سرگذشت و نظریات روان شناسی رشد (1)

سرگذشت روان شناسی رشد و تکامل با سرگذشت سایر علوم بویژه علم روان شناسی ارتباط تنگاتنگی دارد. مطالعه سرگذشت روان شناسی رشد ما را با حقایق زیر آشنا می کند:
چهارشنبه، 25 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سرگذشت و نظریات روان شناسی رشد (1)
سرگذشت و نظریات روان شناسی رشد(1)

 

نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 

«مطالعه سرگذشت هر علم بر بینش و اعتماد به نفس شخص می افزاید».
سرگذشت روان شناسی رشد و تکامل با سرگذشت سایر علوم بویژه علم روان شناسی ارتباط تنگاتنگی دارد. مطالعه سرگذشت روان شناسی رشد ما را با حقایق زیر آشنا می کند:
* چرا چنین علمی به وجود آمد؟
* پیشگامان این علم چه کسانی بودند؟
* پیشگامان و پیشروان این علم چه سختی هایی را تحمل کرده اند تا علمی با عنوان «روان شناسی رشد» مطرح شده است؟
* درباره ی چگونگی رشد و تکامل کودک و نوجوان چه تحقیقاتی بعمل آمده است؟
* مسائل مهم این علم کدامند؟
* چه نظریه هایی درباره ی تبیین و توجیه رشد و تکامل کودک اظهار شده اند؟
* وضع و موقعیت موجود روان شناسی رشد چگونه است؟
* مطالعه در روان شناسی رشد مستلزم وجود چه خصایص شخصی و علمی است؟
* ارزش حیاتی این علم چقدر است؟
* ما برای کمک به پیشرفت این علم در کشور ایران چه مسئولیت هایی داریم و چگونه و چقدر باید تلاش کنیم؛ که تا خود ما مستقیماً به تحقیق بپردازیم. و اگر در تدریس این علم به چند صفحه جزوه یا کتاب جزوه مانند اکتفا کنیم همیشه جیره خوار خواهیم ماند و به یافته های دیگران متکی خواهیم شد و جز این چاره ای نیست؟
قبلاً گفتیم که روان شناسی رشد، روان شناسی کودک نیست بلکه وسیع تر از آن و شاخه ای از روان شناسی است که همه ی تغییرات رشد و تکاملی ابعاد گوناگون رفتار آدمی را از هنگام لقاح تا مرگ یا فراخنای زندگی مطالعه می کند، اعم از تغییرات تدریجی یا «مداوم و متوالی» و تغییرات ناگهانی یا «غیر مداوم و متناوب» که در گذشت زمان انجام می گیرند. در صورتی که روان شناسی کودک مراحل یا دوران خاصّی از زندگی (معمولاً 12 سال اول زندگی) را بررسی می کند. به عبارت دیگر، رشد و تکامل، فرایند تغییر در نمو و استعدادها در طول زمان است که نتیجه ی تعامل نضج و یادگیری و تعامل فرایندهای زیستی، شناختی و اجتماعی است. و روان شناسی رشد به مطالعه ی این تغییرات (کمی و کیفی) رفتار در سراسر زندگی می پردازد. به علاوه، در روان شناسی کودک به جنبه های تربیتی بیشتر توجه می شود تا در روان شناسی رشد. لکن در مطالعه ی تاریخچه یا سرگذشت روان شناسی این تفکیک دشوار و شاید هم غیرممکن است. چون وقتی از رشد و نمو سخن می گوییم در واقع، موضوع بحث اولیه ما رفتار کودک است که پیوسته در حال رشد و تکامل است.
به گفته بعضی از روان شناسان، روان شناس کودک معمولاً به سه موضوع یا مسأله مهم زیر می پردازد:
الف- کودکان در طول بزرگ شدن چگونه تغییر می یابند؟
ب- در هر مرحله از تغییر، چه خصایصی پیدا می کنند؟
پ- تعیین کنندگان این تغییرات رشد و تکاملی کدامند؟
به عبارت دیگر، روان شناسی کودک با مطالب زیر سر و کار دارد:
1-مراحل رشد و تکاملی یک کودک؛
2-آثار محیط در این رشد و تکامل؛
3-نضج و آثار وراثت در رفتار کودک؛
4-تعامل (تفاعل) کودک با جامعه خود.
در مطالعه سرگذشت روان شناسی رشد به سه نکته برمی خوریم:
اول اینکه توجه به کم و کیف رشد و نمو انسان- بویژه در دوران طفولیت- از زمانهای بسیار قدیم آغاز شده است زیرا مردم می کوشیدند فرزندان خود را با آموزش و پرورش خاص محیط خویش برای زندگی حال و مخصوصاً آینده آماده کنند و آنها را به اصطلاح مردان و زنان زندگی بار آورند. و برای این منظور، وضع رشد و نمو فراوان خود را از آغاز تولد تا دوران بلوغ و جوانی به شدت تحت نظر داشتند و تلاش فرزند خانواده، از نخستین سالهای طفولیت به شیوه فرهنگ خاص محیط خانوادگی پرورش یابد، و در هر مرحله از مراحل رشد و تکامل، خصایص و مهارتهای مطلوب آن مرحله یا سن را دارا شود.
دوم اینکه بحث از کم و کیف رشد و تکامل، با عنایت و تأکید خاص روی آموزش و پرورش (تربیت) فرد، ابتدا به وسیله متفکران و فیلسوفان آغاز شد به طوری که کمتر متفکر یا فیلسوف شرقی و غربی را می توان یافت که از تربیت کودکان و نوجوانان و اهمیت آن سخنی نگفته باشد. حتی این توجه به اهمیت و ضرورت تعلیم و تربیت دوران کودکی را در آثار متفکران پیش از سقراط نیز می بینیم. به عبارت دیگر، روان شناسی رشد که می کوشد اصول کلی و عمومی رشد و تکامل را مخصوصاً در انسان کشف کند همانند سایر علوم ابتدا تحت تأثیر افکار و عقاید فلسفی قرار داشت یعنی بعضی از فیلسوفان در نتیجه تفکرات خلاق خویش و مطالعه نظری در اوضاع و احوال مردم بویژه خردسالان و نیز متفکران دینی و معلمان اجتماعی به کشف حقایقی درباره ی کیفیت رشد و تکامل انسان موفق شدند و نظریه هایی در این مورد اظهار نمودند و بر اساس همین یافته های نظری، معلمان و مربیان را در تربیت کودکان راهنمایی کردند.
چنانکه در آثار افلاطون و ارسطو فیلسوفان معروف یونانی و ابن سینا، امام محمد غزالی، ابن خلدون و بیشتر متفکران مسلمان مطالبی درباره ی رشد و تکامل کودک و قانونهای حاکم بر رفتار او و ضرورت رعایت آنها در آموزش و پرورش اشاره هایی می بینیم. در کتابهای آسمانی نیز اشاره هایی به رشد و تکامل شده است چنانکه در قرآن کریم می خوانیم: «و انسان را از مایه ای از گل آفریدیم- سپس او را به صورت نطفه ای در قرارگاهی استوار کردیم- پس از آن، نطفه را خون بسته کردیم، و خون بسته را گوشت پاره کردیم و گوشت پاره را استخوانها کردیم و استخوانها را گوشت پوشانیدیم، آنگاه وی را خلقتی دیگر پدید کردیم، پس بزرگ است خداوند که بهترین آفرینندگان است».(1)
«ای مردم، اگر از زندگی دوباره شک دارید، ما شما را از خاک آفریدیم آنگاه از نطفه، سپس از خون بسته، آنگاه از پاره گوشت تصویر گرفته یا نگرفته، تا برای شما روشن نمائیم و هرچه خواهیم در رحم ها قرار دهیم تا مدتی معین، پس از آن شما را کودکی برون آوریم، تا به رشد و قوت خود برسید، از شما کسی باشد که وفات یابد و از شما کسی باشد که به پست ترین دوران عمر رسد تا پس از دانستن چیزی نداند».(2)
سوم اینکه مطالعه آزمایشی و نظامدار (سیستماتیک) وضع رشد و تکامل انسان و بعضی حیوانات نزدیک به انسان تقریباً از نیمه دوم قرن 18 آغاز شده است. البته در این مطالعات نیز تربیت سالم کودکان و نوجوانان برای اکثر محققان مطرح بوده است با این تفاوت، که توجیهات تربیتی بر مبنای روان شناختی و تا حدودی جامعه شناختی مبتنی بوده اند و صرفاً حالت پند و اندرز نداشته اند.
به این ترتیب، ملاحظه می کنیم که روان شناسی رشد نیز همانند روان شناسی عمومی(3) دارای سرگذشت فلسفی و علمی است؛ و ناگزیریم آن را در دو مرحله فلسفی و علمی مطالعه کنیم.

مرحله فلسفی

در سرگذشت فلسفی روان شناسی رشد، با دیدگاههای زیر مواجه می شویم که در توجیه و تبیین رشد و تکامل آدمی اظهار شده اند:
اول. کودک، انسان کوچک یا کوچک شده (مینیاتور) بزرگسال است.
این دیدگاه، دوران کودکی را یک دوره انتقال می پندارد زیرا کودک به کمک و هدایت بزرگترها، برای دوران بزرگسالی تربیت و آماده می شود، و به تدریج خصایص بزرگسالی در او ظاهر می شوند از این نقطه نظرها:
1- بزرگسالان تنها مسئول تربیت و آمادگی کودکان برای دوران بزرگسالی هستند و ایشان باید آنچه را که خود صلاح و لازم می دانند به اطفال بیاموزند و به شیوه ی مطلوب خود، آنها را پرورش دهند بدون اینکه توجه به نیازهای سنی کودکان ضروری باشد.
2- مطالب و مهارتهایی را باید به کودکان آموخت که در مرحله ی بزرگسالی نیاز دارند نه آنچه که در دوران طفولیت مورد نیازشان است.
3- کودکان ناگزیرند طرز رفتار و کردار بزرگترها را بیاموزند و خود را با آنها همانند سازند.
4- خلاصه کودک باید از خواسته های بزرگترها پیروی کنند و آنچنان باشد که می خواهند.
دوم. کودک یک شهروند آینده است نه فردی مستقل.
بنابراین، هدف آموزش و پرورش باید این باشد که او را یک شهروند خوب برای جامعه بار آورد.
علاوه بر دو دیدگاه مذکور، متفکران و فیلسوفان سابقاً به طبیعت انسان توجه داشتند و در این باه سه گروه را می بینیم:
1.گروهی که انسان را فطرتاً فاسد و گناهکار می داند و معتقد است که باید کودک را با کاربرد انضباط سخت از این فساد طبیعی نجات داد و- به اصطلاح- او را آدم کرد! تا مجازاتی در کار نباشد تربیت غیرممکن است. متأسفانه هنوز هم این نوع نگرش به کودک در بین مردم و حتی مربیان و معلمان رایج است و غالباً از ایشان می شنویم: اگر کودک را به حال خود بگذاریم هرگز آدم نمی شود! مدرسه باید کارخانه آدم سازی باشد! چوب از بهشت آمده است! هر که کودک را در خردسالی تنبیه و ادب نکند در بزرگسالی او به سینه خود خواهد زد! یا می شنویم بعضی از مادران و پدران وقتی فرزند خود را به مدرسه تحویل می دهند به مدیر و معلم او می گویند: پوست و گوشت او مال شما و استخوانهایش مال ما!! یعنی او را هر قدر می خواهید تنبیه و مجازات کنید تا آدم شود!! زیرا جور استاد به ز مهر پدر!
2. گروه دیگر را عقیده بر این است که انسان فطرتاً خوب است و هیچگونه فساد و گناهکاری در ذات آدمی وجود ندنارد. خداوند انسان را خوب آفریده و او را گرامی داشته است و او اشرف مخلوقات به شمار می رود. محیط تربیتی ناسالم است که او را فاسد و گناهکار بار می آورد. بنابراین، هدف اساسی آموزش و پرورش این است که محیط سالمی فراهم کند و کودکان را از گرایش و تمایل به سوی فساد و گناه باز دارد. والدین و مربیان و معلمان باید همیشه با استفاده از وسایل آموزشی مناسب برای رسیدن به این هدف تلاش کنند.(4)
3. گروه سوم انسان را دارای فطرت یا ساخت طبیعی خاصی می داند و معتقد است که کودک هنگام تولد امکان یا توانایی شدن دارد و می تواند یک فرد خوب و صالح باشد، دستورهای الهی را به کار بندد، و انسان کامل و خداپسندانه گردد. همچنانکه می تواند بد و فاسد شود و صفات شیطانی پیدا کند. هدف آموزش و پرورش، این است که کودکان را- با ایجاد محیط سالم- افراد سالمم و مؤمن بار آورد و او را در بهره مندی از سعادت دنیا و آخرت کمک و راهنمایی کند. این دیدگاه مورد قبول اکثر ما مسلمانان است و شواهد و دلایل متعددی در آثار اسلامی ملاحظه می کنیم. بدیهی است این دیدگاه، زمانی مطلوب و سودمند خواهد بود یا تربیت مطلوب را سبب خواهد شد که کودک، آنچنان هست با همه نیازهای فردی و اجتماعی که دارد، شناخته شود. به نظر متفکران این گروه باید کودک را شناخت و نوع تربیت، مطلوب را مشخص کرد و آنگاه به آموزش و پرورش کودکان پرداخت.
از آنچه به اختصار اشاره کردیم می توان دریافت که کودک پیش از به وجود آمدن دو علم «روان شناسی کودک» و «روان شناسی رشد» موجودی بود کاملاً منفعل، و بزرگسالان تلاش می کردند او را به شکل دلخواه خویش درآورند، و فرزندی را حلال زاده تلقی می کردند که نمونه کوچکی از والدین مخصوصاً پدر باشد! شخصیت کودک یا مراحل رشد و تکامل و نیازهای سنی او در هر یک از این مراحل، برای بزرگترها مطرح نبودند. کودک، در واقع نوعی حیوان اهلی بود! که از روز نخست زندگی مورد تربیت خاص والدین خود و گاهی دایه ها قرار می گرفت. تنبیه بدنی کودک، تقریباً نوعی وظیفه تلقی می شد!
متأسفانه در مدارس ما هنوز هم تنبیهات بدنی شدید رواج دارند. مؤلف شخصاً مشاهده کرده و از منابع معتبر شنیده است که در مدارس ما بعضی از معلمان، ناظم ها(5) یا مدیران با وسایل گوناگونی از قبیل کمربند، تازیانه، شلنگ، و ... دانش آموزان، حتی کلاس اول ابتدایی را شدیداً تنبیه می کنند! و این عمل ضد انسانی را تنها عامل کنترل کودکان در محیط مدرسه یا عامل حفظ انضباط می پندارند!
متأسفانه هنوز هم در بعضی خانواده ها و مدارس، کودکان را اشخاص دارای حقوق نمی دانند و رفتار ایشان با معیارهای بزرگسالان ارزیابی می شود. و این شیوه ی برخورد سبب می شود که اکثر کودکان ما از همان خردسالی یاد بگیرند که باید زور گفت، به زور خواست و با هر کس که مخالف خواست ایشان عمل می کند خصومت ورزند. خلاصه، زندگی یعنی میدان مبارزه تن به تن! و بدون پرخاشجویی و پرخاشگری نمی توان زندگی کرد یا در زندگی موفق شد!
البته، دیدگاه اکثریت والدین و معلمان، نه همه ایشان، این چنین بوده و هست. چه در گذشته و چه در حال امّا در سی سال اخیر، دیدگاه مردم نسبت به کودک و دوران کودکی دگرگون شده است و کودکان، چه در غرب و چه در شرق، انسان ارزشمند تلقی می شوند و بزرگتران (والدین، معلمان) به زندگی دوران کودکی آنها اهمیت می دهند و معتقدند که:
-کودک باید تلقی شود نه کوچک شده بزرگسال.
-کودک باید از دوران کودکی خود لذت ببرد.
-رشد و تکامل سالم کودک در محیطی امکان دارد که از محبت و امنیت برخوردار باشد (رشد سالم مستلزم محیط سالم است).
در نتیجه، شناخت چگونگی رشد و تکامل آنها در مراحل و فراخنای زندگی مورد توجه خاص قرار گرفته است. چنانکه هر روز آثار علمی تازه ای درباره ی رفتار و تربیت کودک در سطح جهان از جمله در کشور خودمان منتشر می شوند، و برنامه های خاص کودکان و نوجوانان از رادیو و تلویزیون پخش می شوند. شاید به همین سبب است که بعضی از محققان روان شناسی قرن بیستم را «قرن کودک» می نامند.
تقریباً در قرن 18 بود که این سئوالات مهم درباره ی کودکان برای متخصصان مطرح شدند:
-کودک کیست؟
-کودک چگونه رشد می کند یا بزرگ می شود؟
-کودک در هر سن چه خصایصی دارد؟
-چگونه باید (یا می توان) کودک را تربیت کرد؟
به نظر جان لاک (John Lock) (1632-1704) پزشک و فیلسوف انگلیسی، تجربه های نخستین آدمی عمیقاً در زندگی بعدی او اثر می گذارند. کودکان، گناهکار زاییده نمی شوند بلکه همچون «لوح سفیدی» هستند که تجربه های زندگی داستان خود را در آن می نویسند. هر کودک ضمن تعامل با اشخاص محیط خویش، خصوصیت یا منش و توانایی های منحصر به فرد خود را پیدا می کند و گسترش می دهد. زیرا به عقیده این دانشمند، کودکی دوران تکوین یا شکل گیری است. والدین و مربیان باید با تشویق و تحریک کنجکاوی کودکان، و پاسخ دان به پرسش های ایشان موجبات اشخاص عاقل، دقیق و با محبت بار آمدن آنها را فراهم آورند. چنین والدینی به تنبیه بدنی متوسل نخواهند شد.
لاک معتقد بود که هر کودک با خصایص ذهنی و خلقی متفاوت به دنیا می آید لکن روی نقش یادگیری و اهمیت والدین به عنوان معلمان عاقل و اول کودک تأکید می کند. لاک مخالف این عقیده بود که بچه آدم با معرفت زاییده می شود. او، به اصطلاح امروزی ها، «پرورش» (nurture) یا نیروهای خارجی را نیروی محرک در رشد و تکامل می داند.
متفکر دوم ژان ژاک روسو (J.J. Rousseau) (1712-1778) در فرانسه است که برعکس لاک اهمیت «طبیعت» (nature) را مورد تأکید قرار می داد یعنی نیروهای درونی را مهم می شمرد. به نظر او کودک، بزرگسال حقیر یا دانش آموز نادان نیست بلکه هر طفل با طبیعت فردی خاص خودش به دنیا می آید، و بزرگسالان نباید او را به دلایل اجتماعی، در قالب ها و کلیشه های ساخته خودشان بریزند. معلومات بزرگسالان را نمی توان و نباید در ذهن کودکان ریخت همچنانکه آب را در کوزه می ریزند.
به نظر روسو کودکان فعالند، همیشه در حال آزمودن هستند و جهان خود را کندوکاو می کنند. کودکان ضمن یک فرایند طبیعی به آنچه منطقاً باید برسند می رسند. پس تنها در دوران کودکی بعدی است که بزرگسالان آموزش فعال کودکان را آغاز می کنند.
این دو متفکر یا به قولی فیلسوف را می توان نخستین نیاکان مستقیم روان شناسی رشد و تکامل کودک دانست. اینان نخستین پژوهشگرانی هستند که درباره اهمیت و یگانگی دوران کودکی کتاب و مقاله نوشتند با این تفاوت که یکی محیط یا پرورش را مهم خواند و دیگری به طبیعت اهمیت داد. (6)
داروین (Charles Darwin) (1802-1882) را به قولی می توان جدّ علمی روان شناسی رشد نامید که پس از روسو ظهور کرد. او که یک زیست شناس بود با مطرح ساختن نظریه «تکاملی» خود دیدگاه دانشمندان را درباره ی رشد و تکامل انواع، جوامع و آدمیان تغییر داد. داروین نظر خویش درباره ی رشد و تکامل را موضوع اصلی کتاب «اصل انواع» (1859) قرار داد. و با این اثر مهم خود اکثر دانشمندان بعد از خود را شدیداً تحت تأثیر قرار داد و کمتر روان شناس و متخصّص آموزش و پرورش را سراغ داریم که از نظریه تکاملی این زیست شناس برجسته متأثر نشده باشد.
به عقیده داروین «پدیدآیی فردی» (ontogeny) یا رشد و تکامل فرد «پدیدآیی نوعی» (phylogeny) یا رشد و تکامل انواع را تکرار می کند. مطالعه یکی از آن دو، حقایقی را درباره ی دیگری آشکار خواهد ساخت. از این پس بود که دانشمندان با استناد به تکوین رفتارها به بررسی حقایق رشد و تکامل کودکان پرداختند. همین دانشمندان به این نتیجه رسیدند که اعتقاد به اینکه پدیدآیی فردی، پدیدآیی نوعی را تکرار می کند اشتباه است. لکن اینان خود را مسئول یافتند که رشد و تکامل کودکان را به عنوان یک «علم» مطالعه کنند.
خود داروین یک مجله بچه منتشر ساخت و در آن، تغییرات آشکار در بزرگترین فرزند خود را از هنگام تولدش نوشت. به این ترتیب، نه تنها پایه نظری روش مطالعه رفتار کودک را بنیان گذاشت بلکه فن سودمند گردآوری داده ها را نیز معرفی کرد.(7)

هال، استانلی: خاطرات کودکی

هال نگرش طبیعی داروین به رفتار آدمی را گسترش داد و نخستین روان شناسی است که به مطالعه ی علمی کودکان و نوجوانان علاقه مند شد، و مطالعات متعددی در فاصله ی سالهای 1880 و 1890 بعمل آورد که حاصل آنها انتشار سه کتاب بود که معروف ترین آنها «محتویات اذهان کودکان» نام داشت او با اینکه مطالعه ی علمی رفتار کودک را تأکید می کرد آثارش بیشتر رنگ احساساتی دارند و از انضباط علمی مطلوب بی بهره اند. او که بیش از صد تحقیق را مدیریت کرده است، هنوز هم به سبب نداشتن نظریه روشن درباره ی رشد و تکامل و انجام ندادن آزمایش ها یا مشاهدات نظامدار (سیستماتیک) مورد انتقاد است.
روش هال چنین بود که از بزرگسالان درباره ی دوران کودکی شان سؤال می کرد که وقتی کودک بودند چه می کردند یا فرزندان آنها چه می کنند. با وجود این، او نه تنها معاصرانش بلکه متخصصان رشد و تکامل قرن بیستم را نیز تحت تأثیر قرار داد؛ و مطالعه ی کودکان را به شکل یک کار جدی در آورد. هال که در تحقیقاتش روش مشاهدات توصیفی را بکار می برد به وسیله پرسشنامه خاطرات دوران بزرگسالان را گردآوری کرد.
شاید بتوان گفت هال از برجسته ترین روان شناسانی است که برای اصلاح روشهای آموزش و پرورش و پیوند دادن آنها با پژوهش روان شناختی کار کرده است. او در سال 1891 به انتشار نشریه ای با عنوان «مدرسه پداگوژیکی» آغاز کرد که بزودی سخنگوی اصلی جنبش مطالعه ی کودک شد. او در همین سال به تأسیس دوره های تابستانی در زمینه مطالعه کودک برای عموم پرداخت. در سال 1894 «انجمن ملی آموزش و پرورش» امریکا دایره ای به نام «مطالعه کودک» تأسیس کرد و هال را به عنوان نخستین رئیس آن برگزید.

بینه- سیمون: نخستین آزمون هوشبهر (IQ)

پس از آغاز مطالعه ی علمی رفتار و رشد و تکامل کودک، و اهمیت یافتن کاربرد ابزارهای علمی در این مطالعات، کشور فرانسه تقریباً یکی از پیشگامان این مطالعات تحقیقی شد و دو دانشمند معروف به نامهای آلفرد بینه (Alfred Binet) (1857-1911) و تئوفیل سیمون (Teophile Simon) (1873-1961) نخستین آزمون میزان شده هوش را اختراع کردند. کوشش های آن دو دانشمند به این منظور بود که نیاز دولت فرانسه را به ضرورت آموزش و پرورش جداگانه کودکان کم هوش برانگیزند.
پیش از اختراع آزمون هوشبهر بینه- سیمون، معلمان کودکان را در طبقات نامعلوم از قبیل «کودن» «کانا» یا «کالیو» طبقه بندی می کردند. لکن آزمون هوشبهر بینه- سیمون بسیار دقیق بود. این آزمون با پرسش های آسان آغاز می شود و با سؤالات مشکل پایان می یابد، و توانایی های فرد را از ادراک تا استدلال نشان می دهد.
بینه کارشان در آزمون سازی را چنین خلاصه می کند: «فکر اصلی در این مقیاس این بود، تعداد زیادی آزمون (test) طرح می کنیم که هم مستلزم سرعت و دقت در پاسخگویی باشند و هم به تدریج دشوارتر شوند؛ این آزمونها را روی عده ی زیادی بچه در سنین مختلف می آزماییم؛ به پاسخ ها دقت می کنیم؛ آزمونهای مناسب هر سن را، یعنی آزمونهایی را که بچه های یک سال کوچکتر حتی نصف آنها را نمی توانند پاسخ دهند، پیدا می کنیم؛ یک مقیاس هوش متریک درست می کنیم که با آن بتوانیم تعیین کنیم آیا بچه از میزان هوش لازمه ی سن خود برخوردار است، یا بالاتر از آن قرار دارد یا پایین تر و تقریباً چند ماه یا چند سال بالاتر یا پایین تر است».(8) به این ترتیب، آزمون هوشبهر بینه- سیمون ابزار عینی روان شناسان برای مطالعه هوش کودکان شد.

آرنولدگزل: شکوفه دهنده طبیعی

گزل (Arnold Lucius Gesell) (1880-1961) روان شناس دیگری است که به مشاهده، نظامدار (سیستماتیک) کودکان در سنین مختلف پرداخت. این دانشمند از سال 1911 مطالعات علمی خود را درباره ی بچه های کوچک آغاز کرد که بعدها بچه های بزرگسال و نوجوانان را نیز در برگرفت. او از پشت پنجره کودکان را مورد مشاهده و مطالعه قرار می داد و از آنها در حالات گوناگون عکس می گرفت، روشی که روان شناسان رشد و تکاملی امروز هم به کار می برند.
اطلاعاتی که گزل از مشاهداتش درباره ی رشد و نمو کودکان گردآوری کرد هنوز هم مورد استفاده قرار می گیرند. او نتیجه ی این مطالعاتش را در دو کتاب با عنوانهای «اطلسی از رفتار بچه» (1934) و «بچه در فرهنگ امروز» (1943) منتشر ساخت که هنوز هم از منابع معتبر در روان شناسی رشد کودکان به شمار می روند، و والدین و پزشکان کودک از آنها استفاده می کنند.
گزل از مطالعات پر دامنه ی خود درباره ی رشد و تکامل کودکان به این اعتقاد رسید که رشد و تکامل «بالیدگی» یا «نضجی» (maturational) است. او مانند روسو معتقد شد که رشد و تکامل همچون فرایندی از شکوفایی و ظهور طبیعی در صحنه محیط است. به نظر گزل رشد و تکامل نتیجه عوامل ارثی است، که در کالبدشناسی و تنکارشناسی (فیزیولوژی) ریشه دارد. رشد و تکامل به فشاری از سوی محیط خارجی نیاز ندارد. بنابراین، بچه راه خواهد رفتن اگرچه راه رفتن را به او آموزش ندهند یا حرف خواهد زد هر چند تعلیمی ندیده باشد البته، به شرط اینکه از لحاظ بدنی آمادگی داشته باشد و تنها نقش والدین و مربیان، مراقبت از بچه هاست.
گزل پس از جنگ جهانی دوم، مطالعاتی درباره ی رشد و تکامل نوجوانی انجام داد و کتاب «نوجوانی: ده تا شانزده سالگی» را در سال 1956 منتشر ساخت.

جان واتسون: تولد رفتارگرایی

نظر کاملاً متفاوت با دیدگاه گزل درباره ی رشد و تکامل کودک، از سوی روان شناس معاصر او به نام واتسون (John Broadus Watson) (1878-1958) مطرح می شود که به نظر او بار آمدن کودکان بیشتر شبیه ساختن یک خانه است. والدین و دیگران با رفتارهای آموخته، عادت ها، مهارت ها و احساسات خود کودکان را می سازند و شکل می دهند. واتسون که تلاش می کرد روان شناسی را به صورت یک علم عینی مانند علوم طبیعی در آورد و مشاهده و آزمایش را تنها روشهای معتبر شناخت رفتار معرفی می کرد، برای توجیه و تبیین چگونگی ساختار رفتار کودک به افکار و عقاید «شرطی کردن کلاسیک» که پاولوف (Ivan Pavlov) (1849 -1936) در آزمایش با سگ ها به آن رسید، استناد کرد. او ثابت کرد که کودک، مثلاً ترسیدن را از محیط یاد می گیرد وقتی که محرک غیرقابل ترس با یک محرک ترس زا همراه باشد. (9)
موفقیت واتسون در تغییر رفتار کودکان سبب شد که عامل «پرورش» را در رشد و تکامل مهم و اساس تلقی کند. او با قاطعیت نظر داد که شرایط محیطی، یادگیری و رشد و تکامل کودک را ممکن می سازند و عوامل را در اختیار او می گذارند؛ و به این سبب والدین را مسئول عمده رفتار کودکان معرفی کرد. ولی متخصصان آموزش و پرورش، عقاید واتسون را درباره ی مسئولیت های والدین غیرواقعی می دانند.
واتسون را می توان از پیشگامان برجسته کاربرد روش علمی در روان شناسی نامید. او روش «درون نگری» (introspection) را که تا زمان او معتبر به شمار می رفت، مورد انتقاد قرار داد و آن را غیرقابل اعتبار و اعتماد خواند. به این ترتیب می خواست روان شناسی را یک علم محض و شاخه ای از علم طبیعی معرفی کند. به نظر او روان شناسان باید فقط رفتار عینی یا قابل مشاهده را مطالعه کنند که تنها در این صورت، پیش بینی و کنترل رفتار امکان پذیر است. این نگرش یا دیدگاه به نام سیستم یا نظریه یا مکتب «رفتارگرایی» (behaviorism) شهرت یافت، که می توان ریشه آن را در تحقیقات طبیعی داروین و هال و گزل پیدا کرد.
واتسون در جزوه ای خطاب به مادران با عنوان «آیا شما کودک خود را برای خوشبخت شدن تربیت می کنید؟» (1930) می نویسد:
-وقتی که او به دنیا آمد شروع کنید.
-هر روز در ساعت معین به او غذا بدهید.
-اجازه دهید پس از هر غذا بخوابد.
-برای اینکه گریه می کند به او غذا ندهید.
-به او اجازه دهید تا موقع مناسب منتظر باشد.
-هرگاه او را منتظر نگه دارید معده او نیز در انتظار خواهد بود.
-ذهن او خواهد آموخت که با گریه کردن به غذا نخواهد رسید.
به عقیده واتسون آموزش توالت باید بین یک تا سه سالگی آغاز شود. (امروزه به والدین توصیه می شود که تا زمان «آمادگی» کودک برای آموزش توالت صبر کنید، بین 2 و 3 سالگی).(10)

زیگموند فروید: بی گناهی شکست خورده

سومین نظریه بسیار متفاوت درباره ی چگونگی رشد و تکامل کودکان را فروید (Sigmund Freud) (1856-1939) پزشک اتریشی مطرح ساخت. او مدّعی شد که کودکان با سرچشمه هایی از احساسات جنسی به دنیا می آیند، اعتقادی که در جامعه آن روز کاملاً تازه و تکان دهنده بود. به نظر فروید میل جنسی در آغاز زندگی شروع می شود و به این سبب، کودکی دوران درامی (دراماتیک) پیچیده و پر از تعارض روان شناختی است.
بعلاوه، تجربه های جنسی دوران کودکی زیربنای رفتار بزرگسالان را تشکیل می دهند. بنابراین، لذت بردن بچه شیرخوار از شیر خوردن از سینه مادر پیش آگهی لذت بردن بزرگسال از بوسیدن، مکیدن و لیسیدن است. حوادث مربوط به لذت بردن دهانی اولیه (یا محرومیت ها) پیش آگهی عادت های بزرگسال مانند پرخوری، پرنوشی، یا سیگار کشیدن است.
فروید نخستین پیشگام روان شناسی رشد است که به صراحت پیوندهای موجود میان دوران طفولیت و رفتار بزرگسال را مورد تأکید قرار داده است. او بر این باور بود که رشد و تکامل آدمی از تولد تا مرگ، رشته یگانه و یک شکلی را می پیماید. تجربه های نخستین علائم ناخودآگاهی در حافظه شخص می گذارند. آنها را «ناخودآگاه» یا «ناهشیار» می خوانیم زیرا شخص آنها را فراموش یا سرکوب می کند و از این رو، از دسترس فکر هشیار خارج هستند. تنها ضمن رؤیاها، جوک ها، لغزش های کلامی یا زبان و سایر پنجره ها به ناخودآگاه ظاهر می شوند. همین افکار ناخودآگاه به رشد و تکامل فرد شکل می دهند.
در دوران بچگی اولیه، افکار و تجاربی که بسیار مهمند در دهان بچه متمرکز می شوند. در این مرحله دهانی (oral stage) بچه از مکیدن و گرفتن غذا با دهان و زبان لذت می برد. در این دوره مادر نباید تکانه های بچه را به مکیدن و دهان زدن سرکوب کند. در سال دوم زندگی، کودک بین نگهداشتن اشیاء و ول کردن آنها دچار تعارض می شود، میان خودنمایی یا اظهار وجود و اراده یعنی گفتن «نه، آن مال من است» و تکانه های بخشش یعنی گفتن «مادر، اینجاست» نیز احساس تعارض می کند.
به نظر فروید چگونگی برخورد مادر با تعارضهای آموزش توالت در مرحله ی مقعدی (anal stage) مفاهیم کودک از خویشتن و دیگران را شکل می دهد. در سه سال بعد که مرحله آلتی (phallic stage) نامیده می شود، کودک میل قوی نسبت به والدین ناهم جنس خود پیدا می کند یعنی پسر می خواهد در محبت های مادرش جانشین پدر شود و تعارض اودیپ(11) پیدا می کند و دختر نیز می خواهد در محبت پدرش جانشین مادر شود که فروید آن را تعارض الکترا(12) می نامد. او می گوید روزی از دختر 5 ساله ای شنیده است که به مادرش می گفت «امیدوارم پیش از پدرم بمیری و من با او ازدواج خواهم کرد». پسران در این مرحله اعلام می کنند «من می خواهم با مادر ازدواج کنم». کودکان علاقه مندند و می کوشند در رختخواب والدین خود بخوابند.
به عقیده فروید کودکان تعارضهای اودیپی و الکترایی خود را به وسیله ی همانندسازی با هم جنس خویش از والدین حل می کنند و در غیابش جانشین جنس مخالف او می شوند. پس از این مرحله آلتی، دوره ی نهفتگی یا کمون (latency period) آرام کودکی میان سالی می رسد و در این دوره، احساسات جنسی، پنهان یا به اصطلاح زیرزمینی می شوند و کودکان خود را در فعالیت های مدرسه یا جامعه غوطه ور می کنند. سرانجام، در دوران بلوغ جنسیت، مرحله تناسلی (genital stage) بزرگسالی آغاز می شود.
فروید در هر فرد به سه ساخت ذهنی یا روانی (mental structure) معتقد است. ساخت اول نیرومند است، لذت جستجو می کند و نهاد (id) غریزی است. این ساخت کودکان و بزرگسالان را وا می دارد که دنبال لذت و خوشی باشند و رضایت خاطر خود را تأمین کنند. گریه های بچه برای غذا و جلب توجه اطرافیان، و خنده هایش هنگامی که والدین او را بغل می کنند، همگی از «نهاد» او سرچشمه می گیرند.
ساخت ذهنی یا روانی دوم خود (ego) یا من است که با افزایش و گسترش سریع حافظه ظاهر می شود. این ساخت با نهاد همزیستی می کند ولی همیشه رابطه آن دو خوب و صلح جویانه نیست. رشد و تکامل خود به کودکان کمک می کند که تکانه های خود را کنترل کنند، بعضی از افکارشان را در ناخودآگاه، سرکوب و دفن کنند و به بعضی دیگر اجازه ظهور دهند. ساخت خود، نفع شخصی واقعی را در برمی گیرد و انتخاب هدفها و خط مشی های واقعی برای بدست آوردن حداکثر لذت و کنار آمدن با فشار روانی زیر فرمان آن انجام می گیرد. سومین ساخت روانی یا ذهنی فراخود (superego) نام دارد که معمولاً «وجدان» (conscience) خوانده می شود. فراخود به کودکان کمک می کند که از قوانین و مقررات اجتماعی اطاعت کنند، اصول اخلاقی را رعایت کنند، و با دیگران بسر برند.
فروید با این افکار و عقاید رشد و تکاملی خویش، روان شناسان معاصر و بعد از خود را تحت تأثیر قرار داد، لکن دیدگاههایش مورد قبول همه ایشان قرار نگرفتند. اگرچه همه عقاید این دانشمند پذیرفته نشدند و نمی شوند ولی بعضی از آنها هنوز هم درباره ی کودکان صادق است. مثلاً اکنون اکثر ما قبول داریم و معتقدیم که کودکان انگیزه های نامعقول و نهفته ای دارند، تکانه های عاطفی و جنسی نشان می دهند، علاقه شان به لذت گاهی باعث می شود که با والدین خود یا دیگران سر به سر بگذارند؛ و اینکه کودکان تعارضهای درونی و بیرونی خود را چگونه حل می کنند روی زندگی بزرگسالی شان اثر می گذارد. این گونه اعتقادها، به معنای وسیع خود، با فروید آغاز شدند.(13)

پی نوشت ها :
 

1- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ طِینٍ‌ (12)ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ‌ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ‌ (14). سوره ی مؤمنون.
2- یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً ... آیه 5 سوره ی حج.
3- سرگذشت مفصل روان شناسی را می توان در کتابهای روان شناسی از جمله منابع زیر مطالعه کرد:
1-روان شناسی عمومی (1371) از همین مؤلف.
2-زمینه روان شناسی (1366) از آتکین سون و ... ترجمه محمدنقی براهنی و همکاران، از انتشارات رشد. همین کتاب با عنوان درآمدی به روان شناسی به وسیله آقای حسن مرندی نیز ترجمه شده است که جلد اول آن را مرکز نشر دانشگاهی منتشر کرده است(1368).
4- مطالعه آثار متفکران مسلمان برای آشنایی بیشتر با این دیدگاه بسیار مؤثر و لازم است. هم چنین، مطالعه کتاب امیل ژان ژاک روسو توصیه می شود زیرا او نیز طرفدار و در بعضی موارد پیشرو این دیدگاه بود که فرزند آدمی ذاتاً خوب و بی گناه است و در نتیجه ارتباط و تماس با بزرگترها (جامعه) فاسد و گناهکار می شود.
5- بهتر است بدانیم که در فرهنگ و ادبیات آموزش و پرورش، نقش یا مقامی به نام «نظامت» وجود ندارد که صرفاً مسئول حفظ انضباط در سطح مدرسه باشد و ضعف کلاسداری بعضی از همکارانش را جبران کند. مدیر عاقل و شایسته نیز خود را راهنمای کل مدرسه می داند نه مأمور تنبیه بدنی یا زندانی کردن بچه ها. در واقع، معلمی که از مدیر یا ناظم مدرسه انتظار داشته باشد انضباط را در کلاس او برقرار کنند لیاقت این شغل حساس را ندارد.
6. Clarke-Stewart, Alison and Friedman, Susan (1987) Child Development: Infancy through Adolescence. U.S.A. P.4.
7- همان کتاب، ص 5.
8- نقل از کتاب تاریخ آموزش و پرورش در قرن بیستم (1368) اثر و.ف. کائل، ترجمه حسن افشار، از انتشارات نشر مرکز. ص223.
9- آزمایش واتسون و آلبرت کوچولو را می توان در مبحث یادگیری و مبحث احساسات و عواطف کتابهای روان شناسی عمومی، روان شناسی یادگیری، و روان شناسی تربیتی مطالعه کرد. مطالعه کتاب تاریخ روان شناسی نوین تألیف شولتز، دوان پی ترجمه علی اکبر سیف و دیگران، انتشارات رشد، 1370 نیز اکیداً توصیه می شود.
10- همان کتاب رشد و تکامل کودک از فریدمن و کلارک (1987)، ص9.
11- برگرفته از داستان Oedipus در افسانه یونانی که پدرش را کشت و ناآگاهانه با مادرش ازدواج کرد.
12- برگرفته از شخصیت افسانه ای یونان.
13- فریدمن و کلارک، رشد و تکامل کودک (1987، ص 10-11).

منبع مقاله :
شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.