چرخه های حل مسأله در ذهن انسان

چرخه های حل مسأله عبارت است از توصیفاتی درباره فرآیند حل مسأله که به صورت زنجیره ای از مراحل رخ می دهد. این چرخه ها از یک سو ابزارهایی هستند که حل مسأله را در عمل به طور مؤثر هدایت می کنند؛ از سوی دیگر،
چهارشنبه، 2 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چرخه های حل مسأله در ذهن انسان
 چرخه های حل مسأله در ذهن انسان

 

نویسندگان: یان کریستنسن، هاگ واگنر و سباستین هالیدی
مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی



 

نکات کلیدی

چرخه های حل مسأله (1):

چرخه های حل مسأله عبارت است از توصیفاتی درباره فرآیند حل مسأله که به صورت زنجیره ای از مراحل رخ می دهد. این چرخه ها از یک سو ابزارهایی هستند که حل مسأله را در عمل به طور مؤثر هدایت می کنند؛ از سوی دیگر، روشی برای شناسایی حوزه های تحقیق می باشند.

مسائل خوش ساختار (2):

مسائل خوش ساختار، اساس نظریه های مهم محاسبه ای را در حل مسأله فراهم می آورند. ساختار این مسائل به گونه ای است که می توان آن را به کمک فضای مسأله که تمام مسیرهای ممکن از آغاز تا هدف نهایی را در بر دارد، مشخص کرد. حل مسأله، حرکت در امتداد مسیرهایی است که به کمک دانش واسطه ای برخاسته از عمل کننده های ذهنی پدید می آید. این شیوه ی حل مسأله را به وسیله ی برنامه های رایانه ای می توان شبیه سازی کرد؛ ولی افراد غالباً برای ساده کردن این فرآیند، راه های میان بُر یا روش های اکتشافی را ابداع می کنند.

مسائل بدساختار (3):

بسیاری از مسائلی را که ما با آن ها مواجهیم، بدساختار و مبهم اند و راه های مشخصی برای هدف نهایی خود ندارند. در بسیاری از موارد راه حل های این مسائل به صورت ناگهانی به ذهن خطور می کند که ظاهراً به کمک بینش ایجاد می شوند. دیدگاه فرآیند سه گانه معتقد است که بینش، از رمزگردانی انتخابی مقایسه انتخابی یا ترکیب انتخابی اطلاعات ناشی می شود.

موانع حل مسأله (4):

آمایه ذهنی (5) ممکن است مانع حلّ مسأله شود؛ زیرا فرد را به استفاده از یک شیوه ی نامناسب برای حل مسأله سوق می دهد که در دیگر مسائل به ظاهر مشابه است. تثبیت (ایستایی) کارکردی (6) نیز می تواند مانع حل مسأله شود. در این صورت فرد برای یک شیء به جای چند کاربرد، تنها یک کاربرد در نظر می گیرد.

عوامل کمک کننده به حل مسأله (7):

تفکر قیاسی به ما اجازه می دهد که مسائل جدید را با رجوع به مسائل قبلی که دارای ساختاری مشابه اند، حل کنیم؛ گرچه افراد غالباً مرتکب این خطا می شوند که این تفکر قیاسی را در مورد مسائلی که فقط از نظر محتوا همانند هستند، به کار می گیرند. دوره نهفتگی نیز می تواند از طریق میدان دادن به فرآیندهایی که به نظر می رسد سبب بینش می شوند، به حل مسأله کمک کند.

چرخه های حل مسأله

ما اگر ابزارهای لازم برای دستیابی به یک هدف یا پاسخ دادن به پرسشی را نداشته باشیم، در این صورت مسئله ای وجود دارد که باید حل کنیم. مطالعه فعالیت حل مسأله، دو بُعد دارد: بُعد نخست، عبارت است از بررسی شیوه های منطقی که در آن ها راه حل های مسأله ممکن است کشف شوند، و مشخص نمودن روش هایی که به افراد کمک می کند تا برای حل مسأله کارآمدتر شوند؛ بُعد دیگر، عبارت است از کشف این که چگونه افراد عملاً مسائل را حل می کنند و چگونه فرآیندهای فکری دخیل در این امر را می فهمند. چرخه های حل مسأله، فرآیند حل مسأله را به مراحل متوالی منطقی تقسیم می کند، و از این راه به تبیین انواع فعالیت هایی که به رفتار مؤثر حل مسأله منجر می شوند و به شناسایی حوزه های سودمند تحقیق کمک می کند. چرخه هفت مرحله ای استرنبرگ (8) چندین روش منتشر شده در این زمینه، ذکر می کنیم.

1. شناسایی مسأله: (9)

همیشه بدیهی نیست که موقعیتی، مسأله دار (یا در حال مسأله دار شدن) است؛ بنابراین تشخیص این که مسأله ای وجود دارد، همواره موضوع ساده ای نیست؛

2. تعریف و بازنمایی مسأله: (10)

شیوه ای که یک مسأله بازنمایی می شود، می تواند تأثیر مهمی داشته باشد در این که یافتن یک راه حل چقدر مشکل خواهد بود؛

3. تدوین و تنظیم راهبرد: (11)

انواع متعدد مسئله ها به طور طبیعی راهبردهای متفاوتی نیاز دارند، و تمیز بین مسائل مشخص و مبهم برای انتخاب یک راه حل، اهمیت زیادی دارد؛

4. سازماندهی اطلاعات: (12)

بعضی از مسائل به گونه ای طرح می شوند که کمتر به اطلاعات دیگر نیاز است؛ در حالی که مسائل دیگر ممکن است که احتیاج به میزان قابل توجهی از اطلاعات اضافی داشته باشند تا راه حل بتواند اجرا شود؛

5. تخصیص منابع: (13)

کسانی که به صورت بهینه به حل مسأله می پردازند، در فرآیند حل مسأله به چگونگی تخصیص منابع (به ویژه وقت) توجه کرده و دقت لازم را اختصاص می دهند؛ مثلاً کسانی که در حل مسأله دارای تجربه ی بیشتری هستند، در مقایسه با افراد غیر مجرب، وقت بیشتری را برای پیشرفت در برنامه ریزی و حفظ و ادامه ی یک دیدگاه از کل فرآیند صرف می کنند؛

6. نظارت: (14)

افراد کارآمد در حل مسأله، پیشرفت خود را در جهت حل مسئله بازبینی می کنند؛ به طوری که در همان مراحل اولیه متوجه خطاها می شوند؛

7. ارزیابی: (15)

هدف از مرحله ارزیابی، این است که نقاط ضعف و قوت شیوه ای که از طریق آن دیگر مراحل انجام گرفته، مشخص شود. این امر می تواند به بینش ها و ارائه راهبردهای جدید و قابل استفاده ای در آینده منجر شود.
چرخه ها در حل مسأله ی جنبه ی تجویزی بلکه به لحاظ عملی، حل مسأله به طور موفقیت آمیز معمولاً درجه ای از انعطاف پذیری را در بردارد. برای مثال، اگر فرآیند بازبینی نشان دهد که راهبرد انتخابی برای حل مسأله مؤثر نیست، ممکن است بازگشت به مرحله سوم لازم باشد، و این هم به نوبه خود ممکن است نسبت به تخصیص منابع لوازمی را در بر داشته باشد. مراحل دو، سه، و چهار حوزه هایی را بیان می کنند که بیشتر تحقیقات روان شناختی را به خود اختصاص داده اند.

مسائل خوش ساختار

مسائل خوش ساختار مسائلی هستند که از حالت آغازین (16) تا وضعیت نهایی، (17) مسیرهای مشخصی دارند و قوانین صریحی درباره آنچه که می توان و نمی توان در طول این مسیر انجام داد، به همراه دارند. نیوول و سیمون (18) برای حل این گونه مسائل یک الگوی محاسبه ای ترسیم کردند. در برنامه ای که آن ها طراحی کردند، تمام راه های ممکن از حالت آغازین تا وضعیت نهایی در فضای مسأله (19) قرار دارند. به افراد گفته می شود تا با به کارگیری عمل کننده های ذهنی (20) حالت های شناختی (21) ایجاد کنند که بتوانند در فضای مسأله از حالت آغازین به سوی وضعیت نهایی و هدف پیشروی کنند و به حل مسأله بپردازند. عمل کننده های ذهنی مجموعه اقدامات قانونی و همه ی موانعی را در بر می می گیرد که ممکن است در برخی شرایط به کار گرفته شود. مسأله برج هانوی (22) (شکل 1) نمونه خوبی از یک مسأله خوش ساختار است.
نیوول و سیمون با استفاده از این استعاره محاسبه ای اعلام کردند که راهبرد اساسی جهت حل مسائل را به یک سلسله عملیات (23) در قالب برنامه ای سازماندهی شده، می توان تقسیم کرد. این برنامه ممکن است شامل عملیاتی باشد که به صورت سلسله مراتبی در قالب روال های فرعی (24) سازماندهی می شوند، و تا رسیدن به مرحله ای خاص بارها و بارها تکرار می گردند. چنین زنجیره های عملیاتی را الگوریتم ها (25) (26) می نامند. بنابراین برنامه الگوریتم، یک مسأله با محاسبه کردن تمام عملیات ممکن بین وضعیت اولیه و وضعیت هدف و انتخاب مناسب ترین (یعنی مختصرترین) ترکیب، حل می کند.
چرخه های حل مسأله در ذهن انسان
شکل 1. برج هانوی: وضعیت اولیه. هدف، حرکت دادن صفحه ها به صورت یکی یکی از میله A به میله C با کمترین حرکات است. در هر صورت فقط صفحه ی بالایی می تواند حرکت داده شود و صفحه ی بزرگ تر نمی تواند بر روی صفحه ی کوچک تر قرار بگیرد.
درک این نکته اهمیت دارد که این مدل بیان نمی کند که چگونه افراد واقعاً مسائل را حل می کنند؛ این مدل تنها بیان می کند که چگونه ممکن است بعضی مسائل به طور مطلوب حل شوند. یکی دیگر از چیزهایی که درک آن اهمیت دارد، این است که حافظه کاری ما ظرفیت محدودی دارد، یعنی این که ما می توانیم فقط چند راه ممکن را در هر زمان در نظر بگیریم. آنچه که افراد در واقع انجام می دهند، ابداع راه های میان بُر، معروف به روش های اکتشافی (27) است که گاهی اوقات راه حل کارآمدی را به وجود می آورند (برخلاف یک الگوریتم) گاهی نیز چنین راه حل هایی را به دست نمی دهند.
یکی از روش های مخصوصاً متداول اکتشافی، روش معروف به تحلیل «وسیله - هدف» (28) است. در این روش فرد راه حل را بررسی می کند که چقدر با حلّ مسأله فاصله دارد و فعالیت هایی را در نظر می گیرد که این فاصله را کاهش دهد. در این روش با تقسیم کردن مسأله به بخش های کوچک تر یک رشته اهداف بینابینی ایجاد می شود. در واقع، این روش با تجزیه کردن مسأله به قدم های کوچک تر دست به ایجاد یک رشته اهداف بینابینی (29) می زند. (30) چنین راهبردهایی به نظارت دقیق نیاز دارند؛ به گونه ای که اگر توجه از کل مسأله به اهداف بینابینی معطوف شود، احتمال این خطر می رود که راه حل نهایی مؤثرترین راه حل نباشد.
افراد می توانند روش های اکتشافی را بیاموزند و در حل کردن مسائل خوش ساختار کارآمدتر شوند. برای مثال، اگر آزمودنی ها یاد بگیرند که مسأله برج هانوی را به اهداف بینابینی سازماندهی کنند، می توانند در مقایسه با گروه های کنترل که چنین تجربه ای را ندارند، صورت های پیچیده تری را حل کنند که پنج یا شش حلقه را در بر دارد. با وجود این، روش های اکتشافی همیشه از یک مسأله به مسأله دیگر منتقل نمی شوند؛ حتی اگر هر دو مسأله ی هم شکل (31) باشند (یعنی ساختار کاملاً مشابه داشته باشند) زیرا - همان گونه که خواهیم دید - شیوه ی ارائه مسأله در روشن بودن هم شکلی دو مسأله، اثر کلیدی دارد.

مسائل بدساختار

رویکرد محاسبه ای با نوعی از مسائل سر و کار دارد که در حقیقت جنبه ی معمایی دارند و همه دانستی های لازم برای حل آن ها، تنها به عنوان بخشی از مسأله ارائه می شوند. از سوی دیگر، عموماً مسائلی که هر روز با آن ها مواجه می شویم، بسیار پیچیده ترند و غالباً به اطلاعات بیشتری نیازمندند. چنین مسائلی فضاهای مشخصی ندارند؛ زیرا مجموعه ی کامل عمل کننده های مجاز، غالباً ناشناخته اند و احتمالاً راه روشن و مشخص برای حل آن ها وجود ندارد. با این همه، افراد چنین مسائلی را مرتباً حل می کنند و غالباً دقیقاً بیان می کنند که چگونه راه حل مسأله به فکرشان خطور کرده است. این پدیده را که به «بینش (32)» معروف است، اولین بار روان شناسان گشتالتی مورد بررسی قرار دادند.
بینش غالباً شامل نوعی مفهوم سازی مجدد یا برداشت جدید از مسأله می باشد که فراتر از تداعی های موجود می باشد. اگرچه ممکن است بینش یک راه حل خردمندانه ناگهانی تلقی شود، بیشتر اوقات به دنبال تفکر عمیق و دقیق حاصل می شود. به نظر می آید که حل مسائلی که نیازمند بینش هستند، از دو نظر با حل مسائل خوش ساختار فرق دارد: اول این که افراد در حل مسائل خوش ساختار در مقایسه با مسائل نیازمند بینش، با دقت بیشتر می توانند موفقیتشان را پیش بینی کنند؛ دوم این که وقتی افراد روی مسائل خوش ساختار کار می کنند پیش از رسیدن به راه حل می توانند تعیین کنند که چقدر به حل آن نزدیک شده اند؛ ولی وقتی بر روی مسائلی کار می کنند که نیاز به بینش دارد، نزدیک شدن به مسأله را احساس نمی کنند؛ هیچ احساسی نسبت به پیشروی (33) در جهت حل مسأله ندارند و صرفاً یک درک ناگهانی دارند که به آن دست یافته اند.
روان شناسان گشتالتی معتقدند که بینش «یک امر خاصی» است؛ ولی توضیحی برای آن ارائه نداده اند. دیدگاه دیگر این است که چیز خاصی درباره بینش وجود ندارد، و بینش نمایانگر یکی از فرآیندهای سه گانه زیر است:
1. رمزگردانی انتخابی (34) که مستلزم تمایز بین جنبه های مرتبط با مسأله و جنبه هایی است که هیچ ارتباطی با مسأله ندارند. به محض این که پاره ای از اطلاعات اساسی شناسایی شوند، احتمالاً راه حل مسأله آشکار می شود؛
2. مقایسه انتخابی (35) شامل ادراک های تازه ای از این که چگونه اطلاعات جدید با دانسته های قبلی ما ارتباط پیدا می کنند. استفاده از شباهت ها، نمونه ای از مقایسه انتخابی است؛
3. ترکیب انتخابی (36) فرآیندی است که به ترکیب اطلاعات به شیوه ای مولِّد و جدید اشاره دارد. پژوهش ها نشان می دهند که افراد بیشتر اوقات تمایل دارند از ترکیب انتخابی استفاده کنند و همچنین تمایل دارند که از یک راهبرد به جای دیگر راهبردها سود جویند.

موانع حل مسأله

همان طور که قبلاً بیان کردیم، افراد برای حل مسأله - حتی مسائل مشابه (هم شکل) که قبلاً حل کرده اند - احتمالاً با مشکل مواجه می شوند. عوامل بیرونی که در این امر سهیم اند، عبارتند از حضور موضوعات جدید، پیچیدگی قوانین و تغییر در تعداد آن ها. همچنین اگر فرد با یک آمایه ی ذهنی (37) خاصی بخواهد با مسائل برخورد کند، (38) حل آن مسائل مشکل می شود؛ به این معنا که فرد بخواهد روش به کاربرد که برای حل مسائل مشابه موفقیت آمیز بوده، ولی برای حل این مسأله فعلی مناسب نیست.
توضیح کلاسیک این مسأله را لاچینز (39) به وسیله یک سری مسائل که ابداع کرده، ارائه داده است. در این جا وظیفه ی آزمودنی این است که با استفاده از ظرف های سه گانه ای که اندازه های متفاوت دارند، مقداری آب را اندازه گیری کند (جدول 1). پنج مسأله اول این زنجیره را می توان با استفاده از فرمول زیر حل کرد:
B-A-2C = مقدار هدف
مسائل 6 تا 10 را می توان با استفاده از همین فرمول حل کرد؛ ولی برای دستیابی به پاسخ صحیح شیوه های ساده تری نیز وجود دارد. اگر از افراد خواسته شود همه ی مسائل را به ترتیب حل کنند، تقریباً 75 درصد آن ها راهبرد پیچیده تر را برای مسائل بعدی به کار خواهند برد. با وجود این، بیشتر از 90 درصد افرادی که از آن ها خواسته شد فقط پنج مسأله آخر را حل کنند، راهبرد ساده تر را به کار گرفتند؛ زیرا آنان آمایه ذهنی تثبیت شده ای نداشتند که ایشان را از یافتن راه حل ساده تر باز دارد.

شماره مشکل

الف

ب

ج

 

1

3

25

5

12

2

19

60

6

29

3

17

75

8

42

4

8

50

3

36

5

11

48

14

9

6

15

45

5

20

7

12

28

4

8

8

40

104

8

48

9

26

70

6

32

10

10

44

8

18


جدول 1. مسأله سه ظرفی لاچینز. برای حل اولین مثال، فرض کنید ظرف B با 25 سانتی متر مکعب آب پر می شود. ظرف A را از ظرف B پر کنید؛ در این صورت ظرف B حاوی 22 سانتی متر مکعب آب است. حال ظرف C را از ظرف B پر کنید، آن را خالی کنید، و مجدداً آن را پر کنید. هم اکنون ظرف B حاوی 12 سانتی متر مکعب آب است. تمام مسائل می توانند با این شیوه حل شوند؛ ولی مسائل 6-10 بدون پر کردن ظرف B هم قابل حل است.
یکی دیگر از موانع حل مسأله، تثبیت کارکردی (40) است. این مانع زمانی پدید می آید که افراد یک مشغله ی ذهنی درباره عملکرد یک شیء دارند، و از درک این نکته که این شیء ممکن است استفاده های دیگری هم داشته باشد که می تواند در حل کردن مسأله به آن ها کمک کند، ناتوان هستند.
یکی از کارکردهای اولیه مکتب گشتالت این است که تثبیت کارکردی را به طور کامل توضیح می دهد. به این صورت که به شرکت کنندگان یک جعبه ی بزرگ کبریت، یک شمع، یک تکه نخ و مقداری پونز داده می شود. وظیفه ی شرکت کنندگان این بود که شمع را به گونه ای روی دیوار نصب کنند که در وقت سوختن موم های آن روی کف اتاق نچکد. راه حل این مسأله این است که قوطی کبریت را خالی کنند و بخش داخلی آن را با پونز روی دیوار نصب کنند و سپس شمع را در داخل آن جای دهند. شرکت کنندگان این مسأله را دشوار تلقی می کنند؛ زیرا - همان گونه که تصور می شود - آنان هنوز پی نبرده بودند که از بخش داخلی قوطی کبریت استفاده دیگری می توان کرد.
بر اساس دیدگاه گشتالت، راه حل این مسئله بر اثر بینش نمایان می شود. نظریه فرآیند سه گانه نشان می دهد که راه حل موفقیت آمیز، هم به رمزگردانی انتخابی (نخ و چوب کبریت ها با هم ارتباط ندارند) و هم به ترکیب انتخابی (ترکیب مجدد بدیعی از قسمتی از قوطی کبریت با پونزها) هر دو نیاز دارد. البته هیچ کدام از این توضیحات نمی تواند پیش بینی کند که آیا هر فردی واقعاً می تواند مسأله را حل کند، و در صورت حل کردن، چگونه این کار را انجام خواهد داد. با وجود این، مشخص شده اگر وسایلی که برای حلّ این مسأله ارائه می شود به صورت یک قوطی کبریت خالی که دو قسمت آن از هم جدا شده اند (تسهیل ترکیب انتخابی) باشد، احتمال بیشتری برای حل این مسأله وجود دارد و مسأله نیز سریع تر حل می شود.

عوامل کمک کننده به حل مسأله

انتقال مثبت (41) زمانی اتفاق می افتد (42) که دانش یا مهارت هایی که در یک موقعیت کسب شده، بتوان در موقعیت دیگری به کار گرفت تا حل مسأله را تسهیل کند. تثبیت کارکردی و آمایه های ذهنی، نمونه هایی از انتقال منفی (43) را فراهم می کند (44) که بیانگر این حقیقت است که انتقال فقط در صورتی مفید است (مگر به صورت اتفاقی) که بتوانیم شباهت مسأله جدید را در بعضی جهات با مسأله ای که قبلاً حل کرده ایم تشخیص دهیم. متأسفانه بسیاری از افراد در تشخیص روابط مشابه بین مسائل، دچار مشکل می شوند؛ مگر این که دقیقاً به آن ها گفته می شود که به جست و جوی این روابط بپردازند. در صورتی که محتوای دو مسئله خیلی با هم فرق کند، این مشکل دو چندان می شود. با این همه، اساس شباهت بین مسائل به ارتباطات ساختاری مشابه (45) در مسائل باز می گردد. همان طور که مسائل لاچینز نشان می دهند شباهتِ محتوایی، اهمیت چندانی ندارد. بعضی از نظریه پردازان اظهار می دارند که استفاده ی مؤثر از تفکر تمثیلی برای حل کردن مسائل جدید، نیازمند مکانیسمی (به نام طرح ریزی تمثیلی) (46) است که از طریق آن ویژگی های ساختاری کلیدی مسأله گذشته (یا پایه) با ویژگی های ساختاری مسأله جدید مقایسه می شوند. اگر دو مسأله با هم هم خوانی داشت، بدین ترتیب اطلاعات را از مسأله پایه می توان به حوزه جدید انتقال داد. با این همه، به هیچ وجه نمی توان مطمئن شد که طرح ریزی، یک مؤلفه ضروریِ تفکر تمثیلی باشد؛ به دلیل این که حتی اگر تنها بخشی از راه حل مسأله پایه به افراد داده شود و بدین ترتیب آنان اطلاعات ساختاری ناچیزی در مورد آن داشته باشند، می توانند راه حل های مشابهی را در یک حوزه جدید ایجاد کنند.
روش دیگر برای تسهیلِ حل مسأله، جمع آوری اطلاعاتِ مربوط به مسأله، پژوهش در ساختار مسأ‌له و سپس رها کردن موضوع برای مدت زمانی معین است. این راهبرد، به دوره نهفتگی (47) معروف است. (48) بیشتر شواهد مربوط به دوره نهفته، اعتبار چندانی ندارد؛ ولی توضیحات قانع کننده ای به عنوان نمونه از ناحیه ریاضی دانان در مورد مزایای آن ارائه شده است. گزارش فرآیند سه گانه از بینش نشان می دهد که دوره نهفتگی، به دو صورت به حل مسأله کمک می کند: نخست این که محو شدن مواد در حافظه کاری، احتمالاً به رمزگردانی انتخابی کمک می کند؛ زیرا جزئیاتی که در تبیین مسأله اهمیتی ندارند، احتمالاً از بین می روند و بدین ترتیب ساختار مسأله را روشن تر می کند؛ دوم این که مواد جدید با گذشت زمان جذب طرحواره های موجود شده و با آن ها همانند می گردند، و این امر به مقایسه ی انتخابی کمک می کند. با وجود این، درباره مزایای دوره نهفتگی - و به ویژه درباره این که آیا دوره نهفتگی برای عمل حل مسأله یک مؤلفه ضروری به شمار می آید یا نه - تردیدهایی وجود دارد. وقتی کسی می کوشد مسئله ای را که برایش دشوار است، حل کند، دوره نهفتگی احتمالاً مفید واقع می شود؛ ولی بعید به نظر می رسد در مسائلی که شخص آن ها را آسان می یابد، دوره ی نهفتگی کیفیت یا سرعت حل مسأله را بهبود بخشد.

پی نوشت ها :

1. problem - solving cyce's.
2. well - structured problems.
3. ill - structured problems.
4. obstacles to problem solving.
5. mental set.
6. functional fixedness.
7. aids to problem solving.
8. Sternberg's seven - stage cycle.
9. identifying the problem.
10. defining and representing the problem.
11. formulating a strategy.
12. organization of information.
13. resource allocation.
14. monitoring.
15. evaluation.
16. initial state.
17. goal state.
18. Newell and simon.
19. problem space.
20. mental operators.
21. knowledge states.
22. Tower of Hanoi.
23. operations.
24. sub - routines.
25. مجموعه ای از قواعد یا فرآیندهایی را گویند که در حل مسأله ای خاص، باید از آن ها پیروی کرد.
26. algorithms.
27. heuristics.
28. Means - end analysis.
29. sub - goals.
30. اهداف بینابینی (فرعی)، اهدافی که شخص در مسیر تلاش خود برای رسیدن به مقصود نهایی برای خود انتخاب می کند (پورافکاری).
31. isomorphic.
32. insight.
33. progression.
34. selective encoding.
35. selective comparison.
36. selective combination.
37. mental set.
38. آمایه ذهنی در روان شناسی، به معنای آمادگی برای پاسخ دادن به گونه ای خاص یا پاسخ انتخابی به محرک های خاص می باشد (پورافکاری).
39. Luchins.
40. تثبیت کارکردی، یک آمایه مفهومی است که در آن اشیاء برای کارکردی خاص قابل استفاده باشند؛ یعنی اشیاء تنها برای آن کارکرد مفید شناخت شده می شوند؛ مثلاً چکش فقط برای کوبیدن روی میخ مفید به نظر می رسد است؛ ولی نمی توان از آن به عنوان وزنه پاندول استفاده کرد.
41. positive transfer.
42. انتقال مثبت، انتقالی که در آن معلومات و مهارت های کسب شده در زمینه یا تکلیفی خاص، به افزایش کارکرد در زمینه یا تکلیفی دیگر می انجامد (پورافکاری).
43. negative transfer.
44. انتقال منفی، تخریب عملکرد در یک تکلیف به دلیل دیگری در انجام تکلیف دیگر، یا به عبارت دیگر انتقالی که در آن معلومات و مهارت کسب شده در زمینه یا تکلیفی خاص، به کاهش کارکرد در زمینه یا تکلیفی دیگر می انجامد (پورافکاری).
45. similar structural relationships.
46. analogical mapping.
47. incubation.
48. دوره نهفته در روان شناسی شناختی، دوره ای است که اقدام آگاهانه ای برای حل مشکل صورت نمی گیرد؛ ولی به راه حل ختم می شود (پورافکاری).

منبع مقاله :
کریستنسن، یان و هاگ واگنر و سباستین هالیدی؛ (1385)، روان شناسی عمومی، گروه مترجمان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.