منبع: راسخون
چهار: طرح و نقد دیدگاههای اندیشمندان نوآور ایرانی در مورد اقتصاد سیاسی ایران؛
محمد علی خنجی، در عین نقد دیاکونوف، (خنجی؛ 1358) بر این عقیده است که شیوهی تولید آسیایی، یک مرحله از ماتریالیسم تاریخی و مرحلهای جهانی است؛ که البته غرب از آن گذار کرده و شرق در آن مانده است. دلیل این باقی ماندن هم استبداد شرقی است. خنجی البته قدری مبهم سخن میگوید؛ طوری که برای نمونه، ماهرویان فکر کرده خنجی سه تفسیر مختلف از شیوه ی تولید آسیایی دارد. (ماهرویان؛ [م] 47 :1382)احمد اشرف که او نیز از مارکسیستها، اما از مارکسیستهای مستقل است، مدل دقیقتری از تاریخ ایران برای ما ارائه کرده است؛ وی مدل خود را از شیوهی تولید در ایران، به این سبک مطرح میکند: (اشرف؛ 129 و قبل :13۵9) موانع تاریخی رشد سرمایه داری در ایران از ترکیب دو دسته پدیده های داخلی و خارجی به وجود آمده است. مانع داخلی، تداخل شیوهی تولید عشایری با شیوه های دیگر تولید است: شاید این مسأله در بادی امر زیاد مهم به نظر نرسد، اما واقعیت این است که جامعهی ما در تمام طول تاریخ خود، تحت سلطهی قبایل و عشایر بوده، و هر از چندگاه از حملهی قبایل خارجی نیز بهرهمند گشته است. از سوی دیگر، شهر و روستا به جای توسعه ی تقسیم کار اجتماعی، تفکیک تولید و تمایز و رویارویی، راه رشد خود را در ایجاد واحدهای بزرگ تر منطقه ای پیموده اند. این امر مانع پیدایش فردانیت ایرانیان و مشارکت آنان در حکومت شده است. از سوی دیگر، وجود سیستم قدرتمند عشیرهای، منجر به پیدایش نوعی موازنه میان قدرت مرکزی و عشایر شده که خود، مانع دیگری در راه رشد سرمایه داری در جامعهی شهری عمل کرده است. مانع خارجی نیز پیش آمدن وضعیت نیمه استعماری در ایران بود: اگر غرب پیش رفت، به دلیل نبود استعمار خارجی بود، در حالی که ما با مسألهای به نام استعمار نیز مواجه بودیم. در ایران، به جای آن که نیروهای استعماری به طور مستقیم ادارهی امور کشور را به عهده گیرند، آن را به صورت واسطه ای برای تثبیت نفوذ خویش درآوردند.
اما نامورترین فردی که دربارهی شیوهی تولید در ایران سخن گفته است، همایون کاتوزیان است؛ کاتوزیان معترض میشود که تأکید ویتفوگل بر فراگیری قدرت دولت، توجه او را از ماهیت خودکامه ی این قدرت که بر کاربرد آن در همه ی سطوح جامعه اثر گذاشته، منحرف کرده است. او بر دو وجه از زندگی سیاسی در ایران اشاره میکند: «جامعهی خشک و منزوی» و «استبداد ایرانی». جامعهی خشک و منزوی به اجتماعات پراکندهی کشاورزی اشاره دارد که به دلیل نبود مازاد کشاورزی، فاقد فئودال و زمیندار بزرگ بوده است. از سوی دیگر، خودکفایی این واحدهای اقتصادی، مانع اجتماع ایشان با یکدیگر است. استبداد ایرانی نیز اشاره به قدرت سیاسی متمرکز با بوروکراسی کلان دارد که بدون هیچ حد و حصری اعمال قدرت می کند. برعکس اروپا که دولت متکی به طبقات بود و هر چه طبقه بالاتر بود، دولت آن بیشتر اتکا داشت، در ایران طبقات متکی به دولت بود و طبقات بالاتر بیشتر به دولت متکی بودند. گستردگی قدرت استبداد دولتی به دلیل انحصار کنترل زمین و آب است و ضعف طبقات اجتماعی به دولت ماهیت فراطبقاتی میدهد. در نهایت، کاتوزیان استبداد ایرانی را به جای جامعه ی برده داری و سپس فئودالی در اروپا جانشین می کند. (کاتوزیان[م]؛ 49 :1373)
آنچه در تئوری اشرف و کاتوزیان قابل پیگیری است، این نکتهی اساسی است که هر دوی این متفکران، به نوعی فئودالیسم قائلاند، اما آن نوع فئودالیسم را نوعی غیر از آن میدانند که در اروپا رایج بوده است. ولی هم نهایتاً هر دو را به این دلیل مشابه مورد حمله قرار میدهد: به نظر ولی فئودالیسم همان چیزی است که در اروپا بود؛ اطلاق آن عنوان برای این شرایط، اطلاق صحیحی نیست.
حسین بشیریه معترض «استبداد خودکامه»ی کاتوزیان است. یک ناهماهنگی میان ساختار قدرت و شیوه ی اعمال آن است که سیستم سیاسی ما را میسازد: نظام سیاسی ایران از حیث ساختار قدرت، نوعی حکومت ملوک الطوایفی متمایل به تمرکز و از حیث شیوه ی اعمال قدرت (علی رغم وجود برخی محدودیتهای عرفی، سنتی و مذهبی) استبدادی یا پاتریمونیالی بود نه یک نظام سیاسی مطلقه که مبتنی بر تمرکز و انحصار منابع قدرت بوده باشد. (بشیریه؛ 47 :1384) اما البته بشیریه به دلیل خودمختاری نسبی عشایر و امکان نا پذیری حفظ درازمدت تمرکز نظامی و اداری در سرزمینی پهناور، معتقد است که سخن گفتن از وجود دولت مطلقه پیش از قرن بیستم در ایران دشوار است. (بشیریه؛ 56 : 1384) وی با توجه به الگوی دولت وبر به عنوان «انحصار کاربرد مشروع قدرت فیزیکی در درون سرزمین خاص» نتیجه میگیرد که چون در قرن نوزدهم کنترل متمرکز بر منابع اداری و نظامی جامعه پدید نیامده بود، ایران در قرن نوزدهم دارای دولت نبود. (بشیریه؛ 63 : 1384) اما گفتار بشیریه آشکارا در مورد ایران معاصر مصداق مییابد؛ و او هم البته که خود را دربارهی ایران باستان متخصص نمیداند.
همان گونه که از نبود بردهداری در ایران گفتیم، دربارهی فئودالیسم نیز این نکته آشکارا درست در میآید؛ ایران از سیستم فئودالی و مالکیت خصوصی زمین به طور کامل برخوردار نبوده است. لنین میگوید: کلیهی رسوم شرقی، دال بر عدم وجود مالکیت خصوصی زمین است. (موقن[م]؛ 1373) با این همه فرضیهی من در این مطالعه، بدون تردید سیستمی مجزا از این دو است: ما نمیتوانیم به «مالکیت دولتی» اعتقاد جدی داشته باشیم؛ چرا که در عمل، مالکیت، خصوصی است. تنها تفاوتی که این گونه مالکیت با گونههای دیگر دارد، همان «امکان عینی تبدیل زمین خصوصی به ملک دولتی» است. به عبارت دیگر، در استبداد ایرانی مالکیت خصوصی برقرار است، اما برای ادامهی این گونه مالکیت، تضمین خاصی وجود ندارد.
البته نباید اهمیت این مالکیت را نادیده گرفت؛ طوری که برای نمونه، بشیریه آن را در کنار وابستگی به خاندان پادشاه و احراز مناصب دیوانی، به عنوان یکی از مبانی سه گانه ی قدرت طبقه ی سیاسی در تاریخ ایران به شمار میآورد. (بشیریه؛ 49 : 1384) البته این مالکیت بالقوه توسط تاریخنگاران مکتب شوروی نیز مورد اشاره قرار گرفت، اما به عنوان واسطهی میان دو گونه مالکیت اشاره شده در ماتریالیسم تاریخی تحلیل شده و بنا بر این به زودی کنار گذارده شد. برای نمونه، به عقیدهی لوکونین، این گونه مالکیت یا مبتنی بر روابط پیشرفتهی بردهداری و یا نطفهای از مناسبات آغاز فئودالیسم بود. (لوکونین؛ 59 :1350)
نظام اقتصادی ایران در این دوره فئودالی نیست، و اگر هم فئودالی باشد، فئودالیسم بنفیس در آن حاکم است؛ به عبارت دیگر، نه میتوان گفت مالکیت خصوصی در آن وجود دارد و نه میتوان گفت وجود ندارد. مالکیت بالفعل از آن صاحب زمین و مالکیت بالقوه از آن شاه است. به این ترتیب، اگر چه شاه به محض این که تصمیم بگیرد، میتواند مالک هر زمینی که میخواهد بشود، اما زمین بالفعل در دست مالک آن است. و این مالک، تا زمانی که شاه اراده نکرده باشد، مالکیت خصوصی کاملی بر زمین مورد نظر دارد. به این ترتیب، کسانی که وجود مالکیت خصوصی در ایران را نفی میکنند، در واقع اصل را بر امر بالقوه میگذارند، و نه فعلیت و آنچه موجود است. این کار تنها در یک صورت میتواند درست باشد، و آن هم این که در بیش از پنجاه درصد موارد، شاه اقدام به ضبط زمینها از دارندگان آنها کرده باشد؛ به عبارتی، از هر دو مالک زمین در طول تاریخ ایران، یکی مشمول ضبط اراضی شده باشد. اگرچه ممکن است ساده به نظر برسد، با اندکی تدقیق در اعداد و ارقام، معلوم میشود که حتی یک صدم این مقدار هم ضبط نشده است. مسألهی مالکیت شاه بر تمام زمینها، تنها یک امر بالقوه ممکن است که در غرب، غیر ممکن بوده؛ اما نباید این امر بالقوه را چنان بال و پر بدهیم که جای امر بالفعل را بگیرد. در تئوریهای فعلی، و به ویژه در دیدگاه دکتر کاتوزیان، این جانشینی ناروا رخ داده است.
شیوهی فرمانروایی و حدود قدرت شاه ایران، جهانگردانی را که از کشورهای اروپایی به ایران میآمدند، بسیار شگفتزده میساخت. برای نمونه، سر پرسی سایکس در بارهی حدود قدرت شاه ایران مینویسد:
«مسئله تعیین محدودیت هایى که شاه تابع آن باشد، به طور صحیح صعب و مشکل است. در مورد شورش و یا توطئه و سوءقصد بر ضد تاج و تخت سلطان میتواند صدها تن از رعایاى خود را اعدام نموده و اموال آنها را مصادره کند. به علاوه افراد خانواده سلطنتى، وزراى کشور و تمام صاحب منصبان عمومى و اتباع، کاملاً در تحت قدرت شاه قرار دارند و شاه میتواند حکم مجازات آنها را بدهد و مطابق قانون این مجازات فوراً به مورد اجرا گزارده میشود. در موارد دیگر که محکومیت جانى در پیش بیاید، شرع و عرف کشور در آن رعایت میشود. مالیات ها وصول، امتیازات اعطا میشوند و هدایا و تحف که توزیع و تقسیم میگردند، تماماً به منفعت و سود پادشاه و درباریان او میباشد که اسراف و تبذیر آنان ایران را فقیر نموده است. » (سایکس؛ 547 :2 :1380)
به این ترتیب، با توجه به دخالت دولت در امر مالکیت اقتصادی، ارکان اقتصادی نیز به مرور تغییر چهره میدادند. برای نمونه، به گزارش منابع تاریخی، سنت اقتصادی و مالکیتی «وقف» بر اثر این شیوهی مالکیت، دچار دگرگونیهایی شد. لرد کرزن در سفری که در سال 1889 میلادی به ایران داشت، در بارهی واقفین آورده است که ایشان «بنابر قول و قرار محرمانه با متصدیان امر، به قصد اجتناب از خطر ضبط و مصادره، ملک خود را وقف و در ازاى آن مقررى مرتب سالانه دریافت مى دارند.» (کرزن؛ 583 :2 :1380)
غلامحسین افضل الملک در دورهی قاجار روایت کرده است که «در زمان سابق، رسم بود هر صدراعظمى را که معزول مى کردند، به واسطه ى کثرت خطئیه، یا او را مى کشتند یا اموال او را به مصادره مى بردند و کسان او را مخذول و منکوب مى ساختند.» (افضل الملک؛ 47 :1361)
در ایران، همواره نهادهایی سنتی برای کنترل قدرت وجود داشتهاند: در شاهنامه، دورهی کیانی تا پایان عصر کیخسرو، پهلوانان شریک قدرت پادشاهانند، و از گشتاسب تا یزدگرد، موبدان. (ریاحی خویی[م]؛ 201 :1383) به عبارت دیگر، میتوان پذیرفت که به لحاظ نظری، حرف شاه قانون است و جز آن، چیزی وجود ندارد؛ اما آیا به واقع چنین محدودیتهایی وجود نداشته است؟ به نظر میرسد که قدرتهای جانبی، در عمل به تحدید خودکامگی مشغول بودهاند. از جمله میتوان به خاندانهای چندگانهی اشراف در ایران باستان اشاره کرد که البته مسعودی میگوید بین آنها و شاه 20 ذراع فاصله بوده است. (مسعودی؛ 241 :2536) اما اگر این فاصله به معنایی غیر از تشریفات درباری در نظر گرفته شود، باید به این گفته کاملاً نامطمئن و مشکوک بود. این فاصله، رسمی بوده، ولی در وجه غیررسمی حکومت ساسانی، اقتدار سیاسی برای اشراف هم ملحوظ بوده است.
در عین حال، یک مسألهی اساسیتر نیز در این بین مطرح است؛ عباس ولی حین اعتراضات نیرومند خود به کاتوزیان، به این نکته اشاره میکند که هم مارکس و هم کاتوزیان، دولت استبدادی را نسبت به کل جامعه عاملی خارجی فرض میکنند (12) و از این جهت، اقتصاد و سیاست را به کلی از یکدیگر متمایز مینمایند. (ولی؛ 60 :1380) این عقیده قدری محل تأمل است. ارسطو در رسالهی سیاست، به سامان اجتماعی آن روز ایران اشارهای سودمند کرده است. وی میگوید:
«حکومت مردم بربر از لحاظ قدرت و اختیار، به حکومتهای ستمگر Tyrrani نزدیک است، مگر از این حیث که قانونی و موروثیاند. علت آن است که مردم بربر، به فرمانبرداری و چاکری خو گرفتهاند، و بیشتر آسیایی هستند تا اروپایی، و از این رو بر شهریاران خودکام نمیشورند. به این دلیل حکومتهای آنان ستمگر، اما استوارند.» (ارسطو؛ آ1285 :1377)
به این ترتیب، ارسطو به درستی به خاستگاه اجتماعی استبداد ایرانی اشاره کرده است. استبداد ایرانی، استبدادی درونی است که از ساختار خانواده Manaهای ایرانیان باستان برمیآمده است. فرزندان در ایران، تابع محض پدر بودهاند؛ و از آنجا که قشر موسوم به روحانی وجود نداشته است، پدر خانواده مجری آداب مذهبی و قاضی نیز بوده است. از خانواده بالاتر میآییم و به جماعتهای بزرگ تر میرسیم؛ از چند خانواده، تیره Viθ تشکیل میشد، از چند تیره قبیله Zantu و از چند قبیله قوم؛ رییس تیره را «ویسپت» و رییس قوم را «دهیوپت» نام میدادند. (13)
از تدقیق در این سیستم، میتوان به این نتیجه رسید که سیستم حکومتی میان آریاییهای قدیم، سیستم استبداد از بالا یا استبداد از خارج نیست. این استبداد، استبداد درونی است. وقتی به اسامی نگاه میکنیم، متوجه میشویم که فرد حاکم ویس [محل سکنای تیره]، به نام «ویسپت» [پدر ویس] و حاکم دهیو، [محل سکنای قوم] به نام «دهیوپت» یعنی پدر دهیو نامیده شده است. به عبارتی، نزد آریاییهای قدیم، حکومت عبارت است از تعمیم ولایت پدری به سیاست؛ این تعمیم، از پایین به بالاست و نه از بالا به پایین؛ در چنین شکلی از حیات سیاسی، استبداد از پایین زاده میشود. کارنامهی اردشیر بابکان، شاه را در قسمتی «کدخدا» مینامد؛ (کارنامهی اردشیر بابکان؛ 75 :1369) و این طرز نامدهی، مشخص است که به فردی خارج از سیستم موجود اطلاق نمیگردد.
هر چند به گونهای غیر تئوریک و نظام نایافته، ولی فیلسوفان یونان نیز در زمان خود از تفاوت موجود میان نهادهای سیاسی و نظاممندیهای موجود در یونان و ایران سخن گفته بودند. نسبت فرمانروا / فرمانروایان خود با نهادهای مختلف را در کنار باوری که از نسبت فرمانروایان ایران با نهادهای گوناگون ما داشتند، میسنجیدند و نتیجهی نهایی ایشان، یک فلسفهی سیاسی سرگردان بود که در هر موردی، یک استثنا برای ایران در نظر میگرفت.
ارزیابی
ماهیت استبداد ایرانی، تاکنون با سادهانگاری اندیشمندان ما مواجه شده است. این ماهیت را باید مورد تدقیق بیشتر قرار داد. سهلانگاری در شناخت ماهیت استبداد ایرانی، ما را دربارهی بسیاری از مفاهیم سیاسی دچار سردرگمی کرده است. ما تاکنون نسبت به ماهیت استبداد ایرانی، نگاهی ماکسیمال داشتهایم. و این نگاه ماکسیمال، باعث شده برداشتهای بعدیمان هم محل ایراد شود. از سوی دیگر، الگوهای ماتریالیستی برای تبیین تاریخ سیاسی ایران باستان، بدون شک به دلایل متفاوت مندرج در مقاله، جوابگوی نیازهای جامعهی علمی ما نیست. این الگوها از نوعی سیاستزدگی رنج میبرند که فضای علمی به هیچ وجه نمیتواند آن را برتابد. نباید تاریخ و دادههای تاریخی، در خدمت تحلیل ما قرار گیرند، بلکه باید تحلیل ما در خدمت آنها قرار گرفته و پارادایمهای ما براساس دادههای تاریخی تعیین گردند. تئوریهایی از قبیل ماتریالیسم تاریخی، تنها از آن جهت برای یک بررسی علمی مفید هستند که بررسی تاریخ با عینک جدید را به ما میآموزند.پینوشتها:
* کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی
(1) مسألهی 6 تا 8 از کتاب «اصول کمونیسم» انگلس به تشریح ماتریالیسم تاریخی اختصاص دارد. از سوی دیگر، انگلس در «آنتی دورینگ سوم»، در بخش اول از فصل سوم، تحت عنوان جنبهی تاریخی سوسیالیسم به اجمال به ماتریالیسم تاریخی مشغول میشود. اصل مطلب، البته که از کتاب «سرمایه» Capital اثر کارل مارکس است. کتابی که انگلس دربارهاش مینویسد: «تا زمانی که سرمایهدار و کارگر روی زمین وجود دارند، هیچ کتابی برای کارگران به اهمیت کتابی که در مقابل ماست پدید نیامده است.» (فریدریش انگلس؛ مروری بر سرمایه، مجلهی لایپزیک دموکراتیش وخنبلات، 21/3/1868 میلادی) لنین نیز در مورد این تئوری نظرات جدیدی دارد: (لنین؛ 111 :1384)
(2) ژان باپتیست دو لامارک (1829-1744) فیلسوف فرانسوی Jean Baptiste de la Mark او در 1809 نظریهی تکاملی خود را این گونه ارائه کرد که موجودات Organism با محیط اطراف خود انطباق مییابند و در ضمن این انطباق، صفاتی را کسب میکنند که این صفات اکتسابی، از اتفاق ارثی هم هست.
(3) نمونهی کامل نوشتهای ضعیف در این زمینه، جامعهشناسی خودکامگی است. (علیرضا قلی؛ 1369)
(4) البته در اینجا منظور از جمهوری، حکومت دموکراتیک به معنای امروز کلمه نیست. منظور، مدل مطلوب رومانتیستهای سوسیالیست است. نمونهی این مدل را میتوانیم در اسپارت [در یونان قدیم] ببینیم. پلوتارخوس میگوید که واضع آن، لوکورگوس بوده است. (پلوتارک: 159-115 :1 :1379) اما توینبی در این موضوع، پلوتارخوس را برحق نمیداند و لیکورگوس را ساخته و پرداختهی ذهن او میداند. (توینبی: 27 :1373)
(5) Die orientalische Despotie (The Oriental Despotism)
(6) Karl August Wittfogel (1896–1988)
(7) در این رابطه، برای نمونه (لک زایی: 107 : 1382) را ببینید. از جمله در این مورد (اعتراض به تاریخنگاری مکتب شوروی) میتوانید مقالهی استخواندار پدر علم سیاست ایران را نگاهی بیندازید. (عنایت[م]: 267ـ266 :1385) کاتوزیان نیز انتقاد شدیدی از این روش به عمل آورده است. (کاتوزیان؛ 28 :1363) حمید نصر مینویسد: شاگردان زیاده از حد گستاخ مارکس ــ و بهتر است بنویسیم لنین ــ در ایران و حتی در شوروی از فهم جزئیات تحلیلهای تاریخی مارکس عاجز بودند و در حد کلیات باقی ماندند و از این گذشته چشمان خود را بر این واقعیت بستند که آنچه مارکس میگوید و مینویسد، بر مبنای تاریخ اروپای غربی استوار است و او در مورد جوامع شرقی در حدی بسیار ناچیز نوشته است. این گروه از متفکران شرق به جای فراگیری نظام فکری و روش شناسی مارکسیستی که نتیجهی آن تحلیل خاص از شرایط خاص است، سعی در انطباق شرق با آراء مارکس کردند و این در حالی است که خود مارکس بر این امر معتقد بود که در تحلیل هر پدیدهای اگر پارادایمهای من جواب نداد، این الگو و پارادایمها هستند که باید تغییر یابد نه سوژهی مورد تحلیل. (حمید نصر[م]؛ 250 ـ249 :1385)
(8) برای روشن شدن این موضوع، میتوان به (بریان؛ 173 :1 :1377)، (ویسهوفر؛ 49 :1378) و حتی خود دیاکونوف (دیاکونوف؛ 404 : 1357) مراجعه کرد.
(9) کما این که پروفسور کامرون نیز این واژه را به انگلیسی به Workman ترجمه کرده است. (وامقی[م]؛ 4 :1385) در این مقالهی محققانه و مجتهدانه، شادروان وامقی اشاره میکند که کورتش ها از تمام حقوق اجتماعی نیز بهرهمند بودهاند. (وامقی[م]؛ 5 :1385)
(10) توضیحی بسیار گویا را در این مورد، نزد فتح الله مجتبایی میتوان یافت. (مجتبایی؛ 109 :1352) مسعودی میگوید که اردشیر به پسرش چنین وصیت کرده است: «پسرم! دین و شاهی قرین یکدیگرند و یکی از دیگری بینیاز نیست. دین اساس ملک است و ملک نگهبان دین است. هر چه را اساس نباشد معدوم گردد و هر چه نگهبان نداشته باشد تباهی گیرد.» (مسعودی؛ 243 :2536)، (عباس؛ 67 :1348) تنسر هم همین را نوشته است: (تنسر؛ 53 :1354) و پلوتارخوس از زبان پریزتیس، مادر اردشیر هخامنشی، این نظریه را اعلام میدارد که: «خداوند شاه را بر مردم ارزانی داشته است.» (پلوتارک؛ 510 :4 :1379)
(11) در بارهی شاه ایران و فرعون مصر، (محمود آبادی[م]؛ 127 :1385)، (دولاندلن؛ 57 :1 :1370) و (ویسهوفر؛ 48 :1378) را ببینید.
(12) کاتوزیان در این باره میگوید: «دولت فوق طبقات، یعنی فوق جامعه قرار داشت، نه فقط در رأس آن.» (کاتوزیان؛ 74 :1377) در این مورد، به نوشتهی دکتر فرهنگ رجایی نیز مراجعه نمایید. (رجایی؛ 59 :1372)
(13) برای مشاهدهی اطلاعاتی بیشتر در مورد ساختار خانوادههای پارسی، میتوانید به منابع زیر رجوع نمایید: (پیرنیا؛ 162ـ161 :1 :1381)، (بریان؛ 77 :1 :1377)، (پتروشفسکی و دیگران؛ 67 :2 :1359) و تأثیر این ساختار در سیاست را نیز، میتوانید کمابیش در این آثار بجویید: (زرینکوب؛ 29ـ28 :1364) و (مشکور؛ 71 :1 :1343)
ارسطو؛ (1377) سیاست، حمید عنایت، تهران، علمی و فرهنگی.
اشرف، احمد؛ (1359) موانع تاریخی رشد سرمایه داری در ایران، تهران، زمینه.
افضل الملک، غلامحسین؛ (1361) افضل التواریخ ، ویراسته منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، نشر تاریخ ایران، چاپ نخست.
بریان، پییر؛ (1377) تاریخ امپراتوری هخامنشیان از کوروش تا اسکندر، مهدی سمسار، تهران، زریاب.
بشیریه، حسین؛ (1384) موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران، گام نو.
پتروشفسکی، ایلیا پاولویچ (و دیگران)؛ (1354) تاریخ ایران، کریم کشاورز، تهران، پیام.
پتروشفسکی، ایلیا پاولویچ (و دیگران)؛ (1359) تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، کیخسرو کشاورزی، تهران، پویش.
پتروشفسکی، ایلیا پاولویچ & بلیایف، ی. آ؛ (2536) سه مقاله دربارهی بردگی، سیروس ایزدی، تهران، امیر کبیر.
پلوتارک؛ (1379) حیات مردان نامی، رضا مشایخی، تهران، ققنوس.
پیرنیا، حسن؛ (1381) ایران باستان، تهران، زرین و نگارستان کتاب.
پیروز، پوریا؛ (1370) موانع توسعه در ایران، برخی عوامل تاریخی، مجلهی اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، سال ششم، شماره های یکم و دوم.
تنسر؛ (1354) نامهی تنسر به گشنسب، به تصحیح مجتبی مینوی، تهران، خوارزمی.
توسلی، غلامعباس؛ (1380) نظریههای جامعهشناسی، تهران، سمت.
توینبی، آرنولد؛ (1373) جنگ و تمدن، خسرو رضایی، تهران، علمی و فرهنگی.
خنجی، محمدعلی؛ (1358) تاریخ ماد و منشأ نظریهی دیاکونوف، تهران، انتشارات طهوری.
داندامایف، م.ا؛ (1358) تاریخ سیاسی و اقتصادی هخامنشیان، میر کمال نبیپور، تهران، گستره.
دولاندلن، شارل؛ (1370) تاریخ جهانی، احمد بهمنش، تهران، دانشگاه تهران.
دیاکونوف، میخاییل میخاییلوویچ؛ (1378) اشکانیان، کریم کشاورز، تهران، پیام.
دیاکونوف، میخاییل میخاییلوویچ؛ (1357) تاریخ ماد، کریم کشاورز، تهران، پیام.
رجایی، فرهنگ؛ (1372) تحول اندیشهی سیاسی در شرق باستان، تهران، قومس.
ریاحی خویی، محمدامین؛ (1383) فردوسی و پیام شاهنامه، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، شمارهی 200ـ199.
زرینکوب، حسین؛ (1364) تاریخ مردم ایران [ایران قبل از اسلام]، تهران، امیرکبیر.
سایکس، پرسى؛ (1380) تاریخ ایران، ترجمهی سید محمد تقى فخر داعى گیلانى، تهران، افسون، چاپ هفتم.
سوداگر، محمدرضا؛ (1357) رشد روابط سرمایه داری در ایران [مرحلهی انتقالی]، تهران، مؤسسه ی تحقیقاتی پازند.
طبری، محمد؛ (1362) تاریخ طبری، ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر.
عباس، احسان؛ (1348) عهد اردشیر، محمد علی امام شوشتری، تهران، تهران.
عنایت، حمید؛ (1385) سیاست ایرانشناسی، دو فصلنامهی تاواتا، (دانشگاه اصفهان) شمارهی یکم.
فشاهی، محمدرضا؛ (1354) از گاتها تا مشروطیت [گزارشی کوتاه از تحولات فکری و اجتماعی در جامعه ی فئودالی ایران]، تهران، گوتنبرگ.
فشاهی، محمدرضا؛ (1360) تکوین سرمایه داری در ایران (1796 - 1905)، تهران، گونتبرگ.
قلی، علیرضا؛ (1369) جامعهشناسی خودکامگی، تهران، نی.
کاتوزیان، همایون؛ (1363) اقتصاد سیاسی ایران، محمدرضا نفیسی، تهران، پاپیروس.
کاتوزیان، همایون؛ (1373) نظام استبداد ایرانی، پای بر زمین، وابسته به هوا و آب، نشریهی پیام امروز، شمارهی یکم، خرداد و تیر.
کاتوزیان، همایون؛ (1377) تضاد دولت و ملت، علیرضا طیب، تهران، نی.
کارنامهی اردشیر بابکان؛ (1369) محمد جواد مشکور، تهران، دنیای کتاب.
کرزن، جورج ناتانیل؛ (1380) ایران و قضیه ایران، ترجمهی غلام على وحید مازندرانى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ پنجم.
گیرشمن، رومن؛ (1370) ایران از آغاز تا اسلام، محمد معین، تهران، علمی و فرهنگی.
لکزایی، نجف؛ (1382) تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران، قم، مؤسسهی نشر آثار امام خمینی.
لنین، ولادیمیر ایلیچ اولیانوف؛ (1384) امپریالیسم، آخرین مرحلهی سرمایهداری، مسعود صابری، تهران، طلایه پرسو.
لوکونین، ولادیمیر گریگوروویچ؛ (1350) تمدن ایران ساسانی، عنایت الله رضا، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
ماهرویان، هوشنگ؛ (1382) شیوهی تولید آسیایی، نشریهی فرهنگ توسعه، شمارهی 47.
مجتبایی، فتح الله؛ (1352) شهر زیبای افلاتون و شاهی آرمانی در ایران باستان، تهران، انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان.
محمود آبادی، اصغر؛ (1385) عروج اردشیر اول ساسانی، دو فصلنامهی تاواتا، (دانشگاه اصفهان) شمارهی یکم.
محمودآبادی، اصغر؛ (1386) شیوهی تولید در تاریخ ایران باستان، گفتگو با داریوش درویشی، گاهنامهی پارسه (دانشگاه اصفهان)، سال نخست، شمارهی نخست.
مسعودی، ابوالحسن؛ (2536) مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
مشکور، محمد جواد؛ (1343) ایران در عهد باستان، تهران، سازمان تربیت معلم و تحقیقات تربیتی.
موقن، یدالله؛ (1373) تاریخچهی مفهوم استبداد شرقی، مجلهی نگاه نو، شماره 23، بهمن 1373
نصر، حمید؛ (1385) نقد اقتصاد سیاسی ایران در قرن بیستم، دو فصلنامهی تاواتا، (دانشگاه اصفهان) شمارهی یکم.
نعمانی، فرهاد؛ (1358) تکامل فئودالیسم در ایران، تهران، خوارزمی.
وامقی، ایرج؛ (1385) کار و کارگر در ایران باستان بر مبنای الواح خزانهی تخت جمشید، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، شمارهی 226ـ225.
ولی، عباس؛ (1380) ایران پیش از سرمایهداری، حسن شمسآوری، تهران، مرکز.
ویسهوفر، ژوزف؛ (1378) ایران باستان، مرتضی ثاقبفر، تهران، ققنوس.
/م