انگیزههای دلخواه گام بر میدارند، از تمدن دور خواهد بود». (24)
تمدن تنها «نماد روحی و معنوی از مردمی که تصور واحدی از جهان دارند، و یگانه بودن تصورشان در پدیدههای تمدنی از قبیل: هنر، دین، فلسفه، سیاست و علم تبلور یافته، و این وحدت، ساختاری متمدنانه با ویژگیهای خاص خود را شکل میدهد» نیست. (25) چون تمدن در ارتباط با اشخاص نمیباشد، بلکه در ارتباط با امتها است. یعنی زمانی که زیر یک دولت خاص باشند. تمدن بر خلاف سخن ویل دورانت، از جایی که ترس و دلهره به پایان میرسد، آغاز نمیشود. (26) این ترس و دلهره زیر سایه وجود دولت است، یا با نبود آن؟ اگر در حالت وجود دولت باشد، که قابل قبول نیست. زیرا وجود دولت به معنای احساس امنیت است. و اگر مراد در نبود دولت باشد، که امری بدیهی است. (27)
ارزش تمدن و کارآمدی آن به واسطه «قدرت و عوامل شکل دهنده آن، عقاید و اندیشههای آن، و حکومتی که آن را پیش میبرد» (28) سنجیده میشود.
این مسأله ارتباط تنگاتنگ میان تاریخ جهان و دولت را نشان میدهد. چرا که از یک سو «تاریخ جهان، در حقیقت تاریخ دولت است»، (29) و از سوی دیگر «تاریخ بشریت، تاریخ تمدنها است». (30) بنابراین بیشتر توجه و تمرکز تاریخ
بر تمدنهای آن دولتها و فعالیتهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، عمرانی، تجاری، و دینی آنها میباشد.
البته این رابطه تنگاتنگ میان دولت و تمدن، میان دولت بزرگ و تمدن است. دولتی که دارای تمدنی اثر گذرا بر دیگران میباشد. تاریخ نشان میدهد که تمدن شکل نمیگیرد، مگر در سایه یک دولت بزرگ فعال در عرصه بینالملل.
این مسأله تفاوت میان دولت دارای تمدن و دولت فاقد تمدن را نشان میدهد. زیرا تمدن «کالایی وارداتی نیست که بتوان آن را وارد کشوری کرد. بلکه نهالی است که باید پرورش یابد تا شکوفا شود، و رشد کند». (31) علاوه بر آن «واحد سنجش عمومی در جریان یک تمدن این است که خود دستاوردهای خود را تولید کند». (32) شاید به خاطر همین ارتباط تنگاتنگ میان دولت و تمدن است که برخی تصریح کردهاند: «دولت جهانی و یکپارچه که در پایان تاریخ ظهور خواهد کرد را میتوان مبتنی بر دو پایه اقتصاد و پذیرش دانست». (33)
میزان درستی این دیدگاه در مباحث آینده مورد کنکاش قرار خواهد گرفت. در اینجا به بحث دولت متمدن و معنای آن میرسیم.
2-3-معنای دولت متمدّن:
بنابر مباحث گذشته، مراد از دولت، دولت بزرگ میباشد، نه دولت بسیط، و مراد از تمدن، تمدن فعال و اثرگذار است، چنانکه روابط این دو، روابطهای تنگاتنگ و گسستناپذیر میباشد. هر زمان که این ارتباط رو به ضعف گذارد، دولت ضعیف و ناپایدار گردیده، برون پروژه تاریخی و تمدنی به سر خواهد برد.پس مراد از دولت تمدنی، دولتی است که دارای ایدئولوژی فراگیر مستقل و به دور از تقلید باشد، و از دیدی جهان شمول در مورد زندگی، جهان، دولت و تمدن برخوردار باشد، به گونهای که همگی ابعاد دینی، اخلاقی، معرفتی، و اجتماعی را شامل شود. چرا که اگر چنین ایدئولوژی مستقلی را دارا نباشد، نمیتواند امتسازی کند. زیرا تقلید و وابستگی از پیامدهای ضعف و گسیختگی یک دولت است که به تبعیت از دیگر دولتها حرکت میکند، و هر آنچه را که او به او القا کنند، اطاعت کند، چرا که در غیر این صورت به رسمیت شناخته نمیشود. همچنین اگر دیدی جهان شمول نسبت به جهان، زندگی، دولت، و تمدن رادارا نباشد، چگونه میتواند ادعا کند که دولتی متمدن است؟ در این صورت زندگی را چگونه معنا میکند؟ مبانی تمدن را چه میداند؟ شکل حکومت را چگونه ترسیم میکند؟ و... .
این تعریف از دولت متمدن، تعریف انتخابی در این تحقیق میباشد، که در مباحث آینده به اثبات آن خواهیم پرداخت.
4-قرآن کریم و مسأله تمدن:
قرآن کریم کتاب هدایت بشریت از گمراهی به سوی صراط مستقیم میباشد، و این مهم را بواسطه تبیین اصول عقاید و اندیشهها و دیدگاههای مورد نیاز هر فرد مؤمن معتقد به انجام میرساند. همچنین پایههای تربیت، اخلاق، نظام اجتماعی و خانوادگی را روشن میسازد، و تنها کار بیان، تفسیر، توضیح، و گاهی استنباط و پیاده کردن اصول بر فروع را بر عهده سنت مینهد. به همین دلیل پیش از مراجعه به هر منبعی باید ابتدا به قرآن رجوع کرد، و دیدگاههای آن را شناخت، چرا که قرآن معیار سنجش و ارزشگذاری سایر منابع میباشد. (34)از دیگر ویژگیهای قرآن، جاودانه بودن آن است، و پیامبر آورنده آن خاتمالانبیا میباشد. پس طبیعی است که دین ایشان خاتم ادیان باشد. این دین خاتم و کتاب آن باید از تحریف و دستبرد مصون بماند. به همین دلیل قرآن کریم توجه منحصر به فردی به مسأله تمدن با تمام ابعاد آن دارد، چرا که آمده تا دولت و تمدنی مستقل و خاص به خود پایهگذاری نماید. به همین دلیل قرآن «نظام اسلامی» را مطرح میسازد، که عبارت است از: مجموعهای از قوانین و سیستمهایی که با نظام آفرینش همخوان میباشند، و ثابت و تغییرناپذیرند، و دست بازیگران را به آنها راهی نیست. حق را مجسم میکنند، و از هوی و هوس دیکتاتوریهای فردی یا جمعی به دور است، بلکه حق تغییر را از هر حاکمیتی میستاند، و اداره امور را به نظام جهانی
و اراده خداوند میسپارد. (35)
همچنین قرآن اندیشه تعادل در رفتار با گروههای مختلف بشری را مطرح ساخته است، چرا که «تنها با سرکوب و اعمال زور ملتها شکوفا نمیشوند، و به راه خود ادامه میدهند». (36)
قرآن کریم در چارچوب سنتها، قوانین پیدایش و اوج و سقوط تمدنها و دولتها را بیان کرده است، و چنانچه این قوانین به درستی شناسایی شوند، میتوانند حیات یک تمدن را تضمین کنند. اما در صورتی که درست شناسایی نشوند، و یارها گردند، تمدن رو به سقوط خواهد رفت.
به همین دلیل است که احادیث فراوانی بر مراجعه و خواندن قرآن و تدبر و اندیشه در آن تأکید دارند، نه قرائتی که تنها تکرار الفاظ و پیچاندن صدا باشد. (37)
پس باید قرآن را خواند، در آن تدبر کرد، و پیامهای آن را دریافت کرد، و مهمتر از همه به کار بست، چرا که معرفت بدون عمل هیچگاه تمدنساز نخواهد بود.
اما قرآن کریم پیدایش دولت متمدن را چگونه بیان کرده است؟
1- پیدایش دولت
سؤالی که در این رابطه باید به آن پاسخ داده شود این است که: عناصر تشکیل دهنده دولت چیست؟شایدیکی از روشنترین آیاتی که به این مسأله پرداختهاند، آیه خلافت باشد، که میفرماید: «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ ه?ؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ » (38)
«هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد. (فرشتگان) گفتند: آیا کسی را در آن قرار میدهی که فساد و خونریزی کند؟! در حالی که ما تسبیح و حمد تو را به جا میآوریم، و تو را تقدیس میکنیم. (خداوند) فرمود: من حقایقی را میدانم که شما نمیدانید. سپس علم اسماء را همگی به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت، و فرمود: اگر راست میگویید اسامی اینها را به من خبر دهید».
گذشته از اختلافات تفسیری که در مورد این آیه وجود دارد، مسأله خلافت انسان در زمین مورد اتفاق مفسران است. برای بیان مراد دقیق این آیه، محورهای زیر را مورد بحث قرار میدهیم:
1- بیان برخی از الفاظ که در این آیه آمدهاند.
2- مراد از خلافت.
3- عواملی که از آنها پیدایش دولت فهمیده میشود.
4- پیاده کردن آن عوامل بر آیه کریمه. (39)
1-1- معنای برخی واژههای آیه:
تنها برخی از واژههایی که تعیین مراد از آنها در بحث ما اثرگذار است، مورد بررسی قرار میگیرند، که عبارتنداز: الملائکه، جاعل، خلیفه، یفسد، یسفک.الف ـ الملائکة
ملائکه جمع ملک است. (40) گفته شده که اصل ملک، مألک بوده، ولی حرف لام به جلو و همزه به عقب رانده شده است، و بر وزن مفعل میباشد. از ألوکه به معنای نام گرفته شده است. به خاطر کثرت استعمال همزه افتاده، و ملک خوانده شده است. هنگام جمع، آن را به اصلش باز میگردانند، و ملائک میگویند. پس حرف (هًْ) برای مبالغه و یا تأنیث افزوده شده، (41) و ملائکهًْ گردیده است.البته این بحث در صورتی که ملائکه اسم مشتق باشد، وارد است، و مبتنی بر این است که تمامی ملائکه رسول و فرستاده هستند. «به این اعتبار که آنها فرستادگان خدا به پیامبرانشان میباشند». (42) اما اگر اسم علم یا اسم
جنس باشد ـ همانگونه که نظر شیعیان است ـ «برخی ملائکه از فرستادگانند، و گروه دیگر فرستاده نمیباشند». (43) دلیل این امر هم فرمایش خداوند متعال است که «از میان ملائکه فرستادگانی را بر میگزیند»، در حالی که اگر همگی از فرستادگان بودند، همگی برگزیده میشدند، زیرا فرستاده همیشه برگزیده است. (44)
به هر حال، در تعریف لفظ ملائکه گفته شده است: «اجسام نورانی لطیفی هستند که در علم و قدرت بر کارهای سخت به کمال رسیدهاند. فرمانبردار خداوند، و ساکن آسمانها هستند. آنها فرستادگان خداوند به پیامبرانشان میباشند و امانتداران وحیاند. شب و روز تسبیح گویند، از دستورات خدا سرپیچی نمیکنند، و هر آنچه به آنها دستور داده میشود انجام میدهند». (45)
ب ـ جاعل
این واژه از جعل به معنای خلق کردن، وصف کردن، ساختن، گرفته شده است، و اسم از ساختن میباشد. (46)ظاهراً جعل کردن مرحلهای بعد از «خلق» است. به همین دلیل خداوند پس از آفرینش آدم، خواست که این موجود همانند دیگر موجودات نقشی ایفا
نماید. هر چند که این نقش در آسمانها نباشد، بلکه در زمین ایفا شود. از این رو میفرماید «جعل میکنم»، نه «خلق میکنم». (47)
ج ـ خلیفة
این واژه گویشی از چهار واژه میباشد: الخلف، الخلافه، الخلف، الاستخلاف. و این یکی از نشانههای بلاغت قرآن میباشد. با مراجعه به کتب تفاسیر و لغت (48)، نتایج زیر به دست میآید:1- خلیفه مشتق از خلف (با فتح لام) است که به جانشینی در امور شایسته و نیکو اختصاص دارد. زیرا خداوند جز به کارهای نیک امر نمیکند.
2- خلافت در زمین است، نه آسمان.
3- مدیریت این خلافت توسط انسان صورت میگیرد، نه دیگر مخلوقات.
د ـ فسد وسفک
فساد نقیض صلاح است، (49) و سفک «ریختن و جاری ساختن هر مایعی است، ولی بیشتر در مورد خون به کار میرود». (50)بنابراین دو صفت «فساد و سفک» از صفات ناشایستگان است. از این رو به نظر میرسد که ملائکه خلیفه را مشتق از «خلف» (با سکون لام) گرفته بودند
که به معنای جانشینی در کارهای بد میباشد. به همین دلیل به خداوند عرضه کردند که این خلیفه خونریزی خواهد کرد، و زمین را به فساد خواهد کشید. همچنین ممکن است که مراد ملائکه برخی افراد این مخلوق باشند، نه همگی آنها. (51)
در اینجا خداوند متعال برای آنها توضیح میدهد که به این مخلوق عقل بخشیده، و توانایی کسب علوم، و اداره آنچه به او محول شده است را دارد.
البته این امر مانع از روی دادن کشمکش و ستیز میان فرزندان آدم نمیشود. چرا که از رهگذر این ستیز است که انسان به کمال و شناخت خود میرسد.
2 -1- خلیفه و خلافت
1-2-1- مراد از خلیفه
در این رابطه چند نظر مطرح شده است. برخی گفتهاند که مراد آیه کریمه از خلیفه «حضرت آدم و هر انسانی از نسل اوست که در هر زمان و مکانی به وجود آمده یا خواهد آمد». (52) اما عدم ذکر فرزندان آدم در آیه، شاید از قبیل اطلاق جزء واراده کل باشد. (53)همچنین گفته شده است که مراد «نوع بشر» است، چرا که حضرت آدم محدود به شرایط خاص زمانی و مکانی است، در حالی که این مأموریت به
انسان در کل زمین و برای تمامی این مدت طولانی محول شده است. گذشته از این، وصف ملائکه از انسان بر حضرت آدم منطبق نمیشود، بلکه بر برخی فرزندان او صادق است. چنانکه این لفظ در چند جای قرآن خطاب به برخی از پیامبران یا انسانها به کار رفته است. (54)
بنابراین مراد از خلیفه نوع بشر است، ولی نماینده اول آن حضرت آدم میباشد. و در جانشینی بشر، منافع و مصالح بالاتر از مفاسد آن است. «برخی از آنها مقامی بالاتر از ملائکه دارند، چنانکه بشر خلقتی است که جلوهای دیگر از عظمت پروردگار را نمود میبخشد». (55)
بر این اساس که خلیفه نوع بشر است، آیا میتوان نتیجه گرفت که خلافت در اینجا جانشینی خداوند در زمین است، یا جانشینی از او در زمین، و یا جانشینی از مخلوقات پیشین؟
2-2 -1- مراد از خلافت
برخی بر این عقیدهاند که مراد جانشینی از مخلوقات پیشین میباشد. دلیل آنها احادیثی است که از وجود مخلوقات پیشین در زمین حکایت میکند. این مخلوقات زمین را به تباهی کشاندند، و خداوند نیز آنها را از بین برد.برخی از این احادیث، این مخلوقات را از جنس بشر شمردهاند. (56)
نظر دوم، یعنی خلافت از خداوند قابل قبول نیست، چنانکه تعداد اندکی از مفسرین به آن قائل شدهاند. چرا که خلافت از خدا با فساد کردن سازگاری ندارد. (57) علاوه بر آن، خداوند نمیمیرد تا نیاز به جانشین داشته باشد. (58)
بنابراین سنجیدهترین نظر، جانشینی خداوند در زمینش است. بسیاری از محققین بر این نظرند، و با پرسش ملائکه در مورد این مخلوق که ممکن است فساد کند، سازگار میباشد. (59) همچنین پاسخ خداوند متعال به آنها، که آموزش اسماء به آدم بود، این مطلب را تأیید میکند. (60) اضافه بر آن، خداوند ادعاهای ملائکه را رد نکرد، بلکه به آنها نشان داد که این موجود میتواند کاری انجام دهد که آنها از انجامش ناتوانند. (61)
بر این اساس، حضرت آدم دو نوع خلافت را به انجام رسانده بود، از حیث نبوت، و از حیث انسان بودن. بنابر آیه کریمه (ثمّ جعلناکم خلائف فی الأرض من بعدهم) «سپس شما را جانشینان آنها در روی زمین ـ پس از ایشان ـ قرار دادیم»، هر گروهی که بر زمین آید، نسبت به گروه پیشین خلافتی تکوینی در دار دنیا دارد. از این رو هر دو خلافت لازم و ملزوم یکدیگرند. (62)
روشن شد که مراد از خلیفه نوع بشر است، و اولین نمود آن حضرت آدم میباشد. مراد از خلافت نیز، خلافت خداوند در زمینش است، نه خلافت از خدا. و این همان خلافت عام در قبال خلافت خاص میباشد. (63) (بیان آن در مباحث آینده خواهد آمد. )
از آنجا که مراد از خلافت، خلافت خدا در زمین میباشد، باید به سمت او حرکت کند، در غیر این صورت فایدهای بر استخلاف انسان در زمین مترتب نمیشود. پس مراد از خلافت در زمین «حرکت پیوسته به سوی ارزشهای نیکو، عدالت، و قدرت است. چنانکه حرکتی توقفناپذیر است، زیرا رو به سوی مطلق دارد، و هر هدفی جز مطلق (خدا) پیش روی خود قرار دهد، محدود خواهد بود، و از حرکت باز خواهد ایستاد، و روند رشد در خلافت انسان متوقف خواهد شد». (64)
3 -1- عناصر تشکیل دهنده دولت
با نگاه کاوشگرانه در این آیه کریمه میتوان موارد زیر را به عنوان عناصر تشکیل دهنده دولت از آن استخراج کرد:1- ایمان به مبدأ برتر که همان خداوند متعال است.
2- زمین
3- انسان
4- رهبری
5- زبان
6- حرکت برای دستیابی به کمال
7- احساس مسئولیت به دلیل فراهم بودن اراده و اختیار
8- علم و معرفت
در اینجا به برخی از این عناصر میپردازیم، اما بقیه در فصلهای آینده خواهند آمد.
1-3-1- ایمان به خداوند متعال
هر نظامی که بخواهد دولتی قدرتمند و شکوفا تشکیل دهد، باید به یک مبدأ فراگیر ایمان داشته باشد، تا مردم رابه سوی آن فرا خواند، و حرکت خود را از آن آغاز کند. این مبدأ باید مطلق باشد، تا این جامعه از حرکت باز نایستد. از اینجاست که قرآن کریم بر ضرورت ایمان به مبدأ تأکید میکند. البته این ایمان نباید ایمانی ظاهری و یا تقلیدی باشد، بلکه مراد از آن «پذیرش قلبی آنچه که عقل باور کرده، و پایبند بودن به تمامی پیامدهای این ایمان، و تصمیم برای اجرای تمامی لوازم عملی آن است. این ایمان متوقف بر شناخت است، ولی خود علم از مستلزمات دائمی آن نیست». (65)البته گروه اندکی هستند که میتوانند وجود یک مبدأ دائمی در انسان را درک کنند، و هدف هر دینی نیز بالا بردن این ادراک میباشد. (66)
بنابراین بدون ادراک این مبدأ، انسان نمیتواند سمت و سوی حرکت خود را در زندگی تعیین کند، و سرگردان باقی میماند.
2 -3 -1- زمین
بدیهی است که بدون وجود زمین امکان تحقق دولت وجود ندارد، و تا زمانی که این عامل وجود نداشته باشد امکان پذیرش و به رسمیت شناختن دولت در عرصه بینالمللی وجود ندارد، چه این زمین چند پاره باشد، یا به هم پیوسته. (67) وجود زمین برای انسان ضروری است، چرا که نیازهای خود را از آن برآورده میکند. (68)خداوند زمین را به ملکیت انسان در آورده، و زیر سلطه او قرار داده است. بنابراین انسان باید آنگونه که مورد پذیرش خداوند است از آن استفاده نماید. چنانکه آباد کردن زمین از جمله وظایف انسان به شمار میآید.
3-3 -1- انسان
بدیهی است، کسی که به سمت مطلق حرکت میکند، و زمین را آباد میسازد، انسان است. پس به طور همزمان دو وظیفه بر عهده دارد. اولی، حرکت به سوی خدا است، تا نیروهای خود را بالفعل سازد، و دومی، آباد کردن زمین است، تا خود را به کمال برسند. انسان خود راهبر دولت و پیش برنده آن است، پس دولت بدون انسان هیچ ارزشی ندارد.انسان هر چند در بند محیط و شرایط طبیعی باشد، اما محکوم آنها نیست، و تسلیم اراده طبیعت نمیشود، (69) چرا که وظیفه انسان (خلیفه) تصحیح سمت و سوی حرکت بشریت به سوی مطلق حقیقی، و نه خیالی است. از آنجا که «انسان در هر جایی که باشد، در بند است»، (70) باید با حرکت به سوی خدا خود را از این بندها آزاد کند. زیرا تنها اوست که میتواند آزادی را به انسان بازگرداند.
4 -3- 1- زبان
زبان ابزار دولت برای گفتوگو با دیگران، بیان موضعگیریها، و انتقال اندیشهها است.گفتوگویی که میان خدا و ملائکه صورت گرفت، نوعی کاربرد زبان بود. بنابراین زبان یکی از عناصر مهم تشکیل دهنده دولت است. هانتیگتون میگوید: «زبان و دین از عناصر مهم تشکیل دهنده هر فرهنگ و تمدنی میباشند» (71)، «و هر فرهنگی که در حال شکلگیری باشد، باید نشانههای شکلگیری یک زبان و دین جهانی نیز در آن دیده شود». (72)
پافشاری بر بنیانگذاری یک زبان جهانی برای بشریت، دلیل روشنی است بر اینکه یکی از عناصر مهم تشکیل دهنده دولت، زبان است.
5 -3 -1- رهبری و حکومت از دیدگاه قرآن کریم
یکی از مهمترین وظاییف دولت، شکلدهی به رهبری و حکومت است.رهبری، که دستورهای لازم را صادر کند، و حکومتی که آنها را پیاده کند، و این حقیقت استخلافی است که در قرآن آمده است. چرا که این فرآیند عناصری را شامل میشود، که عبارتند از: «تلاش و نوآوری و دوری از فساد در زمین، دریافت ارزشها و آموزشها و قوانین از خداوند متعال، و به کار بستن آنها با تلاش و کوشش در جهان». (73)
رهبری بدون حکومت نمیتواند به هدف برسد، چون تا حکومت نباشد، فرامین این رهبری بدون اجرا باقی میماند. به همین دلیل خداوند متعال خطاب به حضرت داوود میفرماید: «یا داوود إنا جعلناک خلیفهً فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق». (74) یعنی حضرت داوود (ع)، اضافه بر آنکه خلیفه خدا در زمین است، نقش حاکمیت را نیز بواسطه حکومت خود ایفا مینماید. از این رو به کاوش این مطلب به طور مفصّل در قرآن کریم میپردازیم.
1 -5 -3 -1- رهبری از دیدگاه قرآن
انسان یک موجود زمینی است، و زندگی او ازرهگذر «روابط و داد و ستد با افراد، جامعه و تمدن صورت میپذیرد». (75) این روابط و کنشها بدون وجود دولت امکان تحقق ندارد. زیرا این دولت است که زندگی اجتماعی را سامان میدهد.اما دولت به خودی خود تا زمانی که یک رهبری، و به تعبیر قرآن کریم یک خلیفه در رأس آن نباشد، نمیتواند وظیفه خود را ایفا نماید. رهبر (خلیفه) در
این نقش باید «تمامی نیروهایی که حافظ سلامت و بقای این نظام هستند را گرد آورد، و آنها را در یک واحد قدرتمند و منسجم و پایدار سامان دهد، و در این راستا راههای صحیح رسیدن به آن اهداف را بپیماید». (76)
خلیفه با این کارها میان امور دنیوی و اخروی، مادی و معنوی هماهنگی و توازن ایجاد میکند، و به این واسطه «الگوی دیگران در فعالیتهایشان میگردد». (77) در این صورت پیروی از او به دلیل الگو بودن واجب میشود، نه به دلیل قدرت و تسلط داشتن، چرا که «قدرت حقی نمیآورد». (78)
از این روست که خداوند متعال اطاعت ازخلیفه را با اطاعت از خود قرین کرده است، و میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذ?لِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً » (79)، «ای کسانی که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالامر را. و هر گاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا باز گردانید، اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است».
از این آیه کریمه به وضوح دریافت میشود که این اطاعت در زمانی است که راه، راه خدایی و به سوی او باشد، وگرنه اطاعت واجب نیست.
این آیه مسأله رهبری در دولت را به روشنی مطرح نموده است. لذا به طور مختصر به آن میپردازیم.
الف ـ اطاعت و مسئولیت
میان رهبر و توده مردم رابطه متقابل وجود دارد. توده باید از رهبری اطاعت کند، و رهبر در قبال آنها مسئول است.دلیل دعوت به اطاعت از خداوند متعال این است که «اطاعت اساس و پایه ایمان است، چون اساس عبودیت شخص مؤمن به درگاه خداوند متعال در تمامی اندیشهها و گفتارها و کردارهای او نمود پیدا میکند. چیزی که او را وا میدارد تا در زندگی خود بر اساس امر و نهی خداوند حرکت کند، چه این اوامر را دوست بدارد، یا بر خلاف میل او باشند». (80)
همچنین این آیه پایه و اساسی را که باید دولت بر آن بنا شود بازگو مینماید، که ایمان به وجود خدا را نیز در بردارد. اطاعت از پیامبر نیز در همین راستا است. شاید هدف از تکرار لفظ «اطاعت» برای پیامبر و تأکید بر اطاعت از ایشان، تبیین این امر باشد که پیامبر دارای دو جنبه و بعد میباشد: (81)
1- بعد تشریعی:
بر اساس آنچه خداوند به او وحی میکند (به غیر از قرآن)، و آنچه به طور مجمل و کلی در قرآن آمده است، و پیامبر آن را به تفصیل بیان میدارد.
2- بعد رأی دادن:
این جنبه ولایت حکومتی و قضاوت پیامبر باز میگردد. در این عرصه پیامبر بر اساس ظواهر امور میان مردم حکم میکرد.
اطاعت مردم از رهبری از آن جهت است که در قبال آنها مسئولیت دارد. «مسئولیت در پی آزادی و اراده و اختیار حاصل میشود». (82) رابطه میان این دو، رابطه لازم و ملزوم است، چون «مسئولیت در پی آزادی به دست میآید، و اگر آزادی از دست برود مسئولیتی در کار نیست». (83)
بنابراین در رأس دولت باید رهبری توانا و قادر بر انجام وظایف قرار گیرد. این رهبری در قبال توده مردم مسئولیت دارد، و این مسئولیت لزوم اطاعت مردم از او را به همراه دارد. البته این اطاعت باید آگاهانه باشد، نه کورکورانه. این رهبری از آنجایی که در قبال مردم مسئولیت دارد، باید از ارادهای قوی و آزادی برخوردار باشد.
ب ـ اولوالامر
مراد از اولوالامر، «صاحب اختیار کارها و فرامین است. یعنی کسی که صلاحیت امر کردن دارد، و در اوامر خود با خدا و رسولش مخالفتی نمیکند» (84)، یا «کسی که اجرای قوانین را بر عهده میگیرد». (85)در مورد مصداق اولوالامر میان علمای اسلام اختلاف نظر وجود دارد.
شیعه متفقاً معتقدند «ائمه معصوم میباشند، که رهبری مادی و معنوی امت اسلامی در تمامی عرصههای زندگی از طرف خداوند و پیامبر اکرم به آنها واگذار شده است». (86) علمای شیعه دلایل عقلی و نقلی بر این امر اقامه کردهاند، که در محل خود مفصلاً بیان شده است. (87)
علمای اهل سنت در تعیین مصداق اولوالامر بر چند نظر میباشند. گروهی آنها را حکام و فرمانروایان، همچنین علما دانستهاند (88)، و برخی آنها را خلفای راشدین، یا فرماندهان ارتش و... و یا تمامی این موارد معرفی کردهاند. (آنگونه که از محمد عبده نقل شده است. ) (89)
علت اینکه علمای شیعه این تفسیر را رد میکنند، مترتب شدن نقض غرض از آیه است. چرا که شکی نیست که برخی از این افراد فاسقاند. پس اطاعت از آنها نقض اطاعت از پیامبر یا خداوند است. (90)
خلاصه کلام اینکه رهبری از دیدگاه قرآن یک رکن اساسی در تشکیل دولت است، و منحصر به خلیفه اول (حضرت آدم) و یا پیامبر خاتم (ص) نمیشود. چون بنای تمدن انسانی حقیقی منوط به وجود رهبری آگاه است. پس مادامی که بشریت وجود دارد، به راه خود ادامه میدهد، و در هر زمانی بر کسی که شرایط لازم را دارامیباشد، منطبق میگردد. یعنی هر چند مراد از اولوالامر ائمه معصوم میباشد، اما «برای تأکید اینکه قرآن تنها بر برههای خاص منطبق نمیشود، ملتزم به وسعت مفهوم میشویم، همانگونه که در موارد دیگری از احادیث، اهلبیت به مصادیق به عنوان تفسیر اشاره میکنند. این احتمال که اطلاق آیه آن را تأکید میکند، این امکان را به ما میدهد که در مورد موضوع چالش برانگیز ولایت در عصر غیبت امام، به آن تمسک جوییم. یعنی شرایطی که از نظر فعلی اولوالامر بر ولی فقیه یا شورای مسلمانان قابل صدق باشد، به وجوب اطاعت از آنها قائل شویم». (91)
«وجود ولی امر در مقام تصدی برقراری نظم و اجرای قوانین اسلامی ضروری است، چرا که وجود او مانع ظلم و تجاوز و فساد میباشد. امانت را بر عهده میگیرد، و مردم را به راه راست هدایت میکند، و بدعتهای ملحدین و معاندین را بر ملا میکند». (92) این همان حرکت به سوی مطلق است که تعطیلناپذیر میباشد. اما این رهبر از چه شرایطی باید برخوردار باشد؟
ج ـ شرایط رهبری
قرآن کریم بر دو صفت بسیار تأکید میکند:1- علم
خداوند میفرماید: (و علّم آدم الأسماء کلّها)، چرا که علم «ثمره عقل، و راهنمای حکومت کردن است. معیاری است برای تشخیص چیزهایی که باید گرفته شوند، از اموری که باید وانهاده شوند. به فضل آن مصونیت از اشتباه و لغزش در تصمیمگیریها به دست میآید، ملک در چشمان همه آراسته میگردد، و بواسطه آن شخص در شمار شاهان میآید». (93)اما علم رهبری در چه زمینهای باید باشد؟ از آنجا که «دولت اسلامی، دولت قانون است، حاکم مسلمانان باید عالم به قانون باشد». (94)
2- عدالت
خداوند متعال فرموده است: «یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ». (95) عدالت از مهمترین ویژگیهای هر رهبری است، به گونهای که امام علی (علیهالسلام) آن را بالاتر و مهمتر از جود و کرم میداند. (96)این دو ویژگی رهبر از مسلمات مسلمانان گشته است. (97)
حکومت
امکان ندارد رهبر بتواند نقش خود را بدون وجود حکومت ایفا نماید.الف ـ معنای حکومت
حکومت در معنای ساده خود، یعنی «مدیریت و ساماندهی سیاسی دولت» (98). تفاوت آن با دولت در این است که مفهوم دولت اعم از حکومت میباشد. چرا که دولت «چارچوب نظم دهنده فراگیری است که در بردارنده حکومت و دیگر بخشهای مهم میباشد». (99)اما در مفهوم اسلامی، «حکومتی قانونی و مشروطه است. یعنی دستاندرکاران آن مقید به مجموعه شرایط و قواعدی هستند که در قرآن و سنت بیان شدهاند، و عبارتند از وجوب رعایت نظم و پیاده کردن احکام و قوانین اسلام. به همین خاطر حکومت اسلامی، حکومت قانون الهی است». (100)
حکومت به هر معنی که گرفته شود، وظیفه اصلی آن اداره دولت و سازماندهی آن برای هدایت مردم به رستگاری و فراهم نمودن شرایط رشد و پیشرفت است.
حکومت الهی به باب امانات و ولایت یکی از افراد شریک در حقوق عمومی انسانی باز میگردد، به گونهای که شخص متصدی این امر هیچ مزیتی بر دیگران ندارد. (101)
ب ـ وظیفه حکومت
بدیهی است که هر حکومتی وظایفی بر عهده دارد، از جمله مهمترین آنها موارد زیر میباشند:1- حمایت و حفظ سیستمهای درونی دولت، تربیت عمومی مردم، رساندن هر صاحب حقی به حقش، جلوگیری از بروز دشمنی میان افراد امت، و رعایت منافع عمومی مردم و دولت. (102)
2- حمایت کشور از دخالتهای بیگانگان، هوشیاری در قبال نقشههای دشمنان، و آمادهسازی نیروهای دفاعی و مجهز کردن آنها به تسلیحات لازم برای دفاع از وطن. (103)
3- تلاش پیگیر و خستگیناپذیر برای دعوت به سوی خدا، و تلاش برای هدایت بشر به سوی مطلق حقیقی، که اگر چنین نبود، ارسال رسل بی معنی بود.
از آنچه گذشت، دریافتیم که شکلگیری دولت مبتنی بر رهبری و حکومت میباشد، و رهبری بدون حکومت، یا حکومت بدون رهبری قابل تصور نمیباشد.
دولت و پایههای تمدن
در این بخش در مورد پایههای اساسی هر دولتی که میخواهد در راه تمدن گام نهد، بحث خواهیم کرد. در این مباحث نیز از سرچشمه زلال قرآنکریم استمداد خواهیم جست.
1 -2- قانون
وجود قانون یکی از پایههای مهم هر دولت متمدنی است، و در صورت نبود آن هرج و مرج و بینظمی فراگیر خواهد شد. البته منظور ما از قانون در اینجا چیزی است که بهترین روش برای زندگی اجتماعی راسامان میبخشد. قانون نمیتواند از هوی وهوس و یا خواستههای تجاوزکارانه نشأت گیرد، بلکه باید برخاسته از «انسانیت» (104) باشد. از این رو حکومت اسلامی، حکومت قانون نامیده شده است، که در آن حاکم تنها خداوند یگانه است. او تنها قانونگذار است، و حکم او بر همه جاری است، حتی بر خود دولت. پیامبر (ص) و خلفای ایشان و سایر مردم، همگی از آنچه اسلام برای آنها مقرر کرده، و وحی بدان نازل شده، و خدا در قرآن بیان نموده، یا بر زبان پیامبر جاری شده است، پیروی میکنند. (105) به همین دلیل «دولت اسلامی در عصر غیبت به عنوان یک مؤسسه اجرایی به شمار میآید، که باید حقوق و تکالیف معین شده از سوی شریعت را پیاده کند. » (106)بنابراین حکومت به هر شکلی که باشد، اگر بر اساس آموزههای دین عمل نکند، به گمراهی میرود. به همین دلیل قرآن کریم بر این مسأله تأکید فراوان دارد: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ» «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ » «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ » (107) صفات کافرون، ظالمون، و فاسقون که از طرف خداوند به کار رفته است، آیا فساد و سفک دمائی نیست که ملائکه گفته بودند؟ و آیا صفات مقابل آنها (مؤمن، عادل، تمسک به اخلاق) در دایره شایستگی و اصلاح امور که در خلافت و استخلاف نمود پیدا میکند، به حساب نمیآید؟
2-2- علم
از جمله ویژگیهای هر دولت متمدنی، سعی آن در راه کسب روزافزون علم است، چرا که علم موجب زنده شدن و زنده ماندن امتها میشود، و بوسیله آن دولتها و تمدنها ساخته میشوند. به همین دلیل قرآن بهای بسیاری به علم میدهد، و علما را چنان توصیف میکند که از خشیت الهی بیشتری برخوردارند: «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ » (108). یعنی «هیچ کس از خداوند متعال آنگونه که شایسته اوست، بیم ندارد، و از گناهان ابا نمیکند، مگر علمایی که حقیقت را میشناسند. اما نادانان و کسانی که خدا را نمیشناسند، از او بیم و هراس ندارند». (109)علما از دیدگاه قرآن کریم افرادی نیستندکه مغزشان صندوقچهای گشته است برای حفظ نظریات و اندیشههای مختلف. آنان که مغزشان مالامال از
قوانین و معادلات علمی است، و زبانشان مدام به گفتوگو در باب آنها میجنبد. کسانی که ساکن مدرسهها و دانشگاهها و مکتبخانهها شدهاند. بلکه علما صاحب نظرانی هستند که نور علم و معرفت تمام وجودشان را به نور الهی و ایمان و تقوی منور ساخته است، و به دلیل احساس مسئولیت بالا، بیش از همه به تکالیف خود پایبندند. (110)
علم باید به سمت خدا جهت گیرد، و مردم را به حقیقت خدا و علم و قدرت بی پایان او، که شایستهترین برای پرستش است، سوق دهد. نه اینکه آنها را با خدایان دروغین که هیچ سودی ندارند مشغول دارد. پس این علم است که ایمان به خداوند را ایجاد میکند، چه این دو هیچ گاه نقیض هم نمیگردند. (111)
امروزه به اثبات رسیده است که «پیش از انقلاب صنعتی، باید انقلاب علمی رخ دهد، تا زمینه بحث و تحقیق غیر جانبدارانه را فراهم آورد». (112)
امروزه به کرات میشنویم، فضاپیمایان و دیگر دانشمندان طبیعت به خدا ایمان میآورند. این مطلب دلیل محکمی بر امکان دستیابی به ایمان به خدا از رهگذر علم است. البته نه ایمانی کورکورانه و تقلیدی، بلکه ایمانی از روی آگاهی، علم و تواضع. به طور کلی امروزه ثابت شده است که «علم پایه
پیشرفت است. » (113) احادیث بسیاری نیز بر این مضمون تأکید دارند که جای اشاره به آنها نیست. (114)
3-2- عدالت
عدالت گمشده تمام بشریت است. از این روست که از مهمترین نشانههای تمدن یک دولت به شمار میآید. قرآن نیز تأکید فراوان بر آن دارد. (بیان آن در مباحث گذشته آمد. )خداوند متعال میفرماید: «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَ اتَّقُوا اللَّهَ» (115)، «عدالت پیشه کنید، که به پرهیزگاری نزدیکتر است». چنانکه در جای دیگری از قرآن آمده است: «وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ» (116)، «و مأمور شدم تا عدالت را در میان شما اجرا کنم». و در جای دیگری میفرماید: «وَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى » (117)، «و هنگامی که سخنی میگویید، عدالت را رعایت نمایید، حتی اگر در مورد نزدیکان شما باشد».
عدالت در لغت از عدل گرفته شده است، که در اصل مصدری است که قائم مقام اسم گردیده است. عدل با فتح و کسر عین آمده، لیکن مراد ما در اینجا با کسر عین است، که به معنای مساوات میان دو چیز، نقیض ظلم و جور،
میانهروی در کارها، و قضاوت به حق میباشد. (118)
در تعریف اصطلاحی آن آمده است: پیروی نیروی عملی از عقل، یا تسلیم تمامی نیروها به عقل، به گونهای که کشمکش از میان آنها برداشته شود، و گروهی بر دیگری برتری نیابد، و بر چیزی اقدام نکند، مگر آنکه نیروی عقل تعیین کرده باشد. این وضعیت زمانی رخ میدهد که ملکهای در انسان حاصل شود، که در نتیجه آن تمامی افعال به آسانی معتدلانه صورت گیرند، و هیچ هدفی از این کار نداشته باشد، جز آنکه آن را فضیلت و کمال مییابد. (119)
عدالت انواع مختلفی دارد، از قبیل: عدالت الهی، عدالت سیاسی، عدالت حقوقی، و عدالت اجتماعی. در اینجا مراد عدالت اجتماعی و رابطه آن با تمدن است. روشن است که محقق شدن عدالت در جامعه متوقف بر عادل بودن حاکم است، چرا که «شریفترین جلوههای عدالت و مهمترین آنها، و برترین شیوههای مدیریت و فراگیرترین آنها، عدالت حاکم میباشد. زیرا دیگر عدالتها به آن وابستهاند». (120)
مصلحت دولت متمدن متوقف بر اجرای عدالت است، نه آنکه شعار عدالت سر دهد، اما آن را در جامعه اجرا نکند.
4-2- کشش و جاذبه دولت
جاذبه یکی از ویژگیهای اساسی یک دولت متمدن به معنای واقعی و عقلی و منطقی میباشد. البته این جاذبه ممکن است تنها از نظر مادی یا معنوی باشد. از دیدگاه قرآن کریم هیچ کدام به تنهایی درست نیست. چون مادیگرایی به فساد منتهی میشود، و پرسش ملائکه (فساد و سفک) در مورد آن صادق خواهد بود. افراط در معنویتگرایی نیز موجب کنارهگیری از دنیا و رها کردن امور دولت میشود. خداوند از خلیفه خود میخواهد زمین را هم از بعد مادی و هم از بعد معنوی آباد کند.قرآن کریم ما را از مصروف داشتن تمامی همتمان در آبادانی مادی دنیا بر حذر میدارد: (121) «أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثَارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوهَا أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ » (122)، «آیا در زمین گردش نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که قبل از آنان بودند چگونه بود؟ آنها نیرومندتر از اینان بودند، و زمین را بیش از اینان دگرگون ساختند و آباد کردند، و پیامبرانشان با دلایل روشن به سراغشان آمدند. خداوند هرگز به آنها ستم نکرد، آنها به خودشان ستم میکردند. »
بنابراین باید میان این دو جنبه همکاری و توازن ایجاد کرد، چرا که ترجیح هر طرف بر دیگری موجب ناکامی دولت میشود. این جاذبه و کشش اختصاصی به زمان خاصی ندارد، بلکه در تمامی دورانها وجود دارد. (123)
بدیهی است که این کشش خود به خود به وجود نمیآید، بلکه باید افرادی این مسئولیت را بر عهده گیرند. این افراد جریانهایی را ایجاد میکنند که وظیفه جذب کردن ملتها را به سوی اهدافشان بر عهده دارند. بهترین افرادی که میتوانند این وظیفه را انجام دهند، پیامبران و ائمه، و پس از آنها اوصیا و شایستگانند.
اسلام به اندازه کافی کشش و جاذبه دارد، ولی به دلیل ناآگاهی مسلمانان، و قرنها عقبماندگی، برخی جاذبیت اسلام را منحصر به محیط اولیهاش انگاشتهاند، و حتی گمان میکنند «حقیقت روشن و ثابت شده این است که این دین برون مناطق اسلامی هیچ جاذبیتی ندارد». (124)
البته برخی انصاف به خرج دادهاند و گفتهاند: «قدرت بسیج کردن و جاذبیت گروههای اسلامی حکومتها را تحریک کرد تا از نهادها و فعالیتهای اسلامی حمایت کنند، و سمبلها و آیینهای اسلامی راوارد سیستمهای خود کنند. » (125)
اسلام خواستار رعایت توازن میان دو بعد مادی و معنوی شده است، و همانگونه که یک فرد مسلمان هر شب و روز باید با خدای خود ملاقات
کند، باید برای کار و فعالیت و آبادی به زمین نیز بپردازد. امام علی (ع) نیز در نامه خود به مالک اشتر بر این مطلب تأکید کرده است. (126) بنابراین جاذبه و کشش میان این دو بعد است که برای دولت جاذبیت و کشش به دنبال دارد.
5-2- آزادی
آزادی مطلوب هر انسانی است که رو به سوی پیشرفت و سعادت دارد. مراد از این واژه آزادی از قید و بندها است، اما به اشتباه با اصطلاح دموکراسی یکی گرفته شده است. در حالی که دموکراسی از دو واژه یونانی (دیموس) به معنای ملت، و (کراتوس) به معنای سروری ساخته شده است، و «مردم سالاری» معنی میدهد. (127)آزادی یعنی اینکه انسان خود را از قید و بندهای درون و برون آزاد سازد، و تنها زمانی محقق میشود که خود تصمیم بگیرد در راستای آزاد کردن خود از تمامی قید و بندها حرکت کند، و در گام بعد به تغییر جامعه بپردازد. «إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ » (128)، «خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند».
این آیه را میتوانیم به مثابه «یک قانون اساسی در زندگی فرد بدانیم، چرا که گویای یک قانون کلی است، و بیان میدارد که تمدنسازی از درون آغاز میشود، و این روندی است که به تغییر برون منتهی
میشود. » (129)
عبودیت خداوند متعال یگانه راه آزادی است، و چنانچه انسان آزادی خود را از دست بدهد، بسیار مشکل میتواند آن را باز ستاند. (130) دولت آبادی خواه باید با انسان آنگونه که شایسته مقام انسانیت اوست رفتار کند، نه آنکه او را ساخته و دنبالهرو خود بداند.
دموکراسی به عنوان یک نظام سیاسی پیشرفته «بواسطه عمل سردمداران آن شکل نمیگیرد، بلکه نوع رابطه میان جامعه مدنی و جامعه سیاسی و دولت تعیین کننده آن است». (131)
آزادی به فرد و جامعه اختصاص دارد، و دموکراسی تضمین کننده این آزادی و حافظ آن از آفتهای دیکتاتوری واستبداد است. پس آزادی یک هدف است، و دموکراسی وسیله محقق ساختن این هدف میباشد.
6-2- تساهل و گفتوگو
یکی دیگر از ویژگیهای دولت متمدن استفاده از روشهای گفتوگو و تساهل و تسامح با مخالفان است. چنین دولتی به دور از هر گونه اعمال خشونت و تهدید مواضع خود را با بیان سلیم و استدلال قوی روشن میسازد گفتوگو ممکن نیست به نتایج مطلوب برسد، مگر آنکه بر پایه تساهل و تسامح استوار باشد. البته نباید تسامح به قیمت زیر پا گذاشتنارزشها و اصول باشد. بلکه باید از آن ارزشها و اصول حرکت را آغاز کرد، و گفتمانی عقلانی، و نه عاطفی؛ هوشیارانه، و نه ناآگاهانه؛ مسؤولانه، و نه بی مسئولیت را بنا نهاد. خداوند امر میکند: «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ » (132)، «با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن. پروردگارت از هر کسی بهتر میداند چه کسی گمراه شده است، واو به هدایت یافتگان داناتر است». این ویژگی یکی از تفاوتهای مهم حکومت الهی با حکومت شیطانی است. برای اینکه تبلیغات یک دولت متمدن همانند دولتهای زورگو و ظالم نباشد، اسلام چند گام مشخص را معرفی میکند، تا یک دولت متمدن گفتمان خود را بر آنها مبتنی سازد:
1- برای اینکه دعوت و تبلیغ در دیگران مؤثر واقع شود، باید «خالصانه برای حق باشد. هر کسی دعوت به غیر حق کند، دعوت او فساد و گمراهی است. گناهکارترین مردم کسی است که دعوت به خدا و حق را وسیله سلطه طلبی خود قرار دهد». (133)
2- این دعوت و تبلیغ باید از روی حکمت و پند نیکو باشد.
مراد از حکمت در اینجا هر روش منطقی و درست و سالم است. در تعریف آن گفته شده است: «به معنی علم و منطق و استدلال میباشد، اما در اصل
به معنای (منع کردن) است، که در مورد علم و منطق و استدلال به کار رفته است. زیرا این امور مانع فساد و انحرافاند» (134)، همچنین «حجت و برهانی است که به حق و حقیقت روشن میرساند». (135)
تمامی تعاریفی که برای حکمت آمدهاند، در یک چیز مشترکند، و آن اینکه دعوت و تبلیغ باید همراه با مطالعه عقلانی و از روی تأمل باشد. گامهای عملی آن بر اساس مطالعات صورت گیرند، تا تبلیغ رسالت با روش پویا و تضمین شدهاش صورت گیرد. به همین دلیل گفته شده است که حکمت «میان معرفت و عقل سالم مشترک است، چون هر دو آنها از فساد منزه باشند». (136)
پند نیکو (موعظه حسنه) نیز «نشان دادن هر آنچه سودمند است به کسی که دعوت متوجه اوست، تا در پی آن باشد، و هر آنچه زیانبار است، تا از آن خودداری کند، به گونهای که دعوت کننده را خیرخواه خود ببیند». (137) و یا «پند و اندرز نیکو و نرم کردن قلبها، تا زمینه پذیرش و خشوع فراهم شود». (138) پس پند بر دو قسم است: «نیکو و زشت. اما آنچه باید به کار بسته شود، قسم نیکوی آن است. » (139)
قرآن کریم روایت میکند که فرعون چه سان با «موعظه حسنه» برخورد کرد، و موجبات هلاکت خود و پیروانش را فراهم آورد. و ملکه سبأ چگونه آن را پذیرفت، و خود و قوم و مملکتش را نجات بخشید. این داستان نشان میدهد که زن باید در تمامی شؤون زندگی با مرد مشارکت داشته باشد. البته لازم است که از آموزشهای ضروری برای این منظور برخوردار باشد.
3- دعوت باید از رهگذر استدلالهای علمی و گفتوگوهای صریح و بی پرده که مبتنی بر احترام متقابل و پذیرش دیگران است، صورت پذیرد. این مهم به واسطه «جدال أحسن» محقق میشود، که بسیار تأثیرگذار است. اطراف این گفتوگو نباید برای خود ارضایی به دنبال مغلوب ساختن طرف مقابل باشند، بلکه برای رهایی او از اوهام وظیفه انسانی خویش را به انجام برسانند، و همانند یک دوست خیرخواه دست او را بگیرند، و به سوی ساحل نجات رهنمون شوند.
برای تحقق این امر باید تمام ابعاد انسانی رعایت شود. یعنی حق و عدالت و درستی و امانتداری و صدق بر آن حاکم باشد، و از هر گونه توهین و تحقیر و تکبر و مغالطه به دور باشد. (140)
توجه به این آیه کریمه روشن میسازد که گفتمان هر دولت متمدنی باید بر حکمت، موعظه حسنه، و جدال أحسن مبتنی باشد، و برای نیل اهداف خود
خود باید صیغه تساهل و تسامح به خود بگیرد. چرا که تسامح «روش مسالمتآمیز و مهربانانهای است که انسان به واسطه آن به بدیها و تجاوزات دیگران به حقوقش پاسخ میگوید. » (141)
همچنین این نوع برخورد گویای «فهم عمیق و ادراک واقعبینانه از حقیقت انسان است. این واقعیت است که راه را به روی دیگری باز میگذارد تا بتواند از مواضع خود عقبنشینی کند، بدون آنکه عزت نفس او را خدشهدار سازد. » (142)
پی نوشت ها :
1- کارشناس ارشد تاریخ اسلام از مدرسه عالی امام خمینی (رض).
2- الانسان/ 3.
3- برای ریشهیابی این لغت در زبان عربی و مطالعه بیشتر در مورد معنای آن به منابع زیر مراجعه کنید: علی حسن الیاسری، الاخلاق و الحضاره، ص 22؛ محمد بن ابی بکر الرازی، مختار صحاح، ص 59؛ الخلیل بن احمد الفراهیدی، کتاب العین، ص 61 و 195.
4- مراجعه کنید به: الیاسری، پیشین، صص 25-23.
5- البرت اشفیتسر، فلسفة الحضاره، صص 35 و 34.
6- الیاسری، پیشین، ص 26.
7- عبدالرحمن بن خلدون، المقدمه، تحقیق: خلیل شماده، ص 151.
8- علی الوردی، دراسه فی طبیعه المجتمع العراقی، ص 17.
9- شاکر مصطفی، المدن فی الاسلام حتی العصر العثمانی، ج 1، ص 25.
10- یس: 20.
11- الاسراء: 16.
12- البلد: 1.
13- مجمع اللغه العربیه، المعجم الوسیط، ج 1، ص 304.
14- الفراهیدی، پیشین، ص 86.
15- جمیل صلیبا، المعجم الفلسفی، ج 1، ص 568.
16- الرکابی، الأسس السیاسیه و المذهب الواقعی، ص 241.
17- نک: میخائیل فوسیلنسکی، سقوط الامبراطوریه الحمراء، ترجمه: سناء مصطفی الموصلی، ص140.
18- عبدالله محمد عبدالرحمن، علم الاجتماع السیاسی(النشأه التطوریه و الاتجاهات المدیثه و المعاصره)، صص 312 و 311.
19- همان، ص 312.
20- سمیح عاطف الزین، السیاسه و السیاسه الدولیه، ص 101.
21- همان.
22- همان، ص 102.
23- همان.
24- قسطنطین زریق، فی معرکه الحضاره، ص 41.
25- احمد محمود صبحی، فی فلسفه التاریخ، ص 249.
26- ویل دیورانت، قصه الحضاره، ج 1، ص 3.
27- الیاسری، پیشین، ص 25.
28- الرکابی، پیشین، ص 244.
29- اسوالد اشبنغلر، تدهور الحضاره الغربیه، ترجمه: احمد الشیبانی، ج 2، ص 548.
30- ساموئل هنتغتون، صدام الحضارات و اعاده بناء النظام العالمی، ص 101.
31- علی شریعتی، العوده الی الذات، ترجمه: ابراهیم دسوقی، ص 70.
32- مالک بن بنی، شروط النهضه، ص 42.
33- فرنسیس فوکویاما، نهایه التاریخ، ترجمه: حسین الشیخ، ص 231.
34- مرتضی مطهری، معرفه القرآن، ترجمه: جعفر صادق خلیلی، ج 1، ص 7.
35- محمد حسین الطباطبائی، الاسلام و متطلبات التغییر الاجتماعی، ترجمه: محمد علی آذر شب، ص 10.
36- عماد الدین خلیل، التفسیر الاسلامی للتاریخ، ص 116.
37- در این رابطه مراجعه کنید به: محمد بن علی بابویه قمی (صدوق)، الأمالی، ص 270 و 639؛ و محمد بن الحسن طوسی، الأمالی، ص 580؛ و نهجالبلاغه، ص 197 و 536.
38- البقره 30-31
39- لازم به یادآوری است که بحث رهبری و حکومت و شرایط آنها، همچنین شکل حکومت در اینجا مطرح نمیشود، و در فصل سوم خواهد آمد.
40- مجمع اللغه العربیه، المعجم الوسیط، ج 2، ص 886.
41- فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج 5، ص 292؛ همچنین مراجعه کنید به: الفراهیدی، کتاب العین، ص 925.
42- محمد بن الحسن بن علی طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 128.
43- همان، ج1، ص 129.
44- همان.
45- عباس قمی، سفینه البحار، ج 2، باب المیم بعد اللام، ص 547؛ همچنین مراجعه کنید به: الطریحی، پیشین، ج 5، ص 593.
46- نک: الخلیل بن احمد الفراهیدی، کتاب العین، ص 145؛ الطریحی، پیشین، ج 5، ص 238؛ المعجم الوسیط، ج 1، ص 125.
47- ابوعلی الفضل بن الحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 72
48- در این رابطه مراجعه کنید به: مجمع اللغه العربیه، پیشین، ج 1، ص 251؛ الطریحی، پیشین، ج 5، ص 55 و 52؛ الفراهیدی، پیشین، ص 264؛ محمد تقی مدرسی، من هدی القرآن، ج 1، ص 126.
49- الفراهیدی، پیشین، ص 743.
50- طریحی، پیشین، ج 5، ص 270.
51- طوسی، پیشین، ج 1، ص 128.
52- محمد جواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ج 1، ص 79.
53- امین الدین ابوعلی الفضل بن الحسن طبرسی، جوامع الجامع، ج 1، ص 36.
54- محمد حسین فضل الله، من وحی القرآن، ج 1، ص 148.
55- محمد حسینی شیرازی، تقریب القرآن الی الاذهان، ج 1، ص 56.
56- محمد حسین فضل الله، پیشین، ج 1، ص 147.
57- ناصر مکارم شیرازی، الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج 1، ص 127.
58- محمد تقی مدرسی، پیشین، ج 1، ص 129.
59- ناصر مکارم شیرازی، پیشین، ج 1، ص 126.
60- محمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 115.
61- همان، ج 1، ص 116.
62- عبدالأعلی سبزواری، مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 174.
63- نک: فضل الله، پیشین، ج 1، ص 148؛ طباطبایی، پیشین، ج 1، ص 115؛ محمد باقر الصدر، خلافه الانسان و شهاده الأنبیاء، ص13.
64- محمد باقر الصدر، خلافه الانسان و شهاده الانبیاء، ص 22.
65- محمد تقی مصباح یزدی، معرفه لبنائها الجدید، ترجمه: محمد علی تسخیری، ص 101.
66- کولن ویلسون، سقوط الحضاره، ترجمه: انیس زکی حسن، ص 176.
67- عبدالله محمد عبدالرحمن، پیشین، صص 199 و 298.
68- محمد باقر الصدر، المدرسه القرآنیه، ص 202.
69- رولان بریتون، جغرافیا الحضارات، ترجمه: خلیل احمد خلیل، ص 51.
70. جان جاک روسو، فی العقد الاجتماعی، ترجمه: ذوقان قرقوط، ص 35.
71- هنتغتون، پیشیون، ص 133.
72- همان.
73- عماد الدین خلیل، پیشین، صص 194-193.
74- ص: 26.
75- رالف لنتون، شجره الحضاره، ترجمه: احمد فخری، ص 65.
76- فضل الله، اسلوب الدعوه فی القرآن الکریم، ص 23.
77- اسوالد اشبنغلر، تدهور الحضاره النربیه، ج 2، ص 671.
78- روسو، پیشین، ص 40.
79- النساء: 59.
80- فضل الله، من وحی القرآن، ج 7، ص 321.
81- طباطبایی، پیشین، ج 4، ص 412.
82- الصدر، خلافه الانسان و شهاده الانبیاء، ص 17.
83- نعمان عبدالرزاق السامرائی، نحن و الحضاره و الشهود، ص 59.
84- فضل الله، من وحی القرآن، ج 7، ص 318.
85- امام روح الله خمینی، الحکومه الاسلامیه (ولایه الفقیه)، ص 39.
86- ناصر مکارم شیرازی، پیشین، ج 3، ص 254.
87- برای نمونه مراجعه کنید به: مغنیه، تفسیر الکاشف، ج 2، ص 357، و التفسیر المبین، ص 110؛ محمد کرمی. التفسیر لکتاب الله المنیر، ج 2، ص 242؛ طباطبایی، پیشین، ج 4، ص 412؛ عبدالله شبر، تفسیر القرآن الکریم، ج 1، ص 87؛ هاشم الحسینی البحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 103.
88- نک: علی بن محمد البصری الماوردی، الأحکام السلطانیه، صص 81-80؛ میر سید علی حائری، مقتنیات الدرر، ج 3، ص 123.
89- مغنیه، تفسیر الکاشف، ج 2، ص 357.
90- سلطان محمد الجنابذی (الملقب بسلطان علیشاه)، بیان السعاده فی مقامات العباده، ج 2، ص 29.
91- فضل الله، من وحی القرآن، ج 7، ص 326-325.
92- امام خمینی، پیشین، ص 60.
93- محمد بن علی بن طباطبایی (ابن الطقطقا)، الفخری فی الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، صص 18 و 17.
94- الامام الخمینی، پیشین، ص 69.
95- ص: 26.
96- نهجالبلاغه، ص 583.
97- امام خمینی، پیشین، ص 69.
98- عبدالله محمد عبدالرحمن، پیشین، ص 300.
99- همان، ص 301.
100- امام خمینی، پیشین، ص 65.
101- محمد حسین نائینی، تنبیه الأمه و تنزیه المله، ص 129.
102- همان، ص 100.
103- همان.
104- اشفیستر، پیشین، ص 103.
105- امام خمینی، پیشین، ص 66.
106- الاعرجی، پیشین، ص 124.
107- مائده: 44، 45، 47.
108- فاطر: 28.
109- طوسی، تفسیر التبیان، ج 8، ص 428؛ همچنین بنگرید: طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 406.
110- ناصر مکارم شیرازی، پیشین، ج 14، ص 68.
111- محمد مهدی آصفی، دورالدین فی حیاه الانسان، ص 62.
112- پل کندی، الاستعداد للقرن الواحد و العشرین، ترجمه: مجدی ضیف، ج 1، ص 33.
113- برهان غلیون، اغتیال العقل، ص 29.
114- جهت ملاحظه مراجعه کنید به: طوسی، الامالی، صص 556 و 521؛ محمد بن محمد بن النعمان البغدادی (شیخ مفید)، الامالی، صص 29 و 21 و 20؛ عبدالواحد آمدی، غررالحکم و درر الحکم، ج 1، صص 434 و 104.
115- المائده/ 8.
116- الشوری/ 15.
117- الانعام/ 152.
118- نک: الطریحی، مجمع البحرین، ج 5، ص 420؛ الفراهیدی، کتاب العین، ص 609.
119- محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، ج 1، ص 90؛ نیز نک: العداله الاجتماعیه عامل مهم فی بناء المجتمع المتحضر، من خلال فکر النراقی (قده)، از همین مؤلف (زیر چاپ).
120- نراقی، پیشین، ج 1، صص 95 و 94.
121- طوسی، التبیان، ج 8، ص 233؛ همچنین نک: طبرسی، مجمع البیان، ج 4، ص 297؛ محمد مشهدی، کنز الدقائق، ج 10، ص 177؛ شبر، الجوهر الثمین، ج 5، ص 79؛ سلطان محمد جنابذی، بیان السعاده، ج 3، ص 215؛ میر سید علی تهرانی، مقتنیات الدرر، ج 8، ص 207.
122- الروم/ 9.
123- مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی (ع)، ص 24.
124- فوکویاما، پیشین، ص 61.
125- هنتغتون، صدام الحضارات، ص 224.
126- نهجالبلاغه، صص 462 و 461.
127- جمیل صلیبا، المعجم الفلسفی، ج 1، ص 570.
128- الرعد/ 11.
129- الیاسری، پیشین، ص 101.
130- روسو، پیشین، ص 88.
131- الان تورین، ما هی الدیمو قراطیه؟ حکم الأقلیه أم ضمانات الأکثریه، ص 47.
132- النحل: 125.
133- مغنیه، تفسیر الکاشف، ج 4، ص 564.
134- ناصر مکارم شیرازی، پیشین، ج 8، ص 328.
135- طباطبایی، المیزان، ج 12، ص 398.
136- طوسی، التبیان، ج 6، ص 440.
137- سلطان محمد جنابذی، بیان السعاده، ج 2، ص 429.
138- میر سید علی حائری تهرانی، مقتنیات الدرر، ج 6، ص 204.
139- محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 12، ص 400.
140- ناصر مکارم شیرازی، پیشین، ج 8، ص 329.
141- فضل الله، أسلوب الدعوه فی القرآن، ص 35.
142- همان، ص 38.
ــ، قرآن، مدیریت و علوم سیاسی(مجموعه مقالات)، مشهد: بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه، چاپ اول: 1388