دوره ی قرآن
شهید ولی الله چراغچیاز هفت سالگی دوره ی قرآن داشت. شب های جمعه چند تا از بچّه های محل و دوستانش را جمع می کرد و می آورد منزل. مثل آدم بزرگ ها لوح می گذاشتند و قرآن می خواندند. با خودشان عالمی داشتند. پولهایشان را جمع می کردند و پرچم دُرُست می کردند، پرچم هایی سبز رنگ. روی هر کدام از آنها یا حسین (علیه السّلام)، یا علی (علیه السّلام)، یا زهرا (سلام الله علیها) می نوشتند و به در و دیوار نصب می کردند. بعد از دوره ی قرآن، لوحها را جمع می کردند و داخل جعبه می گذاشتند برای جمعه ی بعد.(1)
روی خواندن ترجمه ی آیات، تأکید داشت
شهید قربانعلی عربیک قرآن جیبی با ترجمه، همیشه همراهش داشت. هر روز تلاوت می کرد. تأکید هم روی خواندن ترجمه ی آیات داشت.
*
عراق تلاش زیادی می کرد که محور را در بستان بگیرد. شرایط خیلی سخت بود، عرب به نیروهایش می گفت: «همین طور که جلو می روید، زیر لب قرآن بخوانید.» به آن هایی هم که سواد نداشتند، می گفت: «حمد و سوره بخوانید». خودش هم، دائماً زیر لب ذکر می گفت.(2)
پیراهن در مقابل حفظ پنج سوره ی قرآن!
شهید محمّدرضا عبدیپیراهن کره ای تمیزی داشت، اما برایش کوچک بود. گفتیم:
- عبدی جان! حالا که این پیراهن برایت کوچک است، بده به ما! گناه دارد بی استفاده بماند!
- همین طوری مجانی؟ اصلاً و ابداً.
- پول می خواهی؟ خوب است که تو جبهه ایم!
- نه! شما باید پنج سوره قرآن را حفظ کنید؛ بعد خودم امتحان می گیرم. هر کس که بهتر حفظ کرد، پیراهن مال او.
از بین همه ی ما، فقط شهید علوی توانست پنج سوره را حفظ کند و پیراهن را هدیه بگیرد!(3)
مثل استاد ماهر، آموزش قرآن می داد!
شهید محمّدرضا هادیآن وقت ها، قرآن درس می دادم. بچّه ها جمع می شدند و من هر چه می دانستم، به آن ها یاد می دادم. محمّدرضا کلاس پنجم دبستان بود و گاهی دیرتر به خانه می آمد. مدّتی بود که کارهای گوسفندان و کشاورزی، عقب افتاده بود و باید می رفتم. به او گفتم:
«اگر زودتر آمدی، به کلاس برو تا بچّه ها سر و صدا نکنند... یک جوری مشغولشان کن! من امروز، دیرتر می رسم!»
وقتی آمدم، دیدم مثل استاد ماهری ایستاده و آموزش قرآن می دهد.(4)
قرآن، مفاتیح، سیم بکسل!
شهید مرتضی بهارینیمه شب بود؛ بی خوابی به سرم زده بود. بلند شدم. چادر خالی بود. جز من و یکی دیگر از بچّه ها، کس دیگری آنجا نمانده بود. هر دو برخاستیم و چادر را ترک کردیم. لابه لای درختها راه می رفتیم و دنبال بچّه ها می گشتیم. ناگهان صدای ناله ای را که هر شب به گوشم آشنا بود، شنیدم. همان جا میخکوب شدم. گفتم:
- فلانی! تو هم شنیدی؟
- معلوم است که شنیدم! یکی دارد دعا می خواند!
- هر شب این صدا را می شنوم، ولی هر چه می گردم، کسی را پیدا نمی کنم.
- بیا فردا صبح با هم همین نقطه را بگردیم تا سر در بیاوریم اینجا چه خبر است!؟
صبح روز بعد، هر دو به آن نقطه رفتیم و همه جا را برّرسی کردیم. پشت بوته ها، گودالی بود که روی آن با شاخه ی درختها و برگ پوشیده شده بود و یک درب کوچک داشت. داخل آن را که نگاه کردیم، مفاتیح و قرآن و سیم بکسل بود.
هر دو تصمیم گرفتیم شب به آن جا برگردیم تا بفهمیم چه کسی آنجا ناله و زاری می کند؟ شب که شد، منتظر ماندیم. ناگهان مرتضی آمد، سیم را به گردنش انداخت و با حالتی بسیار متواضعانه شروع به خواندن نماز، دعا و قرآن کرد.(5)
سوره های دال بر وجود رستاخیز را بیشتر می خواند
شهید مهدی صبوریگاه در کوپه ی قطار پس از نماز مغرب و عشاء ساکش را می گشود و از میان وسایل شخصی قرآن کوچکی را که درون روکش پارچه ای سبز رنگ قرار داشت، در می آورد و ملایم با صوتی خوش مشغول خواندن قرآن می گشت، بی آن که سر و صداهای پیرامون، مانع او گردد؛ یا به رغم تصوّرات برخی که قطار را جای مناسبی برای صورت گرفتن چنین حرکاتی نمی دانستند، دست از خواسته ی خود بکشد. به قرائت آیات مبارکه می پرداخت. تأکیدش بیشتر سوره های «عمّ» و «واقعه» که برهانی بر وجود رستاخیز است، روز حسرت را به یاد آدمی می اندازد و بر پا شدن قیامت را به آدمی که در حجاب غفلت در غلتیده خاطرنشان می کند، بود و سپس آن که از تجزیه و تحلیل، تفکّر و مطالعه بی خبر نمانند.(6)
قرآن، الگوی زندگی
شهید خضر شورکیشهید خضر شورکی در دوران کودکی قرآن آموخت و در تمام مراسم های مذهبی و مسابقات قرآنی شرکت می کرد و قرآن را الگوی زندگی خویش قرار داده بود. وی قرآن را با صوت تلاوت می کرد و تلاوت دلنشین آن در مساجد روستا طنین افکنده بود. دوستان را به آموختن و تلاوت قرآن دعوت می کرد و یکی از قاریان برتر استان بوشهر بود. او در تمامی مسابقات قرائت قرآن کریم که مخصوص رزمندگان اسلام بود شرکت می کرد و در اکثر مسابقاتی که از طرف ستاد نوح بوشهر برگزار می شد، برادر شهید خضر شورکی با تلاوت و صوت دلنشین خود رتبه ی ممتاز را کسب می کرد.(7)
سوره های کوچک را به بچّه ها یاد می داد
شهید مهدی طاهریهمه ی بچّه های فامیل و آشنایان سوره های کوچک قرآن و همچنین دعای سلامتی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از حفظ بودند زیرا مهدی از زمانی که با آن ها رفت و آمد کرد، آنها را دور خود جمع می کرد و جلسه قرآنی برای آنها برگزار می کرد.
صدای خنده ی کودکان می آید. حتماً باز مهدی آنها را خندانیده است. خوب بچّه ها حالا نوبت چیه؟ بچّه ها گفتند: نوبت توجّه به خدا. خودش این جملات را به آن ها یاد داده بود و سپس همگی نشستند و سوره هایی را که حفظ بودند برای معلّمشان خواندند و یک آفرین با آب و تاب از او گرفتند.(8)
سه بار سوره ی انّاانزلناه را بخواندی
شهید ابوالفضل رفیعیبرای انجام مأموریّتی، از شهر سقّز بیرون آمده بودیم. همین که راه افتادیم، رفیعی رو کرد به ما گفت: «بچّه ها! این مطلب را از من یادگاری داشته باشید. هر وقت خواستید مأموریّت بروید، سه بار سوره ی «انّا انزلناه» را بخوانید، وقتی یک بار خواندید، خداوند به ملائک آسمان دستور می دهد از این بنده من محافظت بکنید، وقتی دو بار خواندید، خداوند به ملائک زمین می گوید از این بنده ی من محافظت کنید و هنگامی که «انّا انزلناه» سوم را خواندید، خداوند می فرماید بروید کنار، حفاظت از جان این بنده به عهده ی خود من است، از این به بعد خودم از او محافظت می کنم».(9)
پی نوشت ها :
1. قهر چزابه، ص 24.
2. ستارگان درخشان (2)، صص 76 و 103.
3. مرز آسمان بین، ص 58.
4. مرز آسمان بین، ص 116.
5. مرز آسمان بین، ص 139.
6. ناله ی عشق از فراموشکده ی عشق، ص 168.
7. شقایق های خونین، صص 187-186.
8. راز جان، ص 92.
9. علقمه، ص 79.
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول