حفظ قرآن
شهید علی معمار
قرآن همه چیز من است
شهید حسین امامدوست
روز بعد حسن از کارخانه بیرون رفت و هر چه دوستان گفتند که برود و معذرت خواهی کند، شاید به او اجازه ی بازگشت به کار بدهند، وی نپذیرفت و در مقابل پافشاری ما گفت: «مگر قرآن خواندن جرم است. من در کارم کوتاهی نکرده ام، قرآن هم چیز من است من هزار تا کار را فدای قرآن می کنم.»(2)
فرصت را از دست ندهیم
شهید حاج میرقاسم میرحسینی
در عملیات والفجر هشت به اتفاق ایشان از خرمشهر به سوی فاو در حرکت بودیم. بیشتر وقت ها خودش رانندگی می کرد و کسی را همراه نمی آورد. از خرمشهر که خارج شدیم گفت: «سلطان! ما واقعاً از فرصت ها به خوبی استفاده نمی کنیم».
پرسیدم: «چطور؟»
گفت: «همین حالا فرصت را از دست می دهیم. شما یک آیه قرآن بخوانید تا هر دویمان حفظ کنیم».
با اشتیاق پذیرفتم و قرآن کوچکی را که به همراه داشتم گشودم. آنروز به برکت حضور حاج قاسم من هم موفق شدم چندین آیه از قرآن را حفظ کنم.
*
شور و اشتیاق بچه ها برای رفتن به خط وصف ناشدنی بود. زمان عملیات نزدیک شده بود و همه برای حضور در خط بی تاب بودند. یک روز که حاج قاسم به مقر آمده بود بچه ها او را دوره کردند و از عملیات بعدی پرسیدند. اما ایشان حاضر نبود قبل از برگزاری آزمون ورود به خط، دانشجویان مدرسه ی شهادت را گزینه کند. با صراحت گفت: «هر کس می خواهد به خط برود، باید سوره ی بقره یا جمعه را حفظ کند. در غیر این صورت نمی توانم او را بپذیرم.»
به یاد دارم خیلی از بچه های گردان برای اینکه توفیق رفتن به خط نصیب شان شود، نه تنها یکی از این دو سوره بلکه جزء 30 قرآن را نیز حفظ کردند. هنوز هم بچه های رزمنده ی گردان 409 از این توفیق به نیکی یاد می کنند و می گویند آن چه از قرآن یاد گرفته اند نتیجه تلاش و مجاهدت شهید قاسم میرحسینی است.(3)
کلاس قرآن
شهید حمید قلنبر
تفسیر برتر
شهید رستم مینعاوی
ما به خدا و ائمه ی اطهار توسل پیدا کردیم و او سوره ی واقعه را خواند و آیات را یکی یکی تفسیر می کرد. به قسمتی که در مورد؛ عذاب آن دنیا و آخرت و پاداش نیکوکاران در بهشت و جنگیدن در راه خدا بود رسید، این جملات را عیناً تکرار می کرد و با گریه گفت: «من مینعاوی بدبخت! من مینعاوی بی سواد! من مینعاوی بیچاره! در آن دنیا یقه ام را می گیرند و می گویند بدبخت، بیچاره، تو که می دانستی دنیا آن طور است، تو که می دانستی آخرتی هست، چرا به بچه ها نگفتی آخرتی هست و دنیا می گذرد؟ چرا به آنها نگفتی شهید مجید غریعلی و بابازادگان ما در بهشت هستند و چشمان آن ها به ماست تا ما راه آنها را ادامه دهیم؟»
مینعاوی با کلماتی شیرین و دلپذیر تفسیرش را ادامه می داد. من در آنجا تشخیص دادم، تفسیر مینعاوی از تفسیر یک مفسر بزرگ قرآن که به جبهه نیامده است و در راه خدا جهادی نکرده است و حرکتی نداشته و فقط به خودسازی خود مشغول بوده و به کارهای دیگری نپرداخته، خیلی عظیم و برتر است. وقتی او از سنگر ما رفت، بچه ها هنوز گریه می کردند و من هیچوقت گریه ی شهید صفارنیا را فراموش نمی کنم که شدیداً تحت تأثیر واقع شده بود و در همان عملیات شهید شد. (5)
سوره ی واقعه از پشت بیسیم
شهیدان بابازادگان و محمّدرضا حقیقی
شهید حقیقی از آن طرف خط گفت: «بخوان» شهید بابازادگان قرآن را باز کرد و سوره ی واقعه را از درون سنگر می خواند و شهید حقیقی در سنگر کمین با او زمزمه می کرد.(6)
در عالم رویا
شهید سیدعلی حسینی
علی آقا می گوید: «شما شیرینی بخورید، مریضیتان خوب می شود. برای قرآن خواندن هم به مادرم بگویید به شما قرآن بیاموزد».
این خانم پیش من آمد و گفت: شیرینی از دست شهید حسینی شفای عاجل بود. وقتی من از خواب بیدار شدم، اثری از مریضی در من نبود. و شما باید به من قرآن بیاموزید، چون سفارش علی آقاست».
من هم دو سال با این خانم آموزش قرآن کار کردم تا خواندن قرآن را یاد گرفت.
*
یکی از حاج خانم های همسایه می گفت: وقتی مکه بودم، سید علی را خواب دیدم که در هتل ما در مکه دنبال زائرین مشهدی می گردد، و شما هم آنجا بودید که با دیدنش از حال رفتید. سیدعلی به من گفت: «حاج خانم شما به مادرم بگویید برایم سوره ی یاسین بخواند».
وقتی از خواب بیدار شدم به همسفرانم گفتم: «برای شادی روح شهید حسینی فاتحه بخوانید و خودم هم برای علی آقا طواف کردم.»(7)
نذر ختم قرآن
شهید عظیم محمّدیان فر
او آرام و بغض آلود گفت: «ختم قرآن نذر کردم تا خدا خودش کارم را درست کند و امروز اعزام شوم».
او همان روز، موافقت مسئولین بسیج را گرفت و با ما اعزام شد. در پادگان کرخه، دیدمش که دارد اشک می ریزد - اشک شوق - و خدا را شکر می کند و قرآن می خواند. او در همان عملیات «والفجر 8» به آرزوی دیرینه اش رسید و بهشتی شد.(8)
ختم قرآن
شهید عبدالبنی کرمی
پی نوشت ها :
1. شقایق کویر، ص 26.
2. در آغوش دریا، ص 66.
3. از هیرمند تا اروند، صص 171، 172، 203.
4. راز پرواز، ص 29.
5. آه باران، ص 63.
6. آه باران، ص 159.
7. چشم بی تاب، ص 84، 85.
8. زخمهای خورشید، صص 219-218.
9. زخمهای خورشید، ص 196.
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول