زرسالاری یهودی و بهرهبرداری سوداگرانه آن از دین نقش مهمی در پیدایش ماتریالیسم سدههای هیجدهم و نوزدهم اروپا داشت و تصادفی نیست که هولباخ، یکی از بدبینترین اندیشمندان اروپا به یهودیت، از بنیانگذاران آتهئیسم (الحاد) جدید است.
این موج در میان اعضای جوامع یهودی نیز رواج یافت. بهنوشته مورخین دانشگاه عبری اورشلیم، پدیده مارانوها یک پیامد فرهنگی بسیار مهم داشت و آن سست کردن هرگونه باور دینی در میان نسلهای پسین یهودیان بود. (1) عصیان اسپینوزا و فلسفه دئیستی او، و نیز گروش بخشی از نسل جوان یهودی در سده نوزدهم به جنبشهای سوسیالیستی و گرایش بسیاری از ایشان به اندیشههای ماتریالیستی، را باید از پیامدهای این پدیده دانست. ماتریالیسم یهودی ثمره سقوط دین به تابعی از مصالح و منافع سوداگرانه است که مارانوها برجستهترین نماد آن به شمار میرفتند. بدینسان، از درون خاندانهای یهودی آشکار و مخفی نسلی از ماتریالیستها پدید آمد که هیچ باوری به عقاید دینی نداشتند یا به دین صرفاً به عنوان یک ابزار سیاسی و اجتماعی مینگریستند. برخی از آنان از یهودیت بریدند و برخی به آرمانها و ارزشها و سنن قومی یهود وفادار ماندند. در میان چهرههای نامدار سیاسی و فکری یهودی در سدههای نوزدهم و بیستم ماتریالیستهای یهودی کم نیستند؛ کسانی که به جِد "یهودی"اند ولی کمترین اعتقادی به یهودیت به عنوان یک دین ندارند. به گمان ما، امروزه بسیاری از اعضای الیگارشی زرسالار یهودی را باید از این گروه شمرد.
گروش جوانان یهودی غرب اروپا در سده نوزدهم به جنبشهای سوسیالیستی و آنارشیستی را نیز باید واکنشی دانست علیه نظام بسته فکری و ساختار متمرکز و قبیلهای جوامع یهودی و سیطره تام و تمام و مقتدرانه الیگارشی زرسالار یهودی. پیشتر درباره نمونههای کهن این عصیان، قرائیون و "مرتدین"، سخن گفتهایم. موج جدید عصیان علیه ساختار متمرکز و بسته جوامع یهودی با اسپینوزا آغاز میشود.
مورخین دانشگاه عبری اورشلیم، باروخ اسپینوزا (2) (1632-1677)، فیلسوف نامدار یهودی- هلندی، را نخستین یهودی میدانند که آئین یهود را رد کرد و از "جامعه برادران یهودی" خود گسست بی آنکه به آئینی دیگر بپیوندد. (3)
پدر اسپینوزا از یهودیان پرتغال بود که پس از مهاجرت در بندر آمستردام میزیست. از پیوند خویشاوندی اسپینوزا با اعضای الیگارشی یهودی سخنی در میان نیست و لذا بنظر میرسد وی به یک خانواده معمولی تعلق داشت. اسپینوزا از جوانی به تأثیر از یک یهودی اسپانیایی بهنام خوان دو پرادو (4) به انکار اصالت "تورات" پرداخت و در مسایل دینی عقایدی ابراز داشت که برای حاخامهای آمستردام قابل تحمل نبود. لذا، شورای حاخامی آمستردام در 27 ژوئیه 1656 او را، که تنها 24 سال داشت، از عضویت در "ملت اسرائیل" اخراج کرد و کلیه یهودیان از ارتباط با وی اکیداً منع شدند. ظاهراً شورای یهودیان آمستردام تصمیم به قتل او نیز گرفت ولی اسپینوزا با نگارش "توبهنامه"ای جان خود را نجات داد. او از آن پس با پروتستانها زندگی میکرد و در سال 1670 به شهر هاگ (لاهه) مهاجرت کرد. در همین سال او رسالهای درباب متافیزیک و سیاست (5) را بدون درج نام مولف منتشر کرد. این اثر، که حاوی انتقاد از "عهد عتیق" بود، توقیف شد و تنها نسخ معدودی از آن پنهانی به فروش رفت. اسپینوزا به علت نگارش این کتاب به الحاد متهم شد ولی با نگارش نامه مفصلی به اوروبیو دوکاسترو، (6) از حاخامهای هلند، منکر الحاد و بیدینی خود شد. او در سال 1674 مهمترین کتاب خود، اخلاق، را نوشت که مانند بسیاری از آثارش پس از مرگ او به چاپ رسید. اسپینوزا زندگی منزوی و سادهای داشت و در 45 سالگی درگذشت. (7)
آثار اسپینوزا حاوی انتقاد شدید از ساختار سیاسی جامعه یهودی است. زمانیکه او در نخستین رساله خود از "حق انسان در اندیشیدن آزاد و بیان آزادانه عقایدش" سخن میگوید درواقع این اعتراضی است به فضای بسته جوامع یهودی آن عصر. اسپینوزا تلاش سران جوامع یهودی را برای حفظ قوانین "تورات"، تلاش آنان برای حفظ سلطه خویش بر جوامع یهودی میداند. او مینویسد:
یهودیان از سایر مردم نفرت دارند و این تنفر به طبیعت ثانوی آنان بدل شده زیرا هر روزه آن را بهوسیله مناسک دینی خود تقویت میکنند. شیوه پرستش آنان نه تنها با سایر مردم تفاوت دارد بلکه در تضاد است.
بهزعم اسپینوزا،حتی مختصات خوبی که در یهودیان میتوان یافت ناشی از سرشت شیطانی آنان است: وحدت یهودیان و حمایت آنان از یکدیگر ناشی از نفرت آنان از همه مردم دیگر است و در نتیجه سایر مردم نیز از آنان نفرت دارند. حکومت آنان در فلسطین منقرض شد زیرا [حتی] خداوند نیز از آنان نفرت داشت. (8)
اسپینوزا در رسالهای درباب متافیزیک و سیاست، "اسفار پنجگانه" (جز فقرات کوتاهی از آن)، "صحیفه یوشع بن نون"، "کتاب داوران"، "کتاب سموئیل" و "کتاب پادشاهان" را تألیف عزرای کاتب میداند و معتقد است عزرا به مرگی پیشرس درگذشت و فرصت ویرایش کتب فوق را نیافت و لذا چنین تصور میرود که این آثار مولفین متعدد داشتهاند. بهزعم او دو کتاب "تواریخ ایام" سدهها پس از عزرا، در دوران دولت حشمونی، تألیف شده. او کتابهای "دانیال"، "استر"، "عزرا" و "نحمیا" را نیز نوشته یک مورخ دوران حشمونی میداند که بر اساس منابع گذشته به تدوین این آثار اقدام کرده است. بطور خلاصه، اسپینوزا بخش عمده "عهد عتیق" را ساخته فریسیون در دوران حشمونی میداند. اسپینوزا مکرر تأکید میکند که این بررسی انتقادی منافی اعتقاد به خداوند نیست؛ خدای یگانهای وجود دارد، مستقل و جدا از اندیشه فلسفی، که خواستار عدالت و دوستی میان انسانهاست. (9)
در سده نوزدهم، مخالفت با الیگارشی زرسالار یهودی در میان مردم اروپا یک پدیده جدی بود. این مبارزه از سوی دو جناح جریان داشت: کاتولیکها و سوسیالیستها.
مردم کاتولیک اروپا، بهویژه در فرانسه، در بخش مهمی از سده نوزدهم جنگهای خانمانسوز اروپا و مصایب ناشی از آن را دسیسههای زرسالاران یهودی میدانستند که برای تحقق سلطه مالی و سیاسی خویش بر طریقتها و سازمانهای مخفی ماسونی چنگ انداختهاند. (10) رابطه پاپ و زرسالاران یهودی نیز، چنانکه دیدیم، (11) در دو مقطع از سده نوزدهم تیره بود؛ یکی در سالهای 1823-1870 بهویژه در دوران پاپ پیوس نهم؛ دیگری در سالهای 1878-1903 یعنی در دوران پاپ لئو سیزدهم.
در طول سده نوزدهم پاپ 15 بار علیه فراماسونری اطلاعیه صادر کرد که شش بار آن بهوسیله پاپ پیوس نهم و پنج بار بهوسیله لئو سیزدهم و شدیدترین آن در 20 آوریل 1884 بود. لئو سیزدهم در این اطلاعیه 25 صفحهای بشریت را به دو جبهه "الهی" و "شیطانی" تقسیم کرد و ماسونها را به جبهه اخیر متعلق دانست. این فرقهای است که از طریق "توطئه پنهان" راه خویش را به سوی "دنیای تاریکی" میگشاید. پاپ اشاره میکند که در 150 سال اخیر فرقه ماسونها "بطرزی غیرمنتظره" رشد کرده و "چنان نیرومند شده که هم اکنون بنظر میرسد قدرت فائقه در دولتهاست." لئو سیزدهم زرسالاران یهودی را همدست ماسونها و شریک در توطئههای ایشان میدانست. (12)
مبارزه کاتولیکها با زرسالاران یهودی در سال 1880 به پیدایش بانک کاتولیک "یونیون جنرال" انجامید که سادهلوحانه تصور میرفت میتواند به نفوذ زرسالاران یهودی در اقتصاد فرانسه پایان دهد. این بانک با دسیسه آشکار روچیلدها ورشکست شد و پیامد این حادثه موجی از نفرت علیه زرسالاری یهودی بود.
بخش مهمی از سوسیالیستهای اروپای سده نوزدهم، بهویژه در فرانسه، نیز با زرسالاری یهودی مخالف بودند. این با وضع کنونی سوسیال دمکراسی اروپایی، که دارای پیوندهای جدی با زرسالاری یهودی است، تفاوت دارد. موج مخالفت سوسیالیستهای فرانسه با الیگارشی یهودی به پیدایش بانک "کردی موبیلیه" انجامید. درباره ماجرای ستیز این بانک با روچیلدها نیز در آینده سخن خواهیم گفت.
بسیاری از بنیانگذاران و اندیشهپردازان اصلی سوسیالیسم اروپایی نگرشی منفی به پدیده زرسالاری یهودی داشتند. فرانسوا فوریه (13) (1772-1837)، نظریهپرداز نامدار سوسیالیسم، به شدت به زرسالاران یهودی بدبین بود و این از نگاه سیاسی و اقتصادی او نشئت میگرفت. فوریه تجارت را "منشاء تمامی بدیها" میدانست و یهودیان را "تجسم تجارت"؛ و لذا تکاپوی اقتصادی یهودیان را برای جامعه مخرب میانگاشت. (14)
در دوران پس از سقوط ناپلئون سوم، نظریات یکی از پیروان فوریه، بهنام آلفونس توسنه (15) (1803-1885)، به منبع الهام روشنفکران سوسیالیست فرانسه علیه زرسالاران یهودی بدل شد. او در سال 1845 کتابی نوشت بهنام یهودیان، سلاطین زمانه. (16) توسنه تأکید میکرد که نظریاتش جنبه نژادپرستانه ندارد و منظور او از یهودیان "بانکداران و رباخواران یهودی" است. (17)
پرودون (18) (1809-1865)، متفکر سوسیالیست دیگر فرانسه، نیز در نگاه بدبینانه به زرسالاران یهودی با فوریه اشتراک نظر داشت. او یهودیان را "منشاء شر" میدانست و معتقد بود که آنان "سراسر اروپا را به بورژوازی تسلیم کردند." پرودون در یادداشتهای خصوصیاش یهودیان را "دشمن بشریت" خوانده است. (19)
نارودنیکها (گروههای انقلابی روسیه در دوران پیش از رسوخ مارکسیسم) نیز به پدیده زرسالاری یهودی توجه داشتند و با آن مخالف بودند. (20) در بحث "پوگرومها"ی روسیه و شرق اروپا (جلد سوم) با نگرش نارودنیکها به زرسالاران یهودی آشنا خواهیم شد.
از مهمترین جریانهای فکری اروپا که اندیشهپردازان آن علیه "یهودیت" نظرات منفی ابراز داشتند، باید به "هگلیهای جوان" و سه چهره نامدار آن- برونو بوئر، (21) لودویگ فویرباخ (22) و فریدریش دومر (23) - اشاره کرد. (24) این مکتبی است که در دهه 1840 در اوج تکاپوی خود بود و از درون آن کارل مارکس پدید شد. در سال 1843 برونو بوئر (1809-1882) رساله درباره مسئله یهود را نوشت و در همین سال کارل مارکس رساله دیگری نوشت به همین نام.
کارل مارکس (1818-1883) به یک خانواده یهودیتبار تعلق داشت. پدرش، هرشل هالوی، (25) از یکی از خاندانهای حاخامی بود. او بهمراه همسر و هشت فرزندش به مسیحیت گروید و هنریش مارکس نام گرفت. در این زمان کارل مارکس شش ساله بود. (26)
کارل مارکس در سال 1843، یعنی در اوج اقتدار لویی فیلیپ و بارون جیمز روچیلد، مدتی در پاریس بود و در همین زمان بود که برای نخستین بار با فریدریش انگلس (27) (1820-1895) آشنا شد. معهذا، در این زمان هنوز انگلس وارد زندگی مارکس نشده و هاینریش هاینه، شاعر نامدار، صمیمیترین دوست مارکس در پاریس به شمار میرفت. این دو نزدیکترین روابط را با هم داشتند. (28) ایرج اسکندری، مترجم فارسی کاپیتال، مینویسد مارکس هاینه را "بیاندازه دوست داشت." (29)هاینریش هاینه به خاندان یهودی درباری هاینه تعلق دارد و 21 سال از مارکس بزرگتر بود. او در این زمان یکی از اعضای محفل روشنفکری است که در کاخ بارون جیمز روچیلد در پاریس گرد میآمدند و با بارونس بتی روچیلد، همسر جیمز، رابطه نزدیک داشتند. کاملا معقول و محتمل است که مارکس 25 ساله بهمراه هاینه به کاخ روچیلد رفته باشد.
در آثار منتشر شده مارکس نخستین برخورد او به یهودیان را در سال 1843 میبینیم، زمانی که بتازگی از سفر پاریس به آلمان بازگشته است. او در نامهای به آرنولد روگه مینویسد:
رئیس جامعه یهودی اینجا [کلن] به دیدنم آمد و خواست تا درخواستی را برای عضویت یهودیان در انجمن ایالتی امضا کنم. هرچند من اصلا از دین یهود خوشم نمیآید ولی قصد دارم این کار را بکنم. (30)
در پائیز این سال، مارکس رساله درباره مسئله یهود را نوشت در رد رساله برونو بوئر.برونو بوئر، که چون مارکس و سایر "هگلیهای جوان" به شدت ضد مذهب بود، شرط آزادی یهودیان از محدودیتهای سیاسی و اجتماعی در جامعه آلمان را ابتنای دولت بر شالودههای غیردینی (سکولار) و عقب راندن دین به عرصه "جامعه مدنی" میدانست و، متأثر از نظریات آلکسیس دوتوکویل (31) (1805-1859)، به عنوان الگو به آمریکای شمالی نظر داشت.
مارکس، برخلاف بوئر، آزادی سیاسی را بدون تحقق عدالت اجتماعی ناممکن میدانست؛ تحقق عدالت اجتماعی را از طریق حذف طبقات اجتماعی و حذف طبقات اجتماعی را تنها از طریق الغاء مالکیت خصوصی میسر میپنداشت. او بر بنیاد این چارچوب نظری به نقد اعلامیه حقوق بشر فرانسه (1791) پرداخت و روح حاکم بر جهان معاصر را "یهودیت" خواند.
این رساله مارکس جوان بمنظور شناخت فضای آن روز محافل روشنفکری اروپا از اهمیت جدی برخوردار است. معهذا، به دلیل حملات شدید آن به "یهودیت"، کمتر مورد استناد قرار گرفته و ناشناخته مانده است. مارکس در این رساله، که به سبک نوشتار فلسفی- سیاسی آن روز آلمان آلوده به نثر پیچیده و مغلق هگلی است، "راز مذهب واقعی یهود" را چنین بیان میدارد:
شالوده سکولار یهودیت چیست؟ [اصالت] نیاز عملی و منافع فردی. مذهب زمینی یهودی چیست؟ دلالی! (32) خدای زمینی او کیست؟ پول! بسیارخوب! آزادی از دلالی و پول، و در نتیجه رهایی از یهودیت عملی و واقعی، آزادی عصر ما خواهد بود. آن سازمان اجتماعی که بتواند پیششرطهای دلالی، و بدینسان امکان دلالی، را از میان بردارد، یهودیگری را غیرممکن ساخته است... از سوی دیگر، اگر یهودی به بیهودگی سرشت عملی خود پی برد و در راه از میان برداشتن آن بکوشد، خود را از گذشته خویش جدا ساخته است... از اینرو، ما در یهودیت یک عنصر ضداجتماعی عام دوران حاضر را مییابیم... بنابراین، در تحلیل نهایی، آزادی یهودیان عبارت است از آزادی بشریت از یهودیت.
برونو بوئر به اقتدار عملی و واقعی زرسالاران یهودی واقف است و این در حالی است که آنان هنوز از جایگاه حقوقی رسمی در ساختار مدنی جوامع اروپایی بهرهمند نیستند. بوئر مینویسد:
یهودی که در وین، برای مثال، تحمل میشود با قدرت مالی خود سرنوشت تمامی امپراتوری [اتریش] را تعیین میکند؛ و یهودی که ممکن است در کوچکترین دولت آلمان از حقوق سیاسی بیبهره باشد، درباره سرنوشت سراسر اروپا تصمیم میگیرد.
مارکس با تأکید بر این جمله بوئر میافزاید:
یهودیان هماکنون خود را به شیوهای یهودی آزاد ساختهاند، نه تنها به این دلیل که به اقتدار مالی دست یافتهاند، بلکه از اینرو نیز که، از طریق آنان و دیگران، پول به قدرتی جهانی بدل شده و روح عملی یهودی به روح عملی ملتهای مسیحی بدل گردیده است. یهودیان از طریق یهودی کردن مسیحیان خود را آزاد ساختهاند.
مارکس گویاترین نمونه این سیطره یهودیت را در آمریکای شمالی مییابد:درواقع، در آمریکای شمالی سیطره عملی یهودیت بر دنیای مسیحی تحقق یافته؛ چنان بیابهام و عادی که گویی بشارت انجیل است، و سازمان دینی مسیحی خود به کالایی تجاری بدل گردیده است... [بنابراین،] تضاد میان قدرت سیاسی عملی یهودیان و حقوق سیاسی آنها [نماد] تضاد میان سیاست و قدرت پول بطور عام است. هرچند در تئوری اولی تابع دومی است، ولی در واقعیت عملی سیاست به برده قدرت مالی بدل شده است. [در آمریکا] دین یهود در کنار مسیحیت جایگاه خود را به دست آورده است... زیرا روح عملی یهودی، دین یهود، به مقام خود دست یافته و حتی به بالاترین مرحله کمال خویش در جامعه مسیحی رسیده است. یهودی، به عنوان عضوی منفرد از جامعه مدنی، تنها تجلی خاصی است از [پدیده عام] یهودیت جامعه مدنی. یهودیت به حیات خود، نه بهرغم تاریخ بلکه به دلیل [ضرورت] تاریخ، ادامه میدهد. جامعه مدنی بطور مدام از درون اعماق خود یهودی میزاید.
بنیان دین یهود چیست؟ [اصالت] نیاز عملی و خودخواهی!... [اصالت] نیاز عملی و خودخواهی اصل بنیادین جامعه مدنی است و چنین است که جامعه مدنی به نابترین شکل خود دولت سیاسی را میآفریند. خدای نیاز عملی و منفعت شخصی پول است. پول خدای هشیار اسرائیل است که در برابر آن هیچ خدایی حق حیات ندارد. پول تمامی خدایان انسان را تنزل میدهد و به کالا تبدیل میکند. پول ارزش خودساختهای است از برای همه چیز... پول گوهر بیگانه شده کار و وجود انسان است؛ و این گوهر بیگانه شده بر او مسلط میشود و مورد پرستش او قرار میگیرد. [بدینسان،] خدای یهودیان زمینی [سکولاریزه] شده و به خدای جهان بدل گردیده است. "برات" خدای واقعی یهودی است و خدای او شکلی وهمآلود از "برات" است. تصویر طبیعتی که در زیر سلطه مالکیت خصوصی و پول باشد توهینی است واقعی و تحقیری است عملی به طبیعت. آری، در دین یهود طبیعت وجود دارد، ولی تنها در اوهام. از اینروست که توماس مونتسر (33) غیرقابل تحمل میداند که "همه مخلوقات به مملوک بدل شدهاند؛ ماهیها در آب، پرندگان در آسمان، درختان بر زمین؛ آفریدگان خدا باید آزاد شوند." توهین به اندیشه، هنر، تاریخ، و انسان بماهو انسان، که به شکلی انتزاعی در دین یهود وجود دارد، دیدگاه و سیرت واقعی و آگاهانه انسانِ بنده پول است. [در دین یهود] رابطه نوعی، رابطه میان مرد و زن، نیز به موضوع تجارت بدل شده! زن خرید و فروش میشود. وطن موهوم یهودی [سرزمین] تاجران، انسانهای بنده پول، است. قانون بیبنیاد یهودی تنها کاریکاتوری است مذهبی از اخلاقیات و حقوق بیوطن او، و تنها مناسکی است صوری که با آن دنیای منافع شخصی خویش را محصور ساخته است. و چنین است عالیترین رابطه میان انسانها که رابطه قانونی است. قانون برای او معتبر است نه از آنرو که آن را مبتنی بر اراده و طبیعت خود میداند، بلکه از آنرو که مسلط است و اگر اطاعت نشود مورد مجازات قرار میگیرد... یهودیت نمیتواند دنیایی جدید بیافریند، بلکه تنها میتواند مخلوقات و شرایط جدید جهان را در حوزه فعالیت خود کشد... با تکمیل جامعه مدنی، یهودیت به نقطه اوج خود رسیده است؛ ولی این تنها در دنیای مسیحی بود که جامعه مدنی به کمال رسید. تنها در شرایط سیطره مسیحیت- که انسان را از تمامی عوامل ملی، طبیعی، اخلاقی، و نظری جدا ساخت- جامعه مدنی میتواند خود را بطور کامل از حیات دولت جدا کند، تمامی پیوندهای نوعی میان انسانها را بگسلد، خودخواهی و نیاز خودپرستانه را به جای پیوندهای نوعی بنشاند، و با فروپاشیدن جهان انسانی جهان آحاد منفرد را، که بطرزی خصمانه در مقابل هم قرار دارند، بیافریند. مسیحیت از درون یهودیت بیرون جهید و اکنون دوباره در آن جذب شده است... سرشت واقعی یهودی بطور کلی در جامعه مدنی تحقق یافته و زمینی شده... لذا نه در "پنتاتوک" [اسفار پنجگانه] و تلمود بلکه در جامعه امروزین است که میتوانیم سرشت یهودیت نوین را بیابیم....
مارکس مقاله خود را با این جمله پایان میدهد: "آزادی اجتماعی یهودیان آزادی جامعه است از یهودیت." (34)
ادامه دارد...
پینوشتها:
1. Ben-Sasson, ibid, p. 778.
2. Baruch Spinoza
3. ibid, p. 719.
4. Juan de Prado
5. Trctatus Theologico-Politicus
6. Orobio de Castro
7. Judaica, vol. 15, pp. 275-278.
8. Ben-Sasson, ibid, pp. 720- 721.
9. Judaica, vol. 15, pp. 282-284.
10. ibid, vol.13, p. 85.
11. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، صص 60-61.
12. Coil, ibid, p. 55; Judaica, vol. 13, p. 860.
13. Francois Marie Charles Fourier
14. Judaica, vol. 6, pp. 1447-1448.
15. Alphonse Toussenel
16. The Jews; Monarches of the Age.
17. ibid, vol. 15, p. 1291; Ben-Sasson, ibid, p. 872.
18. Pierre Joseph Proudhon
19. Judaica, vol. 13, pp. 1255-1256.
20. ibid, vol. 3, p. 79.
21. Bruno Bauer
22. Ludwig Feuerbach
23. Friedrich Daumer
24. Ben-Sasson, ibid, p. 805.
25. Hirschel Ha-Levi
26. Wigoder, ibid, p. 332.
27. Frederick Engels
28. P. N. Fedoseyev, Karl Marx; A Biography, Moscow: Progress, 1977, p. 65.
29. کارل مارکس، کاپیتال، ترجمه ایرج اسکندری، لایپزیگ: انتشارات حزب توده، 1352، ج اول، زیرنویس ص 551.
30. Karl Marx, Letter to Arnold Ruge, March 13, 1843, Karl Marx and Frederick Engels, Collected Works, Moscow: Progress Publishers, 1975, vol. 1, p. 400.
31. Alexis de Tocqueville
32. huckstering
33. توماس مونتسر (Thomas Münzer ، 1490-1525) کشیش آلمانی که رهبری جنگ دهقانی آلمان را به دست داشت.
34. Karl Marx, "On the Jewish Question", ibid, vol. 3, pp. 169- 174.
/م