پرسشی از محضر علامه مصباح یزدی
پرسش:
ریشه ها و مؤلّفه های اصلی فرهنگ غربی و فرهنگ اسلامی کدامند؟ تفاوت های آن دو را بیان نمایید.پاسخ:
برای پاسخ به این پرسش، نخست مؤلفه های اصلی فرهنگ غربی، سپس مؤلّفه های اصلی فرهنگ اسلامی که در برابر ریشه های فرهنگ غربی قرار می گیرد بیان خواهد شد و در پایان نیز به مقایسه ی این دو دسته مولّفه خواهیم پرداخت:الف. ریشه ها و مؤلّفه های اصلی فرهنگ غربی
می توان گفت که فرهنگ غربی از سه رکن اصلی تشکیل یافته است:1. انسان مداری یا انسان محوری (=اومانیسم یا هیومنیزم)(1): اوّلین عنصر اصلی و اساسی که می توان آن را ستون فقرات فرهنگ غربی نامید، گرایشی است بنام انسان مداری یا انسان محوری. جوهره ی تفکّر اومانیستی این است که می گوید انسان را جایگزین خدا کنیم. اندیشه ی اومانیسم در حقیقت از بازگشت به «انسان» به جای خدا، بازگشت به «زمین» به جای آسمان و بازگشت به «زندگی دنیا» به جای آخرت گرایی نشأت می گیرد.
گرایش به اومانیسم یا هیومنیزم در اروپا و در اواخر قرون وسطی توسط نویسندگان و ادبای معروف آن زمان، از جمله دانته ی ایتالیایی، مطرح شد و در حقیقت بازگشتی بود به عهد قبل از مسیحیّت: چنان که می دانیم مسیحیّت در شرق و در فلسطین متوّلد شد و قبل از این که از شرق به اروپا راه یابد، جامعه ی اروپا بت پرست بود و مهمترین امپراطوری آن زمان امپراطوری رم بود که رم شرقی (ترکیه ی فعلی) و رم غربی (ایتالیا) را در بر می گرفت. این مجموعه همگی به استثنای یهودیان، بت پرست بودند. بعد از راه یافتن مسیحیّت به جامعه ی آنها و حاکمیّت آن، تحریف هایی در مسیحیّت انجام گرفت و به شکلی عناصری از بت پرستی در آن ادغام شد و جامعه ی اروپایی چنین مسیحیّتی را پذیرفت. نمونه ی آن تحریفات، مسأله ی تثلیث و سپس نصب مجسّمه های حضرت مریم و مجسّمه های فرشتگان در کلیساهاست و لذا این کلیساها خیلی شبیه به همان بت خانه های قبلی است.
پس مسیحیّت در دنیای غرب مسیحیّتی است تحریف شده که جایگزین شرک شد و حکومت مبتنی بر آن در حقیقت یک حکومت دنیوی و فاقد ارزش های معنوی بود که به نام مسیحیّت و به نام حکومت خدا و به نام دعوت به آسمان و ملکوت بر اروپا حاکم شد و جنایت های بسیاری تحت پوشش مسیحیّت و با شعارهای آسمان و ملکوت اعمال کردند؛ تا این که به تدریج مردم از این ظلم ها و جنایت ها به تنگ آمدند و به زندگی قبل از مسیحیّت بازگشتند.
ناگفته نگذاریم که مراد ما از فرهنگ غربی در اینجا، تنها نه غرب جغرافیایی است و نه حتی مردمانی که در مغرب زمین زندگی می کنند؛ زیرا در آن جا نیز کسانی هستند که گرایش های دیگری دارند. کسانی هستند که گرایش های الهی خوبی و نیز مکتب های دیگری دارند. آنچه ما از آن به فرهنگ غربی نام می بریم؛ فرهنگ جوامعی است که در جهت ارزش های غیر الهی و فرهنگ الحادی گام بر می دارند، هرچند در زمره ی کشورهای مشرق زمین باشند.
به دنبال اومانیسم گرایش های دیگری هم پیدا شد و تدریجاً و در طول زمان از همین ریشه رویید و دو گرایش بسیار مهم آن -که امروزه در فرهنگ غربی در مقابل فرهنگ اسلامی مطرح است- یعنی: سکولاریزم و لیبرالیزم پا به عرصه ی وجود گذاشت.
2. جدایی دین از تمام عرصه های اجتماعی (=سکولاریسم): وقتی خدا از زندگی انسان کنار رفت، طبعاً دین جایگاهی در مسائل جدّی زندگی نخواهد داشت. بنابراین، باید دین را از صحنه ی اجتماعی و از حوزه ی مسائل سیاسی و حقوقی کنار زد. براساس این تفکّر، اگر کسانی هم درصدد ایجاد ارزش هایی به نام دین برآیند، این ارزش ها را باید فقط برای معابد و زندگی فردی خود لحاظ کنند؛ یعنی در حقیقت جایگاه این ارزش ها زندگی فردی و خصوصی افراد است نه در زندگی اجتماعی. نام چنین گرایشی سکولاریسم است.
مطابق این نگرش، دین تنها در حدّ یک ذوق و سلیقه ی شخصی است که هر کس می تواند بسته به مذاق و خوشایند خود آن را یا نوع آن را انتخاب کند. یا اساساً دینی را برنگزیند، درست مانند کسی که می خواهد شاعر یا نقّاش باشد، و می تواند هر مکتب نقّاش یا مجسّمه سازی را که خود پسندید انتخاب نماید و هیچکس حق ندارد او را به دلیل سلیقه و ذوقش مذمّت کند. زیرا این امور همگی در حاشیه ی زندگی هستند و ربطی به مسائل جدّی آن ندارند. دین هم دقیقاً چنین جایگاهی در زندگی انسان دارد و صد البّته حق ندارد در امور اساسی زندگی مانند سیاست، اقتصاد، مسائل اجتماعی و بین المللی دخالت کند و تنها ذوقی ویژه است که نسان را به معبدی می کشاند تا با خدا -صرفنظر از این که چنین خدایی اساساً وجود دارد یا نه- به مناجات بپردازد.
این گرایش و طرز تفکر به طور کلّی «سکولاریزم» نامیده می شود، یعنی تفکیک دین از مسائل زندگی، یا دنیاگرایی و به اصطلاح «این جهانی فکر کردن» به جای «آسمانی فکر کردن» که در دین آمده است.
3. لیبرالیسم (=اصالت آزادی مطلق): وقتی محور همه ی ارزش ها انسان باشد و خدا را در این میان جایگاهی نباشد، و دین حق نداشته باشد به طور جدّی در مسائل زندگی انسان دخالت کند، انسان حق خواهد داشت که هر کاری دلش خواست انجام دهد. انسان باید کاملاً آزاد باشد و مگر در حدّ ضرورت (2) هیچ قید و شرطی نباید برای زندگی انسان وجود داشته باشد. باید سعی کرد که هرچه بیشتر از محدودیّت ها کاست و ارزش ها را محدود ساخت. درست است که هر کس و هر جامعه ای از یک سلسله ارزش ها برخوردار است، اما نباید آنها را مطلق قرار داد. هر کس آزاد است که به یک سلسله آداب و رسوم فردی و گروهی پایبند باشد، اما نباید اجازه داد که رویّه ای به عنوان یک ارزش اجتماعی تلقّی گردد و در سیاست، حقوق و اقتصاد دخالت داده شود. انسان آزاد است که هر نوع معامله ای که بخواهد انجام دهد و هر چه بخواهد تولید کند. در انتخاب معامله ی سودآور نباید محدودیّتی باشد، چه در آن ربا باشد یا ربا نباشد.
انسان در انتخاب لباس نیز آزاد است و حتّی اگر خواست می تواند عریان هم باشد و هیچ اشکالی ندارد. مگر آن که شرایط اجتماعی به گونه ای باشد که به انسان برهنه سخت بگذرد و او نتواند بدگویی مردم را تحمّل کند. روابط زن و مرد و دختر و پسر هم باید آزاد باشد تا آنها هر گونه و هر کجا که خواستند با هم ارتباط داشته باشند.
خلاصه آن که، سه رکن، اومانیسم، سکولاریزم و لیبرالیسم سه ضلع مثلّث فرهنگ غربی را تشکیل می دهند که در همه ی امور، از جمله قانونگذاری و برنامه ریزی برای زندگی نقش اساسی ایفا می کنند.
ب. مؤلفّه های ساختاری فرهنگ اسلامی
در این فرهنگ الهی نیز می توان سه رکن اساسی را مطرح کرد:1. خدا محوری (=اصالت خدا): آنچه جوهر و فرهنگ اسلام را تشکیل می دهد خدا محوری است. مطابق این نگرش، باید همه ی اندیشه ها و اعمالمان حول مفهوم خدا دور بزند، تمام توجهاتمان باید به سوی او معطوف شود؛ و سعادت و کمال خود را باید در قرب و ارتباط با او بجوییم. چرا که او منشأ همه ی زیبایی ها، سعادت ها، اصالت ها، و کمال هاست، پس محور «الله» است. و جوهره ی انسانیّت در خداپرستی است و انسان فطرتاً میل به «الله» دارد که مالک انسان، خالق او و صاحب اختیار اوست که هم اصل زندگی و هم تمام شؤون آن و هم ریز و دشت اعمال انسان بواسطه ی فیض و عنایت او (جلّ و علا) است.
2. اصالت دین: ضروری ترین و مهمترین امر برای یک انسان مؤمن انتخاب دین است. او قبل از آن که به فکر آب و نانش باشد، باید درباره ی دینی که می پذیرد تحقیق کند، که حق است یا باطل، دین او صحیح است یا فاسد؟ آیا اعتقاد به خدای یگانه صحیح است یا اعتقاد به خدای سه گانه و چندگانه؟ لذا اوّلین روزی که انسان به تکلیف می رسد، باید مشخّص کند که خدا، وحی و قیامت را قبول دارد یا خیر؟ قرآن حق است یا باطل؟ قبل از این که شغل، همسر و رشته ی تحصیلی انتخاب کند، اوّل باید دین را انتخاب کند؛ چرا که دین در تمام شؤون زندگی انسان دخالت دارد و رستگاری و سعادت و یا شقاوت و شوم فرجامی در گرو همین عمل به این یا عمل نکردن به آن است. اسلام می گوید هیچ موضوعی نیست که از دایره ی ارزش های دینی و حلال و حرام دین خارج باشد؛ حلال یا حرام بودن هر چیزی را دین مشخّص می کند. این گرایش نقطه ی مقابل سکولاریسم است.
3. اصالت حقّ و عدالت و اطاعت الهی: مطابق گرایش و فرهنگ الهی، باید اعمال و رفتار انسان در دایره ی حقّ و عدالت قرار گیرد و نباید پا را فراتر از حقّ گذاشت و برخلاف عدالت عمل کرد. البته حق و عدالت با هم در ارتباط اند؛ چون اگر حق را به معنای جامعش در نظر بگیریم عدالت را هم شامل می شود: «العِدالَّةُ اِعطاءُ ذی حقٌّ حَقَّهُ»(3) پس مفهوم حق در مفهوم عدالت نهفته است، ولی برای این که اشتباهی رخ ندهد این دو اصل را با هم ذکر کردیم. این دو اصل که مورد تأکید دین هستند، به همراه اصالت اطاعت از قوانین الهی و حرکت در چهارچوب احکام و ارزش های دین اسلام، در مقابل لیبرالیسم -که می توان آن را به اصالت دلخواه نیز ترجمه کرد- قرار دارند.
ج. تقابل و تفاوت مبانی فرهنگ غربی با فرهنگ اسلامی
اینک و پس از آن که مبانی فرهنگ غربی و اسلامی را بیان کردیم، می توانیم به سادگی تقابل و تفاوت آن دو را نیز بشناسیم:اومانیسم، سکولاریزم و لیبرالیزم عناصر اصلی فرهنگ کفر و الحاد است و در برابر آن خدامحوری، اصالت دین و ولایت فقیه -یعنی حاکمیّت فقیه و عدالت- و محدود بودن قانونی فعالیّت انسان در دایره ی اطاعت از خدای یگانه عناصر اصلی تفکّر اسلامی است. این دو فرهنگ در برابر هم قرار دارند. اومانیسم (=انسان محوری) در برابر خدا محوری قرار دارد، اوّلی معتقد است آنچه اصل است انسان و لذت ها و خوشی های اوست و هیچ چیز نمی تواند در برابر این اصل قرار گیرد و حتی دین هم آنگاه ارزش دارد که در خدمت انسان باشد و منافاتی با امیال او نداشته باشد، اما این که خدایی هست و بزرگترین حق را او بر انسان دارد و اساساً اصل و اساس هر حقّی نیز خداوند متعال است، به هیچ نحو در اومانیسم مطرح نیست و معنا ندارد.
بر عکس در فرهنگ اسلامی محور همه چیز «الله» است و انسان باید با تمام وجود به سمت او حرکت کرده و متوجه او باشد و اعمال و رفتار و اندیشه های خود را حول این موجود عظیم، که سر منشأ همه ی زیبایی ها، سعادت ها، اصالت ها و کمال هاست، سامان دهد. و اراده و خواست خدای متعال را بر خواست دیگران و از جمله خود، مقدّم بدارد و پیش و بیش از هر چیز رضایت و پذیرش خداوند تبارک و تعالی را در رفتارها، گزینش ها و جهت گیری های خود لحاظ نماید.
سکولاریزم نیز در برابر اصالت دین و محوریّت احکام خدا در اداره ی اجتماع قرار دارد؛ سکولاریزم دین را تا حدّ یک ذوق و احساس شاعرانه و خیالی پایین می آورد که حقّ هیچ گونه دخالت در مسائل جدّی زندگی انسان از جمله سیاست و حکومت اقتصاد و حقوق و امثال آن را ندارد، در حالی که مطابق فرهنگ اسلامی کلیّه ی اعمال و رفتار انسان -چه در سطح خُرد و چه در سطح کلان- مشمول حلال و حرام الهی است و باید در چارچوب ارزش های دینی قرار گیرد.
و بالاخره لیبرالیسم که معتقد به اصالت دلخواه است در برابر اصالت حقّ و عدل و عبودیّت خدا قرار دارد. مقتضای لیبرالیسم آن است که ما حق و عدل را تا آنجا محترم بشماریم که مخالفت با آن موجب بحران در اجتماع بشود، اما اگر موجب بحران نشد، هر کسی می تواند به فکر منفعت خودش باشد، می گویند مروّت و انصاف مفاهیمی هستند که بشر از روی ضعف به آنها روی آورده است. اگر توانایی داری هر کاری را که می خواهی انجام بده، مگر آن که احساس کنی که این آزادی موجب بحران اجتماعی می شود و چون آفت آن متوجه خودت نیز می شود باید محدود گردد و خلاصه تو آزادی حتی از اطاعت خداوند.
برعکس در فرهنگ اسلامی رعایت حقّ و عدالت یک اصل اساسی است که به هیچ روی نمی توان آن را نادیده گرفت و رعایت انصاف و عدالت در کلیّه ی رفتارها و تعاملات اجتماعی مورد اهتمام جدّی دین است و همینطور رعایت حقّ در هر شرایطی، اعم از آن که کسی متوجه رعایت حق یا زیر پا نهادن آن بشود یا نشود و نیز اعم از این که رعایت حق به سود خود انسان تمام شود و یا به ضرر او، لازم و ضروری است. و مهمترین حقّ، حق خدا بر انسان است و آدمی موظّف است آنچه را مقتضای بندگی خداست، یعنی عمل طبق احکام و مقررات الهی و در چارچوب ارزش های اسلامی، رعایت نماید و در واقع بزرگترین افتخار انسان همین بندگی و عبودیّت و اطاعت خداست.
به غیر از این سه رکن، عناصر دیگری هم در فرهنگ غربی موجود است که یا عمومیّت و یا اصالت ندارد که مهمترین آن «پوزیتولیسم اخلاقی» است. یعنی ارزش های اخلاقی تابع خواست و سلیقه ی مردم است و واقعیتی ندارد. اگر امروز یک چیزی را پسندیدند و از آن خوششان آمد و به آن رأی دادند، می شود ارزش. اما اگر فردا آن را نخواستند و رد کردند، ضد ارزش می شود. به طور مثال، در جامعه ای که تا چندی پیش زشت ترین کارها همجنس گرایی بود، امروز همان ارزش می شود، درباره ی آن فلسفه و ادبیّات جذّابی ارائه می گردد و انجمن های رسمی تشکیل می شود که شخصیت های مهم کشور از وزراء و وکلا عضو این انجمن ها هستند! چرا؟ چون سلیقه های مردم عوض شده است، تا کنون سلیقه ی آنها این بود که با جنس موافق زندگی کنند! ازدواج «مرد با مرد» و «زن با زن» را به طور قانونی در دفتر شهرداری ثبت می کنند!!
این طرز فکر «پوزیتویسم اخلاقی» نامیده شده است که در آن ارزش های اخلاقی واقعیّت عقلانی ندارد و تابع خواست ها، سلیقه ها و آراء مردم هستند. هر چه را امروز مردم گفتند خوب است، خوب می شود و اگر فردا گفتند بد است، بد می شود.
در هر حال ناسازگاری این نگرش، با فرهنگ اسلامی که ارزش های دینی را تابع یک سلسله مصالح و مفاسد واقعی و نه تابع میل و پسند افراد می داند کاملاً آشکار است. و ما به دلیل پرهیز از اطاله ی کلام از نقد تفصیلی این دیدگاه صرفنظر کردیم.
پی نوشت ها :
1. Humanism.
2. مثلاً در صورتی که هرج و مرج بروز کند و چون در این حالت همین آزادی انسان به خطر می افتد، پس به ناچار باید تن به یک سری محدودیّت ها و قوانین داد. اما به محض این که هرج و مرج و ضرورت زایل شد، باز باید فضا را به نفع آزادی و دلخواه انسان تغییر داد.
3. عدالت عبارتست از دادن حق هر صاحب حقّی به او.
علامه مصباح یزدی، محمد تقی، جوانان، قم، انتشارات مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، هشتم زمستان 1391